کمونیسم شورایی


167 بار خواندە شدە است

بە اشتراک بگذارید :

artimg

کمونیسم شورایی

پل ماتیک (1939)

برگردان:کاوه دادگری

منبع: بایگانی کوراشه؛

منتشر شده: به عنوان فصل پنجم از کمونیسم ضد بولشویکی، انتشارات مرلین، 1978؛ در اصل به عنوان »گروه‌های کمونیست‌های شورایی» در مجله The Social Frontier، جلد 5، شماره 45، مه 1939، صفحات 248-253 منتشر شده؛

نسخه‌برداری: توسط اندی بلوندن، برای مارکسیست‌ها.ارگ، 2003؛

بازبینی و تصحیح: توسط جف ترو، ژوئیه 2005.

شکی نیست که نیروهای اجتماعی که به طور کلی به عنوان »جنبش کارگری» شناخته می‌شوند و در طول صد سال گذشته ظهور کرده و به لحاظ کمی، در دوره‌ای کوتاه قبل و بعد از جنگ جهانی[اول] به گسترده‌ترین حد خود رسیدند، اکنون به وضوح در حال افول هستند. اگرچه این وضعیت توسط افرادی که به مسائل کارگری علاقه‌مند هستند، یا با خوشحالی یا با اکراه پذیرفته می‌شود، توضیحات واقع‌بینانه در مورد این پدیده نادر است. در جایی که جنبش کارگری توسط نیروهای خارجی نابود شده، این مشکل باقی می‌ماند که چگونه علیرغم قدرت ظاهری که در دوره طولانی توسعه خود به دست آورده بود، از بین رفته است. در جایی که به خودی خود از هم پاشیده است، این سوال باقی می‌ماند که چرا یک جنبش کارگری جدید ظاهر نشده است، زیرا شرایط اجتماعی که چنین جنبش‌هایی را تولید می‌کنند هنوز وجود دارد.

I

بیشتر توضیحاتی که ارائه می‌شوند قانع‌کننده نیستند، زیرا این توضیحات صرفاً با هدف خدمت به منافع خاص و فوری طرفداران درگیر در مسائل کارگری ارائه می‌شوند، چه برسد به محدودیت‌هایشان در دانش نظری و تجربی. اما بدتر از موضع نادرست یا ناکافی در مورد مسئولیت بن‌بست فعلی جنبش کارگری، ناتوانی ناشی از آن در فرمول‌بندی مسیرهایی است که به اقدام مستقل جدید طبقه کارگر منجر می‌شود. پیشنهادات زیادی برای احیای جنبش کارگری وجود دارد؛ با این حال، محقق جدی نمی‌تواند متوجه نشود که همه این پیشنهادات برای «آغاز جدید» در واقع تنها بیان مجدد و بازکشف ایده‌ها و اشکال فعالیتی است که با وضوح و انسجام بسیار بیشتری در آغاز جنبش کارگری مدرن توسعه یافته‌اند. در رد ایده کاربرد موفق این اصول بازکشف‌شده و - در مقایسه با تحولات بعدی - رادیکال، باید در نظر داشت که این اصول نه تنها ناکافی هستند، زیرا ناگزیر به مرحله‌ای کاملاً متفاوت از توسعه جامعه سرمایه‌داری پیوند خورده‌اند، بلکه دیگر متناسب نیستند و نمی‌توان آنها را متناسب با جنبش کارگری ساخت که فلسفه، اشکال سازماندهی و فعالیت‌هایش را برای مدت طولانی و با موفقیت زیاد بر اساس آرزوهایی کاملاً مخالف با محتوای این اصول اولیه پایه‌گذاری کرده است.

انتظار نمی‌رود که جنبش کارگری قدیمی احیا شود؛ آن جنبش کارگری که ممکن است جدید تلقی شود باید ویژگی‌های جنبش کارگری قدیمی را که به عنوان نقاط قوت آن محسوب می‌شدند، از بین ببرد. این جنبش باید از موفقیت‌های آن پرهیز کند و نمی‌تواند صرفاً به یک بیان سازمانی «بهتر از قبل» بسنده کند؛ باید تمام مفاهیم مرحله کنونی توسعه سرمایه‌داری را درک کرده و بر اساس آن سازماندهی شود؛ باید اشکال فعالیت خود را نه بر اساس ایده‌های سنتی، بلکه بر اساس امکانات و ضرورت‌های موجود بنا کند. بازگشت به آرمان‌های گذشته، تحت شرایط اجتماعی عمومی کنونی، تنها به معنای مرگ زودتر برای جنبش کارگری خواهد بود. نه تنها بزدلی سران سازمان‌های کارگری و دیوان‌سالاری کارگری متصل به آنها بسیاری از شکست‌های اخیر در درگیری‌های با طبقات حاکم را به بار آورده و نتیجه اعتصاب عمومی در فرانسه را تعیین کرده است، بلکه بیشتر از آن، شناخت واضح یا غریزی از اینکه جنبش کارگری فعلی نمی‌تواند بر خلاف نیازهای سرمایه‌داری عمل کند و به نوعی فقط می‌تواند به منافع خاص و تاریخی سرمایه‌داری خدمت کند، نیز نقش داشته است.

بدون توجه به آن سازمان‌ها و مسئولانی که از ابتدا وظیفه خود را صرفاً مشارکت در توزیع ثروتی که توسط کارگران ایجاد شده، می‌دانستند، چه از طریق قاچاق علنی یا با سازماندهی بازار کار، این نکته واضح است: امروزه رهبران کارگری و همچنین خود کارگران، کم و بیش از ناتوانی خود در عمل علیه سرمایه‌داری آگاه هستند، و بدبینی‌ای که بسیاری از رهبران کارگری در سیاست‌های عملی که هنوز ممکن است از خود نشان می‌دهند، یعنی »فروش»، ممکن است به عنوان واقع‌بینانه‌ترین نگرش، ناشی از درک کامل وضعیت تغییر یافته در نظر گرفته شود. حس بیهودگی که در جنبش کارگری امروز غالب است، نمی‌تواند با استفاده بیشتر از اصطلاحات رادیکال از بین برود، و نه با تسلیم کامل به طبقات حاکم، همان‌طور که در بسیاری از کشورها که رهبران کارگری برای »برنامه‌ریزی ملی» و حل مسئله اجتماعی در چارچوب شرایط تولید کنونی فریاد می‌زنند، تلاش می‌شود. بر اساس چنین اقدامات، جنبش کارگری قدیمی نمی‌تواند از پیشنهادات مبهم جنبش‌های فاشیستی کمک بگیرد، و به عنوان مقلدان حتی کمتر از بانیان اصلی موفق خواهند بود. فاشیسم و لغو جنبش کارگری کنونی مرتبط با آن، نمی‌توانند با روش‌های فاشیستی و اتخاذ اهداف فاشیستی توسط خود جنبش کارگری متوقف شوند.

