ایدئولوژی شوراها: مصاحبه با جیمز مولدون


100 بار خواندە شدە است

بە اشتراک بگذارید :

artimg

ایدئولوژی شوراها: مصاحبه با جیمز مولدون

11/1/2021

توسط برونو لایپولد

برگردان:نادر کار

دکتر جیمز مولدون، مدرس علوم سیاسی در دانشگاه اکستر است و در زمینه تاریخ دموکراسی، جنبش‌های اجتماعی و شوراهای کارگری فعالیت کرده است. او اخیراً به بررسی اقتصاد تعاونی دیجیتال با همکاری اندیشکده پیشرو "اتونومی" پرداخته است. برونو لیپولد، یکی از سردبیران مجله "ایدئولوژی، نظریه، عمل"، اخیراً با جیمز ملاقات کرد تا درباره کتاب جدیدش به نام "ساخت قدرت برای تغییر جهان: اندیشه سیاسی جنبش‌های شورایی آلمان" (انتشارات دانشگاه آکسفورد، ۲۰۲۰) صحبت کنند.

برونو لیپولد: این کتاب نتیجه‌ی درگیری طولانی مدت شما با جنبش شورایی آلمان است که در جریان انقلاب ۱۹۱۸-۱۹ پدیدار شد. شما دکترای خود را در مورد تفسیر هانا آرنت از دموکراسی شورایی نوشته‌اید و همچنین دو کتاب در این زمینه ویرایش کرده‌اید: "دموکراسی شورایی: به سوی سیاست سوسیالیستی دموکراتیک" (۲۰۱۸) و با همکاری گارد کتس، "انقلاب آلمان و نظریه سیاسی" (۲۰۱۹). چه چیزی در مورد شوراها شما را همچنان به آن‌ها جذب می‌کند؟

جیمز مولدون: شوراها دیدگاهی جایگزین از دموکراسی ارائه می‌دهند که تخیل سیاسی ما را گسترش داده و سازگاری دموکراسی با سرمایه‌داری را زیر سوال می‌برد. این دیدگاه به ما کمک می‌کند تا میراث سیاسی دموکراسی لیبرال سرمایه‌داری را از زاویه‌ای جدید ببینیم. جنبش‌های شورایی بر این باور بودند که لازم است برنامه‌ای برای دموکراتیزه کردن مجموعه‌ای از نهادهای اجتماعی و اقتصادی، مانند مدارس، دانشگاه‌ها، محل‌های کار، نهادهای صنعتی، نهادهای تنظیم مقررات اقتصادی و خدمات مدنی، به اجرا درآید.

بسیاری از نظریه‌پردازان و فعالان سیاسی ، وقتی که به دنبال اشکال جایگزین سازماندهی سیاسی خارج از دولت هستند به نوعی از مدل شورایی باز می‌گردند. تصویر کلاسیک یک دموکراسی شورایی شامل ساختاری فدرال از شوراها است که شوراهای محلی و منطقه‌ای نمایندگانی را انتخاب می‌کنند که به یک شورای ملی منتهی می‌شود و قدرت‌های سیاسی و اقتصادی را اعمال می‌کند.

برای کسانی که به بررسی روش‌های دموکراتیک‌تر برای سازماندهی اقتصاد علاقه‌مند هستند، تجربه جنبش‌های شورایی همچنان راهنمایی برای آنچه ممکن است دست‌یافتنی باشد، ارائه می‌دهد. ویژگی‌های نهادی خاصی مانند نمایندگان قابل فراخوانی، الزام‌آور بودن دستورات و پرداخت حقوق متوسط به نمایندگان سیاسی وجود دارد که به نظر من باید در بحث‌های معاصر بیشتر مورد توجه قرار گیرد، اما برای اجرای یک سیستم شورایی ضروری نیستند.

