يكشنبه - ۰۹-۰۲-۱۴۰۳
فلاکت دین یک باره هم بیان و هم اعتراض علیه فلاکت واقعی است.دین آه آفریده ستم دیده،دل جهانی بی دل،و روح شرایط بی روح است.افیون توده هاست

شوراها

گرایش کمونیسم شورایی

نقدی بر دولت در دوره‌های انقلابی منصور حکمت


کاوه دادگری
31-12-2023
116 بار خواندە شدە است

بە اشتراک بگذارید :


نقدی بر دولت در دوره‌های انقلابی منصور حکمت

 

زنده یاد منصور حکمت در نوشته‌ای تحت عنوان «دولت در دوره‌های انقلابی»(آذر ماه ۱۳۶۶) مسائل مهمی را مطرح می‌کند که بایستی به آن پرداخته شود.در این نوشته تلاش می‌شود یک مفهوم سازی در حوزه نظریه سیاسی ترتیب داده شود به این ترتیب که با دست گذاشتن بر یک سری مفاهیم بنیادین در نظریه سیاسی نشان دهد که دولت به عنوان مهم‌ترین نهاد تغییر و تحولات سیاسی در پیش و پس از انقلاب و از جمله در خود انقلاب واجد چه خصلت و ماهیتی است که آن را قادر می‌سازد این فرایند گذار به استقرار نظم نوین را با موفقیت طی نماید. از آنجا که کسب قدرت سیاسی، یک گروه و حزب معین را به حرکت در می‌آورد تا دولت موجود را سرنگون نماید و در ادامه برای حفظ خود بر علیه حریفان و مخالفان خود دست به اقدامات مقتضی بزند و در مفهوم پردازی حکمت این امر به شکلی ایجابی و مثبت ارزیابی می‌شود، بنابراین ما با یک نظریه سیاسی مواجه می‌شویم که به قرار می‌توانیم آن را در فلسفه سیاسی مورد ارزیابی قرار دهیم. بنابراین به طور موجه ما نیز در چارچوب فلسفه سیاسی  نظریه حکمت را مورد وارسی قرار می‌دهیم و کیفیت آن را به سنجش می‌گیریم. برای آنکه ارزیابی ما حتی الامکان منعکس کننده کلیت نظریه حکمت باشد نیم نگاهی هم به بحث مهمی که در جریان مباحث مارکسیسم و مسئله شوروی در درون حزب کمونیست ایران در سال۶۴ و ۶۵ جریان داشت و تکمیل کننده بحث دولت در دوره‌های انقلابی ست اشاراتی خواهیم کرد.

در این گفتار ما مدعیات و گزاره‌های ذیل را با خوانندگان و شنوندگان خود در میان می‌گذاریم

1

مفهوم پردازی حکمت اساساً از فرایند به «انقلاب اکتبر» به طرزی ایجابی و اثباتی اخذ گردیده و اقدام بلشویک‌ها در براندازی دولت موقت را مبنای نظریه پردازی خود قرار داده است. بنابراین باید نشان دهیم که این یک نظریه سرنگونی طلبانه است و از محدودیت‌های هر اقدام سرنگونی طلبانه دیگر که می‌توانند بسیار متنوع باشند برخوردار است ونمی‌تواند در حد یک نظریه انقلاب محسوب گردد.

ما بر اساس ارزیابی‌مان از «انقلاب اکتبر» آن را هم از لحاظ سیاسی و هم از جنبه اقتصادی در همان    لحظه وقوع و در طی جنگ داخلی مواجه با شکست می‌دانیم امری که حکمت نیز به آن معترف  است. بنابراین به طور طنز می‌توانیم ادعا کنیم که این یک رویدادی است که می‌توان گفت یک گام به پیش یعنی توفیق در سرنگونی دولت موقت کرنسکی و دو گام به پس یعنی شکست در امر سیاسی و در امر اقتصادی است. بنابراین تلاش حکمت در نظریه پردازی یک رویداد شکست خورده کاملاً ناموجه و برخلاف یک نظریه مدعی انقلابیگری و آزادی بخشی است.

