مارکسیسم و ​​مسئله ارضی


47 بار خواندە شدە است

بە اشتراک بگذارید :

artimg

مارکسیسم و ​​مسئله ارضی

دانیل فین

برگردان:نادر کار

متفکران برجسته مارکسیسم تأکید کردند که حکومت کردن در مشارکت با دهقانان چقدر مهم است. زمانی که دولت های کمونیستی جمع آوری را به زور تحمیل کردند، نتایج فاجعه بار بود.

*****

کارل مارکس و فردریش انگلس در مانیفست کمونیست مطالب زیادی درباره کشاورزی نگفته‌اند.و همان اندک چیزی که گفته‌اند نیز اغلب منجر به سردرگمی شده است. به عنوان مثال، یکی از جملات معروف از بخش ابتدایی «مانیفست کمونیست» :

«بورژوازی روستا را تحت سلطه شهرها درآورده است. شهرهای عظیمی ایجاد کرده است، جمعیت شهری را نسبت به روستایی به‌طور چشمگیری افزایش داده است و بدین ترتیب بخش قابل توجهی از جمعیت را از حماقت زندگی روستایی نجات داده است».

این عبارت گزنده پایانی، که از ترجمه انگلیسی ساموئل مور در سال 1888 گرفته شده، از مدت‌ها پیش معنایی جداگانه یافته است. اما همانطور که هال دریپر اشاره کرده است، این ترجمه اشتباهی از اصطلاح آلمانی "idiotismus" بوده است: «در قرن نوزدهم، زبان آلمانی همچنان معنای اصلی یونانی کلمه "idiotes" را حفظ کرده بود: فردی خصوصی، کنار کشیده از دغدغه‌های عمومی (اجتماعی)، به معنای اصلی کلمه، سیاسی نبودن و انزوا از جامعه بزرگتر».

دریپر اشاره می‌کند که در این معنای اصلی، آنچه که جمعیت روستایی باید از آن نجات پیدا می‌کرد، نه یک وضعیت از حماقت محض، بلکه «انزوای خصوصی شده یک سبک زندگی جدا شده از جامعه بزرگتر: سکون کلاسیک زندگی دهقانی» بود. اینکه آیا این توصیف دقیقی از وضعیت دهقانان بود یا نه، قطعاً به عنوان یک توهین در نظر گرفته نشده بود.

در انتهای بخش اول مانیفست، مارکس و انگلس به دهقانان به عنوان یکی از گروه‌های اجتماعی که در برابر توسعه سرمایه‌داری محکوم به نابودی هستند، اشاره کرده‌اند.

«از میان تمام طبقات اجتماعی که امروز در برابر بورژوازی قرار دارند، تنها پرولتاریا یک طبقه واقعاً انقلابی است. سایر طبقات در برابر صنعت مدرن دچار انحطاط می‌شوند و سرانجام ناپدید می‌گردند. اگر این طبقات انقلابی باشند، به دلیل انتقال قریب‌الوقوع خود به پرولتاریا چنین هستند؛ بنابراین، آنها نه از منافع کنونی خود، بلکه از منافع آینده‌شان دفاع می‌کنند و از موضع خود دست کشیده و در موضع پرولتاریا قرار می‌گیرند».

مارکس به بخش پایانی این گفته اهمیت زیادی می‌داد. هنگامی که دو جناح جنبش سوسیالیستی آلمان در سال 1875 بر اساس برنامه گوتا متحد شدند، او با شدت از جمله‌ای در برنامه انتقاد کرد که ادعا می‌کرد «رهایی کار باید کار خود طبقه کارگر باشد، در حالی که سایر طبقات فقط یک توده ارتجاعی هستند.» او به رفقای آلمانی خود یادآوری کرد که در مانیفست آمده است که دهقانان و اعضای طبقه پایین متوسط می‌توانند «به دلیل انتقال قریب‌الوقوع خود به پرولتاریا» انقلابی شوند و از آنها به طور مستقیم پرسید: «آیا ما در انتخابات اخیر به صنعتگران، تولیدکنندگان کوچک و غیره و دهقانان اعلام کردیم که در رابطه با ما، شما همراه با بورژوازی و فئودال‌ها یک توده ارتجاعی را تشکیل می‌دهید؟»

