درباره‌ی کار مولد و غیر مولد


89 بار خواندە شدە است

بە اشتراک بگذارید :

artimg

درباره‌ی کار مولد و غیر مولد

کارل مارکس – برگردان: منصور حکمت –

مقدمه به مقاله‌ی کارل مارکس درباره‌ی کار مولد و غیر مولد

منبع:کانون پژوهشی نگاه

تمایز کار مولد و غیر مولد یکى از مولفه‌هاى مهم در نقد مارکس بر نظام سرمایه‌دارى و بر اقتصاد سیاسى است. فرمول‌بندى دقیق مارکس از این مقولات نه فقط به وى امکان می‌دهد تا منشا ثروت و سود طبقه‌ی بورژوا و “راز قدرت مولده‌ی سرمایه” را برملا نماید، بلکه هم‌چنین تفاوت و رابطه‌ی متقابل اقشار مختلف سرمایه، اعم از سرمایه‌هاى صنعتى (تولیدى)، تجارى و ربائى، را به درستى تحلیل کند. مارکس در عین حال با تشریح کار مولد و غیرمولد ابزار تئوریک کارآمدى در تحلیل تقسیم‌بندى‌هاى درونى پرولتاریا و اَشکال متنوع مواجهه اقتصادى و سیاسى سرمایه با بخش‌هاى مختلف طبقه‌ی کارگر به دست می‌دهد. تئورى مارکسیستى کار مولد و غیر مولد اهمیت و صحت خود را به ویژه در دو دهه‌ی اخیر در جریان بحران عمیق جوامع سرمایه‌دارى پیش‌رفته به ثبوت رسانیده است.

کار مولد چیست و یا به عبارت دیگر چه کارى مولد است؟ فیزیوکرات‌ها، یعنى نخستین پایه‌گذاران اقتصاد سیاسى مدرن به این سئوال از زاویه‌ی “طبیعى” و “فیزیکى” پاسخ می‌دادند. براى آن‌ها تنها کار کشاورزى کار مولد محسوب می‌شد. در این تعبیر، منشا سود و ثروت جامعه‌ی بورژوایى در طبیعت جست‌وجو می‌شود. این طبیعت است که ثروت و مازاد محصول می‌آفریند و لذا کار مولد کارى است که با طبیعت فعل و انفعال می‌کند. اضافه محصول حاصل طبیعت است نه کار و لذا جامعه على‌العموم (و دولت و سیاست‌هاى اقتصادى دولتى) باید در خدمت بالا بردن بازده کار و افزایش محصول در کشاورزى قرار بگیرد. از مصرف غیر مولد محصولات باید اجتناب شود و منابع اقتصادى به بهبود کیفیت تولید کشاورزى اختصاص داده شود. فیزیوکرات‌ها به این اعتبار مُبلغ قناعت و استنکاف از مصرف، یعنى مبلغ ارزش‌ها و اخلاقیات جامعه‌ی بورژوایى در مراحل اولیه‌ی شکل‌گیرى آن بودند. فیزیوکرات‌ها متفکرین اقتصادى دوران شکل‌گیرى و عروج سرمایه بودند. اندیشه اینان از یک سو رنگى از ارزش‌ها و تلقیات فئودالى داشت و از سوى دیگر معضلات عملى بورژوازى را در اوان پیدایش و رشدش بیان می‌کرد، یعنى موقعیتى که سرمایه هنوز به تولید بزرگ صنعتى پاى نگذاشته بود و سودآورى سرمایه در وهله‌ی اول در گرو بهبود شرایط فنى تولید محصولات سنتى و مرتبط با کشاورزى بود. از لحاظ تئوریک، روشن است که کار مولد براى فیزیوکرات‌ها نوع معینى از کار کنکرت بود. تولید محصول معین (ارزش مصرف معین) و لذا انجام نوع معینى از کار در مرکز این تعبیر از کار مولد قرار می‌گرفت.

آدام اسمیت (Adam Smith) نخستین اقتصاددان سرشناسى است که به مساله‌ی کار مولد نه از زاویه‌ی “طبیعت”، بلکه از دریچه‌ی “تولید سرمایه‌دارى” نگریست و لذا تبیین “طبیعى” و “فیزیکى” از کار مولد را به دور انداخت و شاخص “کمى” و “ارزشى” براى کار مولد یافت. مولدیت کار براى اسمیت در این نیست که این یا آن ارزش مصرف معین را تولید می‌کند، بلکه در این است که براى سرمایه ارزش تولید می‌کند. اسمیت کار مولد را کارى تعریف کرد که با سرمایه مبادله می‌شود و کار غیر مولد را کارى که نه با سرمایه، بلکه با پول (درآمد) مبادله می‌گردد. تعریف آدام اسمیت از کار غیر مولد صحیح بود، اما تعبیر او از کار مولد ناکافى بود. به این اعتبار هر کارى که با سرمایه مبادله شود، مولد ارزش محسوب می‌گردد. و لذا در حالى که على‌الظاهر بحث بر سر قدرت مولده‌ی کار است، این سرمایه است که منشا و منبع هر قدرت مولده قلمداد می‌گردد. اسمیت میان سرمایه‌اى که در پروسه‌ی عملى تولید به کار می‌افتد با سرمایه تجارى از این لحاظ، یعنى از لحاظ تولید ارزش، تفاوتى قائل نمی‌شود. به این اعتبار، تئورى اسمیت بیان‌گر نگرش سرمایه‌دار منفرد است که نفس “سودآورى” سرمایه، ولو سرمایه‌ی تجارى، را با “قدرت مولده‌ی سرمایه” یکى می‌گیرد. بدین ترتیب، در تعبیر اسمیت منشا واقعى سود و ثروت بورژوازى پنهان می‌شود و در عوض اقشار “مصرف کننده” و “غیر مولد”، نظیر زمین‌داران، رباخواران و غیره، از موضع سرمایه به نقد کشیده می‌شوند. آدام اسمیت تئوریسین دوران ظهور سرمایه‌ی بزرگ صنعتى است، هنگامى که سرمایه بر سر منابع و محصولات با اقشار و طبقات دیگر رقابت دارد. انتقاد اسمیت به این اقشار و طبقات “غیرمولد”، در واقع حرکتى در تقدیس سرمایه به طور کُلى، و سرمایه‌ی صنعتى به طور اخص است.

ریکاردو تعریف اسمیت از کار مولد و غیر مولد را عینا می‌پذیرد. اما توجه خود را به مقدار و نرخ ارزش اضافه و رابطه‌ی سرمایه با کارگران معطوف می‌کند. این معضل واقعى سرمایه‌ی صنعتى در مراحل پیش‌رفته‌تر است. مشکل “مصرف نامولد” اقشار و طبقات “ماقبل سرمایه‌دارى”، جاى خود را به مشکل بالا بردن مقدار ارزش اضافه (“درآمد خالص”) و عرضه و تقاضا براى کار می‌دهد. ریکاردو مشکلات انباشت سرمایه را این‌جا جست‌وجو می‌کند. اگر جمعیت مولد از بارآورى بالایى برخوردار باشد، آن‌گاه تامین اقشار غیر مولد دشوارى جدى‌اى به بار نمی‌آورد. براى ریکاردو معضل اصلى سرمایه، “بازده نزولى” جمعیت مولد است.

نظر مارکس در دو نکته‌ی اساسى با نظرات اسمیت و ریکاردو درباره‌ی کار مولد و منشا ارزش اضافه اختلاف دارد. اولا، مارکس برخلاف اسمیت هر کارى را که با سرمایه مبادله شود، مولد نمی‌داند. مارکس دو نوع مبادله‌ی متمایز میان کار و سرمایه را تشخیص می‌دهد. اول مبادله‌ی صورى کار و سرمایه، یعنى فروش نیروى کار که کار را تحت تابعیت صورى (Formal Subsumption) سرمایه قرار می‌دهد. اما نفس این مبادله، تولید ارزش اضافه نمی‌کند. “مبادله”‌ی دوم میان کار و سرمایه در طى پروسه‌ی کار صورت می‌گیرد. در این پروسه است که کار تحت تابعیت واقعى (Real Subsumption) سرمایه درمی‌آید و توسط سرمایه مصرف می‌شود. این‌جاست که قدرت مولده‌ی کار، خود را آشکار می‌کند. ثانیا، مارکس میان کار و نیروى کار تمایز قائل می‌شود. آن‌چه سرمایه‌دار می‌خرد، حق استفاده از نیروى کار کارگر براى مدت معینى است. اما مقدار کارى که کارگر در این مدت معین انجام می‌دهد، بیش از مقدار کارى است که صَرف تولید و بازتولید خود نیروى کار گشته است. به این ترتیب، سرمایه مقدار معینى از کارِ اضافه را به طور بلاعوض در طول پروسه‌ی کار به تصاحب در می‌آورد و با فروش محصولات، آن را متحقق می‌کند. به این ترتیب، مارکس بر اهمیت پروسه‌ی کار انگشت می‌گذارد. زیرا در طى این پروسه است که اولا نیروى کار قدرت مولده‌ی خود را، بر مبناى تفاوت میان مقدار کارى که انجام می‌شود با مقدار کارى که صَرف تولید نیروى کار شده است، به ظهور می‌رساند؛ و ثانیا در طول این پروسه است که “مولد” بودن معناى مادى و واقعى پیدا می‌کند. مارکس کار مولد را کارى تعریف می‌کند که پس از مبادله صورى با سرمایه عملا در پروسه‌ی تولید توسط سرمایه مصرف می‌شود. این دومى بیان‌گر وجه مادى تولید است. مساله بر سر انجام پروسه‌ی کار و تولید ارزش مصرف به طور کلى است و نه نوع معینى از ارزش مصرف. وجه مادى تولید نه با این یا آن پروسه‌ی کنکرت کار (کشاورزى، بافندگى و غیره) نه با این یا ارزش مصرف معین، بلکه با نفس وجود پروسه‌ی کار به طور کلى معنى پیدا می‌کند. نه کار کنکرت، بلکه کار به معناى عام کلمه، کار مجرد، منشا ارزش است.

بر این مبنا، مارکس قادر می‌شود تا هم “مادى‌گرایى” خام‌اندیشانه‌ی فیزیوکرات‌ها که ملاک مولد بودن کار را تولید محصول مادى نوع معینى می‌دانستند، و هم تلقى صرفا “کمّى” اسمیت و ریکاردو را که نفس مبادله شدن با سرمایه را براى مولد بودن کار کافى می‌دانستند و لذا هم از وجه مادى تولید انتزاع می‌کردند و هم منشا ارزش اضافه را می‌پوشاندند، به درستى رد کند. کار مولد براى مارکس کارى است که ارزش اضافه تولید می‌کند، یعنى هر دو فاز مبادله با سرمایه را طى می‌کند. مارکس میان کمیت “ارزشى” ثروت تولید شده با موجودیت مادى و فیزیکى آن رابطه‌اى صحیح برقرار می‌کند، و براى نخستین بار به نظریه‌ی “کار منشا ارزش است” محتوایى روشن و بدون ابهام می‌بخشد. مارکس پرده از راز “قدرت مولده‌ی سرمایه” برمی‌دارد. آن‌چه در جامعه‌ی بورژوایى خود را به صورت قدرت مولده‌ی سرمایه نشان می‌دهد، در واقع هیچ چیز جز قدرت مولده‌ی نیروى کار نیست. تحلیل مارکس، نتایج تئوریک و عملى مستقیمى در بر دارد. اولا، تعریف صحیح کار مولد و غیر مولد به او امکان می‌دهد که سرمایه را آن‌جا که عملا “مولد” نیست، یعنى آن‌جا که با کار مولد مبادله نشده است (سرمایه‌ی تجارى و غیره) بازشناسد. فرمول بورژوایى “هر کارى با سرمایه مبادله شود، مولد است” که عملا سرمایه را منبع ارزش و ثروت قلمداد می‌کند، به این ترتیب با تحلیل مارکس درهم پیچیده می‌شود. ثانیا، مارکس قادر می‌شود تا تصویر روشنى از رابطه‌ی سرمایه‌ی “مولد” و غیر مولد به دست دهد. درک مبانى رقابت اقشار مختلف سرمایه به ویژه در شرایط بحران و نقش دولت مدرن بورژوایى در تنظیم مناسبات درونى سرمایه‌هاى مختلف با یک‌دیگر، بدون درک صحیح تعریف مارکسیستى کار مولد و غیر مولد امکان‌پذیر نیست. ثالثا، در تمایز با متفکرین بورژوا، مارکس تحلیل پروسه‌ی انحطاط و بحران سرمایه‌دارى را به عرصه‌ی انباشت سرمایه و پروسه‌ی تولید ارزش اضافه می‌کشاند. این‌جا وجه “کمى” و “ارزشى” تولید با وجه “فیزیکى” و “فنى” آن به درستى ترکیب می‌شود. چه در نظریه‌ی گرایش نزولى نرخ سود – که در آن افزایش ترکیب ارگانیک سرمایه (و نه فقط ترکیب ارزشى یا فنى آن) نفش محورى دارد(«سرمایه»، جلد سوم) – و چه در مبحث بازتولید کُل سرمایه‌ی اجتماعى و رابطه‌ی متقابل بخش‌هاى مختلف سرمایه در این پروسه(«سرمایه»، جلد دوم)، مارکس به طرز درخشانى وجوه کمى و کیفى تولید سرمایه‌دارى را در وحدت با هم بررسى می‌کند. این‌جا قدرت تحلیل مارکس به ویژه مدیون تعریف صحیح او از کار مولد و غیر مولد است. و بالاخره رابعا، مارکس گنجینه‌ی تئوریک سرشارى براى تحلیل مشخصات پرولتاریا به مثابه یک طبقه و اَشکال گوناگون رویارویى بخش‌هاى مختلف طبقه‌ی کارگر با بورژوازى فراهم می‌سازد. بخشى از طبقه‌ی کارگر توسط سرمایه‌ی “نامولد” استخدام می‌شود. کار غیر مولد این کارگران از نقطه نظر کُل سرمایه‌ی اجتماعى به همان درجه ضرورى است که کار کارگران مولد. اما همین واقعیت که کارگران غیر مولد ارزش اضافه تولید نمی‌کنند، آنان را در موقعیتى ویژه در قبال سرمایه قرار می‌دهد. نحوه‌ی استثمار این کارگران، نقش آنان در پروسه‌ی بازتولید کُل سرمایه‌ی اجتماعى و رابطه‌ی کارگران مولد و غیر مولد با یک‌دیگر، این‌ها از جمله نکات اساسى است که مارکس با تحلیل خود از کار مولد و غیر مولد به درستى تشریح می‌کند. وحدت عملى طبقه‌ی کارگر در مبارزه علیه بورژوازى در گرو شناخت اشتراک منافع واقعى بخش‌هاى مختلف طبقه‌ی کارگر، اعم از مولد و غیر مولد، و درک اَشکال اقتصادى، سیاسى و فرهنگى ویژه است که بورژوازى از این تفاوت در صفوف طبقه‌ی کارگر براى حفظ سودآورى و نیز قدرت سیاسى و اجتماعى خود بهره می‌گیرد.

