چیزی به نام سازماندهی خودجوش کارگران وجود ندارد/نلسون لیختن‌اشتاین، بنجامین فانگ


39 بار خواندە شدە است

بە اشتراک بگذارید :

artimg

"چیزی به نام سازماندهی خودجوش کارگران وجود ندارد"

دهه ۱۹۳۰ شاهد بزرگ‌ترین موج کارگری در تاریخ ایالات متحده بود. درست مانند امروز، نارضایتی اقتصادی و جو عمومی طرفدار کارگران وجود داشت. اما کارگران به‌طور منفعلانه از این شرایط بهره‌مند نشدند. بلکه فرصت را برای عمل دیدند و اتحادیه‌هایی برای طولانی‌مدت ایجاد کردند.

نوشته: نلسون لیختن‌اشتاین، بنجامین فانگ
۱۱ سپتامبر ۲۰۲۴
منبع: ژاکوبین

There Is No Such Thing as Spontaneous Worker Organizing (jacobin.com)

 

گروهی از خیاطان در اعتصاب، پلاکاردهایی در دست دارند که خواستار اتحادیه‌سازی و عدالت در قوانین کارگری هستند ۱۹۵۸

 

این مصاحبه جذاب با تاریخ‌نگار کارگری، نلسون لیختن‌اشتاین، به روشن شدن چگونگی ظهور کنگره سازمان‌های صنعتی (CIO) در دهه ۱۹۳۰ و تأثیر پایدار آن بر کارگران آمریکایی می‌پردازد.

لیختن‌اشتاین به تشکیل CIO، پیشرفت آن در سازماندهی کارگران صنعتی، و نقش افراد کلیدی مانند جان ال. لوئیس و والتر روتر می‌پردازد. او لحظات مهمی همچون اعتصاب نشسته فلینت علیه جنرال موتورز و استراتژی خلاقانه CIO  برای نفوذ در اتحادیه‌های شرکتی در صنعت فولاد را بازگو می‌کند. لیختن‌اشتاین نظرات تأمل‌برانگیزی درباره مدیریت اختلافات نژادی توسط CIO و پیوندهای آن با حزب دموکرات ارائه می‌دهد. در تمام این گفتگو، او بر اهمیت تاریخی CIO تأکید می‌کند و پیوندهای جالبی با تلاش‌های امروزی برای سازماندهی کارگران ترسیم می کند.

این مصاحبه توسط بنجامین وای. فانگ برای پادکست Jacobin     به نام «سازماندهی کارگران غیرسازمان‌یافته: ظهور CIO  » انجام شده است. نلسون لیختن‌اشتاین، استاد پژوهش در دانشگاه کالیفرنیا، سانتا باربارا است و نویسنده کتاب‌ها و مقالات بسیاری مرتبط با "سازماندهی کارگران غیرسازمان‌یافته" است، از جمله State of the Union: A Century of American Labor پرینستون، ۲۰۰۳، Walter Reuther: The Most Dangerous Man in Detroit (انتشارات دانشگاه ایلینوی، ۱۹۹۷) و  Labor’s War at Home: The CIO in World War II انتشارات دانشگاه تمپل، ۲۰۰۳.

 

*****

بنجامین وای. فانگ:

CIO چه بود و اهمیت تاریخی آن چیست؟

نلسون لیختن‌اشتاین:

نام CIO در ابتدا مخفف کمیته سازماندهی صنعتی بود. این کمیته در سال ۱۹۳۵ توسط جان ال. لوئیس، رهبر اتحادیه کارگران معدن [UMW] که در آن زمان یک اتحادیه بزرگ با ششصد هزار عضو بود، تشکیل شد. سیدنی هیلمن، رهبر اتحادیه خیاطان، و دیوید دوبینسکی، رهبر اتحادیه کارگران پوشاک بانوان بین‌المللی نیز به او پیوستند. در ابتدا، این کمیته صرفاً یک کمیته برای سازماندهی صنعتی در داخل فدراسیون کارگری آمریکا (AFL) بود.

کمیته گفت: «ببینید، ما باید از وضعیت موجود که با دولت فرانکلین روزولت و قوانین جدید کارگری ایجاد شده است، استفاده کنیم.» قانون واگنر تازه تصویب شده بود و اعتصابات زیادی در سال‌های ۱۹۳۳، ۱۹۳۴ و ۱۹۳۵ در جریان بود. آنها فکر کردند که فدراسیون کارگری آمریکا باید از این فرصت استفاده کند و کارزارهای سازماندهی جدیدی را در صنایعی که هنوز سازماندهی نشده و بسیار مهم بودند، آغاز کند. این صنایع در اوج اقتصاد قرار داشتند. در آن زمان، این صنایع شامل اتومبیل‌سازی، فولاد، محصولات الکتریکی و صنایعی از این قبیل بود. به این صنایع اغلب صنایع تولید انبوه می‌گفتند زیرا از خط تولید استفاده می‌کردند. همچنین شرکت‌های بزرگی آن‌ها را اداره می‌کردند. معادل امروزی این صنایع می‌تواند آمازون و والمارت باشد.

فدراسیون کارگری آمریکا تمایلی به سازماندهی این نوع صنایع نداشت، تا حدی به دلیل شکست‌های فراوانی که رخ داده بود. یک شکست بزرگ در سال ۱۹۱۹ اتفاق افتاد، زمانی که آنها تلاش کردند فولاد را سازماندهی کنند. تلاش‌هایی نیز در صنعت اتومبیل، نساجی و سایر صنایع صورت گرفته بود. بنابراین، AFL از ورود به این نوع سازماندهی‌ها خودداری می‌کرد، زیرا از شکست می‌ترسید. همچنین اعتقاد عمومی بر این بود که آنها فقط کارگران ماهر را سازماندهی کنند. اغلب این به معنای کارگران سفیدپوست، مسن‌تر و اروپای شمالی بود.

این یک قاعده کلی نبود. کارگران معدن افراد مختلفی را شامل می‌شدند و آنها هم عضو AFL بودند. اما AFL تمایل داشت که از چیزی که ما آن را اتحادیه‌های صنفی می‌نامیم، تشکیل شود. یعنی کارگران ماهری مثل مهندسان راه‌آهن، برق‌کاران ماهر، نجاران و غیره AFL فکر می‌کرد: «این کارگران تقاضای زیادی دارند، دستمزد بیشتری می‌گیرند و ما می‌توانیم آنها را سازماندهی کنیم. زنان، مهاجران، آمریکایی‌های آفریقایی‌تبار و افرادی که در صنایعی کار می‌کردند که شرکت‌ها مخالف اتحادیه‌ها بودند را کنار می‌گذاریم».