در کتاب هیجدهم برومر لوئی بناپارت که بازتاب‌های مارکس درباره چرخه انقلاب و ضدانقلاب در فرانسه بین سال‌های 1848 تا 1851 است، مارکس عبارت به یادماندنی دیگری را بیان کرد که پیشنهاد می‌کرد «توده عظیم ملت فرانسه از طریق اضافه کردن مقادیر هم‌ریخت، درست مانند سیب‌زمینی‌هایی در یک کیسه که یک کیسه سیب‌زمینی تشکیل می‌دهند، شکل می‌گیرد.» این جمله از بحث طولانی‌تری درباره جمعیت روستایی فرانسه گرفته شده است، که اکثریت کسانی را تشکیل می‌داد که در این کشور زندگی می‌کردند. در انگلستان، پیشتاز سرمایه‌داری صنعتی، تا سال 1850 دو پنجم جمعیت در شهرهایی با حداقل پنج هزار نفر جمعیت زندگی می‌کردند؛ در فرانسه، این رقم کمتر از 15 درصد بود.

مارکس معتقد بود که شرایط اجتماعی دهقانان فرانسوی، که در پی انقلاب نیم‌قرن قبل به مالکان کوچک تبدیل شده بودند، مانع از این می‌شد که آنها حس هویت جمعی پیدا کنند.

مالکان کوچک دهقانان توده عظیمی را تشکیل می‌دهند که اعضای آن در شرایط مشابهی زندگی می‌کنند اما وارد روابط چندجانبه با یکدیگر نمی‌شوند. شیوه فعالیت آن‌ها به جای این‌که آن‌ها را به تعامل متقابل برساند، آن‌ها را منزوی می‌کند. این انزوا با وضعیت اسفناک وسایل ارتباطی فرانسه و فقر دهقانان تقویت می‌شود.

برای مارکس، این چشم‌انداز اجتماعی دلیل پیروزی قاطع ناپلئون سوم، برادرزاده امپراتور پس از انقلاب، در انتخابات ریاست‌جمهوری ۱۸۴۸ بود. او به توصیف خود از دهقانان به‌عنوان طبقه‌ای که به‌طور اساسی قادر به اقدام سیاسی مستقل نیستند، ادامه داد: «سه سال حکومت سخت جمهوری پارلمانی برخی از دهقانان فرانسوی را از توهم ناپلئونی رها کرد و آن‌ها را انقلابی ساخت، حتی اگر به‌طور سطحی، اما هرگاه آن‌ها شروع به حرکت کردند، توسط بورژوازی به‌شدت سرکوب شدند».

کتاب هیجدهم برومر به نیروهای اقتصادی اشاره می‌کند که در اواسط قرن نوزدهم بر دهقانان فشار وارد می‌کردند، به‌عنوان مثال «رباخوار شهری جایگزین ارباب فئودال شد؛ وام‌های زمین جایگزین تعهدات فئودالی شدند؛ سرمایه بورژوازی جایگزین املاک اشرافی شد.» بنا بر نظر مارکس، این به معنای آن بود که منافع دهقانان «دیگر با منافع بورژوازی همخوانی نداشت، همان‌طور که در دوران ناپلئون بود، بلکه در تقابل با آن منافع، در تقابل با سرمایه قرار داشت.» مالکان کوچک فرانسوی اکنون «متحد و رهبر طبیعی خود را در پرولتاریای شهری پیدا می‌کردند، که وظیفه‌اش سرنگونی نظم بورژوایی است».

قطارها و چرخ‌دستی‌ها
اگر این تصویری بود که مارکس از روابط طبقاتی کشاورزی در فرانسه به‌دست داده، کشوری که پس از انقلاب ۱۷۸۹ شاهد توزیع گسترده زمین بود، پس وضعیت کشورهایی که در آن‌ها مالکین بزرگ زمین همچنان حاکم بودند چگونه بود؟ مارکس و انگلس به مسئله زمین به‌ویژه در دو جنبش ملی که بیشترین همدلی را با آن‌ها داشتند، یعنی جنبش‌های لهستان و ایرلند، علاقه‌مند بودند.

