یا این یا آن/رزا لوکزامبورگ
07-09-2025
بخش انقلابها و جنبشها
33 بار خواندە شدە است
بە اشتراک بگذارید :

رزا لوکزامبورگ
یا این یا آن
آوریل ۱۹۱۶
«میدانم که نه سردی و نه گرمی، کاش یکی از این دو بودی!
اما چون نیمبند و نه سردی و نه گرمی، از دهان خود بیرونت خواهم افکند».
مکاشفه یوحنا، باب سوم، آیات ۱۵–۱۶
برگردان و مقدمه :تارنمای شوراها
مقدمه تحلیلی-تاریخی
سخنرانی حاضر از رزا لوکزامبورگ (Rosa Luxemburg) در یکی از بحرانیترین مقاطع تاریخ جنبش کارگری و سوسیالیستی ایراد شد: میانهی جنگ جهانی اول و پس از فروپاشی عملی انترناسیونال دوم. در چهارم اوت ۱۹۱۴ (۴ اوت که بهعنوان نقطهی عطفی در تاریخ جنبش کارگری اروپا شناخته میشود)، حزب سوسیالدموکرات آلمان (SPD) – که بزرگترین و سازمانیافتهترین حزب کارگری جهان محسوب میشد – با رأی مثبت به اعتبارات جنگی (Kriegsanleihen) عملاً در کنار دولت امپراتوری آلمان و سیاستهای امپریالیستی آن قرار گرفت. این رخداد نهتنها ضربهای سهمگین به آرمان انترناسیونالیسم پرولتری وارد آورد، بلکه آغازگر بحران عمیقی در کل اردوگاه سوسیالیسم اروپایی شد.
در چنین شرایطی، رزا لوکزامبورگ و همفکرانش در «گروه بینالملل» (Internationale Gruppe) – که بعدها به «لیگ اسپارتاکیست» (Spartakusbund) مشهور شد – به صفوف اپوزیسیون انقلابی علیه رهبری رسمی حزب پیوستند. لوکزامبورگ در این سخنرانی بهطور ویژه با چهرههایی چون هوگو هازه (Hugo Haase) و گئورگ لِدبور (Georg Ledebour) درگیر میشود؛ کسانی که در ظاهر منتقد سیاستهای رهبری حزب بودند اما از نظر لوکزامبورگ با تردید، سازشکاری و ناتوانی در کشیدن خطی قاطع میان سوسیالیسم انقلابی و سوسیالدموکراسی سازشکار، عملاً مانعی در برابر شکلگیری اپوزیسیون واقعی محسوب میشدند.
از منظر تاریخی، این متن پاسخی مستقیم است به بحران سهگانهی جنبش کارگری در جنگ جهانی اول:
- فروپاشی انترناسیونالیسم – تبدیل انترناسیونال دوم به عبارتی توخالی و ناتوان در جلوگیری از جنگ.
- انقیاد احزاب کارگری به دولتهای ملی – پذیرش شعار «دفاع از میهن» (Vaterlandsverteidigung) بهعنوان توجیهی برای شرکت در جنگ.
- تشتت در درون سوسیالدموکراسی – شکاف میان جناح راست طرفدار رهبری رسمی، جناح «میانهرو» مانند هازه و لِدبور، و جناح انقلابی به رهبری لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت (Karl Liebknecht).
لوکزامبورگ در این سخنرانی بر ضرورت گذار از شعارهای توخالی و «فرازهای پرطمطراق» به سوی عمل انقلابی تأکید میکند. او بازسازی انترناسیونال را نه در قالب فدراسیونی سست از احزاب ملی، بلکه در هیئت یک قدرت واقعی و الزامآور برای پرولتاریای جهانی میطلبد. برای او، مسئلهی اصلی نه «اتحاد صوری» بلکه «اتحاد بر پایهی باور و ارادهی انقلابی» بود.
این متن را میتوان سندی دانست بر شکلگیری تدریجی افق انترناسیونال سوم (کمینترن) که چند سال بعد (۱۹۱۹) تأسیس شد. همچنین، سخنرانی لوکزامبورگ بهروشنی نشان میدهد که چرا جنبش اسپارتاکیست در نهایت راهی جدا از سوسیالدموکراسی رسمی در پیش گرفت و با شعار «جنگ علیه جنگ» (Krieg dem Kriege) به یکی از نخستین صداهای انقلابی علیه امپریالیسم بدل شد.
*****
رفقا!
همهی شما از شکافی که در درون اپوزیسیون حزبی پدید آمده آگاهید. بسیاری از شما که با وضعیت کنونی حزب رسمی یا با سیاست آن مبنی بر فعالیت از طریق مجاری رسمی موافق نیستید، بیتردید در ابتدا از این شکاف بهشدت آزردهخاطر میشوید. بسیاری با خشم فریاد برمیآورند: «باز هم دعوا و جدال!» آیا ضرورت ندارد دستکم همهی کسانی که در برابر اکثریت پارلمانی صف بستهاند، محکم و استوار کنار هم بایستند و بهصورت واحد عمل کنند؟ آیا این کشمکشها و مشاجرات در میان کسانی که در پی هدفی واحدند – یعنی بازگرداندن حزب به مسیر یک سیاست طبقاتی پرولتری مبتنی بر اصول – اپوزیسیون را تضعیف نمیکند و آب به آسیاب سیاست اکثریت نمیریزد؟
بیتردید رفقا! اگر موضوع صرفاً اختلافات شخصی، مسائل جزئی، بحثهای کماهمیت، بیاحتیاطی یا بهاصطلاح «خارج از نوبت سخن گفتن» چند فرد معدود بود، آنگاه هر انسان جدی باید چنین شکافی را رسوایی، حتی جنایتی بداند، اگر چنین امور پیشپاافتادهای موجب انشعاب در اپوزیسیون شود.
