تزهایی دربارهی بلشویسم/رودولف اشپرنگر
25-10-2025
بخش انقلابها و جنبشها
26 بار خواندە شدە است
بە اشتراک بگذارید :
تزهایی دربارهی بلشویسم
رودولف اشپرنگر – ۱۹۳۴
برکردان:تارنمای شوراها
اشپرنگر در این نوشتهی انتقادی (۱۹۳۴) بلشویسم و نقش آن در انقلاب روسیهی ۱۹۱۷ را بررسی میکند. به باور او، بلشویسم در نهایت جنبشی بورژوایی در کشوری عمدتاً دهقانی بود، و از همین رو نهتنها بهعنوان یک الگوی انقلابی برای طبقهی کارگر بینالمللی بیفایده است، بلکه یکی از موانع سنگین و خطرناک پیشِروی آن به شمار میآید.
I .اهمیت بلشویسم
۱.در عرصهی اقتصاد شوروی و دولت شوروی، بلشویسم برای خود حوزهای بسته از پراتیک اجتماعی پدید آورده است. در «انترناسیونال سوم» نیز ابزاری برای کنترل و تأثیرگذاری بر جنبش کارگری در مقیاس جهانی سازمان داده است. رهنمودهای آن در باب اصول و تاکتیکها در «لنینیسم» صورتبندی شدهاند. این پرسش مطرح میشود: آیا نظریهی بلشویکی، همانگونه که استالین میگوید، همان مارکسیسم در دوران امپریالیسم و انقلاب اجتماعی است؟ و در نتیجه، آیا محور حرکت انقلابی پرولتاریا در مقیاس بینالمللی به شمار میآید؟
۲.بلشویسم اعتبار بینالمللی خود را در جنبش طبقاتی پرولتاریا نخست از رهگذر مبارزهی انقلابی پیگیر خود علیه جنگ جهانی ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۸ و دوم از راه انقلاب روسیهی ۱۹۱۷ به دست آورد. اهمیت تاریخی-جهانی آن در این نکته نهفته است که بلشویسم، تحت رهبری پیگیر لنین، مسائل خاص انقلاب روسیه را دریافت و همزمان در حزب بلشویک ابزاری برای حل عملی آن مسائل ایجاد کرد. سازگاری بلشویسم با مسائل برخاسته از انقلاب روسیه حاصل بیست سال رشد پیگیر و دقیق بود که بر پایهی درکی روشن از مسائل بنیادین طبقاتی شکل گرفت.
۳.اما اینکه آیا این موفقیت در حل وظایف خود، بلشویسم را از نظر نظری، تاکتیکی و سازمانی سزاوار رهبری انقلاب پرولتاریایی بینالمللی میکند یا نه، نیازمند بررسی دو سویه است: از یکسو باید بنیانها و پیششرطهای اجتماعی انقلاب روسیه را واکاوی کرد، و از سوی دیگر، باید مسائل خاص انقلاب پرولتاریایی در کشورهای بزرگ سرمایهداری را در نظر گرفت.
II .پیششرطهای انقلاب روسیه
۴.جامعهی روسیه بهطور قاطع از جایگاهش میان اروپا و آسیا متأثر بود. در حالی که نیروی اقتصادی پیشرفتهتر و موقعیت بینالمللی نیرومند غرب اروپا پیش از پایان قرون وسطا نخستین نشانههای رشد سرمایهداری تجاری را در روسیه از میان برد، برتری سیاسی استبداد شرقی، بنیانهای دستگاه دولت مطلقهی امپراتوری روسیه را فراهم ساخت. از اینرو، روسیه نهتنها از نظر جغرافیایی، بلکه از لحاظ اقتصادی و سیاسی نیز جایگاهی میانگیر میان دو قاره داشت و نظامهای اجتماعی و سیاسی متفاوت آنها را بهگونهای خاص در خود ترکیب کرده بود.
۵.این موقعیت دوپهلوی بینالمللیِ روسیه نهتنها بر گذشتهی دور آن، بلکه بر مسائل انقلابش در دو دههی نخست قرن بیستم تأثیر تعیینکنندهای داشت. نظام سرمایهداری در دوران اوجگیری امپریالیستی، دو مرکز متضاد اما درهمتنیده پدید آورد: یکی مرکز سرمایهداری پیشرفتهی پیشبرندهی امپریالیسم در مناطق صنعتی غرب اروپا و آمریکای شمالی، و دیگری مرکز استعمارزدهی غارت امپریالیستی در نواحی کشاورزی شرق آسیا. از هر دو مرکز خطری طبقاتی برای نظام امپریالیستی برخاسته بود: انقلاب پرولتاریایی بینالمللی محور خود را در کشورهای پیشرفتهی سرمایهداری اروپا و آمریکا مییافت، و انقلاب دهقانیِ ملی در کشورهای روستایی شرق آسیا. در روسیه، که در نقطهی تماس میان دو حوزهی نفوذ امپریالیستی قرار داشت، این دو گرایش انقلابی درهم آمیختند.
۶.اقتصاد روسیه آمیزهای بود از تولید کشاورزی کهنه و آسیایی و اقتصاد صنعتی مدرن اروپایی. در عمل، اشکال گوناگون بندگی رعیتی برای اکثریت عظیم دهقانان روسیه همچنان پایدار بود. همین امر رشد اولیهی کشاورزی سرمایهداری را بازمیداشت و تنها به فروپاشی دهکدههای روسی، فقر مفرط و وابستگی دائمی دهقان به زمینی انجامید که دیگر نمیتوانست او را تغذیه کند. کشاورزی روسیه، که چهارپنجم جمعیت و بیش از نیمی از کل تولید را دربر میگرفت، تا سال ۱۹۱۷ اقتصادی فئودالی بود که عناصری سرمایهدارانه در آن پراکنده شده بود.
صنعت روسیه بهدست رژیم تزار، با هدف استقلال از کشورهای خارجی، بهویژه در تولید تدارکات نظامی، بر کشور پیوند زده شد. اما از آنجا که روسیه فاقد بنیانهای صنایع دستی پیشرفته و طبقهای از «کارگران آزاد» بود، این سرمایهداری دولتی، هرچند در شکل تولید انبوه زاده شده بود، طبقهی مزدبگیر به معنای واقعی کلمه پدید نیاورد. این نظام نوعی «بردهداری سرمایهدارانه» بود که تا سال ۱۹۱۷ آثار آن را میتوان در شکل پرداخت مزدها، خوابگاهنشینی کارگران و قوانین اجتماعی مشاهده کرد. کارگران روس نهتنها از نظر فنی عقبمانده، بلکه تا حد زیادی بیسواد و وابسته به روستا بودند. در بسیاری از شاخههای صنعت، نیروی کار عمدتاً از کارگران فصلی دهقان تشکیل میشد که پیوندی پایدار با شهر نداشتند.
بدینترتیب، صنعت روسیه تا سال ۱۹۱۷ نظامی از تولید سرمایهدارانه آمیخته با عناصر فئودالی بود. کشاورزی فئودالی و صنعت سرمایهدارانه متقابلاً درهم نفوذ کرده و ترکیبی پدید آورده بودند که نه با اصول اقتصاد فئودالی سازگار بود و نه توان ایجاد بنیادهای رشد ارگانیک سرمایهداری را داشت.
۷.وظیفهی اقتصادی انقلاب روسیه در وهلهی نخست کنارزدن فئودالیسم پنهان در مناسبات ارضی و لغو بهرهکشی دهقانان در قالب بندگی بود، همراه با صنعتیسازی کشاورزی و تبدیل آن به تولید کالایی مدرن؛ و در وهلهی دوم، ایجاد شرایط برای پیدایش آزاد طبقهای از «کارگران واقعاً آزاد» و رهایی توسعهی صنعتی از تمام بندهای فئودالی. اینها در اصل همان وظایف انقلاب بورژوایی بودند.
۸.بر چنین بنیانی بود که دولت مطلقهی تزاری پدید آمد. بقای این دولت بر تعادلی میان دو طبقهی دارا استوار بود که هیچیک قادر به غلبه بر دیگری نبود. اگر سرمایهداری ستون فقرات اقتصادی این دولت را فراهم میکرد، اشراف فئودال تکیهگاه سیاسی آن بود. «قانون اساسی»، «حق رأی» و نظام «خودگردانی» نمیتوانستند ناتوانی سیاسی تمام طبقات را در دولت تزاری پنهان کنند؛ دولتی که در شرایط عقبماندگی اقتصادی کشور، شیوهای از حکومت پدید آورد که آمیزهای از استبداد اروپایی و خودکامگی شرقی بود.