CIO با این طرز فکر مقابله کرد. و آنچه طی دو سال رخ داد این بود که کمیته شروع به سازماندهی کرد. اتحادیه کارگران معدن خزانه‌دار بود و شروع به تشکیل کمیته‌های خود کرد، مانند کمیته سازماندهی کارگران فولاد، کمیته سازماندهی کارگران بسته‌بندی، یا کمیته سازماندهی کارگران نساجی. آنها شروع به استخدام سازمان‌دهندگان کردند. بسیاری از این سازمان‌دهندگان رادیکال، کمونیست و سوسیالیست بودند.

این موضوع باعث ایجاد اختلافات در فدراسیون کارگری آمریکا شد، زیرا برخی اتحادیه‌های دیگر فکر می‌کردند: «صبر کنید، شما دارید وارد حوزه ما می‌شوید.» برای مثال، اتحادیه نجاران گفت: «اگر ما چند نجار در کارخانه‌های مختلف صنعتی داریم و شما تلاش می‌کنید کل کارخانه را سازماندهی کنید، دارید به ما ضربه می‌زنید.» بنابراین، این اختلافات ایجاد شد.

تا اواخر سال ۱۹۳۷، CIO از کمیته سازماندهی صنعتی به کنگره سازمان‌های صنعتی تبدیل شد، به این معنا که اکنون دارای یک فدراسیون کارگری مستقل با اتحادیه‌های خود بود. این وضعیت به مدت هجده سال ادامه داشت، اما هجده سال مهم بود. در سال ۱۹۵۵، CIO و AFL بار دیگر ادغام شدند و اتحادیه AFL-CIO را تشکیل دادند. اما در این مدت، CIO تأثیر عمیق و بنیادی بر سازماندهی کارگران آمریکایی و به طور کلی بر سرمایه‌داری آمریکا داشت.

بنجامین وای. فانگ:

چرا CIO سرانجام در جایی که تلاش‌های قبلی برای سازماندهی صنعتی شکست خورده بود، موفق شد؟

نلسون لیختن‌اشتاین:

خوب، من فکر می‌کنم که هم لوئیس و هم هیلمن درک کردند که این یک فرصت بی‌نظیر در هر نسل است. ما در اینجا با رکود بزرگ مواجه هستیم که کسب‌وکارها را به عنوان ستون فقرات رفاه و موفقیت بی‌اعتبار کرده است. رکود بزرگ ضعف‌ها و مشکلات سرمایه‌داری آمریکایی را نشان داده بود.

دوم، قوانین کار جدیدی تصویب شده بود. در ابتدای نیودیل، قانون ملی بازیابی صنعتی تصویب شد که بخشی به نام بخش 7A  داشت که به درخواست AFL و فرانسیس پرکینز، وزیر کار، در قانون گنجانده شد. این بخش به کارگران حق می‌داد که اتحادیه‌هایی به انتخاب خودشان تشکیل دهند. کلام  بخش 7A   دوباره در قانون واگنر که در سال ۱۹۳۵ تصویب شد، وارد گردید که یک قانون کارگری حتی قدرتمندتر بود. مقدمه قانون واگنر اساساً می‌گوید: «اگر می‌خواهیم سرمایه‌داری کار کند، باید اتحادیه‌ها را داشته باشیم، زیرا اتحادیه‌ها قدرت خرید برای کارگران عادی ایجاد می‌کنند. آن‌ها چیزهایی می‌خرند و ما رفاه و تجارت خواهیم داشت».

سپس، البته، حالت رادیکال در حال افزایش در کشور وجود داشت، همان‌طور که امروز شاهد تمایلات زیاد به نفع کارگران هستیم. در سال ۱۹۳۵، عمل جمعی، اتحادیه‌گرایی و رادیکالیسم همگی محبوب بودند. کمونیست‌ها، سوسیالیست‌ها و دیگر رادیکال‌ها تعدادشان زیاد نبود، اما اعتماد به نفس فزاینده‌ای داشتند. برخی از رهبران کارگری، بار دیگر، رهبران قدیمی و اصلی کارگری بودند و بالاخره اهمیت این موضوع را درک کردند. منظورم افراد جوان‌تر نیست. البته آن‌ها طرفدار سازماندهی بودند، اما منظورم افراد قدیمی‌تر و باسابقه است. آن‌ها گفتند: «ببینید، این فرصت است. ما باید کاری کنیم. باید از خزانه خود استفاده کنیم، از منابعمان استفاده کنیم و حتی برخی از آن رادیکال‌ها را استخدام کنیم».

میزان طرفداری فرانکلین روزولت از کارگران قابل بحث است، اما قطعاً بیشتر از هربرت هووربود.  CIO به کارگران می‌گفت: «ما دوستی در کاخ سفید داریم و او می‌خواهد شما به اتحادیه بپیوندید.» آن‌ها از این زبان استفاده می‌کردند. این موضوع صد درصد درست نبود، اما تا حدی درست بود.

آن‌ها فکر می‌کردند زمان مناسبی است و اگر اکنون این کار را نکنیم، دیگر فرصتی نخواهیم داشت. این درست بود، زیرا دهه‌ها بعد، یا حتی فقط یک یا دو دهه بعد، وقتی کسب‌وکارها راه مبارزه با اتحادیه‌ها را پیدا کردند و نیروهای محافظه‌کارتر قدرت را به دست گرفتند، کار بسیار سخت‌تر شد. بنابراین این لحظه‌ای از فرصت بود و CIO گفت: «ما باید از این فرصت استفاده کنیم».

بنجامین وای. فانگ:

چه عواملی باعث شد که کارگران معدن نقش اصلی را در اینجا ایفا کنند؟

نلسون لیختن‌اشتاین:

واقعیت این است که در سراسر جهان و بیش از یک قرن، کارگران معدن همواره یکی از هسته‌های اصلی جنبش کارگری بوده‌اند و اغلب رادیکال بوده‌اند. کار در معدن خطرناک است. شما در زیر زمین هستید و نظارت دشوار است. این‌طور نیست که همیشه یک سرکارگر بالای سرتان باشد. در واقع، این سنت وجود دارد که کارگران خودشان کار در زیر زمین را سازماندهی می‌کنند. و البته، اگر کارگران اعتصاب کنند، پیدا کردن کارگران اعتصاب‌شکن بسیار سخت است.