II

گرچه اغلب تلاش شده است، اما نمی‌توان وضعیت اسفبار کنونی جنبش کارگری را نتیجه بسیاری از »خیانت‌ها» به دست »مرتدان» یا »کمبود بینش» نسبت به نیازهای واقعی طبقه کارگر از سوی رهبرانش توضیح داد. همچنین نمی‌توان اشکال خاص سازمان‌ها یا گرایش‌های فلسفی معین را برای شکست‌های متعدد مقصر دانست. همچنین نمی‌توان کاهش جنبش را به »ویژگی‌های ملی» یا »خصوصیات روان‌شناختی» نسبت داد. کاهش جنبش کارگری یک کاهش عمومی است؛ تمام سازمان‌ها، بدون توجه به اشکال و نگرش‌های خاص خود، تحت تأثیر قرار می‌گیرند؛ و هیچ کشور و مردمی نتوانسته‌اند از این روند نزولی فرار کنند. هیچ کشوری، هنگام تماشای نابودی جنبش کارگری در سرزمین‌های دیگر، نتوانسته »از شکست‌های آنها درس بگیرد»؛ هیچ سازمانی، با دیدن فروپاشی دیگران، نتوانسته »یاد بگیرد که چگونه از این سرنوشت اجتناب کند». تضعیف تمام قدرت کارگران در روسیه در سال ۱۹۲۰ به راحتی در ترکیه، ایتالیا، چین، آلمان، اتریش، چکسلواکی، اسپانیا، و اکنون در فرانسه، و به زودی در انگلستان کپی شد. درست است که در هر کشور، به دلیل ویژگی‌های توسعه اقتصادی و اجتماعی، نابودی سازمان‌های کارگری قادر به عملکرد به عنوان چنین متغیر بوده است؛ اما هیچ‌کس نمی‌تواند انکار کند که در همه این کشورها استقلال جنبش کارگری از بین رفته است. آنچه هنوز تحت نام سازمان کارگری وجود دارد هیچ ارتباطی با جنبش کارگری که به طور تاریخی توسعه یافته است، یا در کشورهای کمتر توسعه یافته در حال توسعه بوده، ندارد و این جنبش برای حفظ مخالفتی ناگذرا با جامعه‌ای که به دو گروه کارگران ناتوان و استثمارگرانی که تمام قدرت اقتصادی و به دنبال آن قدرت سیاسی را کنترل می‌کنند، تقسیم شده بود. آنچه هنوز به شکل احزاب، اتحادیه‌های تجاری و صنعتی، جبهه‌های کارگری و سایر سازمان‌ها وجود دارد، به قدری در چارچوب جامعه موجود یکپارچه شده است که قادر به عملکرد جز به عنوان ابزاری از آن جامعه نیست.

علاوه بر این، نمی‌توان مهم‌ترین بیان نظری که تا کنون در جنبش کارگری توسعه یافته است – مارکسیسم – را برای بسیاری از کاستی‌های جنبش کارگری و نابودی کنونی آن مقصر دانست. آن جنبش کارگری که اکنون در حال از بین رفتن است، ارتباط بسیار کمی با مارکسیسم داشت. چنین انتقادی از مارکسیسم تنها می‌تواند ناشی از نبود دانش کامل درباره محتوای آن باشد. مارکسیسم نه تنها سوءتعبیر نشده بود، بلکه هم از سوی جنبش کارگری و هم از سوی منتقدانش رد شده بود و هرگز به عنوان چیزی که هست، یعنی »راهنمایی غیردگماتیک برای تحقیق علمی و عمل انقلابی» پذیرفته نشده بود. در هر دو حالت، توسط کسانی که آن را به عنوان عبارتی بی‌معنا پذیرفتند و توسط کسانی که حتی با این عبارت بی‌معنا مبارزه کردند، به عنوان ابزاری برای پنهان کردن یک عمل به کار گرفته شد که از یک سو، صحت علمی علوم اجتماعی مارکسیستی را تأیید می‌کرد و از سوی دیگر، به شدت مخالف واقعیت‌های نگران‌کننده مربوط به آن بود.

اگرچه تحت تأثیر مارکسیسم توسعه یافته است، این جنبش کارگری رو به زوال اکنون کاملاً از اصول انقلابی اولیه خود فاصله گرفته است، حتی در جایی که پیروی از آن صرفاً اسمی بوده و بر مبانی کاملاً بورژوازی عمل می‌کند. به محض اینکه این واقعیت شناخته شود، نیازی به جستجوی دلایل کاهش جنبش کارگری در فلسفه‌ای مبهم و در واقع نادیده گرفته شده نیست؛ در عوض، این کاهش به وضوح موازی با کاهش سرمایه‌داری می‌شود. جنبش کارگری قدیمی که به سرمایه‌داری در حال گسترش وابسته بود و کاملاً در کل بافت اجتماعی یکپارچه شده بود، تنها می‌تواند با سرمایه‌داری در حال رکود، رکود کرده و با سرمایه‌داری در حال کاهش، کاهش یابد. این جنبش نمی‌تواند خود را از جامعه سرمایه‌داری جدا کند، مگر اینکه کاملاً با گذشته خود قطع رابطه کند که این امر تنها با از بین بردن سازمان‌های قدیمی، تا جایی که هنوز وجود دارند، ممکن است. با این حال، این امکان به دلیل منافع ریشه‌داری که در این سازمان‌ها ایجاد شده است، منتفی است. تولد دوباره جنبش کارگری تنها به عنوان یک شورش توده‌ها علیه سازمان‌های »خودشان» قابل تصور است. همان‌طور که به زبان مارکسیسم گفته می‌شود، روابط تولید مانع از گسترش بیشتر نیروهای مولد جامعه می‌شود و مسئول کاهش کنونی سرمایه‌داری است، سازمان‌های کارگری امروز نیز مانع از گسترش کامل نیروهای جدید طبقه پرولتاریا و تلاش‌های آنها برای اقدامات جدید در خدمت منافع طبقاتی کارگران می‌شوند. این گرایش‌های متضاد بین منافع طبقه کارگر و سازمان‌های کارگری غالب در اروپا، جایی که فرآیند گسترش سرمایه‌داری متوقف شد و انقباض اقتصادی شدیدتر احساس شد، که منجر به اشکال فاشیستی کنترل بر جمعیت شد، به وضوح آشکار شد. اما در آمریکا نیز، جایی که نیروهای اقتصاد سرمایه‌داری کمتر از اروپا تحلیل رفته‌اند، رهبران قدیمی کارگری به همراه رهبران جدیدتر و ظاهراً مترقی‌تر سازمان‌های کارگری، در حمایت از طبقه سرمایه‌داری در تلاش برای حفظ سیستم خود حتی پس از از بین رفتن مبنای اجتماعی و تاریخی آن، مشارکت دارند.

