بلشویک‌ها، جنگ داخلی، و «فاشیسم سرخ»/مک اینتاش


26-10-2025
بخش انقلابها و جنبشها
29 بار خواندە شدە است

بە اشتراک بگذارید :

artimg

بلشویک‌ها، جنگ داخلی، و «فاشیسم سرخ»

libcom on November 5, 2005

نویسنده: مک‌اینتاش (Mac Intosh)

برگردان:شوراها

نشریه‌ی Internationalist Perspective در مقاله‌ای از نیکولا وِرت (Nicholas Werth) تبار استالینیسم را به انقلاب اکتبر و خود لنین بازمی‌گرداند.

گشایش بایگانی‌های دولتی در پی فروپاشی رژیم استالینیستی، دسترسی ما را به اسناد حیاتی‌ای ممکن ساخته است که برای فهم فرایند پیچیده‌ای که به پیروزی ضدانقلاب در روسیه انجامید، اهمیت بنیادین دارند. در حالی که کتاب کتاب سیاه کمونیسم: جنایت‌ها، ترور، سرکوب* (انتشارات دانشگاه هاروارد) عمدتاً مجموعه‌ای از حملات جانبدارانه و تبلیغاتی ضدبلشویکی است، بخش مفصلی از آن، نوشته‌ی نیکولا وِرت، با دغدغه‌ای واقعی برای آشکار کردن عناصر ضدانقلابی و با آشنایی عمیق با انبوهی از اسناد رسمی تا آن زمان منتشرنشده (اما تعیین‌کننده) نگاشته شده است.

نقطه‌ی عزیمت تحلیل من چارچوبی است که ویکتور سرژ (Victor Serge) ترسیم کرده است: «اغلب گفته می‌شود که “بذر همه‌ی استالینیسم در آغازِ بلشویسم نهفته بود.” من با این سخن مخالفتی ندارم. تنها باید افزود که بلشویسم همچنین دربردارنده‌ی بسیاری بذرهای دیگر نیز بود ــ انبوهی از بذرهای دیگر ــ و آنان که شور و شوق نخستین سال‌های اولین انقلاب پیروزمند را زیسته‌اند نباید این را از یاد ببرندما انقلابیون امروز نیز نباید میراث بلشویک‌ها و انقلاب روسیه را از یاد ببریم. اما بخشی از آن میراث، در عین حال، سرکوب خونینِ وعده‌های اکتبر است. هرچند مجموعه‌ای از عوامل گوناگون، انقلاب را به شکست کشاند، بذرهایی که به استالینیسم انجامیدند ــ بذرهایی که در لحظه‌ی پیروزی نیز در خودِ بلشویسم وجود داشتند ــ نقشی تعیین‌کننده ایفا کردند. مقصود من در اینجا بررسی همین بذرها و همین نقش است.

از اکتبر تا «فاشیسم سرخ» مقاله‌ی نیکولا وِرت با عنوان دولتی علیه مردم خود: خشونت، سرکوب و ترور در اتحاد جماهیر شوروی انقلابیون را ناگزیر می‌کند درباره‌ی مسیر تاریخی‌ای بیندیشند که از انقلاب اکتبر تا پیروزی چیزی انجامید که مارکسیست و انقلابی آلمانی، اتو روله (Otto Rühle)، آن را «فاشیسم سرخ» در برابر «فاشیسم قهوه‌ای» نازی‌ها می‌نامید. تمرکز سنت انقلابی معمولاً بر خشونت حزب-دولت بلشویکی علیه طبقه‌ی کارگر در کرونشتات، پیمان‌های اتحاد با دولت‌های امپریالیستی (نظیر راپالو)، یا گشودن اقتصاد روسیه به روی سرمایه‌ی خصوصی و سرمایه‌گذاری خارجی (سیاست نپ) قرار داشته است ــ یعنی دهه‌ی ۱۹۲۰ را نقطه‌ی قطعیِ پیروزی ضدانقلاب دانسته‌اند. اما وِرت دوره‌ی جنگ داخلی (۱۹۱۸-۱۹۱۹) را در مرکز توجه قرار می‌دهد. او هرچند ادعایی درباره‌ی ماهیت طبقاتیِ دولت حزبیِ بلشویکی مطرح نمی‌کند، اما مستنداتی که عرضه می‌کند ــ عمدتاً از نهادهای رسمی حزب-دولت و مقام‌های بلشویک ــ چنان دقیق، مستند و غیرقابل انکار است که هرچند تمرکز آن یک‌سویه است، نمی‌تواند برای کسانی که به سرنگونی سرمایه‌داری و شکل‌های دولتیِ آن متعهدند، بی‌پرسش بماند.

