کدام طرف را بگیریم؟/اتو روهله


21-09-2025
بخش دیدگاهها و نقدها
77 بار خواندە شدە است

بە اشتراک بگذارید :

artimg

کدام طرف را بگیریم؟

اتو روهله

این مقاله اولین بار در نشریه آمریکایی Living Marxism ، جلد ۵، شماره ۲، پاییز ۱۹۴۰ منتشر شد.

برگردان: تارنمای شوراها

جنگ جهانی دوم مسائل جدی و سرنوشت‌سازی را برای جنبش کارگری سوسیالیستی به وجود آورده است. این جنبش بار دیگر با شرایطی مشابه آنچه در آغاز جنگ جهانی اول با آن روبرو بود، مواجه است. خطر تکرار اشتباهاتی که سوسیال‌دموکراسی را به ورطه نابودی کشاند، وجود دارد.

سوالی که امروز با آن روبرو هستیم این است که آیا شعار لیبکنشت: "دشمن در خانه است!" به همان اندازه که در سال ۱۹۱۴ برای مبارزه طبقاتی معتبر بود، امروز نیز اعتبار دارد؟ زمانی که لیبکنشت این شعار را مطرح کرد، شرایط مبارزه طبقاتی نسبتاً ساده بود. برای مثال، در آلمان، دولت نیمه‌فئودال بدون شک دشمن بزرگ‌تری برای پرولتاریا محسوب می‌شد تا دولت‌های دموکراتیک ائتلاف. امروز نیز، دولت فاشیست آلمان به ظاهر دشمن خطرناک‌تری برای کارگران نسبت به انگلستان است. بنابراین، شعار لیبکنشت حتی امروز اعتبار بیشتری برای طبقه کارگر آلمان نسبت به سال ۱۹۱۴ دارد.

به نظر می‌رسد که کارگران در کشورهای دموکراتیک امروز با شرایط متفاوتی روبرو هستند. دموکراسی بورژوایی در مبارزه آن‌ها برای رهایی سیاسی و اقتصادی با آن‌ها روبروست. با این وجود، از آنجا که این دموکراسی‌ها در جنگ با دولت‌های توتالیتر، به ویژه فاشیسم آلمان، درگیر هستند، نمی‌توان آن‌ها را دشمن اصلی پرولتاریا دانست.

کشورهای دموکراتیک، به دلیل ساختار سیاسی و مکانیسم‌های مبارزه طبقاتی خود، مجبورند آزادی‌های خاصی را به پرولتاریا اعطا کنند که به آن‌ها امکان می‌دهد مبارزه خود را به شیوه خود ادامه دهند. در کشورهای توتالیتر، این امر دیگر امکان‌پذیر نیست. در چارچوب دیکتاتوری، حتی اگر خود را سوسیالیست بنامد، پرولتاریا هیچ آزادی، حق یا امکانی برای انجام مبارزات خود ندارد. شکی نیست که تمامیت‌خواهی دشمن بزرگ‌تر، کینه‌توزتر و خطرناک‌تری برای پرولتاریا است. بنابراین، به نظر می‌رسد که شعار لیبکنشت اعتبار خود را برای پرولتاریا در کشورهای دموکراتیک از دست داده است.

در مواجهه با این وضعیت، جنبش‌های طبقه کارگر در کشورهای دموکراتیک به سمتی حرکت می‌کنند که مبارزه علیه دموکراسی را کنار می‌گذارند، مادامی که این دموکراسی‌ها در جنگی بزرگ علیه دشمن اصلی خود، یعنی انحصار، فاشیسم، بلشویسم و سیستم توتالیتر به طور کلی، درگیر هستند.

این وضعیت است که منجر به سردرگمی، بحث و جدل فعلی در درون جنبش طبقه کارگر شده است. با این حال، برای درک این تغییرات تاکتیکی کنونی، لازم است که از وضعیت پیش از تغییر سیاست در سال ۱۹۱۴ اطلاعاتی داشته باشیم. قوانین، اصول، برنامه‌ها و شعارها تنها اعتباری گذرا دارند، از نظر تاریخی توسط عوامل زمانی، موقعیت‌ها و شرایط تعیین می‌شوند و باید به صورت دیالکتیکی مورد بررسی قرار گیرند. بنابراین، آنچه ممکن است در آن زمان تاکتیک اشتباهی بوده باشد، امروز ممکن است تاکتیک درستی باشد و برعکس. بیایید این را در مورد تغییر تاکتیکی کنونی به کار ببریم.