مطالعه این نهادهای دموکراتیک از پایین به بالا ممکن است امروزه به نظر غیرمرتبط برسد، اما آنچه که برای من جالب است، لزوماً ویژگی‌های نهادی دقیق نیست، بلکه آرزوهای ناتمام برای تحول سیاسی است که همچنان در زمان حال زنده مانده‌اند. این جنبش‌ها نشان می‌دهند که یک جامعه مشارکتی با نهادهای بیشتر که به صورت دموکراتیک سازماندهی شده‌اند، نه تنها مطلوب است بلکه ممکن است قابل دست‌یابی باشد.

برونو لیپولد: عنوان کتاب شما به نظر می‌رسد اشاره‌ای شکاکانه به کتاب "تغییر جهان بدون تصاحب قدرت" نوشته جان هالوی باشد، کتابی که ایدئولوژی ضد هرم‌سازی جنبش‌های اشغال را در بر می‌گیرد. آیا کتاب شما را می‌توان به عنوان چالشی برای آن مدل سازماندهی سیاسی و استراتژی تلقی کرد؟

جیمز مولدون: عنوان کتاب من، "ساخت قدرت برای تغییر جهان" دلالت بر استراتژی و رویکردی متفاوت نسبت به گرایش «افقی‌گرایی» دارد که در جنبش‌های اجتماعی دهه ۲۰۱۰ برجسته بود. وقتی که من این پروژه درباره شوراهای کارگری دوره ۱۹۱۷-۱۹۲۳ را آغاز کردم، یک بازگشت به مجامع عمومی و روش‌های دموکراتیک مستقیم با الهام از آنارشیسم به عنوان بخشی از «جنبش‌های میدان» جهانی صورت گرفته بود. جنبش‌هایی مانند جنبش ۱۵M اسپانیا، اشغال وال استریت و دیگر اعتراضات مبتنی بر میدان و مجمع‌ها، اصول هرم‌سازی و نمایندگی را نفی کرده و استراتژی‌هایی برای کناره‌گیری و خود فعالیت مستقل را تبلیغ کردند.

من به عنوان بخشی از اشغال ملبورن در این جنبش‌ها شرکت کردم و آنچه بسیاری از ما شروع به دیدن آن کردیم، محدودیت‌های چنین شکل گذرا از سازماندهی بود. در جریان‌های نئوآنارشیستی این جنبش‌های میدان، این احساس وجود داشت که می‌توانیم دنیای جدیدی خلق کنیم بدون آنکه نیازی به درگیر شدن با چیزی که به عنوان شکل دموکراتیک حکومت منسوخ و کهنه تلقی می‌شد، داشته باشیم. با امتناع از درگیر شدن با حوزه دولت و مبارزه پارلمانی، این جنبش‌ها قدرت سازمانی بلندمدت ایجاد نکردند یا قدرت سرمایه‌داری نئولیبرال را به صورت مستقیم به چالش نکشیدند.

در مقابل این استراتژی امتناع، نکته مرکزی که اکثر شرکت‌کنندگان در جنبش‌های شورایی دوره بین‌المللی بر آن توافق داشتند این بود که برای تضمین تغییرات اجتماعی پایدار، جنبش باید قدرت مستقل طبقه کارگر را توسعه دهد. اختلافات زیادی در روش‌ها وجود داشت، اما یک افق مشترک در به رسمیت شناختن اهمیت راهبردهایی که می‌تواند قدرت کارگران را افزایش دهد و همزمان قدرت سازمانی و ایدئولوژیک طبقه سرمایه‌دار را کاهش دهد، وجود داشت.

