جمعه - ۱۰-۰۱-۱۴۰۳
فلاکت دین یک باره هم بیان و هم اعتراض علیه فلاکت واقعی است.دین آه آفریده ستم دیده،دل جهانی بی دل،و روح شرایط بی روح است.افیون توده هاست

شوراها

گرایش کمونیسم شورایی

نامه سرگشاده به "کمونیسم شورایی"(دانمارک)-قسمت دوم/جریان کمونیست بین المللی/برگردان:کاوه دادگری


جریان کمونیست بین المللی
16-11-2021
646 بار خواندە شدە است

بە اشتراک بگذارید :


نامه سرگشاده به "کمونیسم شورایی"(دانمارک)-قسمت دوم

جریان کمونیست بین المللی

برگردان:کاوه دادگری

 

2. تشکل‌های کارگری سرمایه دار

«اساس سوسیال دموکراسی آگاهی بی میانجی توده‌ها است.»

اما این تعریف مبهم به این معنی است که سوسیال دموکراسی مرحله‌ای از آگاهی طبقه کارگر است. هیچ چیز ازاین بیشتر از حقیقت دور نیست. تاریخ احزاب سوسیال دموکراتیک نشان می‌دهد که از سال 1914 آنها به طرف سرمایه داری خم شدند. جنگ جهانی اول آزمایش تندی برای آنها بود، زمانی که آنها از کشتار امپریالیستی پشتیبانی کردند. به زودی مقرر شد این آزمایش با حمله به انقلاب اکتبر و با غوطه وری بیشتر در آزمایش نامیمون (یا منجلاب) انجام شود. سوسیال دموکراسی، منشویسم، "سوسیالیست انترناسیونال" - این جناح سرمایه دار متخاصم به هر نامی که بخورد، قطعاً از مرز طبقاتی عبور کرده است. احزاب سوسیال دموکرات در همه کشورهایی که وجود دارند، ذره ذره دستگاه سیاسی بورژوازی هستند. سوسیال دموکراسی خدمتگزار بورژوازی نیست - این جناحی از طبقه سرمایه دار است.

چیزی که باید بگوییم آن است که کارگران به سوسیال دموکراسی دچار توهماتی هستند. اما اینکه گفته شود [سوسیال دموکراسی] چیزی مانند سطح یا مرحله  معینی ازآگاهی متناسب با ماهیت طبقه کارگر را تشکیل می‌دهند، موضوع دیگری است. آگاهی طبقاتی برای پرولتاریا توده‌ای از توهمات و پیچیده سازی هم موهوم نیست. این درک واقعی از موقعیت طبقاتی آن در جامعه، از رابطه آن با ابزار تولید، دولت، طبقات دیگر، و مهمتر از همه، درک اهداف انقلابی آن است. توهمات، ایدئولوژی، گیج سری ، محصولی از جامعه سرمایه داری است که به ناچار پرولتاریا را تحت تأثیر قرار می‌دهد، و آگاهی طبقاتی لو را مخدوش می‌کند. مارکس می‌گوید که ایده‌های حاکم بر یک جامعه، ایده‌های طبقه حاکم آن است. این به طور کلی درست است، اما از نظر پرولتاریا این فقط به این معنی است که می‌تواند تحت تأثیر این ایده‌های بیگانه قرار بگیرد، نه اینکه "آگاهی بورژوازی" داشته باشد. ایدئولوژی سوسیال دموکرات، بخشی از ایدئولوژی سرمایه داری است، بنابراین بر لایه‌های طبقه کارگر تأثیر می‌گذارد. خودتان می‌گویید که "سوسیال دموکراسی یک جنبش ضد انقلاب است." (تز شماره 8). امروز ضد انقلابی بودن یک حزب به معنای سرمایه داری بودن آن است. در غیر این صورت اصطلاح ضد انقلاب فقط یک توهین است، نه یک تعریف اجتماعی و سیاسی  به مفهومی که برای مارکسیسم معنا دارد.