۹.از نظر سیاسی، وظایف پیشِروی انقلاب روسیه عبارت بودند از: نابودی نظام استبدادی، برانداختن اشراف فئودال بهعنوان طبقهی ممتاز، و ایجاد قانون اساسی و دستگاه اداریای که تحقق سیاسی وظایف اقتصادی انقلاب را تضمین کند. بنابراین وظایف سیاسی انقلاب روسیه کاملاً با پیششرطهای اقتصادی آن همخوان بودند؛ یعنی وظایف یک انقلاب بورژوایی.
III .ترکیبهای طبقاتی در انقلاب روسیه
۱۰.بهسبب ترکیب اجتماعی خاصِ عناصر فئودالی و سرمایهدارانه، انقلاب روسیه با وظایفی بغرنج نیز روبهرو بود. این انقلاب از حیث ماهیت، همانقدر با انقلاب بورژوایی کلاسیک تفاوت داشت که ساختار اجتماعی استبداد روسی در آغاز قرن بیستم با استبداد فرانسوی در قرن هفدهم تفاوت داشت.
۱۱.این تفاوت که با اختلاف در بنیانهای اقتصادی متناظر بود، در موضعگیریهای گوناگون طبقات روسیه نسبت به تزار و انقلاب، روشنترین نمود سیاسی خود را یافت. از دیدگاه منافع اقتصادی، همهی این طبقات در بنیاد با نظام تزار مخالف بودند؛ اما در عمل سیاسی، این مخالفت نهفقط از نظر درجه بلکه از حیث هدف و مقصود نیز تفاوتی اساسی داشت.
۱۲.اشراف فئودال در اساس تنها برای گسترش نفوذ خود بر دولت مطلقه میجنگید و میخواست آن را برای حفظ امتیازات خویش دستنخورده نگه دارد.
۱۳.بورژوازی، که از نظر عددی ضعیف، از نظر سیاسی وابسته، و از طریق یارانههای دولتی مستقیماً با تزار پیوند داشت، در جهتگیریهای سیاسی خود نوسانات بسیاری نشان داد. جنبش دسامبریها (۱۸۲۵) تنها حملهی انقلابی آنها علیه دولت مطلقه بود. در دوران جنبش تروریستی نارودنیکیها (دهههای ۱۸۷۰ و ۱۸۸۰) آنان بهطور منفعلانه از جنبش انقلابی حمایت کردند تا فشار بر تزار را افزایش دهند. همچنین کوشیدند از جنبشهای اعتصابی انقلابی تا نبردهای اکتبر ۱۹۰۵ بهعنوان ابزاری برای فشار بهره گیرند. هدفشان دیگر براندازی تزار نبود، بلکه اصلاح آن بود. در دوران پارلمانی ۱۹۰۶ تا بهار ۱۹۱۷، وارد مرحلهای از همکاری با تزار شدند. سرانجام بورژوازی روس، در گریز از پیامدهای مبارزات انقلابی تودههای کارگر و دهقان، در دورهی کودتای کورنیلوف ــ که با هدف بازگرداندن قدرت سابق تزار صورت گرفت ــ به تسلیم بیقید و شرط در برابر ارتجاع تزاری رسید. بورژوازی حتی پیش از آنکه وظایف انقلاب خود را به انجام رساند، ضدانقلابی شد. بنابراین نخستین ویژگی طبقاتی انقلاب روسیه در این واقعیت نهفته است که این انقلابِ بورژوایی میبایست نه تنها بدون بورژوازی بلکه مستقیماً علیه آن پیش برده شود. از اینرو، دگرگونی بنیادی در کلِ خصلت سیاسی آن پدید آمد.
۱۴.دهقانان، بنا بر اکثریت قاطعشان، به آن گروه اجتماعی بدل شدند که دستکم بهطور منفعل مسیر انقلاب روسیه را تعیین میکرد. در حالی که اقلیتِ کماهمیتترِ دهقانان مرفه و متوسط سیاستی لیبرالی و خردهبورژوایی را نمایندگی میکردند، اکثریت عظیم دهقانان گرسنه و دربندِ زمین، از سر ضرورتهای حیاتی به مسیر خلعید خشونتآمیز از مالکان بزرگ رانده شدند. چون قادر به پیشبرد سیاستی مستقل بر پایهی منافع طبقاتی خود نبودند، ناچار شدند از رهبری دیگر طبقات پیروی کنند. تا فوریهی ۱۹۱۷، در مجموع و علیرغم شورشهای پراکنده، دهقانان پایهی استوار تزار باقی ماندند. همین بیتحرکی و عقبماندگیشان سبب شد انقلاب ۱۹۰۵ فروبپاشد. در سال ۱۹۱۷ اما در برانداختن تزار نقش تعیینکننده داشتند؛ زیرا در قالب واحدهای بزرگ اجتماعی سازمانیافته در ارتش، با فلجکردن منفعلانهی ماشین جنگی، پایان نظام تزاری را رقم زدند. شورشهای ابتدایی اما مقاومتناپذیر آنان در روستاها، که به نابودی املاک بزرگ انجامید، شرایط لازم را برای پیروزی انقلاب بلشویکی فراهم کرد؛ انقلابی که در سالهای جنگ داخلی تنها به مدد پشتیبانی فعال آنان توانست خود را حفظ کند.
۱۵.پرولتاریای روس، علیرغم عقبماندگیاش، بهسبب آموزش بیرحمانهای که از دلِ سرکوب توأمان تزاری و سرمایهدارانه بیرون آمده بود، از توان مبارزاتی بزرگی برخوردار بود. این طبقه با سرسختی عظیم در مبارزات انقلاب بورژوایی روسیه شرکت کرد و به تیزترین و قابل اعتمادترین ابزار آن بدل شد. از آنجا که هر اقدامش در برخورد با تزار ماهیتی انقلابی مییافت، آگاهی طبقاتی ابتداییاش بهتدریج رشد کرد و در نبردهای ۱۹۱۷، بهویژه در تصرف خودجوش مؤسسات بزرگ تولیدی، تا سطح ارادهی آگاهانهی کمونیستی برکشیده شد.
۱۶.روشنفکران خردهبورژوا نقش ویژهای در انقلاب روسیه ایفا کردند. آنان که از لحاظ مادی و فرهنگی در تنگنا بودند، از پیشرفت حرفهای بازمانده، و در اندیشههای پیشرو اروپای غربی پرورش یافته بودند، در صف مقدم جنبش انقلابی قرار گرفتند و با رهبری خود بر آن، مهر و نشان خردهبورژوایی و ژاکوبنی زدند. جنبش سوسیالدموکراسی روسیه در ترکیب «رهبران حرفهای انقلابی» خود، در اصل حزب روشنفکران انقلابی خردهبورژوا بود.
۱۷.برای حل طبقاتی مسائل ناشی از انقلاب روسیه، ترکیبی خاص از نیروها پدید آمد: تودههای عظیم دهقانی پایهی منفعل آن را تشکیل دادند؛ تودههای پرولتاریایی، هرچند از نظر عددی کوچکتر اما از حیث انقلابی نیرومند، ابزار رزمی آن بودند؛ و لایهی اندک اما مؤثر روشنفکران انقلابی، مغزِ هدایتکنندهی انقلاب را شکل داد.
۱۸.این سهضلعیِ طبقاتی نتیجهی ضروری جامعهی تزاری بود که در آن دولتی مطلقه و مستقل، بر پایهی ناتوانی سیاسی طبقات دارا ــ اشراف فئودال و بورژوازی ــ فرمان میراند. مسئلهی ویژهی انجام انقلاب بورژوایی بدون بورژوازی و حتی علیه آن، از ضرورت سرنگونی تزار و بسیج پرولتاریا و دهقانان برای منافع خودشان برمیخاست؛ ضرورتی که در جریان آن نهتنها تزار بلکه شکلهای موجودِ بهرهکشی فئودالی و سرمایهدارانه نیز درهمشکسته شد. از نظر عددی، دهقانان میتوانستند این امر را خود به انجام رسانند، اما از لحاظ سیاسی ناتوان بودند؛ زیرا نمیتوانستند منافع طبقاتی خویش را جز در پرتو رهبری طبقهای دیگر تحقق بخشند، رهبریای که میزان تحقق آن منافع را نیز تعیین میکرد.