با بحران دو دهه‌ی اخیر در کشورهاى سرمایه‌دارى پیش‌رفته‌ی اروپاى غربى و آمریکا و با آغاز پروسه‌ی تجدید سازمان بنیادى سرمایه در این کشورها، مبحث کار مولد و غیر مولد، به مثابه گوشه‌اى از تئورى مارکسیستى بحران، اهمیت و برجستگى می‌یابد. بورژوازى یورش وسیع خود را به طبقه‌ی کارگر دنبال می‌کند. این حملات در دو جبهه‌ی اصلى صورت می‌گیرد. اول، افزایش بارآورى سرمایه‌هاى تولیدى از طریق افزایش بارآورى کار و ثانیا، کاهش شدید هزینه‌هاى خدمات عمومى دولتى و هم‌راه آن بیکار کردن بخش وسیعى از کارگران شاغل در این بخش. در مجموع حاصل این سیاست افزایش سریع بیکارى، کاهش سطح معیشت کُل طبقه‌ی کارگر از طریق تحمیل معیشت بیکاران به خواهران و برادران شاغل آن‌ها، کاهش کُل دریافتى طبقه‌ی کارگر از تولید اجتماعى با حذف انواع خدمات اجتماعى و کاهش دست‌مزدها، و نیز افزایش شدت کار کارگران شاغل است. به طور خلاصه، بورژوازى می‌کوشد تا از یک‌سو استثمار کارگران مولد را شدت بخشد و از سوى دیگر بخش هر چه وسیع‌ترى از کارگران غیر مولد را به ارتش بیکاران روانه کند. جنبش سندیکایى و هم‌راه آن همه‌ی چپ رفرمیست اروپا در مقابل موج فزاینده‌ی بیکارى، تبلیغات بورژوازى در مورد احیاى پایه‌ی صنعت ملى، و تشدید تمایلات محافظه‌کارانه قسمتى و صنفى در میان کارگران عملا خلع سلاح شده و حتى از سازمان‌دهى یک دفاع سیستماتیک در برابر بورژوازى ناتوان مانده است. توانایى مارکسیست‌ها در مقابله با این موقعیت، منوط به یک روشن‌بینى تئوریک در مورد بحران اقتصادى موجود است. تئورى مارکسیستى بحران و نظریه‌ی کار مولد و غیر مولد ابزار دست‌یابى به این روشن‌بینى و قابلیت تجزیه و تحلیل اوضاع موجود است.

اما جایگاه تئورى کار مولد و غیر مولد مارکس در نقد اقتصاد سیاسى و بسط این تئورى به بحران امروز جهان سرمایه‌دارى هر چه باشد، ما با تلقیات کاملا متفاوتى در “چپ” ایران در مورد کار مولد روبروییم. شاید هرگز به ذهن مارکس خطور نمی‌کرد که صد سال پس از کتاب «سرمایه»، نوع جدیدى از “فیزیوکراتیسم” در ایران پا به عرصه وجود بگذارد. گفتیم که اهمیت اسمیت در این بود که لااقل در سطح ظاهر قضاوت اخلاقى در مورد کار مولد را به دور افکند و به جاى مساله‌ی تولید ارزش معین، نفس تولید ارزش را ملاک مولد بودن کار قرار داد. دیدیم که مارکس چگونه کار مولد را به درستى کارى تعریف نمود که “تولید ارزش اضافه” می‌نماید. این تعریف کار مولد در جامعه‌ی سرمایه‌دارى است. اما آن‌چه ما در ادبیات چپ ایران با آن روبروییم، نوعى اخلاقیات “ناسیونال صنعتى” و نوعى فیزیوکراتیسم التقاطى است که نه از تحلیل اقتصادى جامعه‌ی سرمایه‌دارى، بلکه از سیاست و یا توهمات “استقلال‌گرایانه”‌ی بورژوازى و خرده بورژوازى یک کشور تحت سُلطه عزیمت می‌کند. این “فیزیوکراتیسم ناسیونال- صنعتى” که در ادبیات راه کارگر، وحدت کمونیستى، خط ۳، سه جهانى‌ها، و فدائیان به طور یک‌سان مشاهده می‌شود، ملقمه‌اى از ملى‌گرایى و عشق به استقلال صنعتى و خودکفایى اقتصادى است. در این دیدگاه، کار مولد کارى است که در خدمت رشد “اقتصاد صنعتى موزون، خودکفا و مستقل ایران” قرار داشته باشد. تولید کالاهاى “بُنجل” کار مولد نیست، کار در صنایع “مونتاژ” و “وابسته” کار مولد نیست، کار در بخشى از فعالیت اقتصادى و تولیدى که در “علم” اقتصاد بورژوایى نام خدمات گرفته است (نظیر حمل و نقل، بهداشت، آموزش و پرورش و غیره) کار مولد نیست. همه با پاراگراف‌هاى طویلى از این دست در ادبیات سازمان‌ها و جریانات فوق‌الذکر آشنایى داریم. این تعبیرات، فیزیوکراتى است، زیرا کار مولد را با ملاک تولید ارزش‌هاى مصرف معین می‌سنجد. ناسیونالیستى است، زیرا همین ارزش‌هاى مصرف‌هاى معین را هم فقط آن‌جا که خیرش مستقیما به امر “استقلال ملى” برسد، به رسمیت می‌شناسد؛ و صنعتى است، زیرا از صنایع مونتاژ و تولید کالاهاى بُنجل که بگذریم، تمام شاخه‌هاى تولید “غیرمادى” و فرهنگى و رفاهى را، درست به سیاق بورژوازى محافظه‌کار اروپا، به کنار می‌گذارد. این تعابیر مارکسیستى که نیست، سهل است، در قیاس با عقب‌مانده‌ترین نظریات اقتصاد سیاسى دو قرن قبل، جاهلانه و غیر علمى به نظر می‌رسد. ملاک مولد بودن کار در این نگرش، نه مبادله آن با سرمایه و مصرف آن در پروسه‌ی کار، نه تولید ارزش اضافه، بلکه مطلوبیت آن برحسب نوعى اخلاقیات ناسیونالیستى و آرمان‌هاى صنعت‌گرایانه‌ی ازپیشى است. به جاى نظریه‌ی “کار مولد از نقطه نظر تولید سرمایه‌دارى”، نظریه‌ی “کار مولد از نظر منافع میهن” می‌نشیند. به علاوه (و این بسیار مهم است)، تفکیک کار مولد و غیر مولد در تئورى مارکسیسم ابدا براى تقدیس کار مولد و تکفیر کار غیر مولد نیست. این مقولات در مارکسیسم در رابطه با جایگاه‌شان در تولید سرمایه‌دارى و از زاویه تولید ارزش اضافه تحلیل می‌شوند. به خصوص در تولید سرمایه‌دارى هر دو نوع کار ضرورى‌اند. قضاوت اخلاقى درباره‌ی کار مولد و غیر مولد امر بورژوازى و آن هم سرمایه‌دار بخش “تولیدى” است. مارکس با تحلیل کار مولد و غیر مولد، امکان می‌دهد تا موقعیت بخش‌هاى مختلف طبقه‌ی کارگر به درستى شناخته شود. زیرا تنها شناخت عینى از رابطه‌ی سرمایه با بخش‌هاى مختلف کارگران امکان می‌دهد تا وحدت واقعى کُل طبقه‌ی کارگر تامین شود. اما در چپ ایران قضاوت اخلاقى ناسیونال-صنعتى در مورد “کار مولد و غیر مولد” بسیار رایج است. حملات امثال راه کارگر و وحدت کمونیستى به بخش “خدمات”، سرکوفت‌هایشان به “صنایع مونتاژ” و نگرانى‌شان از ناتوانى بورژوازى به کانالیزه کردن امکانات به صنایع پایه و افزایش بارآورى کار و نرخ استثمار، نمونه‌هایى از این قضاوت اخلاقى بورژوا- ناسیونالیستى در مورد کار مولد و غیر مولد است. در مقابله با این دیدگاه‌ها است که مارکسیست‌هاى انقلابى ایران مدام خود را با وظیفه‌ی توضیح واضحات، دفاع از موجودیت کارگران در این با آن بخش از اقتصاد، دفاع از کارگران صنایع “مونتاژ” و خدمات، یادآورى نقش نیروى کار ارزان و غیره می‌یابند.

منصور حکمت

٭ ٭ ٭

متن حاضر از روى متن انگلیسى “تئورى‌هاى ارزش اضافه” انتشارات پروگرس، جلد اول، صفحات ٤١٣-٣٨٦ ترجمه شده است. در این ترجمه سعى کرده‌ایم تا حد امکان به متن اصلى وفادار بمانیم. با این وجود با توجه به این که خود مارکس متن حاضر را براى چاپ پرداخت نکرده است، براى بیان روشن مطلب در موارد متعددى عبارات و کلماتى را از خود اضافه کرده‌ایم. این موارد با علامت کروشه‌ [ ] مشخص می‌شود. پرانتزها ( ) از خود مارکس است و آکولادها { } از ویراستاران روسى کتاب. در متن انگلیسى، شماره‌ی صفحات دست‌نوشته‌ی مارکس نیز آمده است که ما آن را حذف کرده‌ایم. این ترجمه با متن آلمانى مقایسه نشده است و خوشحال خواهیم شد چنان‌چه رفقایى که به زبان آلمانى آشنایى دارند، اصلاحاتى را که به نظرشان می‌رسد براى ما بنویسند تا در صورت تجدید چاپ این ترجمه، آن را ملحوظ کنیم.

همان‌طور که در آخر متن حاضر خاطرنشان می‌شود، مارکس در این بخش هنوز به مساله‌ی مبادله‌ی سرمایه با کار غیرمولد (نمونه سرمایه‌ی تجارى)، نمی‌پردازد. این مباحثات در بحث سرمایه‌ی تجارى در جلد سوم «سرمایه» آمده است. در این بخش، مارکس پس از نقد دیدگاه بورژوایى‌اى که “هر کارى را مولد می‌داند”، خطوط اصلى نظرات خود را طرح می‌کند. نکته‌اى که خواننده باید به آن توجه کند، تعریف مارکس از “خدمات” است. در این بخش، “خدمات” کارى است که، اعم از این که ارزش مصرف مادى تولید کند یا نه، با درآمد مبادله می‌شود. این تعریف با تعریف “خدمات” به معنیى که امروزه در اقتصاد بورژوایى و مباحث درآمد و تولید ملى به کار می‌رود، یک‌سان نیست. بخش مهمى از آن‌چه امروزه تحت عنوان خدمات از آن یاد می‌شود، در طبقه‌بندى مورد نظر مارکس در زمره‌ی “تولیدات غیر مادى” قرار می‌گیرد، که در همین متن به آن پرداخته شده است.

* * *

درباره‌ى كار مولد و غیر مولد

كارل ماركس
برگردان: منصور حكمت

برداشت توجیه‌گرانه مبنى بر مولد بودن كُلیه‌ى حرفه‌ها

فیلسوف ایده تولید مى‌كند، شاعر شعر، آخوند موعظه، مدرس‏ رساله و قس‌علیهذا. جنایت كار جنایت تولید مى‌كند، و اگر به رابطه‌ى موجود میان این شاخه‌ى آخر تولید با جامعه به طور كلى قدرى دقیق‌تر بنگریم، از بسیارى پیش‏ داورى‌ها خلاص‏ خواهیم شد. جنایت كار نه تنها جنایت، بلكه حقوق جزا و هم چنین اساتید مدرس‏ آن را نیز تولید مى‌كند. و تازه به این باید آن مجموعه‌ى اجتناب ناپذیرى از رسالات را نیز كه همین اساتید به صورت «كالا» به بازار عمومى سرازیر مى‌كنند، افزود. این امر بر ثروت ملى مى‌افزاید و تازه این علاوه بر آن رضایت خاطر شخصى است، كه به قول شاهد معتبر جناب پروفسور روشه (Roscher) با نگارش‏ هر رساله به مولف آن دست مى‌دهد.

جنایت‌كار به علاوه تولید كننده‌ى تمام دستگاه پلیس‏، عدلیه، پاسبان‌ها، قضات، جلادان، هیات‌هاى منصفه و غیره است. و تمام این رشته‌هاى مختلف كسب و كار، كه اجزاى مختلف تقسیم كار اجتماعى‌اند، استعدادهاى روح انسانى را شكوفا مى‌كنند، نیازهاى جدید مى‌آفرینند و راه‌هاى جدیدى براى رفع این نیازها مى‌گشایند. خود شكنجه به سهم خود، اختراعات مكانیكى نبوغ آسایى به بار آورده است و صنعت گران شریف بسیارى را در تولید ابزارهاى لازم به كار گمارده است.

جنایت‌كار عواطف و احساسات تولید مى‌كند. عواطفى گاه اخلاقى و گاه تراژیك و بدین ترتیب با برانگیختن عواطف اخلاقى و زیبایى شناسانه‌ى عامه، «خدمتى» عرضه مى‌كند. جنایت كار نه تنها رسالات حقوقى جزا، نه تنها قوانین مجازات و هم راه آن قانون گذاران در این رشته، بلكه هنر و ادبیات، رمان‌ها و حتا تراژدى‌هایى تولید مى‌كند؛ چنان كه نه تنها شولد (Schuld) اثر مولنر (Mulner) و راوبر (Rauber) اثر شیللر، بلكه هم چنین اودیپ (سوفوكل) و ریچارد سوم (شكسپیر)، شاهد این مدعا هستند.

جنایت‌كار یك نواختى و ایمنى هر روزه‌ى زندگى بورژوایى را مى‌شكند و بدین ترتیب آن را از ركود و جمود مصون مى‌كند؛ و به بى قرارى و هشیارى‌اى دامن مى‌زند، كه بدون آن حتا انگیزه‌ى رقابت نیز كم اثر مى‌شود. بدین سان، جنایت كار محركى براى نیروهاى مولده به وجود مى‌آورد. در عین این كه جنایت بخشى از جمعیت اضافى را از بازار كار بیرون مى‌كشد و بدین گونه، رقابت در میان كارگران را كاهش‏ مى‌دهد؛ و لذا، به درجه‌اى مانع سقوط دست مزدها به زیر نرخ حداقل مى‌شود. در همان حال، مبارزه علیه جنایت، بخش‏ دیگرى از این جمعیت را به خود جذب مى‌كند. به این ترتیب، جنایت كار به مثابه یكى از آن «سنگ ترازو»¬هاى طبیعى‌اى ظاهر مى‌شود، كه موازنه و تعادلى صحیح ایجاد مى‌كند و دورنمایى گسترده تر از مشاغل «مفید» مى‌گشاید.