III

برای ناظر سطحی، این یک پارادوکس است که کاهش جنبش کارگری اروپا با جهش جدیدی در سازمان‌های کارگری ایالات متحده همراه بود. این وضعیت تنها نشان‌دهنده قدرت و ذخیره عظیمی است که سرمایه‌داری در آمریکا هنوز در اختیار دارد. با این حال، این وضعیت همچنین نشانه‌ای از ضعف سرمایه‌داری آمریکا در مقایسه با سرمایه‌داری متمرکزتر کشورهای اروپایی است. وضعیت کنونی کارگری در آمریکا تنها تلاش‌هایی را نشان می‌دهد که برای استفاده از مزایا جهت حذف معایب صورت می‌گیرد. متمرکز شدن تمام قدرت‌های اقتصادی و سیاسی ممکن در دست دولت (که به دلیل اقتصاد رو به زوال مجبور به شرکت در مبارزات داخلی و خارجی بزرگتر است) در ایالات متحده با منافع سرمایه‌داری فردگرایانه قدرتمندی که به درستی از قربانی شدن توسط این فرایند می‌ترسند، همچنان مخالفت می‌شود. از این رو یک پارادوکس دیگر به وجود می‌آید که به دلیل قوت مستمر سرمایه خصوصی که قادر به مقابله با گرایش‌های سرمایه‌داری دولتی و مبارزه علیه سازمان‌دهی کارگری است، وجود این سازمان‌های کارگری همچنان ادامه دارد. حمایت غیرمستقیم اما بسیار قوی‌ای که جنبش کارگری در سیاست‌های دولتی یافته که علیه روش‌های سرمایه‌داری فردگرایانه آنارشیستی است و تلاش می‌کند جامعه کنونی را حفظ کند، نهایتاً فقط به نفع دولت خواهد بود. دولت سپس از سازمان کارگری بهره‌برداری خواهد کرد، نه اینکه سازمان کارگری دولت را سازماندهی کند. هرچه دولت بیشتر منافع کارگران را تشویق کند، منافع کارگران بیشتر ناپدید می‌شود و این سازمان‌های کارگری بیشتر خود را زائد می‌کنند. رشد جنبش کارگری آمریکا که اخیراً تجربه شده است، تنها نشانه‌ای پنهان از کاهش آن است. همان‌طور که در اولین کنوانسیون CIO که اخیراً برگزار شد نشان داده شد، کارگران سازماندهی‌شده کاملاً تابع رهبری اتحادیه‌ای کارآمد و متمرکز هستند. از این بی‌اختیاری کامل ابتکار کارگران در سازمان خودشان تا تابعیت کامل کل سازمان به دولت، تنها یک قدم فاصله است. نه تنها سرمایه، همان‌طور که مارکس گفت، گورکن خود است، بلکه سازمان‌های کارگری نیز، در جایی که از بیرون نابود نشوند، خود را نابود می‌کنند. آنها در تلاش برای تبدیل شدن به نیروهای قدرتمند در سیستم سرمایه‌داری خود را نابود می‌کنند. آنها روش‌های لازم تحت شرایط سرمایه‌داری را برای رشد اهمیت خود اتخاذ می‌کنند و در نتیجه به طور مداوم نیروهایی را تقویت می‌کنند که در نهایت آنها را تصاحب خواهند کرد. بنابراین، هیچ شانسی برای بهره‌برداری از تلاش‌های آنها وجود ندارد، زیرا در نهایت، قدرت‌های واقعی در جامعه تصمیم می‌گیرند چه چیزی باید باقی بماند و چه چیزی باید حذف شود.

همچنین هیچ امیدی وجود ندارد که در قبال خدمات ارائه شده به جامعه استثماری، سازمان‌دهندگان کارگری و پیروانشان پاداش مناسبی در یک سیستم اقتصادی کاملاً تحت کنترل دولت بیابند؛ زیرا تمام تغییرات اجتماعی در جامعه متضاد کنونی از طریق مبارزه رخ می‌دهد. هماهنگی منافع بین دو نوع بوروکراسی متفاوت تنها در موارد استثنایی امکان‌پذیر است، مانند زمانی که جنگ قبل از تکمیل سیستم توتالیتر آغاز شود؛ در غیر این صورت، تصاحب جنبش کارگری قدیمی توسط سیستم دولتی، رهبران قدیمی را در خیابان‌ها رها می‌کند یا آنها را به اردوگاه‌های کار اجباری می‌فرستد، همان‌طور که در آلمان به وضوح نشان داده شد. همچنین نمی‌توان انتظار داشت که درک این آینده محتمل باعث شود رهبران کارگری از آماده‌سازی آن خودداری کنند، زیرا به جنبش کارگری غیرانقلابی کنونی هیچ امکانی جز هموار کردن راه برای آن داده نشده است. تنها گزینه جایگزین، فعالیت انقلابی، تمامی جنبه‌های فعالیت کارگری که به عنوان پیروزی‌های به سختی به دست آمده یک مبارزه طولانی ستایش می‌شود را کنار می‌گذارد و به معنای قربانی کردن تمامی ارزش‌ها و فعالیت‌هایی است که امروزه کار در سازمان‌های کارگری را ارزشمند می‌کند و کارگران را به ورود به آنها ترغیب می‌کند.