کارگران روس در سال ۱۹۱۷ آغازِ سیاست طبقاتی کمونیستی مستقلی را رقم زدند، اما فاقد پیششرطهای اجتماعی لازم برای پیروزی بودند ــ پیروزیای که در مقام یک انقلاب پرولتاریایی، میبایست در عین حال پیروزی بر دهقانان نیز باشد. این امر برای پرولتاریای روس، که کل شمارش به ده میلیون نفر میرسید، ناممکن بود. ازاینرو آنان ــ همچون دهقانان ــ ناگزیر شدند خود را تابع رهبری گروهی از روشنفکران سازند که پیوند ارگانیکی با منافع طبقاتیشان نداشتند.
۱۹.ایجاد رهبری سازمانیافتهی انقلاب روسیه و تدوین تاکتیکی متناسب با آن شایستگی های بلشویکها بود. آنان مأموریت بهظاهر ناممکن ایجاد اتحاد متناقض میان تودههای دهقانی خواهان مالکیت خصوصی و پرولتاریای خواهان کمونیسم را به انجام رساندند، و از این طریق انقلاب را در شرایط دشوارش ممکن ساختند. بلشویکها با پیوند دادن این اتحاد متناقض دهقان-کارگر از طریق زنجیر آهنین دیکتاتوری حزبی، موفقیت آن را تضمین کردند. بدینسان، حزب بلشویک بهمنزلهی حزب رهبریکنندهی روشنفکران انقلابی خردهبورژوا در روسیه، وظیفهی تاریخی انقلاب روسیه را به انجام رساند: یعنی سازگار کردن حرکت تاریخ با پشت دهقانان بورژوا-انقلابی در پیوند با طبقهی کارگر انقلابی.
IV .ماهیت بلشویسم
۲۰.بلشویسم همهی ویژگیهای بنیادی سیاست انقلابی بورژوایی را در خود دارد، با این تفاوت که آنها را با بینشی که از مارکسیسم دربارهی قوانین حرکت طبقات اجتماعی وام گرفته، تشدید کرده است. جملهی معروف لنین که «سوسیالدموکرات انقلابی همان ژاکوبنی است که با تودهها پیوند دارد» چیزی بیش از یک تشبیه سطحی است؛ این جمله بیانگر همانسانی درونیِ فنی-سیاسی بلشویسم با جنبش خردهبورژوایی انقلابیِ دوران انقلاب فرانسه است.
۲۱.اصل بنیادین سیاست بلشویکی ــ یعنی تسخیر و اعمال قدرت از سوی سازمان ــ ماهیتی ژاکوبنی دارد. خط راهنمای چشمانداز بزرگ سیاسی و تحقق آن از طریق تاکتیک سازمان بلشویکی در مبارزه برای قدرت نیز ژاکوبنی است: بسیج همهی نیروها و امکانات اجتماعی برای سرنگونی دشمن مطلقه، همراه با بهکارگیری هر وسیلهای که امید موفقیت در پی داشته باشد؛ چرخشها و مصالحههای تاکتیکی با هر نیروی اجتماعی که بتوان حتی برای مدتی کوتاه و در کوچکترین عرصه از آن بهره برد. سرانجام، ایدهی بنیادین سازمان بلشویکی نیز ژاکوبنی است: ایجاد سازمانی سختگیرانه از انقلابیون حرفهای که ابزاری انعطافپذیر در دست رهبری مطلق باشد.
۲۲.از لحاظ نظری، بلشویسم هرگز بنایی فکری خاص خود که بتوان آن را نظامی بسته و کامل دانست، پدید نیاورده است. بلکه روش مارکسیستیِ تحلیل طبقاتی را اقتباس کرده و آن را با وضعیت ویژهی انقلاب روسیه سازگار ساخته است؛ بدینمعنا که با حفظ مفاهیم، محتوا را دگرگون کرده است.
۲۳.تنها دستاورد ایدئولوژیک بلشویسم پیوند دادن کل نظریهی سیاسی خود با ماتریالیسم فلسفی است. بهمثابه نمایندهی رادیکال انقلاب بورژوایی، به رادیکالترین ایدئولوژی فلسفی همان انقلاب یعنی ماتریالیسم فلسفی تمسک جست و آن را به آموزهی بنیادی نگرش خود به جامعهی انسانی بدل ساخت. اما این چسبندگی به ماتریالیسم فلسفی همواره با بازگشتهای پیدرپی به ایدئالیسم فلسفی همراه بوده است، ایدئالیسمی که عمل سیاسی را در نهایت تجلی کنش رهبران میداند (خیانت رفرمیسم؛ بتسازی از لنین و استالین).
۲۴. سازمان بلشویسم از درون حلقههای روشنفکران انقلابیِ سوسیالدموکرات پدید آمد و از خلال کشمکشهای درونی، انشعابها و شکستها به سازمانی متشکل از رهبران بدل شد که مواضع مسلط آن در دست روشنفکران خردهبورژوا بود. رشد بعدی آن، که از وضعیت همواره غیرقانونیاش نیرو میگرفت، این سازمان را به تشکیلاتی سیاسی با خصلت نظامی تبدیل کرد، متکی بر انقلابیون حرفهای. تنها از خلال چنین ابزار رهبریِ منضبط و سختگیرانهای بود که تاکتیک بلشویکی میتوانست تحقق یابد و رسالت تاریخی روشنفکران انقلابی روسیه به انجام برسد.
۲۵. تاکتیک بلشویکی، در خدمت هدف تسخیر قدرت توسط سازمان، بهویژه تا اکتبر ۱۹۱۷، انسجام درونی نیرومندی از خود نشان داد. نوسانات بیرونی آن در واقع چیزی نبود جز سازگاریهای موقت با اوضاع متغیر و نسبتهای تازهی نیروهای طبقاتی. بر پایه اصلِ اطاعت مطلق تودهها از هدف، بیهیچ ملاحظهای نسبت به تأثیر ایدئولوژیک بر طبقاتی که رهبری میشدند، تاکتیکها حتی در مسائلی ظاهراً بنیادی دستخوش تغییر میشد. وظیفهی کادرها آن بود که هر یک از این مانورهای تاکتیکی را برای «تودهها» قابلفهم کنند. از سوی دیگر، هرگونه جنبوجوش ایدئولوژیک در میان تودهها—even اگر در تضاد بنیادی با برنامه حزب قرار داشت—به کار گرفته میشد. چنین چیزی ممکن بود زیرا مسئله فقط جذب بیقید و شرط تودهها به سوی سیاست حزب بود؛ و ضروری بود، چرا که این تودهها—کارگران و دهقانان—دارای منافع متناقض و آگاهیهای کاملاً متفاوت بودند. درست از همینروست که روش تاکتیکی بلشویسم، پیوند آن را با سیاست انقلابیِ بورژوایی نشان میدهد؛ در واقع، بلشویسم همان روش سیاست انقلابی بورژوایی را در عمل پیاده میکند.
V .کارگردانان سیاست بلشویکی
۲۶. هدفی که بلشویسم از آن آغاز کرد، سرنگونی نظام تزار بود. این هدف، به مثابه حملهای به استبداد مطلقه، خصلتی بورژوایی-انقلابی داشت. کل مبارزهی درون سوسیالدموکراسی روسیه بر سر خط مشی تاکتیکی، در خدمت این هدف قرار گرفت. بلشویسم در جریان این جدالها، روشها و شعارهای خود را پروراند.
۲۷. رسالت تاریخی بلشویسم آن بود که از طریق تاکتیک رهبری خود، شورش پرولتاریا و دهقانان را—که در دو موقعیت اجتماعی کاملاً متفاوت قرار داشتند—در جهت کنش مشترک علیه دولت فئودالی به هم پیوند دهد. بلشویسم میبایست قیام دهقانی (کنش بورژوایی در آغاز رشد جامعهی بورژوایی) را با قیام پرولتری (کنش سوسیالیستی در پایان رشد جامعهی بورژوایی) در یک حرکت واحد ترکیب کند. این کار تنها از طریق استراتژی کلانی ممکن بود که در آن از گوناگونترین تمایلات و جنبشهای طبقاتی بهره گرفته میشد.
۲۸. این استراتژی بهرهبرداری از موقعیتها، با تمایل به استفاده از کوچکترین شکافها و ترکها در اردوگاه دشمن آغاز میشد. از این رو لنین روزی از مالکان لیبرال به عنوان «متحدان فردای ما» سخن گفت و در زمانی دیگر از حمایت از کشیشانی دم زد که به سبب فقر مادی بر ضد حکومت برخاسته بودند. او حتی آماده بود از فرقههای مذهبیِ تحت آزار تزار نیز پشتیبانی کند.