تاثیر جنایت‌كار بر توسعه‌ى قدرت تولیدى را مى‌توان در جزییات نشان داد. آیا اگر سارقینى وجود نمى‌داشتند، قفل هرگز به درجه‌ى مرغوبیت كنونى مى‌رسید؟ آیا اگر جاعلینى نبودند، چاپ اسكناس‏ به این چنین درجه‌اى از تكامل مى‌رسید؟ اگر به خاطر كشف كلاه بردارى‌هاى تجارى نبود، آیا میكروسكوپ به عرصه‌ى بارزگانى راه مى‌یافت؟ (رجوع كنید به Babbage) آیا شیمى، علمى به همان قدر كه به پشت كار صادقانه در امر تولید مدیون است، به تقلب در كالاها و تلاش‏ براى كشف آن‌ها مدیون نیست؟ جنایت با اشكال مداوما جدید حمله‌ى خود به مالكیت، دایما اشكال جدیدى از دفاع را ایجاب مى‌كند. و بنابراین، همان قدر مولد است كه اعتصابات در اختراع ماشین آلات. از قلمرو جنایت در معناى شخصى آن فراتر برویم، اگر به خاطر جنایات كشورى نبود، آیا هرگز بازار جهانى پدید مى‌آمد؟ آیا اصولا ملت‌ها (كشورها – Nations) ظهور مى‌كردند؟ و آیا از زمان آدم تا امروز، درخت گناه در عین حال همان درخت دانش‏ نبوده است؟

در كتاب «حكایت زنبوران» (۱۷۰۵)، مندویل به این خط استدلال جان بخشیده و نشان داده است كه چگونه هر حرفه‌اى كه در تصور مى‌گنجد، مولد است:
«آن چه ما در این جهان بر آن شر نام نهاده‌ایم، اعم از شر طبیعى یا بنیاد محكم و حیات و ستون تمام حرف و مشاغل بدون استثنا است(…) در شر است كه ما باید سرچشمه‌ى حقیقى كلیه‌ى علوم و هنرها را جستجو كنیم(…) و آن لحظه‌اى كه دیگر شرى در كار نباشد، جامعه اگر به طور كلى مضمحل نشود، حداقل محكوم به تباهى است.»(چاپ دوم، لندن، ۱۷۲۳، صفحه‌ى ۴۲۸)

تفاوت فقط این‌جاست، كه منویل بى شك بى نهایت صریح تر و صادق تر از توجیه‌گران بى مایه‌ى جامعه‌ى بورژوایى است.

بارآورى سرمایه. كار مولد و غیر مولد

A- بارآورى سرمایه به مثابه بیان كاپیتالیستى قدرت مولده‌ى كار اجتماعى

تا این‌جا نه تنها مشاهده كردیم كه سرمایه چگونه تولید مى‌كند، بلكه هم چنین دیدیم كه خود چطور تولید مى‌شود و چگونه در پروسه‌ى تولید شكل مى‌گیرد و به مثابه رابطه‌اى ماهیتا دگرگون شده از درون آن سر بر مى‌آورد.(۱) از یك سو، سرمایه شیوه‌ى تولید را متحول مى‌كند و از سوى دیگر، این شكل تحول یافته‌ى شیوه‌ى تولید – به علاوه‌ى مرحله‌ى خاصى در توسعه‌ى نیروهاى مادى تولید- به سهم خود، مبنا، پیش‏ شرط و مبدا شكل گیرى خود سرمایه را تشكیل مى‌دهند.

از آن‌جا كه كار زنده – از طریق مبادله میان سرمایه و كارگر – در سرمایه ادغام مى‌شود و به مجرد آغاز پروسه‌ى كار به صورت فعالیتى متعلق به سرمایه دار نمودار مى‌گردد، تمام قدرت مولده‌ى كار اجتماعى به صورت قدرت مولده‌ى سرمایه جلوه گر مى‌شود؛ درست همان طور كه شكل اجتماعى عام كار، در هیات پول به صورت خاصیت یك شیئى ظاهر مى‌شود. بدین سان، قدرت مولده‌ى كار اجتماعى و اشكال خاص‏ آن اكنون به صورت قدرت مولده و اشكال سرمایه به نظر مى‌رسد؛ یعنى به صورت قدرت مولده و اشكال كار مادیت یافته، قدرت مولده و اشكال شرایط مادى كار؛ شرایطى كه پس‏ از آن كه این شكل مستقل را به خود مى‌گیرد، در وجود سرمایه‌دار در برابر كارگر، شخصیت و فردیت مى‌یابد. این جا ما یك بار دیگر با همان وارونگى در روابط مواجه مى‌شویم، كه قبلا در بررسى پول آن را «فتیشیسم»(۲) نامیدیم.

سرمایه‌دار خود تنها به عنوان تجسم انسانى سرمایه، صاحب قدرت است. (در حساب دارى ایتالیایى این نقش‏ او به عنوان سرمایه دار، یعنى به عنوان سرمایه‌ى شخصیت یافته حتا دایما در تمایز و تقابل با هویت او به عنوان یك شخص‏ عادى قرار داده مى‌شود، به نحوى كه در مقام یك شخص‏ تنها به عنوان یك مصرف كننده‌ى منفرد و بدهكار به سرمایه‌ى خودش‏، در دفتر حساب ظاهر مى‌شود.)

بارآورى سرمایه در وهله‌ى اول – حتا اگر صرفا تابع شدن صورى كار به سرمایه را مد نظر بگیریم – در اجبار به انجام كار اضافه خلاصه مى‌شود؛ یعنى اجبار به انجام كارى مازاد بر نیاز فورى. این چیزى است كه در شیوه هاى تولید پیشین نیز – مانند شیوه‌ى تولید سرمایه دارى – وجود دارد، با این تفاوت كه سرمایه دارى آن را به شیوه‌اى مفیدتر به حال تولید، عملى و متحقق مى‌كند. حتا از نقطه نظر این رابطه‌ى صرفا صورى – یعنى از نظر شكل عام تولید سرمایه‌دارى كه در مرحله‌ى عقب‌مانده‌تر و پیش‌رفته‌ى سرمایه‌دارى، هر دو، مشترك است- نیز ظاهرا وسایل تولید، ملزومات (شرایط) مادى تولید – یعنى مصالح كار، ابزار كار (و وسایل معاش‏)- تحت تابعیت كارگر در نیامده‌اند، بلكه (برعكس) این كارگر است كه به نظر مى‌رسد تحت تابعیت وسایل تولید در آمده است. همین است كه این وسایل تولید را به سرمایه بدل مى‌كند. سرمایه، كارگر را به استخدام خود در مى‌آورد. براى كارگر، این‌ها یعنى وسایل تولید، وسایلى براى تولید محصول حال چه به شكل وسایل مستقیم معاش‏ و یا وسایل مبادله – یعنى كالا- نیست، بلكه خود او وسیله‌اى در خدمت این‌هاست، تا هم ارزش‏ موجود آن‌ها را ابقا كند و هم ارزش‏ اضافه ایجاد كند؛ یعنى بر ارزش‏ موجود بیافزاید، كار اضافه جذب كند. در همین شكل ساده‌ى خود نیز این رابطه یك وارونگى است، شخصیت یافتن شیئى و مادیت یافتن شخص‏؛ زیرا آن چه این شكل را از كُلیه‌ى اشكال پیشین متمایز مى‌كند، این است كه سرمایه‌دار نه با اتكا به نوعى خصایل و قابلیت‌هاى فردى، بلكه صرفا تا آن جا كه به مثابه «سرمایه» ظاهر مى‌شود، بر كارگر حكم مى‌راند. سلطه‌ى او صرفا سلطه‌ى كار مادیت یافته بر كار زنده است. سلطه‌ى محصول كارگر بر خود كارگر است.

اما این رابطه از این هم پیچیده‌تر و به ظاهر مرموزتر مى‌شود؛ زیرا با توسعه‌ى شیوه‌ى مشخصا كاپیتالیستى تولید، دیگر تنها اشیاى مستقیما مادى – یعنى تمام محصولات كار. به عنوان ارزش‏ مصرف، این‌ها هم ملزومات مادى كار هستند و هم محصول كار. به عنوان ارزش‏ مبادله، این‌ها زمان كار عام مادیت یافته هستند، یعنى پول – نیستند كه در برابر كار قد علم مى‌كنند و در هیات «سرمایه» در مقابل او قرار مى‌گیرند، بلكه هم‌چنین اشكال از لحاظ اجتماعى بسط یافته‌ى تولید – مانند تعاون، مانوفاكتور (به عنوان شكلى از تقسیم كار)، كارخانه (به عنوان شكلى از كار اجتماعى كه بر مبناى ماشین‌آلات به عنوان پایه‌ى مادى سازمان یافته است) – همه به صورت اشكال توسعه‌ى سرمایه پدیدار مى‌شوند. و لذا، قدرت مولده‌ى كار مبتنى بر این اشكال كار دسته جمعى – و نتیجتا علم و نیروهاى طبیعت نیز – به صورت قدرت مولده‌ى سرمایه ظاهر مى‌گردد. در حقیقت، وحدت یافتن (كار) در تعاون، تركیب شدن (كار) از طریق تقسیم كار، استفاده از نیروهاى طبیعت و علوم در صنایع ماشینى براى اهداف تولیدى در كنار استفاده از محصولات كار – همه‌ى این‌ها به صورت چیزى خارجى و عینى در برابر كارگر قرار مى‌گیرد؛ یعنى به صورت صرفا شكلى از موجودیت وسایل كار كه از آن‌ها (كارگران) مستقل است و آن‌ها را تحت كنترل خود دارد. درست همان‌طور كه وسایل كار در همان شكل ساده و ملموس‏ خود، نظیر مصالح و ابزار و غیره، به صورت خاصیت و عمل كرد سرمایه و نتیجتا سرمایه‌دار در برابر كارگر قرار مى‌گیرند.

اشكال اجتماعى كار خود كارگران یا اشكال كار اجتماعى خود آن‌ها، روابطى هستند كه كاملا مستقل از فرد فرد كارگران شكل گرفته‌اند. كارگران، هنگامى كه در تابعیت سرمایه قرار مى‌گیرند، به اجزا و عناصر این شكل‌بندى‌هاى اجتماعى تبدیل مى‌شوند؛ اما این شكل‌بندى‌ها به خود آنان تعلق ندارد. بنابراین، كارگران این شكل بندى‌ها، نظیر تعاون، مانوفاكتور و غیره، را به منزله‌ى اشكال خود سرمایه در مقابل خود مى‌یابند؛ یعنى به عنوان تركیب‌بندى‌هایى كه بر خلاف نیروى كار فردى خود آنان، به سرمایه تعلق دارند، از سرمایه برخاسته‌اند و بخشى از پیكر سرمایه‌اند. به علاوه، این امر در نتیجه‌ى دو روند در توسعه‌ى سرمایه‌دارى شكلى هر چه واقعى‌تر به خود مى‌گیرد. از یك سو، خود نیروى كار كارگران چنان توسط این اشكال جرح و تعدیل مى‌شود كه به عنوان یك نیروى مستقل – یعنى خارج از این رابطه‌ى سرمایه‌دارانه- كاملا ناتوان مى‌شود و ظرفیت تولید مستقلانه‌ى آن نابود مى‌گردد. از سوى دیگر، با توسعه‌ى ماشین‌آلات، چنین به نظر مى‌رسد كه شرایط كار از نظر تكنولوژیكى نیز بر كار چیره مى‌شوند، در عین این كه در همان حال جایگزین كار مى‌شوند، آن را پس‏ مى‌رانند و وجود آن را در اشكال مستقل زاید مى‌گردانند.

در این پروسه، كه طى آن خصلت اجتماعى كار كارگران تا حد معینى به صورت سرمایه شده در برابر آنان قرار مى‌گیرد (همان طور كه مثلا در مورد ماشین‌آلات، محصولات مجسم كار مسلط بر كار جلوه‌گر مى‌شود)، طبعا در مورد نیروهاى طبیعت و علم، یعنى منتجه‌ى تكامل عام تاریخى در جوهر مجرد خود نیز همین اتفاق مى‌افتد. آن‌ها نیز به صورت قدرت سرمایه در مقابل كارگران پدیدار مى‌شوند. در واقع، این‌ها (نیروهاى طبیعت و علم) از مهارت و دانش‏ هر فرد كارگر جدا هستند و اگر در منشاء خود، این‌ها هم‌كارند، آن جا كه به پروسه‌ى كار وارد مى‌شوند، به صورت منسجم در سرمایه ظاهر مى‌گردند. فرد سرمایه‌دارى كه از ماشین استفاده مى‌كند، لزومى ندارد آن را بشناسد (رجوع كنید به Ure)(۳)، اما علمى كه در ماشین فعلیت یافته است، در رابطه با كارگر به مثابه سرمایه ظاهر مى‌شود. و در واقع، تمام موارد كاربست علم، نیروهاى طبیعى و محصولات كار در مقیاس‏ وسیع، تمام این كاربردهایى كه بر كار اجتماعى بنا شده است، همگى خود به صورت وسایلى براى استثمار كار و تصاحب كار اضافه نمود مى‌یابند. و از این رو، به مثابه قدرت‌هایى متعلق به سرمایه رو در روى كار قرار مى‌گیرند. سرمایه طبیعتا از تمام این وسایل صرفا براى استثمار كار استفاده مى‌كند، اما براى استثمار كار، سرمایه ناگزیر است این‌ها را در تولید به كار اندازد. و بدین سان، توسعه‌ى قدرت مولده‌ى اجتماعى كار و ملزومات این توسعه، عمل كرد سرمایه به نظر مى‌رسد، كه نه تنها فرد كارگر در قبال آن شیوه‌ى برخوردى انفعالى در پیش‏ مى‌گیرد، بلكه عمل‌كردى است كه علیه او (كارگر) صورت مى‌گیرد.

سرمایه خود خصلتى دو گانه دارد؛ زیرا از كالا تشكیل مى‌شود: ۱- ارزش‏ مبادله (پول): اما سرمایه ارزش‏ خودافزاست كه – از آن جا كه ارزش‏ است- ایجاد ارزش‏ مى‌كند، به مثابه ارزش‏ رشد مى‌كند، افزایشى به خود مى‌پذیرد، این (رشد) ماحصل مبادله‌ى كمیت معینى از كار مادیت یافته با كمیت بیش‏ترى از كار زنده است؛ ۲- ارزش‏ مصرف: و این جا (سرمایه) خود را از طریق مناسبات خاص‏ خود در پروسه‌ى كار به ظهور مى‌رساند. اما دقیقا این جا دیگر (سرمایه) فقط مصالح و وسایل تولید نیست، كه كار را به تصاحب در آورده و به خود جذب كرده است، بلكه علاوه بر كار (سرمایه شامل) تركیب‌بندى‌هاى اجتماعى كار – مانند تعاون، مانوفاكتور و غیره- و توسعه‌ى وسایل كار متناسب با این تركیب بندى‌هاى اجتماعى نیز هست. تولید سرمایه‌دارى ابتدا ملزومات عینى و ذهنى پروسه‌ى كار را – با كندن آن‌ها از كارگران مستقل منفرد- در مقیاس‏ بزرگ بسط مى‌دهد، اما سپس‏ این ملزومات را به عنوان نیروهاى مسلط بر فرد كارگر، و به صورت پدیده‌اى خارجى براى او، توسعه مى‌بخشد.

بدین ترتیب، سرمایه به پدیده‌اى بسیار مرموز بدل مى‌شود. پس‏ سرمایه (به این صورت) مولد است: ۱- به عنوان نیرویى كه كار اضافه تحمیل مى‌كند؛ ۲- به عنوان جذب كننده و تصاحب كننده‌ى (وجود شخصیت یافته‌ى) قدرت مولده‌ى كار اجتماعى و قدرت‌هاى مولده‌ى اجتماعى عام، نظیر علم.

این سئوال مطرح مى‌شود، كه حال كه قدرت مولده‌ى كار به سرمایه انتقال یافته است، چگونه یا چرا كار در تمایز با سرمایه به صورت مولد ظاهر مى‌شود، یعنى به صورت كار مولد؛ زیرا یك قدرت مولده‌ى واحد را نمى‌توان دو بار به حساب آورد، یك بار به عنوان قدرت مولده‌ى كار و بار دیگر به عنوان قدرت مولده‌ى سرمایه. (قدرت مولده‌ى كار، قدرت مولده‌ى سرمایه. اما نیروى كار به لحاظ تفاوت موجود میان ارزش‌‏اش‏ با ارزشى كه ایجاد مى‌كند، مولد است.)