اگر توسعه اخیر کار سازمان‌یافته به‌اصطلاح »اقتصادی» در آمریکا خود نشان‌دهنده کاهش عمومی جنبش کارگری در جهان باشد و این موضوع به طور قاطع با اعلامیه اخیر جان ال. لوئیس که سازمان او آماده است »برای دفاع در برابر آلمان بجنگد» یا به عبارت دیگر، او و سازمانش آماده‌اند برای منافع سرمایه‌داری آمریکا بجنگند، روشن شود، حتی نیازی به اثبات کاهش جنبش کارگری قدیمی در میدان سیاسی ایالات متحده وجود ندارد. از آنجایی که عوامل تاریخی و اجتماعی خاص رشد یک جنبش کارگری سیاسی با هر اهمیتی در آمریکا را منتفی می‌کنند، یک جنبش کارگری سیاسی آمریکایی نمی‌تواند کاهش یابد، زیرا وجود ندارد. به جز تعداد محدودی از جنبش‌های خودجوش که به سرعت ناپدید شدند همانطور که به وجود آمدند، آنچه تاکنون در قالب یک جنبش کارگری سیاسی در این کشور تجربه شده، بی‌اهمیت بوده است. فقدان کامل آگاهی طبقاتی در جنبش‌های »اقتصادی» در اینجا چنان مشهود است که نیازی به ذکر مجدد این واقعیت نیست. به استثنای کارگران صنعتی جهان (I.W.W)، سازمان‌های کارگری در تاریخ اخیر همیشه به عنوان مکملی برای سرمایه‌داری – به عنوان یکی از دارایی‌های آن – تلقی می‌شدند. ناظر بی‌طرف باید اذعان کند که همه توده‌های کارگر سازمان‌یافته و غیر سازمان‌یافته هنوز تحت سیطره سرمایه‌داری هستند، زیرا با گسترش سرمایه‌داری نه یک جنبش کارگری، بلکه یک جنبش سرمایه‌داری کارگران شکل گرفت.

IV

 

 از موقعیت منفی که در اینجا توسعه یافته است، به راحتی می‌توان دید که فعالیت آینده طبقه کارگر نمی‌تواند به عنوان »آغازی نو» توصیف شود، بلکه صرفاً به عنوان یک آغاز است. قرن مبارزه طبقاتی پشت سر ما »دانش نظری بی‌نظیری را توسعه داد؛ کلمات انقلابی شجاعانه‌ای را در مقابل ادعای سرمایه‌داری به عنوان یک سیستم اجتماعی نهایی یافت؛ کارگران را از ناامیدی و بدبختی بیدار کرد. اما مبارزه واقعی در چارچوب سرمایه‌داری بود؛ این عمل از طریق رهبران انجام می‌شد و تنها می‌خواست اربابان آسان را جایگزین سخت‌ها کند.» تاریخ قبلی جنبش کارگری باید فقط به عنوان مقدمه‌ای برای اقدامات آینده در نظر گرفته شود. اگرچه هیچ شکی نیست که این مقدمه از قبل برخی از پیامدهای مبارزه آتی را پیش‌بینی کرده است، با این وجود، این مقدمه فقط معرفی بود، نه خلاصه‌ای از آنچه قرار است دنبال شود.

جنبش کارگری اروپا با چنان کمترین مبارزه‌ای ناپدید شد زیرا سازمان‌های آن هیچ دیدگاه آینده‌نگرانه‌ای نداشتند؛ آنها می‌دانستند یا حس می‌کردند که در یک سیستم سوسیالیستی جایی برای آنها وجود ندارد و ترس آنها از این که جامعه طبقاتی از بین برود، کمتر از سایر گروه‌های ممتاز نبود. قادر به فعالیت فقط تحت شرایط سرمایه‌داری بودند، با بی‌میلی به پایان سرمایه‌داری می‌نگریستند؛ انتخاب بین دو راه مردن هرگز کسی را زنده نکرده است. این واقعیت که چنین سازمان‌های کارگری فقط در سرمایه‌داری می‌توانند فعالیت کنند، همچنین توضیح می‌دهد که چرا مفاهیم نسبتاً عجیب آنها در مورد آنچه که جامعه سوسیالیستی را تشکیل می‌دهد، وجود دارد. »سوسیالیسم» آنها سوسیالیسمی بود که شبیه سرمایه‌داری بود؛ آنها سرمایه‌داران »پیشرو» بودند تا سوسیالیست‌ها. همه نظریات آنها، از نظریه اصلاح‌طلب »مارکسی» برنشتاین، تا نظریه‌های »سوسیالیسم بازار» که امروزه رایج است، تنها روش‌هایی برای پذیرش سرمایه‌داری هستند.

بنابراین جای تعجب نیست که چنین سیستم سرمایه‌داری دولتی که به وضوح قابل تشخیص است، همانند سیستم موجود در روسیه، عموماً توسط آنها به عنوان یک سیستم سوسیالیستی کامل یا به عنوان مرحله‌ای گذرا به سوی سوسیالیسم پذیرفته می‌شود. انتقاداتی که به سیستم روسیه وارد می‌شود، فقط به کمبود دموکراسی یا بدخواهی یا حماقت فرضی بوروکراسی آن می‌پردازد و به واقعیت‌هایی که روابط تولید در حال حاضر در روسیه اساساً با دیگر کشورهای سرمایه‌داری تفاوتی ندارد، یا این واقعیت که کارگران روسیه هیچ صدایی در امور تولیدی و اجتماعی کشورشان ندارند و مانند کارگران هر کشور دیگری به شرایط و افراد استثماری از نظر سیاسی و اقتصادی تحت سلطه قرار دارند، توجه نمی‌کند. اگرچه اکثریت بزرگ کارگران روسی دیگر با کارآفرینان فردی در مبارزه برای بقا و شرایط زندگی بهتر مواجه نیستند، مقامات فعلی آنها نشان می‌دهند که حتی آرزوی قدیمی جنبش کارگری، یعنی جایگزینی اربابان سخت با اربابان مهربان، در آنجا نیز محقق نشده است.