همین مورد در مورد اتحادیه‌های کارگری به کار می رود. آنها، همانطور که شما ادعا می‌کنید، "... قسمت بیشتر یا کوچکتری از ارزش اضافی را از سرمایه نمی‌گیرند"(تز شماره 9) برعکس، آنها به عنوان ارگان‌های سرمایه داری به سرمایه داری کمک می‌کنند تا حداکثر ارزش اضافی ممکن را استخراج کند. آنها این کار را به صورت نسبی یا مطلق انجام می‌دهند، اما در هر صورت این کار را می‌کنند. در لحظات بحران عمیق  مانند امروز، آنها با حمایت از اقدامات ریاضت اقتصادی سختگیرانه دولت علیه طبقه کارگر به "عقلایی کردن" اقتصاد کمک می‌کنند. آنها مستقیماً در افزایش بیکاری نقش دارند. آنها سعی در انحراف، تجزیه و از بین بردن میزان رقابت کارگران دارند. اگر کارگران بتوانند در اینجا و آنجا، به طور موقت استانداردهای ناخوشایند زندگی خود را حفظ کنند، این به خاطر عزم خودشان، فعالیت خودشان است، نه به دلیل اتحادیه‌ها. همانطور که شما می‌گویید اتحادیه‌ها "... مخالف شوراهای انقلابی کارگران هستند."(تز شماره 9) اما چرا نقش ارتجاعی آن ها  را فقط به آینده یا گذشته (وقتی اتحادیه های SPD با انقلاب آلمان 1918-1919 مخالفت کردند) طرح کنیم؟ آنها امروز مخالف هر نوع مبارزه مقدماتی برای شوراهای کارگری فردا هستند. اتحادیه‌ها در فروش نیروی کار واسطه نیستند. آنها "واسطه"‌های کارگران در بازار کار نیستند. در حقیقت آنها به طور مداوم ارزش نیروی کار را کاهش می‌دهند. آنها یک نیروی پلیس سرمایه دار درون پرولتاریا هستند. اگر شرایط اقتضا نماید، اتحادیه‌ها به همراه سایر نیروهای سرکوب از دولت سرمایه داری به طور فیزیکی دفاع خواهند کرد. اتحادیه‌های کارگری به اندازه سوسیال دموکراسی سرمایه دار و ضد انقلاب هستند، اگر شکست‌های 50 ساله پرولتری چیزی را به ما نشان دهند، همین است

.

اصطلاح "سازمان کارگری سرمایه دار" گمراه کننده است زیرا به طور ضمنی این معنی را می رساند که این ارگان‌های سرمایه داری ماهیت طبقاتی دوگانه دارند؛ نیمی کارگری و نیمی سرمایه دارانه. این عنوان همچنین می‌تواند بیانگر این معنا باشد که در طول دوره‌های رونق اقتصادی، این ارگان‌های سرمایه داری "در خدمت" کارگران هستند، تا در دوره‌های افسردگی و بحران بتوانند علیه کارگران به مخالفت بپردازند. اما این نادرست است. در هر صورت، ماهیت طبقاتی آنها به طور نادرست با این اصطلاح تعریف می‌شود، بنابراین، راهی  برای انواع فرصت طلبی‌های "اتحادیه گرایی" باز می‌شود.

لنین و کمینترن با اشاره به حزب کارگر انگلیس و دیگر احزاب سوسیال دموکرات ایده آشفته "حزب کارگر سرمایه دار" را ابداع کردند. همانطور که تاکتیک 1921 "جبهه متحد" نشان ‌داد، این امر انگیزه ای فرصت طلبانه داشت. کمینترن خواستار "اتحاد عمل" با این احزاب شد که برای همیشه به اردوگاه بورژوازی منتقل شده بودند. وقتی یک سازمان کارگری خیانت کرد و سرمایه دار شد، دیگر نمی‌تواند به اردوی کارگران برگردد. کمینترن در ارائه این اقدامات برای دشمنان طبقاتی، زوال و انحطاط خود را تسریع کرد. این واقعیت که احزاب سوسیال دموکرات و اتحادیه‌ها میلیون‌ها کارگر داشتند، این واقعیت اساسی و غیر قابل انکار را تغییر نمی‌داد که از نظر سیاسی، و از این رو از نظر جامعه شناختی، این سازمان‌ها جزئی از سیستم سرمایه داری شده‌اند.