B: كار مولد در سیستم تولید سرمایه‌دارى
تنها محدودنگرى بورژوایى كه اشكال تولید سرمایه‌دارى را اشكالى مطلق – و لذا، اشكال ابدى و طبیعى تولید- مى‌پندارد، مى‌تواند این سئوال را كه كار مولد از نقطه نظر سرمایه چیست، با مساله‌ى كار مولد به طور كلى، یعنى این كه چه نوع كارى به طور كلى مولد است، مخلوط كند و اشتباه بگیرد. و لذا، این پاسخ را نشان عقل سرشار خود بپندارد كه هر كارى كه اصولا چیزى تولید مى‌كند، هر كارى كه به هر شكل ثمرى به بار مى‌آورد، به همین اعتبار كار مولد است.

اولا: تنها كارى كه مستقیما به سرمایه تبدیل مى‌شود، مولد است؛ یعنى تنها آن كارى كه سرمایه‌ى متغیر را به یك مقدار متغیر تبدیل مى‌كند. و لذا، كل سرمایه، c، را به دلتا (c+) (۴) تبدیل مى‌كند. اگر سرمایه‌ى متغیر قبل از مبادله شدن با كار برابر x باشد، به نحوى كه ما معادله‌ى y=x را داشته باشیم، آن گاه آن كارى كه x را به x+h و در نتیجه y=x را به Y=x+h تبدیل مى‌كند، كار مولد محسوب مى‌شود. این، اولین نكته‌اى است كه باید فهمیده شود. (یعنى) كارى كه ارزش‏ اضافه تولید مى‌كند، یا به مثابه عاملى براى تولید ارزش‏ اضافه در خدمت سرمایه قرار مى‌گیرد و لذا امكان مى‌دهد، تا سرمایه خود را به صورت سرمایه، به صورت ارزش‏ خودافزا متجلى كند، (این كار مولد است.) 

ثانیا: قدرت مولده تنها به پروسه‌ى كار مربوط مى‌شود، یا تنها بر ارزش‏ مصرف تاثیر مى‌گذارد. این قدرت مولده، بیان گر خواصى است كه سرمایه به صورت شیئى در ذات خود دارد؛ یعنى بیان گر ارزش‏ مصرف آن است. این (قدرت مولده) مستقیما بر ارزش‏ مبادله تاثیرى ندارد. اگر صد نفر با هم كار كنند یا هر یك از صد نفر به تنهایى كار كنند، ارزش‏ محصول آن‌ها برابر صد روز كار خواهد بود. اعم از این كه این (كار) در مقدار كم یا زیادى از محصول نمودار شود. به عبارت دیگر، (میزان) بارآورى كار بر ارزش‏ تاثیر نمى‌گذارد. تغییر در بارآورى (مولدیت) كار تنها به یك طریق بر ارزش‏ مبادله تاثیر مى‌گذارد. اگر بارآورى كار براى مثال فقط در یك شاخه‌ى كار افزایش‏ یابد، مثلا اگر بافندگى با دوك‌هاى ماشینى به جاى دوك‌هاى دستى به یك قاعده تبدیل شود، و بافتن یك متر پارچه با دوك ماشینى به نصف زمان كار دوك دستى نیاز داشته باشد، آن گاه دوازده ساعت كار بافنده‌اى كه با دوك دستى كار مى‌كند، دیگر ارزشى نه معادل دوازده ساعت، بلكه معادل شش‏ ساعت خواهد داشت؛ زیرا زمان كار لازم اكنون دیگر شش‏ ساعت شده است. اما این مساله این جا موضوع بحث ما نیست. در مقابل مثال فوق، شاخه‌ى دیگرى از تولید را در نظر بگیرید. براى مثال حروف چینى، كه تا امروز هیچ گونه ماشینى در آن به كار نمى‌رود، دوازده ساعت (كار) در این شاخه درست همان قدر ارزش‏ تولید مى‌كند، كه دوازده ساعت كار در شاخه هایى از تولید كه در آن‌ها ماشین آلات و غیره به بیش‏ترین حد به كار مى‌رود. از این رو، كار به مثابه تولید كننده‌ى ارزش‏ همواره كار فرد است، (كه) اما به صورت كار عام نمود یافته است. در نتیجه، كار مولد – یعنى كارى كه ارزش‏ تولید مى‌كند- همواره به صورت كار (صاحب) نیروى كار فردى، كار كارگر منفرد، با سرمایه مواجه مى‌شود؛ حال تركیب بندى اجتماعى (جمعى) این كار هر چه مى‌خواهد باشد. بنابراین، در حالى كه سرمایه در قبال كارگران قدرت اجتماعى كار را بیان مى‌كند، كار مولد كارگر در رابطه با سرمایه همواره فقط مبین كار كارگر منفرد است.

ثالثا: در حالى كه بالا كشیدن كار اضافه و تصاحب قدرت مولده‌ى اجتماعى كار توسط سرمایه خاصیت طبیعى سرمایه – و لذا، خاصیت ناشى از ارزش‏ مصرف آن- جلوه‌گر مى‌شود، در مقابل به نظر مى‌آید كه این خاصیت طبیعى كار است كه قدرت مولده‌ى خود را به صورت ارزش‏ اضافه، به صورت خودافزایى سرمایه، نشان بدهد.

اكنون باید این سه نكته را بررسى كنیم و تمایز كار مولد و غیر مولد را از آن استخراج نماییم.

(درباره‌ى یك) مولد بودن سرمایه در این واقعیت نهفته است، كه سرمایه با كار به صورت كار مزدى رو در رو مى‌شود و مولد بودن كار در این واقعیت است، كه وسایل تولید را به صورت سرمایه در مقابل خود مى‌یابد. قبلا دیدیم كه پول از این طریق به سرمایه تبدیل مى‌شود، یعنى یك ارزش‏ مبادله‌ى معین به ارزش‏ مبادله‌ى خودافزا؛ به ارزش‏، به علاوه‌ى ارزش‏ اضافه، تبدیل مى‌شود كه یك بخش‏ آن با كالاهایى تعویض‏ مى‌شود كه به صورت وسایل كار (مواد خام، ابزار و به طور خلاصه ملزومات مادى كار) در خدمت كار در مى‌آیند و بخش‏ دیگر آن براى خرید نیروى كار صرف مى‌شود. اما آن چه پول را به سرمایه تبدیل مى‌كند، این مبادله‌ى اولیه میان پول و نیروى كار، یعنى صرفا خرید نیروى كار نیست. با این خرید، مصرف نیروى كار براى مدت معین جزیى از سرمایه مى‌شود، یا كمیت معینى از كار به یكى از اشكال موجودیت سرمایه و به عبارتى، به مایه‌ى حیات سرمایه بدل مى‌شود.

در پروسه‌ى عملى تولید، كار زنده به سرمایه تبدیل مى‌شود. به این اعتبار كه از یك سو، (این كار) مزد – یعنى ارزش‏ سرمایه‌ى متغیر – را بازتولید مى‌كند و از سوى دیگر، ارزش‏ اضافه ایجاد مى‌كند و از طریق این پروسه‌ى تبدیل، كل مبلغ پول به سرمایه بدل مى‌شود؛ اگر چه تنها آن بخش‏ این پول مستقیما تغییر مى‌كند، كه صرف پرداخت دست مزدها شده است. اگر ارزش‏ قبلا معادل c+v بود، اكنون معادل (c+v+x) است، كه همان (c+v+x) ) (۵) است. یا به عبارت دیگر، مقدار پول یا مقدار ارزش‏ اولیه بسط یافته است و نشان داده است، كه ارزشى است كه در آن واحد هم خود را ابقا مى‌كند و هم افزایش‏ مى‌یابد.

این باید تذكر داده شود: این امر كه تنها بخش‏ متغیر سرمایه مقدار افزوده شده بر سرمایه را تولید مى‌كند، به هیچ وجه تغییرى در این واقعیت نمى‌دهد كه از طریق این پروسه كُل ارزش‏ اولیه بسط یافته است و به اندازه‌ى ارزش‏ اضافه‌ى معینى بیش‏تر از قبل شده است و بنابراین، كُل مبلغ پول اولیه به سرمایه تبدیل شده است؛ چرا كه ارزش‏ اولیه معادل c+v بود (سرمایه‌ى ثابت و متغیر) در طول این پروسه، این مقدار تبدیل به (c+v+x) مى‌شود. این مقدار اخیر، بخش‏ بازتولید شده است كه از طریق تبدیل كار زنده به كار مادیت یافته به وجود آمده است، تبدیلى كه مشروط به مبادله‌ى v با نیروى كار یا تبدیل v به مزد است و با این مبادله به جریان مى‌افتد. اما (c+v+x) مساوى است با +x (سرمایه‌ى اولیه) c+v. به علاوه، تبدیل v به v+x و نتیجتا c+v تبدیل به (c+v+x) تنها مى‌تواند از طریق تبدیل بخشى از پول به v به وقوع بپیوندد. یك بخش‏ تنها از این طریق مى‌تواند به سرمایه‌ى متغیر تبدیل شود، كه بخش‏ دیگر به سرمایه‌ى ثابت تبدیل گردد.

در پروسه‌ى عملى تولید، كار در عالم واقع به سرمایه تبدیل مى‌شود. اما این تبدیل مشروط به مبادله‌ى اولیه میان پول و نیروى كار است. از طریق این تبدیل مستقیم كار به كار مادیت یافته – كه نه به كارگر، بلكه به سرمایه‌دار تعلق دارد- است كه پول بدوا به سرمایه تبدیل مى‌شود. از جمله آن بخشى از آن كه شكل وسایل تولید – یعنى شرایط كار- را به خود گرفته است. تا این مقطع، پول – حال چه به شكل خاص‏ خودش‏ موجودیت داشته باشد و چه به شكل نوعى از كالاها (محصولات) كه قادرند در تولید كالاهاى جدید به عنوان وسایل تولید به كار بروند- صرفا جوهرا سرمایه است. تنها با قرار گرفتن در این رابطه‌ى معین با كار است، كه پول یا كالا به سرمایه تبدیل مى‌شود. و تنها آن كارى كار مولد محسوب مى‌شود، كه به همین طریق رابطه‌اش‏ با شرایط تولید – شرایطى كه متناسب با خود، نوع عمل‌كرد خاصى را در پروسه‌ى عملى كار ایجاب مى‌كند- پول یا كالا را به سرمایه تبدیل مى‌نماید. به عبارت دیگر، (آن كارى مولد است) كه ارزش‏ كار مادیت یافته و مستقل شده از نیروى كار را حفظ مى‌كند و افزایش‏ مى‌دهد. كار مولد تنها بیان موجزى براى كُل رابطه، شكل و نحوه‌اى است كه بر طبق آن نیروى كار در پروسه‌ى تولید سرمایه‌دارى ابراز وجود مى‌كند. تمایز (كار) مولد با سایر انواع كار از بیش‌‏ترین اهمیت برخوردار است؛ چرا كه این تمایز دقیقا آن شكل ویژه‌ى كار را بیان مى‌كند، كه كُل شیوه‌ى تولید سرمایه‌دارى و خود سرمایه بر آن مبتنى است.

بنابراین، كار مولد- در سیستم سرمایه‌دارى‌- كارى است كه براى كارفرماى خود ارزش‏ اضافه تولید مى‌كند، (یا به بیان دیگر) شرایط عینى كار را به سرمایه و مالك آن‌ها را به سرمایه‌دار تبدیل مى‌كند؛ یعنى (كار مولد) كارى است، كه محصول خود را به صورت سرمایه تولید مى‌كند. پس‏ وقتى از كار مولد سخن مى‌گوییم، منظور كار اجتماعا معین است؛ یعنى كارى كه دال بر وجود رابطه‌ى كاملا ویژه‌اى میان فروشنده و خریدار كالا است.

حال اگر چه پولى كه در دست خریدار نیروى كار است (یا كالاهایى كه در اختیار دارد: وسایل تولید و وسایل معاش‏ كارگران) تنها از طریق این پروسه سرمایه مى‌شود؛ یعنى فقط در این پروسه به سرمایه تبدیل مى‌شود – و لذا، این اشیاء قبل از ورود به این پروسه سرمایه نیستند، بلكه فقط قرار است سرمایه بشوند-، اما با این وجود این‌ها جوهرا سرمایه‌اند. این‌ها به دلیل شكل مستقیم خویش‏ در هنگام مواجهه با نیروى كار، و مواجهه نیروى كار با آن‌ها، در جوهر خویش‏ سرمایه‌اند؛ رابطه‌اى كه مبادله با نیروى كار و به دنبال آن پروسه‌ى عملى تبدیل كار به سرمایه را موجب مى‌شود و تضمین مى‌كند. این‌ها (پول یا وسایل تولید و معاش‏) از ابتدا در رابطه با كارگران از خصلت اجتماعى ویژه‌اى برخوردارند؛ خصلتى كه آن‌ها را سرمایه مى‌كند و بر كار غلبه مى‌دهد. این‌ها، بنابراین، پیش‏‌شرط‌هایى هستند كه كارگر با آن‌ها به مثابه سرمایه روبروست.

بنابراین، كار مولد هنگامى مى‌تواند چنین اطلاق شود، كه مستقیما با پول به مثابه سرمایه مبادله شده باشد؛ یعنى با پولى كه در جوهر خویش‏ سرمایه است، پولى كه قرار است به مثابه سرمایه عمل كند، یا به عنوان سرمایه در برابر نیروى كار قرار گرفته باشد. عبارت «كارى كه مستقیما با سرمایه مبادله شده است»، گویاى این است كه كار با پول به مثابه سرمایه مبادله شده است و عملا آن را به سرمایه تبدیل مى‌كند. قدرى پایین‌تر، اهمیت خصلت مستقیم این مبادله را توضیح خواهم داد.

كار مولد، به این ترتیب، كارى است كه براى كارگر صرفا ارزش‏ از قبل تعیین شده‌ى نیروى كارش‏ را بازتولید مى‌كند؛ اما به عنوان فعالیتى كه ارزش‏ ایجاد مى‌كند، ارزش‏ سرمایه را افزایش‏ مى‌دهد. به عبارت دیگر، (كارى است كه) ارزش‌‏هایى را كه تولید كرده است، به شكل سرمایه در مقابل خود كارگر قرار مى‌دهد.

C: دو فاز اساسا متفاوت در مبادله میان سرمایه و كار

همان طور كه در بررسى پروسه‌ى تولید دیدیم، در مبادله‌ى میان سرمایه و كار دو فاز اساسا متفاوت، ولو داراى ارتباط متقابل، باید از هم تمیز داده شوند.