آنها همچنین نشان می‌دهند که ناپدید شدن سرمایه‌دار فردی به تنهایی پایان شکل سرمایه‌داری استثمار نیست. تبدیل او به یک مقام دولتی، یا جایگزینی او توسط افسران دولتی، همچنان سیستم استثماری را که خاص سرمایه‌داری است، دست نخورده باقی می‌گذارد. جدایی کارگران از وسایل تولید و با این، حکومت طبقاتی، در روسیه ادامه دارد، با اضافه شدن یک دستگاه استثماری بسیار متمرکز و یکپارچه که اکنون مبارزه کارگران برای اهدافشان را دشوارتر می‌کند، به طوری که روسیه فقط به عنوان یک توسعه سرمایه‌داری اصلاح شده که در اصطلاحات جدید بیان شده است، آشکار می‌شود. تلاش‌ها برای خودکفایی ملی بیشتر، که به روسیه تحمیل شده است، همانطور که به همه کشورهای سرمایه‌داری دیگر تحمیل شده است، اکنون به عنوان »ساختن سوسیالیسم در یک کشور» جشن گرفته می‌شود. فروپاشی اقتصاد جهانی، که توسعه اجباری سرمایه‌داری دولتی در روسیه را توضیح می‌دهد و امکان‌پذیر می‌سازد، اکنون به عنوان »همزیستی دو سیستم اجتماعی اساساً متفاوت» توصیف می‌شود. با این حال، خوش‌بینی جنبش کارگری به نظر می‌رسد با هر شکستی که متحمل می‌شود افزایش می‌یابد. هرچه پیشرفت تمایز طبقاتی در روسیه بیشتر می‌شود، هرچه طبقه حاکم جدید بیشتر موفق به سرکوب مخالفان استثمار رو به افزایش و بسیار مورد تقدیر می‌شود، هرچه روسیه بیشتر در اقتصاد جهانی سرمایه‌داری شرکت می‌کند و به یک قدرت امپریالیستی در میان دیگران تبدیل می‌شود، بیشتر به نظر می‌رسد که سوسیالیسم در آن کشور به طور کامل تحقق یافته است. همانطور که جنبش کارگری توانسته است سوسیالیسم را در تجمع سرمایه‌داری ببیند، اکنون پیشروی به سوی بربریت را به عنوان گام‌هایی به سوی جامعه جدید جشن می‌گیرد.

هرچند جنبش کارگری قدیمی ممکن است به خاطر اختلافات بر سر موضوعات مختلف تقسیم شده باشد، اما در مورد سوسیالیسم متحد است. »کارتل عمومی» انتزاعی هیل فردینگ، تحسین لنین از سوسیالیسم جنگی آلمان و خدمات پستی آلمان، جاودانگی اقتصاد ارزش-قیمت-پول کاوتسکی (که می‌خواست آگاهانه کاری انجام دهد که در سرمایه‌داری با قوانین کور بازار انجام می‌شود)، کمونیسم جنگی تروتسکی که دارای ویژگی‌های عرضه و تقاضا بود، و اقتصاد نهادی استالین – همه این مفاهیم بر اساس ادامه شرایط تولید موجود هستند. در واقع، این مفاهیم تنها بازتاب‌هایی از آنچه واقعاً در جامعه سرمایه‌داری رخ می‌دهد، هستند. در حقیقت، چنین »سوسیالیسمی» امروزه توسط اقتصاددانان برجسته بورژوا مانند پیگو، هایک، رابینز، کینز و دیگران مورد بحث قرار می‌گیرد و ادبیات قابل توجهی را ایجاد کرده که سوسیالیست‌ها اکنون به آن مراجعه می‌کنند. علاوه بر این، اقتصاددانان بورژوا از مارشال تا میچل، از نئوکلاسیک‌ها تا نهادگرایان مدرن، با این سوال که چگونه می‌توان نظم را به سیستم سرمایه‌داری بی‌نظم آورد، سر و کار داشته‌اند. روند تفکر آنها موازی با روند ورود هر چه بیشتر دولت به جامعه رقابتی است، فرآیندی که به »نیو دیلز»، «ناسیونال-سوسیالیسم» و «بلشویسم» منجر شده است، نام‌های مختلف برای درجات و تغییرات مختلف فرآیند تمرکز و تمرکز سیستم سرمایه‌داری.

V

اخیراً توصیف تناقضات جنبش کارگری به عنوان یک تضاد تراژیک بین وسایل و اهداف، تقریباً به یک مد تبدیل شده است. با این حال، چنین تناقضی وجود ندارد. سوسیالیسم هدف مطلوب جنبش کارگری قدیمی نبوده است؛ بلکه صرفاً واژه‌ای برای پنهان کردن یک هدف کاملاً متفاوت بود که کسب قدرت سیاسی در جامعه‌ای مبتنی بر حاکمان و حکومت‌شدگان به منظور سهمی از ارزش افزوده ایجاد شده بود. این هدف بود که وسایل را تعیین می‌کرد.

مسئله وسایل و اهداف، مسئله‌ای از ایدئولوژی و واقعیت مبتنی بر روابط طبقاتی در جامعه است. اما این مسئله مصنوعی است زیرا نمی‌توان آن را بدون انحلال روابط طبقاتی حل کرد. همچنین بی‌معنی است، زیرا فقط در اندیشه وجود دارد؛ چنین تضادی در واقعیت وجود ندارد. اقدامات طبقات و گروه‌ها در هر زمان می‌تواند بر اساس روابط تولیدی موجود در جامعه توضیح داده شود. وقتی اقدامات با اهداف اعلام شده مطابقت ندارند، تنها به این دلیل است که این اهداف واقعاً مورد پیگیری قرار نمی‌گیرند؛ این اهداف ظاهری در واقع نشان‌دهنده نارضایتی‌ای هستند که قادر به تبدیل به عمل نیستند یا تمایلی به پنهان کردن اهداف واقعی دارند. هیچ طبقه‌ای واقعاً نمی‌تواند نادرست عمل کند، یعنی به هر نحوی که با نیروهای اجتماعی تعیین‌کننده در تضاد باشد، عمل کند، اگرچه ممکن است به طور نامحدودی نادرست فکر کند. در تولید اجتماعی سرمایه‌داری، هر طبقه به دیگری وابسته است؛ تضاد آنها هویت منافع آنهاست؛ و تا زمانی که این جامعه وجود دارد، انتخاب عملی وجود ندارد. تنها با شکستن محدودیت‌های این جامعه است که می‌توان وسایل و اهداف را عمداً هماهنگ کرد و وحدت واقعی نظریه و عمل را برقرار کرد.