احزاب "کمونیست" نیز بخشی از دستگاه سیاسی سرمایه داری هستند. از طریق استالینیسم، آنها تحریک کننده فعال ضد انقلاب شدند که انقلاب اکتبر را در هم کوبید و کمینترن را در دهه 1920 و 1930 خراب کرد. با این وجود این احزاب کمونیست دروغین نه عوامل مسکو یا پکن بلکه نوکران وفادار دولتهای ملی خود هستند. نامیدن آنها به عنوان "احزاب لنینیست" یک تحریف آشکار تاریخ است. حزب لنین، بلشویک‌ها، به علاوه کمینترن اولیه، علی رغم همه تغییر شکل‌هایی که در آنها وجود داشت، ارگان‌های طبقه کارگر بودند. عمیقاً اشتباه است که آنها را با بی رحمانه ترین ضد انقلابی که پرولتاریا متحمل شده است همسان بدانیم.

این ما را به پرسش در باره ی انقلاب روسیه سوق می‌دهد. شما ادعا می‌کنید که این یک "انقلاب دهقانی" بود (تز شماره 10). از این رو، یک انقلاب بورژوازی؟ اما این یک سوء برداشت اساسی از انقلاب پرولتری و انقلاب بورژوازی را نشان می‌دهد. بیایید ابتدا به مسئله ماهیت پرولتری آن بپردازیم.

این واقعیت که اکتبر یک انقلاب پرولتری بود، توسط کل جنبش کمونیستی زمان خود به رسمیت شناخته شد. آیا شما ادعا می‌کنید که همه این انقلابیون نسبت به ماهیت طبقاتی واقعی ماه اکتبر نابینا بوده‌اند؟ این یک فرض کاملاً بی دلیل است که از پیش داوری های منشویک ها و سوسیال دموکرات ها استفاده می‌کند. نه تنها لوکزامبورگ و اسپارتاکیست‌ها اکتبر را متعلق به خود دانستند، بلکه گورتر، پانه کوک، رولان-هولست، بوردیگا، فراینا، پوزمر، ناروهای بلغاری، پانخورست و غیره نیز این کار را کردند. در واقع، جنگ اول امپریالیستی متوقف شد زیرا همه دولتهای امپریالیستی از "آلودگی بلشویکی" در ارتش و جمعیت خود ترس داشتند. تصور می‌شد انقلاب اکتبر اولین انقلاب از مجموعه انقلاب‌های بین المللی در این دوره از زوال سرمایه داری باشد. به همین دلیل کمینترن برای سرعت بخشیدن به روند انقلاب جهانی در سال 1919 تاسیس شد. در آخر موج انقلابی شکست خورد، اما نه به این دلیل که اکتبر محکوم به یک "انقلاب دهقانی" بود.

درست است، انقلاب اکتبر مشارکت میلیون‌ها دهقانی بود که خود را در شوراهای سربازان، کمیته‌های روستاها و شوراهای روستایی سازمان می‌دادند. اما حزب اصلی "دهقانان"، سوسیل رولو سیونرها(سوسیالست های انقلابی)به دو بخش تقسیم شدند، یک طرف از بورژوازی حمایت می‌کرد و دیگری از انقلابی ترین حزب کارگران در آن زمان یعنی بلشویک‌ها. دهقانان به دنبال کارگران شهر رفتند و رهبری آنان را پذیرفتند. با این حال این واقعیت که اکثر مردم دهقان بودند، اکتبر سرخ را "دهقان" نمی‌کند. دهقانان طبقه‌ای نیستند که قادر به اداره جامعه باشند، حتی ایجاد احزاب توده‌ای آن ها مستقل از بورژوازی نیست. نه، انقلاب اکتبر یکبار برای همیشه ثابت کرد که دهقانان فقط می‌توانند یکی از دو طبقه اصلی جامعه بورژوازی را دنبال کنند: بورژوازی کاملاً مرتجع یا طبقه کارگر. در اکتبر، دهقانان به دنبال پرولتاریا رفتند و بدین ترتیب حمایت مردمی گسترده‌ای از انقلاب کارگری را تضمین کردند.