۲۹. با این همه، وضوح تاکتیکی لنین در آن بود که—بهویژه بر پایهی تجربهی ۱۹۰۵—مسئلهی «متحدان انقلاب» را بر مدار درستی قرار داد: او بهطور روزافزون در برابر هرگونه سازش با گروههای مسلط سرمایهداری موضع گرفت و سیاست اتحاد و مصالحه را فقط به عناصر خردهبورژوا و دهقانان خُرد محدود کرد؛ یعنی به همان نیروهایی که تنها آنان از لحاظ تاریخی میتوانستند برای انقلاب بورژوایی در روسیه بسیج شوند.
۳۰. پایهی دوطبقهایِ سیاست بلشویکی بهطور گسترده در شعار تاکتیکیِ «دیکتاتوری دموکراتیک کارگران و دهقانان» بیان مییافت—شعاری که در ۱۹۰۵ به خطمشی عمومی سیاست بلشویکی بدل شد و هنوز در خود توهمی از نوعی پارلمانتاریسم بدون بورژوازی را حمل میکرد. بعدها این شعار جای خود را به فرمول «اتحاد طبقاتی کارگران و دهقانان» داد. در پسِ این فرمول چیزی جز ضرورت بهحرکتدرآوردن هر دو طبقه در جهت سیاست بلشویکیِ تسخیر قدرت پنهان نبود.
۳۱. شعارهای موقتی که در زیر آنها این دو طبقه—تعیینکنندهی مسیر انقلاب روسیه—به شکلی بیرحمانه در خدمت هدف واحدِ بسیج نیروهایشان بر مبنای منافع متناقضشان قرار گرفتند، از این منطق تبعیت داشتند. برای بسیج دهقانان، بلشویکها از همان حدود ۱۹۰۵ شعار «سلب مالکیت رادیکال زمینداران توسط دهقانان» را ابداع کردند. این شعار از دید دهقانان دعوتی بود برای تقسیم املاک بزرگ میان دهقانان خرد. هنگامی که منشویکها به محتوای ارتجاعیِ این شعارهای ارضی بلشویکی اشاره کردند، لنین پاسخ داد که بلشویکها هنوز تصمیمی دربارهی سرنوشت املاک مصادرهشده نگرفتهاند؛ و تنظیم این مسئله بر عهدهی سیاست سوسیالدموکراتیک خواهد بود، آنگاه که موقعیت انقلابی فراهم آید. بنابراین، مطالبهی سلب مالکیتِ املاک بزرگ توسط دهقانان ماهیتی دموگوژیک داشت، اما مستقیماً بر حساسترین نقطهی منافع دهقانان انگشت میگذاشت. به همین سیاق، بلشویکها در میان کارگران نیز شعارهایی چون «سویتها» را رواج دادند. آنچه تعیینکننده بود نه تعهد اصولی حزب نسبت به تودهها، بلکه کارآیی لحظهایِ یک شعار به مثابه وسیلهای تبلیغی در خدمت سیاستی بود که در نهایت محتوای آن، تصرف قدرت توسط سازمان بود.
۳۲. در دورهی ۱۹۱۴-۱۹۰۶، بلشویسم تاکتیک «پارلمانتاریسم انقلابی» را در ترکیب فعالیتهای علنی و مخفی توسعه داد. این تاکتیک با وضعیت انقلاب بورژوایی در روسیه همخوان بود. با بهرهگیری از این روش، بلشویسم توانست جنگ و گریز روزمره میان کارگران و تزار و میان دهقانان و تزار را در خط کلی آمادگی برای انقلاب بورژوایی در شرایط روسی ادغام کند. بهویژه آنکه هر گام از فعالیت پارلمانی سوسیالدموکراسی روسیه، بهسبب سیاست استبدادی تزار، ماهیتی بورژوایی-انقلابی داشت. در روند بسیج دو طبقهی تعیینکنندهی انقلاب روسیه، از ۱۹۰۵ تا جنگ جهانی، این هدف پیگیری شد و دوما به سکویی برای تبلیغات میان کارگران و دهقانان بدل گشت.
VI .بلشویسم و طبقهی کارگر
۳۳. بلشویسم با اتکای فعالانه بر پرولتاریا، مسائل تاریخی انقلاب بورژوایی را در روسیهی فئودالی-سرمایهداری حل کرد. همچنین نظریهی انقلابی طبقهی کارگر را تصاحب کرد و آن را با اهداف خویش سازگار ساخت. «مارکسیسم-لنینیسم» مارکسیسم نیست، بلکه پوششی از اصطلاحات مارکسیستی است که با محتوای اجتماعی انقلاب روسیه پر شده تا با نیازهای انقلاب بورژوایی در آن کشور سازگار گردد. این نظریه، در دست بلشویکها، افزون بر اینکه ابزاری برای درک ساختار و گرایشهای طبقاتی روسیه بود، به ابزاری برای پوشاندنِ محتوای واقعیِ طبقاتیِ انقلاب بلشویکی نیز بدل شد. در پس مفاهیم و شعارهای مارکسیستی، محتوای انقلابیِ بورژواییای نهفته است که میبایست، تحت رهبری روشنفکران خردهبورژوای انقلابی، با یورش مشترک پرولتاریای دارای گرایش سوسیالیستی و دهقانان مالکخواه، علیه استبداد تزار، اشراف زمیندار و بورژوازی تحقق مییافت.
۳۴. مطالبهی رهبری مطلق از سوی روشنفکران انقلابیِ خردهبورژوا و یاکوبنی، در قالب برداشت بلشویکی از نقش حزب در میان طبقهی کارگر پنهان شده است. روشنفکران خردهبورژوا تنها در صورتی میتوانستند سازمان خود را به سلاحی انقلابی بدل کنند که نیروهای پرولتری را جذب و به خدمت گیرند. ازاینرو، حزب یاکوبنیِ خود را «پرولتری» نامیدند. تبعیت طبقهی کارگرِ مبارز از رهبری خردهبورژوا، از سوی بلشویسم با نظریهی «پیشاهنگ پرولتاریا» توجیه شد—نظریهای که در عمل به این اصل گسترش یافت که حزب تجسمِ طبقه است. به بیان دیگر، حزب ابزار طبقهی کارگر نیست، بلکه طبقهی کارگر ابزار حزب است.
۳۵. ضرورت اتکای سیاست بلشویکی بر دو طبقهی فرودست جامعهی روسیه، از سوی بلشویسم در قالب فرمول «اتحاد طبقاتی میان پرولتاریا و دهقانان» بازنویسی شد؛ اتحادی که در آن منافع ذاتاً متضاد طبقاتی آگاهانه در یک کلِ واحد ادغام میشدند.
۳۶. مطالبهی رهبری بیقید و شرط دهقانان، از سوی بلشویسم در لفافهی شعار «برتری پرولتاریا در انقلاب» پنهان گشت. اما از آنجا که پرولتاریا نیز خود تحت حاکمیت حزب بلشویکی قرار داشت، «برتری پرولتاریا» در عمل چیزی جز برتری حزب بلشویکی و ادعای آن برای فرمانراندن بر هر دو طبقه نبود.
۳۷. وانمودِ بلشویکی مبنی بر تسخیر قدرت با پشتیبانی از سوی دو طبقه، عالیترین تجلی خود را در مفهوم بلشویکیِ «دیکتاتوری پرولتاریا» مییابد. در پیوند با مفهوم حزب بهمثابه سازمان رهبریکنندهی مطلق طبقه، فرمول «دیکتاتوری پرولتاریا» در واقع به معنای سلطهی سازمان ژاکوبینی-بلشویکی است. محتوای طبقاتی این فرمول نیز بهکلی از میان میرود هنگامی که بلشویکها «دیکتاتوری پرولتاریا» را بهصورت «اتحاد طبقاتی میان پرولتاریا و دهقانان تحت رهبری پرولتاریا» تعریف میکنند (استالین و برنامهی کمینترن). بدینترتیب، اصل مارکسیِ دیکتاتوری طبقهی کارگر در بلشویسم به حکومت حزب ژاکوبینی بر دو طبقهی متضاد بدل میگردد.
۳۸. خصلت بورژوایی انقلاب بلشویکی را خود بلشویکها با شعار اصلاحشدهی «انقلاب مردمی» برجسته کردند؛ یعنی مبارزهی مشترک طبقات گوناگون یک ملت در یک انقلاب. این همان شعار کلاسیک هر انقلاب بورژوایی است که تحت رهبری بورژوازی، تودههای دهقانان خردهبورژوا و پرولتاریا را برای اهداف طبقاتی خویش به حرکت درمیآورد.