در جامعه سرمایه‌داری، تنها یک تضاد ظاهری بین وسایل و اهداف وجود دارد؛ این تفاوت تنها ابزاری است برای خدمت به یک عمل واقعی که به هیچ وجه با خواسته‌های دخیل در تضاد نیست. تنها کافی است که هدف واقعی پشت هدف ایدئولوژیک را کشف کنیم تا تناقض ظاهری را صاف کنیم. برای استفاده از یک مثال عملی: اگر کسی باور داشته باشد که اتحادیه‌های کارگری به اعتصاب‌ها به عنوان روشی برای کاهش سود و افزایش دستمزد علاقه‌مند هستند، همان‌طور که ادعا می‌کنند، تعجب خواهد کرد که وقتی اتحادیه‌های کارگری ظاهراً قدرتمندترین بودند و زمانی که نیاز به افزایش دستمزد بیشترین بود، اتحادیه‌های کارگری بیش از هر زمان دیگری از استفاده از ابزار اعتصاب در جهت هدف خود اکراه داشتند. اتحادیه‌ها به وسایلی روی آوردند که کمتر با هدف مورد نظر مطابقت داشت، مانند داوری و مقررات دولتی. واقعیت این است که افزایش دستمزد تحت هر شرایطی دیگر هدف اتحادیه‌های کارگری نیست؛ آنها دیگر آنچه در آغاز بودند، نیستند؛ هدف واقعی آنها اکنون حفظ دستگاه سازمانی تحت هر شرایطی است؛ وسایل جدید همان تاکتیک‌هایی هستند که بیشتر با این هدف مناسب‌اند. اما افشای شخصیت تغییر یافته آنها، کارگران را از سازمان جدا می‌کند. بنابراین، هدف ایدئولوژیک صرفاً به سلاحی برای تأمین هدف واقعی تبدیل می‌شود، و تنها به ابزاری در یک فعالیت کاملاً واقعی و یکپارچه تبدیل می‌شود.

با این حال، مسئلهٔ اهداف و وسایل جنبش کارگری قدیمی را به شدت تحت تأثیر قرار داد و تا حدی توضیح می‌دهد که چرا ماهیت واقعی آن جنبش به کندی شناخته شد و چرا توهمات دربارهٔ امکان اصلاح آن رشد یافتند. مهم‌ترین تلاش برای انقلابی کردن جنبش کارگری قدیمی زمانی صورت گرفت که انقلاب روسیه در سال ۱۹۰۵ فعالیت‌های روزمره‌ای را که جنبش کارگری در آن زمان به آن مشغول بود متوقف کرد و مسئلهٔ تغییر واقعی اجتماعی دوباره به صدر آمد. اما حتی در اینجا، در مخالفت ظاهری خود، جنبش کارگری قدیمی ماهیت سرمایه‌داری ذاتی خود را نشان داد. تلاش‌های جدی لنین برای حل مسئلهٔ قدرت او را مستقیماً به اردوگاه انقلابیون بورژوازی بازگرداند. این نتیجه نه تنها از شرایط عقب‌ماندهٔ روسیه، بلکه از توسعهٔ نظری سوسیالیسم غربی نیز ناشی شد که تنها بیشتر بر ماهیت بورژوایی آن تأکید کرده بود که از انقلاب‌های قبلی به ارث برده بود.

ماهیت سرمایه‌داری جنبش کارگری همچنین در نظریهٔ اقتصادی آن ظاهر شد که با پیروی از روند اقتصادی بورژوازی، مشکلات جامعه را بیشتر به عنوان مسئلهٔ توزیع، به عنوان یک مشکل بازاری می‌نگریست. حتی حملهٔ انقلابی رزا لوکزامبورگ در کتابش «انباشت سرمایه» علیه «تجدیدنظرطلبان» نیز هنوز به سطحی از بحث‌ها می‌پرداخت که توسط مخالفانش تعیین شده بود. او نیز محدودیت‌های جامعهٔ سرمایه‌داری را عمدتاً از ناتوانی آن، به دلیل بازارهای محدود، در تحقق ارزش اضافی استنتاج می‌کرد. به نظر می‌رسید که نه حوزهٔ تولید، بلکه حوزهٔ گردش تعیین‌کنندهٔ زندگی و مرگ سرمایه‌داری است.

با این حال، از چپ پیش از جنگ (که شامل لوکزامبورگ، لیبکنشت، پانکوک و گورتر بود)، همراه با مبارزات واقعی کارگران در اعتصاب های دسته‌جمعی در شرق و غرب، جنبشی در طول جنگ پدیدار شد که برای چندین سال به عنوان یک روند واقعاً ضدسرمایه‌داری ادامه یافت و بیان سازمانی خود را در گروه‌های ضدپارلمانتاری و ضداتحادیه‌های کارگری در چندین کشور یافت.

