جایگاه سوژه و ابژه در مارکسیسم: بررسی انتقادی آثار انگلس و دیدگاه فرشید فریدونی/ امیر آذر
14-11-2025
بخش دیدگاهها و نقدها
13 بار خواندە شدە است
بە اشتراک بگذارید :
جایگاه سوژه و ابژه در مارکسیسم: بررسی انتقادی آثار انگلس و دیدگاه دکتر فرشید فریدونی
امیر آذر
مقدمه
این مقاله به بررسی ادعای برخی مارکسیستها، به ویژه دیدگاه دکتر فرشید فریدونی، میپردازد که معتقدند فردریش انگلس متاخر در تفسیر مارکس جایگاه سوژه و ابژه را جابهجا کرده و این تغییر نظری باعث شکست جنبشهای کارگری، ناکامی انترناسیونال دوم و تأثیرات تاریخی انقلاب روسیه شده است. مقاله ابتدا نسبت سوژه و ابژه را در آثار مارکس تحلیل میکند، سپس نقش انگلس در تدوین و تبیین نظریه مارکس بررسی میشود. در ادامه، دیدگاه دکتر فریدونی گرامی ،تحلیل و نقد میشود و عوامل تاریخی شکستهای جنبشهای کارگری و انقلاب روسیه مورد بررسی قرار میگیرد. یافتهها نشان میدهند که انگلس، با وجود تأکید بر ساختارهای اقتصادی، جایگاه سوژه را حذف نکرده است و شکستهای تاریخی عمدتاً نتیجه عوامل تاریخی، سیاسی، اقتصادی و تاکتیکی بودهاند. مقاله بر اهمیت تحلیل تلفیقی نظری و تاریخی تأکید دارد و نشان میدهد که مطالعه انتقادی اندیشهها بدون در نظر گرفتن زمینههای تاریخی ناقص خواهد بود.
نظریه مارکسیستی یکی از مهمترین چارچوبهای تحلیل اجتماعی و تاریخی در جهان مدرن است. یکی از مفاهیم بنیادین این نظریه، رابطه میان سوژه (طبقه کارگر و عاملیت انسانی) و ابژه (ساختارهای اقتصادی و اجتماعی) است. مارکس در آثار خود به طور مکرر تأکید کرده است که تاریخ محصول تعامل میان انسانها و شرایط مادی است و هرگونه تحلیل اجتماعی بدون توجه به این رابطه ناقص خواهد بود.پس از مرگ مارکس، فردریش انگلس نقش کلیدی در تدوین، تبیین و انتشار آثار او ایفا کرد. با این حال، برخی پژوهشگران و مارکسیستها، به ویژه فرشید فریدونی، ادعا کردهاند که انگلس در تفسیر متأخر خود جایگاه سوژه و ابژه را جابهجا کرده است؛ به عبارت دیگر، تأکید بر ساختارهای اقتصادی و اجتماعی باعث کاهش نقش عاملیت انسانی طبقه کارگر شده است. منتقدان این دیدگاه را به شکستهای انترناسیونال دوم و حتی انقلاب روسیه نسبت دادهاند.این مقاله با هدف بررسی و تحلیل این ادعا نوشته شده است. ابتدا نسبت سوژه و ابژه در تفکر مارکس بررسی میشود، سپس نقش انگلس و آثار او تحلیل میگردد. در ادامه دیدگاه فرشید فریدونی و سایر منتقدان مورد نقد و ارزیابی قرار میگیرد و عوامل تاریخی شکستهای جنبشهای کارگری و انقلاب روسیه بررسی میشوند. در نهایت، مقاله بر اهمیت تحلیل تلفیقی نظری و تاریخی تأکید دارد و نشان میدهد که عوامل تاریخی و ساختاری مستقل از تغییرات نظری انگلس نقش اصلی را در شکستها ایفا کردهاند.