مارکس در یک جلسه در فوریه ۱۸۴۸ به مناسبت بزرگداشت قیام کراکوف در سال ۱۸۴۶، از رهبران انقلابی لهستان تمجید کرد زیرا «آن‌ها درک کرده بودند که هیچ لهستان دموکراتیکی بدون لغو تمام حقوق فئودالی و بدون یک جنبش کشاورزی که دهقانان را از مالکانی که مجبور به پرداخت خراج هستند به مالکان آزاد و مدرن تبدیل کند، ممکن نیست».

انگلس نیز در همان سال در جریان مناظره‌ای در مجلس فرانکفورت، استدلال مشابهی را درباره لهستان مطرح کرد:

«زمین‌های وسیع کشاورزی بین دریای بالتیک و دریای سیاه تنها با یک انقلاب کشاورزی که سرف‌ها و دهقانان را از خدمت اجباری به مالکان آزاد زمین تبدیل کند، می‌توانند از بربریت پدرسالاری-فئودالی رها شوند، انقلابی که معادل انقلاب فرانسه در سال ۱۷۸۹ در مناطق روستایی خواهد بود».

در سال ۱۸۷۰، مارکس درباره نیاز فوری به یک انقلاب کشاورزی در ایرلند نوشت، جایی که «مسئله زمین تا به حال تنها شکلی بوده که مسئله اجتماعی به خود گرفته است.» او معتقد بود که در ایرلند، زدن ضربه‌ای به اشرافیت مالک زمین بریتانیا بسیار آسان‌تر از زدن این ضربه در خاک خود بریتانیا است، زیرا مالکیت زمین «یک مسئله حیاتی، مسئله مرگ و زندگی برای اکثریت مردم ایرلند» است و همچنین «غیرقابل تفکیک از مسئله ملی» می‌باشد.

انقلاب کشاورزی که مارکس و انگلس برای لهستان و ایرلند حیاتی می‌دانستند، یک انقلاب سوسیالیستی نبود، اگرچه مارکس امیدوار بود که استقلال ایرلند و تأثیر آن بر اشرافیت، موجب سرنگونی نظم اجتماعی در بریتانیا شود. اما آن‌ها چه نقشی را برای دهقانان در گذار از سرمایه‌داری به سوسیالیسم انتظار داشتند؟ زمانی که آنارشیست روسی میخائیل باکونین او را به خصومت با دهقانان متهم کرد، مارکس در مجموعه‌ای از یادداشت‌ها درباره کتاب دولت‌گرایی و آنارشی باکونین که در سال ۱۸۷۴ نوشته بود، پاسخ داد:

«در جایی که دهقان به عنوان مالک خصوصی به‌طور انبوه وجود دارد، جایی که او حتی اکثریت بیشتر یا کمتر قابل توجهی را تشکیل می‌دهد، مانند تمام کشورهای اروپای غربی، جایی که او ناپدید نشده و جایگزین کارگر مزرعه‌ای نشده است، مانند انگلستان، موارد زیر صدق می‌کند: یا او هر انقلاب کارگری را متوقف می‌کند و آن را نابود می‌کند، همان‌طور که قبلاً در فرانسه کرده است، یا پرولتاریا (زیرا مالک دهقان به پرولتاریا تعلق ندارد، و حتی در جایی که شرایط او پرولتری است، او خود را چنین نمی‌داند) باید به عنوان حکومت اقداماتی انجام دهد که شرایط دهقان به سرعت بهبود یابد تا همراهی او را برای انقلاب به دست آورد؛ اقداماتی که حداقل امکان تسهیل گذار از مالکیت خصوصی زمین به مالکیت جمعی را فراهم می‌کند، تا دهقان از دلایل اقتصادی خود به این نتیجه برسد».

