آمادئو بوردیگا – فراتر از افسانه و بلاغت/اُنوراتو دامِن


25-10-2025
بخش انقلابها و جنبشها
23 بار خواندە شدە است

بە اشتراک بگذارید :

artimg

آمادئو بوردیگا – فراتر از افسانه و بلاغت

Onorato Damen 1970
نخستین انتشار: ۱۹۷۰، در کتاب Bordiga, Beyond the Myth and Rhetoric
ترجمه: J. S. Daborn

برگردان:شوراها

حزب ما هرگز بوردیگا را به صورت یک بت نمی‌پرستید. حتی زمانی که او زنده بود، ما آشکارا با برخی اصول او مخالفت داشتیم، اما عمدتاً با نحوه‌ای که افکارش توسط بیش از چند تن از پیروانش، هنگام استفاده از نام او، تحریف می‌شد. بنابراین ما در موقعیت بهتری قرار داریم تا درباره‌ی او، شأن والایش به عنوان یک مبارز، کار خستگی‌ناپذیرش به عنوان سازمان‌دهنده، و همچنین محدودیت‌هایش سخن بگوییم.

در نتیجه، در حالی که لحن مداحانه‌ای که معمولاً در «تسلیت‌نامه‌ها» به کار می‌رود را رد می‌کنیم و بوردیگا خود آن را با شوخ‌طبعی همیشگی‌اش «مزخرف» می‌خواند، هدف ما نشان دادن آن چیزی است که می‌توان پذیرفت و دفاع کرد به دلیل سهم آن در نظریه‌ی انقلابی، و همچنین آنچه را که با جریان تاریخی چپ کمونیست بین‌المللی و به‌ویژه آنچه به عنوان «چپ ایتالیا» شناخته می‌شود، هم‌سویی ندارد.

آنچه به بوردیگا مدیونیم

ما مدیون بوردیگا هستیم برای نظریه‌ی امتناع از رأی‌گیری (abstentionism)، تاکتیکی که در دوره‌ای از بدترین شکل پارلمانتاریسم مبتنی بر مشتری‌سالاری شخصی، فساد و سیستم «کار برای دوستان» که در حزب سوسیالیست جنوب ایتالیا رشد کرده بود، شکل گرفت. این امر منجر به تشکیل کسر امتناع‌گر در درون حزب سوسیالیست ایتالیا شد، که پایه‌ی نظری-عملی برای احیای اندیشه مارکسیستی را که توسط انحطاط دمکراتیک تنزل یافته بود، فراهم آورد و مبارزه‌ی عمیق علیه پارلمان، مهم‌ترین سنگر دموکراسی پارلمانی فاسد و فسادآور، را ممکن ساخت.

ما مدیون بوردیگا هستیم برای احیای چارچوب نظری سوسیالیسم علمی، در خطوط بنیادینی که توسط مارکس و انگلس به میراث گذاشته شده بود، که بهترین و آگاه‌ترین اعضای حزب سوسیالیست را تقویت کرد. این افراد تحت فشار دمکراسی اجتماعی، که حزب را به صندلی‌های مونته‌چیتوری [1] کشانده بود، و کائوتسکی را به عنوان «پاپ» خود داشت، که انقلاب را با تکامل جایگزین و دیکتاتوری پرولتاریا را با دیکتاتوری پارلمان جیولیتی [2] عوض کرده بود، سرکوب شده بودند.

ما مدیون بوردیگا هستیم برای نظریه صحیح رابطه‌ی حزب و طبقه که موفقیت انقلاب به آن وابسته است. می‌توانیم بدون ترس از اغراق یا تناقض بگوییم که تعریف چنین رابطه‌ای یک نقطه ثابت در مارکسیسم است، که تلفیق موفقیت‌آمیز تجربه‌ی «چپ ایتالیا» و تجربه لنین در نتیجه پیروزمند انقلاب اکتبر را نشان می‌دهد. و باید افزود که آنچه بوردیگا درباره «حزب و طبقه» تولید کرد، نه تنها به عنوان یک نقطه مرجع مارکسیستی برای احزاب در حال شکل‌گیری پس از انقلاب اکتبر در دوره پس از جنگ جهانی اول خدمت کرد، بلکه هنوز یک اثر کلاسیک است و تا موج بعدی انقلابی پرولتری نیز چنین باقی خواهد ماند. نادیده گرفتن یا تضعیف مفاد آن، حتی به نام بوردیگا یا به نام نوعی تقریب مبهم به بوردیگاییسم، به معنای تضعیف مفهوم حزب انقلابی و نقش دائم آن در رهبری عمل طبقه کارگر خواهد بود.

بازگشت به منشور کنگره ایمولا و شکل‌گیری حزب کمونیست ایتالیا

ما باید به منشور کنگره ایمولا [3] بازگردیم، که اساس شکل‌گیری حزب کمونیست ایتالیا در کنگره لیورنو [4] (۱۹۲۱) را فراهم آورد، تا مراحل شکل‌گیری دینامیک حزب را دنبال کنیم؛ از این تجربه بود که بوردیگا، بیش از هر کس دیگر، از تجربه زنده حقایق عینی و ذهنی بهره گرفت تا نظریه خود درباره حزب در رابطه با طبقه را تدوین کند.

مرکزگرایی ارگانیک؟ مرکزگرایی دمکراتیک؟ ما آن را مرکزگرایی دیالکتیکی می‌نامیم، هماهنگ‌تر با بوردیگا آن زمان، که برای ما نه بهترین بوردیگا، بلکه بوردیگای مستمر است. مرکزگرایی دیالکتیکی به این دلیل که از فشار پایین شروع می‌شود، حتی اگر غیرعقلانی باشد، توسط رهبری دریافت و عقلانی می‌شود و سپس به رده‌های پایین بازمی‌گردد تا به صورت عملی و سیاسی ترجمه شود.