کارگران معدن در سراسر جهان رادیکال بوده‌اند. از دهه ۱۸۷۰، در ایالات متحده اعتصابات تند و تقریباً شورش‌گرایانه‌ای رخ داده است و این‌ها افسانه‌ای شده‌اند. نبرد بلر مونتین یک جنگ واقعی بین کارگران معدن و ارتش ایالات متحده در سال ۱۹۲۱ بود. این سنت طولانی وجود داشته است. از سوی دیگر، معادن زغال‌سنگ زیادی وجود داشتند و اغلب توسط راه‌آهن‌ها اداره می‌شدند. به دست آوردن دستمزدهای بالاتر همچنین به معنای به دست آوردن قیمت‌های بالاتر بود. بنابراین کارگران معدن به شکل گسترده‌تری به اقتصاد جامعه فکر می‌کردند. آن‌ها فکر می‌کردند: «ما باید کل صنعت را دوباره سازماندهی کنیم تا اتحادیه‌گرایی موفق شود

حالا، نکته دوم درباره کارگران معدن و مشکل خاصی که لوئیس و دیگران داشتند، ضدیت شرکت‌های بزرگ فولادی با اتحادیه‌ها بود. صدها معدن زغال‌سنگ در همه جا وجود داشت. اما وقتی نوبت به صنعت فولاد می‌رسید، یک الیگوپولی بود. فقط US Steel، Bethlehem و چند شرکت بزرگ دیگر وجود داشتند. این شرکت‌های فولادی همیشه با اتحادیه‌سازی مخالفت کرده بودند. برخی از این شرکت‌های فولادی خودشان صاحب معادن زغال‌سنگ بودند که به آن‌ها معادن اسیر گفته می‌شد.

حتی در جایی که کارگران معدن تا سال ۱۹۳۵ موفق بودند و موج بزرگی از سازماندهی در اوایل دهه ۳۰ داشتند، نتوانسته بودند معادن اسیر را سازماندهی کنند. لوئیس فکر می‌کرد تنها راه برای سازماندهی معادن اسیر، سازماندهی کل صنعت فولاد است. فولاد در آن زمان یکی از صنایع بزرگ آمریکا بود. واقعاً با صنعت خودرو، یکی از دو صنعت بزرگ بود.

اگر قرار است صنعت فولاد را سازماندهی کنید، این یک عملیات بزرگ است. شما به تعداد زیادی سازمان‌دهنده نیاز دارید و به یک استراتژی کاملاً جدید برای انجام این کار نیاز دارید. و کارگران معدن پیشرو بودند.

بنجامین وای. فانگ:

رابطه این با تلاش‌های قبلی برای سازماندهی صنعتی چه بود؟

نلسون لیختن‌اشتاین:

کارگران صنعتی جهان (IWW) الهام‌بخش بسیاری از چپ‌گرایانی بود که در دهه ۳۰ به بلوغ رسیدند. اما من فکر می‌کنم که رهبران CIO، از جمله رادیکال‌ها، فهمیدند که استراتژی IWW محدود است.

به اعتبار IWW، آن‌ها می‌خواستند مهاجران، زنان، کارگران مزرعه و افرادی که AFL نادیده گرفته بود را سازماندهی کنند و همچنین این کار را بر اساس صنعتی انجام دهند، به این معنا که همه کارگران یک کارخانه، مزرعه یا آسیاب را در یک اتحادیه جمع کنند، نه فقط یک قشر نخبه. آن‌ها این را درک کرده بودند. اما از سوی دیگر، کارگران صنعتی جهان رسماً اعلام کرده بودند: «ما نمی‌خواهیم قرارداد امضا کنیم. نمی‌خواهیم یک نهاد بزرگ ایجاد کنیم. این کار ما را محدود و برایمان سنگین می‌کند. ما با این موضوع مخالفیم».

من فکر می‌کنم افراد CIO، از چپ تا راست، گفتند: «خوب، نه، ما یک قانون واگنر داریم که بر اساس ایده مذاکره جمعی و امضای قراردادهای قابل اجرای قانونی است، و ما این کار را انجام خواهیم داد.» من فکر نمی‌کنم در این مورد تفاوتی بین کمونیست‌های تندرو و جان ال. لوئیس وجود داشته باشد.

شاید این موضوع مورد تردید باشد، اما دفاع از این اتحادیه‌گرایی نهادی چنین است: آگاهی دوره‌ای است. امروز ما شور و شوق زیادی برای اتحادیه‌ها بین باریستاهای استارباکس و سایر مشاغل داریم. در سال ۱۹۳۵، شور و شوق زیادی برای نیودیل وجود داشت. در سال ۱۹۱۹ نیز در بسیاری از صنایع اشتیاق زیادی برای اتحادیه‌ها وجود داشت. بنابراین آگاهی دوره‌ای است و می‌تواند به اوج‌های بزرگ، تقریباً انقلابی برسد.

اما این شور و شوق همچنین ممکن است فروکش کند. می‌توانید رکود داشته باشید، سرکوب رخ دهد، یا با گذر زمان، افراد و شرایط تغییر کنند. کاری که یک اتحادیه انجام می‌دهد، به ویژه اتحادیه‌ای که قرارداد مذاکره جمعی را امضا می‌کند، این است که آن آگاهی را به شکل نهادی و قانونی منجمد می‌کند، به طوری که حتی در دوره‌های رکود، سرکوب یا بی‌تفاوتی، اتحادیه همچنان وجود دارد. شاید توسط بوروکرات‌ها اداره شود، اما همچنان وجود دارد و ناپدید نمی‌شود. آنچه برای کارگران صنعتی جهان و بسیاری از اتحادیه‌های دیگر که نتوانستند قرارداد سازمان دهند، اتفاق افتاد این بود که آن‌ها ناپدید شدند. چیزی بدتر از یک اتحادیه بد وجود دارد، و آن نبود اتحادیه است.

بنجامین وای. فانگ:

جان ال. لوئیس در دهه ۲۰ میلادی به عنوان فردی نسبتاً محافظه‌کار شناخته می‌شد. چه عواملی باعث تغییر او در دهه ۳۰ شد؟

نلسون لیختن‌اشتاین:

بله، حق با شماست. در دهه ۲۰ او یک مستبد کوچک بود. گروه‌های مخالف در اتحادیه کارگران معدن وجود داشتند و او با آن‌ها مبارزه می‌کرد. او در دهه ۲۰ کمونیست‌ها و سوسیالیست‌ها را از اتحادیه اخراج کرد. بدون اینکه از خودکامگی اتحادیه دفاع کنم، اما اگر در سازمانی باشید که می‌ترسید با یک اعتصاب ناپسند یا فعالیت دیگری نابود شود، احتمالاً سرکوب خواهید کرد. این دیدگاه او بود. او از شکنندگی UMW آگاه بود.

حالا، در دهه ۳۰، او به یک فرصت‌طلب خلاق تبدیل شد. او گفت: «این فرصت من است، من از آن استفاده خواهم کرد.» یکی از کارهایی که او انجام داد این بود که با تمام افرادی که قبلاً از اتحادیه اخراج شده بودند، تماس گرفت و به آن‌ها پیشنهاد کار داد. همچنین، او مایل بود که کمونیست‌ها و سوسیالیست‌ها را استخدام کند، چون می‌دانست که آن‌ها سازمان‌دهندگان خوبی هستند. لوئیس به طرز مشهوری در یک کنفرانس خبری وقتی از او پرسیدند: «آقای رئیس‌ لوئیس، شما همه این کمونیست‌ها را استخدام می‌کنید. چه خبر است؟ شما چه کسی هستید؟» و لوئیس گفت: «چه کسی پرنده را می‌گیرد، شکارچی یا سگ؟» به عبارت دیگر، من شکارچی هستم. کمونیست‌ها سگ‌ها هستند. آن‌ها کارگران را سازماندهی می‌کنند، اما آن‌ها در سازمان من سازماندهی خواهند شد.