اما چنین نیست، رفقا! آنچه این شکاف را پدید آورده مسائل بنیادی سیاست است؛ مسئلهی تمام تصورات دربارهی راهها و ابزارهایی است که قرار است ما را از وضعیت کنونی و نومیدانهی حزب به شرایطی شایستهتر رهنمون شود.
بیایید ببینیم موضوع بر سر چیست!
در چهارم اوت ۱۹۱۴، سوسیالدموکراسی رسمی آلمان – و همراه با آن انترناسیونال – به شکلی رقتانگیز فروپاشید. همهی آنچه طی پنجاه سال گذشته به مردم آموخته بودیم، همهی آنچه مقدس و اصولی میدانستیم، آنچه بیشمار بار در سخنرانیها، جزوات، روزنامهها و اعلامیهها فریاد زده بودیم – ناگهان همه پوچ و میانتهی از کار درآمد. همچون جادویی شوم، حزبِ مبارزهی طبقاتی بینالمللی پرولتاریا یکشبه به حزب لیبرال ملی بدل شد. قدرت سازمانی ما که بدان میبالیدیم، در عمل کاملاً ناتوان و بیاثر نشان داد. آنجا که زمانی دشمن مرگبار و هراسانگیز بورژوازی بودیم، اینک به ابزار بیاراده و خوارشدهی دشمن مرگبار خود، یعنی بورژوازی امپریالیست، بدل شدهایم. در دیگر کشورها نیز سوسیالیسم کموبیش سقوط کرده است و شعار پرافتخار «پرولتاریای جهان، متحد شوید!» بر سنگرهای جنگ بدل گشته به فرمان: «پرولتاریای جهان، گلوی یکدیگر را بدرّید!»
هرگز در تاریخ جهان حزبی سیاسی چنین ورشکستگی خفّتباری را تجربه نکرده، هرگز آرمانی والا چنین ننگین به خیانت و سقوط کشانده نشده است!
هزاران و هزاران پرولتر میتوانند از سر خشم و شرم، خون بگریند، چرا که آنچه عزیزترین و مقدسترین برایشان بود اکنون مایهی ریشخند و تحقیر جهانیان شده است. هزاران و هزاران تن دیگر در آتش اشتیاق میسوزند تا این لکهها را بزدایند، ننگ حزب را از میان بردارند تا بتوانند بار دیگر با سربلندی و بیشرمساری خود را سوسیالدموکرات بنامند.
اما هر رفیقی باید چیزی را به یاد داشته باشد: چنین شکست سختی تنها با سیاستی قاطع، روشن و بیرحمانه قابل جبران است. نیمهراهها، دودلیها و نوسانهای بزدلانه هرگز به کارمان نمیآیند. اکنون هر یک از ما باید با خود بگوید: یا این یا آن. یا ما گوسفندانی هستیم در پوست شیر سوسیالیسم، یعنی لیبرالهای ملی، که در این صورت هرگونه تظاهر به اپوزیسیون را باید کنار بگذاریم؛ یا ما مبارزان پرولتری انترناسیونال هستیم به تمام معنای کلمه، که در این صورت باید تمامقد به کار اپوزیسیون برخیزیم، پرچم مبارزهی طبقاتی و انترناسیونالیسم را آشکار و به هر قیمت برافرازیم.
رفقا، به بهاصطلاح اپوزیسیونی بنگرید که تاکنون نمایندگان آن لِدبور (Ledebour)، هازه (Haase) و دوستانشان بودهاند. آنان که مطیعانه چهار بار متوالی در رایشتاگ به اعطای اعتبارات جنگی تن دادند و بدینسان در خیانت به سوسیالیسم سهیم شدند، سرانجام در نشست علنی ۲۱ دسامبر ۱۹۱۵ جرئت یافتند علیه این اعتبارات رأی دهند. کارگران با خود گفتند: «سرانجام! بالاخره انکار علنیِ سیاست فریبکارانهی ملیگرایانه. دستکم بیست نفر در پارلمان که هنوز دل در گرو سوسیالیسم دارند!» اما این خوشخیالی دیری نپایید و تنها کسانی میتوانستند از این «جسارت» بیچونوچرا شاد شوند که سطحینگر باشند و ژرفتر به ماجرا نیندیشند.
زیرا همراه با رأی منفیشان به اعتبارات جنگی، گایر (Geyer) و همکارانش در رایشتاگ توضیحی ارائه دادند که تمام اثر مثبت رأی منفیشان را از میان برد. چرا این بار علیه اعتبارات جنگی رأی دادند؟ بر پایهی توضیح خودشان، «زیرا مرزهای ما در امنیتاند.» اینکه این مردمان محترم با این کلمات در پی چه بودند و خطابشان به چه کسی بود، مسئلهی خودشان است. اما برای ناظر بیرونی که از «دیپلماسی بزرگ پشتپردهها» بیخبر است، مسئله بسیار ساده است: این بیست نفر ظاهراً تنها به این دلیل علیه اعتبارات جنگی رأی دادند که مرزهای آلمان امن است. یعنی نه به این دلیل که ما اصولاً با نظامیگری و جنگ مخالفیم، نه به این دلیل که این جنگ جنایتی امپریالیستی علیه همهی خلقهاست، بلکه چون هیندنبرگ، ماکنزن و کلُک به اندازهی کافی روس و فرانسوی و بلژیکی را قتلعام کردهاند و در سرزمینهایشان جای پای محکمی یافتهاند – از اینرو یک سوسیالدموکرات آلمانی میتواند به خود اجازه دهد تجمل مخالفت با مخارج جنگی را روا دارد!