اعطای اعتبار به نظریه مرکزگرایی ارگانیک و نسبت دادن تدوین آن به بوردیگا که هرگز پدرخواندگی آن را نپذیرفت، به نام یک مفهوم ضددمکراتیک ما را به سوی پوچی می‌برد و بوردیگا را مضحک جلوه می‌دهد. او، در عوض، مسئولیت، و نه تنها به شکل رسمی، تزهای رم [5] را بر عهده گرفت که در بخش مربوط به تاکتیک‌های مستقیم و غیرمستقیم، ادعای لنینی پذیرش فرصت‌های ارائه‌شده توسط خود دموکراسی به نفع حزب انقلابی را آشکار می‌سازد.

دیدگاه بوردیگا درباره رأی‌گیری و روش دمکراتیک

او چه اهمیتی به به اصطلاح «شمارش آرا» به عنوان نمادی از روش دمکراتیک می‌داد که وجود اکثریت و اقلیت در کمیته‌های مرکزی را قانونی می‌کرد؟ نویسنده این سطور به یاد می‌آورد که چگونه خود بوردیگا به تصمیمات جلسه آخر که در ناپل برگزار شد، واکنش نشان داد. این جلسه باید تصمیم می‌گرفت که آیا کمیته انتسا [6] بر اساس دعوت قاطع زینوویف، دبیر اول کمینترن، منحل شود یا نه. بوردیگا که در اقلیت قرار گرفت و «به سادگی و بی‌چون‌وچرا» انحلال را پذیرفت، با اندوه شگفت‌زده دریافت که برای اولین بار در اقلیت قرار گرفته است (به گفته خودش) در همان بازسازی چپ که نام او را داشت.

علاوه بر این، بی‌احترامی و خنده‌دار است که Programma Comunista بوردیگا را کنار لنین قرار می‌دهد و او را «به عنوان بازگرداننده مارکسیسم در سطح بالاتر، نه از طریق فضایل شخصی بلکه با توجه به وضعیت تاریخی که آخرین پیوند با هرگونه باقیمانده دموکراتیک، حتی آنهایی که غیرارادی، خارجی یا رسمی-زبانی بودند، را از بین برد» ستایش می‌کند.

سوء‌برداشت و تحریف ایده‌ها

ما این نقل‌قول را برجسته کرده‌ایم تا آشفتگی در ترکیب ایده‌ها و روش‌ها را نشان دهیم. پروژه نظری بوردیگایی اکنون در هواست، بی‌ارتباط با واقعیت، در جنونی از ذهنیت‌گرایی ایده‌آلیستی، دور از روش‌شناسی مارکسیستی جدی و کاملاً بیگانه با کار و چارچوب نظری واقعی بوردیگا. بنابراین می‌توان فهمید که تعریف و مشروعیت‌بخشی به نوعی مرکزگرایی ارگانیک در نحوه عملکرد اصلی‌ترین نهادها و حیات حزب انقلابی هرگز دغدغه بوردیگا نبوده و در زندگی مبارزاتی او عملی نشده است. نتیجه این نظریه این است که به جای کمیته مرکزی انتخاب‌شده در کنگره با روش‌های مرکزگرایی دمکراتیک، ما، برای مثال، کمیسارهای دائمی خواهیم داشت که بر اساس معیارهای به ارث رسیده از استالینیسم عمل و تصمیم می‌گیرند.

با این حال، باید پذیرفت که در بسیاری از نوشته‌های بوردیگا، همان‌طور که در رفتارهای شخصی، بینش‌ها، و ایده‌های اولیه و گاه جدلی او قابل مشاهده است، نکات روشنگر و نسبتاً هوشمندانه وجود دارد که او هرگز آن‌ها را با توسعه نظری عمیق از طریق بررسی دقیق تجربه انباشته‌شده جنبش کارگری در هر لحظه از تاریخ طولانی آن دنبال نکرده است. و این همان مورد «مرکزگرایی ارگانیک» است که برخی پیروان مارکسیست مشکوک سعی می‌کنند آن را به شکلی اشتباه و ذهنی تحریف کنند، همان‌طور که در عمل نشان داده شده و سازمان و اعتبار تجربه لنینی را آسیب می‌زند. چنین آسیبی همیشه قابل ترمیم نیست.

ما مدیون بوردیگا هستیم برای وارونه کردن سنت سیاسی حزب سوسیالیست، جایی که برنامه حداقل که برنامه‌ای تاکتیکی بود، همه چیز محسوب می‌شد، در حالی که برنامه حداکثر که برنامه‌ای استراتژیک بود، هیچ محسوب می‌شد و به یک اعلام ساده و تشریفاتی از تصرف فرضی و مبهم قدرت توسط طبقه کارگر از طریق قانون تکامل (نظریه‌ای که مورد علاقه رفورمیست‌ها بود: «گلابی رسیده که خودبه‌خود می‌افتد») کاهش یافته بود. مانند هر تغییر دیگری، این گاهی جنبه‌ای پارادوکسیکال داشت، جایی که نفی مطلق با اثباتی به همان اندازه مطلق جایگزین می‌شد. این موضوع درباره بوردیگا نیز صادق بود: اصطلاح «تاکتیک» از نوشته‌های او حذف شد و جای خود را به «استراتژی» داد. و این برداشت را ایجاد می‌کرد که دیالکتیک به دو اصطلاح ثابت و متضاد کاهش یافته است، اگرچه برای بوردیگا این تنها راه، هرچند دشوار، برای شکستن واقعاً سنت رفورمیستی اندیشه و عمل سیاسی بود. این امر تأکید را بر استراتژی می‌گذارد که دیالکتیکی در خود امکان عبور از مسئله تاکتیکی محدود و موقتی زمان حال را دارد، در چشم‌انداز کامل‌تر و واقعی‌تر رویداد استراتژیک آینده.