او همچنین می‌دانست که باید دولت را در کنار خود داشته باشید. او فهمیده بود که نمی‌توانید فقط با شور و اشتیاق یا رادیکالیسم اعضای اتحادیه کار کنید؛ باید دولت را نیز در کنار خود داشته باشید. لوئیس تجربه دهه‌ها برخورد با گارد ملی که اعتصابات را سرکوب می‌کرد یا مجالس قانون‌گذاری که قوانین ضد اتحادیه تصویب می‌کردند را داشت. اما او می‌دید و انتظار داشت که روزولت در کنار اتحادیه باشد. در سال ۱۹۳۵، او به طرز مشهوری چیزی حدود ۵۰۰ هزار دلار به کمپین انتخاب مجدد روزولت اهدا کرد، که امروز احتمالاً معادل ۱۰ میلیون دلار یا بیشتر است. در آن روزها، این یک کار جدید بود. به طرز مشهوری، وقتی روزولت در جریان اعتصاب فولاد در سال ۱۹۳۷ از CIO حمایت نکرد، لوئیس روزولت را در یک سخنرانی روز کار محکوم کرد. او گفت: «برای کسی که از سفره‌ی کارگران نان خورده است، ناپسند است که وقتی کارگران و دشمنانشان در درگیری مرگبار هستند، با بی‌طرفی کارگران و دشمنانشان را نفرین کند».

لوئیس انتظار داشت که FDR در کنار اتحادیه‌ها باشد. به یک اندازه، اگرچه FDR همیشه قابل اعتماد نبود، بخش زیادی از دستگاه دولتی در دهه ۳۰ واقعاً طرفدار اتحادیه بود. و نه فقط هیئت ملی روابط کار که پر از لیبرال‌ها و رادیکال‌ها بود. به عنوان مثال، تحقیقات لا فولت، یک کمیته سنای آمریکا در مورد نقض آزادی بیان و حقوق کارگران در سال‌های ۱۹۳۷–۳۹ نیز وجود داشت. این کمیته فعالیت‌های غیرقانونی و ضد اتحادیه شرکت‌ها را افشا کرد.

در یک لحظه از تاریخ جهان، لوئیس یک شخصیت بی‌نهایت مهم بود. او بعداً حاشیه‌ای‌تر شد، اما بین سال‌های ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۰، او یک چهره فوق‌العاده مهم بود.

بنجامین وای. فانگ:

در فلینت در سال ۱۹۳۷ چه اتفاقی افتاد؟

نلسون لیختن‌اشتاین:

بعضی‌ها ممکن است بگویند که این یک اقدام "خودجوش" بود، اما من از کلمه خودجوش استفاده نمی‌کنم. می‌خواهم سریعاً در مورد خودجوش بودن توضیح بدهم. من این کلمه را به کار نمی‌برم. به نظر من، همه مورخان اجتماعی باید کلمه "خودجوش" را ممنوع کنند. چنین چیزی وجود ندارد. هیچ چیز خودجوش نیست.

"خودجوش" کلمه‌ای است که افرادی که در بیرون هستند، برای توضیح چیزی که نمی‌توانند درک کنند، چون از آنچه درون آن می‌گذرد آگاه نیستند، به کار می‌برند. یا طبقات بالا برای توضیح آنچه در پایین رخ می‌دهد از این واژه استفاده می‌کنند. تمام فعالیت‌های اجتماعی، چه رادیکال و چه محافظه‌کار، بخشی از دنیای آگاهانه، اندیشمندانه و برنامه‌ریزی‌شده هستند. گروه‌هایی از رادیکال‌ها و اتحادیه‌گراها بودند که ماه‌ها یا سال‌ها با سرکارگران و شرکت‌ها مبارزه کرده بودند. سرانجام در اواخر سال ۱۹۳۶ و اوایل سال ۱۹۳۷، آن‌ها گفتند: "تنها راه پیروزی ما برگزاری اعتصاب نشسته است." از دید یک خبرنگار نیویورکی، یا حتی از دید جان ال. لوئیس که در رأس بود، ممکن است این اقدام خودجوش به نظر برسد، اما اینطور نبود.

اما وقتی این اعتصاب‌های نشسته رخ داد، لوئیس به جای رد کردن آن‌ها، از آن‌ها حمایت کرد. قانون واگنر در سال ۱۹۳۵ تصویب شد و مکانیسمی برای برگزاری انتخابات، مذاکره و امضای قرارداد داشت. تمام شرکت‌ها و حتی حزب جمهوری‌خواه می‌گفتند: "قانون واگنر غیرقانونی است. ما از آن تبعیت نمی‌کنیم." بنابراین اعتصاب‌های نشسته، به نوعی، طراحی شده بودند تا شرکت‌ها را مجبور کنند که به قانون موجود همان‌طور که نوشته شده بود، عمل کنند. این توجیه آن‌ها بود: "بسیار خوب، ما کار غیرقانونی انجام می‌دهیم، اما به این دلیل که شما هم غیرقانونی عمل می‌کنید. و زمانی که شما از مقاومت در برابر تشکیل اتحادیه و مخالفت با قانون واگنر دست بردارید، ما هم اعتصاب‌های نشسته را متوقف خواهیم کرد."

در صنعت خودروسازی، اعتصاب‌ها در چند کارخانه در دیترویت و حتی آتلانتا آغاز شد، اما مرکز اصلی فعالیت‌های اعتصاب نشسته در فلینت، میشیگان بود، جایی که جنرال موتورز مهم‌ترین کارخانه‌های خود را داشت. در آن زمان، جنرال موتورز به‌عنوان مدل سازمانی آمریکا و بزرگ‌ترین شرکت در کشور شناخته می‌شد. این شرکت هم از نظر فناوری و هم از نظر سازمانی در نوک پیشرفت قرار داشت. این شرکت به مدت پنجاه سال در تمام مدارس کسب‌وکار مطالعه می‌شد. "اگر می‌خواهید یک شرکت داشته باشید، یا می‌خواهید یک تاجر موفق باشید، خود را از روی جنرال موتورز مدل‌سازی کنید." صنعت خودرو در آن زمان بسیار نوآورانه بود و هیجان‌انگیز، درست مانند سیلیکون ولی امروز. بنابراین جسارت رویارویی با جنرال موتورز و مجبور کردن آن‌ها به مذاکره، یک اقدام بسیار دراماتیک و مهم بود و همه از اهمیت آن آگاه بودند.