بخش اول: سوژه و ابژه در نزد مارکس
یکی از مفاهیم کلیدی در تفکر مارکس، رابطه میان سوژه و ابژه است. در این رابطه، سوژه به معنای عاملیت انسانی، طبقه کارگر و کنش تاریخی است، و ابژه شامل ساختارهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی میشود. مارکس بر این باور بود که تاریخ محصول تعامل میان این دو عنصر است و تحلیل هر یک بدون توجه به دیگری ناقص خواهد بود.این بخش ابتدا دیدگاه مارکس را در مورد سوژه و ابژه بررسی میکند و سپس رابطه متقابل آنها را تحلیل میکند تا زمینهای روشن برای ورود به تحلیل انگلس و منتقدان فراهم شود.
سوژه در نزد مارکس
مارکس بارها تأکید کرده است که انسانها عامل تغییر تاریخ هستند. سوژه در نظریه مارکس، توانایی انسان برای آگاهی، سازماندهی و تغییر شرایط مادی و اجتماعی است. نمونههای مهم از تأکید مارکس بر سوژه:انقلابها و کنش تاریخی طبقه کارگر: در کمونیستها بیانیه (1848)، مارکس و انگلس بیان میکنند که طبقه کارگر باید با آگاهی و سازماندهی جمعی خود شرایط مادی را تغییر دهد.کنش انسانی و تولید اجتماعی: در پیشدرآمد نقد اقتصاد سیاسی (1859)، مارکس توضیح میدهد که انسانها با تولید و بازتولید شرایط زندگی خود، همزمان ساختارهای اقتصادی را شکل میدهند.بنابراین، سوژه در مارکس فعال، تعیینکننده و آگاه است، اما عمل او در چارچوب محدودیتهای تاریخی و مادی صورت میگیرد.
ابژه در نزد مارکس
ابژه، به معنای ساختارهای اقتصادی و اجتماعی، محدودیتها و امکاناتی را فراهم میکند که کنش سوژه در آنها شکل میگیرد. مارکس بر این باور بود که:روابط تولید و مالکیت ابزار تولید، چارچوب اصلی تاریخ را تعیین میکنند.نهادهای سیاسی و اجتماعی، انعکاس شرایط اقتصادی هستند و همزمان با کنش انسانی دچار تغییر میشوند.
به این ترتیب، ابژه تعیینکننده مطلق نیست، اما بدون درک آن نمیتوان پویایی تاریخ را فهمید.
رابطه متقابل سوژه و ابژه
مارکس رابطه سوژه و ابژه را به شکل دیالکتیکی و متقابل تحلیل میکند:سوژه با کنش خود شرایط اقتصادی و اجتماعی را تغییر میدهد.تغییرات ساختاری (ابژه) محدودیتها و امکانات جدیدی برای سوژه ایجاد میکند.این تعامل پیوسته، روند تاریخی را شکل میدهد و تحلیل یک طرفه ناقص است.مثالی روشن از این رابطه، تحول صنعت و طبقه کارگر در انگلستان قرن نوزدهم است:
سوژه (کارگران صنعتی) با اعتراضات و تشکلهای جمعی، شرایط خود را تغییر دادند.ساختار اقتصادی (ابژه) همزمان فرصتها و محدودیتهای جدید ایجاد کرد، مانند قوانین کار، اتحادیهها و سازمانهای کارگری.
جمعبندی بخش
بخش اول نشان داد که سوژه و ابژه در تفکر مارکس رابطهای متقابل دارند و هرگونه تحلیل بدون توجه به این رابطه ناقص خواهد بود.سوژه فعال و آگاه است، اما تحت تأثیر محدودیتهای ابژه عمل میکند.تحلیل این رابطه زمینهای لازم برای بررسی نقش انگلس، نقدهای فریدونی و عوامل تاریخی شکستهای جنبش کارگری فراهم میکند.