از تجربه شخصی می‌توانیم به دو واقعه اشاره کنیم که روشن‌کننده و به‌ویژه برای درک این نکته که چگونه لحظه تاکتیکی در چارچوب یک استراتژی طبقاتی به‌صورت دیالکتیکی معتبر می‌شود، اهمیت دارند. منظور ما در اینجا نشانه‌هایی است که به‌طور غیرمستقیم توسط بوردیگا، کمی پس از اخراجش از رهبری حزب لیورنو توسط مرکز جدید گرامشی-تولیاتی [7]، در مورد خط مشی که باید در داخل و نه خارج از «سیرک پارلمان» دنبال شود، ارائه شد؛ در وضعیتی از آشفتگی عمیق که توسط ترور ماتئوتی [8] ایجاد شده بود. این مسئله اخلاقی نبود، او توصیه می‌کرد، و نه مسئله‌ای از نوع جدایی پارلمانی آونتین [9] پیروی از احزاب دمکراتیک با این توهم که فاشیسم می‌تواند به نام اخلاق بورژوایی که با یک ترور شریرانه آزرده شده، یا به نام دفاع از پارلمان به عنوان ضمانت نهادی دموکراسی واقعی، یا حتی به نام دفاع از نهادهای سلطنتی و امتیازات سلطنت ساووی [10] مقابله شود. این خط مشی که با اکراه توسط مرکز حزب، به‌طور آهسته و زیگزاگی دنبال شد، در خانه بوردیگا طراحی و توسعه یافت و در سخنرانی‌ای که گریچو در مجلس نمایندگان قرائت کرد، بازتاب یافت. این همان گریچویی بود که تا آن زمان شاگرد منتخب آمادئو بود و چند ماه بعد به دشمن «بی‌رحم» چپ ایتالیا تبدیل شد [11].

این خط مشی برای تاکتیک ضدفاشیستی رهبری حزب اهمیت ویژه‌ای داشت. وفادار به سیاست دولت روسیه، حزب را در یک سوی یک جنگ امپریالیستی قرار داد. در توجیه نظری آن، نظریه لنین درباره امپریالیسم را به‌گونه‌ای شرم‌آور و سطحی تحریف کرد. این کار فعالیت حزب انقلابی را که وظیفه‌اش مقابله با جنگ امپریالیستی و تبدیل آن به جنگ طبقاتی است، تضعیف می‌کرد؛ ایدئولوژی و وظیفه‌ای که تنها چپ کمونیست در آن زمان دفاع می‌کرد و همچنان امروز نیز دفاع می‌کند.

تجربه تاکتیکی دوم که به عنوان بخشی از هدف استراتژیک فهمیده می‌شود، در قلب بحران داخلی حزب ما رخ داد [12]. از بدو تأسیس، دلیل وجود حزب ما، همان‌طور که هنوز هست، این نبود که از بیرون به حزب کمونیست ایتالیا حمله‌ای ایدئولوژیک برای اصلاح انحراف و فرصت‌طلبی آن انجام دهد، بلکه هدف ایجاد یک حزب انقلابی از درون «چپ ایتالیا» بود، در زمانی که این حزب به‌صورت عینی وجود نداشت. اختلاف عمدتاً مربوط به نحوه نگاه به سازمان‌های اتحادیه‌ای و کارخانه‌ای بود که ما آن‌ها را برای یک حزب انقلابی ضروری می‌دانستیم، زیرا آن‌ها نه تنها با طبقه مرتبط بودند، بلکه نیاز به افزایش تعداد کادرهایی که قادر به انجام وظایف اساسی حزب بودند را تأمین می‌کردند، که دیگران آن را عملی چپ سوسیال‌دموکراتیک می‌دانستند = عملی که سیاست حزبی باید رد می‌کرد.

بوردیگا، که هرگز به حزب ما نپیوست [13]، اما به صورت نظری به شکل جدی با آن همکاری داشت (اگرچه نه به عنوان یک مبارز فعال)، تصمیم گرفت در این بحث شرکت کند. او دیدگاهی را دفاع کرد که وجود نهادهای میانی (سازمان‌های اتحادیه‌ای) بین حزب و طبقه لازم است. این‌ها همان کمربندهای انتقالی مشهور هستند که بدون آن‌ها حزب ابزار تماس مستقیم با طبقه که اتحادیه‌ها سازماندهی و رهبری می‌کنند، نداشت – یعنی آن‌ها هیچ ارتباطی با وظایف خاص حزب انقلابی ندارند. اما بالاتر از همه، وجود این نهادهای واسطه‌ای بین حزب و طبقه، اولین و دائمی‌ترین شرط را برای توان حزب در جذب توده‌های کارگر و مبارزات آن‌ها ایجاد می‌کند. این مبارزات شرایط وجود حزب را تعریف، اعتبار ایده‌های آن را تأیید و امکان رشد آن را هم‌زمان با رشد کل طبقه فراهم می‌کنند. از طریق آن‌ها حزب می‌تواند ابزارهای سیاسی و نیروی انسانی خود را آماده کند تا در مبارزه روزانه شرکت کند و بدین ترتیب آن را گسترش و تعمیق دهد تا امور خاص و فوری را به سطح کلی و جهانی ارتقا دهد. به عبارت دیگر، گسترش و تعمیق امکانات عینی و روبنایی برای رشد انقلابی.