هنگامی که سوسیال‌دموکراسی آلمان در سال ۱۹۱۴ در برابر قیصر تسلیم شد و به اعتبارات جنگی رأی داد، پرولتاریای سراسر جهان این عمل را به عنوان یک خیانت شرم‌آور به سوسیالیسم محکوم کرد. تا آن زمان، سیاست تثبیت‌شده سوسیالیست‌ها در پارلمان‌ها مخالفت با اعتبارات نظامی بود. در مورد اعتبارات جنگی، مسلم فرض می‌شد که سوسیالیست‌ها مطابق با این سیاست تثبیت‌شده عمل خواهند کرد. بنابراین، زمانی که سوسیالیست‌ها به اعتبارات جنگی رأی دادند، یک تاکتیک تثبیت‌شده را برهم زدند و به یک اصل تثبیت‌شده خیانت کردند.

این عمل به طور جهانی محکوم شد و اختلافات شدیدی را در کل جنبش سوسیالیستی برانگیخت. فرصت‌طلبان آن را با این استدلال توجیه کردند که "توپ‌ها را با اصلاحات اجتماعی" مبادله می‌کنند. از سوی دیگر، رادیکال‌ها خواستار مبارزه‌ای شدیدتر علیه دولت شدند تا جنگ را به یک جنگ داخلی تبدیل کرده و برای مبارزه نهایی، یعنی انقلاب آینده، آماده شوند.

برای جناح‌های امروزی، این مبارزه بی‌معنی شده است، عمدتاً به این دلیل که احزاب سوسیالیست و مقامات پارلمانی در بسیاری از کشورها بی‌اهمیت شده‌اند. و در آن کشورهایی که هنوز تحمل می‌شوند، صدای آن‌ها به یک پچ‌پچ محض تبدیل شده است. یا اصلاً با آن‌ها مشورت نمی‌شود که آیا اعتبارات جنگی را اعطا می‌کنند یا خودشان از سرسخت‌ترین حامیان آن هستند. بدون مشورت و بدون مبارزه، آن‌ها در کنار دولت‌های خود هستند. اگر قبلاً متحدان بورژوازی بودند، اکنون نوکران و مزدوران آن هستند، بدون اینکه حتی ذره‌ای از نقش خائنانه خود آگاه باشند. در انگلستان، فرانسه، هلند، نروژ، سوئد، فنلاند، بلژیک، سوئیس و چکسلواکی - در واقع در همه جا - سوسیالیست‌ها در کنار بورژوازی بودند و هستند. و "کمونیست‌ها"، که زمانی سرسخت‌ترین منتقدان و مخالفان سوسیال‌دموکرات‌ها بودند و به ویژه اصطلاح "سوسیال‌فاشیست" را برای آن‌ها ابداع کردند، حتی پیش از انحطاط و خیانت سیاسی خود که به تسلیم در برابر هیتلر و فاشیسم ختم شد، در برابر بورژوازی سر تعظیم فرود آوردند.

چگونه باید این تغییر را توجیه کنیم؟ آیا به این دلیل است که نمایندگان سوسیالیسم و کمونیسم همه به اوباش و رذل تبدیل شده‌اند؟ فرض کردن این امر بسیار ساده‌انگارانه خواهد بود. صرف نظر از تعداد اوباش و رذل‌هایی که ممکن است در میان آن‌ها وجود داشته باشد، دلیل این تغییر عمیق‌تر است. باید آن را در شرایط تغییر یافته سازمان‌های حزبی و در زمان‌های تغییر یافته جستجو کرد. این تغییرات آشکار و واضح شده‌اند.