در مورد این ایده که اکتبر یک "انقلاب بورژوازی" بود.از این ایده زمانی بسیاری از "کمونیست‌های چپ" و بعداً "کمونیست‌های شورایی" وقتی تمام وزن و انزوای ضد انقلاب را متحمل شدند، دفاع کردند. در اصل، این یک برداشت منشویکی بود. اما این دیدگاه انحطاط نظام جهانی را که با جنگ امپریالیستی آشکار شده بود نادیده گرفت. بورژوازی در همه جا به طبقه‌ی اجتماعی رو به زوال تبدیل شده بود. بنابراین دوره "انقلاب‌های بورژوازی" به پایان رسیده است. انقلاب کمونیستی به طور عینی در کل جهان مطرح شد. روسیه نه به دلیل منابع داخلی‌اش (که عقب مانده بود) بلکه به دلیل اینکه کل اقتصاد جهان برای تجدید سازمان کمونیستی و اجتماعی شدن نیروهای تولیدی، که برای سوسیالیسم بیش از حد رسیده بودند، فریاد فوری می‌کشید. بلشویک‌ها این مسئله را به وضوح دیدند - و همه امید خود را به گسترش انقلاب جهانی بستند. منشویک‌ها، که همه چیز را از نظر اقتصاد ملی و "مراحل" منزوی می‌دیدند، قادر به درک دوره جدید سرمایه داری نبودند. بنابراین آنها را وادار به مخالفت با انقلاب پرولتری کردند، زیرا آن را "زودرس" یا "آنارشیست" دانستند. کمونیست‌های چپ که از این ایده "اصلاح انقلابی بورژوازی" در روسیه دفاع می‌کردند، مطمئناً مخالف انقلاب کارگری نبودند. اما با این وجود آنها از یک چارچوب سیاسی ناهماهنگ دفاع می‌کردند.

حزب بلشویک که شما به عنوان "... حزب پیشتاز با نظم و یکپارچه" اشتباه معرفی می‌کنید (پایان نامه شماره 10) یک حزب پرولتری بود که بر اساس شورای کارگران و کمیته‌های کارخانه بنا شده بود. ایده‌های آن، برنامه انقلابی آن (علی رغم نقص ها) از طبقه کارگر بین المللی ناشی می‌شود. شعارهای "با جنگ امپریالیستی"، "تبدیل جنگ امپریالیستی به یک جنگ داخلی" و "تمام قدرت به شوروی" متعلق به چه کسی دیگر است؟ به بورژوازی؟ به کشاورز ؟ نه، این شعارها بیانگر نیازهای پرولتاریای جهانی در آن زمان بود. این ایده که حزب بلشویک نماینده "بوروکراسی" - "طبقه جدید حاکم" است - یک ایده ضد مارکسیستی است. اولاً، زیرا در مورد حزب بلشویک کاملاً نادرست است و دوم به این دلیل که نه تنها از ایده "طبقه جدید" دفاع می‌کند بلکه شیوه تولید جدید، "سوم"، نه سرمایه داری و نه کمونیستی،را پیشنهاد می‌کند. معضل انسانیت دیگر "سوسیالیسم یا بربریت" نخواهد بود، زیرا به نظر می‌رسد راه حل پرولتری شکست خورده است، اما "سرمایه داری یا بربریت" (همان!). انواع این "تئوری" که توسط بسیاری از نژاد پرستان مارکسیسم مانند برنهام، ویتفوگل، کاردان و غیره دفاع می‌شود، اولین بار در دهه 1920 توسط کارشناسان سوسیال دموکرات از جمله کائوتسکی، هیلفردینگ و پائور پشتیبانی شد. این نوع "ضد لنینیسم" متعلق به قلاب، خط و غرق سرمایه داری است.

یک بار دیگر، این نادرست است که هدف از انقلاب کارگری این است که "... کارگران خود استاد تولید خواهند بود". (پایان نامه شماره 10) این با هدفی که شما در بخش اول، یعنی ایجاد یک روش تولید بر اساس نیاز، بر اساس مقادیر مصرف،مطرح شد متفاوت است. بدیهی است که کمونیسم را هیچ نوع نخبه یا یک حزب پیشتاز نمی‌تواند ایجاد کند. این امر مستلزم مشارکت کامل کل طبقه، کل مردم، در ساختن جهانی عاری از ملتها، جنگ، قحطی و ناامیدی است. جهانی از همبستگی انسانی، که در آن فرد جامعه را تکمیل می‌کند و بالعکس. این قطعاً هدف انقلاب کارگری است! مسلماً در این راه کارگران "استاد تولید" خواهند بود، اما نه برای حفظ وضعیت تکه تکه "کارگر" بلکه برای تبدیل خود به تولیدکنندگان وابسته آزاد. اگر کمونیسم یک جامعه بی طبقه باشد، طبقه کارگر باید به عنوان یک طبقه خاص یا حتی "ممتاز" از تولید ناپدید شود. بشریت کمونیست بطور بی وقفه تلاش خواهد کرد تا بر کل جامعه، نه تنها در روند تولید و توزیع، تسلط یابد.