این مداخله در آن زمان بازتاب کوچکی در میان رفقایی داشت که از فعالیت اتحادیه‌ها متنفر بودند و با دشمنی واقعی مبتدیان برخورد می‌کردند؛ اما پس از شکاف در سازمان بین‌المللی، U-turn معروف که همه ما از آن مطلعیم بدون هیچ توجیه انتقادی که معمولاً تغییر موضعی از این نوع شایسته آن است، رخ داد.

ارزش دارد این دو واقعه را بازگو کنیم تا نشان دهیم چگونه بوردیگا و همراه با او «چپ ایتالیا» با دقت با مشکل دشوار تاکتیک انقلابی برخورد و آن را حل کردند، هم در حوزه نظری و هم در کاربرد عملی، تا افسانه‌ای از بوردیگا و جناح چپ حزب که قادر به مقابله با مسائل تاکتیکی نیست، در صورت لزوم افشا شود. آنچه درباره این اتهام که در زمان حملات خستگی‌ناپذیر و تاریک گرامشی و تولیاتی به رهبری حزب کمونیست ایتالیا (۱۹۲۳) برای جایگزینی چپ (تکرار می‌کنیم، نه بر اساس تصمیم اکثریت اعضای حزب که قاطعانه در سمت چپ بودند [14] بلکه بر اساس سیاست جدید روسیه که مرکز سومین بین‌الملل در همه جوانب آن مطابقت داشت و حتی در فعالیت‌های داخلی احزاب دخالت می‌کرد) درست است، این است که چپ همیشه آشکارا و قاطعاً با تاکتیک به خودی خود مخالفت کرده است. به عبارت دیگر، تاکتیک‌هایی که از هر استراتژی طبقاتی جدا شده باشند: چپ آشکارا و قاطعاً با تاکتیک‌های کوتاه‌مدت و فوری گرامشی و تولیاتی مخالفت کرد که حزب کمونیست ایتالیا را به حزبی از مصالحه سیستماتیک تبدیل کرده و همچنین به دنبال سیاست بیهوده [15] مسیر آرام ایتالیایی به سوی سوسیالیسم بود.

تا اینجا به‌طور مختصر به شکلی عینی بررسی کرده‌ایم که بوردیگا، مبارز انقلابی، چه مجموعه‌ای از اندیشه‌ها و درس‌ها را منتقل کرده است. این‌ها از تجربه‌ای شکل گرفت که یکی از پرتنش‌ترین دوره‌ها در جنبش انقلابی را دربر می‌گرفت. بدون شک، این تجربه میراث چپ ایتالیا و بنابراین حزب انقلابی را شکل داد. با این حال، به عنوان مبارزانی از یک حزب انقلابی، اگر در تحلیل محدودیت‌های اندیشه و شخصیت او عینی نباشیم، از وظیفه خود کوتاهی کرده‌ایم. ما نمی‌توانیم به دلایل احساسی یا به دلایل سیاسی فرضی، در مورد آنچه در کار و رفتار رفیق خود متناقض و انحراف از سنت ما می‌دانیم، سکوت کنیم.

محدودیت‌های بوردیگا

بوردیگا فاقد ارزیابی واقعی از دیالکتیک بود، زیرا اساس آموزش او عمدتاً بر حقایق علمی [16] بنا شده بود، که او را به دیدن جهان و زندگی در سطح توسعه عقلانی سوق می‌داد، در حالی که واقعیت زندگی اجتماعی و مبارزه انقلابی اغلب دنیایی را ارائه می‌کند که بخش بزرگی از آن از انگیزه‌های غیرعقلانی تبعیت می‌کند. روش‌شناسی مبتنی بر قطعیت‌های ریاضی، که متعلق به علم است، همیشه با روش‌شناسی مبتنی بر دیالکتیک که حرکت و تضاد است، همخوانی ندارد؛ و این مسئله در تحلیل سیاست و چشم‌اندازهای انقلابی، موضوعی کوچک نیست.

در پرتو این کم‌ارزیابی روش دیالکتیکی به معنای مارکسیستی، دلایل ناکارآمدی کنگره بولونیا (۱۹۱۹) را در دستیابی به وضوح بنیادی درباره واقعیت و چشم‌اندازهای فوری برای حزب سوسیالیست می‌یابیم. این حزب عملاً به عنوان حزبی انقلابی پایان یافته بود، هرچند به‌عنوان حزب پارلمانی زنده و فعال بود، و نیاز بود در آن کنگره برای شکل‌گیری حزب جدید کار شود، یا از طریق جدایی کسانی که به اقدامات انقلابی علاقه‌مند بودند، یا از طریق گردهم‌آیی چپ انقلابی در درون ساختار قدیمی برای انتظار لحظه مناسب برای شکاف. این یک شرط لازم و کافی بود تا حزبی کمونیست از نظر ایدئولوژیک و سازمانی بالغ ایجاد شود که بتواند نقش محرک و راهنمای طبقه کارگر را در حالی که نتیجه انقلابی هنوز ممکن بود، بر عهده گیرد.