جنبش قدیمی سوسیال‌دموکراتیک در اولین مرحله از دوران سرمایه‌داری، یعنی مرحله‌ای که می‌توانیم آن را مرحله سرمایه‌داری خصوصی (Laissez-faire) بنامیم، پدید آمد. سوسیال‌دموکراسی از این مرحله، انگیزه پیدایش خود، شرایط رشد خود، ساختار سازمان‌های توده‌ای خود، زمینه، تاکتیک و سلاح‌های مبارزات خود را دریافت کرد. جوهره آن از جوهره سیستمی که در آن زندگی و مبارزه می‌کرد و امیدوار بود آن را شکست دهد، نشأت می‌گرفت. اگرچه تلاش می‌کرد که متضاد آن باشد، اما نمی‌توانست از هر نظر شبیه آن نباشد.

این سیستم با جنگ جهانی اول وارد آخرین مرحله خود شد. اکنون در مبارزه‌ای مرگ و زندگی علیه مرحله جدیدی است که ما آن را سرمایه‌داری دولتی می‌نامیم. همان‌طور که مرحله اول بیان ایدئولوژیک و سیاسی خود را در لیبرالیسم و دموکراسی یافت، مرحله دوم بیان خود را در فاشیسم و دیکتاتوری می‌یابد. دموکراسی شکل دولتیِ صعود سرمایه‌داری، مبارزه آن علیه فئودالیسم، سلطنت و روحانیت، و شکوفایی تمام قدرت‌های فردی برای پیروزی و صعود نظام اقتصادی سرمایه‌داری، برای زمینه اجتماعی و موهبت فرهنگی نظم بورژوایی بود. این دوره صعودی مدت‌ها پیش به پایان رسید. دموکراسی برای سرمایه‌داری امروزی روز به روز ناکافی‌تر و غیرقابل تحمل‌تر می‌شود، زیرا منافع سرمایه‌داری دیگر نمی‌توانند تحت آن زندگی و رشد کنند. آن‌ها شرایط اجتماعی و سیاسی جدید، یک ایدئولوژی جدید و یک شکل دولتی جدید - یک دستگاه حکومتی جدید - را طلب می‌کنند. مرحله دموکراتیک کنار گذاشته شده و تخریب می‌شود تا فاشیسم بتواند جای آن را بگیرد. زیرا تنها تحت فاشیسم است که سرمایه‌داری دولتی می‌تواند توسعه یافته و رشد کند.

هنگامی که دموکراسی از اعتبار و غالب بودن خود به عنوان یک شکل دولتی باز می‌ماند، آن جنبشی که انگیزه، حق و شکل وجودی خود را از دموکراسی دریافت کرده بود نیز از بین می‌رود. این جنبش نمی‌تواند به زندگی خود با قدرت خویش ادامه دهد. پارلمانتاریسم آن، دستگاه حزبی‌اش، روش‌های سازمان‌دهی متمرکز و مقتدرانه‌اش، تکنیک‌های تبلیغاتی‌اش، استراتژی نظامی‌اش، تاکتیک سازش‌کارانه‌اش، توجیه‌هایش و همچنین توهمات متافیزیکی-غیرعقلانی‌اش - همه این‌ها را از زرادخانه غنی بورژوازی دریافت کرده بود، همه این‌ها بخشی از دنیای بورژوا-دموکراتیک-لیبرال و هم‌جنس آن بودند. از آنجا که همه این‌ها به پایان رسیده است، جنبش فروپاشیده و تنها سایه‌ای از وجود قبلی خود شده است. تنها می‌تواند زیر پوشش پاره‌پاره دموکراسی در حال مرگ دست و پا بزند و ناله کند تا زمانی که مرگ خودش فرا رسد.