3. وضعیت موجود

وقتی ادعا می‌کنید که "... تولید مثل سرمایه هنوز در بحرانی قرار نگرفته است که زندگی اجتماعی را کاملاً تغییر ‌دهد." (پایان نامه شماره 11)، برای اینکه بگوییم نیازهای فوری طبقه کارگر در اروپای غربی انقلابی نیست، دانستن اینکه چه باید گفت دشوار است.

چه اتفاقاتی شما را متقاعد می‌کند که سرمایه داری در اروپای غربی (بدون اشاره به بقیه جهان!) در عمیق ترین بحران از دهه 1930 به بعد قرار دارد؟ جستجوی یک فرو رفتن کافی در نرخ نزولی سود مطمئناً آن چیزی نیست که شما پیشنهاد می‌کنید؛زیرا این کار خشن ترین سرنوشت سازی است. شرایط عینی برای یک سرنگونی انقلابی کاملاً رسیده است - در حقیقت، این در 60 سال گذشته چنین بوده است! نکته مهم و تعیین کننده این است که سرمایه داری در شدیدترین بحران اقتصادی خود فرو می‌رود و این همان چیزی است که طبقه کارگر را برای از بین بردن توهمات خود در مورد بقا در نظام سرمایه داری فراهم می‌کند. بنابراین انقلابیون باید خود را برای مداخله سیستماتیک در این دوره آماده کنند، تا صبورانه اهداف جنبش را توضیح دهند، در مبارزات طبقاتی شرکت کنند و از آنها بیاموزند، تا مداخله آنها واقعاً به عنوان یک عامل فعال در آگاهی کمونیستی عمل کند. زمان رسیده است، به حدی رسیده است که اگر طبقه کارگر نتواند سرمایه داری را نابود کند، شرایط انقلاب می‌تواند "پوسیده" شود. تنها نتیجه این شکست جنگ سوم امپریالیستی و شاید نابودی هر آینده کمونیستی خواهد بود.

گفتن اینکه اروپای غربی در یک "وضعیت پیش از انقلاب" قرار دارد (پایان نامه شماره 11) تنها می‌تواند به معنای این باشد که امروز مبارزه طبقاتی خود را آماده می‌کند، در حال بلوغ شرایط برای یک سری حملات گسترده علیه سیستم سرمایه داری است. نادیده گرفتن این نتیجه کوری خواهد بود. خشونت آشکار و رو به رشد دولتی در اروپای غربی کاملاً این روند را تأیید می‌کند: بورژوازی خود را برای جنگ داخلی علیه تهدید انقلاب پرولتری آماده می‌کند. اینکه بگوییم سطح آگاهی طبقاتی هنوز همگن و فعال نیست تا بتواند یک براندازی انقلابی را انجام دهد، یک چیز است. اما اینکه گفته شود نیازهای طبقه انقلابی نیست، نادرست است. آن وقت چه می‌شدند؟ سطوح "آگاهی فوری" سوسیال دموکراسی بیشتر؟ در مورد "توجیه و محدودیت" اتحادیه‌های کارگری امروز درس بیشتری می‌گیرید؟

به نظر می‌رسد شما می‌گویید که دفاع از منافع اقتصادی فوری کارگران در چارچوب سرمایه داری است و اتحادیه‌ها این عملکرد را انجام می‌دهند (بسته به شرایط اقتصادی خوب یا بد). این کشور باید از شرایط وجودی خود در درون سرمایه داری دفاع کند. در پایان، به دلیل بحران، و تهدید یک جنگ جدید امپریالیستی، درک خواهد کرد که فقط از طریق یک حمله سیاسی می‌تواند از خود دفاع کند. به عبارت دیگر، طبیعت استثمار شده و انقلابی طبقه کارگر همیشه در هم می‌آمیزند، و همزمان با تجزیه شدن سیستم سرمایه داری به بربریت کامل، تمایل دارند آگاهانه متحد شوند. هرگز سیستم به اندازه عینی امروز آسیب پذیر نبوده است. در برهه‌ای از مبارزه، کارگران به این موضوع پی خواهند برد. همانطور که قبلا گفتیم، نقش اتحادیه‌ها این است که کارگران این وحدت آگاهی را اشتباه بگیرند، مبارزات اقتصادی را از مبارزات سیاسی جدا کنند، تا درهر دو خرابکاری کرده و نابود کنند. اتحادیه‌ها از سرمایه داری دفاع می‌کنند، نه از هرگونه پوچی کارگر سرمایه دار.