در لیورنو (۱۹۲۱) وضعیت از پیش تغییر کرده بود و نیروهای طبقه کارگر در واقع تحت فشار واکنش فاشیستی در حال عقب‌نشینی بودند. خود بوردیگا، که مسئولیت اصلی جهت‌گیری نظری و سیاسی چپ امتناع‌گر را بر عهده داشت، درک نکرد که در بولونیا، و نه بعداً، باید ساخت حزب کمونیست آغاز می‌شد. چنین تلاش تاریخی نیازمند یک منشور بود که نباید تاکتیک موقتی مانند امتناع از رأی‌گیری را به عنوان مؤلفه اساسی خود داشته باشد، بلکه منشوری شبیه حزب لنین که همه نیروهای چپ آماده مبارزه برای انقلاب پرولتری را جذب کند. در چنین حزبی، امتناع از رأی‌گیری می‌توانست نقش قابل توجهی ایفا کند، (اگرچه نه نقش برجسته) به عنوان پادزهری سالم در برابر رشد سریع انتخاب‌گرایی بدترین نوع.

تفسیر دیالکتیکی صحیح مسئله را از منظر تضادهای بنیادی مانند مورد انتخابات و امتناع از رأی‌گیری مطرح نمی‌کند، بلکه از منظر انگیزه‌های تاریخی طبقه در تمامیت اقتصادی و سیاسی آن است. پرولتاریا، سوژه، طبقه‌ای است که در برابر حاکمان خود، بورژوازی (سرمایه‌داران)، قرار دارد.

این دوره از زندگی شخصی و سیاسی بوردیگا عملاً با اخراج چپ از نهادهای رهبری حزب و در نتیجه پایان اجباری رهبری بوردیگا به اتمام رسید. اما مهم‌تر از همه، آگاهی او از فروپاشی سومین بین‌الملل به‌عنوان مرکز رهبری انقلاب جهانی بود که آن تروما روانی-سیاسی را در بوردیگا ایجاد کرد و بیش از چهل سال تا زمان مرگش همراه او بود [17]؛ نوعی عقده حقارت که مانع از آن می‌شد که او کشتار آن سازمان بین‌المللی عظیم را که چنان ناگهانی فروپاشید و بر سر کسانی که به استمرار و قدرت آن با اطمینانی بیش از آنچه علمی بود، بلکه بیشتر عرفانی، باور داشتند، از ذهنش دور کند.

رفتار سیاسی او، امتناع مداومش از اتخاذ موضعی مسئولانه از نظر سیاسی، باید در این فضای خاص مورد بررسی قرار گیرد. بسیاری از رخدادهای سیاسی، حتی برخی از اهمیت تاریخی بزرگ، مانند درگیری تروتسکی-استالین و خود استالینیسم، با بی‌اعتنایی نادیده گرفته شدند. همین وضعیت درباره فراکسیون ما در خارج، در فرانسه و بلژیک، ایدئولوژی و سیاست حزب لیورنو، جنگ جهانی دوم و در نهایت همسویی اتحاد جماهیر شوروی با جبهه امپریالیستی صدق می‌کرد. هیچ کلمه و هیچ خطی از سوی بوردیگا در این دوره تاریخی که از جنگ جهانی اول گسترده‌تر و پیچیده‌تر بود، منتشر نشد. در مقابل، جنگ جهانی اول به لنین پایه‌های عینی تحلیل مارکسیستی را ارائه داد که در آثار او همچون «امپریالیسم به‌مثابه بالاترین مرحله سرمایه‌داری» و «دولت و انقلاب» جمع‌بندی شد و ستون‌های نظریه و مبانی انقلاب اکتبر را شکل داد.

ما باید تا پایان جنگ و تجربه فاشیسم صبر می‌کردیم تا ارتباط واقعی با رفقا و اعضای سازمان که هنوز باقی مانده بودند برقرار شود. اولین گام، تماس با بوردیگا بود تا بدانیم او در مورد مسائل اصلی چه فکر می‌کند و به عنوان یک مبارز کمونیست چه قصدی دارد. این مسئله به معنای درخواست از بوردیگا برای پذیرش مسئولیت در مرکز حزب نبود، هرچند حمایت او به عنوان مشاور و همکار «ناشناس» حزب کامل و مستمر بود، وقتی که از سوی جهت‌گیری کلی سیاسی الهام نمی‌گرفت که همیشه با جهت حزب هم‌راستا نبود.

روش سخن گفتن او از ما متفاوت بود، هرچند روش تحلیل او کم و بیش همیشگی بود. او معتقد بود نباید از اقتصاد روسیه به‌عنوان «سرمایه‌داری دولتی» سخن گفت، بلکه باید آن را «صنعت‌گرایی دولتی» نامید، و نه از انقلاب اکتبر سوسیالیستی، بلکه از یک انقلاب ضد فئودالی و در نتیجه اقتصادی که به سمت سرمایه‌داری تمایل داشت. اما او به نظر نمی‌رسید که خود به گفته‌هایش باور کامل داشته باشد و اصلاحاتی که کمی بعد در افکارش ایجاد کرد، این مسئله را تأیید می‌کند.

پس دلیل این پوشش ایدئولوژیک تا این حد شکننده و در تضاد آشکار با گذشته او و به‌ویژه با نقاط منشور «چپ ایتالیا» که خود بوردیگا آن‌ها را توسعه داده بود، چیست؟ ما نمی‌خواهیم وارد یک درام روانی-سیاسی شویم که عنصر اصلی آن ترس، حتی و بالاتر از همه، ترس فیزیکی از شکاف با گذشته‌ای است که او با آگاهی، و حتی بیشتر با هوش و خلاقیت خود ساخته بود، شاهکار زندگی سیاسی‌اش که در دهه ۱۹۲۰ با شدت زندگی شد. برچسب «سرمایه‌داری دولتی» معنای طبقاتی داشت، در حالی که «صنعت‌گرایی دولتی» چنین معنایی نداشت. او در نتیجه امور را همان‌طور که بود یا همان‌طور که می‌خواست باقی گذاشت.