بخش دوم: انگلس و تفسیر مارکس
پس از مرگ مارکس، فردریش انگلس نقش کلیدی در تدوین، انتشار و تبیین نظریه مارکس ایفا کرد. برخی منتقدان، به ویژه فرشید فریدونی، معتقدند که انگلس در تفسیر متأخر خود جایگاه سوژه و ابژه را جابهجا کرده است؛ به عبارت دیگر، تمرکز بیش از حد بر ساختارهای اقتصادی باعث کاهش نقش عاملیت انسانی طبقه کارگر شده است.این بخش ابتدا نقش انگلس در تدوین آثار مارکس بررسی میشود، سپس ادعاهای منتقدان تحلیل میگردد و در نهایت مقایسهای میان دیدگاه مارکس و انگلس ارائه خواهد شد.
نقش انگلس در تدوین آثار مارکس
انگلس نقش اساسی در تکمیل و انتشار آثار مارکس داشته است.
ویرایش و انتشار جلد دوم و سوم سرمایه: مارکس تنها جلد اول را در زمان حیات خود منتشر کرد. انگلس یادداشتها و دستنوشتههای مارکس را گردآوری کرد و جلدهای دوم و سوم سرمایه را منتشر نمود.
تبیین نظری و آموزش: انگلس، به ویژه در آثار خود مانند Anti-Dühring و اصل ماتریالیسم تاریخی، نظریه مارکس را برای مخاطبان گستردهتر توضیح داد و برخی نکات پیچیده اقتصادی را سادهسازی کرد.
نقش در جنبش کارگری: انگلس در تشکلها و فعالیتهای عملی جنبش کارگری مشارکت داشت و تلاش کرد نظریه مارکس را به عمل سیاسی و اجتماعی پیوند دهد.این نقشها نشان میدهند که انگلس نه تنها تفسیر نظری ارائه داده، بلکه عمل سیاسی و آموزشی نیز داشته است.
تحلیل ادعاهای منتقدان
منتقدان، از جمله فرشید فریدونی، ادعا میکنند:
انگلس در تفسیر متأخر خود، جایگاه سوژه (طبقه کارگر) و ابژه (ساختار اقتصادی) را جابهجا کرده است.تمرکز بر ساختارها باعث شده است که عاملیت انسانی و نقش تاریخی طبقه کارگر کاهش یابد.این تغییر مفهومی، در تحلیل تاریخی شکستهای جنبشهای کارگری و انقلابها اثرگذار بوده است.برای تحلیل این ادعا، باید آثار انگلس بررسی شود:Anti-Dühring (1878): انگلس در این اثر به روشنی نقش فعال انسانها در تغییر شرایط اجتماعی را تأکید میکند و سوژه را حذف نکرده است.اصل ماتریالیسم تاریخی (1884): انگلس نشان میدهد که تحولات تاریخی بدون در نظر گرفتن کنش انسانی قابل فهم نیستند و سوژه و ابژه همچنان در تعامل قرار دارند.جلدهای دوم و سوم سرمایه: انگلس بر اساس یادداشتهای مارکس منتشر کرد و تغییرات اصلی صرفاً مربوط به توضیح و تدوین بوده، نه جایگزینی سوژه با ابژه.
نتیجه تحلیل متنی نشان میدهد که ادعای منتقدان مبتنی بر تفسیر گزینشی است و نه شواهد مستقیم.
مقایسه دیدگاه مارکس و انگلس
مارکس: سوژه فعال و آگاه است و تحت تأثیر محدودیتهای ابژه عمل میکند.
انگلس: تأکید بیشتری بر چارچوب ساختاری داشت، اما جایگاه سوژه را نفی نکرد.
جمعبندی: تفاوتها بیشتر در توضیح و تبیین بوده تا تغییر مفهومی.به عبارت دیگر، انگلس تلاش کرد نظریه مارکس را قابل فهمتر و کاربردیتر کند، بدون اینکه اصل رابطه سوژه و ابژه را دگرگون سازد.
جمعبندی بخش:
این بخش نشان داد که:انگلس نقش کلیدی در تدوین، نشر و آموزش نظریه مارکس داشته است.ادعای منتقدان مبنی بر جابهجایی سوژه و ابژه توسط انگلس از نظر متنی قابل اثبات نیست.تفاوتهای اندک میان مارکس و انگلس، بیشتر به دلیل توضیح و تبیین نظری بوده و نه تغییر بنیادین رابطه سوژه و ابژه.این تحلیل زمینه لازم برای ورود به بخش سوم: نقد دیدگاهها و فرشیدونی را فراهم میکند، جایی که استدلالهای منتقدان و آثار فریدونی به دقت بررسی خواهد شد.
