شکست وحدت در حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه/رزا لوکزامبورگ


145 بار خواندە شدە است

بە اشتراک بگذارید :

artimg

شکست وحدت در حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه

 

شکست وحدت در حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه

 

رزا لوکزامبورگ

برگردان:شوراها

18شهریور 1403 / 8 سپتامبر 2024

شوراها www.shoraha.net

 

 

 

 

 

شکست وحدت در حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه (RSDLP)

مقدمه
«ما نمی‌توانیم با لنینیست‌ها همراه شویم»
یا: چگونه لنین  روزا لوکزامبورگ  را «شکست داد»
یورن شوت‌رامپف
ترجمه: بن لوئیس

برگردان فارسی:شوراها

منبع:

 Luxemburg_RSDLP_EN.pdf (rosalux.de)

 

 

هر زمان که حتی اشاره‌ای به اختلافات بین لنین و روزا لوکزامبورگ می‌شود، پاسخ رایج فریادی هیستریک است: «اما لنین روزا لوکزامبورگ را عقاب نامید!» این اعتراض، که هدف آن قطع فوری هرگونه بحث در مورد این موضوع است، تنها از سوی نگهبانان لنین با تمام دسته‌ها و رتبه‌هایشان مطرح نمی‌شود. این اعتراض را همچنین می‌توان از کسانی شنید که از ایده‌های او بسیار دورتر هستند. آنچه این ماجرا آشکار می‌کند (صرف‌نظر از تحریف نقل قول اصلی لنین، همان‌طور که خواهیم دید) چیزی جز پیروزی غیرقابل بازگشت ادبیات ثانویه بر منابع اصلی نیست. زیرا در حالی که درست است که لنین لوکزامبورگ را «عقاب» نامیده است، او زن لهستانی را هم‌سطح خود نمی‌دانست، بلکه او را به‌عنوان کسی می‌دید که بر «مرغ‌ها... در حیاط خلوت جنبش کارگری، در میان تپه‌های کود» پرواز می‌کند.

نقل قول کامل به این صورت است:

«پل لوی اکنون می‌خواهد در نظر بورژوازی — و به تبع آن، نمایندگانش، بین‌الملل دوم و دو و نیم — خوش‌آیند جلوه کند، با انتشار دوباره همان نوشته‌های روزا لوکزامبورگ که در آن‌ها اشتباه کرده بود1. ما به این نکته پاسخ خواهیم داد با نقل دو خط از یک افسانه قدیمی روسی: "عقاب‌ها ممکن است گاهی پایین‌تر از مرغ‌ها پرواز کنند، اما مرغ‌ها هرگز نمی‌توانند به ارتفاع عقاب‌ها برسند." روزا لوکزامبورگ در مسئله استقلال لهستان اشتباه کرد؛ او در سال 1903 در ارزیابی خود از منشویک‌ها اشتباه کرد؛ او در نظریه انباشت سرمایه اشتباه کرد؛ او در ژوئیه 1914 اشتباه کرد، زمانی که به همراه پلخانوف، واندروولد، کائوتسکی و دیگران، وحدت بین بلشویک‌ها و منشویک‌ها را توصیه کرد؛ او در آنچه که در زندان در سال 1918 نوشت اشتباه کرد (او بیشتر این اشتباهات را در پایان 1918 و آغاز 1919 پس از آزادیش تصحیح کرد)2. اما با وجود اشتباهاتش، برای ما او — و همچنان — یک عقاب بود. و نه تنها کمونیست‌های سراسر جهان یاد او را گرامی خواهند داشت، بلکه زندگی‌نامه و آثار کامل او (که انتشار آن توسط کمونیست‌های آلمانی به شدت به تأخیر افتاده است، که تنها می‌توان آن را تا حدی با تلفات عظیم آن‌ها در مبارزه شدیدشان توجیه کرد) به عنوان کتاب‌های درسی مفیدی برای آموزش نسل‌های بسیاری از کمونیست‌ها در سراسر جهان خدمت خواهد کرد. «سوسیال دموکراسی آلمان از 4 اوت 1914 یک لاشه فاسد بوده است» — این بیانیه نام روزا لوکزامبورگ را در تاریخ جنبش کارگری بین‌المللی جاودان خواهد کرد. و البته، در حیاط خلوت جنبش کارگری، در میان تپه‌های کود، مرغ‌هایی مانند پل لوی، شیدمان، کائوتسکی و تمام اوباش آن‌ها بر اشتباهات مرتکب شده توسط این کمونیست بزرگ قوقولی قوقو خواهند کرد. هر کس به سهم خود»3.