اول: نخستین مبادله میان سرمایه و كار، یك پروسه‌ى فرمال است كه در آن سرمایه به صورت پول عمل مى‌كند و نیروى كار به صورت كالا. از لحاظ مفهومى یا حقوقى، فروش‏ نیروى كار در این مرحله انجام مى‌شود، اگر چه به بهاى كار تنها پس‏ از انجام كار – یعنى آخر روز یا هفته و غیره- پرداخت مى‌شود. این امر به هیچ وجه تغییرى در این معامله كه طى آن نیروى كار به فروش‏ رسیده است، به وجود نمى‌آورد. آن چه در این معامله مستقیما فروخته شده است، كالایى نیست كه فى‌الحال در آن تحقق پیدا كرده باشد، بلكه كاربرد خود نیروى كار و لذا، خود كار است؛ چرا كه نیروى كار، همان فعالیت آن، یعنى كار، است. این (مبادله)، بنابراین، مبادله‌ى كار از طریق مبادله‌ى كالاها نیست. وقتى الف به ب كفش‏ مى‌فروشد، هر دو كار مبادله مى‌كنند. اولى، كارى كه در كفش‏ متحقق شده است و دومى، كارى كه در پول متحقق شده است. اما در این مبادله‌ى اول (مبادله‌ى فرمال كار و سرمایه) در یك سو، كار مادیت یافته در شكل اجتماعى عام خود، یعنى پول با كارى كه هنوز صرفا به صورت یك نیرو موجودیت دارد، مبادله مى‌شود. آن چه خرید و فروش‏ مى‌شود، كاربرد این نیرو است، یعنى خود كار، اگر چه ارزش‏ كالایى كه فروخته مى‌شود، ارزش‏ كار (كه عبارتى بى معنى است) نیست، بلكه ارزش‏ نیروى كار است. پس‏ آن چه اتفاق مى‌افتد، یك مبادله‌ى مستقیم میان كار مادیت یافته و نیروى كار است، كه در واقع به كار زنده منجر مى‌شود. نتیجتا (مبادله‌ى مذكور) مبادله‌اى میان كار مادیت یافته با كار زنده است. همان طور كه قبلا توضیح دادیم، مزد – ارزش‏ نیروى كار – به صورت قیمت خرید مستقیم، یعنى قیمت كار(۷)، ظاهر مى‌شود.

در این فاز اول، رابطه‌ى میان كارگر و سرمایه‌دار، رابطه‌ى فروشنده و خریدار یك كالاست. سرمایه دار ارزش‏ نیروى كار، یعنى ارزش‏ كالایى را كه مى‌خرد، مى‌پردازد. اما در عین حال، نیروى كار تنها به این خاطر خریدارى مى‌شود، كه كارى كه مى‌تواند و تعهد مى‌كند انجام بدهد، بیش‏‌تر از كارى است كه براى بازتولید خود این نیروى كار لازم است. بنابراین، كارى كه توسط آن انجام مى‌شود، مبین ارزش‏ بیش‏ترى از ارزش‏ نیروى كار است. ثانیا: فاز دوم مبادله میان سرمایه و كار در واقع هیچ ربطى به فاز اول ندارد و به معنى محدود كلمه، حتا ابدا مبادله هم نیست.

در فاز اول، میان پول و كالا مبادله صورت مى‌گیرد – مبادله‌ى معادل‌ها- و كارگر و سرمایه‌دار صرفا به عنوان مالكین كالا در مقابل هم قرار مى‌گیرند. معادل‌ها مبادله مى‌شوند – یعنى، به عبارت دیگر، این كه مبادله كى صورت مى‌گیرد، در این رابطه على‌السویه است- و این كه آیا قیمت كار بیش‌‏تر یا كم‌تر از ارزش‏ نیروى كار است، یا با آن برابر است، هیچ تغییرى در این داد و ستد نمى‌دهد. بنابراین، این (مبادله) مى‌تواند بر طبق قانون عام مبادله‌ى كالا انجام شود.

در فاز دوم، اصلا مبادله‌اى در كار نیست. صاحب پول دیگر خریدار كالا نیست و كارگر دیگر فروشنده‌ى آن نیست. صاحب پول اكنون دیگر به عنوان سرمایه‌دار عمل مى‌كند. او كالایى را كه خریده است، مصرف مى‌كند و كارگر این را تامین مى‌كند؛ چرا كه مصرف نیروى كار او چیزى جز خود كار او نیست. در جریان داد و ستد قبلى، كار خود به بخشى از ثروت مادیت یافته تبدیل شده بود. كارگر كار را انجام مى‌دهد، اما كار اینك دیگر به سرمایه تعلق دارد و كاركردى از سرمایه است. از این رو، كار مستقیما تحت كنترل و هدایت سرمایه انجام مى‌شود؛ و محصولى كه این كار در آن مادیت مى‌یابد، قالب جدیدى است كه سرمایه خود را در آن پدیدار مى‌كند؛ یا به عبارت دیگر، قالبى كه سرمایه در آن خود را عملا به عنوان سرمایه تحقق مى‌بخشد. بنابراین، پس‏ از آن كه در جریان داد و ستد اول، كار به طور فرمال (صورى) در سرمایه ادغام شد، اینك در این پروسه (فاز دوم، پروسه‌ى كار) كار مستقیما مادیت مى‌یابد، مستقیما به سرمایه تبدیل مى‌شود. و مسلما این جا كارى كه به سرمایه تبدیل مى‌شود، بیش‏تر از سرمایه‌اى است كه قبلا صرف خرید نیروى كار شده بود. در این پروسه، بخشى از كار بلاعوض‏ تصاحب شده است. و تنها بدین گونه است، كه پول خود را به سرمایه بدل مى‌كند.

اما اگر چه در این فاز هیچ مبادله‌اى عملا صورت نمى‌گیرد، نتیجه‌ى امر – اگر از طرفى كه این نتیجه را به بار آورده است، انتزاع كنیم- این است كه كل این پروسه، شامل هر دو فاز، كمیت معینى از كار مادیت یافته با كمیت بیش‌‏ترى از كار زنده مبادله شده است. این واقعیت به این صورت در ماحصل این پروسه متجلى مى‌شود، كه كارى كه خود را در محصول خود مادیت بخشیده است، از لحاظ كمى بیش‌‏تر از كارى است كه در نیروى كار مادیت یافته بود. و لذا، بیش‌‏تر از كار مادیت یافته‌اى است كه به كارگر پرداخت شده است. یا به عبارت دیگر، به این صورت كه عملا در جریان این پروسه، سرمایه‌دار نه تنها بخشى از سرمایه‌ى خود را كه به صورت مزد پرداخت كرده بود، باز پس‏ مى‌گیرد، بلكه ارزش‏ اضافه‌اى نیز به دست مى‌آورد كه براى او هزینه‌اى در بر نداشته است. مبادله‌ى مستقیم كار و سرمایه، مبین این نكات است: ۱- تبدیل مستقیم كار به سرمایه، (یعنى) به یك جزء متشكله‌ى مادى سرمایه در پروسه‌ى تولید؛ ۲- مبادله‌ى كمیت معینى از كار مادیت یافته با همان مقدار كار زنده، به علاوه‌ى مقدار اضافه‌اى از كار زنده كه بدون مبادله تصاحب شده است.

این گفته كه كار مولد، كارى است كه مستقیما با سرمایه مبادله شود، تمام این فازها را در بر مى‌گیرد و صرفا یك فرمول‌بندى اشتقاقى است، كه این واقعیت را بیان مى‌كند كه كار مولد كارى است كه پول را به سرمایه مبدل مى‌كند؛ كارى كه با ملزومات تولید به مثابه سرمایه مبادله مى‌شود. و بنابراین، در رابطه‌ى میان كار و شرایط تولید، این ملزومات صرفا به عنوان ملزومات صاف و ساده‌ى تولید در مقابل كار قرار نمى‌گیرند و كار نیز به مثابه كار به طور عام – كه فاقد هر نوع خصلت ویژه‌ى اجتماعى است- در برابر ملزومات تولید ظاهر نمى‌شود. این گفته متضمن این نكات است: ۱- رابطه‌ى پول و نیروى كار با یك دیگر به مثابه كالا، خرید و فروش‏ بین مالك پول و مالك نیروى كار؛ ۲- تابع شدن مستقیم كار تحت سرمایه؛ ۳- تبدیل واقعى كار به سرمایه در پروسه‌ى تولید. یا به بیانى دیگر، ایجاد ارزش‏ اضافه براى سرمایه. دو نوع مبادله میان كار و سرمایه اتفاق مى‌افتد. اولى صرفا مبین خرید نیروى كار و نتیجتا فى‌الواقع خرید كار و لذا، محصول آن است. و دومى، تبدیل مستقیم كار زنده به سرمایه و به بیان دیگر، مادیت یافتن كار زنده به مثابه فعلیت یافتن (تحقق) سرمایه.

D: ارزش‏ مصرف ویژه‌ى كار مولد براى سرمایه

نتیجه‌ى پروسه‌ى تولید سرمایه دارى، نه محصول (ارزش‏ اضافه) صرف است و نه كالا، یعنى ارزش‏ مصرفى كه از ارزش‏ مبادله‌ى معینى برخوردار باشد. ماحصل و محصول پروسه‌ى تولید سرمایه‌دارى، ایجاد ارزش‏ اضافه براى سرمایه و در نتیجه، تبدیل عملى پول یا كالا به سرمایه است، یعنى به آن چیزى كه كه این‌ها (پول و كالا) قبل از پروسه‌ى تولید صرفا به صورت بالقوه و در جوهر خود بودند، چیزى كه قرار بود بشوند. در پروسه‌ى تولید، مقدار كار بیش‌‏ترى نسبت به آن چه (توسط سرمایه‌دار) خریده شده است، جذب مى‌شود. این عمل جذب، یعنى تصاحب كار بلاعوض‏ دیگران كه در پروسه‌ى تولید جامه‌ى عمل مى‌پوشد، هدف مستقیم پروسه‌ى تولید سرمایه‌دارى است؛ چرا كه آن چه سرمایه به مثابه سرمایه (و لذا سرمایه‌دار به مثابه سرمایه‌دار) مایل به تولید آن است، نه یك ارزش‏ مصرفى بلاواسطه براى مصرف شخصى است و نه كالایى است كه ابتدا به پول و سپس‏ در مرحله‌ى بعد به ارزش‏ مصرف تبدیل شود. هدف (سرمایه)، انباشت ثروت، خودافزایى ارزش‏، ازدیاد ارزش‏ است. به عبارت دیگر، هدف حفظ ارزش‏ قبلى و ایجاد ارزش‏ اضافه است. سرمایه تنها از طریق مبادله با كار به این محصول ویژه‌ى پروسه‌ى تولید سرمایه‌دارى دست مى‌یابد و به همین دلیل، این كار، كار مولد نامیده مى‌شود.

كارى كه قرار است كالا تولید كند، باید كار مفید باشد؛ باید ارزش‏ مصرف تولید كند؛ باید خود را در ارزش‏ مصرف نمایان سازد. از این رو، تنها آن كارى كه خود را در كالا – یعنى در ارزش‏ مصرف‌- متجلى مى‌كند، كارى است كه سرمایه با آن مبادله مى‌شود. این، امرى بدیهى است. اما خصلت كنكرت كار – یعنى نفس‏ ارزش‏ مصرف این كار، براى مثال این كه این كار كار خیاطى است، پیشه‌ورى است، ریسندگى و بافندگى است و غیره – این آن چیزى نیست كه ارزش‏ مصرف ویژه‌ى كار را براى سرمایه تشكیل مى‌دهد و در سیستم تولید سرمایه‌دارى بر كار، مهر كار مولد مى‌زند. آن چه ارزش‏ مصرف ویژه‌ى كار را براى سرمایه تشكیل مى‌دهد، خصلت فایده بخش‏ ویژه‌ى آن نیست، همان‌طور كه در خواص‏ معین و مفید محصولاتى هم نیست كه این كار در آن مادیت مى‌یابد، بلكه آن چه ارزش‏ مصرف ویژه‌ى كار را براى سرمایه تشكیل مى‌دهد، خصلت كار به عنوان عنصرى است كه مى‌تواند ارزش‏ مبادله ایجاد كند، یعنى كار مجرد. و در واقع، آن هم نه از این لحاظ كه بیان‌گر كمیت معینى از كار عام است، بلكه به این جهت كه كمیت بیش‌‏ترى را – در قیاس‏ با آن چه كه در قیمت آن، یعنى در ارزش‏ نیروى كار نهفته است‌- نمایندگى مى‌كند.

براى سرمایه، ارزش‏ مصرف نیروى كار دقیقا همان افزونى مقدار كارى كه انجام مى‌شود بر مقدار كارى است، كه در خود نیروى كار مادیت یافته و لذا براى تولید این نیروى كار لازم است. طبیعتا (نیروى كار) این مقدار كار را در همان شكل متعینى عرضه مى‌كند، كه ذاتى آن به مثابه كارى با مورد استفاده‌ى خاص‏ است، مثلا كار ریسندگى، كار بافندگى و غیره. اما این خصلت كنكرت، كه به آن (نیروى كار) اجازه مى‌دهد تا شكل یك كالا را به خود بگیرد، ارزش‏ مصرف ویژه‌ى آن را براى سرمایه تشكیل نمى‌دهد. ارزش‏ مصرف ویژه‌ى آن براى سرمایه در كمیت آن به مثابه كار عام و در اختلاف و مابه التفاوت مقدار كارى كه این (نیروى كار) انجام مى‌دهد، با مقدار كارى است كه خرج آن شده است.

مقدار معینى پول، مثلا x، از آن رو به سرمایه تبدیل مى‌شود كه در محصول به صورت x+h ظاهر مى‌شود. به عبارت دیگر، از آن رو كه مقدار كارى كه در محصول نهفته است، از مقدار كارى كه در بدو امر در پول موجود بود، بیش‌‏تر است. و این ناشى از مبادله میان پول با كار مولد است. به عبارت دیگر، تنها آن كارى مولد است كه هنگامى كه با كار مادیت یافته مبادله مى‌شود، آن را قادر سازد تا به صورت مقدار بیش‌‏ترى كار مادیت یافته در آید. بنابراین، پروسه‌ى تولید سرمایه‌دارى صرفا تولید كالا نیست، (بلكه) پروسه‌اى است كه كار بلاعوض‏ جذب مى‌كند، مواد خام و وسایل كار – وسایل تولید- را به ابزار جذب كار بلاعوض‏ بدل مى‌سازد.

از آن چه گفتیم، چنین نتیجه مى‌شود كه اطلاق كار مولد به كار هیچ ربطى به محتواى متعین كار، به كاربرد ویژه‌ى آن و یا ارزش‏ مصرف خاصى كه خود را در آن به ظهور مى‌رساند، ندارد. یك نوع كار معین مى‌تواند هم مولد باشد و هم غیر مولد. در مقابل، نویسنده‌اى كه به سبك كارخانه براى ناشر خود مطلب بیرون مى‌دهد، یك كارگر مولد است. میلتون «بهشت گم شده» را به همان دلیلى تولید كرد كه كرم ابریشم، ابریشم تولید مى‌كند. این حركت، طبیعت خود او بود. بعدا او آن را به پنج لیره فروخت. اما پرولتر ادبى لایپزیك، كه تحت فرمان ناشر خود كتاب مونتاژ مى‌كند (مثلا دایره‌المعارف اقتصادى)، یك كارگر مولد است؛ زیرا محصول او از همان ابتداى امر توسط سرمایه به تابعیت در آمده است و فقط به منظور ازدیاد سرمایه به وجود مى‌آید. آوازه‌خوانى كه ترانه‌ى خود را براى جیب خودش‏ بخواند، یك كارگر غیر مولد است؛ اما اگر همان آوازه‌خوان در استخدام صاحب‌كارى باشد و براى پول در آوردن او بخواند، كارگر مولد خواهد بود؛ زیرا او این جا سرمایه تولید مى‌كند.