اما با این کار، گایر و یارانش در بنیاد در همان مسیر سیاست اکثریت گام میزنند. این بدان معناست که آنان نیز همان دروغ بیشرمانه را میپذیرند که این جنگ از آغاز جنگی دفاعی و برای پاسداری از مرزهای ما بوده است. تمایز گایر و دوستانش از اکثریت نه در داشتن دیدگاهی اصولی و متفاوت نسبت به کل ماجرا، بلکه صرفاً در ارزیابی متفاوتشان از وضعیت نظامی است. به باور شِیدمان، داوید و هاینه، مرزهای آلمان هنوز امن نیست؛ اما به نظر هازه، لِدبور و گایر، این مرزها اکنون امناند. با این حال هر انسان عاقل باید بپذیرد که اگر پای ارزیابی دقیق وضعیت نظامی در میان باشد، دیدگاه گروه شیدمان–داوید–هاینه سازگارتر از موضع لِدبور و هازه است. چرا که چه کسی میتواند تضمین کند که بخت جنگ همواره به کام نظامیگری آلمان بماند؟ کدام ژنرال خردمند امروز میتواند سوگند یاد کند که ورق برنمیگردد و مثلاً روسها بار دیگر به پروس شرقی یورش نمیآورند؟ و اگر چنین شود، آنگاه چه؟ در آن صورت، گروه لِدبور–گایر–هازه بنا بر توضیح خودشان، باید دوباره در رایشتاگ به اعتبارات جنگی رأی دهند!
این دیگر تاکتیک مبتنی بر اصول نیست، بلکه سیاستی است از سر قمار و برحسب شرایط لحظهای جبههی جنگ؛ همان سیاست موردی و نوسان قدیمیِ فرصتطلبانه که حزب در چهارم اوت ۱۹۱۴ بدان چنان «باشکوه» عمل کرد.
اما این ماجرا سوی جدیتری نیز دارد. اگر امروز سوسیالدموکراتهای آلمان، مطابق توضیح لِدبور و هازه، مجازند صرفاً از آن رو که مرزهای آلمان امن است، علیه اعتبارات جنگی رأی دهند، آنگاه وضعیت رفقای فرانسوی، بلژیکی، روسی و صرب ما چه خواهد بود که دشمن در سرزمینهایشان حضور دارد؟ هر کارگر سادهای بهآسانی درمییابد که اصل نهفته در این توضیح، بهترین دستاویز را در اختیار رفقای دیگر کشورها میگذارد تا سیاستهای ملیگرایانهی خود را توجیه کنند. در واقع برخی رفقای فرانسوی همین منطق را از اکثریت ملیگرا وام گرفتهاند و آن را بهمثابهی تقویتکنندهی بهترین موضع خود برگزیدهاند. بدینسان یکبار دیگر میبینیم که انترناسیونال از هم گسسته و سوسیالیستهای کشورهای مختلف بهجای اتخاذ سیاستی مشترک علیه جنگ و طبقات حاکم، درست طبق دستور ستاد فرماندهی امپریالیسم، به روی یکدیگر شمشیر کشیدهاند. اینجا دقیقاً همان جایی است که به بنیان سیاست اکثریتی بازمیگردیم که هم ما را نابود کرده و هم انترناسیونال را.
و اکنون، رفقا، میپرسیم: اگر کسی با نگاهی جدی و انتقادی به وقایع بنگرد، آیا رأی لِدبور، هازه و رفقایش در ۲۱ دسامبر گامی به پیش بود؟ آیا آن عمل رهاییبخشی بود که همهی ما با دلهای مضطرب در انتظارش بودیم، همان چیزی که تودهها برایش لحظهشماری میکردند؟ پاسخ: نه، و باز هم نه! آن رأی، با آن توضیح همراهش، یک گام به پیش و یک گام به پس بود؛ یک توهم شیرین دیگر که اوضاع بهتر خواهد شد، اما با سرخوردگیای که ناگزیر از پیاش آمد، تلختر و گزندهتر از پیش.
و این سرخوردگی بیدرنگ جای خود را به دلسردی داد. روشن است که رأی علیه اعتبارات جنگی—even اگر با آن توضیح رقتانگیز کاملاً تباه نشده بود—نمیتوانست تمام سیاست اپوزیسیون را خلاصه کند. این رأی میتوانست صرفاً نخستین گام در راهی نو باشد، نخستین نشانهی آشکاری که باید در سراسر خط با کنشی نیرومند و سازگار با روح مبارزهی طبقاتی دنبال میشد. اما چه چیزی شاهد بودیم؟ لِدبور، هازه و رفقایش از آن زمان بر «افتخار» رد اعتبارات تکیه زدند و به زندگیای موهوم و بیاثر بسنده کردند.