سرمایه‌داری خصوصی - و همراه با آن دموکراسی، که تلاش می‌کند آن را نجات دهد - منسوخ شده و به راه تمام موجودات فانی می‌رود. سرمایه‌داری دولتی - و همراه با آن فاشیسم، که راه را برای آن هموار می‌کند - در حال رشد و به دست گرفتن قدرت است. گذشته برای همیشه رفته و هیچ افسونی علیه آینده کارساز نیست. هر چقدر هم که تلاش کنیم دموکراسی را احیا کنیم، به او کمک کنیم دوباره روی پاهای خود بایستد و به او جان ببخشیم، همه تلاش‌ها بی‌فایده خواهد بود. تمام امیدها برای پیروزی دموکراسی بر فاشیسم، توهمات خام‌دستانه‌ای هستند و هرگونه باور به بازگشت دموکراسی به عنوان شکلی از دولت سرمایه‌داری، تنها ارزشی در حد خیانت موذیانه و خودفریبی بزدلانه دارد. رهبران کارگری که امروز در کنار دموکراسی‌ها ایستاده‌اند و تلاش می‌کنند سازمان‌های کارگری را به آن سمت بکشانند، تنها کاری را انجام می‌دهند که دولت‌ها و ستادهای کل آن‌ها انجام می‌دهند؛ یعنی استخدام کارگران و مهاجران بی‌خانمان و ناامید به ارتش‌های خود تا آن‌ها را به جبهه‌های فاشیست پرتاب کنند. این افسران استخدام داوطلب، این مزدورهای دموکراسی‌ها، آقایانی بهتر از آن آدم‌ربایانی نیستند که کشتی‌های مرگ را با ملوانان ربوده‌شده پر می‌کنند. دیر یا زود، حتی دموکراسی‌ها مجبور خواهند شد خود را از شر آن‌ها خلاص کنند، زیرا بیشتر و بیشتر آشکار می‌شود که دولت‌های دموکراتیک تمایلی به یک جنگ واقعی و جدی علیه فاشیسم ندارند. آن‌ها هیچ کمک واقعی به لهستان نکردند. هیچ تلاش جدی برای نجات فنلاند صورت نگرفت. سربازان بد مسلح را به نروژ فرستادند. آن‌ها با روسیه، همدست و دنباله‌رو در خدمت هیتلر، پیمان‌های اقتصادی امضا می‌کنند. تمام کارهای آن‌ها تنها برای وادار کردن آلمان به موقعیتی دشوار و غیرقابل دفاع است تا حاضر به ورود به یک شراکت تجاری سرمایه‌دار-فاشیست شود که هر دو طرف را قادر به به بردگی کشیدن تمام جهان کند. هر دو روش حکومت روز به روز شبیه‌تر می‌شوند. در چکسلواکی چه دموکراسی واقعی وجود داشت؟ در لهستان چطور؟ پناهندگان اسپانیایی و دیگر مهاجران در فرانسه چه دموکراسی‌ای یافتند، جایی که تمام حقوق و کرامت انسانی به دور انداخته شده بود؟ و حکومت سرمایه‌داری انحصاری در ایالات متحده چقدر دموکراتیک است؟ عملاً تمام دموکراسی مرده است. و تمام امیدهای کارگران برای احیای آن از طریق تلاش‌هایشان، توهم محض است. آیا تجربیات سوسیال‌دموکراسی‌های اتریش، آلمان و چکسلواکی به اندازه کافی وحشتناک نبود؟ این بدبختی پرولتاریا است که سازمان‌های منسوخ‌شده‌اش، بر اساس یک تاکتیک فرصت‌طلبانه، آن را در برابر هجوم فاشیسم بی‌دفاع می‌کند. بدین ترتیب، پرولتاریا جایگاه سیاسی خود را در ساختار سیاسی زمان حال از دست داده است. دیگر یک عامل تاریخ‌ساز در دوران کنونی نیست. به توده زباله تاریخ رانده شده و در کنار دموکراسی و همچنین در کنار فاشیسم خواهد پوسید، زیرا دموکراسی امروز، فاشیسم فردا خواهد بود.