در سال ۱۹۳۷، هنگامی که اعتصاب نشسته در ساختمان اصلی موتور، Chevy Four در فلینت آغاز شد، این اقدام کل شرکت را متوقف کرد. بیشتر کارگران جنرال موتورز اعتصاب نکرده بودند. بسیاری از آن‌ها در خانه نشسته بودند و منتظر بودند ببینند چه اتفاقی خواهد افتاد. این اقلیت مبارز بودند که در کارخانه‌ها حضور داشتند و شجاعت و سازمان‌دهی فوق‌العاده‌ای از خود نشان دادند تا این اعتصاب‌های نشسته را به مدت شش هفته ادامه دهند؛ از جمله آوردن غذا و گاهی درگیری با پلیس و غیره.

یکی از نکات مهم این بود که به دلیل فضای کشور، ایالت میشیگان فرمانداری به نام فرانک مورفی را انتخاب کرده بود که در سرکوب اعتصاب مداخله نکرد. سرکوب اقدام معمولی بود که باید انجام می‌شد، و بعداً هم اتفاق افتاد. اما در سال ۱۹۳۷ این اتفاق نیفتاد، بخشی به این دلیل که مورفی طرفدار کارگران بود و بخشی به این دلیل که روزولت و فرانسیس پرکینز می‌گفتند: "این کار را نکن." لوئیس خود به طرز دراماتیکی در دیداری با مورفی گفت: "اگر می‌خواهید گارد ملی را برای تیراندازی به کارخانه بفرستید، من به کارخانه می‌روم، سینه‌ام را عریان می‌کنم و شما اول باید من را بکشید."

خوب، این اتفاق نیفتاد و در تاریخ ۱۱ فوریه ۱۹۳۷، در دفتر فرماندار در لنسینگ، قراردادی بین اتحادیه کارگران خودروساز (UAW) و جنرال موتورز امضا شد. این قرارداد بسیار کوتاه بود و دارای بندهای کمی بود. اما نکته کلیدی این بود که جنرال موتورز، UAW را به‌عنوان نماینده‌ای شناخته بود، نه به‌عنوان نماینده انحصاری همه کارگران. و این به UAW اجازه داد تا همه را سازمان‌دهی کند. و این همان چیزی بود که اتفاق افتاد. در فوریه ۱۹۳۷، آن‌ها فقط چند هزار عضو داشتند، اما تا سپتامبر، تعداد اعضای آن‌ها به بیش از سیصد هزار نفر و اکثریت نیروی کار جنرال موتورز رسید.

و پس از آن، شاهد این جهش بزرگ در اتحادیه‌سازی بودیم. یکی از نتایج اعتصاب نشسته جنرال موتورز و پیروزی‌ای که UAW به دست آورد، این بود که به سرعت پس از آن، مایرون تیلور، رئیس US Steel، و جان ال. لوئیس در یک ناهار مشهور در هتل ویلار در واشنگتن دیدار کردند و در واقع توافق کردند: "بسیار خوب، US Steel اتحادیه کارگران فولاد را بر اساس همان مبنای UAW به رسمیت می‌شناسد. نه با حوزه انحصاری، بلکه به‌عنوان نماینده، و شما حق دارید در کارخانه‌ها سازمان‌دهی کنید." این یک پیشرفت بزرگ برای CIO بود. اما این لحظه پیروزی به‌سرعت به چالش کشیده شد.

بنجامین ی. فنگ:

می‌توانید کمی بیشتر در مورد کمپین سازمان‌دهی کارگران فولاد CIO صحبت کنید؟

نیلسون لیختنشتاین:

خوب، درست است که تصمیم برای سازمان‌دهی US Steel اساساً در یک ناهار در هتل ویلارد گرفته شد. اما در صنعت فولاد، تاریخچه‌ای از سازمان‌دهی وجود داشت که به دهه‌ها پیش برمی‌گردد. یکی از کارهایی که صنعت فولاد انجام داده بود، به‌دلیل تجربه‌ای که با اتحادیه‌ها داشت و از آن خوششان نمی‌آمد، این بود که در اوایل سال ۱۹۳۳، شرکت‌های فولاد اتحادیه‌های شرکتی را تشکیل دادند. این‌ها سازمان‌هایی بودند که توسط شرکت ایجاد و تأمین مالی می‌شدند. هدف آن‌ها شامل کارگران پایه و همچنین برخی مدیران میانه، سرپرستان و کارگران فنی بود.

در اواسط دهه ۳۰، بسیاری از این اتحادیه‌های شرکتی از حمایت خوبی از سوی کارگران عادی برخوردار بودند، اما واقعاً تحت کنترل شرکت‌ها بودند. برخی در آن زمان می‌گفتند: "این‌ها فقط اتحادیه‌های ساختگی هستند که توسط کارفرماها اداره می‌شوند؛ به جهنم که با آن‌ها باشیم". کمونیست‌ها پیش از آن نیز همین کار را کرده بودند. اما استراتژی اتحادیه کارگران فولاد، که به نظر من درست بود، این بود که بگویند: "ما می‌خواهیم به اتحادیه‌های شرکتی برویم و آن‌ها را به دست بگیریم"، که همین کار را کردند. بسیاری از این اتحادیه‌های شرکتی به شعبه‌های اتحادیه کارگران فولاد تبدیل شدند.

حالا، نکته خوبی که در اینجا وجود دارد این است که مدیریت، در تلاش برای کنترل نیروی کار و شرکت، سطوحی از کارگران را وارد می‌کرد که در غیر این صورت از اتحادیه کنار گذاشته می‌شدند، مانند سرپرستان و برخی متخصصین خاص، افرادی که آن‌ها را وفادار به شرکت می‌دیدند. اما وقتی این اتحادیه‌های شرکتی به شعبه‌های اتحادیه کارگران فولاد تبدیل شدند، شما عضویتی فشرده‌تر و گسترده‌تر از جاهای دیگر داشتید. برخی از این اتحادیه‌های شرکتی بعدها به شعبه‌های بسیار مبارز اتحادیه کارگران فولاد تبدیل شدند.

اما به‌طور کلی، کمیته سازمان‌دهی کارگران فولاد (SWOC) بسیار خودکامه بود و از بالا مدیریت می‌شد. وقتی به اتحادیه کارگران فولاد آمریکا تبدیل شد، این رویه ادامه پیدا کرد. در مقایسه با اتحادیه کارگران خودروساز، به‌عنوان یک عملیات بسیار از بالا به پایین تلقی می‌شود. و این درست است، اما در پایین‌ترین سطح، اتفاقات زیادی در حال وقوع است که در تیترهای روزنامه‌های آن روزها قابل مشاهده نیست.