چند نمونه را بگیریم: در ماجرای بزرگ «بارالانگ»، حزب پارلمانی سوسیالدموکرات، در پی سخنرانی نوسکه و عربدههای او برای اقدامات خونین تلافیجویانه علیه انگلیسیها، چنان خفتی بر خود بار کرد که حتی بورژوا-لیبرالهای محترم—اگر چنین موجودی هنوز بر خاک آلمان یافت میشد—باید از اعمال او شرمسار میشدند. پس از چهارم اوت و هر آنچه در پی آن آمد، چنین مینمود که حزب ما تا ژرفترین حضیض ممکن سقوط کرده است. اما سوسیالامپریالیستها، که همواره آمادهی «تغییر موضع»اند، همچنان ما را با شگفتیهای تازه روبهرو میکنند. فساد سیاسی و اخلاقی آنان بهراستی با هیچ معیار متعارفی سنجیده نمیشود. در ماجرای بارالانگ، وقتی غرایز جنگی حیوانی تودهها را برانگیختند، حتی محافظهکاران را پشت سر گذاشتند و آنان را شرمنده کردند. و پس از این واقعهی بیسابقه، اپوزیسیون چه کرد؟ رفیق لِدبور، بهجای آنکه بیپروا به میدان آید و نوسکه را رسوا کند، بهجای آنکه هرگونه همسویی با او و همقطارانش را رد کند، خود در همان عربده شریک شد، در اصل سیاست تلافیجویانهی نوسکه و رفقایش را پذیرفت، و تنها توانست خواهشی برای «میانهروی» در اجرای این اصل سبعانه ابراز کند.
طبق گزارش تندنویس شده، سخنان باورنکردنی لِدبور در ۱۵ ژانویه چنین بود: «آقایان! داوری من دربارهی ماجرای بارالانگ، یعنی جنایتی که ملوانان انگلیسی علیه سربازان دلیر آلمانی در دریاهای آزاد مرتکب شدند، همسو با داوری همهی سخنرانان پیش از من است. من تلاشی برای افزودن چیزی به اظهارات آنان نخواهم کرد.»
و آن «سخنرانان پیشین» چه کسانی بودند؟ نوسکه از سوسیالامپریالیستها، اشپان از حزب مرکز، فیشبک از رادیکالها، و کنوتنورتل از محافظهکاران! داوری لِدبور در این ماجرا «یکسان» با آنان بود.
این بار نیز از اساس مهر تأیید بر سیاست اکثریتِ مرتدان سوسیالیست زده شد و یک بار دیگر به آشتی میانحزبی با احزاب بورژوا انجامید—و این تنها سه هفته پس از آنکه ظاهراً پرچم مبارزهی طبقاتی برافراشته شده بود!
نمونهای دیگر: در نظام موسوم به «سؤالهای پارلمانی»، نمایندگان رایشتاگ سلاحی گرانبها در اختیار داشتند؛ ابزاری که میتوانست برای مقاومت مداوم در برابر دولت و اکثریت بورژوایی این مجلس اسفبارِ بلهقربانگویان و مملوکهای مطیع دیکتاتوری نظامی به کار آید؛ وسیلهای برای به ستوه آوردن صفوف امپریالیستی و برانگیختن همیشگی تودهها. در دست بیست نمایندهی مصمم خلق، این نظام پرسش میتوانست به تازیانهای بدل شود برای کوبیدن بیرحمانه بر پشت اراذل امپریالیست. اما بهجای این، چه دیدیم؟ حتی به ذهن لِدبور، هازه و رفقایش خطور هم نکرد که از این ابزار مهم مبارزه بهرهبرند. حتی یکبار هم نخواستند به کارش گیرند. آنان خرسندند که کارل لیبکنشت بهتنهایی در همه سو در برابر سگدستهی پارسکنان پیرامونش بجنگد؛ اما خودشان از ترس آنکه گردنشان را به خطر بیندازند، جرئت آن ندارند که به خارها لگد بزنند و از زیر شست اکثریت پارلمانی حزب بیرون آیند.
و این همه ماجرا نیست! هنگامی که اکثریت امپریالیستی رایشتاگ—از جمله اکثریت حزب پارلمانی سوسیالدموکرات—کوشید با سپردن نظام پرسشها به سانسور دلبخواهی رئیس رایشتاگ، این سلاح را نابود کند، لِدبور، هازه و رفقایش حتی انگشتی هم تکان ندادند. این رهبران ادعایی اپوزیسیون به ضربتی خشن علیه یکی از حقوق دموکراتیک نمایندگان مردم، علیه ابزاری مهم برای برانگیختن تودهها، یاری رساندند. آنان در این خیانت تازهی اکثریت پارلمانی حزب دست داشتند.
و وضعیت در ۱۷ ژانویه چگونه بود؟ زمانی که رایشتاگ به بحث در باب مسائل نظامی پرداخت، هنگامی که بهترین فرصت فراهم آمده بود تا اعمال دیکتاتوری سرنیزه و سبعیتهای جنگ را بیرحمانه نقد کنند، تا کل وضعیت را روشن سازند و همهی مسائل اساسی بحران جهانی را پیش کشند. باز هم لِدبور، هازه و رفقایش بهکلی ناکام ماندند. تنها چهار هفته پس از اعلام ظاهری نبرد و تغییر جهتشان در ۲۱ دسامبر، نتیجه چیزی نبود جز یک افتضاح رقتبار. گفتوگویی سطحی و پرپیچوخم بر سر جزئیات بیاهمیت—که در روزمرگی تیرهوتار دستگاه پارلمانی در زمان صلح رایج بود—تمام چیزی بود که این رهبران اپوزیسیون توانستند دربارهی مسائل نظامی عرضه کنند.