۳۹. با توجه به نبرد این سازمان برای سلطه بر طبقات انقلابی، هر نگرش دموکراتیکی در بلشویسم چیزی جز یک حرکت شطرنجی تاکتیکی نیست. این امر بهویژه در مسئلهی دموکراسی کارگری در شوراها به اثبات رسیده است. شعار لنینی در مارس ۱۹۱۷، «تمام قدرت به شوراها»، بیانگر همان دوگانگی طبقاتی انقلاب روسیه بود، زیرا شوراها «شوراهای کارگران، دهقانان و سربازان» بودند (یعنی بازهم دهقانان). علاوه بر این، آن شعار صرفاً تاکتیکی بود: لنین آن را در انقلاب فوریه مطرح کرد، زیرا میپنداشت این شعار گذار «صلحآمیز» کنترل از ائتلاف سوسیالروولوسیونرها و منشویکها به بلشویکها را از طریق افزایش نفوذشان در شوراها ممکن میسازد. اما زمانی که پس از تظاهرات ژوئیه، نفوذ بلشویکها در شوراها کاهش یافت، لنین موقتاً شعار شوراها را کنار گذاشت و خواستار سازماندهی شورشهای مستقیم از سوی حزب بلشویک شد. تنها پس از کودتای کورنیلوف و افزایش ناگهانی نفوذ بلشویکها در شوراها بود که حزب لنین دوباره شعار شوراها را در دست گرفت. چون بلشویکها شوراها را عمدتاً نه بهعنوان نهادهای خودحکومتی طبقهی کارگر، بلکه بهعنوان ابزارهای قیام میدیدند، بهروشنی نشان دادند که شوراها برایشان تنها ابزاری برای تصرف قدرت حزبیاند. این نگرش نهتنها در سازماندهی دولت شورایی پس از تسخیر قدرت بلکه در سرکوب خونین شورش کرونشتات نیز آشکار شد. خواستهای دهقانی-سرمایهدارانهی آن شورش از طریق نپ (NEP) برآورده شد، اما مطالبات پرولتری-دموکراتیک آن در خون کارگران غرق گردید.
۴۰. جدال بر سر محتوای شوراهای روسی از همان سال ۱۹۲۰ به پیدایش یک جریان واقعاً کمونیستی، هرچند هنوز ضعیف، در درون حزب انجامید. «اپوزیسیون کارگری» (به رهبری شلیاپنیکوف) خواستار تحقق دموکراسی شورایی به سود طبقهی کارگر بود. همانند دیگر اپوزیسیونهای جدی بعدی، این جریان نیز با زندان، تبعید و اعدام نظامی از میان برداشته شد، اما پلاتفرم آن نقطهی آغاز تاریخی جنبش مستقل و کمونیسم پرولتری علیه رژیم بلشویکی باقی ماند.
۴۱. موضع بلشویکها در مسئلهی اتحادیههای کارگری نیز از همان دیدگاه سلطه و رهبری حزب بر کارگران تعیین میشد. در روسیه، بلشویکها با دولتیسازی و نظامیسازی اتحادیهها، و با تحمیل الزام عضویت اجباری پس از کسب قدرت، بهکلی ویژگی سازمانهای کارگری را از آنها گرفتند. در دیگر کشورها، نتیجهی نهایی سیاست بلشویکی حفظ سازمانهای بوروکراتیک و رفرمیستی اتحادیههای رسمی بود؛ و بهجای انحلال این سازمانها، بلشویکها از «تسخیر دستگاه» آنها دفاع کردند. آنان دشمن سرسخت ایدهی سازمانهای انقلابی صنعتی بودند، زیرا این سازمانها تجلی دموکراسی کارگری واقعی بودند. بلشویکها برای تسخیر یا بازسازی سازمانهایی مبارزه کردند که زیر کنترل بوروکراسی متمرکز قرار داشتند و میپنداشتند میتوانند از مواضع فرماندهی خود بر آنها حکم برانند.
۴۲. بلشویسم، بهعنوان جنبش رهبری ژاکوبینی دیکتاتوری، در همهی مراحل خود همواره با ایدهی خودتعیینگری طبقهی کارگر در ستیز بوده و خواستار تبعیت پرولتاریا از سازمان بوروکراتیک شده است. در مباحث پیش از جنگ دربارهی مسئلهی سازمان در درون انترناسیونال دوم، لنین دشمن سرسخت و کینهتوز رزا لوکزامبورگ بود و آشکارا از کائوتسکیِ مرکزگرا حمایت میکرد؛ کسی که در خلال و پس از جنگ، سیاست خیانت به طبقه را آشکار کرد. بلشویسم همانگاه و نیز همواره پس از آن نشان داده است که نهتنها درک درستی از پرورش آگاهی و سازمانیابی طبقاتی پرولتاریا ندارد، بلکه با همهی توان نظری و عملی خود علیه هر تلاشی برای ایجاد سازمانها و سیاستهای واقعی طبقاتی مبارزه میکند.
VII .انقلاب بلشویکی
۴۳. بلشویکها انقلاب فوریه را «انقلاب بورژوایی» و انقلاب اکتبر را «انقلاب پرولتری» نامیدند تا بتوانند رژیم بعدی خود را بهصورت حاکمیت طبقاتی پرولتاریا و سیاست اقتصادی خویش را بهمثابه سوسیالیسم جلوه دهند. پوچی این تقسیمبندی هنگامی روشن میشود که در نظر آوریم طبق آن، تنها هفت ماه کافی بوده تا در کشوری که تازه در آغاز انقلاب بورژواییاش بود، شرایط اقتصادی و اجتماعی لازم برای انقلاب پرولتری فراهم شود؛ یعنی جهشی تاریخی از یک مرحلهی کامل رشد اقتصادی-اجتماعی که در واقع دههها زمان میطلبید. در واقع، انقلاب ۱۹۱۷ یک فرایند اجتماعی واحدِ دگرگونی است که با فروپاشی تزاريسم آغاز و با قیام مسلحانهی پیروزمند بلشویکها در ۷ نوامبر به اوج میرسد. این فرایند خشونتآمیز، همان انقلاب بورژوایی روسیه است که در شرایط خاص و تاریخی آن کشور صورت گرفت.
۴۴. در این روند، حزب روشنفکران انقلابیِ ژاکوبینی قدرت را بر دو موج اجتماعیِ خیزش دهقانی و پرولتری به چنگ آورد و در جای مثلث حاکم پیشینِ تزاريسم، اشرافیت و بورژوازی، مثلث حاکم تازهای از بلشویسم، دهقانان و طبقهی کارگر بنا نهاد. همانگونه که دستگاه دولتی تزاريسم مستقل از دو طبقهی دارا عمل میکرد، دستگاه دولتی جدید بلشویکی نیز بهتدریج از پایهی دوگانهی طبقاتی خود استقلال یافت. روسیه از شرایط استبداد تزاری به استبداد بلشویکی گام نهاد.
۴۵. سیاست بلشویکی در دوران انقلابی به اوج خود در توانایی دربرگرفتن و مهار نیروهای طبقاتی انقلاب رسید. نقطهی کمال تاکتیک انقلابی آنان در تدارک و اجرای قیام مسلحانه متجلی شد. مسئلهی قیام خشونتآمیز برای بلشویکها به مسئلهی اقدامی نظامی، دقیق و برنامهریزیشده بدل شد که رهبری، نیروی محرکه و کنترل آن بهدست حزب بلشویک و تشکیلات نظامی آن بود. طرحریزی، تدارک و اجرای قیام مسلحانه از سوی بلشویکها مهر آشکار توطئهی ژاکوبینی بر خود دارد (که در انقلاب روسیه تنها سیاست ممکن بود): قیامی در چارچوب شرایط خاص پیشبرد انقلاب بورژوایی علیه بورژوازی.
۴۶. خصلت درونی انقلاب بلشویکی بهمثابه یک انقلاب بورژوایی در شعارهای اقتصادی آن آشکار میشود. بلشویکها برای تودههای دهقانی، الغای خشونتآمیز مالکیتهای بزرگ را از طریق کنش خودانگیختهی دهقانان خردهمالکِ زمینطلب نمایندگی میکردند. آنان در عمل و در شعارهای ارضی خود («صلح و زمین») بهکمال منافع دهقانان خواهان مالکیت خرد و خصوصی را ـ که بر پایهی سرمایهداری استوار است ـ بازتاب میدادند و بدینسان در مسئلهی ارضی، مدافعان بیرحم منافع خردهسرمایهدارانه، و نه سوسیالیستی-پرولتری، در برابر مالکیت ارضی فئودالی و سرمایهداری بودند.