برونو لیپولد: به نظر می‌رسد که این شامل درک کاملاً متفاوتی از سازماندهی و قدرت نسبت به آنچه در افقی‌گرایی اشغال و هالوی می‌بینیم، باشد؟

جیمز مولدون: شباهت‌های زیادی بین رویکرد شوراها و آنچه هالوی اتخاذ کرده وجود دارد، بنابراین نباید تفاوت‌ها را بیش از حد بزرگ‌نمایی کرد. با این حال، ایده او مبنی بر «عدم تصاحب قدرت» بر یک تمایز وجودشناسانه بین «قدرت به» (potentia) و «قدرت بر»  (potestas) و این فرض استوار است که تفاوت کیفی‌ای بین شکل سازمانی پارلمان‌ها و دیگر اشکال سازمانی مردمی‌تر وجود دارد. ما ظاهراً می‌توانیم ظرفیت خود برای عمل جمعی (potentia) را بدون ایجاد ساختارهای جدید برای کنترل دیگران (potestas) توسعه دهیم.

من همیشه این تمایز را در عمل مشکوک یافته‌ام. این تمایز در نهایت به تجلیل از اشکال فعالیت سیاسی که «از پایین» یا «مردمی» تلقی می‌شوند، می‌انجامد و در عین حال استراتژی‌هایی که شامل اشکال مبارزه پارلمانی یا عمل در برابر و درون دولت هستند را شیطانی جلوه می‌دهد.

هر جنبشی که به دنبال تشکیل یک جامعه رهایی‌بخش‌تر باشد، در نهایت باید با این پرسش مواجه شود که کدام نهادها مدیریت تضادهای سیاسی و اجرای تصمیمات جمعی در یک سیاست پساسرمایه‌داری را بر عهده خواهند داشت. وقتی شروع به پرسیدن این سوال می‌کنید که این نهادها چگونه ساختار خواهند یافت، چه حقوق مشارکتی و حمایت‌های قانونی‌ای برای شهروندان وجود خواهد داشت و قانون چگونه ایجاد خواهد شد، تمایز بین دو نوع قدرت جداگانه چندان مفید به نظر نمی‌رسد.

برونو لیپولد: یکی از جملات مورد علاقه من که در کتابتان نقل کرده‌اید، از ارنست دومیگ، نماینده انقلابی شورای کارگران است که گفته بود او «آلمان را می‌خواهد که امور آن واقعاً توسط مردم فعال تعیین شود و بیشتر از فقط رفتن به صندوق‌های رای هر دو یا سه سال یک بار باشد»، که شبیه به مدل یک شهروند جمهوری‌خواه روسویی خوب است! به نظر شما جمهوری‌خواهی چه نقشی در ایدئولوژی جنبش شوراها دارد؟

جیمز مولدون: سنت جمهوری‌خواهی دارای برخی تمایلات عمیقاً محافظه‌کارانه و حتی ضد دموکراتیک است، اما اشکال برجسته‌ای از جمهوری‌خواهی رادیکال نیز وجود دارد. ما به تدریج در حال درک جزئیات بیشتری هستیم که چگونه سنت سوسیالیستی از جریان‌های رادیکال جمهوری‌خواهی در قرن نوزدهم پدید آمده است.

نظریه‌پردازان جنبش‌های شورایی میراث جمهوری‌خواهی دموکراتیک را از طریق نوشته‌های مارکس و انگلس به ارث برده‌اند. روزا لوکزامبورگ کسی است که در زمان‌های مختلف به عنوان نمونه‌ای از جمهوری‌خواهی رادیکال دیده شده است، به دلیل فراخوان‌های او برای مشارکت بیشتر در زندگی عمومی و دفاع از آزادی‌های دموکراتیک. جنبش‌های شورایی نماینده برخی از عناصر رادیکال‌تر جنبش سوسیالیستی آلمان بودند که اشکال سازماندهی سوسیالیستی «از پایین» را به نسخه‌های دولتی‌تر سوسیالیسم در حزب سوسیال دموکرات آلمان ترجیح می‌دادند.

تلاش اصلی نظریه‌پردازانی مانند آنتون پانه کوک و روزا لوکزامبورگ در مسئله مشارکت شهروندان است. تمام نظریه سیاسی آن‌ها بر یک تصور از شهروندی دموکراتیک استوار است که از نظر تعهد به زندگی عمومی، مطالبات زیادی از شهروندان دارد. در اینجا نوعی ایده روسویی از شهروندان فعال وجود دارد که به نهادهای عمومی توجه می‌کنند، اما این یک شکل از جمهوری‌خواهی فراتر از دولت است - شاید یک جمهوری شوراها.