همانطور که در یک رشته از گفتارهای عمومی به استناد روایت‌های دیگری از رویداد اکتبر به دست داده‌ایم آنچه که در این تاریخ رخ می‌دهد صرفاً یک حرکت کودتاگرانه و به طور کلی سرنگونی طلبانه است که علیه دولت موقت کرنسکی که به هر حال علی رغم تمام ‌راست روی‌ها و محدودیت‌هایش هنوز مورد هجوم توده‌ها قرار نگرفته بود ظرف ۲۴ ساعت انجام می‌گیرد. چنین عملی می‌تواند مقدمه یک انقلاب باشد اما آنچه که خواهیم دید مقدمه یک انقلاب نیست؛ بلکه دقیقاً مقدمه یک ضد انقلاب است که توسط بلشویسم علیه نیروهای انقلاب یعنی کارگران و دهقانان و سربازان به پیش برده می‌شود. جنگ داخلی که سه سال به  طول می‌انجامد مضمون‌های چندگانه‌ای دارد که متاسفانه چپ سنتی و توده‌ای و بوروکراتیک ما از یک روایت رسمی که دستگاه «سوسیالیسم اردوگاهی» بر جنبش چپ بین‌المللی تحمیل کرد پس از یک قرن هنوز خود را رها نکرده است. بنابراین تبیین یک نظریه به اصطلاح سیاسی بر مبنای چنین تاریخ وارونه‌ای از اساس غلط و می‌توان گفت گمراهی است و هیچ سودی به حال جنبش کارگری ما نداشته و ندارد. تاسف اینجاست که اشکالات نسبتا مقنع و جانداری نسبت به همین دوره مورد نظر در سابقه این مقاله وجود دارد که در آنجا توسط خود این رفقا به نقد کشیده می‌شود؛ از جمله مسئله سرکوب آزادی‌ها در داخل و خارج حزب، فقدان برنامه اقتصادی برای پاسخ دادن و حل معضلات ناشی از فقر و فلاکت توده‌ای، حل مسئله ارضی و ملی و بحران نظامی و شکست در جبهه جنگ با آلمان و قرارداد رسوای صلح «برست لیتوفسک» که عملاً عهد شکنی نسبت به متفقین قلمداد گردید و همین خطای سیاسی عملاً جنگ داخلی را بسیار فراتر از آنچه که می‌توانست باشد گسترش داد.

2

عامل‌هایی که حکمت برای نظریه پردازی خود اتخاذ می‌کند از جمله مهم‌ترین آنها یعنی مفهوم «انقلاب» و «ضد انقلاب» کاملاً دل بخواهی است و  در نظریه سیاسی فاقد ارزش مفهومی است و بی اعتبار است. یعنی نظریه مقابل می‌تواند این صف‌بندی را کاملاً برعکس کند و جای انقلاب و ضد انقلاب را عوض نماید و به این ترتیب کل ساختمان نظریه حکمت را در هم بریزد.

بنا به گزاره بالا به ویژه نشان خواهیم داد که دوگانه انقلاب و ضد انقلاب که اساس ساختار نظریه پردازی حکمت را در این نوشته تشکیل می‌دهد کاملاً بی‌اعتبار و ناموجه است. زیرا لنینیسم و بلشویک‌ها با همین ایده انقلاب و ضد انقلاب به سرکوب جنبش کارگری، جنبش دهقانی و سربازان معترض و فراری از ارتش پرداختند و بنابراین کاملاً در موضع ضد انقلاب قرار گرفتند. پس تمام رشته‌ها و بافته‌های تحلیلی حکمت که متاسفانه به شدت توجیه گرانه و لنینیستی است پنبه می‌شود.در همین جا بایستی این افسوس را به همراه داشته باشیم که شخصیتی به هوشمندی زنده یاد حکمت هرگز نتوانست خود را از جادوی قافیه پردازی‌های شبه انقلابی لنین و لنینیسم به ویژه در دوره پس از اکتبر و کسب قدرت رها سازد. قافیه پردازی‌هایی که عمدتاً بر اساس پروپاگاندا، دروغ پردازی و مغالطات شدید ضد انقلابی استوار بود.