به همین دلیل، ما معتقدیم بازگشت به این مباحث اکنون با تجربه‌ای بالغ‌تر و دقیق‌تر از آنچه در دهه ۱۹۴۰ داشتیم، امری مثبت است. توجیه دیرهنگام و چندان قانع‌کننده‌ای از نظریه «صنعت‌گرایی دولتی» تقریباً به طور تصادفی در Programma Comunista شماره ۳ (فوریه ۱۹۶۶) از همان نویسنده بازتاب یافت. از مقاله «قانون‌نامه جدید بنگاه‌ها در روسیه» نقل قول می‌کنیم:

«اولین نکته: بیان اینکه بنگاه‌های دولتی «پیوندهای اصلی» هستند، وجود بنگاه‌های غیر دولتی و در نتیجه فعالیت «خصوصی» به معنای عوامانه را مستلزم می‌داند و فرضیه قدیمی ما را علیه «سرمایه‌داری دولتی» در روسیه تأیید می‌کند، که ما بیشتر آن را «صنعت‌گرایی دولتی» می‌دانستیم. پیوندهای دیگر، شرکت‌های دیگر در اقتصاد روسیه وجود دارند که در فرآیند اقتصادی رقابت می‌کنند

توجیهی که نویسنده خود ارائه می‌دهد، نه تنها تحلیل ما را در آن زمان تأیید می‌کند، بلکه به‌وضوح نشان می‌دهد که عدم دقت او در رابطه با ماهیت اقتصاد شوروی برای او ضروری بوده است. این برای پنهان کردن تمایل سیاسی به رد هر گونه فرموله طبقاتی سخت مانند «سرمایه‌داری دولتی» مفید بود، و تمامی چارچوب نظری و سیاسی حزب کمونیست بین‌المللی از زمان تأسیس به آن وابسته بود.

توجیه نظری او اگر با هدف ایجاد یک دسته اقتصادی جدید که هرگز پیش از آن وجود نداشته است، باشد، تقریباً در مرز ابتذال است، چه در تاریخ اقتصاد سرمایه‌داری و چه در تجربه نخستین مرحله دولت سوسیالیستی.

این مرحله از توسعه اقتصاد سرمایه‌داری به‌وضوح توسط انگلس در اثر استادانه‌اش «ضد دورینگ» ترسیم شده است:

«... تبدیل تأسیسات بزرگ تولید و توزیع به شرکت‌های سهامی و مالکیت دولتی نشان می‌دهد که بورژوازی برای این منظور غیرضروری است. همه عملکردهای اجتماعی سرمایه‌دار اکنون توسط کارمندان حقوق‌بگیر انجام می‌شود.» (همان، ص. ۳۸۵، مسکو ۱۹۵۴)

این نه یک بحث لفظی بلکه قضاوتی سیاسی با اهمیت بنیادی است، اگر اراده‌ای برای هدایت حزب انقلابی در مسیری روشن و منسجم در مواجهه با پیچیده‌ترین مسائل پس از جنگ وجود داشته باشد. بیان اینکه بنگاه‌های دولتی به عنوان پیوندهای اصلی در اقتصاد ملی عمل می‌کنند، وجود بنگاه‌های غیر دولتی و در نتیجه فعالیت «خصوصی» را که ویژگی توسعه نابرابر سرمایه‌داری تا اوج آن است، مستلزم می‌داند. این همچنین به مرحله پایین‌تر سوسیالیسم تعلق دارد که قدرت «سرمایه‌داری دولتی خود» را افزایش می‌دهد و آن را به شکل دیالکتیکی دولت سوسیالیستی که به تدریج باقی‌مانده‌های سرمایه‌داری و پیشا-سرمایه‌داری را در بنگاه‌های دولتی که انقلاب ناگزیر آن‌ها را به دنبال خود کشانده است، کنار می‌گذارد، پشت سر می‌گذارد.

و این همان نوع سرمایه‌داری دولتی است که لنین تصور کرده بود و تقویت بعدی بخش سوسیالیستی باید آن را در چارچوب قدرت انقلابی غلبه کند و بر آن چیره شود، جایی که بزرگ‌ترین ضمانت، اعمال دیکتاتوری سیاسی پرولتاریای مسلح بود. اما ماهیت سرمایه‌داری دولتی که حزب انقلابی در میانه جنگ جهانی دوم و دوره پس از جنگ با آن مواجه بود (و این یادداشت به آن اشاره دارد) کاملاً متفاوت بود و ویژگی‌های بسیار متفاوتی داشت که می‌خواهیم به طور خلاصه بررسی کنیم:

  • سرمایه‌داری دولتی تحت استالین به سمت سوسیالیسم نمی‌رفت بلکه به سمت تحکیم قدرت سرمایه‌داری سنتی در قالب بنگاه‌های دولتی بسیار متمرکز گرایش داشت، که با انتقال اقتصاد صنعتی خصوصی به مدار دولتی که انقلاب اکتبر ایجاد کرده بود، ممکن شده بود.
  • ورود اتحاد جماهیر شوروی به جنگ جهانی دوم هیچ عنصر توجیه سوسیالیستی نداشت، اما هزاران توجیه بورژوایی با ماهیت سرمایه‌داری و با پیامدهای امپریالیستی آشکار داشت، همان‌طور که کنفرانس یالتا بین استالین، روزولت و چرچیل (۱۹۴۵) نشان داد. این روسیه را در میان بزرگ‌ترین بهره‌برداران از تقسیم غنائم جنگ قرار داد. همین انعطاف‌پذیری تاکتیکی بی‌رحمانه بود که ابتدا روسیه را با هیتلر همدست کرد (گویا با گردان‌های هیتلر می‌توان به سوسیالیسم رسید) در تقسیم لهستان و سپس پس از چرخش ۱۸۰ درجه در کنار دموکراسی‌های غربی (گویا سوسیالیسم می‌تواند هدف مشترک بزرگ‌ترین پلوتوکراسی‌های جهان باشد).
  • اقتصاد شوروی در ساختار بنیادی خود، همان‌طور که در زمان استالین بود، باقی ماند. لیبرال‌سازی خروشچف، بیشتر نظریه بود تا واقعیت، و طبیعت ضددماغ‌فریب تکنوکرات‌ها [18] در کنار هم، تغییرات مهمی ایجاد نکرده‌اند، یا تنها در چند بخش محدود. با این حال، آن‌ها بخش‌هایی از بحران‌های روبنایی در سازوکارهای سیاسی، اقتصادی و نظامی را آشکار می‌کنند، همان‌طور که تجربه چند دهه اخیر به‌وضوح نشان داده است.

ما باید تمایز طبقاتی واضحی بین دوره‌ای که می‌توان آن را دوران لنین دانست و دوره‌ای که با استالین آغاز شد و بدون تغییرات عمیق توسط جانشینانش ادامه یافت، قائل شویم.

دوران لنین، از انقلاب اکتبر تا آغاز سیاست اقتصادی جدید (NEP)، با دولت کارگری مبتنی بر شوراها و حزب کمونیست مشخص می‌شود و همه چیز بر اساس نیروهای مسلح طبقه کارگر است. طبقه کارگر دیکتاتوری خود را اعمال می‌کرد، هرچند با موانع و دشواری‌های گوناگون روبرو بود. این موانع توسط توقف موقت حمله نیروهای پرولتاریای بین‌المللی و چشم‌انداز فوری گسترش انقلابی واقعی در اروپا ایجاد شد. برای حفظ مسیر اهداف سوسیالیستی، دیکتاتوری کوتاه‌مدت به دشمن طبقاتی امتیاز می‌داد، به‌عنوان تاکتیکی ضروری در چارچوب استراتژی بازگشت به حمله انقلابی.

در کل، در دوران لنین، سرمایه‌داری دولتی نمایانگر ریسک محاسبه‌شده‌ای از یک انقطاع موقتی و مورد نظر از نیازهای عینی اقتصاد بازار است، که اگرچه محدود بود اما پرخطر بود. بازار توسط دولت دیکتاتوری کنترل می‌شد و بازی عرضه و تقاضا، عملکرد سرمایه، خود سود و استفاده از ارزش اضافی، ویژگی‌های فرعی بودند که در منافع کلی اقتصاد سوسیالیستی تنظیم می‌شدند.

این دلایل بنیادی و مهم، که از سوی پیشتازان انقلابی از آغاز روند انحطاط به دست آمده بود، پایه و اساس مبارزه آنان بوده است. این موضوع ابتدا از طریق افشاگری آشکار بیان شد و سپس از طریق جدایی سازمانی و سیاسی، ابتدا در کار فراکسیون چپ [19] و سپس در حزب [20] تحقق یافت. در فرآیند تعریف خود به عنوان یک حزب، آن‌ها پایه‌های کمونیسم انقلابی و بین‌المللی‌گرایی را دوباره کشف کردند.

ما پنهان نمی‌کنیم که در میان این مسائل که مطرح کرده‌ایم، یک خط سیری سیاسی منسجم ظهور و توسعه یافت که باید همان‌گونه که هست دیده شود. این خط نمی‌تواند سرکوب یا تحریف شود، نه با تحمیل‌های دلخواهی که ماهیتی گمراه‌کننده دارند.

و این بوده و هنوز هم هست، شریف‌ترین و در عین حال کم‌قدردان‌ترین نبرد ما. هر کس سهم خود را دارد و ما باید در بوردیگا یک انسجام منطقی در نگرش او را به رسمیت بشناسیم، که با کارشکنی خاموش او در کمیته مرکزی [21] پس از کنگره لیون (۱۹۲۶) [22] آغاز شد و به طور طبیعی در نامه/وصیتنامه‌ای که به ترراچینی [23] ارسال شد، به پایان رسید؛ این امر تصادفی نبود.

این بحث ما ممکن است در سطح احساسی تلخ و شاید غیرانسانی به نظر برسد، اما منظور ما ارزشگذاری مارکسیست‌ها بر نقش انسان‌ها در فراز و فرودهای تاریخ است و ما مطمئنیم که معنای عمیق آموزه‌های خود بوردیگا را تفسیر کرده‌ایم. او می‌خواست منافع عمل انقلابی بالاتر از هر محصول جانبی سیاسی-ایدئولوژیک باشد و این شامل بوردیگایی انحطاط‌یافته نیز می‌شود.