برونو لیپولد: یکی از مهم‌ترین دستاوردهای کتاب شما این است که برخی از مفاهیم اصلی ایدئولوژی جنبش‌های شورایی را بازسازی می‌کند، از جمله تبیین روزا لوکزامبورگ از «فضایل مدنی سوسیالیستی». این فضایل مدنی سوسیالیستی چه تفاوتی با آنچه به طور سنتی از فضیلت مدنی می‌فهمیم دارد؟

جیمز مولدون: وقتی برای اولین بار روایت لوکزامبورگ از فضایل مدنی سوسیالیستی را خواندم، از استفاده او از چنین زبانی جمهوری‌خواهانه شگفت‌زده شدم. اما هرچه بیشتر به تفکر او در دوره ۱۹۱۷-۱۹۱۹ پرداختم، بیشتر دیدم که او چقدر به تحولات فرهنگی که برای موفقیت یک انقلاب دموکراتیک سوسیالیستی لازم بود، توجه کرده است. او معتقد بود که نهادهای تحت کنترل کارگران مانند شوراهای کارگری باید با هنجارهای اجتماعی جدید و شیوه‌های گسترده ارتباط با دیگران همراه شوند که این نهادهای جدید را حفظ و تقویت کنند.

محتوای این فضایل مدنی سوسیالیستی برخی از جنبه‌های جمهوری‌خواهی را بازتاب می‌دهد: نیاز به گرایش به سوی خیر مشترک، نفی خودمحوری، توسعه قضاوت سیاسی و اهمیت انضباط شخصی و فداکاری. اما نقشی که این فضایل در تفکر لوکزامبورگ دارند، بسیار متفاوت از نظریه جمهوری‌خواهی سنتی است. این فضایل از سوی دولت و از طریق آموزش در شهروندان پرورش نمی‌یابد، بلکه خود کارگران در جریان مبارزه سیاسی آن‌ها را توسعه می‌دهند. همچنین، این فضایل به حفظ دولت همانند نظریه جمهوری‌خواهی معطوف نیستند، بلکه به سوی یک جنبش سیاسی رهایی‌بخش برای غلبه بر روابط سلطه جهت‌دهی می‌شوند.

به همین دلایل است که من تا آن حد با مفسرانی مانند هانا آرنت که لوکزامبورگ را به نوعی «جمهوری‌خواه» می‌بیند، موافق نیستم، هرچند که به معنای گسترده‌ای باشد. هرچند در نوشته‌های او عناصر جالبی از زبان و تم‌های جمهوری‌خواهانه وجود دارد، اما این مفاهیم کاملاً در چارچوبی سوسیالیستی انقلابی بازسازی و دوباره تنظیم شده‌اند.

برونو لیپولد: یکی دیگر از نوآوری‌های مفهومی مهم شوراها که شما بر آن تأکید می‌کنید، ایده «آزادی به عنوان خودمختاری جمعی» است که شما آن را به‌ویژه با آنتون پانه کوک مرتبط می‌دانید. این تصور از آزادی در ارتباط با برخی از مباحث کلاسیک، از جمله تمایز بین آزادی مثبت و منفی، در کجا قرار می‌گیرد؟

جیمز مولدون: جنبش‌های شورایی یک جامعه مشارکتی جدید از جمعیت‌های دموکراتیک را تصور می‌کردند که در زندگی عمومی مشارکت کرده و تمام نهادهای اصلی جامعه را به صورت دموکراتیک مدیریت می‌کنند. ایده‌آل آن‌ها از آزادی سیاسی شامل مشارکت جمعی دموکراتیک در جامعه و کمک به شکل‌دهی به شخصیت بنیادین، قوانین و جهت‌گیری آینده آن بود.