من می‌خواهم به چند مسئله بپردازم که خواندن متن وِرت پیش می‌کشد: ۱. نقش انقلاب فرانسه به مثابه‌ی الگوی بلشویک‌ها؛ ۲. نقش پرَکتیکی‌ها (practiki، «عمل‌گرایان» درون حزب بلشویک)؛ ۳. جایگاه خودِ لنین به عنوان چهره‌ی محوری حزب؛ ۴. و در نهایت گرایش به آنچه من «نژادانگاری دشمنان» می‌نامم ــ یعنی برخورد زیست‌سیاسی و حذف‌گرایانه با انقلابیان، آنارشیست‌ها، سوسیالیست‌های چپ انقلابی (SRها)، منشویک‌های بین‌الملل‌گرا، طبقه‌ی کارگر در مراکز صنعتی روسیه، و توده‌های دهقانان فقیر که دولت حزبی سرانجام مأموریتِ نابودی بسیاری از آنان را بر عهده گرفت.

الگوی ژاکوبنی روشن است که انقلاب فرانسه ــ و به‌ویژه ژاکوبن‌ها (دانتن، روبسپیر) ــ در سال ۱۹۱۷ الگویی برای بلشویک‌ها بود. اما انقلاب فرانسه انقلابی بورژوایی بود و در دست ژاکوبن‌ها شکل خاصی از «دولت‌پرستی سرمایه‌دارانه» یافت که آن را وارث و تداوم‌دهنده و کمال‌بخش رژیم کهن می‌ساخت، نه گورکن آن. از این رو، سوسیالیست‌ها همواره در قبال میراث انقلاب فرانسه دچار دوگانگی بودند. برای نمونه، در فرانسه، سنت‌های مختلفی که ژُرِس (Jaurès) و ژول گِد (Jules Guesde) نمایندگی می‌کردند، خود را در جامه‌ی ژاکوبن‌ها می‌پیچیدند، اما سندیکالیست‌های انقلابی چون سورل (Sorel) و مونات (Monatte) این الگو را برای طبقه‌ی کارگر قاطعانه رد می‌کردند و ژاکوبن‌ها و «دوران ترور» را، به تعبیر سورل، «درخورترین نمایندگان سنت خالص رژیم کهن و تفتیش عقاید» می‌دانستند. از نظر سورل، مسئله، نفسِ خشونت نبود، بلکه ماهیت طبقاتی آن و پیوندش با دولت و نظم حقوقیِ آن بود. او می‌نویسد: «خشونت سندیکالیستی که کارگران در جریان اعتصاب‌ها برای سرنگونی دولت به کار می‌برند، نباید با اعمال توحش‌آمیزِ انقلابیون ۱۷۹۳ خلط شود، آن‌گاه که قدرت را در دست داشتند و می‌توانستند مغلوبان را سرکوب کنند ــ بر اساس همان اصولی که از کلیسا و پادشاهی به ارث برده بودند. ما حق داریم امیدوار باشیم که انقلاب سوسیالیستی‌ای که به دست سندیکالیست‌های ناب انجام گیرد، از جنایاتی که انقلاب‌های بورژوایی را لکه‌دار کرد، مبرّا باشد.» (سورل، تأملاتی در باب خشونت) اسناد ارائه‌شده از سوی وِرت تردیدی باقی نمی‌گذارد که بلشویک‌ها در دوران جنگ داخلی دقیقاً به همین میراث ژاکوبنی تعلق داشتند، چه در سازمان‌دهی دستگاه سرکوب و چه در شکل‌دادن به دولت نوین.