در آغاز خود و علی‌رغم تمام تناقضاتش، این جنبش از ابتدا به شدت مخالف کل سرمایه‌داری و همچنین کل جنبش کارگری که بخشی از سیستم محسوب می شد، بود. با درک این که فرض قدرت توسط یک حزب فقط به معنای تغییر بهره‌برداران است، اعلام کرد که جامعه باید مستقیماً توسط خود کارگران کنترل شود. شعارهای قدیمی حذف طبقات، حذف سیستم دستمزد، حذف تولید سرمایه‌داری، دیگر شعار نبودند و به اهداف فوری سازمان‌های جدید تبدیل شدند. هدف آن‌ها نه یک گروه جدید حاکم در جامعه که مایل به عمل «برای کارگران» باشد و با این قدرت، قادر به عمل علیه آن‌ها، بلکه کنترل مستقیم کارگران بر وسایل تولید از طریق سازمان تولیدی بود که این کنترل را تأمین کند. این گروه‌ها از تمایز بین احزاب مختلف و اتحادیه‌های کارگری خودداری کردند و آن‌ها را باقی‌مانده‌ای از مرحلهٔ گذشتهٔ مبارزات درون جامعهٔ سرمایه‌داری دیدند. آن‌ها دیگر به زنده کردن سازمان‌های قدیمی علاقه‌ای نداشتند، بلکه به اعلام نیاز به سازمان‌هایی که نه تنها دارای ماهیتی کاملاً متفاوت باشند – سازمان‌های طبقاتی که قادر به تغییر جامعه باشند، بلکه قادر به سازماندهی جامعهٔ جدید به گونه‌ای که بهره‌کشی را غیرممکن سازند.

آنچه از این جنبش باقی‌مانده و به شکل سازمانی دائمی خود را ابراز کرده، امروزه با نام گروه‌های کمونیست شورایی شناخته می‌شود. آن‌ها خود را مارکسیست و بین‌المللی‌گرا می‌دانند. با اذعان به این که همه مشکلات امروز مشکلات بین‌المللی هستند، آن‌ها از تفکر در چارچوب‌های ملی‌گرایانه خودداری می‌کنند و معتقدند که تمامی ملاحظات ملی ویژه تنها به نیازهای رقابتی سرمایه‌داری خدمت می‌کنند. در راستای منافع خود، کارگران باید نیروهای تولید را به پیش ببرند، شرطی که مستلزم بین‌المللی‌گرایی است. با این حال، این موضع‌گیری ویژگی‌های ملی را نادیده نمی‌گیرد و بنابراین به دنبال اجرای سیاست‌های یکسان در کشورهای مختلف نیست. هر گروه ملی باید فعالیت‌های خود را بر اساس فهم از محیط خود، بدون دخالت هیچ گروه دیگری، پایه‌ریزی کند، اگرچه انتظار می‌رود که تبادل تجارب به فعالیت‌های هماهنگ در هر کجا که ممکن باشد منجر شود.

این گروه‌ها خود را مارکسیست می‌دانند زیرا تاکنون هیچ علم اجتماعی برتری نسبت به علمی که مارکس بنیان‌گذاری کرد، توسعه نیافته است و اصول مارکسیستی تحقیق علمی همچنان واقعی‌ترین و واقع‌گرایانه‌ترین اصول هستند و امکان ترکیب تجربیات جدیدی که از توسعه سرمایه‌داری مداوم به دست می‌آیند را فراهم می‌کنند. مارکسیسم به عنوان یک سیستم بسته تصور نمی‌شود، بلکه به عنوان وضعیت کنونی یک علم اجتماعی در حال رشد که می‌تواند به عنوان نظریه‌ای برای مبارزه طبقاتی عملی کارگران خدمت کند، دیده می‌شود.

تا کنون وظایف اصلی این سازمان‌ها شامل نقد بوده است. اما این نقد دیگر به سرمایه‌داری‌ای که در زمان مارکس وجود داشت، معطوف نیست. این نقد شامل نقد آن تحول سرمایه‌داری که به نام «سوسیالیسم» ظاهر می‌شود، نیز می‌باشد. نقد و تبلیغ تنها فعالیت‌های عملی ممکن امروز هستند و بی‌ثمری ظاهری آن‌ها تنها بازتاب یک وضعیت ظاهراً غیرانقلابی است. افول جنبش کارگری قدیمی، که شامل دشواری و حتی غیرممکن بودن ایجاد یک جنبش جدید می‌شود، تنها برای جنبش کارگری قدیمی چشم‌انداز ناخوشایندی است؛ این وضعیت نه توسط گروه‌های کمونیست شورایی استقبال می‌شود و نه تاسف می‌خورند، بلکه تنها به عنوان یک واقعیت شناخته می‌شود. آن‌ها همچنین اذعان دارند که ناپدید شدن جنبش کارگری سازمان‌یافته هیچ تغییری در ساختار طبقاتی اجتماعی ایجاد نمی‌کند؛ مبارزه طبقاتی باید ادامه یابد و مجبور به عمل بر اساس امکانات موجود خواهد بود.

حتی در یک جامعه فاشیستی نیز مبارزات طبقاتی نمی‌توانند پایان یابند - کارگران فاشیستی مجبور خواهند شد روابط تولید را تغییر دهند. با این حال، در واقع هیچ چیزی به نام جامعه فاشیستی وجود ندارد، همان‌طور که هیچ چیزی به نام جامعه دموکراتیک وجود ندارد. هر دو تنها مراحل مختلفی از همان جامعه هستند، نه بالاتر و نه پایین‌تر، بلکه صرفاً متفاوت، به عنوان نتیجه‌ای از تغییرات نیروهای طبقاتی درون جامعه سرمایه‌داری که اساس آن‌ها در تعدادی از تناقضات اقتصادی نهفته است.

گروه‌های کمونیست شورایی همچنین به این واقعیت اذعان دارند که هیچ تغییر واقعی اجتماعی تحت شرایط فعلی امکان‌پذیر نیست، مگر اینکه نیروهای ضد سرمایه‌داری قوی‌تر از نیروهای طرفدار سرمایه‌داری شوند و اینکه امکان سازمان‌دهی نیروهای ضد سرمایه‌داری به چنین قدرتی در چارچوب روابط سرمایه‌داری وجود ندارد. از تحلیل جامعه‌ی امروز و از مطالعه‌ی مبارزات طبقاتی گذشته، نتیجه می‌گیرند که اقدامات خودجوش توده‌های ناراضی در فرآیند شورش خود، سازمان‌های خود را ایجاد خواهند کرد و این سازمان‌ها که از شرایط اجتماعی برمی‌آیند، تنها قادر به پایان دادن به مناسبات اجتماعی فعلی هستند. مسئله سازمان‌دهی که امروز مطرح می‌شود، به عنوان مسئله‌ای زائد تلقی می‌شود، زیرا بنگاه‌ها، کارهای عمومی، ایستگاه‌های امداد، ارتش‌ها در جنگ آینده، سازمان‌های کافی برای اقدامات جمعی هستند که صرف نظر از هرگونه ماهیتی که جامعه سرمایه‌داری به خود بگیرد، نمی‌توان آن‌ها را حذف کرد.