بنجامین ی. فنگ:

چه درسی از سرمایه‌گذاری SWOC در تصاحب اتحادیه‌های شرکتی می‌گیرید؟

نیلسون لیختنشتاین:

باید به جایی بروید که کارگران هستند. در صنعت برق، آن‌ها باشگاه‌های ماهی‌گیری داشتند. تیم‌های بیس‌بال وجود داشت. هر جایی که کارگران هستند، شما باید آنجا باشید. به‌عنوان نکته‌ای دیگر، می‌گویم که امروز، شرکت‌ها این درس را یاد گرفته‌اند. قبلاً این اتحادیه‌های شرکتی حتی در دهه ۴۰ نیز تشکیل می‌شدند. امروز تقریباً یک قاعده مهم است: یک شرکت ضد اتحادیه هرگز سازمانی ایجاد نمی‌کند که کارگران بتوانند در آنجا گرد هم بیایند و با یکدیگر صحبت کنند. در والمارت، که من مطالعه کردم، حتی یک جشنواره شرکتی برای کارمندان والمارت هم وجود ندارد.

بنجامین ی. فنگ:

برخی از مورخان استدلال کرده اند که CIO آگاهی رادیکالی را که در آن زمان بیدار می شد محدود کرد. نظر شما از آن ایده چیست؟

نیلسون لیختنشتاین:

به نظر من، تاریخ پس از آن نشان می‌دهد، مانند رویدادهایی مانند Occupy Wall Street، که نمی‌توان نوعی آگاهی خالص داشت. شما به نهادها نیاز دارید. سرمایه‌داری یک سیستم سازمان‌یافته، خودکامه و سلسله‌مراتبی است. من در اینجا یک لنینیست هستم. برای مقابله با آن، شما به نوعی نیروی سازمان‌یافته و ساختار یافته نیاز دارید. همان‌طور که C. Wright Mills گفت، رهبران اتحادیه‌های کارگری نارضایتی را بسیج می‌کنند و سپس آن را ساختار می‌دهند.

فکر می‌کنم این درس تاریخ کارگری است. اتحادیه‌های کارگری سازمان‌های انقلابی نیستند. آن‌ها برای توافق کردن طراحی شده‌اند. من در اینجا بدبین نیستم و فکر نمی‌کنم که به مهم‌ترین بیان‌های آزادی‌بخش طبقه کارگر بی‌احترامی کنم. اما اگر قرار است آن توافق را بکنید، باید به نوعی با آن کنار بیایید. این طبیعت سرمایه‌داری است. بنابراین فکر می‌کنم اغراق‌آمیز است که بگوییم CIO به‌طور خاص برای سرکوب رادیکالیسم طراحی شده است.

بله، در همه جا نشانه‌هایی از رادیکالیسم وجود داشت و گاهی اوقات، بله، آن‌ها سرکوب شدند، مانند کاری که لوئیس با کارگران کرایسلر کرد. بعد از پیروزی در جنرال موتورز، کارگران کرایسلر اعتصاب کردند. در جنرال موتورز ممکن بود دو یا سه هزار کارگر در کارخانه نشسته باشند، اما در کرایسلر، بیست و پنج هزار نفر نشسته بودند. کرایسلر همچنین اتحادیه شرکتی داشت که به آن قدرت داده بود و سطوح زیادی از کارگران را در بر می‌گرفت که بعداً از اتحادیه کنار گذاشته شدند، مانند سرپرستان. کرایسلر اتحادیه‌ای بسیار قدرتمند داشت و در دترویت یک ماه بعد از اعتصاب نشسته در فلینت، اعتصاب نشسته‌ای برگزار کرد.

لوئیس به‌طور اساسی به آن‌ها گفت: "متوقف شوید، این بیش از حد است. شما قرار است قرارداد بگیرید. باید این اعتصاب نشسته بزرگ را متوقف کنید." او هر قدرتی که داشت برای متوقف کردن آن رادیکالیسم استفاده کرد. هیچ شکی در این زمینه نیست. اما استدلال او این بود: "ما باید یک توافق کنیم و اگر از حد بگذریم، یک واکنش منفی خواهیم داشت."

بنجامین ی. فنگ:

و واکنش منفی وجود داشت و این باعث توقف پیشرفت CIO شد.

نیلسون لیختنشتاین:

دقیقاً. در پاییز ۱۹۳۷، ما با یک رکود، رکود شدیدی روبرو بودیم، که بخشی از آن به خاطر عدم ادامه برنامه‌های انبساطی کینزی FDR بود. اما برخی افراد استدلال می‌کنند که نوعی اعتصاب سرمایه نیز وجود داشت. "خب، ما قرار نیست سرمایه‌گذاری کنیم چون هزینه‌های کار زیاد است، بنابراین برخی از کارخانه‌ها را تعطیل می‌کنیم."

به هر حال، این یک رکود شدید بود و رکودها برای اتحادیه‌ها دشوار می‌کنند که سازمان‌دهی و رشد کنند، به ویژه با توجه به این‌که در آن زمان قراردادهای کارگاهی وجود نداشت. اعضای جدیدی که به تازگی به اتحادیه پیوسته بودند، برخی از آن‌ها دور شدند و سازمان‌دهی کارگران جدید دشوار بود. اعتصابی که در شرکت‌های Little Steel   رخ داد، در تابستان ۱۹۳۷ توسط شرکت‌ها شکست خورد.

اما سپس جنگ پیش می‌آید و تا سال ۱۹۴۰، شما شروع به دیدن یک رونق شغلی فوق‌العاده می‌کنید. نوعی مداخله دولتی دوباره رخ می‌دهد که در آن دولت در میانه این بسیج برای جنگ است. سپس، بعد از حمله به پرل هاربر، شرکت‌ها و دولت بازمی‌گردند و می‌گویند: "خوب، در ازای قول عدم اعتصاب، ما تضمین می‌کنیم که اتحادیه‌ها می‌توانند در صنایع جنگی جدید اعضا جذب کنند و شما نوعی شکل تعدیل‌شده از کارگاه‌های اتحادیه خواهید داشت." این بدان معناست که کارگری که در صنعتی که اتحادیه وجود دارد مشغول به کار است، باید به اتحادیه بپیوندد و حق عضویت پرداخت کند. یا اگر این کار را نکند و از این کار امتناع کند، شغل خود را از دست خواهد داد.

این بدان معنا بود که در واقع تمام اتحادیه‌ها در طول جنگ حدود ۵۰ درصد افزایش اعضا داشتند، AFL   و CIO به طور مشترک. بخشی به دلیل گسترش اتحادیه‌های موجود بود، اما همچنین این هیئت کارگری جنگ[ملی]  وجود داشت که مکانیزمی برای تضمین شناسایی اتحادیه‌ها در جاهایی مانند صنایع نساجی جنوبی یا انبارداری داشت که به شدت در برابر اتحادیه‌ها مقاومت کرده بودند.