بخش سوم: نقد دیدگاه فرشید فریدونی
دیدگاههای ف. ف . به ویژه مقاله و سخنرانی او با عنوان «بحران مارکسیسم یا انحراف ایدئولوژیک انگلس متأخر؟»، یکی از مهمترین نقدهای معاصر نسبت به تفسیر انگلس از مارکس است. او ادعا میکند که انگلس متأخر، با جابهجایی جایگاه سوژه و ابژه، نقش فعال طبقه کارگر را در تاریخ کمرنگ کرده است و این امر باعث شکستهای تاریخی جنبشهای کارگری و انقلابها شده است.این بخش با هدف بررسی این ادعا نوشته شده است و شامل تحلیل متنی، مقایسهای و تاریخی است تا نشان دهد که آیا این نقد قابل اثبات است یا خیر.
ادعای اصلی فریدونی
فریدونی مدعی است که:انگلس متأخر در تفسیر آثار مارکس، تأکید زیادی بر ساختارهای اقتصادی و اجتماعی کرده و نقش عاملیت انسانی طبقه کارگر را کاهش داده است.این تغییر نظری، به شکست انترناسیونال دوم و ناکامیهای تاریخی جنبش کارگری در جهان و حتی انقلاب روسیه مرتبط است.به عبارت دیگر، انگلس به جای سوژه (طبقه کارگر)، ابژه (ساختار اقتصادی) را محور تحلیل تاریخی قرار داده است.این ادعا، اگر به درستی اثبات شود، میتواند بازخوانی مهمی از تاریخ مارکسیسم و شکست جنبشهای کارگری ارائه دهد.
تحلیل متنی دیدگاه فریدونی
با بررسی مقاله و سخنرانی فریدونی، نکات کلیدی به شرح زیر است:او بر تفاوتهای جزئی بین متن مارکس و تدوین انگلس تأکید میکند و آن را به عنوان «انحراف» معرفی میکند.نقد او بیشتر بر تفسیر انگلس متأخر متمرکز است و کمتر به بررسی متنهای اصلی مارکس پرداخته است.فریدونی، با استناد به تحلیلهای تاریخی، این تغییر را عامل شکستهای جنبشهای کارگری و انقلابها معرفی میکند.با این حال، تحلیل متنی نشان میدهد که انگلس در Anti-Dühring و اصل ماتریالیسم تاریخی بارها بر نقش فعال انسانها در تاریخ تأکید کرده است و سوژه را نفی نکرده است. بنابراین، ادعای فریدونی بیشتر بر تفسیر گزینشی و نه تغییر واقعی متن مبتنی است.
نقد منطقی و تاریخی ، محدودیت تاریخی: شکست انترناسیونال اول و دوم، حتی بدون تغییرات نظری انگلس، قابل پیشبینی بود. تضادهای داخلی، فشارهای سیاسی و بحرانهای بینالمللی عوامل اصلی شکست بودند.نقش انگلس محدود: تغییرات جزئی در تفسیر یا تدوین انگلس نمیتوانست ماهیت ساختاری بحرانهای جهانی طبقه کارگر را تغییر دهد.دیالکتیک سوژه و ابژه: تحلیل مارکس و انگلس نشان میدهد که سوژه و ابژه در تعامل هستند و انگلس نقش سوژه را نفی نکرده است، بلکه بیشتر چارچوب ساختاری را توضیح داده است.
جمعبندی بخش
ادعای فریدونی درباره «جابهجایی سوژه و ابژه» توسط انگلس متأخر از نظر متنی قابل اثبات نیست.