به عنوان چارچوب سازمانی برای جامعه جدید، یک سازمان شورایی بر اساس صنعت و فرآیند تولید پیشنهاد می‌شود و پذیرش زمان کار اجتماعی متوسط به عنوان معیاری برای تولید، بازتولید و توزیع در حدی که اندازه‌گیری‌ها برای تأمین برابری اقتصادی با وجود تقسیم کار ضروری باشند. اعتقاد بر این است که این جامعه قادر خواهد بود تولید خود را بر اساس نیازها و رفاهی که مردم خواهان آن هستند، برنامه‌ریزی کند.

گروه‌ها همچنین دریافته‌اند که چنین جامعه‌ای فقط با مشارکت مستقیم کارگران در تمامی تصمیمات لازم می‌تواند کار کند؛ مفهوم آن‌ها از سوسیالیسم بر اساس جدایی بین کارگران و سازمان‌دهندگان غیرقابل تحقق است. گروه‌ها ادعا نمی‌کنند که به نمایندگی از کارگران عمل می‌کنند، بلکه خود را به عنوان اعضایی از طبقه کارگر می‌دانند که به دلایلی روندهای تکاملی به سوی سقوط سرمایه‌داری را تشخیص داده‌اند و سعی می‌کنند فعالیت‌های کنونی کارگران را به این سمت هماهنگ کنند. آن‌ها می‌دانند که چیزی بیش از گروه‌های تبلیغاتی نیستند و فقط قادرند مسیرهای لازم برای عمل را پیشنهاد دهند، اما نمی‌توانند آن‌ها را به نفع «طبقه» انجام دهند. این وظیفه‌ای است که طبقه باید خود به عهده بگیرد. عملکردهای کنونی گروه‌ها، اگرچه به چشم‌اندازهای آینده مربوط هستند، سعی می‌کنند کاملاً بر نیازهای کنونی کارگران مبتنی باشند. در همه مواقع، آن‌ها تلاش می‌کنند خود ابتکاری و خود عمل‌گرایی کارگران را تقویت کنند. گروه‌ها هر جا که ممکن باشد در هر اقدامی از سوی جمعیت کارگری شرکت می‌کنند، بدون پیشنهاد برنامه‌ای جداگانه، بلکه با پذیرش برنامه آن کارگران و تلاش برای افزایش مشارکت مستقیم آن‌ها در تمامی تصمیمات. آن‌ها با گفتار و عمل نشان می‌دهند که جنبش کارگری باید منافع خود را به طور انحصاری پرورش دهد؛ که جامعه به طور کلی تا زمانی که طبقات لغو شوند نمی‌تواند به درستی وجود داشته باشد ؛ که کارگران، بدون توجه به چیزی جز منافع خاص و فوری خود، باید و واقعاً همه طبقات دیگر و منافع جامعه استثماری را مورد حمله قرار دهند؛ که آن‌ها تا زمانی که به نفع اقتصادی و اجتماعی خود عمل می‌کنند، اشتباهی نمی‌کنند؛ و این تنها تا زمانی ممکن است که آن‌ها خود این کار را انجام دهند؛ که آن‌ها باید امروز شروع به حل امور خود کنند و به این ترتیب خود را برای حل مشکلات حتی فوری‌تر فردا آماده کنند.

یادداشت‌ها

  1. رجوع کنید به «برنامه‌ریزی اقتصادی و برنامه‌های کارگری» (پاریس: فدراسیون بین‌المللی اتحادیه‌های کارگری، ۱۹۳۶).
  2. رجوع کنید به «کارل مارکس»اثر کارل کورش. بازگویی از مهم‌ترین اصول و محتوای علم اجتماعی مارکس. (نیویورک، جان وایلی، ۱۹۳۸).
  3. J. Harper، «ملاحظات کلی در مورد مسئله سازمان‌دهی»، مارکسیسم زنده، نوامبر ۱۹۳۸، صفحه ۱۵۳.
  4. سازمان‌های کمونیست کارگری یا چپ، ریشه‌های اولیه خود را در مخالفت چپ که در احزاب سوسیالیست و کمونیست قبل، در طول و بلافاصله پس از جنگ شکل گرفته بود، پیدا می‌کنند. مفاهیم کنترل مستقیم کارگران با پیدایش شوراها در انقلاب روسیه، نمایندگان کارگاه‌ها در انگلستان در طول جنگ، و نمایندگان کارخانه‌های کارگران در آلمان در طول جنگ، و شوراهای کارگران و سربازان پس از جنگ، اهمیت واقعی پیدا کرد. این گروه‌ها در سال ۱۹۲۰ از انترناسیونال کمونیست اخراج شدند. جزوه لنین با عنوان «کمونیسم چپ یک بیماری کودکانه» (۱۹۲۰) برای از بین بردن نفوذ این گروه‌ها در اروپای غربی نوشته شده بود. این گروه‌ها سیاست‌های بلشویکی را در مورد منافع طبقاتی طبقه کارگر بین‌المللی ضدانقلابی می‌دانستند، و توسط این ضدانقلاب که با جنبش اصلاح‌طلب و طبقه سرمایه‌دار همراه بود، شکست خوردند که منجر به نابودی نخستین حرکت‌های رادیکال علیه همه اشکال سرمایه‌داری شد. آنچه امروز از این حرکت باقی مانده است، گروه‌های کوچکی در آمریکا، آلمان، هلند، فرانسه و بلژیک هستند که قادر به انجام کارهایی بیشتر از تبلیغات برای گروه‌های کارگری بسیار کوچک نیستند.
  5. کارل مارکس، «مبارزات طبقاتی در فرانسه، ۱۸۴۸-۱۸۵۰»

 

 

 

 

 

 

 

 

اسم
نظر ...