حالا، این یک نوع معامله فاستوسی بود، زیرا طرف دیگر آن قول عدم اعتصاب بود و اعتصاب سلاح نهایی اتحادیه است. در سطح بالایی که شما با دستمزدها سر و کار دارید، این‌ها در سطح ملی کنترل می‌شدند. اما اعتصاب‌ها فقط درباره سطوح دستمزد ناخالص نیستند. آن‌ها همچنین درباره تعامل روزمره و نزدیک بین کارگران و سرپرستانشان در مورد انواع شکایات و مشکلات در کارخانه هستند. حق داشتن اعتصاب برای محدود کردن استبداد یک سرپرست جزئی یا سایر ناظران بسیار مهم است.

البته در طول جنگ جهانی دوم اعتصاب‌هایی هم رخ داد. آن‌ها به اعتصاب‌های وحشی یا غیرقانونی معروف بودند. اما سپس هم دولت و هم رهبران اتحادیه می‌گفتند: "نه، نه، متوقف شوید. به کار برگردید. ما قول عدم اعتصاب امضا کرده‌ایم." خوب، این باعث ایجاد تنش‌های داخلی و همچنین سیستم‌های اقتدار و حتی ساختارهای استبدادی قدرت شد که در دوران پس از جنگ ادامه پیدا کرد.

بنابراین این یک نوع معامله فاستوسی بود. من می‌گویم، با توجه به تجربه‌ ما در چهل تا پنجاه سال گذشته، که مخالفت با اتحادیه‌ها بسیار سرسخت بوده است، آن بخش از معامله که گفت: "اتحادیه وجود خواهد داشت و رشد خواهد کرد" به نظر می‌رسد بخش بهتری از معامله نسبت به قبل از رونالد ریگان باشد.i

بنجامین ی. فنگ:

میراث CIO را در مقابله با اختلافات نژادی و قومی در طبقه کارگر چگونه توصیف می کنید؟

نیلسون لیختنشتاین:

بله، پاسخ به این سوال مختلط است، بدون شک. اکنون برخی اتحادیه‌ها، که اغلب توسط کمونیست‌ها اداره می‌شدند، پیشرو بودند. یکی از نکات مثبت دوره کمونیستی در تاریخ آمریکا این است که آن‌ها خیلی زود، واقعاً در اواخر دهه ۲۰ و اوایل دهه ۳۰، متوجه شدند که یک طبقه کارگر سیاه‌پوست قابل توجه وجود دارد و برای پیشرفت واقعی باید اتحاد نژادها وجود داشته باشد. می‌توانید به اتحادیه‌های تحت رهبری کمونیست‌ها نگاه کنید، مانند ILWU [اتحادیه بین‌المللی باربری و انبارداری] و کارگران مواد غذایی و تنباکو. آن‌ها به طور کلی نمونه‌هایی عالی بودند.

با این حال، در سایر اتحادیه‌های CIO  انواع نژادپرستی وجود داشت. آمریکا به شدت تحت تأثیر نژادپرستی است. طبقه کارگر سفید در دهه ۳۰ به‌طور مستقیم نژادپرست بود، حتی بهترین عناصر آن. آیا رقص‌های مختلط وجود داشت؟ نه. آیا برابری اجتماعی عملی بود؟ نه. می‌توانید انواع نژادپرستی را در صنایع فولاد و خودرو و... مشاهده کنید.

اما وقتی به داشتن یک سازمان یا به‌ویژه یک اعتصاب می‌رسید، آن‌ها می‌گفتند: "لحظه‌ای صبر کنید، شما می‌خواهید برنده شوید؟ اگر کارگران سیاه‌پوست در بخش موتور، که مرکزی‌ترین بخش در یک شرکت خودروسازی است، مشغول به کار هستند، یا اگر کارگران سیاه‌پوست در خط تفکیک گوشت در کشتارگاه کار می‌کنند، شما باید کارگران سیاه‌پوست را در اتحادیه‌تان داشته باشید. شما نمی‌توانید آن‌ها را نادیده بگیرید."

یکی از لحظات کلیدی در تاریخ CIO  در سال ۱۹۴۱ در جریان اعتصاب فورد بود. هنری فورد تعداد زیادی کارگر سیاه‌پوست استخدام کرده بود. او به کلیساهای سیاه‌پوست مراجعه کرد و فکر می‌کرد که آن‌ها وفادار خواهند بود. و بسیاری از آن‌ها وفادار بودند. این‌ها شغل‌های بهتری بودند که می‌توانستید پیدا کنید. اما در طول اعتصاب، کارگران خودروساز می‌دانستند که باید کارگران سیاه‌پوست را درگیر کنند. آن‌ها با NAACP [انجمن ملی پیشرفت رنگین‌پوستان] تماس گرفتند تا در مورد کارگران سیاه‌پوست که ممکن است به‌عنوان  اعتصاب‌شکن عمل کنند، صحبت کنند. اما در طول اعتصاب، آن‌ها موفق شدند آن‌ها را قانع کنند که چنین نکنند. کارگران سیاه‌پوست زیادی در سازمان فورد وجود داشتند. تا سال ۱۹۴۳ و واقعاً برای سال‌های زیادی بعدتر، کارگران سیاه‌پوست در هسته یکی از شورشی‌ترین اتحادیه‌های کشور قرار داشتند. در محلی که در یک زمان حدود هشتاد هزار کارگر داشت،  تعداد 600 کارکر سیاه‌پوست به یک کانون فعالیت‌های حقوق مدنی در میانه غرب تبدیل شد.

بنجامین ی. فنگ:

والتر رویتر به عنوان رهبر کلیدی CIO پس از جنگ ظاهر شد. ممکن است سابقه و پیشرفت او در UAW و CIO را توضیح دهید؟

نیلسون لیختنشتاین:

روتر از یک خانواده سوسیالیست آلمانی آمده بود. او در دهه ۳۰ نسبت به کمونیست‌ها همدلی داشت و به اتحاد جماهیر شوروی رفت و به مدت هجده ماه در آنجا کار کرد. سپس به رهبر بخش جنرال موتورز در UAW تبدیل شد. او فردی خلاق بود و دور خود گروهی از نخبگان سوسیالیستی را جمع کرده بود. او در جنگ بسیار فعال بود و از کارگران خواسته بود تا به‌نوعی در صنایع دفاعی دخالت کنند. او برنامه معروفی برای تولید پانصد هواپیما در روز به‌صورت مشترک بین کارگران و مدیریت داشت.

در حالی که او به‌طور رسمی از پیمان عدم اعتصاب حمایت می‌کرد، می‌توانست آسیب‌های ناشی از آن را ببیند. بنابراین در اواخر ۱۹۴۵، او به شدت بر برگزاری یک اعتصاب بزرگ در جنرال موتورز تأکید کرد که این اعتصاب انجام شد. این اعتصاب خواسته‌های پیشرفته و مترقی داشت و فقط به افزایش دستمزد محدود نمی‌شد، بلکه هدف آن حفظ قیمت خودروهای جنرال موتورز در سطح پایدار به‌منظور جلوگیری از هیجان‌های تورمی بود.