۴۷. حتی در قبال کارگران نیز مطالبات اقتصادی انقلاب بلشویکی محتوای سوسیالیستی نداشت. لنین بارها با صراحت انتقاد منشویکها را رد کرد که بلشویسم سیاستی اتوپیایی برای اجتماعیسازی تولید در کشوری نارس برای آن پیش میبرد. بلشویکها اعلام کردند که مسئلهی انقلاب نه اجتماعیسازی تولید بلکه «کنترل کارگری بر تولید» است. شعار «کنترل تولید» در واقع تلاشی بود برای حفظ سرمایهداری بهعنوان نیروی سازماندهندهی فنی و اقتصادیِ تولید، اما بدون خصلت استثماریاش. خصلت بورژوایی انقلاب بلشویکی و خودمحدودسازی آن به همین مضمون اقتصادی بورژوایی، بیش از هر چیز در همین شعار «کنترل تولید» آشکار میگردد.
۴۸. از یکسو نیروی خودانگیخته و تهاجمی کارگران و از سوی دیگر، خرابکاری کارفرمایانِ سرنگونشده، سیاست صنعتی بلشویکها را بیشازپیش به سمت تصرف بنگاههای صنعتی از سوی بوروکراسی دولتی جدید سوق داد. اقتصاد دولتیای که در دوران «کمونیسم جنگی» تقریباً در نتیجهی افراط در سازماندهی )گلاوکئیسم Glavkism(در حال خفگی بود، از سوی لنین «سرمایهداری دولتی» نامیده شد. نامگذاری اقتصاد دولتی بلشویکی بهعنوان «سوسیالیستی» محصول دوران استالینی است.
۴۹. بااینحال، خودِ لنین نیز از لحاظ نظری، هیچ درک بنیادی دیگری از اجتماعیسازی تولید جز بهصورت اقتصادی دولتی و بوروکراتیک نداشت. برای او، اقتصاد جنگی آلمان و خدمات پستی نمونههایی از سازمان سوسیالیستی بهشمار میرفتند، یعنی شکلی از سازمان اقتصادی با خصلت آشکار بوروکراتیک و کنترل متمرکز از بالا. او تنها جنبهی فنی اجتماعیسازی را میدید، نه جنبهی پرولتری و اجتماعی آن را. لنین، و همراه با او کل جریان بلشویکی، بر مفاهیم اجتماعیسازیای تکیه داشت که رودلف هیلفردینگ (Rudolf Hilferding) مرکزگرا در اثر خود سرمایهی مالی (Finance Capital) طرح کرده بود؛ یعنی تصویری آرمانی از سرمایهداریِ کاملاً سازمانیافته. مسئلهی واقعی اجتماعیسازی تولید ـ یعنی تصرف بنگاهها و سازماندهی اقتصاد از سوی طبقهی کارگر و نهادهای طبقاتیاش، شوراهای کارخانه ـ بهکلی از سوی بلشویسم نادیده گرفته شد. این امر ناگزیر بود، زیرا ایدهی مارکسیِ «انجمن تولیدکنندگان آزاد و برابر» مستقیماً با جوهرهی سلطهی سازمان ژاکوبینی در تضاد قرار دارد، و افزون بر آن، روسیه نیز فاقد شرایط اجتماعی و اقتصادی لازم برای سوسیالیسم بود. ازاینرو، مفهوم اجتماعیسازی در نزد بلشویکها چیزی جز اقتصادی سرمایهداری نیست که از سوی دولت تصرف شده و از بیرون و از بالا بهوسیلهی بوروکراسی اداره میشود. سوسیالیسم بلشویکی در حقیقت چیزی نیست جز سرمایهداری سازمانیافتهی دولتی.
VIII .انترناسیونالیسم بلشویکی و مسئلهی ملی
۵۰. در جریان جنگ جهانی، بلشویکها با شعار «تبدیل جنگ امپریالیستی به جنگ داخلی» موضعی پیوسته بینالمللی اتخاذ کردند و ظاهراً چونان مارکسیستهایی سازگار رفتار نمودند. اما انترناسیونالیسم انقلابی آنان همانقدر تابع تاکتیکهایشان در مبارزه برای انقلاب روسیه بود که بعدها چرخششان بهسوی نپ (NEP). فراخوان آنان به پرولتاریای جهانی تنها یک روی سکهی سیاست گستردهی جلب پشتیبانی بینالمللی از انقلاب روسیه بود. روی دیگر آن سیاست و تبلیغ «حق تعیین سرنوشت ملی» بود؛ جایی که نگرش طبقاتی، حتی بیش از مفهوم «انقلاب مردمی»، قربانی جلب حمایت از همهی طبقات ملتهای معینی شد.
۵۱. این انترناسیونالیسم دوچهره و دوطبقاتیِ بلشویکها با موقعیت بینالمللی روسیه و انقلابش همخوان بود. روسیه از لحاظ جغرافیایی و اجتماعی میان دو مرکز نظام جهانی امپریالیستی قرار داشت؛ جایی که گرایشهای فعال امپریالیستی و گرایشهای منفعل استعمارزده با هم تلاقی میکردند. در همین نقطه، نظام جهانی فروریخت. طبقات ارتجاعی روسیه ناتوان از بازسازی آن بودند، چنانکه شکست قاطعشان در کودتای کورنیلوف و سپس در جنگ داخلی نشان داد. تنها خطر واقعی که انقلاب روسیه را تهدید میکرد، خطر مداخلهی امپریالیستی بود. فقط تهاجم نظامی از سوی سرمایهداری امپریالیستی میتوانست بلشویسم را سرنگون و تزاريسم را ـ آن رژیم که هم ابزار و هم مادهی خام نظام استثمار امپریالیستی بود ـ احیا کند. ازاینرو، مسئلهی دفاع فعال از بلشویسم در برابر امپریالیسم جهانی در حملهی متقابل به مراکز قدرت امپریالیستی خلاصه میشد؛ امری که از طریق سیاست دوجانبهی بینالمللی بلشویسم تحقق یافت.
۵۲. از دیدگاه انقلاب بینالمللی پرولتری، بلشویسم به تبلیغ حملهی درونی پرولتاریای جهانی علیه مراکز امپریالیسم در کشورهای پیشرفتهی سرمایهداری پرداخت؛ و از سوی دیگر، با سیاست «حق تعیین سرنوشت ملی» کوشید شورش دهقانانِ تحت ستمِ شرق دور را علیه مراکز استعماری امپریالیسم جهانی برانگیزد. در قالب سیاستی بینالمللی با دو فاز مکمل و با چشماندازهای عظیم، بلشویسم کوشید بازوان پرولتری و دهقانی انقلاب خویش را تا اعماق جهان سرمایهداری گسترش دهد.
۵۳. موضع بلشویکها در قبال «مسئلهی ملی» صرفاً جنبهی ابزاری برای انقلاب بورژوایی روسیه نداشت ـ انقلابی که میخواست با بهرهگیری از حس ملیِ اقوام و دهقانان تحت ستمِ امپراتوری روسیه به تزاريسم ضربه زند. این موضع درعینحال بیانگر «انترناسیونالیسم دهقانیِ» یک انقلاب بورژوایی در عصر امپریالیسم جهانی بود؛ انقلابی که میتوانست تنها از طریق سیاستی متقابل با جهتگیری بینالمللی و فعال، در شبکهی نظام امپریالیستی دوام آورد.
۵۴. برای پیشبرد این سیاست حمایت بینالمللی از انقلاب بورژوایی انجامشده در خاک روسیه، بلشویسم دو سازمان بینالمللی را بهعنوان ابزار رهبری خویش بنیان نهاد:
) انترناسیونال سوم (کمینترن) برای بسیج کارگران کشورهای سرمایهداری پیشرفته، و) انترناسیونال دهقانی (کرساینترن) بهعنوان سازمانی برای بسیج دهقانان شرقی در خدمت سیاست بلشویکی.
بهمثابه اندیشهی راهنمای نهاییِ این سیاست دوطبقاتی بینالمللی، ایدهی «انقلاب جهانی» مطرح شد؛ ایدهای که در آن، انقلاب پرولتری بینالمللی (اروپایی-آمریکایی) و انقلاب دهقانی ملی (بهویژه در شرق) در چارچوب وحدتی نوین از سیاست جهانی بلشویکی، تحت رهبری سختگیرانهی مسکو بههم پیوند میخوردند. ازاینرو، مفهوم «انقلاب جهانی» در نزد بلشویکها محتوایی کاملاً متفاوت دارد و دیگر هیچ سنخیتی با انقلاب پرولتری بینالمللی ندارد.