بازسازی نظریه‌های جمهوری‌خواهی از آزادی به‌عنوان عدم سلطه همگی به ایده‌های منفی آزادی مرتبط بوده‌اند. حتی جمهوری‌خواهان رادیکالی مانند الکس گورویچ - که تفکر سیاسی شوالیه‌های کار را بازسازی کرده است - تفاسیر خود را اساساً در چارچوب سنت آزادی منفی قرار می‌دهند. برای بسیاری از نظریه‌پردازان رادیکال شوراها، آزادی بیشتر به عنوان یک فعالیت - و در واقع یک حرکت - درک می‌شد تا یک وضعیت یا شرایطی از عدم سلطه. مشارکت دموکراتیک به عنوان یک جنبه ضروری از آزادی دیده می‌شد، نه چیزی جنبی که برای تضمین شرایط آن لازم باشد.

این دیدگاه از آزادی به سنت قدیمی آتنی ("آزادی باستان") بازمی‌گردد که شامل مشارکت فعال در اعمال قدرت جمعی است. اما این فقط یک دیدگاه نوستالژیک از دموکراسی مستقیم نبود. این دیدگاه همچنین به این مسئله توجه داشت که دولت و بازار کار مدرن دو منبع اصلی سلطه در زندگی مدرن هستند.

این دیدگاهی است که از آزادی، مطالبه زیادی دارد، اما یکی که در مناظرات بین لیبرال‌ها و جمهوری‌خواهان اغلب یا به عنوان مفهومی ناسازگار یا به عنوان چیزی که ارزش توجه ندارد، کنار گذاشته می‌شود. من فکر می‌کنم که چنین رد سریعی خیلی عجولانه است. ایده‌آل آزادی به عنوان خودمختاری جمعی با طیف گسترده‌ای از جنبش‌های اجتماعی رهایی‌بخش که آزادی را به عنوان یک عمل جمعی و یک مبارزه دائمی می‌بینند، همخوانی دارد. این دیدگاه چیزی جذاب را درباره ایده‌های شهودی ما از آزادی به تصویر می‌کشد که در یک نگاه کاملاً منفی نادیده گرفته می‌شوند.

برونو لیپولد: یکی از اهداف جانبی کتاب شما احیای شهرت کارل کائوتسکی است. شما استدلال می‌کنید که او در طول انقلاب آلمان نوعی «جمهوری‌خواهی سوسیالیستی» را ترویج می‌کرد که عناصر هر دو دموکراسی پارلمانی و شوراها را ترکیب می‌کرد. این موضع چگونه با سایر مواضع اتخاذ شده توسط سوسیالیست‌ها و سوسیال دموکرات‌های آن زمان تفاوت دارد؟

جیمز مولدون: کارل کائوتسکی امروزه چندان مطالعه نمی‌شود، حتی توسط مارکسیست‌ها. او بیشتر به عنوان نماینده ارتدوکسی سختگیرانهٔ انترناسیونال دوم شناخته می‌شود. گفته می‌شود که او مارکسیسم را به یک جبرگرایی اقتصادی ساده تبدیل کرده که در آن انقلاب به عنوان یک امر تاریخی اجتناب‌ناپذیر دیده می‌شد و حزب فقط باید به‌طور منفعلانه منتظر سقوط سرمایه‌داری می‌ماند. کتاب من تلاش می‌کند نشان دهد که کائوتسکی متفکر بسیار حساس‌تر و پویاتری از آنچه این تصویر نشان می‌دهد، بود.

من بر نوشته‌های او در دورهٔ منتهی به انقلاب آلمان و در جریان آن تمرکز می‌کنم. در این دوره، کائوتسکی خود را در میانه دو گروه مختلف قرار داده بود. سوسیال دموکرات‌های میانه‌رو خواستار خلع سلاح شوراهای کارگری و انتقال سریع به یک جمهوری پارلمانی بودند. رادیکال‌های حزب خواستار یک جمهوری شورایی بودند که در آن شوراهای کارگری پایه‌های ساختارهای جدید قدرت سیاسی را تشکیل می‌دادند.