او شخصیتی پویا بود، هرچند در نهایت به ضدکمونیسم مرتبط شد. اما او به هیچ وجه محافظه‌کار یا بازگشت‌گرا نبود. او اعلام کرد: UAW "  پیشتاز در آمریکا است." وقتی او از واژه "پیشتاز" استفاده کرد، هر رادیکالی تعجب کرد: "چه، منظور شما حزب پیشتاز است؟" و واقعاً هم همین را می‌خواست بگوید.

فیلیپ موری در سال ۱۹۵۲ درگذشت و روتر به رهبری CIO  تبدیل شد. در آن زمان، تمام رهبران CIO و همچنین AFL به دنبال ادغام بودند و می‌خواستند دوباره به هم بپیوندند. بنابراین واقعاً چیز زیادی برای رهبری روتر در CIO وجود نداشت و این رهبری اساساً برای آماده‌سازی ادغام بود. تا دهه ۵۰، AFL در حال رشد بود و اعضای بیشتری نسبت به CIO داشت. بخشی از این امر به خاطر این بود که شرکت‌ها AFL را بیشتر می‌پسندیدند، زیرا به اندازه CIO رادیکال نبودند، و همچنین به این خاطر که سرمایه‌داری آمریکایی دیگر نمی‌توانست تعداد بیشتری کارخانه خودرو و فولاد داشته باشد. ما در بخش خرده‌فروشی، حمل و نقل، نانوایی و سایر صنایع کوچک بودیم که AFL همیشه در آن‌ها فعال بود. تا میانه‌های دهه ۵۰، AFL واقعاً دو برابر بزرگ‌تر از CIO بود. وقتی ادغام انجام شد، روتر در سایه جورج مینی قرار گرفت.

روتر به‌عنوان یک شخصیت پیشرو و نمادین باقی ماند. او مشکلات خاص خود را داشت و UAW را با دست آهنین، نه دقیقاً اما به‌طور مؤثر، اداره می‌کرد. او همیشه با ۹۹ درصد رأی انتخاب مجدد می‌شد. او سعی داشت پیشرو باشد، اما در چارچوب‌های قانونی و ساختارهای چانه‌زنی جمعی زندانی شده بود. من در کتابی که درباره او نوشتم، روتر را زندانی نهادهایی که ایجاد کرده بود، نامیدم. او از نیو لفت، حداقل نیو لفت اولیه، استقبال کرد زیرا فکر می‌کرد: "این یک روح جدید از بسیج و فعالیت است." اما او در دنیای سیاست حزب دموکرات در دهه ۱۹۶۰ گرفتار شد و از سیاست جنگ لیندون بی. جانسون حمایت کرد و هرگز واقعاً از آن آزاد نشد. او در سال ۱۹۷۰ درگذشت.

بنجامین ی. فنگ:

آیا فکر می‌کنید CIO به شدت به حزب دموکرات وابسته بود؟

نیلسون لیختنشتاین:

حکومت اهمیت دارد و CIO حق داشت که درک کند باید حمایت دولت را به دست آورد یا حداقل آن را بی‌طرف نگه دارد. اما این می‌تواند به نوعی وابستگی منجر شود. بدون شک، یک نوع پرستش از رودولت وجود داشت. و رابطه‌ای وجود داشت که فعالیت سیاسی اتحادیه فقط شامل دادن پول به دموکرات‌ها می‌شد. حزب دموکرات، به‌ویژه در دهه‌های ۳۰ و ۴۰، یک مجموعه کاملاً مختلط بود، زیرا این حزب یک بال چپ ضد کارگری و نژادپرست بزرگ از جنوب را داشت. و اگر شما حزب دموکرات را تقویت می‌کنید، در واقع این بال را هم تقویت می‌کنید.

برخی به فکر تشکیل یک حزب کارگری بودند. این موضوع در بسیاری از اتحادیه‌ها در دهه ۴۰ بحث و بررسی شد. قطعاً تهدید تشکیل یک حزب کارگری می‌تواند روشی برای ترغیب دموکرات‌ها به سمت چپ باشد، حداقل دموکرات‌های شمالی. مشکل این است که، و ما این را امروز شاید بیشتر از دهه ۴۰ می‌بینیم، ما این سیستم وحشتناک "اولین نفر برنده همه چیز را می‌برد" داریم. ما یک سیستم پارلمانی نداریم. این واقعاً غیر دموکراتیک است و تشکیل احزاب کارگری را بسیار دشوار می‌کند. اگر ما یک سیستم پارلمانی داشتیم، فکر می‌کنم قطعاً یک حزب کارگری داشتیم، مشابه آنچه در بریتانیا بود.

اما بله، فکر می‌کنم اقدام سیاسی مستقل یکی دیگر از راه‌هایی بود که رهبری CIO نتوانست به آن بپردازد. روتر مدتی به آن فکر کرد، اما اساساً آنها این مسیر را بررسی نکردند. چرا این کار را نکردند؟ این موضوع پیچیده است، اما تا حدی ناشی از عدم شجاعت بود.

بنجامین ی. فنگ:

سخن آخر درباره اهمیت تاریخی CIO؟

نیلسون لیختنشتاین:

این را به جوانان بیست و دو ساله‌ای که در آمازون، REI، استارباکس یا جایی شبیه به آن کار می‌کنند، می‌گویم. فکر نکنید که کسانی که هشتاد سال پیش اتحادیه‌های بزرگ CIO را ایجاد کردند، ابرمردان یا ابرزنان بودند که به نوعی از رادیکالیسم پیچیده برخوردار بودند. آنها با شما یکسان بودند. تردید وجود داشت. نشستن و انتظار کشیدن وجود داشت. ترس وجود داشت. فقط فکر نکنید که اینجا سرزمین غول‌ها بود.

جنبش کارگری همیشه در دوره‌های پرش‌های ناگهانی رشد کرده است. سال‌ها ناامیدی و سپس یک پیشرفت. هرگز نمی‌دانید آن پیشرفت چه زمانی خواهد بود و باید برای آن آماده باشید.

 

مشارکت‌کنندگان:

نلسون لیختنشتاین:

 جدیدترین کتابش شکستی فوق‌العاده: ریاست جمهوری کلینتون و تحول سرمایه‌داری آمریکا است. او همچنین نویسنده‌ی جنگ کار در خانه: CIO در جنگ جهانی دوم است.

بنجامین ی. فنگ:

 استاد افتخاری و معاون مدیر مرکز کار و دموکراسی در دانشگاه ایالتی آریزونا است. او نویسنده‌ی کتاب درمان‌های سریع: مواد مخدر در آمریکا از دوران ممنوعیت تا دوره‌ی مصرف افراطی قرن بیست و یکم ،انتشارات Verso2023، است.

 

 
اسم
نظر ...