E: كار غیر مولد به عنوان كارى كه خدمات انجام مى‌دهد

خرید خدمات در شرایط سرمایه‌دارى.

درك عامیانه از رابطه میان سرمایه و كار به عنوان مبادله‌ى خدمات.

این جا چند مساله‌ى مختلف را باید از هم تمیز داد. این كه من براى مثال یك شلوار بخرم، یا آن كه پارچه بگیرم و یك خیاط به خانه بیاورم و بابت خدمات او (یعنى بابت كار خیاطى‌اش‏) به او پولى بپردازم تا پارچه را به شلوار تبدیل كند، براى من – اگر صرفا قصدم تهیه شلوار باشد- كاملا على‌السویه است. شلوار را از لباس‏ فروش‏ مى‌خرم، چون راه دوم گران‌تر تمام مى‌شود. شلوارى كه دوزنده‌ى سرمایه‌دار تولید مى‌كند، كار كم‌ترى مى‌برد. و لذا، ارزان تر از شلوارى است كه خیاط سفارشى دوز برایم بدوزد. اما در هر دو حالت، پولى كه صرف خرید شلوار شده است، نه به سرمایه، بلكه به شلوار تبدیل شده است؛ و هر دو حالت، متضمن این است كه من از پول به عنوان ابزار گردش‏ استفاده كنم، یعنى آن را به ارزش‏ مصرف معینى تبدیل نمایم. بنابراین، این جا پول به عنوان سرمایه عمل نمى‌كند، اگر چه در حالت اول، با یك كالا تعویض‏ شده است و در حالت دوم، خود كار را به عنوان یك كالا خریده است. پول این جا صرفا به عنوان پول عمل مى‌كند، یا دقیق تر بگوییم به عنوان ابزار گردش‏.

از سوى دیگر، خیاط سفارشى دوز (كه در خانه‌ام براى من كار مى‌كند) یك كارگر مولد نیست، اگر چه محصول كار او – یعنى شلورا – نصیب من مى‌شود و قیمت كار – یعنى پول‌- به او مى‌رسد. ممكن است كه مقدار كارى كه توسط خیاط سفارشى دوز انجام شده است، بیش‏ از كارى باشد كه در قیمتى كه او از من مى‌گیرد، نهفته است. و این حتا بعید هم نیست؛ زیرا قیمت كار او بر حسب قیمتى تعیین مى‌شود، كه خیاط مولد مى‌گیرد. اما به هر حال، تا آن جا كه به من (خریدار) مربوط مى‌شود، این تفاوتى نمى‌كند. هنگامى كه قیمت تعیین شد، این دیگر كاملا براى من على‌السویه است، كه او هشت یا ده ساعت كار كند. آن چه من در آن ذى علاقه‌ام، تنها ارزش‏ مصرف – یعنى شلوار- است. و طبیعتا خریدار به هر نحو كه بخواهد شلوار بخرد، مایل است كه هر چه كم‌تر بابت آن بپردازد. و در هر دو حالت، به هر حال مى‌خواهد نه بیش‏‌تر و نه كم‌تر از حالت دیگر بپردازد. به عبارت دیگر، من مى‌خواهم تنها قیمت متعارف آن را بپردازم. این یك هزینه‌ى مصرفى من است، نه ازدیاد پول من، بلكه كاهش‏ آن. این به هیچ وجه راهى براى ثروت مند شدن آدم نیست، همان‌طور كه خرج كردن پول براى هر مصرف شخصى دیگر نیز راهى براى ثروت‌مند شدن نیست.

ممكن است كسى از میان علامه‌هاى aul de Kock به من بگوید كه اگر شلوار نخرید، درست همان طور كه اگر نان نخرید، زنده نمى‌مانید. و به طریق اولى، صحبتى از ثروت‌مندتر شدن نیز نمى‌تواند در میان باشد. خرید شلوار به این ترتیب، یك وسیله‌ى غیر مستقیم – یا حداقل یك شرط – براى ثروت مندتر شدن شخص‏ است. درست همان طور كه گردش‏ خون و پروسه‌ى تنفس‏، شروط ثروت‌مندتر شدن شخص‏‌اند. اما نه گردش‏ خون شخص‏ و نه تنفس‏ او به خودى خود او را ثروت مندتر نمى‌كند. برعكس‏، هر دو منوط به عمل پر خرج تغذیه هستند؛ اگر این لازم نبود، دیگر هیچ فقیر بخت برگشته‌اى هم پیدا نمى‌شد. به همین ترتیب، صرف مبادله‌ى مستقیم پول با كار، پول را به سرمایه و یا كار را به كار مولد تبدیل نمى‌كند.

پس‏ خصلت ویژه‌ى این مبادله چیست؟ و از چه لحاظ با مبادله‌ى پول با كار مولد تفاوت مى‌كند؟ (این تفاوت) از یك سو، در این است، پول به مثابه پول خرج شده است، به مثابه شكل مستقل ارزش‏ مبادله كه قرار است به ارزش‏ مصرف، به وسایل معاش‏، به چیزى براى مصرف شخصى، تبدیل شود. بنابراین، این پول (این‌جا) به سرمایه تبدیل نمى‌شود، بلكه برعكس‏ موجودیت خود را به عنوان ارزش‏ مبادله از دست مى‌دهد، تا به عنوان ارزش‏ مصرف خرج شود و مصرف گردد. از سوى دیگر، (این تفاوت) در این جاست كه در این حالت كار تنها به عنوان یك ارزش‏ مصرف، به عنوان خدماتى (سرویسى) كه پارچه را به شلوار تبدیل مى‌كند، مورد توجه مشترى است؛ یعنى به عنوان خدماتى كه خصلت فایده بخش‏ خاص‏ این كار را در اختیار فرد مى‌گذارد.

در تمایز با این، سرویسى كه همان خیاط هنگامى كه در استخدام یك خیاط‌خانه‌ى تجارتى است، به كارفرماى سرمایه‌دار خود ارائه مى‌كند، ابدا از بابت این واقعیت نیست كه او پارچه را به شلوار تبدیل مى‌كند، بلكه از آن روست كه براى مثال اگر زمان كار ضرورى كه در یك شلوار مادیت یافته است، دوازده ساعت باشد، مزدى كه دوزنده‌ى كارگاه مى‌گیرد، در واقع چیزى جز این نیست كه شش‏ ساعت در ازاى هیچ كار مى‌كند. این واقعیت، كه این امر به شكل شلواردوزى انجام مى‌شود، صرفا رابطه‌ى واقعى را مى‌پوشاند. صاحب خیاط خانه به مجرد این كه بتواند، خواهد كوشید تا شلوار را مجددا به پول برگرداند؛ یعنى به شكلى برگرداند كه در آن خصلت متعین كار خیاطى كلا ناپدید شده و لذا، خدمات ارائه شده‌ى خود را در این نشان مى‌دهد كه به جاى شش‏ ساعت كار – كه در مبلغ معینى پول بیان بیان مى‌شود- اكنون دوازده ساعت كار موجود است كه در دو برابر آن مبلغ بیان مى‌شود.

من (به عنوان مشترى) كار خیاطى را براى سرویسى كه به عنوان كار خیاطى به من مى‌دهد، مى‌خرم، تا احتیاج مرا به پوشاك بر طرف كند. و لذا، یكى از نیازهاى مرا برآورده سازد. صاحب خیاط‌خانه، كار خیاطى را به عنوان وسیله‌اى براى پول روى پول گذاشتن مى‌خرد. من آن را براى آن مى‌خرم، كه ارزش‏ مصرف خاصى تولید مى‌كند، خدمات خاصى را در اختیار من مى‌گذارد. او آن را به این جهت مى‌خرد، كه (این كار) ارزش‏ مبادله‌ى بیش‏‌ترى از آن چه خرج برداشته است، تولید مى‌كند؛ یعنى صرفا به عنوان وسیله‌اى براى مبادله‌ى كار كم‌تر یا كار بیش‌‏تر.

وقتى مبادله‌ى مستقیم پول با كار، بدون آن كه كار باعث ایجاد سرمایه شود، صورت مى‌گیرد، یعنى هنگامى كه كار به این ترتیب كار مولد نیست، به عنوان خدمات خریدارى مى‌شود كه به طور كلى چیزى جز اسم دیگرى براى ارزش‏ مصرف خاص‏ كار نیست، مانند هر كالاى دیگر. معهذا، این اصطلاح ویژه‌اى براى ارزش‏ مصرف خاص‏ كار است، آن جا كه این كار خدمت خود را نه به صورت یك شیئى، بلكه به صورت یك فعالیت ارائه مى‌كند. خصوصیتى كه به هر حال به هیچ وجه آن را مثلا از یك ماشین یا یك ساعت متمایز نمى‌كند. «مى‌دهم تا كار كنى، كار مى‌كنم تا كار كنى، بده تا كار كنم، مى‌دهم تا بدهى»(۸)، این‌ها اشكال مختلفى است كه مى‌تواند به یك‌سان براى بیان یك رابطه‌ى واحد به كار رود. در عین این كه در تولید سرمایه دارى «مى‌دهم تا كار كنى»، رابطه‌ى كاملا ویژه‌اى را میان ارزش‏ مادى‌اى كه داده مى‌شود و فعالیت زنده‌اى كه تصاحب مى‌گردد، بیان مى‌كند. لذا، از آن جا كه در خرید خدمات هیچ رابطه‌ى ویژه‌اى میان كار و سرمایه در میان نیست، یعنى یا اساس‏ چنین رابطه‌اى غایب است و یا كاملا محو شده است، این (خدمات) طبیعتا آن شكلى است كه بسیار مورد علاقه‌ى سه (Say)، باستیا (Bastiat) و اعوان و انصار آن‌ها در توصیف رابطه‌ى میان سرمایه و كار است.

این سئوال كه ارزش‏ این خدمات چگونه تنظیم مى‌شود و چطور خود این ارزش‏ توسط قوانین حاكم بر مزد تعیین مى‌گردد، هیچ ربطى به تحقیق در خصوص‏ رابطه‌اى كه این جا مورد بررسى ماست ندارد و متعلق به فصل مربوط به مزد است.

چنین نتیجه مى‌شود كه صرف مبادله‌ى پول با كار، كار را كار مولد نمى‌كند و از سوى دیگر، بر محتواى این كار نیز در وهله‌ى اول از این لحاظ تاثیرى ندارد. خود كارگر مى‌تواند كار بخرد، یعنى كالایى بخرد كه به شكل خدمات عرضه مى‌شوند؛ و آن چه از مزد خود بابت این گونه خدمات مى‌پردازد، خرجى است كه به هیچ وجه با هر خرج دیگرى كه او از محل دست مزد خود بابت هر كالاى دیگرى مى‌كند، تفاوتى ندارد. خدماتى كه مى‌خرد، ممكن است ضرورى باشد یا نباشد، مثلا خدمات یك طبیب، یا یك كشیش‏، درست همان‌طور كه ممكن است نان بخرد یا شراب. به عنوان خریدار – یعنى نماینده‌ى پول در مواجهه با كالا- كارگر مطلقا از همان مقوله‌اى است كه سرمایه‌دار هنگامى كه او نیز صرفا به عنوان خریدار ظاهر مى‌شود؛ یعنى هنگامى كه معامله چیزى بیش‌‏تر از تغییر شكل پول به كالا در بر ندارد. این كه قیمت این خدمات چگونه تعیین مى‌شود و چه رابطه‌اى با خود مزد دارد، این كه تا چه حد این قیمت بر طبق قوانین مزد تعیین مى‌شود یا نمى‌شود، مسایلى است كه باید در مبحث مزد بررسى شود و كاملا به بررسى فعلى ما نامربوط است. پس‏ همان‌طور كه صرف مبادله‌ى پول با كار، كار را به كار مولد تبدیل نمى‌كند، یا به عبارت دیگر، پول را به سرمایه تبدیل نمى‌كند، محتواى خصلت كنكرت كار، یعنى كاربرد خاص‏ كار هم در وهله‌ى اول بى تاثیر به نظر مى‌رسد. همان طور كه دیدیم، همان كارگر خیاط در یك حالت مولد است و در حالت دیگر غیر مولد.

خدمات یا ارزش‏ مصرف‌هاى معینى كه حامل شكل معینى از فعالیت یا كار هستند، در كالا متجسم مى‌شوند. برخى دیگر، برعكس‏، هیچ اثر قابل لمسى كه جدا از خود افراد انجام دهنده‌ى كار موجودیت داشته باشد، از خود به جاى نمى‌گذارند. به عبارت دیگر، حاصل این‌ها یك كالاى قابل فروش‏ نیست. براى مثال، خدماتى كه یك خواننده به من عرضه مى‌كند، نیازهاى زیبایى‌شناسانه‌ى مرا ارضاء مى‌كند؛ اما آن چه من از آن لذت مى‌برم، فعالیتى است كه از خود خواننده تفكیك‌پذیر نیست و به مجرد این كه كار او – یعنى خواندنش‏ – تمام شود، لذت من هم تمام مى‌شود. من از خود فعالیت – طنین آن در گوشم – لذت مى‌برم. ممكن است این خدمات، مانند هر كالاى دیگرى كه مى‌خرم، ضرورى باشد و یا صرفا ضرورى تصور شود، مثلا خدمات یك سرباز یا طبیب یا وكیل دعاوى. یا این كه ممكن است خدماتى باشد كه مایه‌ى خشنودى من مى‌شود، اما به هر حال این هیچ تاثیرى بر خصلت اقتصادى آن ندارد. اگر آدم سالمى باشم و بى نیاز از طبیب، همان‌قدر كه از طاعون مى‌گریزم، از پول دادن بابت طبیب و خدمات حقوقى نیز اجتناب مى‌كنم.

خدمات ممكن است تحمیلى هم باشد، مثل خدمات مقامات دولتى و غیره. اگر من خدمات را نه براى رشد ذهنى‌ام، بلكه براى كسب مهارتى كه بتوانم با آن پولى در بیاورم، بخرم – یا اگر كس‏ دیگرى این معلم را براى من بخرد – و اگر من واقعا چیزى بیاموزم (كه به خودى خود كاملا مستقل از پرداخت پول براى خدمات معلم است)، آن گاه هزینه‌ى این تعلیم و تربیت، درست مانند هزینه‌ى معیشت و بقاى من، جزیى از هزینه‌ى تولید نیروى كار من محسوب مى‌شود. اما كاربرد خاص‏ این خدمات، هیچ تغییرى در رابطه‌ى اقتصادى نمى‌دهد. این رابطه‌اى نیست كه من در آن پول را به سرمایه تبدیل كنم، یا عرضه كننده‌ى این خدمات – یعنى معلم- مرا به سرمایه‌دار خود، ارباب خود، بدل سازد. ایضا این كه طبیب بتواند مرا درمان كند، معلم موفق شود چیزى به من بیاموزد، و یا وكیل دعاوى شكایت مرا در محكمه به كرسى بنشاند، نیز هیچ تاثیرى در خصلت اقتصادى این رابطه ندارد. پولى كه پرداخت شده، براى انجام خدمات به خودى خود بوده است. و لذا، بنا بر ماهیت مساله، نتیجه نمى‌تواند از جانب كسانى كه این خدمات را انجام مى‌دهند تضمین شود. درصد زیادى از خدمات به قلمرو هزینه‌ى مصرف كالاها تعلق دارند، مانند خدمات آشپز، خدمت كار و غیره.