مارکس تأکید کرد که بسیار مهم است که «به دهقان ضربه‌ای وارد نشود»—به‌عنوان مثال، با «اعلام لغو حق ارث یا لغو مالکیت او.» چنین اقداماتی تنها در شرایطی ممکن است که «کشاورز سرمایه‌دار دهقانان را بیرون کرده باشد و جایی که کشاورز واقعی به همان اندازه یک پرولتاری، یک کارگر مزدی است، مانند کارگر شهری.» اگرچه او هشدار داد که نباید هیچ اقدامی برای محروم کردن دهقانان از زمینی که از قبل در اختیار دارند صورت گیرد، اما مارکس همچنین «بزرگ‌کردن سهمیه دهقان فقط از طریق الحاق زمین‌های بزرگ‌تر توسط دهقانان، همان‌طور که در کمپین انقلابی باکونین بود» را رد کرد.

تا سال ۱۸۹۴، انگلس مشتاق بود که مسئله زمین را به‌عنوان یک مشکل برای جنبش‌های سوسیالیستی نوظهور در فرانسه و آلمان مطرح کند. مانند مارکس، او بر اهمیت اجتناب از اجبار در برخورد با دهقان کوچک تأکید کرد، دهقانی که او را به‌عنوان کشاورزی تعریف می‌کرد که «قطعه زمینی در اختیار دارد که معمولاً نه بزرگ‌تر از آن است که او و خانواده‌اش بتوانند آن را کشت کنند، و نه کوچک‌تر از آن که بتواند خانواده را تأمین کند».

انگلس در ادامه بحث درباره اصلاحات کشاورزی، اظهار داشت: «وقتی ما قدرت دولتی را در دست داریم، حتی به فکر مصادره اجباری دهقانان کوچک نخواهیم بود (صرف نظر از اینکه با یا بدون غرامت باشد)، همان‌طور که باید این کار را در مورد مالکین بزرگ زمین انجام دهیم. وظیفه ما در قبال دهقانان کوچک، در درجه اول، تسهیل انتقال کسب‌وکار خصوصی و مالکیت خصوصی آن‌ها به تعاونی‌ها است، نه با اجبار، بلکه با استناد به نمونه‌ها و ارائه کمک‌های اجتماعی برای این منظور».

انگلس تصور می‌کرد که کشاورزی دهقانی در برابر توسعه سرمایه‌داری محکوم به شکست است، زیرا مزارع بزرگ‌تر کارآمدتر خواهند بود و بهتر از فناوری استفاده خواهند کرد. او استدلال کرد که جنبش سوسیالیستی باید به دهقانان «فرصت ورود به تولید در مقیاس بزرگ» را بدهد، به جای آنکه به دنبال حفظ الگوی فعلی مالکیت زمین باشد: «تولید سرمایه‌داری در مقیاس بزرگ قطعاً سیستم ضعیف و کهنه تولید در مقیاس کوچک آن‌ها را همانند قطاری که از روی چرخ‌دستی عبور می‌کند، از بین خواهد برد».

دهقانان و انقلاب

مارکس و انگلس این نظرات را در مقالات کوتاه جدلی یا در آثاری که عمدتاً به مسائل دیگری پرداخته بودند، مطرح کردند. اما کارل کائوتسکی، که به «پاپ مارکسیسم» مشهور بود، در سال ۱۸۹۹ کتابی به نام مسئله کشاورزی منتشر کرد که به طور جامع به این موضوع پرداخت. در این کتاب، کائوتسکی درباره توسعه کشاورزی تحت سرمایه‌داری بحث کرد و نسبت به ایده شکست قطعی تولید در مقیاس کوچک ابراز تردید کرد: «پس از یک نقطه معین، مزایای مزرعه بزرگ‌تر تحت تأثیر معایب فاصله قرار می‌گیرند و هر گونه گسترش بیشتر زمین، سودآوری آن را کاهش خواهد داد.» اگرچه او همچنان معتقد بود که واحدهای کشاورزی بزرگ‌تر به‌طور کلی می‌توانند از فناوری بهتر استفاده کنند، اما تصویری از وابستگی متقابل بین مزارع کوچک و بزرگ ترسیم کرد، به‌طوری که دومی به عنوان منبع نیروی کار به اولی وابسته است.