در تز شماره 17 شما در مورد "جنبش جناح چپ" صحبت می‌کنید. فرض می‌کنیم منظور شما گروههای چپ افراطی است. این گروهها در یک درجه یا درجه دیگری از اتحادیه‌ها، سوسیال دموکراسی، استالینیسم و ​​سرمایه داری دولتی دفاع می‌کنند. آنها در شوهای انتخاباتی شرکت می‌کنند، از مبارزات جناحی بین امپریالیستی یا بورژوازی (در السالوادور، خاورمیانه، آفریقا، جنوب شرقی آسیا و غیره) حمایت می‌کنند. آنها چیزی غیر از زائده‌های سرمایه دار گروههای بزرگتر سرمایه داری نیستند. آنها بخشی از "چپ سرمایه" هستند. آنها فرصت طلب و اصلاح طلب نیستند. فرصت طلبی، اصلاح طلبی و تجدیدنظرطلبی انحرافات تاریخی خاصی در جنبش کارگری قبل از 1914 بود. کمینترن نیز قبل از مرگ، این بیماری‌ها را تجربه کرد، هرچند برای مدت طولانی. به عنوان پدیده‌های توده‌ای، این انحرافات امروز در هیچ کجا وجود ندارد. زوال سرمایه داری، که هرگونه احتمال مادی برای یک جنبش کارگری توده‌ای و دائمی را از بین برده است (همانطور که انترناسیونال دوم بود)، به طور غیرمستقیم نیز اساس این تغییر شکل‌های تاریخی را که پرولتاریا در قرن گذشته متحمل شد، از بین برد. در فضای کوچک انقلابی که امروزه وجود دارد، هنوز می‌توان اشکال فرصت طلبی را یافت، که معمولاً با بیماری دوقلوی آن، فرقه گرایی همراه است. اما این به دلیل ابتلا به بیماری اسکلروز و نظریه پردازی است، نه به دلیل "پایگاه توده‌ای اصلاح طلب". گروههای چپ افراطی ماهیت طبقاتی متفاوت با این محیط دارند. سوسیال دموکراتهای چپ (و گروههای "جوانان" آنها)، تروتسکیستها، "کمونیستها"، مائوئیستها و دیگر رگه‌های چپ-پوپولیسم، کاملاً به اردوگاه سرمایه داری تعلق دارند.

نابودی کل دستگاه سیاسی سرمایه داری، از چپ و راست آن، وظیفه کل طبقه کارگر است. آنچه انقلابیون باید خستگی ناپذیر انجام دهند این است که عقاید و اقدامات ارتجاعی سرمایه دارانه این گروهها، به ویژه چپ گرایان را محکوم کنند؛زیرا این امر مستقیماً بر طبقه تأثیر می‌گذارد. این کار باید در مقابل طبقه کارگر انجام شود. اگر سوسیال دموکراسی، همانطور که شما می‌گویید، "... جدی ترین مانع انقلاب و ... آخرین امید بورژوازی است ..." (تز شماره 17) نتیجه می‌شود که تمام انگل‌های سیاسی آن نیز دشمن هستند. رساندن این پیام به  طبقه کارگر به عقیده ما یک مسئولیت اساسی است.

به عنوان نتیجه گیری:

اصطلاح "کمونیست چپ" امروز نام غلطی است زیرا جنبش توده‌ای کمونیست قبلی موج انقلابی اول (27-1917) مرده است. "کمونیست‌های چپ" دهه‌های 1920، 1930 و 1940 جناح‌های کوچک مارکسیستی بودند که تلاش کردند از ضد انقلاب جان سالم به در ببرند و در نتیجه سلاح‌های عملی و تئوری آینده را آماده کنند. این شامل رفقای GIK هلند و آلمان، رفقای "چپ ایتالیایی" در تبعید بودند که بیلان را منتشر کردند، و غیره. گرایشهای مختلفی که از لحاظ نظری از این بخشها ناشی می‌شود، امروز زنده هستند و در حال رشد هستند. اما نیازی نیست که خود را "کمونیست چپ" بنامیم، زیرا ما بخشی از تنها جنبش کمونیستی، یعنی مارکسیستی امروز هستیم. دستگاه چپ سرمایه داری هیچ ارتباطی با مارکسیسم ندارد. این نحله، مخالف مرگبار کمونیسم و ​​طبقه کارگر است. این یک جنبش انحطاطی است که از سرمایه داری دولتی و ضد شورش دفاع می‌کند. ما "چپ" آن نیستیم.