این که در یک مصاف سیاسی، کدام یک از طرف‌ها انقلابی و کدام یک ضد انقلابی است، از نقطه نظر یک طرف دعوا سنجیده نمی‌شود.سنجه کار در روش مارکسی، نگاه تاریخی به جایگاه طبقاتی و عمل سیاسی آن طبقه معین است. و این دو به طور ذات گرایانه ارزیابی و معین نمی‌گردند.خصلت انقلابی وضدانقلابی با یک عامل سوم ارزیابی می‌شوند که همانا موقعیت تاریخی آن جامعه است و چیزی که ما آن را تحت عنوان «مرحله و مضمون انقلاب» و عباراتی مشابه تعریف و تشریح می‌کنیم. در مقطع انقلاب روسیه که از فوریه آغاز می‌شود و رویدادهای اکتبر تکمیل کننده آن است ما با یک انقلاب بورژوایی مواجه هستیم که در آن حل مسئله ارضی، حقوق دموکراتیک توده‌ها و خلع ید از نظام تزاری و برقراری مجلس موسسان و قانون اساسی پارلمانی و و برقراری نظام انتخاباتی و گزینش یک رژیم سیاسی دموکراتیک است. بخشی از این مطالبات در فوریه  و پس از آن تحقق پیدا می‌کند اما به علت شرایط ناشی از جنگ جهانی اول، حضور نیروهای اجتماعی مختلف و مسئله ملی و بسیاری از مسائل عمده دیگر در جامعه روسیه، حل این مسائل به درازا می‌کشد. بنابراین همانطور که در برنامه بلشویک‌ها و شوراهای کارگران و دهقانان و سربازان و احزابی که آنها را نمایندگی می‌کردند خواست اجرای این مطالبات در دستور کار است.بنابراین علی القاعده باید برای انجام این هدف‌ها دست به عمل سرنگونی دولت موقت بزنند اما در عمل آن چه که اتفاق می‌افتد به بیرون کردن رقیبان سیاسی از عرصه سیاست و سرکوب توده‌ها در راستای عدم انجام خواسته‌های آنان است. حوادث بعدی در جریان جنگ داخلی و پس از آن نشان می‌دهد که در واقع سوسیالیسم در جغرافیای سیاسی روسیه معادل «ناسیونالیسم روسی» است و «بایستی» به مسائل حاد عقب ماندگی اقتصادی و اجتماعی کشور در چارچوب مناسبات سرمایه داری و استثمار شدید طبقه کارگر و اردوگاه‌های کار اجباری منجر شود. این‌ها مواردی است که بعداً و در دهه ۳۰ تا اندازه‌ای صورت عملی به خود می‌گیرد. آنچه که بلشویک‌ها انجام می‌دهند نه انقلاب کارگری بلکه یک انقلاب بورژوایی است که به انجام وظایف بورژوایی در تحت یک دولت بسیار مستبد و اقتدار گرا می‌پردازد. عمل سیاسی حزب مزبور در مقابل شوراهای کارگری و عمل آزادیبخش آنها قرار می‌گیرد و الزاماً به سرکوب شوراها و جنبش کارگری می‌انجامد.همانطور که خواست تحول دموکراتیک مسئله ارضی و جنبش انقلابی دهقانان علیه ملاکان و اشرافیت اداری و نظامی با سرکوبگری بلشویک‌ها و دسته‌جات اعزامی نظامی و آدمکش چکا مواجه می‌شود. در خصوص صلح و پایان جنگ نیز مسئله سربازان فراری از جبهه‌ها که مایل نبودند به ارتش سرخ بپیوندند و برای تصاحب زمین و تهیه غذا به روستاهاشان می‌گریختند نیز حکم اعدام جاری می‌شود. بنابراین در این مقطع بلشویک‌ها یک نیروی ضد انقلابی محسوب می‌شوند که بر علیه خلق شامل کارگران، دهقانان، سربازان  و ملت‌های محصور و اسیر در جغرافیای سیاسی روسیه تزاری با چنگ و دندان و در تحت لوای به اصطلاح «دیکتاتوری پرولتاریا» که چیزی جز دیکتاتوری حزب بلشویک نیست سراسر روسیه را به خاک و خون می‌کشد؛ همچنان که رقیب او یعنی روسهای سفید که بقایای ژنرالیسم تزاری را تشکیل می‌دهند و بزرگ مالکان و تا اندازه‌ای مداخله نظامی انگلستان، احزاب از عرصه قدرت رانده شده یعنی اسرها و حزب مشروطه کادت  و ناسیونالیسم ملت‌های آزادی‌خواه  برای دفاع از خود بیکار نمی‌نشینند و می‌کوشند همسو با جنبش‌های اعتصابی و اعتراضی و ملی منزل به منزل و منطقه به منطقه به جنگ و گریز بپردازند.بنابراین بدون درک روشن و نزدیک از این تاریخ و آنچه که در فعل و انفعالات  سیاسی رخ داده است نمی‌توان بنا به لفاظی‌های بلشویک‌ها و لنینیسم مهر انقلاب و ضد انقلاب را بر این و آن زد. هم در گزاره اول و هم در گذاره دوم جهل تاریخی منصور حکمت اسفبار است و این جز با نگاه ایدئولوژیکی-فرقه‌ای و تفسیر دل بخواهانه رویدادهای تاریخی معنا ندارد.