وقتی اولین ترجمه انگلیسی کتاب مسئله کشاورزی در سال ۱۹۸۸ منتشر شد، جامعه‌شناسان حمزه علوی و تئودور شنین از کائوتسکی به دلیل شناخت راه‌هایی که سیستم سرمایه‌داری می‌تواند اشکال تولید دهقانی که پیش از آن وجود داشتند را در خود بگنجاند، تمجید کردند، «اگرچه او به نظر می‌رسید از ابهام یک پدیده که بخشی از سرمایه‌داری بود، بدون اینکه کاملاً سرمایه‌دارانه باشد، مضطرب شده باشد.» با این حال، آن‌ها استدلال کردند که کائوتسکی در درازمدت  وقتی از مزایای معمول مزارع بزرگ صحبت می‌کرد، اشتباه کرده بود. با توجه به تحولات بعدی، دیگر نیازی به به‌کارگیری تیم‌های کارگران مزرعه برای بهره‌گیری از تکنیک‌های مدرن کشاورزی نبود: «یک مزرعه خانوادگی لزوماً نسبت به یک بنگاه بزرگ مزیتی ندارد، اما همچنین از استفاده از فناوری جدید محروم نیست.»

تحلیل نظری کائوتسکی از کشاورزی بسیار ظریف‌تر از نتایج سیاسی‌ای بود که او از آن استخراج کرد. مانند انگلس، او ایده جلب حمایت مالکان کوچک زمین با وعده حفظ موقعیت آن‌ها را رد کرد: «هیچ چیزی نمی‌تواند خطرناک‌تر و بی‌رحمانه‌تر از این باشد که در میان آن‌ها توهمی درباره آینده مزرعه‌های کوچک بیدار کنیم.» کائوتسکی تأکید کرد که سوسیال دموکراسی در اصل همیشه «یک حزب پرولتری و شهری، یک حزب پیشرفت اقتصادی» خواهد بود که تنها می‌تواند به دنبال بی‌طرفی دهقانان باشد، نه حمایت فعال آن‌ها در مبارزه علیه سرمایه‌داری.

نگاهی به آینده‌ی دوره‌ی پس از به دست گرفتن قدرت، کائوتسکی با پیروی از مارکس و انگلس، بر لزوم حکومت یک حزب سوسیالیست بر مناطق روستایی از طریق رضایت تأکید کرد:

«با توجه به علاقه‌ای که یک رژیم سوسیالیستی به ادامه بی‌وقفه تولید کشاورزی خواهد داشت و با توجه به اهمیت اجتماعی بالایی که جمعیت دهقانان به دست خواهد آورد، قابل تصور نیست که مصادره اجباری به عنوان وسیله‌ای برای آموزش دهقانان به مزایای کشاورزی پیشرفته‌تر انتخاب شود. و اگر برخی از شاخه‌های کشاورزی یا مناطق وجود داشته باشند که در آن‌ها واحدهای کوچک‌تر همچنان سودمندتر از واحدهای بزرگ‌تر باشند، هیچ دلیلی برای مجبور کردن آن‌ها به پیروی از مدل مزرعه‌های بزرگ وجود نخواهد داشت».

کائوتسکی در ترسیم این چشم‌انداز سیاسی، کشورهایی مانند آلمان را در نظر داشت، جایی که او نظریه‌پرداز اصلی جنبش سوسیال دموکراتیک بود. اهمیت کشاورزی در اقتصاد آلمان طی دهه‌های پایانی قرن نوزدهم کاهش می‌یافت، زیرا آلمان به جامعه‌ای عمدتاً شهری و صنعتی تبدیل می‌شد. هنگامی که اتو فون بیسمارک در سال ۱۸۷۱ امپراتوری آلمان را بنیان‌گذاری کرد، دو سوم جمعیت آن در مناطق روستایی بودند؛ اما تا سال ۱۹۱۰ این رقم به ۴۰ درصد کاهش یافت.

از سوی دیگر، در روسیه اکثریت عظیم مردم همچنان در روستاها زندگی می‌کردند، علیرغم رشد صنعتی در شهرهایی مانند سن پترزبورگ و مسکو. زمانی که اولین سرشماری سراسری روسیه در سال ۱۸۹۷ انجام شد، کمتر از ۱۴ درصد از اتباع تزار در شهرها زندگی می‌کردند. دهقانان امپراتوری روسیه، که بیشتر آن‌ها تولیدکنندگان غلات بودند، تازه در سال ۱۸۶۱ از قید رعیتی آزاد شده بودند.