۵۵. سیاست بینالمللی بلشویسم در اصل معطوف به تکرار انقلاب روسیه در مقیاس جهانی بود؛ از راه بهرهگیری همزمان از انقلابهای پرولتری و دهقانی-بورژوایی، و بدینوسیله، گماشتن حزب بلشویک روسیه بهعنوان فرماندهی نظامی-سیاسی یک ساختار جهانی بلشویکی که در آن منافع کمونیستی-پرولتری و دهقانی-سرمایهدارانه بههم پیوند میخوردند. این سیاست تا آنجا مثبت بود که دولت بلشویکی را از تهاجم امپریالیستی مصون داشت؛ زیرا با بیثباتسازی مداوم دولتهای سرمایهداری، برای خود زمان خرید تا بتواند بهتدریج از طریق روابط بازرگانی، قراردادهای اقتصادی و پیمانهای عدم تعرض، دوباره در نظام امپریالیستی جهانی ادغام شود. این سیاست به روسیه فرصت داد تا بدون مانع به بازسازی و تحکیم جایگاه ملی خویش بپردازد. اما از سوی دیگر، این سیاست دوجبههای در هر دو وجه خود شکست خورد: آزمایش انترناسیونال دهقانی با شکست سیاست بلشویکی در چین بهکلی فروپاشید، و انترناسیونال سوم پس از سقوط رقتبار حزب کمونیست آلمان دیگر عاملی در سیاست جهانی بلشویکی بهشمار نمیرفت. این کوشش عظیم برای انتقال سیاست بلشویکی روسیه به سطح جهانی شکست تاریخی خورد و محدودیتهای ملی و روسی بلشویسم را آشکار ساخت. بااینحال، این تجربهی «ماختپولیتیک» (سیاست قدرت) بینالمللی، برای بلشویسم فرصت عقبنشینی به موضع ملی (روسی) و گذار به روشهای سرمایهدارانه-امپریالیستی سیاست خارجی را فراهم کرد. از نظر نظری، این عقبنشینی در فرمول «سوسیالیسم در یک کشور» متبلور شد، که با آن پیوندهای بینالمللی از مفهوم «سوسیالیسم» حذف گردید؛ پس از آنکه در عمل اقتصادی روسیه نیز محتوای پرولتریاش تهی شده و به پوششی برای گرایشهای سرمایهداری دولتی بدل گشته بود ـ گرایشهایی که در رفرمیسم و فاشیسم خردهبورژوایی نیز حضور دارند.
۵۶. در واقع، اکنون پس از گذشت پانزده سال از دولت بلشویکی و سیاست بینالمللی آن، دیگر اهمیتی ندارد که لنین در زمان یا پیش از تأسیس کمینترن دیدگاه متفاوتی دربارهی آثار آن داشته یا نه. در عمل، بلشویسم با تکیه بر مفهوم «حق تعیین سرنوشت ملی» بهسوی سیاست جهانی قدرتطلبانهی بلشویکی (Weltbolschewistische Machtpolitik) پیش رفت. همچنین از طریق کمینترن سهم تعیینکنندهای در آن داشت که پرولتاریای اروپایی نتوانست به سطح بینش کمونیستی انقلابی ارتقا یابد و در عوض در مرداب مفاهیم رفرمیستی ـ که از سوی بلشویسم با عبارات انقلابی آرایش یافته بودند ـ گرفتار ماند. بدینترتیب، مفهوم «میهن روسی» به سنگبنای کل سیاست احزاب بلشویکی بدل شد، حال آنکه در کمونیسم پرولتری، طبقهی کارگر جهانی مرکز ثقل هر جهتگیری بینالمللی است.
. IX بلشویسم دولتی و کمینترن
۵۷. تأسیس دولت شوروی، در واقع استقرار حاکمیت حزبِ ماکیاولیستیِ بلشویکی بود. پایهی اجتماعی این قدرت دولتی ــ که از طبقات پشتیبان خود مستقل شده و عنصر اجتماعی تازهای به نام بوروکراسی بلشویکی را پدید آورد ــ از پرولتاریای روسیه و دهقانان تشکیل میشد. پرولتاریا، که با روشهای عضویت اجباری در اتحادیههای کارگری و ترور سازمان «چکا» در زنجیر نگاه داشته میشد، مبنای اقتصاد دولتیِ بلشویکیِ ادارهشده بهصورت بوروکراتیک را فراهم میکرد. در میان دهقانان نیز گرایشهای سرمایهدارانهی خصوصیِ نهفته در همان اقتصاد پنهان بود و هست. سیاست داخلی دولت شوروی همواره میان این دو گرایش در نوسان بود و کوشید از طریق روشهای سازمانی خشن ــ همچون سیاست برنامههای پنجساله و اشتراکیسازی اجباری ــ آنها را مهار کند. با این حال، در عمل فقط بر دشواریهای اقتصادی افزود و تضادهای آن را تا مرز انفجار کشاند، زیرا فشار طاقتفرسایی بر نیروی کار و دهقانان وارد کرد. بنابراین، تجربهی اقتصاد برنامهریزیشدهی بوروکراتیک را نمیتوان به هیچوجه «موفقیت کامل» نامید. بحرانهای عظیم بینالمللی که روسیه را تهدید میکنند، ناگزیر تضادهای درونی نظام اقتصادی آن را تا حدی تشدید خواهند کرد که ممکن است فروپاشی این تجربهی عظیم اقتصادی را شتاب دهند.
۵۸. ماهیت درونی اقتصاد روسیه با شرایط زیر تعیین میشود: این اقتصاد بر پایهی تولید کالایی استوار است؛ بر مبنای سودآوری سرمایهدارانه اداره میشود؛ نظام دستمزد و «افزایش سرعت کار» در آن بهوضوح سرمایهدارانه است؛ و فرآیند «عقلانیسازی» سرمایهداری در آن به نهایت خود رسیده است. اقتصاد بلشویکی در واقع، تولید دولتی با روشهای سرمایهدارانه است.
۵۹. این شکل دولتیِ تولید نیز ارزش اضافی تولید میکند که با تمام توان از کارگران استثمار میشود. البته در روسیه، طبقهای از افراد وجود ندارد که شخصاً و مستقیماً از این ارزش اضافی بهرهمند شوند؛ بلکه دولت این ارزش اضافی را از طریق دستگاه بوروکراتیکِ انگلیِ خود تصاحب میکند. افزون بر هزینههای سنگینِ نگهداری همین دستگاه، ارزش اضافی تولیدشده صرفِ گسترش تولید، حمایت از دهقانان، و پرداخت تعهدات خارجی دولت میشود. بنابراین، علاوه بر عنصر انگلیِ اقتصادیِ بوروکراسی حاکم، خودِ دهقانان روسیه ــ بهعنوان بخشی از سرمایهی بینالمللی ــ نیز از ارزش اضافیِ استخراجشده از کارگران روسیه بهرهمند میشوند. ازاینرو، اقتصاد دولتی روسیه اقتصادی مبتنی بر سود و استثمار است: سرمایهداری دولتی تحت شرایط تاریخیِ ویژهی رژیم بلشویکی، که نوعی پیشرفتهتر از سرمایهداری را نسبت به حتی بزرگترین کشورهای صنعتی نمایندگی میکند.
۶۰. سیاست خارجی اتحاد شوروی تابعی بود از حفظ موقعیت حزب بلشویک و دستگاه دولتیِ زیر کنترل آن. در حوزهی اقتصادی، دولت روسیه برای حمایت از صنعتیسازیِ پرزحمت خود میکوشید. انزوای اقتصادیِ روسیه شوروی، آن را وادار ساخت که با حفظ انحصار تجارت خارجی، سیاستِ رفع خودکفاییِ اجباری را در پیش گیرد. پیمانهای تجاری، قراردادهای واگذاری امتیاز، و توافقهای اعتباری گسترده، پیوند اقتصاد دولتی روسیه را با تولید جهانی سرمایهدارانه و بازارهای آن دوباره برقرار کرد؛ روسیه گاه بهعنوان مشتری مطلوب و گاه رقیب تند و تیز در آن بازارها ظاهر شد. در مقابل، پیوند اقتصادی با سرمایهی جهانی، حکومت شوروی را ناچار ساخت تا روابط دوستانه و صلحآمیز با قدرتهای سرمایهدار حفظ کند. اصول سیاست جهانی بلشویکی، در جایی که هنوز تبلیغ میشد، در عمل فدای قراردادهای تجاری صرف گردید. ازاینرو، سیاست خارجی روسیه مهر دیپلماسیِ کاملاً سرمایهدارانه خورد و در نتیجه، نظریهی بلشویکی را بهکلی از عمل بلشویکی در عرصهی بینالملل جدا کرد.