حتی اگر فرض کنیم این تغییر رخ داده، شکستهای تاریخی جنبشهای کارگری و انقلابها عمدتاً به عوامل تاریخی، سیاسی، اقتصادی و تاکتیکی بازمیگردد.تحلیل تلفیقی نظری و تاریخی نشان میدهد که نقد فریدونی اهمیت روششناختی دارد، اما نمیتواند علت اصلی شکستها را توضیح دهد.
این بخش زمینه را برای ورود به بخش چهارم: عوامل تاریخی شکستها فراهم میکند، جایی که عوامل عملی و تاریخی شکست انترناسیونالها و انقلاب روسیه مورد بررسی قرار میگیرند.
بخش چهارم: عوامل تاریخی شکستها
تحلیل نظری مهم است، اما بدون درک زمینههای تاریخی و اجتماعی، ناقص خواهد بود. شکستهای انترناسیونال اول (۱۸۶۴–۱۸۷۶)، انترناسیونال دوم (۱۸۸۹–۱۹۱۶) و انقلاب روسیه (۱۹۱۷) نتیجه مجموعهای پیچیده از عوامل داخلی، خارجی و ساختاری بود. این بخش این عوامل را بررسی میکند تا میزان تأثیر تغییرات نظری انگلس در مقایسه با عوامل دیگر مشخص شود.
انترناسیونال اول: زمینهها و چالشها
انترناسیونال اول با هدف ایجاد هماهنگی بین جنبشهای کارگری شکل گرفت، اما با چالشهای جدی مواجه شد:تضادهای داخلی: اختلافات میان جناحهای مارکسیست و آنارشیست باعث تضعیف انسجام سازمان شد.فشارهای سیاسی: دولتهای اروپایی فعالیتها را سرکوب کردند و اعضای کلیدی تحت تعقیب یا تبعید قرار گرفتند.مسائل تاکتیکی: نبود استراتژی واحد برای انقلاب یا اصلاحات اجتماعی باعث پراکندگی تلاشها شد.این عوامل نشان میدهند که شکست انترناسیونال اول عمدتاً به مشکلات سازمانی، سیاسی و تاکتیکی بازمیگردد و نه به تغییرات نظری انگلس.
انترناسیونال دوم: فرصتها و محدودیتها
انترناسیونال دوم با هدف هماهنگی جهانی میان حزبها و اتحادیههای کارگری شکل گرفت، اما با بحرانهای مشابهی روبرو شد:
تضاد ملی و بینالمللی: بحرانهای ملیگرایی و جنگ جهانی اول همبستگی بینالمللی طبقه کارگر را تضعیف کرد.اختلافات ایدئولوژیک: جناحهای رادیکال و معتدل بر سر تاکتیکهای سیاسی اختلاف داشتند.محدودیتهای عملی: شرایط اقتصادی و اجتماعی در کشورهای مختلف، امکان اعمال یک سیاست یکسان را محدود میکرد.این عوامل تاریخی و ساختاری نشان میدهند که شکست انترناسیونال دوم، محصول مجموعهای از شرایط واقعی و عملیاتی بود، نه صرفاً تغییر نظری انگلس.
انقلاب روسیه: شرایط ویژه و عوامل مؤثر
انقلاب روسیه نمونهای بارز از نقش عوامل تاریخی و ساختاری در موفقیت یا شکست حرکتهای انقلابی است:
ساختار اقتصادی و اجتماعی: جامعه روسیه عمدتاً کشاورزی و با طبقه کارگر صنعتی محدود بود، شرایط متفاوتی نسبت به کشورهای اروپای غربی داشت.
بحرانهای سیاسی و نظامی: جنگ جهانی اول و ناکامی دولت تزاری، زمینههای اضطراری برای انقلاب فراهم کردند.
رهبری و تاکتیک: حزب بلشویک توانست با استفاده از شرایط خاص و سازماندهی مناسب، قدرت را به دست گیرد.در این مثال، تأثیر نظریه انگلس بر شکست یا موفقیت انقلاب محدود است. شرایط تاریخی، اجتماعی و سیاسی نقش اصلی را ایفا کردند.