بنابراین، برای لنین، تنها کسی که در حال پیشروی در تاریخ نه در حیاط خلوت، بلکه «جلوی خانه» و در بزرگراه بود، خودش بود. روزا لوکزامبورگ هیچ جایی در آنجا نداشت.

چه چیزی باعث شد که این مرد حتی در سال 1922 — سه سال پس از قتل لوکزامبورگ — به نوشتن یادداشتی درباره زندگی او بپردازد که ادعا می‌کرد او در پنج مورد جداگانه اشتباه کرده است؟ علاوه بر این، چرا، با وجود اینکه ظاهراً هیچ کار درستی انجام نداده است، باز هم او بالاتر از مرغ‌ها در میان تپه‌های کود پرواز می‌کرد؟

رویکرد آزاردهنده لنین، به‌طور اتفاقی، یک خطای ناگهانی نبود که البته ممکن است در گرمای لحظه‌ای اتفاق بیفتد. نه، هشت سال قبل از این، اتفاقی رخ داد که درک آن دشوار یا حتی غیرممکن است. چرا لنین در فوریه-مارس 1914، که به زبان لهستانی تسلط نداشت، ناگهان به مقاله لوکزامبورگ با عنوان «مسئله ملی و خودمختاری»، که در سال‌های 1908-1909 به زبان مادری او نوشته شده بود و بیش از پنج سال از آن گذشته بود، پاسخ مفصلی نوشت؟ در مجموعه آثار لنین، این انتقاد از لوکزامبورگ تحت عنوان «حق ملل برای تعیین سرنوشت»4 بیش از 60 صفحه را به خود اختصاص داده است. این همه ماجرا چه بود؟ و این پایان ماجرا نیست. لنین، که خود یک ماتریالیست تمام‌عیار بود، با متهم کردن لوکزامبورگ به «ماتریالیسم بسیار یک‌سویه»، به دنبال چه بود؟6

در نگاه اول، همه اینها کاملاً غیرقابل‌فهم به نظر می‌رسد، به‌ویژه از آنجایی که لنین این نقد را بین فوریه و مارس 1914 علیه لوکزامبورگ نوشت. این زمانی بود که — به‌جز در بالکان، که به‌تازگی از امپراتوری عثمانی آزاد شده بود — مسئله ملی نقش حاشیه‌ای داشت. این وضعیت تا 28 ژوئن 1914 تغییر نکرد، زمانی که تروریست‌های صرب ولیعهد اتریش و همسرش را در سارایوو که تحت کنترل اتریش بود، ترور کردند. دولت‌های وین و برلین از این «لحظه 9/11» به‌عنوان بهانه‌ای برای آغاز جنگ جهانی اول استفاده کردند. اگرچه بعد از این درگیری، دولت‌های ملی جدید به وجود آمدند، اما مردم ساکن در آن‌ها به هیچ وجه برای وضعیت خود به‌عنوان دولت‌های ملی خونریزی نکردند، بلکه صرفاً در جهت منافع قدرت‌های بزرگ به کار گرفته شدند.

اما به اختلافات بین لنین و روزا لوکزامبورگ بازگردیم. در ماه‌های منتهی به جنگ جهانی اول، این دو انقلابی بر سر مسئله ملی بحث نمی‌کردند، بلکه بر سر چیزی کاملاً متفاوت می‌جنگیدند. آنچه مبارزه آن‌ها واقعاً شامل می‌شد، در سومین اتهام لنین علیه او آشکار می‌شود: «[...] او در ژوئیه 1914 اشتباه کرد، زمانی که به همراه پلخانوف، واندروولد، کائوتسکی و دیگران، از وحدت بین بلشویک‌ها و منشویک‌ها حمایت کرد.» جدای از ادعای اشتباه لوکزامبورگ، لنین در اینجا درست می‌گوید. اما او اشتباه می‌کند که می‌گوید این اختلاف تا ژوئیه 1914 بروز نکرد. این اختلاف از سال 1906 شدت گرفت و بین سال‌های 1910 و 1913 تشدید شد.