در بسیاری از جهات، کارل کائوتسکی مانند داستان "سه خرس" در انقلاب آلمان نقشی میانه داشت. او از شوراهای کارگری حمایت می‌کرد و معتقد بود که آن‌ها در مراحل اولیه انقلاب نقش ارزشمندی ایفا کرده‌اند. اما او شوراها را به اندازه کافی فراگیر و همچنین مناسب برای اداره جامعه سوسیالیستی آینده نمی‌دید. در عمل، حکومت توسط شوراها بسیاری از گروه‌های مردم را از هر نوع حق رأی سیاسی محروم کرده بود: از بسیاری از زنان گرفته تا بیکاران، کشاورزان و حتی برخی کارگران مرد در مناطق غیرصنعتی پرجمعیت.

اما او معتقد نبود که شوراها باید پس از انقلاب ناپدید شوند. او از حفظ شوراهای کارگری در کنار نهادهای پارلمانی حمایت می‌کرد تا یک پایگاه قدرت نهادی برای حفاظت از منافع کارگران و سازماندهی اقتصاد فراهم شود.

برونو لیپولد: این موضع "سه خرس" کائوتسکی درباره شوراها چه تأثیری بر روابط او با جناح‌های سیاسی مانند رهبران حزب سوسیال دموکرات داشت که این رویکرد ترکیبی را رد می‌کردند؟

جیمز مولدون: رهبری حزب سوسیال دموکرات در آن زمان نماینده یک سازش سوسیال دموکراتیک با سرمایه و دولت بود. آن‌ها می‌خواستند قدرت را به دست بگیرند اما مالکیت خصوصی به طور کلی بدون تغییر باقی بماند و صنعت آلمان به همان شکل قبلی ادامه دهد. کائوتسکی به‌طور گسترده‌ای به عنوان موافق با این ایده اساسی دیده می‌شود و اینکه او در زمان انقلاب، ریشه‌های رادیکال خود را فروخته بود. نوشته‌های او در این دوره نشان می‌دهند که این‌طور نبوده است. کائوتسکی همچنان طرفدار اجتماعی‌سازی کامل اقتصاد و تحول دولت بود.

یکی از جنبه‌های نوآورانه‌تر برنامه او، فراخوان او برای تمرکززدایی رادیکال از دستگاه اداری و انتقال قدرت به دستگاه‌های شهری از جمله قدرت مالیاتی، پلیسی و ارائه خدمات اساسی بود. پروژه‌های مسکن رادیکال و زندگی فرهنگی "وین سرخ" در دهه ۱۹۲۰ به عنوان یک آزمایش زنده از نوع سیاست‌هایی که کائوتسکی در آن زمان پیشنهاد می‌کرد، شناخته می‌شود.

کائوتسکی را می‌توان برای ساده‌لوحی نسبت به نیت‌های واقعی رهبری حزب سوسیال دموکرات مورد انتقاد قرار داد، اما او برای سیاست‌های بسیار رادیکال‌تری نسبت به آنچه معمولاً به او نسبت داده می‌شود، تلاش می‌کرد.

برونو لیپولد: و در مورد موقعیت کائوتسکی در فراتر از آلمان چطور؟ جمهوری‌خواهی سوسیالیستی او چگونه بر دیدگاهش نسبت به رویدادهای انقلابی همزمان در روسیه تأثیر گذاشت؟

جیمز مولدون: آنچه که موضع کائوتسکی را به یک جمهوری‌خواهی سوسیالیستی تبدیل می‌کند، نقطه آغاز آن در دموکراسی سیاسی، حق رأی همگانی، انتخابات پارلمانی، یک سیستم انتخاباتی چندحزبی و اصرار بر حفظ حقوق مدنی و سیاسی است. بنابراین، کائوتسکی به دلیل آنچه که او به عنوان استفاده از "روش‌های خشونت‌آمیز" توسط بلشویک‌ها انتقاد می‌کرد، از آن‌ها انتقاد می‌کرد و این را با "روش‌های دموکراتیک" مقایسه می‌کرد.