امید به قیام نهایی پرولتاریا و رهایی تاریخی آن، از بقایای بدبخت جنبش‌های قدیمی در کشورهای هنوز دموکراتیک و کمتر از آن، از قطعات ناچیز سنت‌های حزبی که در مهاجرت جهانی پراکنده و ریخته شده بودند، نشأت نمی‌گیرد. همچنین از تصورات کلیشه‌ای انقلاب‌های گذشته، صرف نظر از اینکه کسی به برکات خشونت اعتقاد داشته باشد یا به "گذار مسالمت‌آمیز"، نشأت نمی‌گیرد. امید، از انگیزه‌ها و تکانه‌های جدیدی می‌آید که توده‌ها را در دولت‌های توتالیتر زنده خواهد کرد و آن‌ها را مجبور خواهد کرد تا تاریخ خود را بسازند. سلب مالکیت از خود و پرولتاریایی شدن بورژوازی توسط جنگ جهانی دوم، غلبه بر ملی‌گرایی با لغو دولت‌های کوچک، سیاست جهانی سرمایه‌داری دولتی مبتنی بر فدراسیون‌های دولتی، گسترش مفهوم طبقاتی تا جایی که به یک علاقه اکثریت در سوسیالیسم منجر شود، تغییر مرکز ثقل از شکل معمول رقابت بورژوایی رهاشده به سمت جمع‌گرایی اجتناب‌ناپذیر آینده، تبدیل مبارزه طبقاتی از یک مقوله انتزاعی-ایدئولوژیک به یک مقوله عملی-مثبت-اقتصادی، ظهور خودکار شوراهای کارخانه پس از آشکار شدن دموکراسی کارگری به عنوان واکنشی به ترور بوروکراتیک، مقررات و جهت‌دهی دقیق و عقلانی فعالیت‌ها و رفتار انسانی از طریق لغو قدرت اقتصاد بازار غیرشخصی، ناخودآگاه و کور - همه این عوامل می‌توانند ما را از خیزش عظیم انرژی‌های آزاد شده آگاه کنند، زمانی که شروع‌های ابتدایی، مکانیکی، خام و وحشیانه یک جمع‌گرایی اجتماعی، که فاشیسم آن را ارائه می‌دهد، سرانجام غلبه یابند.

ما هنوز نمی‌دانیم فاشیسم با چه ابزارهایی شکست خواهد خورد. با این حال، احساس می‌کنیم حق داریم فرض کنیم که مکانیسم‌ها و دینامیک انقلاب دچار تغییرات اساسی خواهند شد. مفهوم آشنای انقلاب در درجه اول از دوره‌ای نشأت می‌گیرد که شاهد گذار از دنیای فئودالی به دنیای بورژوایی بود. این مفهوم برای گذار از سرمایه‌داری به سوسیالیسم معتبر نخواهد بود. تأثیر و موفقیت انقلاب ممکن است از این واقعیت درک شود که جمع‌گرایی اجباری کنونی، که حتی اکنون نیز در حال گسستن زنجیرهای بوروکراتیک خود است، دینامیک خاص خود را به سمت یک تعادل، تثبیت و پالایش بالاتر و گسترده‌تر توسعه می‌دهد. والایش نهایی باید به سمت یک جهت‌گیری مبتنی بر اصل آزادی، برابری و برادری منجر شود تا توسعه آزاد هر فرد به پیش‌شرطی برای توسعه آزاد همه تبدیل شود.

این به هیچ وجه یک آرمان‌شهر نیست، بلکه جنبه‌ای از یک توسعه بسیار واقعی در دوره تاریخی بعدی است که جنگ جهانی دوم آغازگر آن است. متمرکز کردن توجه بر این توسعه، محاسبه با این فرآیند اساساً جهانی و عمیقاً انقلابی، کمک به تقویت این فرآیند از طریق رفتار و عمل خود، دفاع از آن در برابر موانع و تحریف‌ها، وظیفه انقلابی است که امروز با آن روبرو هستیم. در جنگ جهانی دوم، هر دو جبهه، دموکراتیک و فاشیست، به احتمال زیاد شکست خواهند خورد - یکی از نظر نظامی و دیگری از نظر اقتصادی. پرولتاریا به هر طرف که بپیوندد، در میان شکست‌خوردگان خواهد بود. بنابراین، نباید در کنار دموکراسی‌ها باشد و نه در کنار تمامیت‌خواهان. برای انقلابیون آگاه طبقاتی، تنها یک راه‌حل وجود دارد، راه‌حلی که با تمام سنت‌ها و تمام بقایای سازمان‌های گذشته قطع رابطه می‌کند، که تمام توهمات دوره بورژوا-روشنفکری را از بین می‌برد و واقعاً از درس‌های ناامیدی و سرخوردگی متحمل شده در مرحله ابتدایی جنبش طبقه کارگر می‌آموزد.

اتو روهله

آرشیو روهله | کمونیسم چپ | انقلاب آلمان

Rühle: Which Side To Take?

 

اسم
نظر ...