مارکس در سال‌های آخر عمر خود، به بحث درباره‌ی ایده‌ای پرداخت که کمون روستایی، یا «میر»، می‌تواند پایه‌ای برای گذار به سوسیالیسم در روسیه باشد بدون اینکه نیازی به مرحله‌ای از توسعه سرمایه‌داری در مناطق روستایی وجود داشته باشد. مارکس معتقد بود که این ممکن است، مشروط به اینکه انقلاب روسیه با انقلاب در سایر نقاط اروپا همگام شود. با این حال، پیروان روسی او مانند گئورگی پلخانف اصرار داشتند که روسیه باید به‌طور کامل در شهر و روستا به سرمایه‌داری تبدیل شود تا سوسیالیسم وارد دستور کار شود. دو جناح سوسیال دموکراسی روسیه، بلشویک‌ها و منشویک‌ها، هر دو به طبقه‌ی کارگر صنعتی در حال رشد به عنوان نیروی اصلی انقلابی در جامعه روسیه نگاه می‌کردند، در حالی که سوسیالیست‌های انقلابی (SRs)، که از جنبش پوپولیستی اواخر قرن نوزدهم به وجود آمده بودند، پایگاه قوی‌تری در میان دهقانان داشتند.

انقلاب‌های روسیه در سال‌های ۱۹۰۵ و ۱۹۱۷ شاهد بزرگترین موج‌های ناآرامی روستایی از زمان قیام یملیان پوگاچف در قرن هجدهم بود. در تضاد با شورش پوگاچف، چالش علیه مالکین بزرگ زمین و دولت رومانوف اکنون با یک جنبش انقلابی شهری همگام شده بود. این ترکیب نیروهای اجتماعی بود که رژیم تزار را در سال ۱۹۱۷ سرنگون کرد. هنگامی که دولت موقت در اجرای اصلاحات ارضی تعلل کرد، دهقانان را از خود راند و راه را برای انقلاب دوم در اکتبر همان سال باز کرد.

بلشویک‌ها قصد نداشتند همان اشتباه را تکرار کنند و به سرعت اقدام کردند تا بازتوزیع زمین‌ها را تسهیل کنند. تا سال ۱۹۱۹، هشتاد و یک میلیون هکتار — ۹۶.۸ درصد از تمام زمین‌های کشاورزی — به دهقانان منتقل شده بود. طبق یادداشت‌های مورخ رونالد گریگور سونی، حدود ۸۶ درصد از دهقانان دارای قطعات متوسطی به اندازه‌ی تقریباً یازده تا بیست و یک هکتار بودند. کمتر از ۶ درصد قطعات کوچکتر از این اندازه داشتند، در حالی که تنها ۲ درصد دارای زمین‌های بزرگ‌تر بودند.

انقلاب ارضی پایه اقتصادی طبقه حاکم قدیم را نابود کرد و حمایت دهقانان را از دولت جدید، حداقل به طور موقت، به دست آورد.

 

اجبار و فاجعه

محبوبیت بلشویک‌ها چندان دوام نیاورد. در ماه مه ۱۹۱۸، دولت شوروی چیزی را که «دیکتاتوری غذایی» نامید، به اجرا گذاشت که بر اساس آن مازاد کشاورزی بالاتر از سطح تعیین‌شده مصادره می‌شد. در تئوری، دهقانان قرار بود به شکل پول، کالا یا اعتبار جبران خسارت شوند؛ اما در عمل، چنین جبرانی به ندرت محقق می‌شد. دهقانان اغلب با پنهان کردن غلات خود یا دست به اسلحه بردن، پاسخ می‌دادند. بلشویک‌ها سعی کردند دهقانان فقیر را علیه ثروتمندترها، که به آن‌ها «کولاک» می‌گفتند، بسیج کنند، اما تلاش‌های آن‌ها نتیجه‌ی چندانی نداشت.