3

علی رغم اینکه تغییر به اصطلاح انقلابی یک حکومت موجود یک امر سیاسی است اما مثل هر امر سیاسی دیگر به شدت هدفمند و مطالبه محور هست و نمی‌تواند صرفاً به کسب قدرت و حفظ آن خلاصه شود؛ در غیر این صورت چنین فرایندی می‌تواند در حد یک عمل کور سیاسی قلمداد گردد و به ورطه  ماجراجویی سقوط کند. درست همان قضاوتی که بسیاری از معاصران و منتقدان و رقیبان بلشویک‌ها در همان لحظه وقوع «انقلاب اکتبر» مطرح کردند. بنابراین نظریه پردازی حکمت که دقیقاً بر همین انتزاع صرف امر سیاسی انجام می‌شود تا حد یک نظریه اپورتونیستی و ماجراجویانه سقوط می‌کند.

تقلیل دادن دولت به عامل قهر و سرکوبگری در دوره انقلاب، تقلیل مفهوم سیاست انقلابی به سیاست سرکوبگرانه، خالی کردن دولت دوران انقلابی از محتوای اقتصادی- اجتماعی و بی تکلیف نمودن آن نسبت به هدف‌هایی که طبقات اجتماعی و توده‌های مردم برای تحقق آنها دست به انقلاب زده‌اند، قطعاَ به ارتجاع سیاسی منجر می‌گردد.همه این گونه کلیشه سازی‌ها و تقلیدگرایی‌ها پیامدهای خطرناکی را برای هر حزب سیاسی و طبقه انقلابی در انتخاب درست تاکتیک‌های سیاسی فراهم می‌آورد و فرصت را به دست اپورتونیست‌ها می‌دهد تا با توسل به چنین کلیشه پردازی‌های به غایت فرقه گرایانه و سکتاریستی خود را جانشین طبقه و انقلاب و نماینده انحصاری توده‌ها قلمداد کنند. در اینجاست که مسئله جانشین گرایی پدید می‌آید؛ یعنی حزب به جای طبقه می‌نشیند و مفهوم نظری و تحلیلی «دیکتاتوری پرولتاریا» تبدیل به یک دستگاه تمام عیار دیکتاتوری حزب می‌گردد. در چنین نقل و انتقالی طبقه کارگر در مقابل پروپاگاندای «دیکتاتوری پرولتاریا» و حزبی که این مفهوم را به خود بسته است خلع سلاح می‌شود. این یک سفسطه‌گری و شیادی سیاسی است که فقط از یک حزب خرده بورژوا با توهمات انقلابی گرایانه ساخته است. پوپولیسم معاصر هم اکنون شکل بسیار رایج این گونه جانشین گرایی است.