به همین ترتیب، نام "کمونیسم شورایی" ناکافی است، زیرا کمونیسم را با شوراها مشخص می‌کند. این ادعای بی دلیل است. شوراهای کارگری هنوز بیان می‌کنند که جامعه به طبقات تقسیم شده است. بنابراین این اصطلاح مترادف با شیوه تولید کمونیستی نیست. این نام همچنین حاکی از آن است که "انواع" کمونیست وجود دارد - برخی از "کمونیست‌های حزب"، "کمونیست‌های دولتی"، ... "کمونیست‌های دهکده" یا "کمونیست‌های حوزه"؟ اما در واقعیت ما به سادگی کمونیست هستیم.

این که خود را "گروه‌های کارگری ضد سرمایه داری" بنامیم نیز نام اشتباهی است. انقلابیون خود را به گونه‌ای مثبت تعریف می‌کنند و نظرات خود را پنهان نمی‌کنند. "کارگر ضد سرمایه داری" یک تعریف کاملاً منفی است. گروه‌های انقلابی امروز نمی‌توانند خود را به عنوان "مراکز اطلاعات" - یا مجامع تجربیات محلی محدود کنند. آنها محافل بحثی کارگران نیز نیستند، که ماهیتاً موقتی هستند. گرچه برای کل طبقه حیاتی است، اما این محافل وظیفه بین المللی فعال و سیستماتیک تبلیغات و تبلیغات را انجام نمی‌دهند و نمی‌توانند هم انجام دهند. به همین ترتیب، گروه‌های انقلابی، کمیته‌های اعتصاب یا "آقا بالاسر"های در خدمت اعتصابات نیستند. یک گروه انقلابی بخشی از طبقه است، اما یک بخش سیاسی و داوطلبانه است. این تلاش برای دفاع از یک بستر سیاسی روشن و منسجم در مبارزات طبقه کارگر است. در جنبش طبقه، اهداف کلی و نهایی انقلاب پرولتری را نشان می‌دهد.

وظیفه سازماندهی واقعی طبقه از طریق اقدام خودجوش توده‌ای آن، به عهده خود طبقه است. انقلابیون نمی‌توانند آن وظیفه واحد را که فقط صدها هزار کارگر، اگر نه میلیون‌ها کارگر،باید انجام دهند ازعهده‌اش برآیند. وظیفه انقلابیون این است که خودشان را سازماندهی کنند، ایده‌های خود را روشن کنند، تا بتوانند با درسهایی از تجارب تاریخی پرولتاریای جهان در جنبش توده‌ای فردا شرکت کنند و به باروری آنها کمک کنند. مبارزات طبقه کارگر گذشته، حال و آینده تحقق نیافته دارد. یک پیوند ارگانیک وجود دارد که این لحظات از سیر تاریخی آن را متحد می‌کند. انقلابیون سعی دارند قبل از هر چیز این پیوند را به شکل نظری باز کنند. مشارکت کامل، با تمام اراده و اشتیاق خود در این کار، کمک به بهترین بینش و سالها پیگیری در این مبارزه برای آزادی انسان، این است آن چه که با توسل به آن امروز می توانید امید و خوشبختی خود را به دست بیاورید!

جریان کمونیست بین المللی

ژانویه 1981

 

________________________________________

[1] آنتونیو گرامشی، منتخبی از نوشتارهای سیاسی 1910-1920؛ ‘سندیکالیسم و ​​مجالس، مقاله در L'Ordine Nuovo، 8 نوامبر 1919. لندن 1977، ص 110-111.

[2] همان، ص 111

[3] برای نقد جامع آن دوره (از جمله مشاغل کارخانه ای)، به "انقلاب و ضد انقلاب در ایتالیا"، در بررسی بین المللی ICC No. 2، ص 18

[4] پل ماتیک، "کنترل کارگران"، در چپ جدید، بوستون، 1970، ص. 392

[5] پل متیک، اقتصاد، سیاست و عصر تورم، لندن، 1980، ص. 123

• انقلاب جهانی 2010 - 331 تا 384

• انقلاب جهانی 2020 - 385 تا ...

 

اسم
نظر ...