در میان این اختلاف، لوکزامبورگ رسماً و علناً با لنین قطع رابطه کرد. اما او این قطع رابطه را به زبان لهستانی اعلام کرد و بنابراین در اروپای غربی نادیده گرفته شد. با این حال، حتی اگر خبر این شکاف به آنجا رسیده بود، هیچ‌کس به آن علاقه‌مند نبود، زیرا چپ در اروپای غربی مدت‌ها بود که از دعواهای موجود در سوسیال دموکراسی روسیه، که از سال 1906 شامل حزب لوکزامبورگ، سوسیال دموکراسی پادشاهی لهستان و لیتوانی (SDKPiL) نیز بود، خسته و آزرده شده بود7. حزب RSDLP به‌عنوان گروهی از روس‌های کودکانه تلقی می‌شد که قادر به انجام هیچ کاری نبودند جز اینکه یکدیگر را به بی‌کفایتی و خیانت متهم کنند8.

پیش از سال 1917، لنین در اروپای غربی نیز ناآشنا نبود. اما برخلاف تروتسکی، به‌عنوان کسی که وقتی با دیگران اختلاف نظر داشت، «موضوع را شخصی می‌کرد» و از توهین‌ها و فریادها برای پنهان کردن فقدان تفکر خود استفاده می‌کرد، جذابیتی نداشت. به‌جز کلارا زتکین، دبیر جنبش بین‌المللی زنان سوسیالیست، کسانی که لنین را شخصاً می‌شناختند، چیز زیادی، اگر اصلاً چیزی، در او جالب نمی‌یافتند.

این متن بدون امضای روزا لوکزامبورگ به زبان لهستانی از ژوئیه 1912،(9) که اکنون برای اولین بار به زبان انگلیسی منتشر شده است، تنها دومین مقاله‌ای بود که SDKPiL به‌طور علنی با بلشویک‌ها به‌طور کلی و به‌ویژه با لنین مواجه شد. در بیشتر موارد، رهبران SDKPiL وقتی صحبت از بلشویک‌ها می‌شد، رویه‌ای محتاطانه در پیش گرفتند، زیرا آن‌ها گروه لنین را هم‌پیمان‌های طبیعی، هرچند غیرقابل‌پیش‌بینی، می‌دانستند(10). تنها مورد دیگر در سال 1904 بود، زمانی که لوکزامبورگ با نوعی نگرانی تلاش کرد در انظار عمومی پوچی ایده‌های لنین در مورد قدر‌قدرتی رهبری حزب بر هوادارانش را افشا کند.

اما این "خود" انقلابی روسی بار دیگر در حال خودنمایی است! این بار، با عنوان "عالیجناب کمیته مرکزی حزب سوسیال دموکرات روسیه"، خود را به‌عنوان کارگردان همه‌چیز دان تاریخ معرفی می‌کند. این آکروبات چابک نمی‌بیند که تنها "موضوع"ی که امروز شایسته‌ی نقش کارگردانی است، "خود" جمعی طبقه کارگر است. طبقه کارگر خواهان حق اشتباه کردن و یادگیری از دیالکتیک تاریخ است. و در نهایت، بیایید بین خودمان حقیقت را بگوییم. از نظر تاریخی، اشتباهاتی که یک جنبش انقلابی واقعی مرتکب می‌شود، به مراتب پربارتر از بی‌عیبی باهوش‌ترین کمیته مرکزی است(11).

لنین باید به این مقاله بی‌امضا از ژوئیه 1912 پاسخ می‌داد. در نهایت، این مقاله ادعا می‌کند که "لنینیسم بی‌فکر" ذاتاً یک سیاست دائم‌الانشقاق است. علاوه بر این: "لنینیسم، با تنگ‌نظری و دیدگاه‌های سازمانی فرقه‌ای خود، هیچ راه دیگری برای مبارزه با اپورتونیسم نمی‌شناسد جز اینکه هر کسی که مخالف است را از حزب اخراج کند." این مقاله نتیجه می‌گیرد: "ما نمی‌توانیم با لنینیست‌ها همراه شویم."(12)

علاوه بر این، نویسنده بی‌نام تفاوت بین لنینیسم و یک بلشویسم انقلابی گسترده‌تر که از آن ناشی شده است را تمیز می‌دهد. این امر احتمالاً لنین را خوشحال نکرده است، نه کمتر به این دلیل که لوکزامبورگ اظهار داشت که هنوز مایل به همکاری با این جریان اخیر است. او تفاوت بین این دو بلشویسم را به این صورت توضیح داد: "بلشویسم به‌تدریج ویژگی‌های خاص لنینیستی خود را از دست داد و به نوع سوسیال دموکراسی انقلابی اروپای غربی نزدیک‌تر شد."