مقایسه با ادعای منتقدان
با توجه به تحلیلهای فوق:حتی اگر انگلس جای سوژه و ابژه را جابهجا کرده باشد، بسیاری از شکستهای تاریخی طبقه کارگر و جنبشهای بینالمللی مستقل از این تغییر رخ دادهاند.عوامل ساختاری، سیاسی، اجتماعی و تاکتیکی تعیینکننده اصلی نتایج بودهاند.تأکید صرف بر تغییرات نظری، بدون در نظر گرفتن زمینه تاریخی، تحلیل را ناقص میکند.
جمعبندی بخش
تحلیل تاریخی نشان داد که شکستهای انترناسیونالها و انقلاب روسیه حاصل تعامل پیچیدهای از عوامل داخلی، بینالمللی، اقتصادی و سیاسی بوده است. هرگونه تأکید صرف بر تغییرات نظری انگلس، بدون در نظر گرفتن این زمینههای تاریخی، تحلیل را ناقص میکند. بنابراین، حتی در فرض صحت ادعاهای منتقدان، نتیجه تاریخی احتمالاً مشابه بود.
بخش پنجم: بحث و نتیجهگیری
هدف این مقاله بررسی ادعای برخی مارکسیستها، به ویژه دیدگاه فرشیدونی، بود که معتقدند انگلس متأخر در تفسیر آثار مارکس جایگاه سوژه و ابژه را جابهجا کرده و این تغییر نظری باعث شکست جنبشهای کارگری، ناکامی انترناسیونال دوم و تأثیرات تاریخی انقلاب روسیه شده است.مقاله با تلفیق تحلیل نظری و تاریخی نشان میدهد که واقعیت پیچیدهتر است و عوامل متعددی در شکستهای تاریخی نقش داشتهاند.
نسبت سوژه و ابژه در مارکس
مطالعه آثار مارکس نشان داد که سوژه (طبقه کارگر) و ابژه (ساختارهای اقتصادی و اجتماعی) در رابطهای متقابل قرار دارند. سوژه فعال و تعیینکننده است، اما تحت تأثیر محدودیتهای ابژه عمل میکند. تحلیلهای تاریخی و متنی تأکید میکنند که حذف یا جابهجایی سوژه توسط انگلس رخ نداده است.انگلس با وجود تأکید بر ابعاد ساختاری، اهمیت عاملیت انسانی طبقه کارگر را نفی نکرده است. نقدهای منتقدان، از جمله دیدگاههای فریدونی، بیشتر مبتنی بر تفسیر گزینشی از آثار انگلس هستند تا شواهد مستقیم.
عوامل تاریخی
بررسی شکستهای انترناسیونال اول و دوم و انقلاب روسیه نشان داد که عوامل تاریخی، ساختاری و تاکتیکی نقش اصلی را ایفا کردهاند. حتی فرض صحت تغییر نسبت سوژه و ابژه توسط انگلس، این عوامل را خنثی نمیکند و نتیجه تاریخی مشابه به دست میآمد.
پاسخ به پرسش پژوهش
با تلفیق تحلیل نظری و تاریخی میتوان گفت که: ادعای منتقدان مبنی بر اینکه شکستهای جنبش کارگری و انقلابها ناشی از «خطای انگلس» بوده، قابل قبول نیست.
انگلس نقش مهمی در تبیین و انتشار نظریه مارکس داشته، اما تغییرات نظری او به خودی خود عامل اصلی شکستها نبوده است.
نتیجه تاریخی عمدتاً تابع عوامل ساختاری، سیاسی، اقتصادی و تاکتیکی است، و تغییرات نظری انگلس، حداکثر یکی از عوامل متعدد بودهاند.
این مقاله نشان داد که تحلیل مسائل تاریخی و اجتماعی نیازمند نگاه تلفیقی است:
تحلیل نظری بدون توجه به واقعیتهای تاریخی ناقص است.
بررسی تاریخی بدون تحلیل نظری نمیتواند مفهوم عاملیت انسانی و ساختارهای اجتماعی را روشن کند.