این خصلت هر كار غیر مولد است كه تنها به درجه‌اى مى‌تواند تحت اختیار انسان قرار بگیرد، مانند خرید هر كالاى مصرفى دیگرى كه انسان كارگران مولد را استثمار كند. بنابراین، از میان تمام افراد، كارگر مولد كم‌ترین اختیار را بر خدمات كارگران غیر مولد دارد. از سوى دیگر، اما قدرت شخص‏ در استخدام كارگران مولد به هیچ وجه به همان نسبتى كه شخص‏ كارگران غیر مولد را به كار مى‌گیرد، افزایش‏ نمى‌یابد، بلكه برعكس‏ به همان نسبت كاهش‏ مى‌یابد؛ هر چند، به هر حال، فرد باید براى خدمات اجبارى (دولت، مالیات‌ها) پول بپردازد.

كارگران مولد ممكن است خود در رابطه با شخص‏ (مصرف كننده) كارگر غیر مولد محسوب شوند. مثلا اگر من خانه‌ام را بدهم، تا از نو گچ‌كارى كنند و گچ‌كارها كارگران مزدبگیرى باشند كه براى استادكارى كه با من قرارداد مى‌بندد، كار مى‌كنند، آن گاه براى من این وضع فرقى با حالتى كه خانه‌ام را گچ‌كارى شده خریده باشم، ندارد؛ گویى كه من پول را خرج كالایى براى مصرف شخصى‌ام كرده‌ام. اما براى استادكار كه این كارگران را به كار مى‌گمارد، این‌ها كارگر مولد محسوب مى‌شوند؛ زیرا براى او ارزش‏ اضافه تولید مى‌كنند.

* * *

این كه از نظر تولید سرمایه‌دارى، كارگرى كه كالاى قابل فروش‏ تولید مى‌كند، اما صرفا به اندازه‌اى معادل با نیروى كار خودش‏ تولید مى‌كند و لذا، براى سرمایه‌دار ارزش‏ اضافه تولید نمى‌كند، چقدر نامولد است، به خوبى در نوشته‌هایى از ریكاردو – كه او در آن، این گونه افراد را مایه‌ى دردسر(۹) مى‌خواند- مشهود است. این تئورى و پراتیك سرمایه است. «هم تئورى مربوط به سرمایه و هم عمل متوقف كردن كار در آن نقطه‌اى كه توانسته باشد علاوه بر معاش‏ كارگران سودى هم براى سرمایه تولید كند، با قوانین طبیعى ناظر بر تولید متناقض‏ به نظر مى‌رسد.»(توماس‏ هاجكسین، «اقتصاد سیاسى عامه فهم»، لندن، ۱۸۲۷، صفحه‌ى ۲۳۸)

دیدیم كه: پروسه‌ى تولید نه تنها پروسه‌ى تولید كالا، بلكه پروسه‌ى تولید ارزش‏ اضافه، جذب كار اضافه و لذا پروسه‌ى تولید سرمایه است. اولین عمل فرمال مبادله‌ى بین پول و كار یا سرمایه و كار تنها به صورت بالقوه به معناى تصاحب كار زنده‌ى یك فرد دیگر مادیت یافته است. پروسه‌ى عملى تصاحب تنها در پروسه‌ى عملى تولید به وقوع مى‌پیوندد كه داد و ستد فرمال اول، مرحله‌ى قبلى آن محسوب مى‌شود؛ مرحله‌اى كه در آن سرمایه دار و كارگر صرفا به مثابه صاحبان كالا، به مثابه خریدار و فروشنده، با هم روبرو مى‌شوند. به همین دلیل، اقتصاددانان عامى – نظیر باستیا- از این داد و ستد فرمال اولیه فراتر نمى‌روند، تا درست با همین كلك رابطه‌ى سرمایه‌دارانه‌ى ویژه را از نظر بپوشانند. این تمایز (بین دو مرحله‌ى فوق) به طرز چشم‌گیرى در مبادله‌ى پول با كار غیر مولد آشكار مى‌شود. این جا پول و كار صرفا به عنوان كالا با هم مبادله مى‌شوند، به طورى كه این مبادله موجد سرمایه نیست، بلكه خرج كردن درآمد است.

F: كار صنعت‌گران و دهقانان در جامعه‌ى سرمایه‌دارى

با این اوصاف، موقعیت صنعت‌گران مستقل یا دهقانانى كه كارگر استخدام نمى‌كنند و بنابراین، به منزله‌ى سرمایه‌دار تولید نمى‌كنند، از چه قرار است؟ یا مساله به این نحو است كه همان طور كه در مورد دهقانان صادق است (بر خلاف مثلا باغبانى، كه به خانه‌ى اشخاص‏ سر مى‌زند)، این‌ها تولید كننده‌ى كالا هستند و شخص‏ از آن‌ها كالا مى‌خرد، كه در این حالت براى مثال این كه صنعت‌گر مطابق سفارش‏ تولید مى‌كند، حال آن كه دهقانان محصول خود را بر حسب امكانات خودش‏ تولید مى‌كنند، كاملا على‌السویه است. در حالت اخیر، هر دو به عنوان فروشنده‌ى كالا، و نه فروشنده‌ى كار، با خریدار مواجه مى‌شوند و لذا، این رابطه هیچ ارتباطى با مبادله‌ى كار و سرمایه ندارد. به همین اعتبار، این امر ربطى به تمایز میان كار مولد و غیر مولد هم پیدا نمى‌كند؛ چرا كه این تمایز كاملا به این برمى‌گردد كه آیا كار با پول به عنوان پول مبادله شده است، یا با پول به عنوان سرمایه‌ى پولى. بنابراین، دهقانان و صنعت‌گران در این حالت نه به جرگه‌ى كارگران مولد تعلق دارند و نه به كارگران غیر مولد؛ هر چند كه هر دو تولید كننده‌ى كالا هستند. تولید این‌ها در زمره‌ى شیوه‌ى تولید سرمایه‌دارى قرار نمى‌گیرد.

این امكان وجود دارد، كه این تولید كنندگان – كه با وسایل تولید متعلق به خودشان كار مى‌كنند- نه تنها نیروى كار خود را بازتولید كنند، بلكه ارزش‏ اضافه نیز ایجاد نمایند و به اعتبار موقعیت‌شان خود یا تمام یا بخشى از ارزش‏ اضافه‌ى خود را تصاحب نمایند؛ (چرا مى‌گوییم بخشى از ارزش‏ اضافه، زیرا بخشى از آن به صورت مالیات و غیره از آن‌ها گرفته مى‌شود) این جاست كه ما با ویژگى‌اى روبرو مى‌شویم، كه خصلت نماى جوامعى است كه در آن یك شیوه‌ى تولید غلبه دارد، اگر چه تمام روابط تولید تحت تابعیت آن در نیامده‌اند. براى مثال، در جامعه‌ى فئودالى (كه به بهترین وجه در انگلستان مى‌تواند مشاهده شود، زیرا سیستم فئودالیسم به طور حاضر و آماده از نرماندى به انگلستان وارد شد و شكل آن به آن چه كه از جهات بسیار یك بنیاد اجتماعى متفاوت بود، تحمیل گشت)، روابطى كه بسیار با طبیعت فئودالیسم فاصله داشتند از شكل فئودالى برخوردار شدند. مثلا نظیر روابط پولى ساده كه در آن هیچ نشانى از روابط خدمات شخصى متقابل، از نوع رابطه‌ى ارباب و رعیت، وجود نداشت. به عنوان نمونه، این یك تصور واهى است كه گویا دهقانان خرده‌پا در ملك اربابى زمین خود را داشتند.

در شیوه‌ى تولید سرمایه‌دارى نیز دقیقا به همین صورت است. دهقان یا صنعت‌گر مستقل به دو شخصیت مستقل، به دو شخصیت جداگانه، تجریه مى‌شود.* به عنوان مالك وسایل تولید، او یك سرمایه دار است. به عنوان كسى كه كار مى‌كند، او كارگر مزدبگیر خودش‏ است. بنابراین، به عنوان سرمایه دار به خودش‏ مزد مى‌پردازد و از سرمایه‌اش‏ سود مى‌برد. به عبارت دیگر، او خودش‏ را به عنوان كارگر مزدى استثمار مى‌كند و خراجى را كه كارگر به سرمایه بدهكار است، به صورت ارزش‏ اضافه به خودش‏ مى‌پردازد. شاید او حتا مبلغى هم به عنوان شخص‏ ثالث، یعنى مالك زمین، به خودش‏ بپردازد (اجاره)، درست به همان صورت كه (همان‌طور كه پایین‌تر خواهیم دید) سرمایه‌دار صنعتى هنگامى كه با سرمایه‌ى خودش‏ كار مى‌كند، به خود بهره مى‌پردازد و این را نه به منزله‌ى بدهى‌اش‏ به خود به عنوان سرمایه دار صنعتى، بلكه به عنوان بدهى به مالك سرمایه – به همین معنى بسیط كلمه- مى‌نگرد.

خصلت اجتماعى متعین وسایل تولید در تولید سرمایه‌دارى – كه حاكى از وجود روابط تولیدى خاصى است- چنان با وجود مادى این وسایل تولید به عنوان وسایل تولید درهم آمیخته است و در تفكر جامعه‌ى بورژوایى چنان این دو از هم تفكیك‌ناپذیرند، كه این تعیبن (تعیبن مفهومى) حتا آن جا كه رابطه‌ی (تولیدى) در تناقض‏ مستقیم با آن است، مفروض‏ گرفته مى‌شود.** وسایل تولید فقط به درجه‌اى به سرمایه بدل مى‌شوند، كه از كارگر جدا شده و به مثابه نیرویى مستقل در برابر كار قرار گرفته باشند. اما در حالت فوق‌الذكر، تولید كننده – كارگر- صاحب و مالك وسایل تولید خویش‏ است. بنابراین، این وسایل سرمایه نیستند، همان طور كه رابطه‌ى او با آن‌ها رابطه‌ى كار مزدى نیست. معهذا به این وسایل به عنوان سرمایه نگریسته مى‌شود و خود او به دو بخش‏ تقسیم مى‌گردد، به نحوى كه او به عنوان سرمایه‌دار، خودش‏ را به عنوان كارگر مزدبگیر استخدام مى‌كند.

در حقیقت، این نحوه‌ى نگرش‏ هر قدر هم كه در نظر اول غیر منطقى به نظر برسد، با این وجود تا این حد صحیح است كه در این حالت، تولید كننده فى‌الواقع براى خودش‏ ارزش‏ اضافه تولید مى‌كند (با این فرض‏ كه كالاى خود را به ارزش‏ واقعى‌اش‏ بفروشد). به عبارت دیگر، صرفا كار خود او محصولش‏ مادیت یافته است. اما او این واقعیت را كه خودش‏ قادر است کُل محصول كارش‏ را براى خود بردارد و این امر را كه مازاد و مابه‌التفاوت ارزش‏ محصول به نسبت مثلا قیمت متوسط یك روز كارش‏ توسط شخص‏ ثالثى – اربابى‌- تصاحب نمى‌شود، هیچ یك را مدیون كار كردنش‏ نیست؛ چرا كه از این لحاظ هیچ تمایزى با هیچ كارگر دیگرى ندارد، بلكه مدیون مالكیت‌اش‏ بر وسایل تولید است. بنابراین، صرفا از طریق مالكیت‌اش‏ بر این وسایل تولید است كه او ارزش‏ اضافه‌ى خودش‏ را صاحب مى‌شود. و بدین ترتیب، در رابطه با خودش‏ به عنوان كارگر مزدبگیر، نقش‏ سرمایه‌دار خودش‏ را پیدا مى‌كند.

جدایى به مثابه رابطه‌ى متعارف در این جامعه نمودار مى‌گردد. بنابراین، آن‌جا كه این جدایى در واقعیت امر صدق نمى‌كند، مفروض‏ گرفته مى‌شود؛ و همان‌طور كه دیدیم از این لحاظ به درستى هم مفروض‏ گرفته مى‌شود؛ چرا كه (در تمایز با مثلا اوضاع رم باستان یا نروژ یا شمال غربى ایالات متحده) در این جامعه، یگانگى امر تصادفى و جدایى امر متعارف است؛ و لذا، حتا آن جا كه كسى كاركردهاى جداگانه را وحدت مى‌بخشد، باز جدایى است كه به عنوان رابطه‌ى (واقعى) در نظر گرفته مى‌شود. این‌جا، این واقعیت به طرز چشم‌گیرى آشكار مى‌شود كه سرمایه‌دار صرفا كاركردى از سرمایه و كارگر كاركردى از نیروى كار است؛ زیرا این نیز یك قانون است كه توسعه‌ى اقتصادى، كاركردهاى مختلفى به افراد مختلف تخصیص‏ مى‌دهد؛ و صنعت گر یا دهقانى كه با وسایل تولید خودش‏ تولید مى‌كند، به تدریج یا به سرمایه‌دار كوچكى تبدیل مى‌گردد كه كار دیگران را استثمار مى‌كند و یا خود وسایل تولیدش‏ را از دست خواهد داد و به كارگر مزدبگیر تبدیل خواهد شد. (حالت دوم ممكن است در وهله‌ى اول به نحوى اتفاق بیفتد كه شخص‏ مالك اسمى وسایل تولید خود باقى بماند، مانند شرایط رهن) این گرایش‏ موجود در آن نوع جامعه‌اى است، كه شیوه‌ى تولید سرمایه‌دارى غلبه دارد.

G: تعریف تكمیلى از كار مولد به عنوان كارى كه در تروت مادى تحقق مى‌یابد

بنابراین، در بررسى روابط اساسى تولید سرمایه‌دارى مى‌توان چنین فرض‏ كرد كه كل دنیاى كالاها، تمام عرصه‌هاى تولید مادى – تولید ثروت مادى‌- (به طور فرمال و یا واقعى) تحت تابعیت شیوه‌ى تولید سرمایه‌دارى در آمده است؛ (زیرا این آن چیزى است، كه كمابیش‏ كاملا دارد اتفاق مى‌افتد؛ زیرا این هدف اصلى است و تنها در صورت تحقق آن، قدرت مولد كار به بیش‏ترین درجه بسط خواهد یافت.) بر این مبنا – كه حد نهایى (این پروسه) را بیان مى‌كند و لذا، مداوما به تبیین هر چه دقیق‌ترى از واقعیت نزدیك مى‌شود – تمام كارگران كه به تولید مشغول‌اند، كارگر مزدبگیر هستند و وسایل تولید در تمام این عرصه‌ها به منزله‌ى سرمایه در مقابل آن‌ها قرار مى‌گیرد. پس‏ مى‌توان گفت كه این یك خصلت مشخصه‌ى كارگران مولد – یعنى كارگرانى كه سرمایه تولید مى‌كنند- است كه كار آن‌ها خود را در كالا، در ثروت مادى، مجسم مى‌كند. لذا، كار مولد علاوه بر خصلت تعیین كننده‌اش‏ – كه ابدا محتواى كار را به حساب نمى‌آورد و كاملا از این محتوا مستقل است – از یك تعریف ثانوى، متفاوت و فرعى نیز برخوردار مى‌گردد.