رفقا! این است آنچه لِدِبُور (Ledebour)، هاازه (Haase) و دوستانشان «اپوزیسیون» مینامند. در آن نه اثری از انسجام هست، نه از توان و جسارت، نه از صلابت اصول؛ چیزی جز تردید، سستی و توهّم نیست. اما ما دیگر از این تردیدها، سستیها و توهّمها بس کردهایم و بهخوبی میدانیم چه نتایجی برایمان داشتهاند.
هیچکس حسننیت لِدِبُور، هاازه و آدولف هوفمان (Adolf Hoffmann) را انکار نمیکند. اما راه جهنم با نیتهای خوب سنگفرش شده است. آنچه اکنون نیاز داریم، همان استواری، پیگیری و صلابتی است که دشمنانمان ـ طبقات حاکم ـ با آن دهان ما را بسته و ما را زیر یوغ خونین امپریالیسم میکشانند. ما به مردانی واقعی، به مبارزانی استوار و نترس نیازمندیم، نه سیاستمدارانی دوگانهرو، نه ناتوانان، نه حسابگران بزدل.
و اینکه این «اپوزیسیون» نامبرده کوچکترین تناسبی با این ضرورتها ندارد، بهخوبی از اعلامیهای آشکار میشود که رفقا لِدِبُور و آدولف هوفمان همین تازگی منتشر کردهاند.
این اعلامیه بهشدت و با نگاهی تحقیرآمیز اصولی را نقد میکند که جمعی از رفقا در نقاط مختلف آلمان، بهعنوان محور مرکزی دیدگاهها و وظایف خود در لحظهی تاریخی کنونی پذیرفتهاند. ما در پایان این مقاله آن اصول راهنما را بهطور کامل نقل خواهیم کرد تا هر رفیق خود داوری کند. این اصول چیزی نیستند جز بیانی آشکار، صادقانه و بیپرده از واقعیتها و رویدادهایی که جنگ جهانی در جنبش کارگری پدید آورده است؛ و علاوه بر آن، کاربرد پیگیر و قاطع اصول دیرینهی حزب ما در وضعیت کنونی و در قبال وظایفی است که اگر بخواهیم سوسیالیسم بینالمللی را واقعاً به عمل درآوریم، همگی در برابر آن قرار داریم.
و اکنون لِدِبُور و هوفمان با یک «وتوی» قاطعانه میخواهند این گرایش را خفه کنند! میگویند بیپرواست اگر «انترناسیونال سوسیالیستی» را مرکز رهبری کل جنبش کارگری بدانیم؛ بیپرواست اگر قدرت تصمیمگیری آزاد «مراکز ملی» را در قبال جنگ محدود کنیم؛ بیپرواست و ناممکن است اگر انترناسیونال را بالاتر از مقامات سوسیالدموکراسی آلمان و دیگر احزاب سوسیالیستی قرار دهیم. انترناسیونال باید همان اتحادیهی سست و فدراتیوی بماند از احزاب ملی کارگری که در تاکتیکهایشان، چه در جنگ و چه در صلح، کاملاً آزاد باشند؛ درست همانگونه که پیش از آغاز جنگ جهانی بود.
رفقا! این همان نقطهی گرهیِ کل اوضاع است؛ پرسش حیاتی جنبش کارگری. حزب ما در چهارم اوت شکست خورد، درست همانگونه که احزاب سوسیالیستی دیگر کشورها شکست خوردند، زیرا انترناسیونال چیزی جز یک عبارت توخالی نبود، زیرا قطعنامههای کنگرههای انترناسیونال چیزی جز الفاظ پوچ و بیقدرت از کار درنیامدند. اگر بخواهیم این وضع رسواکننده را از میان برداریم، اگر بخواهیم تکرار ورشکستگی چهارم اوت ۱۹۱۴ را در آینده باز نداریم، تنها یک راه و یک نجات برای ما وجود دارد: اینکه همبستگی بینالمللی را از یک عبارت خوشآهنگ به اصلی واقعی، جدی و مقدس بدل کنیم؛ انترناسیونال سوسیالیستی را از عروسک بیجان به نیرویی بالفعل و زنده مبدل سازیم؛ و آن را به سدی نفوذناپذیر بدل کنیم که از این پس امواج خروشان امپریالیسم سرمایهداری در برابرش درهم شکنند. اگر بخواهیم خود را از ورطهی خواری که در آن سقوط کردهایم بیرون کشیم، باید به هر پرولتر آگاه طبقاتیِ آلمانی، فرانسوی و دیگر کشورها بیاموزیم که:
«برادری کارگران جهان برای من والاترین و مقدسترین چیز بر روی زمین است؛ این ستارهی راهنمای من است، آرمان من، میهن من. من مرگ را ترجیح میدهم تا خیانت به این آرمان!»