یکی از نکات اصلی تفاوت بین لنین و کائوتسکی در نقش دولت است. لنین سیستم شورایی روسیه را بر اساس کمون پاریس مدلسازی می‌کرد و شوراهای کارگری را به عنوان نهادهای اصلی قدرت سیاسی می‌دید. کائوتسکی معتقد نبود که دولت باید منحل شود، بلکه باید به یک جمهوری دموکراتیک و سپس سوسیالیستی تبدیل شود. کائوتسکی در مارکس تفاوتی بین جنبه "خودکامه نظامی" دولت که باید منحل شود و نهادهای جمهوری‌خواه دموکراتیک که باید برای یک جامعه سوسیالیستی آینده تغییر یابند، می‌دید.

او استدلال می‌کند که نهادهایی مانند پارلمان با انتخابات آزاد، سیستم چندحزبی، خدمات مدنی و نوعی دستگاه اداری اساسی در یک جامعه سوسیالیستی آینده ضروری خواهند بود. نهادهای به‌ظاهر "ضدبروکراتیک" کمون دیگر برای یک دولت-ملت بزرگ، پیچیده و صنعتی شده مناسب نبودند. حزب سوسیالیستی باید بهترین‌های سنت جمهوری‌خواهی دموکراتیک را بگیرد و آن را به مرزهای رادیکال خود برساند.

من فکر می‌کنم شناسایی جمهوری‌خواهی سوسیالیستی به عنوان یک ایدئولوژی، راهی مفید برای آشکار کردن تفاوت‌های قابل‌توجه درون ایدئولوژی سوسیالیستی و یک شاخه کمتر مورد بررسی قرار گرفته از سوسیالیسم دموکراتیک، در مقایسه با کمونیسم شورشی‌تر بلشویک‌ها، است.

برونو لیپولد: البته، بلشویک‌ها و انقلاب روسیه نقش بسیار بزرگ‌تری در تخیل سیاسی چپ ایفا کرده‌اند. به نظر شما چه چیزی باعث شده است که شوراهای انقلاب آلمان نسبتاً نادیده گرفته شوند؟

جیمز مولدون: انواع مختلف دموکراسی سوسیالیستی که در آلمان پیش از انقلاب وجود داشتند، در نهایت تحت تأثیر کمونیسم حزب بلشویک قرار گرفتند.

تجربه شوراها نیز به‌خوبی در تاریخ تفکر سیاسی جای نگرفت. هر رویداد تاریخی به تفسیرهای جناحی مبتلا خواهد شد، اما همان‌طور که جان مدیریس نشان داده، سه تن از معروف‌ترین مفسران شوراها، یعنی لنین، هانا آرنت و جوزف شومپیتر، هرکدام خوانش‌های نادرستی از شوراها ارائه داده‌اند که منجر به سردرگمی‌هایی درباره‌ی پذیرش آنها شده است.

انتقاد لنین از "چپ‌گرایی کودکانه" نظریه‌پردازانی مانند آنتون پانه کوک احتمالاً بیشترین آسیب را به شهرت نظریه‌پردازانی که با این شاخه از سوسیالیسم مرتبط بودند، وارد کرده است. برخلاف تفسیر لنین، بسیاری از نظریه‌پردازان شوراها نوآوری‌های نظری قابل‌توجهی در مارکسیسم انجام دادند، به‌ویژه با پیشبرد جنبه‌های جمهوری‌خواهی دموکراتیک در تفکر سیاسی مارکس.

برونو لیپولد: آیا فکر می‌کنید که چیزی در واژگان سیاسی ما به دلیل این بی‌توجهی از دست رفته است؟

جیمز مولدون: فکر می‌کنم بزرگ‌ترین بی‌توجهی به این رویکردهای بیشتر "از پایین" و دموکراتیک به سازمان‌دهی سوسیالیستی بوده است که هم در گفتمان سوسیال دموکراتیک و هم کمونیستی به حاشیه رانده شده‌اند.