یادداشت‌ها

  1. مجلس نمایندگان ایتالیا (پارلمان) در مونتچی‌توریو، رم واقع شده است.
  2. جیووانی جولیوتی (1842-1928)، پنج بار رئیس شورای وزیران (معادل نخست‌وزیر) بین سال‌های ۱۸۹۲ تا ۱۹۲۱. او در سال‌های پیش از جنگ جهانی اول مرد قدرتمند ایتالیا بود و نماد دسترسی به قدرت برای نسلی بود که در ریسورجیمِنتو شرکت نکرده بود. پس از اشغال کارخانه‌ها در دوران «دو سال سرخ» (1920-21)، به فاشیست‌ها اجازه داد تا ۳۵ کرسی در پارلمان از بلوک جناح راست خود به دست آورند و در نتیجه راه را برای سرکوب طبقه کارگر توسط آن‌ها باز کرد.
  3. کنفرانس ملی فراکسیون کمونیست PSI، 28-29 نوامبر 1920.
  4. کنگره تأسیس حزب کمونیست ایتالیا (PCd'I) در ژانویه 1921.
  5. تزهایی که در کنگره دوم PCd'I در مارس 1921 تصویب شد.
  6. ایجاد شده در آوریل 1925 برای مبارزه با بولشویکی شدن حزب PCd'I تحت الهام زینوویف. اعلامیه کمیته «انتسا» توسط بوردیگا، برونو فورتیچیاری، اونوراتو دامن، فرانچسکا گروسّی، اوگو جیرونه، فورتوناتو لا کامرا، ماریو لانفرانچی، ماریو مانفردی، اوتورینو پرون و لوئیجی رپوسی و کارلو ونگونی، رهبران اصلی حزب و اعضای چپ تاریخی حزب، امضا شد. این کمیته در ژوئیه 1925 به دستور کومینترن منحل شد.
  7. پالمیرو تولیاتی (1893-1964)، پیش‌تر اوردینوویست بود و بعداً دستیار استالین شد. تحت نام ارکولی، او در طول جنگ داخلی اسپانیا (1936-39) علیه طبقه کارگر فعالیت کرد و پس از بازداشت گرامشی، به عنوان دبیرکل حزب کمونیست ایتالیا (PCI) بازگشت و تا زمان مرگش در 1964 آن را هدایت کرد.
  8. جیاکومو ماتوتی (1885-1924)، دبیر حزب سوسیالیست واحد (PSU)، جناح راست جداشده از حزب سوسیالیست. او در ژوئن 1924 توسط گروه فاشیستی ترور شد.
  9. در 27 ژوئن 1924 ترور ماتوتی باعث واکنش اعتراضی نمایندگان «دموکراتیک» شد که از حضور در مجلس امتناع کردند (به نام جدایی آونتین، اشاره به شورش عوام در روم باستان علیه سنای پاتریسی‌ها در سال 449 پیش از میلاد). بوردیگا و گرایش چپ کمونیست با این خودداری مخالفت کردند و خواستار مبارزه حزب با استفاده از «پارلمانیسم انقلابی» شدند.
  10. ایتالیا در قرن نوزدهم تحت پادشاهی پادشاهی پیه‌مونت-ساردین با هدایت خاندان ساوی متحد شد.
  11. روگیرو گریکو (1893-1955)، ابتدا عضو فراکسیون استنصابی بود و پس از بولشویکی شدن به استالینیست تبدیل شد. دامن در اینجا دچار اشتباه حافظه شده است؛ بازگشت به مجلس توسط لوئیجی رپوسی صورت گرفت، نه گریکو.
  12. در 1952.
  13. بوردیگا بین 1944 تا 1952 به حزب کمونیست بین‌المللی نپیوست، اما به طور نظری با آن همکاری داشت و مجموعه مقالات «Sul filo di tempo» را در مجله نظری حزب Prometeo نوشت.
  14. در مه 1924، در کنگره مخفی کومو، چپ هنوز اکثریت چشمگیری نسبت به راست (تاسکا) و مرکز (گرامشی) داشت. این چپ به تدریج از رهبری PCd'I حذف شد (1923-1926) با حمایت بین‌الملل کمونیست و نمایندگانش، به‌ویژه جولز هامبرت-دروز و مانوئیل‌سکی.
  15. سیاستی با افق محدود، محدود به اصلاحات قانونی و مصالحه دائمی با سرمایه.
  16. بوردیگا مهندس بود و همواره به علمی و عقلانی علاقه‌مند بود.
  17. از زمان اخراجش از PCd'I در 1930 تا مرگش در 1970.
  18. منظور دامن از «ضد دموگوگیک» پرستش شخصیت پیرامون استالین است که توسط خروشچف در 1956 افشا شد.
  19. فراکسیون چپ کمونیست بین‌المللی که Bilan و Prometeo را در فرانسه و بلژیک در دهه 1930 منتشر می‌کرد.
  20. حزب کمونیست بین‌المللی (تأسیس 1943).
  21. بوردیگا پس از کنگره لیون تصمیم گرفت دیگر در کمیته مرکزی سخن نگوید زیرا فکر می‌کرد کاری از دستش ساخته نیست.
  22. کنگره سوم PCd'I به دلیل شرایط ایتالیا در لیون (20-26 ژانویه 1926) برگزار شد. در آن چپ شکست خورد و به عنوان یک فراکسیون منزوی شد. گرامشی با تهدید نمایندگانی که حقوق می‌گرفتند، این نتیجه را تضمین کرد.
  23. اومبرتو ترراچینی (1895-1983)، بنیان‌گذار Ordine Nuovo با گرامشی و عضو نخستین کمیته اجرایی PCd'I در 1921، با بوردیگا، رپوسی، فورتیچیاری و گریکو. در 1947 علیه تولیاتی در PCI فعالیتی شخصی انجام داد. نامه بوردیگا به ترراچینی در 4 مارس 1969 ارسال شد.

منبع:

Amadeo Bordiga - Beyond the Myth and the Rhetoric by Onorato Damen 1970

 

اسم
نظر ...