لنین، که البته می‌دانست این مقاله توسط روزا لوکزامبورگ نوشته شده و رقیب دیرینه‌اش، لئو یوگیچس، در پشت صحنه حضور دارد، به روش خاص خود پاسخ داد — یعنی اصلاً پاسخ نداد. یا حداقل به صورت عمومی پاسخ نداد. در عوض، او به دسیسه‌گری متوسل شد، روشی سیاسی که با آن کاملاً آشنا بود. در حوزه سیاست، او یک فرد اصیل بود که این متفکر زن — هم به ضرر او و هم به افتخار او — او را به‌ویژه درخشان نمی‌دانست.

از زمان انتشار مقاله روزا لوکزامبورگ، لنین تمرکز خود را بر اختلافات درون SDKPiL قرار داد، و یوگیچس و لوکزامبورگ با سختی فراوان تلاش می‌کردند تا دسیسه‌های لنین را دفع کنند. در سال 1913، لوکزامبورگ در نامه‌ای به سردبیران سوسیال دموکرات در کپنهاگ نوشت:

"منبع مطمئنی که سردبیران سوسیال دموکرات اطلاعات خود را درباره روابط در حزب لهستان از آن دریافت کرده‌اند، لنین است، نماینده جناح سوسیال دموکرات روسیه. این جناح، که سال‌هاست به‌طور سیستماتیک حزب کارگران در خود روسیه را به تفرقه انداخته و یک مبارزه جناحی بی‌رحمانه را هدایت می‌کند، یک "کمیته مرکزی" ساختگی تشکیل داده است که توسط هیچ‌کس به رسمیت شناخته نمی‌شود، و به‌طور لجوجانه تمام تلاش‌ها برای وحدت را مانع می‌شود و با این کار جنبش حزبی روسیه را تا آستانه نابودی کشانده است — این جناح منبعی کاملاً نامعتبر و بی‌صلاحیت برای ارائه اطلاعات درباره روابط در حزب لهستان است. جناح لنین و نمایندگان آن هیچ درکی از زبان لهستانی ندارند و بنابراین نمی‌توانند بر اساس دانش خود چیزی درباره روابط داخلی در حزب بیان کنند. اما آن‌ها به‌طور سیستماتیک در تلاشند تا همان تفرقه‌ای را در سوسیال دموکراسی لهستان ایجاد کنند که در حزب روسیه تخصص آن‌هاست. بنابراین، آن‌ها کورکورانه از افراد مشکل‌ساز و عناصر اخلالگر که از سوسیال دموکراسی لهستان جدا شده‌اند، حمایت می‌کنند تا هرچه بیشتر برای این حزب مشکلات ایجاد کنند. آن‌ها این کار را از روی انتقام انجام می‌دهند، زیرا سوسیال دموکراسی لهستان تمام تلاش خود را برای مبارزه با سیاست تفرقه‌افکنی آن‌ها در روسیه به کار گرفته است. در این راستا، ما هیچ‌گونه دخالت سازمان‌های روسی یا هر سازمان خارجی دیگر را به‌عنوان منابع معتبر اطلاعاتی درباره روابط در حزب لهستان تحمل نخواهیم کرد(13).