این مسئله به هر دو جنبه استراتژی و نهادها مربوط می‌شود. در جبهه استراتژیک، شاهد سلطه اشکال شورشی سوسیالیسم و نظریه‌های ونگاردیستی احزاب سیاسی در بیشتر قرن بیستم بوده‌ایم. به طور کلی، سیاست پارلمانی به‌عنوان فاسد و بی‌ارزش تلقی شده و به حاشیه رانده شدن گروه‌های کوچک سوسیالیستی منجر شده است.

در مورد نهادها، بسیار کم نظریه‌پردازی شده است که این نهادها در یک جامعه سوسیالیستی آینده چه شکلی خواهند داشت یا چگونه می‌توان اقتصاد را به‌طور عملی سازماندهی کرد و تعارضات سیاسی را مدیریت نمود. ایده اینکه با پایان سرمایه‌داری، بیشتر تعارضات ناپدید می‌شوند، هرگز واقعاً معقول نبوده است. در این زمینه، جمهوری‌خواهی سوسیالیستی یک بُعد سیاسی و نهادی مهم را به سنت سوسیالیستی اضافه می‌کند.

برونو لیپولد: در نهایت، اگر می‌توانستید یک متن از جنبش شوراهای آلمان را برای مطالعه امروز مردم انتخاب کنید، آن چه می‌بود؟

جیمز مولدون: من کمی تقلب می‌کنم و یکی به زبان آلمانی و یکی به زبان انگلیسی پیشنهاد می‌دهم. برای کسانی که آلمانی می‌خوانند، من یک نسخه از گزارش استنوگرافی کنگره ملی کارگران و شوراهای سربازان که از ۱۶ تا ۲۰ دسامبر ۱۹۱۸ برگزار شد، را تهیه می‌کنم. این جلسه به "پارلمان انقلاب" معروف شد و جلسه‌ای بود که شوراها در آن درباره مسائل مهمی مانند اینکه آیا آلمان یک جمهوری شورایی خواهد بود یا یک دموکراسی لیبرال و تا چه حد در اجتماعی کردن اقتصاد پیش خواهد رفت، تصمیم گرفتند. بحث‌های این کنگره دیدگاه‌هایی ارزشمند دربارهٔ چگونگی درک انتخاب‌های خود توسط کارگران و سربازان ارائه می‌دهد.

این کتاب در صدمین سالگرد انقلاب در سال ۲۰۱۸ توسط دیتر براگ و رالف هوفروگه با عنوان کنگره عمومی کارگران و شوراهای سربازان آلمان منتشر شد. متأسفانه هنوز به انگلیسی منتشر نشده، اگرچه برخی از سخنرانی‌ها در کتاب همه قدرت به شوراها! اثر گابریل کوهن ترجمه شده است که یک تاریخ مستند از انقلاب آلمان ۱۹۱۸-۱۹۱۹ است.

مورد دلخواه شخصی من از این دوره که به انگلیسی ترجمه شده است، یک جزوه کوتاه از کارل کائوتسکی است که در ژانویه ۱۹۱۹ نوشته شده و با عنوان "راهنمای برنامه اقدام سوسیالیستی" منتشر شده است. این جزوه یک نمای کلی از چگونگی گسترش یک جمهوری دموکراتیک به یک جمهوری سوسیالیستی از طریق یک استراتژی دوگانه از دموکراتیزه کردن و اجتماعی کردن ارائه می‌دهد و دیدگاهی متفاوت از نظرات سیاسی کائوتسکی در این دوره ارائه می‌کند.

منبع:

The Ideology of the Councils: An Interview with James Muldoon - IDEOLOGY THEORY PRACTICE (ideology-theory-practice.org)

 

 

 
اسم
نظر ...