و حال، رفقای لِدِبُور و هوفمان گوششان بدهکار این سخنها نیست. پس از جنگ، آنان تنها همان بدبختیهای پیشین را بازخواهند گرداند. آنگاه نیز، هر حزب ملی آزاد خواهد بود که هرچه خواست با قطعنامههای انترناسیونال بکند؛ باز هم هر چند سال یکبار شاهد کنگرههای پرشکوه، سخنرانیهای زیبا، شور و هیجان آتشین، بیانیههای پرطنین و مصوبات جسورانه خواهیم بود؛ اما چون نوبت عمل برسد، انترناسیونال بار دیگر کاملاً ناتوان خواهد بود. چون شبحی شبانه در برابر واقعیت خونین، ناپدید خواهد شد و جای خود را به عبارت دروغین «دفاع از میهن» خواهد سپرد! لِدِبُور و رفقایش هیچ نیاموختهاند از این جنگ سهمگین! رفقا، برای یک سیاستمدار، یک مبارز، اتهامی بدتر از آن نیست که نتواند از مدرسهی سخت تاریخ بیاموزد. هیچکس که ناگزیر به تصمیمگیری در بحبوحهی نبرد جهانی است، از خطا مصون نیست. اما نفهمیدن خطاها، نیاموختن از آنها، بارها و بارها از هر خواری بیدرس بیرون آمدن ـ این چیزی است نزدیک به جنایت. رفقا! اگر حتی این اقیانوس خون که در آن غوطه میخوریم، اگر حتی این فروپاشی هولناک انترناسیونال، نتواند ما را به درک برتر و راهی استوار رهنمون شود، آنگاه بگذار ما را به خاک بسپارند. پس بگذار یکسره پایان دهیم به عبارتپردازیهای پوچ دربارهی انترناسیونالیسم، به همان دروغ کهنه، به فریب تودهها ـ که اگر پس از این جنگ باز هم بهعنوان عبارتپردازان اصلاحناپذیر، از برادری ملل سخن بگوییم بیآنکه هرگز بخواهیم آن را به عمل درآوریم، بهحق ما را پس خواهند زد.
باز هم رفقا، اینجا سخن بر سر یک «یا این ـ یا آن» است! یا اینکه ما عریان و بیشرمانه انترناسیونال را همچون هاینه (Heine)، داوید (David)، شیدمان (Scheidemann) و دیگران خیانت کنیم؛ یا اینکه انترناسیونال را بهمرگوزندگی جدی بگیریم و بکوشیم آن را به سنگری استوار، به دژِ پرولتاریای سوسیالیست بینالمللی و صلح جهانی بدل سازیم. امروز دیگر جایی برای میانهروی، برای تردید و دودلی نیست.
و به همین دلیل، هیچ عنصر واقعاً اپوزیسیونگر نمیتواند دست در دست کسانی دهد که بر همان موضع لِدِبُور و هوفمان ایستادهاند.
رفقا! فریب آن شعار کهنه را نخورید که «قدرت در اتحاد است». امروز حتی شیدمان (Scheidemann) و اِبرت (Ebert) از هیئت اجرایی حزب، این شعار را دستبهدست میگردانند. بله، اتحاد نیروست، اما اتحادی بر مبنای ایمان درونی و استواریِ آگاهانه، نه پیوندی بیرونی و مکانیکی از عناصری که در درون از یکدیگر گریزاناند. نیروی حقیقی نه در شمار، بلکه در روح، در وضوح، در انرژی و در عزم راسخ ماست. پیش از جنگ، ما چه بسیار به چهار میلیون هوادارمان میبالیدیم، اما نیروی ما در نخستین آزمایش همچون خانهای از کارت فرو ریخت. از این امیدهای بربادرفته نیز باید بیاموزیم و به خطاهای گذشته بازنگردیم!
اگر میخواهیم جبههای نیرومند در برابر مسیر تعیینشده از سوی مقامات حزبی، در برابر اکثریت پارلمانی حزب بگشاییم، باید سیاستی روشن، پیگیر و پرتوان پیش بگیریم. نباید به چپ و راست چشم بدوزیم؛ باید زیر پرچمی آشکار ـ همچون همان اصول راهنمایی که لِدِبُور و رفقایش رد کردهاند ـ گرد آییم. بس کنید این تردید و دودلی را! هدف را استوار در نظر گیرید و بیامان در سراسر خط، مبارزهی طبقاتی را در روح انترناسیونال به پیش برید! این وظیفهی ماست. این است زمینی که بر آن گرد خواهیم آمد. هر کس که صادقانه و جدی خواستار رستاخیز سوسیالیسم باشد، با ما خواهد آمد ـ اگر نه امروز، پس فردا.
رفقا! همهجا پشت سر اصول راهنمایی بسیج شوید که راه پیشروی را به ما نشان میدهند و همهی نیرویتان را برای تبدیل اندیشه به عمل بهکار بندید! در سراسر این کشور و در همهی کشورها، تودهی پرولتاریا ـ خونچکان و به بردگیکشیدهشده ـ چشمبهراه سیاستی قاطعانهی پرولتری است که تنها میتواند رهایی او را از دوزخ شرایط کنونی به ارمغان آورد. وظیفهی ما، رسالت ما، این است که با نهایت توان خویش، زمان این رهایی را شتاب بخشیم، با پیشبرد بیامانِ مبارزهی طبقاتی!
پس، زنده باد مبارزهی طبقاتی! زنده باد انترناسیونال!
تعداد زیادی از رفقا از سراسر آلمان، اصول راهنمای زیر را پذیرفتهاند که بیانگر کاربرد «برنامه اِرفورت» (Erfurt Programme) بر مسائل معاصر سوسیالیسم بینالمللی است:
- جنگ جهانی چهل سال کار سوسیالیسم اروپایی را بر باد داده است: با بیاعتبار کردن طبقهی کارگر انقلابی بهعنوان عاملی در قدرت سیاسی، نابود کردن اعتبار سوسیالیسم، متلاشی کردن انترناسیونال پرولتری، کشاندن شاخههای آن به جنگی برادرکش، و در زنجیر کردن آرزوها و امیدهای تودهها در مهمترین کشورهای سرمایهداری به مسیر امپریالیسم.