۶۱. در مرکز تبلیغات خارجی کمینترن، بلشویسم تزِ «محاصرهی امپریالیستی اتحاد شوروی» را قرار داد، گرچه این عبارت با واقعیتهای پیچیدهی منافع متضاد امپریالیستی و ائتلافهای متغیرشان هیچ سازگاری نداشت. هدف آن بسیج پرولتاریای بینالمللی برای حمایت از سیاست خارجی شوروی بود؛ و از طریق خطمشی ترکیبی پارلمانی ـ کودتاییِ احزاب کمونیست، ایجاد آشوب در درون دولتهای سرمایهداری و در نتیجه تقویت موقعیت دیپلماتیک و اقتصادی اتحاد شوروی دنبال میشد.
۶۲. تضادهای میان اتحاد شوروی و قدرتهای امپریالیستی، به تبلیغات متقابل ایدئولوژیک کمینترن انجامید که با شعارهایی چون «خطر جنگ علیه اتحاد شوروی» و «دفاع از اتحاد شوروی» بیان میشد. با طرح این تضادها بهعنوان یگانه عامل تعیینکننده در سیاست جهانی، کارگران از درک واقعیتهای حقیقیِ سیاست بینالملل بازداشته شدند. هواداران احزاب کمونیست پیش از هر چیز به مدافعان کور و فرصتطلب اتحاد شوروی بدل شدند و ندانستند که اتحاد شوروی مدتهاست به عاملی تمامعیار در سیاست جهانیِ امپریالیستی تبدیل شده است.
۶۳. هیاهوی پیدرپی دربارهی جنگ قریبالوقوع علیه اتحاد شوروی، در سیاست داخلی برای توجیه نظامیسازی شدید کار و افزایش فشار بر پرولتاریای روسیه بهکار گرفته شد. در عین حال، اتحاد شوروی بیشترین علاقه را به پرهیز مطلق از هرگونه درگیری نظامی با دیگر دولتها داشت و دارد. بقای حکومت بلشویکی، در درون، تا حد زیادی وابسته به اجتناب از هرگونه تلاطم نظامی یا انقلابی در عرصهی سیاست خارجی است. از همین رو، کمینترن در عمل ــ در تضاد کامل با نظریه و تبلیغات پیشین خود ــ سیاستِ اخلال در هر جنبش انقلابیِ واقعیِ پرولتری را دنبال کرد و در میان احزاب کمونیست این باور را رواج داد که نخست باید ساختوساز اتحاد شوروی تضمین شود و سپس انقلاب پرولتری اروپا پیش رود. در مقابل، دولت روسیه گاه برای حفظ آبرو ژستهای تندی در برابر قدرتهای امپریالیستی میگرفت، اما در عمل همواره در برابر آنان تسلیم میشد. «فروش راهآهن منچوری» نمونهای از این تسلیم بیمقاومت بود. از سوی دیگر، شناسایی شتابزدهی اتحاد شوروی از جانب ایالات متحده در همان زمان، خود گواهی بود بر اینکه قدرتهای امپریالیستی نیز، در چارچوب رقابتهای خود، به اتحاد شوروی ارزش مثبت میدادند. پیوندهای گستردهی اقتصادی شوروی با فاشیسم ایتالیا و آلمان هیتلری نیز نشان داد که شوروی به پشتیبان اقتصادی و سیاسیِ مطمئنترین دیکتاتوریهای ارتجاعی اروپا بدل شده است.
۶۴. سیاست تفاهم بیقیدوشرط اتحاد شوروی با دولتهای سرمایهدار و امپریالیستی، تنها دلایل اقتصادی ندارد و صرفاً از ضعف نظامی نیز ناشی نمیشود؛ بلکه بهشدت ریشه در وضعیت درونی بلشویسم دارد. بقای آن بهعنوان قدرتی دولتی مستقل، به تواناییاش در حفظ توازن میان طبقهی کارگر تحت سلطه و دهقانان وابسته است. با وجود پیشرفت در صنعتیسازی، موقعیت دهقانان روسیه همچنان نیرومند است: نخست، هنوز بخش عمدهای از تأمین خوراک کشور در دست آنان است؛ دوم، سیاست اشتراکیسازی نهتنها قدرت اقتصادی بلکه نفوذ سیاسی دهقانان را نیز افزایش داده است، زیرا «اشتراکیسازی» در روسیه در حقیقت بهمعنای اتحاد جمعیِ دهقانانِ مالک خصوصی است که همچنان بر اساس محاسبات و تقسیمبندیهای سرمایهدارانه عمل میکنند؛ و سوم، هر جنگی و هرگونه مسلحسازیِ گستردهی دهقانان میتواند زمینهساز شورش تازهی آنان علیه نظام بلشویکی شود، همانگونه که انقلاب پرولتری در اروپا میتواند طغیان آشکار کارگران روس را برانگیزد. از اینرو، سیاست تفاهم میان دولت شوروی و قدرتهای امپریالیستی برای استبداد بلشویکی یک ضرورت حیاتی است.
۶۵. خودِ کمینترن به ابزاری برای سوءاستفاده از طبقهی کارگر بینالمللی در جهت اهداف فرصتطلبانهی ستایش ملی و امنیت بینالمللیِ دولت روسیه تبدیل شده است. این سازمان در بخشهای غیرروسیاش از ترکیب نیروهای انقلابیِ پرولتاریای اروپا شکل گرفت. با تکیه بر اعتبار انقلاب بلشویکی، اصل سازمانی و تاکتیک بلشویسم با خشونتی بیرحمانه و بیتوجه به انشعابهای پیدرپی بر کمینترن تحمیل شد. کمیتهی اجرایی کمینترن (E.C.C.I) ــ که ابزار دیگر بوروکراسیِ حاکم روسیه بود ــ فرماندهی مطلق همهی احزاب کمونیست شد و سیاست آنها را بهکلی از منافع واقعیِ انقلابیِ طبقهی کارگر جهانی جدا کرد. شعارها و قطعنامههای انقلابی پوششی برای سیاست ضدانقلابی کمینترن و احزاب آن بودند؛ احزابی که با روش بلشویکی در خیانت به طبقهی کارگر و عوامفریبی افسارگسیخته به اندازهی احزاب سوسیالدموکرات ورزیده شدند. همانگونه که رفورمیسم در پیوند دستگاه خود با سرمایهداری در معنای تاریخی شکست خورد، کمینترن نیز بهسبب اتصالِ دستگاه خود به سیاست سرمایهدارانهی اتحاد شوروی، دچار شکست شد.
. X بلشویسم و طبقهی کارگر بینالمللی
۶۶. بلشویسم، چه از حیث اصول، چه از لحاظ تاکتیک و سازمان، جنبش و روشی است از نوع انقلاب بورژوایی در کشوری عمدتاً دهقانی. این جنبش، پرولتاریایی را که گرایش سوسیالیستی داشت با دهقانی که گرایش سرمایهدارانه داشت، تحت رهبری دیکتاتورمآبانهی روشنفکران ژاکوبینی، علیه دولت مطلقه، فئودالیسم و بورژوازی، به قیامی انقلابی کشاند تا نظام مطلقهی فئودالی ـ سرمایهدارانه را در هم شکند. بلشویسم، با بهرهگیری از شناختِ خصلت طبقاتیِ قوانینِ تکامل اجتماعی، در چارچوب استراتژیای کلان که هدفش بهرهبرداری از همهچیز به نفع خود بود، منافع متضادِ طبقاتیِ پرولتاریا و دهقانان را بهطور موقت در کنار هم قرار داد و متحد ساخت.
۶۷. از اینرو، بلشویسم نهتنها بهعنوان راهنما و الگوی سیاست انقلابیِ پرولتاریا در عرصهی بینالمللی بیفایده است، بلکه یکی از سنگینترین و خطرناکترین موانع در برابر آن بهشمار میآید. مبارزه با ایدئولوژی بلشویکی، با روشها و عملکردهای بلشویکی، و در نتیجه با تمام گروههایی که میکوشند آنها را بار دیگر در درون طبقهی کارگر ریشهدار کنند، یکی از نخستین وظایف در مسیر بازجهتدهیِ انقلابیِ جنبش کارگری است. سیاست پرولتری تنها میتواند از بستر طبقاتیِ پرولتاریا، و با روشها و شکلهای سازمانیای که با آن بستر سازگار است، رشد یابد و تکامل پیدا کند.
Theses on Bolshevism - Rudolf Sprenger | libcom.orgTop of Form