تلفیق دو بعد امکان ارائه تصویری دقیق و متعادل از رابطه میان اندیشه و عمل، نظریه و تاریخ، سوژه و ابژه را فراهم میآورد.
محدودیتها و پیشنهادات پژوهشی
دسترسی محدود به منابع کامل فریدنی ، به ویژه جزئیات سخنرانی و مقاله، باعث شد که ارزیابی کاملتر نیازمند بررسی مستقیم متن اصلی باشد.پژوهشهای آینده میتوانند با تحلیل تطبیقی جنبشهای کارگری و بررسی دقیق اسناد تاریخی، رابطه نظریه و تاریخ را با جزئیات بیشتری مطالعه کنند.
جمعبندی نهایی
تحلیل نشان داد که:سوژه و ابژه در تفکر مارکس رابطهای متقابل دارند و هرگونه تغییر تفسیر این رابطه باید با شواهد دقیق بررسی شود.انگلس در تفسیر مارکس نقش برجستهای داشته، اما جایگاه سوژه را حذف یا وارونه نکرده است.شکستهای تاریخی طبقه کارگر و انقلابها عمدتاً محصول عوامل ساختاری، تاریخی و تاکتیکی بودهاند و تغییرات نظری انگلس تنها یکی از عوامل متعدد است.تحلیل تلفیقی نظری و تاریخی بهترین راه برای درک پیچیدگیهای جنبشهای کارگری و انقلابهاست.
فهرست منابع نهایی
۱. آثار اصلی مارکس
1. مارکس، کارل. (1844). نقد فلسفه حق هگل (Critique of Hegel’s Philosophy of Right).
2. مارکس، کارل. (1859). پیشدرآمد نقد اقتصاد سیاسی (A Contribution to the Critique of Political Economy).
3. مارکس، کارل. (1867). سرمایه: جلد اول (Capital, Volume I).
4. مارکس، کارل. (1885). سرمایه: جلد دوم و سوم (Capital, Volumes II & III). تدوین و انتشار توسط فردریش انگلس.
۲. آثار اصلی انگلس
1. انگلس، فردریش. (1878). Anti-Dühring.
2. انگلس، فردریش. (1884). اصل ماتریالیسم تاریخی (The Origin of the Family, Private Property and the State).
3. انگلس، فردریش. (1885). سرمایه: جلد دوم و سوم (Capital, Volumes II & III).
نقدها و تحلیلهای مرتبط با دیدگاه فریدونی
فریدونی، فرشید. :بحران مارکسیسم یا انحراف
ایدئولوژیک انگلس متأخر؟»، سایت آرمان و اندیشه.فریدونی، فرشید.سخنرانی: «بحران مارکسیسم یا انحراف ایدئولوژیک انگلس متأخر؟»، یوتیوب.منابع ثانویه فارسی مرتبط با نقد مارکسیسم و تحلیل نظریه انگلس و مارکس.
منابع ثانویه و تحلیل ها
1. Stedman Jones, Gareth. (2005). Engels and the Genesis of Marxism. New Left Review, Issue 106.
2. Mehring, Franz. (1918). Karl Marx: The Story of His Life. London: George Allen & Unwin.
3. Wheen, Francis. (1999). Karl Marx: A Life. New York: W. W. Norton & Company.
4. Tucker, Robert C. (1978). The Marx-Engels Reader. New York: W. W. Norton & Company.
منابع تاریخی و تطبیقی
1. Hobsbawm, Eric. (1962). The Age of Revolution: 1789–1848. London: Weidenfeld & Nicolson.
2. Hobsbawm, Eric. (1987). The Age of Empire: 1875–1914. London: Weidenfeld & Nicolson.
3. Figes, Orlando. (1996). A People’s Tragedy: The Russian Revolution 1891–1924. London: Penguin Books.
4. Pipes, Richard. (1990). The Russian Revolution. New York: Vintage Books.
منابع آنلاین
1. Monthly Review – Engels vs Marx
2. New Left Review – Engels and the Genesis of Marxism
امیر آذر
۲۹ اکتبر ۲۰۲۵