- با موافقت با اعتبارات جنگی و اعلام «بورگفریده» )Burgfriede: آتشبس داخلی( رهبران رسمی احزاب سوسیالیستی در آلمان، فرانسه و انگلستان (بهجز حزب کارگر مستقل) به تقویت قدرت امپریالیسم یاری رساندند، تودهها را واداشتند که با شکیبایی رنج و هول جنگ را تحمل کنند، و به این ترتیب به رها شدن کامل جنون امپریالیستی، به طولانیشدن کشتار و افزایش شمار قربانیان آن کمک کردند. آنان بنابراین در مسئولیت جنگ و پیامدهای آن شریکاند.
- این تاکتیکها، که رهبران رسمی احزاب سوسیالیستی کشورهای درگیر ـ بهویژه آلمان، که تا آن هنگام کشور پیشرو در انترناسیونال بود ـ در پیش گرفتند، به معنای خیانت به ابتداییترین اصول سوسیالیسم بینالمللی، به منافع حیاتی طبقهی کارگر و به منافع دموکراتیک همهی ملتها بود. به همین دلیل، سیاست سوسیالیستی در کشورهایی که رهبران حزبی به وظیفهی خویش وفادار ماندند ـ یعنی روسیه، صربستان، ایتالیا و (جز یک استثنا) بلغارستان ـ نیز به ناتوانی محکوم شدند.
- زمانی که احزاب سوسیالدموکرات رسمی کشورهای پیشرو در جنگ، مبارزهی طبقاتی را کنار گذاشتند و به «پس از جنگ» موکول کردند، به طبقات حاکم در همهی کشورها فرصتی دادند تا موقعیت اقتصادی، سیاسی و اخلاقی خود را به بهای پرولتاریا بهشدت تقویت کنند.
- جنگ جهانی نه نیازی به «دفاع ملی» دارد و نه سودی برای منافع اقتصادی و سیاسی تودهها. این جنگ صرفاً محصول رقابتهای امپریالیستی طبقات سرمایهدار کشورهای گوناگون بر سر سلطهی جهانی و انحصار در استثمار و سرکوب سرزمینهایی است که هنوز زیر یوغ سرمایهداری نرفتهاند. در این عصر امپریالیسمِ بیمهار، دیگر جنگهای ملی وجود ندارد. «منافع ملی» تنها ابزاری برای فریب تودههای کارگرند تا آنان را در خدمت دشمن مرگبارشان ـ امپریالیسم ـ به کار گیرند.
- برای هیچ ملت تحت ستمی آزادی و استقلال از سیاستهای دولتهای امپریالیستی و از جنگ امپریالیستی نمیروید. ملتهای کوچک، که طبقات حاکمشان دنبالهرو و وابسته به همطبقهایهای خویش در ملتهای بزرگاند، چیزی جز مهرههایی در بازی امپریالیستی قدرتهای بزرگ نیستند. آنان نیز همچون تودههای کارگر در جنگ به ابزار بدل میشوند و پس از جنگ در پای منافع سرمایهداری قربانی خواهند شد.
- در چنین شرایطی، هر شکست و هر پیروزی در جنگ کنونی جهانی، بهمعنای شکستی برای سوسیالیسم و دموکراسی است. هرگونه پایان این جنگ ـ مگر با مداخلهی انقلابی پرولتاریای بینالمللی ـ تنها به تقویت نظامیگری، جداییهای بینالمللی و رقابتهای اقتصادی جهانی خواهد انجامید. جنگ بهرهکشی سرمایهداری و واکنش سیاسی در هر کشور را افزایش میدهد، کنترل افکار عمومی را تضعیف میکند و پارلمان را هرچه بیشتر به ابزار مطیع نظامیگری بدل میسازد. بدینسان جنگ جهانی کنونی همزمان همهی شرایط لازم برای جنگهای تازه را پدید میآورد.
- صلح جهانی با طرحهای اتوپیایی یا اساساً ارتجاعیای چون دادگاههای بینالمللی داوری مرکب از دیپلماتهای سرمایهدار، توافقات دیپلماتیک دربارهی «خلع سلاح»، «آزادی دریاها»، «لغو قوانین دزدی دریایی»، «فدراسیونهای اروپایی»، «اتحادیههای گمرکی میاناروپایی»، «دولتهای حائل ملی» و امثال آن تضمین نمیشود. تا زمانی که سلطهی طبقات سرمایهدار بیچونوچرا ادامه یابد، امپریالیسم، نظامیگری و جنگها نابود یا مهار نخواهند شد. تنها راه مقاومت موفقیتآمیز در برابر آنها، تنها تضمین صلح جهانی، توان کنش سیاسی پرولتاریای بینالمللی و ارادهی انقلابی آن برای بهکار گرفتن قدرت خویش در مبارزه است.