H: بروزات سرمایه‌دارى در عرصه‌ى تولید غیر مادى

تولید غیر مادى حتا هنگامى كه صرفا براى مبادله انجام مى‌شود، یعنى هنگامى كه كالا تولید مى‌كند، مى‌تواند بر دو نوع باشد:

۱- حالتى كه ماحصل تولید كالا یا ارزش‏ مصرفى باشد، كه شكل متفاوت و مستقلى از تولید كننده و مصرف كننده به خود مى‌گیرد. این كالاها، بنابراین، مى‌توانند در فاصله‌ى بین تولید و مصرف موجودیت داشته باشند و در این فاصله به عنوان كالاهاى قابل فروش‏ به گردش‏ بیافتند، نظیر كتب، تابلوهاى نقاشى و در یك كلام، تمام محصولات هنرى‌اى كه از اجراى هنرى خود هنرمند متمایزند. این جا، تولید سرمایه دارى تنها در قلمرو محدودى مى‌تواند عمل كند. براى نمونه، مانند هنگامى كه مولف یك اثر مشترك – مثلا یك دایره‌المعارف- عده‌اى دیگر را به عنوان قلم زن استثمار مى‌كند. در این عرصه عمدتا یك شكل انتقالى به تولید سرمایه دارى به وجود خود ادامه مى‌دهد، كه در آن انواع تولید كنندگان عملى و هنرى، صنعت گران یا متخصیصن، براى سرمایه‌ى تجارى مشترك ناشر كار مى‌كنند؛ رابطه‌اى كه هیچ ربطى به شیوه‌ى تولید سرمایه‌دارى به معنى اخص‏ كلمه ندارد و حتا از لحاظ صورى هنوز تحت سیطره‌ى آن در نیامده است. این واقعیت نیز دقیقا در همین اشكال سنتى است كه استثمار كار در بالاترین حد خود قرار دارد، تغییرى در مساله نمى‌دهد.

۲- حالتى كه تولید نتواند از عمل تولید كردن تفكیك شود. مثل كار تمام بازیگران، نقال‌ها، هنرپیشه‌ها، معلمین، اطبا، كشیشان و غیره. این جا نیز صرفا تا حد محدودى به شیوه‌ى تولید سرمایه دارى برخورد مى‌كنیم و به خاطر خصلت این عرصه ها، شیوه‌ى تولید سرمایه‌دارى صرفا در موارد معدودى مى‌تواند به عمل در آید. مثلا معلمین در موسسات آموزشى ممكن است صرفا كارگرانى مزدبگیر در خدمت صاحب موسسه باشند. از این نوع كارخانه‌هاى تعلیم و تربیت در انگلستان فراوان است. اگر چه در رابطه با شاگردان، معلمان كارگر مولد نیستند، در رابطه با كارفرماى خود كارگر مولدند. صاحب كار، سرمایه‌اش‏ را با نیروى كار آنان مبادله مى‌كند و خود از طریق این پروسه ثروت مى‌اندوزد. وضع در بنگاه‌هایى نظیر تئاترها و نمایش‌خانه‌ها و غیره نیز به همین صورت است. در چنین مواردى، رابطه‌ى هنرپیشه با تماشاگران، رابطه‌ى یك هنرمند است، اما در قبال كارفرماى خود او یك كارگر مولد است. (به هر حال) تمام این جلوه هاى تولید سرمایه‌دارى در این عرصه، در قیاس‏ با كلیت تولید چنان ناچیزند كه مى‌توان كُلا از همه‌ى این‌ها صرف نظر كرد.

I: مساله‌ى كار مولد از نقطه نظر پروسه‌ى تولید مادى

با توسعه‌ى شیوه‌ى تولید سرمایه‌دارى كه در آن كارگران متعدد در تولید كالاى واحد مشاركت مى‌كنند، طبعا رابطه‌ى مستقیمى كه كار هر یك از آن‌ها با شیئى تولید شده پیدا مى‌كند، بسیار متنوع خواهد بود. براى مثال، كارگران غیر ماهر – در كارخانه‌اى كه قبلا به آن اشاره كردیم- مستقیما هیچ نقشى در كار بر روى مواد خام ندارند. آن كارگرانى هم كه وظیفه‌ى نظارت بر كسانى را دارند كه مستقیما روى مواد خام كار مى‌كنند، خود یك پله از این (پروسه) دورترند. مهندس‏ قسمت هم به سهم خود رابطه‌ى دیگرى دارد و عمدتا كار فكرى مى‌كند و قس‌علیهذا. اما كُلیت این كارگران كه صاحب نیروى كار با ارزش‌‏هاى مختلف هستند (هر چند همه‌ى كاركنان از سطحى كمابیش‏ یك‌سان برخوردارند)، محصول را تولید مى‌كنند؛ محصولى كه به عنوان نتیجه‌ى پروسه‌ى كار در یك كالا یا محصول مادى متجلى مى‌شود. و این كارگران – همه با هم- به عنوان یك كارگاه، ماشین زنده‌ى تولید این محصولات‌اند. درست همان طور كه اگر پروسه‌ى تولید را در كلیت آن در نظر بگیریم، آن‌ها كار خود را با سرمایه مبادله مى‌كنند و پول سرمایه‌دار را به صورت سرمایه بازتولید مى‌كنند؛ یعنى به صورت ارزشى كه ارزش‏ اضافه تولید مى‌كند، به صورت ارزش‏ خودافزا.

مسلما این یك خصلت شیوه‌ى تولید سرمایه‌دارى است كه انواع مختلف كار و لذا، كار فكرى و یدى – و نیز انواعى از كار را كه در آن یكى از این دو جنبه‌ى ثقل بیش‏‌ترى دارد- از هم تفكیك مى‌كند و میان افراد مختلف تقسیم مى‌نماید. اما این مساله نافى این نیست كه محصول مادى، محصول مشترك این افراد است؛ یعنى محصول مشترك آن‌ها، كه در ثروت مادى تجسم یافته است. درست همان طور كه این مساله مانع و نافى این واقعیت نیست كه در رابطه با سرمایه، این افراد كارگران مزدبگیر هستند و به معناى بارز كلمه، كارگران مولدند. كلیه‌ى این افراد، نه تنها مستقیما در تولید ثروت مادى دخیل مى‌شوند، بلكه كار خود را مستقیما با پول به مثابه سرمایه مبادله مى‌كنند و لذا، مستقیما علاوه بر مزد خود، ارزش‏ اضافه‌اى براى سرمایه‌دار تولید مى‌كنند. كار این‌ها شامل كار پرداخت شده، به علاوه‌ى كار اضافه‌ى پرداخت نشده (بلاعوض‏) است.

J: صنعت حمل و نقل به عنوان یك شاخه‌ى تولید مادى

كار مولد در صنعت حمل و نقل

علاوه بر صنایع استخراجى، كشاورزى و مانوفاكتورها، عرصه‌ى چهارمى از تولید مادى وجود دارد كه آن هم مراحل مختلف صنعت دستى، مانوفاكتور و صنعت ماشینى را طى مى‌كند. این صنعت، صنعت حمل و نقل است كه به حمل و نقل كالاها و مردم مى‌پردازد. رابطه‌ى كار مولد، یعنى كارگر مزدى با سرمایه در این جا نیز درست مانند عرصه هاى دیگر تولید مادى است. به علاوه، در مورد اخیر یك تغییر مادى در موضوع كار رخ مى‌دهد. یك تغییر مكانى، یك تغییر جا. در مورد حمل و نقل مردم، این امر صرفا صورت خدماتى را به خود مى‌گیرد كه توسط صاحب بنگاه در اختیار آن‌ها قرار داده شده است. اما رابطه‌ى میان خریدار و فروشنده‌ى این خدمات هیچ ربطى به رابطه‌ى كار مولد با سرمایه ندارد، همان‌طور كه رابطه‌ى میان خریدار و فروشنده‌ى نخ. اما از سوى دیگر، اگر این پروسه را در رابطه با كالاها مد نظر بگیریم، در این حالت یقینا در پروسه‌ى كار تغییرى در موضوع كار، یعنى كالا، رُخ مى‌دهد. وجود مكانى آن تغییر داده مى‌شود و هم راه آن تغییرى در ارزش‏ مصرف آن صورت مى‌گیرد؛ چرا كه این ارزش‏ مصرف تغییر جا داده است. به همان نسبتى كه این تغییر در ارزش‏ مصرف متضمن انجام كار است، ارزش‏ مبادله‌ى آن نیز افزایش‏ مى‌یابد؛ كارى كه مقدار آن بخشا توسط استهلاك سرمایه‌ى ثابت – یعنى كل كار مادیت یافته‌اى كه در تولید كالا صرف شده است و بخشا توسط كمیت كار زنده- تعیین مى‌گردد. درست مانند پروسه‌ى افزایش‏ ارزش‏ هر كالاى دیگر.

وقتى كالا به مقصد مى‌رسد، تغییر حاصله در ارزش‏ مصرف آن ناپدید مى‌شود و دیگر تنها در ارزش‏ مبادله‌ى بالاتر آن، در قیمت بیش‌‏تر آن، نمودار مى‌گردد. و اگر چه در این حالت، كارى كه واقعا انجام شده است، هیچ نشانى از خود در ارزش‏ مصرف به جا نگذاشته است، اما با این وجود در ارزش‏ مبادله این محصول مادى متحقق شده است. لذا در این شاخه‌ى صنعت نیز، مانند هر عرصه‌ى دیگر تولید مادى، این حكم صادق است كه كار خود را در كالا متجسم و ادغام مى‌كند، حتا اگر هیچ رد مشهودى از خود در ارزش‏ مصرف كالاى مزبور بر جاى نگذاشته باشد.

* * *

تا این جا به سرمایه‌ى مولد، یعنى سرمایه‌اى كه در پروسه‌ى مستقیم تولید به كار گرفته مى‌شود، پرداخته‌ایم. در مرحله‌ى بعد به سرمایه در پروسه‌ى گردش‏ مى‌رسیم و تنها پس‏ از آن، با تحلیل شكل خاصى كه سرمایه به صورت سرمایه‌ى تجارى به خود مى‌گیرد، مى‌توان به این سئوال پاسخ داد كه تا چه حد كارگرانى كه توسط این نوع سرمایه به كار گرفته مى‌شوند، مولد یا غیر مولدند.

* * *

یادداشت‌ها:

۱- منظور ماركس‏ این جا بخش‏ «تابع شدن صورى و واقعى كار به سرمایه» است(«دست نوشته ها»، دفتر ۲۱، صفحات ۱۶-۱۳۰۶) كه بلافاصله قبل از بخش‏ «بارآورى سرمایه، كار مولد و غیر مولد» قرار دارد. در خصوص‏ تابع شدن صورى و واقعى كار به سرمایه، رجوع كنید به «سرمایه»، جلد اول، صفحات ۱۰-۵۰۹ و ۳۷-۷۳۶؛

۲- در «سهمى در نقد اقتصاد سیاسى» (۱۸۵۹)، ماركس‏ نشان داده بود كه در جامعه‌ى بورژوایى رمزآمیز شدن روابط اجتماعى به طرز برجسته‌اى خود را در مورد پول به نمایش‏ مى‌گذارد. تبلور ثروت به صورت فتیش‏ (شیئى مقدس) در فلزات گران‌بها یك حصلت شاخص‏ تولید بورژوایى است. ماركس‏ پروسه‌ى فتیشیزه شدن روابط اجتماعى بورژوایى را در دفتر ۱۵، صفحات ۹۹-۸۹۱ و ۹۱-۹۱۰ «دست نوشته» تحلیل مى‌كند؛

۳- ماركس‏ در جلد اول «سرمایه» مى‌نویسد: «علم به بیان كلى هیچ خرجى براى سرمایه ندارد، اما او به هر حال از آن بهره بردارى مى‌كند. علم دیگران، درست مانند كار دیگران، ضمیمه‌ى سرمایه مى‌شود. تصاحب سرمایه دارانه‌ى علم یا ثروت مادى، با تصاحب شخصى آن بسیار متفاوت است. دكنر «اور» خود از جهل عظیم كارخانه داران عزیزش‏ كه ماشین آلات را به كار مى‌برند، بى آن كه چیزى راجع به علم مكانیك بدانند، ابراز انزجار مى‌كند.»(ماركس‏، «سرمایه» جلد اول، چاپ لندن، صفحه‌ى ۸۷-۳۸۶، پاورقى سوم)؛

۴- ماركس‏ از حرف یونانى «دلتا» كه در ریاضیات علامت «مقدار اضافى» است، به عنوان نشانه‌اى براى ارزش‏ اضافه استفاده مى‌كند. پایین‌تر در همین متن او حرف h را به همین معنى به كار مى‌برد؛

۵- این جا و قدرى پایین‌تر، ماركس‏ حرف x را به عنوان علامت ارزش‏ اضافه به كار مى‌برد؛

۶- منظور ماركس‏ از بخش‏ «مبادله با كار، پروسه‌ى كار، تولید ارزش‏ اضافه» است (دفتر اول، صفحات ۵۳-۱۵ «دست نوشته»)، كه در آن زیربخشى تحت عنوان «وحدت پروسه‌ى كار و پروسه‌ى تولید ارزش‏ اضافه (پروسه‌ى تولید سرمایه دارى)» وجود دارد؛

۷- ماركس‏ این جا به زیربخش‌‏هاى «ارزش‏ نیروى كار، حداقل دست مزدها یا متوسط دست مزدها» (دفتر اول، صفحات ۲۵-۲۱) و «مبادله‌ى بین پول و نیروى كار»(همان جا، صفحات ۳۴-۲۵) اشاره مى‌كند. ماركس‏ در دفتر ۲۱، صفحات ۱۴-۱۳۱۲، «دست نوشته¬ها» به مساله‌ى «قیمت كار» مى‌پردازد؛

۸- Do ut facias, facio ut facias, facio ut des, do ut des. این، چهار فرمول قرارداد و معامله در قانون رم است.

۹- منظور ماركس‏، فصل ۲۶ («درباره‌ى درآمد خالص‏ و ناخالص») در كتاب «اصول اقتصاد سیاسى» ریكاردو است.

* در بنگاه‌هاى كوچك… صاحب‌كار غالبا كارگر خودش‏ است.(استورش‏، «درس‏ اقتصاد سیاسى»، چاپ پترزبورگ، صفحه‌ى ۲۴۲)؛

** به بیان ساده‌تر، منظور ماركس‏ این است كه جامعه‌ى بورژوایى به هر وسیله‌ى تولید به عنوان سرمایه مى‌نگرد و لذا حتا آن جا كه این وسایل تولید عملا در یك رابطه‌ى سرمایه دارانه قرار ندارند، زیرا مالك وسایل تولید خود با آن كار مى‌كند، باز هم این وسایل از لحاظ مفهومى سرمایه تلقى مى‌شوند.(مترجم)

* * *

توضیح «نگاه»: نوشته‌ى «درباره‌ى كار مولد و غیر مولد»«، اثر ارزنده‌ى ماركس‏، اول بار در نشریه‌ى «بسوى سوسیالیسم»، نشریه‌ى تئوریك حزب كمونیست ایران، شماره‌ى دوم، آذر ماه ۱۳۶۴، درج شد.

 

 
اسم
نظر ...