وقتی بلشویک‌ها در ماه‌های پایانی سال ۱۹۱۷ قدرت را به دست گرفتند، ابتدا با جناح چپ حزب سوسیالیست انقلابیون ائتلاف تشکیل دادند. اما چپ‌های سوسیالیست انقلابی در نیمه اول سال ۱۹۱۸ به دلیل مخالفت با پیمان برست-لیتوفسک، که به جنگ با آلمان پایان داد، از دولت خارج شدند. اگر بلشویک‌ها توانسته بودند اتحاد خود را با حزبی که در مناطق روستایی ریشه‌های قوی‌تری داشت حفظ کنند، شاید این اتحاد می‌توانست به عنوان محدودیتی بر روش‌های اجباری که حتی بر اساس اهداف خودشان نیز غیرسازنده بود، عمل کند.

همانطور که استیو اسمیت اشاره می‌کند، در هر صورت، محدودیت‌های سختی در شرایط موجود وجود داشت:

«حتی اگر بلشویک‌ها یک پود غلات هم از دهقانان نمی‌گرفتند، آن‌ها همچنان انگیزه کمی برای تولید بیشتر از نیازهای معیشتی خود داشتند، زیرا هیچ کالایی برای خرید وجود نداشت و پول تقریباً بی‌ارزش شده بود. حتی در سیبری، جایی که رژیم کولچاک [ضد انقلابی] ذخایر بسیار بیشتری در اختیار داشت و جایی که هیچ مصادره اجباری وجود نداشت، فقدان کالاهای تولیدی، تورم و آشفتگی در نظام پولی باعث شد که دهقانان غلات خود را پنهان کنند و از مساحت زمین‌های کشت‌شده خود بکاهند».

اسمیت اشاره می‌کند که با وجود دشمنی دهقانان با بلشویک‌ها، آن‌ها همچنان «قطعاً به عنوان کم‌شرتر از دو شر» در مقایسه با مخالفان سفیدشان دیده می‌شدند، که می‌خواستند مصادره‌های زمین‌های سال ۱۹۱۷ و پس از آن را لغو کنند: «در واقع، این آمادگی جمعیت روستایی برای حمایت از بلشویک‌ها هر زمان که تصرف سفیدها تهدید می‌کرد، بود که باعث شد تا زمانی که جنگ داخلی ادامه داشت، ناآرامی‌های روستایی فراگیر تهدید جدی برای قدرت بلشویک‌ها ایجاد نکند».

پس از شکست سفیدها، بلشویک‌ها با بیش از پنجاه شورش بزرگ دهقانان از اوکراین تا سیبری مواجه شدند. آن‌ها شورش‌ها را با زور سرکوب کردند، اما این ناآرامی‌های روستایی یکی از عوامل اصلی بود که باعث شد آن‌ها در سال ۱۹۲۱ سیاست نوین اقتصادی (NEP) را اتخاذ کنند. ولادیمیر لنین سیاست مصادره غلات را به عنوان یک ضرورت ناخواسته، «تحمیل‌شده بر ما به دلیل فقر شدید، ویرانی و جنگ»، توجیه کرد، اما اصرار داشت که با تثبیت سیستم شوروی، نیاز به رویکرد جدیدی وجود دارد:

«ما هنوز چنان از جنگ (که دیروز به پایان رسیده و ممکن است فردا دوباره به دلیل طمع و کینه سرمایه‌داران از سر گرفته شود) ویران و خرد شده‌ایم که نمی‌توانیم به دهقانان کالاهای تولیدی در ازای تمام غلاتی که نیاز داریم بدهیم. با آگاهی از این موضوع، ما مالیات جنسی را معرفی می‌کنیم، یعنی حداقل غلات مورد نیاز (برای ارتش و کارگران) را به صورت مالیات خواهیم گرفت و بقیه را در ازای کالاهای تولیدی به دست خواهیم آورد».

به طور کلی، این تفکر تدریجی سیاست کشاورزی شوروی را تا اواخر دهه ۱۹۲۰ هدایت می‌کرد، زمانی که جوزف استالین پس از شکست دادن مخالفانش در حزب بلشویک، تغییر شدیدی در مسیر آن اعمال کرد. شتاب ناگهانی به سمت جمعی‌سازی (کلکتیویزاسیون) منجر به قحطی در اوکراین و قزاقستان شد که جان میلیون‌ها نفر را گرفت. این سیاست موجب کاهش تولید کشاورزی و استانداردهای زندگی در مناطق روستایی برای یک نسل شد و دشمنی دهقانان با دولت شوروی و مزارع جمعی آن را تقویت کرد. با این حال، این مدل فاجعه‌بار بود که استالین به جنبش بین‌المللی کمونیستی به‌عنوان تنها مسیر قابل قبول برای تحول کشاورزی ارائه داد. در اروپای شرقی، رژیم‌های تحت حمایت شوروی از اواخر دهه ۱۹۴۰ طرح‌های جمعی‌سازی اجباری را آغاز کردند،که بسیاری از آن‌ها در نهایت رها شدند.