- امپریالیسم، بهعنوان آخرین فاز و عالیترین مرحلهی تکامل سلطهی سیاسی جهانی سرمایهداری، دشمن مشترک و مرگبار پرولتاریای همهی کشورهاست. اما امپریالیسم همچون مراحل پیشین سرمایهداری، سرنوشتش آن است که در همان حال که توسعه مییابد، قدرت دشمن مرگبار خود را نیز تقویت کند. امپریالیسم تمرکز سرمایه، نابودی طبقات میانی، رشد پرولتاریا و مقاومت روزافزون تودهها را شتاب میبخشد و بدینسان به تشدید تضادهای طبقاتی منجر میشود. در جنگ و در صلح، خط مقدم مبارزهی طبقاتی پرولتاریا باید علیه امپریالیسم متمرکز شود. برای پرولتاریای بینالمللی، مبارزه با امپریالیسم همزمان مبارزه برای کسب قدرت سیاسی در دولت است: نبرد قاطع میان سوسیالیسم و سرمایهداری. هدف نهایی سوسیالیسم تنها زمانی به دست پرولتاریای بینالمللی تحقق خواهد یافت که او، با گردآوردن همهی نیرو و آمادگی برای فداکاری، جبههای پیوسته علیه امپریالیسم بگشاید و شعار «جنگ علیه جنگ!» را به اصل راهنمای سیاست عملی خود بدل کند.
- بدین منظور، وظیفهی اصلی سوسیالیسم امروز این است که پرولتاریای همهی کشورها را به نیرویی انقلابیِ زنده گرد آورد، آن را به عامل قاطع زندگی سیاسی ـ که تاریخاً واجد آن است ـ بدل کند، بهوسیلهی سازمانی نیرومند و بینالمللی با تاکتیکهای یگانه و توانایی کنش سیاسی در جنگ و در صلح.
- انترناسیونال دوم بهوسیلهی جنگ نابود شد. ناتوانی آن در این آشکار شد که نتوانست سدّی واقعی در برابر تجزیه به گروههای ملی در جنگ بنا کند یا تاکتیکها و اقدامات مشترک پرولتاریای همهی کشورها را به اجرا درآورد.
- با توجه به خیانت نمایندگان رسمی احزاب سوسیالیستی کشورهای درگیر به اهداف و منافع طبقهی کارگر، و با توجه به کنار گذاشتن انترناسیونال پرولتری به نفع سیاستهای امپریالیسم بورژوایی، برای سوسیالیسم ضرورتی حیاتی است که انترناسیونال کارگری نوینی ایجاد کند تا رهبری و یکپارچگی مبارزهی طبقاتی انقلابی علیه امپریالیسم در همهی کشورها را به عهده گیرد.
این انترناسیونال نوین، اگر بخواهد رسالت تاریخی خود را به انجام رساند، باید بر اصول زیر استوار گردد:
- مبارزهی طبقاتی در هر دولت بورژوایی علیه طبقات حاکم، و همبستگی بینالمللی پرولتاریای همهی کشورها، دو اصل جداییناپذیر مبارزهی تاریخی جهانشمول طبقهی کارگر برای رهاییاند. هیچ سوسیالیسمی بیرون از همبستگی بینالمللی پرولتاریا وجود ندارد و هیچ سوسیالیسمی بدون مبارزهی طبقاتی ممکن نیست. پرولتاریای سوسیالیست نمیتواند چه در جنگ و چه در صلح، از مبارزهی طبقاتی و همبستگی بینالمللی چشم بپوشد مگر آنکه دست به خودکشی زند.
- کنش طبقاتی پرولتاریای همهی کشورها، چه در جنگ و چه در صلح، باید معطوف به هدف اصلی مبارزه با امپریالیسم و جلوگیری از جنگها باشد. فعالیت پارلمانی، فعالیت اتحادیهای و همهی اشکال جنبش کارگری باید تابع هدف رویارویی هرچه شدیدتر پرولتاریای هر کشور با بورژوازی ملی، برجستهسازی این تضاد در هر گام، و همزمان برجسته کردن و تثبیت همبستگی بینالمللی پرولتاریای همهی کشورها باشد.
- سازمان طبقاتی پرولتاریا باید حول محور انترناسیونال شکل گیرد. در زمان صلح، انترناسیونال دربارهی تاکتیکهای ملی در مسائلی چون نظامیگری، سیاست استعماری، سیاست تجاری، جشنهای اول ماه مه، و تاکتیکهای زمان جنگ تصمیمگیری کند.
- اجرای مصوبات انترناسیونال باید بر همهی وظایف سازمانی دیگر مقدم باشد. شاخههای ملیای که برخلاف مصوبات آن عمل کنند، عضویت در انترناسیونال را از دست خواهند داد.
- در مبارزه با امپریالیسم و جنگ، تنها نیروی قاطع همان تودههای متشکل پرولتاریای همهی کشورهاست. بنابراین تاکتیکهای شاخههای ملی باید پیش از هر چیز معطوف به برانگیختن ظرفیت کنش سیاسی و ابتکار قاطع تودهها باشد، تا هماهنگی بینالمللی اقدامات تودهای تضمین گردد، و سازمانهای سیاسی و اتحادیهای بهگونهای ساخته شوند که همواره همکاری سریع و پرتوان همهی بخشها و تحقق ارادهی انترناسیونال از طریق گستردهترین تودههای کارگر تضمین شود.
- وظیفهی فوری سوسیالیسم، رهایی فکری پرولتاریا از قیمومت بورژوازی است، که در نفوذ ایدئولوژی ملیگرایی نمودار میشود. شاخههای ملی باید تبلیغات خود در پارلمان و مطبوعات را معطوف به افشای عبارتپردازیهای دستدوم ناسیونالیسم بهمثابه ابزار سلطهی بورژوایی کنند. امروز تنها دفاع از هر آزادی واقعی ملی، همان مبارزهی انقلابی طبقاتی علیه امپریالیسم است. میهن پرولتاریا ـ که دفاع از آن باید بر همهچیز مقدم باشد ـ انترناسیونال سوسیالیستی است.