برخلاف لنین، روزا لوکزامبورگ در جنبش کارگری اروپا از اعتبار زیادی برخوردار بود. اگرچه او مورد پسند همه نبود، اما حداقل تا زمانی که زنده بود، غیرقابل‌تضعیف بود. بنابراین، برای بی‌اعتبار کردن او حداقل در جنبش روسیه، اگر نه در جاهای دیگر، لنین به دنبال میدان نبرد جدیدی گشت. او در این مسیر توسط یاکوب هانِتسکی(14) یاری شد. هانِتسکی تا زمانی که در سال 1909 با همتای لوکزامبورگ، لئو یوگیچس، قطع رابطه کرد، عضو کمیته اجرایی اصلی SDKPiL بود و تا سال 1913، همراه با کارل رادک(15)، به نزدیک‌ترین متحد لنین در سوسیال دموکراسی لهستان تبدیل شد. هانِتسکی بود که لنین را با نوشته‌های لوکزامبورگ به زبان لهستانی آشنا کرد.(16) متن لنین با عنوان "در مورد حق تعیین سرنوشت ملت‌ها" در نهایت چیزی جز یک پوشش برای سیاست‌های تفرقه‌افکنانه‌اش نبود.

در این اثر، لنین هیچ‌گونه نوآوری‌ای نداشت و صرفاً مواضعی را که مارکس و انگلس 60 سال قبل بیان کرده بودند، تکرار کرد. با این حال، سه سال پس از مرگ روزا لوکزامبورگ در سال 1922، لنین دست به خلاقیت زد و به فهرست نویسندگان مردی پیوست که پشت نقل‌قول‌های جعلی از روزا لوکزامبورگ پنهان شده بودند(17). نمونه‌هایی از این نقل‌قول‌های جعلی عبارت‌اند از: "کسانی که حرکت نمی‌کنند، زنجیرهای خود را احساس نمی‌کنند" و "صحبت کردن حق ماست. اگر مشکلی وجود داشته باشد که نتوانیم با صحبت حل کنیم، دیگر هیچ چیز معنا ندارد." اخیراً نیز با افزایش محبوبیت این جمله‌ی بی‌معنی مواجه شده‌ایم: "تنها کسانی که چیزی برای خوردن ندارند، بیگانه و تحقیر نمی‌شوند، بلکه کسانی که در بزرگترین نعمت‌های بشری سهیم نیستند نیز چنین‌اند."

اگرچه واضح است که یک روشنفکر لهستانی هرگز اجازه نمی‌دهد که به این شکل "روسی" ظاهر شود، متأسفانه باید اذعان کرد که جعل لنین موفقیت‌آمیز بود. روزا لوکزامبورگ در واقع با این یاوه‌های بی‌مغز به تاریخ پیوسته است، و آن هم در مقیاس جهانی. بیچاره روزا.

یورن شوترومف

 

 

فروپاشی وحدت در حزب کارگر سوسیال دموکرات روسیه

(RSDLP)

روزا لوکزامبورگ

ترجمه: ماچی ژوروفسکی از لهستانی

I

همان‌طور که رفقای ما آگاه هستند، وحدت سازمانی حزب کارگر سوسیال دموکرات روسیه (RSDLP) از یک سو توسط لنینیست‌ها و از سوی دیگر توسط  انحلال‌طلبان شکسته شده است(18). لنین، رهبر سابق بلشویسم(19)، تاکنون نتوانسته از این "ایده" که یک حلقه کوچک باید بر حزب حاکم باشد، رهایی یابد.

حتی قبل از آغاز انقلاب(20)، لنین برای پیشبرد ایده‌های سازمانی خود، وحدت حزب را از بین برد. در ذهن او، کمیته مرکزی همه‌چیز است و حزب واقعی تنها زائده‌ای از آن است. دیدگاه او نسبت به حزب، به عنوان یک توده بی‌روح است که به فرمان رهبر مانند یک ارتش در رژه یا یک گروه کر که به دستور رهبر می‌خواند، به‌طور مکانیکی حرکت می‌کند. در سال 1904، رفیق روزا لوکزامبورگ مجبور شد در ارگان برتر بین‌المللی مارکسیستی، "دی نویه سایت"(21) این مفهوم ضد مارکسیستی و بورژوایی لنینی از یک حزب سیاسی را که در آن رهبر همه‌چیز و توده‌ها هیچ‌چیز هستند، محکوم کند.

این مفهوم به شدت یادآور یاوه‌گویی‌های سازمانی حزب سوسیالیست لهستان (PPS) (22)در آن زمان و شبیه "جناح" امروز است؛و با ایده‌های سازمانی SDKPiL و کل جنبش بین‌المللی کارگری ناسازگار بود(23).