در زمان انقلاب ۱۹۴۹، برتری جمعیت روستایی چین حتی بیشتر از وضعیت روسیه در سه دهه قبل بود، به‌طوری‌که کمتر از ۱۰ درصد از جمعیت در شهرها زندگی می‌کردند. کمونیست‌ها با سازمان‌دهی یک ارتش مبتنی بر دهقانان برای مقابله با مخالفان ملی‌گرای خود و با وعده توزیع زمین به‌عنوان جذابیت کلیدی، به قدرت رسیدند. آن‌ها پس از انقلاب به وعده خود عمل کردند، اما برنامه اصلاحات ارضی هنوز به‌سختی کامل شده بود که مائو تسه‌تونگ به‌سرعت به سمت صنعتی‌سازی با بهره‌برداری از مناطق روستایی فشار آورد. نتیجه این اقدام، قحطی فاجعه‌باری دیگر بود. پس از مرگ مائو، چین نیز از مدل کشاورزی الهام‌گرفته از شوروی فاصله گرفت.

تجربه‌های کشاورزی که استالین و پیروانش به راه انداختند، نمونه‌ای از "دور ریختن نوزاد و بلعیدن آب حمام" بود. آن‌ها فرض را از مارکسیسم کلاسیک گرفتند که کشاورزی در مقیاس بزرگ لزوماً کارآمدتر است، اما همه هشدارهای مارکس، انگلس و کائوتسکی درباره نیاز به جلب نظر دهقانان به جای تکیه بر زور خام را نادیده گرفتند.

جهان شهری

از نیمه اول قرن بیستم، تغییرات عمیقی در تعادل میان شهر و روستا در سراسر جهان رخ داده است. اکنون ۵۵ درصد از جمعیت جهان در مناطق شهری زندگی می‌کنند، رقمی که سازمان ملل متحد انتظار دارد تا سال ۲۰۵۰ به ۶۸ درصد افزایش یابد. شهری‌سازی دیگر محدود به مناطقی مانند اروپا و آمریکای شمالی نیست؛ دو سوم جمعیت چین شهری است و تقریباً ۹ نفر از هر ۱۰ نفر در برزیل نیز شهری هستند. انتظار می‌رود آفریقا تا سال ۲۰۳۳ بیشتر شهری شود تا روستایی.

در حالی که انقلاب‌های دهقانی از نوعی که در چین یا ویتنام در قرن بیستم رخ داد دیگر در دستور کار نیست، این به معنای آن نیست که مبارزات بر سرِ زمین از اهمیت سیاسی خود کاسته‌ شده‌اند. از ابتدای قرن بیست و یکم، اتحادیه کشت‌کنندگان کاکائو در بولیوی، جنبش کارگران بی‌زمین برزیل و کشاورزان هندی که در برابر قوانین نئولیبرالی کشاورزی نارندرا مودی مقاومت کردند، همگی نشان داده‌اند که بسیج‌های اجتماعی در مناطق روستایی همچنان پویایی خود را حفظ کرده‌اند.

اگر درسی معاصر از تاریخ تفکر مارکسیستی درباره مسئله زمین وجود داشته باشد، بدون شک این است که به اهمیت حیاتی مطالعه دقیق آنچه در مناطق روستایی اتفاق می‌افتد، توجه کنیم به‌جای آن‌که سعی کنیم

فرمول‌های انتزاعی را به آن‌ها تحمیل کنیم، و به خواسته‌ها و نیازهای واقعی مردم ساکن در آن مناطق با دقت گوش دهیم.

*****

Marxism and the Agrarian Question (jacobin.com)

 

 

 
اسم
نظر ...