پرَکتیکی‌ها و منطق قدرت بحث‌های درونی حزب بلشویک درباره‌ی دفاع‌طلبی پس از فوریه، تصرف قدرت در اکتبر، نقش شوراها یا مسئله‌ی دهقانان، عموماً بر مباحث نظری متمرکز بوده‌اند، هرچند این مباحث پیوند مستقیم با عمل سیاسی داشتند. وِرت اما عناصری به دست می‌دهد که می‌توان بر پایه‌ی آن‌ها جامعه‌شناسیِ سیاسیِ مارکسیستی از بلشویسم تدوین کرد ــ جامعه‌شناسی‌ای که نقش تعیین‌کننده‌ی پرَکتیکی‌ها را به رسمیت بشناسد: کسانی که نه نظریه برایشان اهمیتی داشت و نه پراتیک برخاسته از آن، بلکه تنها دغدغه‌شان «قدرت» بود. برای این عناصر، مارکسیسم بی‌اهمیت بود؛ آنان رهبری و کادرهای چکا (Cheka، پلیس سیاسی) را تشکیل می‌دادند و برای انجام کارهای دهشتناکِ سرکوب و کشتار، عناصری از لایه‌های لومپن‌پرولتاریا را به خدمت می‌گرفتند ــ و این خشونت‌ها غالباً متوجه خودِ انقلابیان، کارگران صنعتی یا دهکده‌های دهقانی بود. در جریان جنگ داخلی، این «عمل‌گرایان» در درون حزب-دولت بلشویکی چنان قدرتی یافتند که عملاً غیرقابل مهار و پاسخ‌ناپذیر شدند. اینجا، نه در دوران استالین، سرچشمه‌ی حقیقی گولاگ و کشتارهای جمعی نهفته است. پیامدهای این قدرت هولناک که بلافاصله پس از تصرف قدرت در اکتبر ۱۹۱۷ در دل دولت حزبی پدید آمد ــ و پایه‌های اجتماعی و سیاسیِ عمیق آن ــ باید به‌دقت از سوی انقلابیان بررسی شود، بدون آن پیش‌فرض نادرست که این «افراط‌ها» تنها پس از مرگ لنین یا در نتیجه‌ی صعود استالین آغاز شدند.

لنین و منطق نابودی یکی از نکات چشمگیر در روایت وِرت میزان دخالت مستقیم خودِ لنین در سازمان‌دهی و مشروعیت‌بخشی به خشونت افسارگسیخته علیه انقلابیان، کارگران و دهقانان در جریان جنگ داخلی است. لنینِ حاضر در صفحات وِرت، که گفته‌ها و دستوراتش با دقت مستند شده، کاملاً متفاوت است از لنینِ دوران تبعید در سوئیس که پرچم انترناسیونالیسم پرولتری را برافراشت، یا لنینِ «تزهای آوریل» که مسیر انقلاب را گشود، یا لنینِ «آخرین نبرد» علیه بوروکراسی که مویشه لوین تصویر کرده است. هیچ‌یک از آن چهره‌ها نباید نادیده گرفته شود، اما نمی‌توان لنینی را نیز نادیده گرفت که وِرت نشان می‌دهد: لنینی که خود تصریح کرد عنوان «کمیساریای مردمیِ دادگستری» بهتر است به «کمیساریای مردمیِ نابودی اجتماعی» تغییر یابد؛ لنینی که گروگان‌گیری و بمباران روستاهای دهقانی را برای درهم‌شکستن اعتصاب‌ها و تحمیل تحویل آذوقه (از دهقانان گرسنه) به دولت مجاز شمرد. غیرقابل تصور است که جنگ داخلیِ دوم ــ یعنی جنگ علیه انقلابیان، کارگران و دهقانان فقیر، در کنار جنگ علیه ارتش‌های سفید ــ بدون پشتیبانی و ابتکار تقریباً بی‌قید و شرط لنین از سوی دزرژینسکی، اُردژونیکیدزه و پرَکتیکی‌های متکی بر چکا، ممکن می‌بود.