انقلابی که حزب کارگر سوسیال دموکرات روسیه (RSDLP)  (24) را مجبور به وحدت در کنگره حزبی استکهلم در سال 1906 کرد، به این "ایده‌ها"ی ساده‌لوحانه لنین که او از احزاب توطئه‌گرقرض گرفته بود و برای یک حزب سوسیال دموکراتیک مانند آب و آتش ناسازگار است، بی‌اعتنایی کرد و به اجرای برنامه خود پرداخت. نمایندگان SDKPiL ما همیشه در هر کنفرانس حزبی در سراسر روسیه و همچنین در کنگره‌های حزبی استکهلم (1906) و لندن (1907) در برابر ایده‌های لنینی از جمله "آماده‌سازی فنی" انقلاب، "مصادره‌ها" و دیگر "ایده‌های" مشابه، به شدت مقاومت کردند و آنها را از صفوف خود بی‌رحمانه حذف کردند. نمایندگان ما در کمیته مرکزی و ارگان مرکزی نیز به همان اندازه با تلاش‌های لنین برای کشاندن حزب به سطح جناح خود و حذف آن به‌طور سازمانی، به شدت مبارزه کردند.

اما بلشویسم، که برای مدتی طولانی توسط لنین رهبری می‌شد، نیز بیانگر آرزوهای انقلابی در RSDLP بود. در مبارزه با فرصت‌طلبی منشویک‌ها که امیدهای خود را به لیبرال‌ها بسته بودند و شعارهای انقلابی خود را کمرنگ کرده بودند، نمایندگان SDKPiL و بلشویک‌ها در یک خط سیاسی مشترک قرار داشتند و با شعارهای مشابه از آن دفاع کردند.

پس از همه تجربیات با انقلاب و ضدانقلاب، تحت تأثیر رشد جنبش در میان توده‌های کارگر و در نهایت تحت فشار بازگشت وحدت حزبی — که بلشویک‌ها تحت فشار نمایندگان ما در نهادهای مرکزی حزب مجبور به همکاری بیشتر با منشویک‌ها و رفقای بی‌طرف شدند — بلشویسم به تدریج ویژگی‌های خاص لنینی خود را از دست داد و به نوعی سوسیال دموکراسی انقلابی اروپای غربی نزدیک شد.

از لنینیسم اصلی تنها درک خرده‌بورژوایی از نقش دهقانان در انقلاب باقی ماند. از نظر سازماندهی، تنها یک حلقه کوچک اطراف لنین و همچنین گروه وپریود(27)، که از اوتسوویست‌ها(28) و اولتیماتیست‌ها(29) شکل گرفته بود و با لنین در حال جدال بود، باقی ماند — همگی نمایندگان همان درک مکانیکی از انقلاب بودند که ویژگی اصلی لنینیسم به شمار می‌رود. در نهایت، "وپریودیسم" صرفاً یکی از انواع لنینیسم است: این جریان در سال 1909 از اپوزیسیون اوتسوویست‌ها پدید آمد که خواستار آن بودند که گروه پارلمانی سوسیال دموکرات کرسی‌های خود را رها کرده و از دومای دولتی خارج شوند، چرا که این دومای ارتجاعی به‌زعم آن‌ها نمی‌توانست به خدمت انقلاب درآید — و سخت است که شباهت این گرایش به آنارشیسم را نادیده گرفت.

گرایش بلشویک‌ها به سمت یک سوسیال دموکراسی انقلابی با رویکرد بین‌المللی به ویژه در آخرین جلسه عمومی کمیته مرکزی(30) در ژانویه 1910 به وضوح نشان داده شد؛ زمانی که اکثریت بلشویک‌ها به سیاست فرقه‌گرایانه و سکتاریستی لنین اعتراض کردند و تصمیم گرفتند که فرقه خود را منحل کنند، به‌طور رادیکال از سیاست‌های قدیمی فرقه‌ای و سکتاریستی رهبرشان جدا شوند و به سمت وحدت سازمانی با بقیه حزب حرکت کنند(31).

تجربه به اکثریت قاطع بلشویک‌ها ثابت کرده بود که سیاست لنینیستی از انزوای سازمانی در یک حلقه کوچک بسیار مساعد برای فرصت‌طلبی و م