آن چیزی که حکمت به عنوان «دیکتاتوری پرولتاریا در معنای محدود آن» یعنی در دوره به چنگ گرفتن قدرت در دوره متقدم و برپایی حاکمیت ادعایی «دولت کارگری» معرفی و به دقت و سایه به سایه لنین و طرفدارانش فرمول بندی می‌کند، حرف تازه‌ای نیست. این یک لحظه در تحول تند سیاسی در دوره برآمد انقلابی است که سرنگونی رژیم سیاسی حاکم و تصرف قدرت توسط نیروهای رقیب رخ می‌دهد.آن یک مفهوم صرف تغییر رژیم سیاسی می‌باشد که در عرصه پیکار میدانی روی می‌دهد.برای هر رژیم سیاسی تازه به قدرت رسیده می‌تواند این دوره به عنوان «حفظ نظام» آنقدر به درازا بکشد که کلیه هدف‌های انقلابی به فراموشی و تعطیلی دائم کشیده شوند؛ اما در همان حال تمام محتوا و مضامین ضد انقلابی مورد نظر خود در عرصه اجتماع و اقتصاد و سیاست و فرهنگ و قانون را بر مردم به مورد اجرا بگذارد.

بنابراین اگر بخواهیم این دستگاه مفهوم پردازی که انعکاسی از یک روند اپورتونیستی، غیر دموکراتیک و فاسد است را جمع‌بندی کنیم می‌گوییم اگرچه موضوع اقتصاد و سیاست متفاوت هستند اما هر دوی این مقوله‌ها در عرصه کشاکش‌های طبقاتی مدام در ارتباط با یکدیگر قرار می‌گیرند. در مفهوم کلی‌تر، کلیه مسائل اقتصادی اجتماعی سیاسی فرهنگی و غیره در هر لحظه از تحولات تاریخی ارتباط وثیقی با همدیگر دارند؛ هرچند از جهت فنی و اجرایی و تاکتیکی و به اصطلاح در عرصه‌ی عمل مجبوریم این جنبه‌ها از حیات اجتماعی را جداگانه مورد بررسی و حل و فصل قرار دهیم اما این به هیچ روی به معنای جداسازی مطلق رخساره‌های اقتصادی-اجتماعی جامعه از یکدیگر نمی‌باشد.

 

4

بحث دولت متعارف و غیر متعارف نیز که یکی از بحث‌های محوری حکمت است از آنجا که به همین مفهوم دولت در دوران انقلابی مربوط می‌شود هم به آن می‌پردازیم و در آنجا نشان خواهیم داد که چنین عنوانی عکس برگردان همان دو مرحله‌ای سازی مفهوم «دیکتاتوری پرولتاریا» است که در اینجا البته با چشم اندازهای اقتصاد سیاسی به آن پرداخته خواهد شد و نشان خواهیم داد که این نیز مفهومی نارسا و دل بخواهی است که از تبیین اقتصاد سیاسی رژیم جمهوری اسلامی تا این لحظه ناتوان بوده است.این بحث را به آینده موکول می‌کنیم.

کاوه دادگری

2023/12/19 برابر 28 آذر 1402

kavedadgari@gmail.com





 

اسم
نظر ...