نژادانگاری دشمنان و منطق نابودی زیستی نهایتاً باید به چگونگیِ تصور و بازنمایی دشمنان از سوی بلشویک‌ها پرداخت، به‌ویژه انقلابیان، کارگران اعتصابی و دهقانان گرسنه. واژگانی چون «حشره»، «انگل» و «شپش» نشانه‌ی منزلت فروانسانی‌ای است که به آنان نسبت داده می‌شد. هدف نه شکست یا تسلیم آنان، بلکه «ریشه‌کن‌کردن» و نابودی فیزیکی‌شان بود. «جرم» این عناصر نه در کنش‌هایشان، بلکه در خودِ وجود زیستی‌شان خلاصه می‌شد. از همین‌روست که می‌توان در اعمال دولت حزبیِ بلشویکی در جریان جنگ‌های داخلی، عنصر آغازین نوعی «نژادانگاری» یا «زیست‌انگاری» دشمن را تشخیص داد. دهقان گرسنه‌ای که به کولاک (kulak) بدل می‌شود، کارگر اعتصابی‌ای که به «شپش» تبدیل می‌شود، آنارشیست یا سوسیالیست انقلابی چپی که «حشره» خوانده می‌شود ــ آیا ما در آستانه‌ی همان منطق کشتار جمعی و نسل‌کشی قرار نداریم؟ آیا در زهدان انقلاب اکتبر، جنینی از همان چیزی که روله آن را «فاشیسم سرخ» می‌نامید، در حال رشد نیست؟ ما هنوز به آن نقطه نرسیده‌ایم، اما بذر کاشته شده و هر تحلیلی از پیروزی ضدانقلاب باید بپذیرد که وِرت منشأ آن را در خودِ کنش‌های بلشویک‌ها در لحظه‌ی پیروزی اکتبر یافته است.

میراثی برای نقد این واقعیت که انقلاب اکتبر و دولت حزبیِ بلشویکی نمی‌توانند الگویی برای انقلابی باشند که هدفش الغای قانون ارزش سرمایه‌دارانه و آفرینش یک Gemeinwesen انسانی (همبودِ انسانی) است، مدت‌هاست که برای انقلابیان روشن بوده است. اما وِرت ما را وادار می‌کند با واقعیتی ناخوشایند روبه‌رو شویم: مسیر به‌سوی «فاشیسم سرخ» ــ هرچند مستقیم و خطی نبوده است ــ از همان یک دهه پیش از تثبیت قدرت استالین آغاز شد؛ پیش از کرونشتات، پیش از نپ، و پیش از راپالو. اگر بخواهیم فرایندی را که به کولِیما (Kolyma) انجامید بفهمیم، باید از همان‌جا آغاز کنیم که وِرت آغاز می‌کند: از خودِ انقلاب اکتبر.

ترجمه و ویرایش: [نام مترجم] منبع: Internationalist Perspective, Text No. 41 — «The Bolsheviks, the Civil War,  and “Red Fascism.”»  نویسنده: مک‌اینتاش (Mac Intosh)

*کتاب سیاه کمونیسم: جنایت‌ها، ترور، سرکوب:برگردان فارسی این کتاب در کتابخانه سایت شوراها موجود است.

منبع:

The Bolsheviks, the Civil War, and Red Fascism | libcom.org

 

 
اسم
نظر ...