سه شنبه - ۰۴-۰۲-۱۴۰۳
فلاکت دین یک باره هم بیان و هم اعتراض علیه فلاکت واقعی است.دین آه آفریده ستم دیده،دل جهانی بی دل،و روح شرایط بی روح است.افیون توده هاست

شوراها

گرایش کمونیسم شورایی

دموکراسی کارگری در انقلاب اسپانیا/اندی دورگن/برگردان:بهرام صفایی


اندی دورگن
19-01-2021
985 بار خواندە شدە است

بە اشتراک بگذارید :



دموکراسی کارگری در انقلاب اسپانیا

دموکراسی کارگری در انقلاب اسپانیا

1936-1937

نسخه‌ی چاپی (پی دی اف) 

 

نوشته‌ی: اندی دورگن

ترجمه‌ی: بهرام صفایی

 

تجربیات اجتماعی ـ اقتصادی جنبش انقلابی اسپانیا در خلال تابستان 1936 از بیش‌ترین جنبش‌های همانند در اروپای سده‌ی بیستم فراتر رفت. اما برخلاف روسیه در 1917 یا آلمان در 1918، به‌جای شوراهای کارگری، هزاران کمیته شکل گرفت تا بنیان دموکراسی انقلابی جدید و به‌شدت پراکنده‌ای را فراهم کند. این نهادها هم متأثر از جنبش قدرتمند لیبرتارین[1] اسپانیا بودند و هم نتیجه‌ی نیازهای عملی کارگران و دهقانانی که با شورش نظامی فاشیستی و فروپاشی موقتی دولت رودررو بودند.[2]

پیشینه‌ها

این ایده که افراد طبقه‌ی کارگر باید جامعه را اداره کنند، در دهه‌ها‌ی نخست سده‌ی بیستم میان کارگران متشکل در اسپانیا رایج بود. جنبش لیبرتارین به‌ویژه این مفهوم را از طریق انواع شکل‌های آموزش عمومی و تبلیغات اشاعه داده بود.

آنارشیسم اسپانیایی نه فقط تصوری یکسان از جامعه‌ی آینده نداشت، بلکه هنگامی که قرار بود برنامه‌ها و طرح‌هایی را برای چنین پیشامدی تهیه کند، نه ایدئولوگی داشت و نه ایده‌ای. استراتژی‌های آنارشیستی برای انقلاب اجتماعی از اعتصاب عمومی انقلابی توده‌ای تا شکل‌های مختلف اقدام مستقیم و قیام مسلحانه گسترده بود. تمام جریان‌ها، شکل‌های پیش‌انگاشته‌ی سازمان را ــ خواه اتحادیه یا کمون شهری ــ مرکز پروژه‌ی انقلابی می‌دانستند. مارکسیست‌های آینده‌ی اسپانیا هنگامی که قرار بود بدیل‌هایی برای دموکراسی بورژوایی پیشنهاد کنند، در مقایسه با لیبرتارین‌ها، کارایی بسیار کم‌تری داشتند. مارکسیسمِ جبرباور «حزب کارگران سوسیالیست اسپانیا» (PSOE) سوسیالیسم را اجتناب‌ناپذیر و چیزی در حد همان کنترل دولتی می‌دانست؛ گرچه {از نگاه آن‌ها} وظیفه‌ی فوری تکمیل انقلاب بورژوایی بود، نه سوسیالیسم.

با استقرار جمهوری در آوریل 1931، فراخوان حزب کوچک کمونیست اسپانیا (PCE) برای براندازی «جمهوری بورژوایی» و «همه‌ی قدرت» به «شوراها» (که وجود خارجی نداشت)، با بی‌اعتنایی، اگر نگوییم خصومت، روبرو شد. بااین‌حال، اشتیاق عمومی برای دموکراسی پارلمانی جدید دیری نپایید. جناح راست با سرکوب اعتصاب‌های تحت رهبری اتحادیه‌ی آنارکوسندیکالیست، «کنفدراسیون ملی کار» (CNT ـ از این به بعد سی‌ان‌تی ـ م.) در بستری از بحران اقتصادی تشدیدشونده، نظام‌مندانه مانع اصلاحات اجتماعی شد. در نتیجه، جنبش‌های آنارشیستی و سوسیالیستی قدرتمند، هر دو در دو سال نخست جمهوری رادیکال‌تر شدند.

گروه‌های آنارشیستی رادیکال درون سی‌ان‌تی، به‌ویژه گروه‌هایی که داخل فدراسیون آنارشیستی ایبریا  FAIـ از این به بعد فای) سازمان یافته بودند، به‌نحو فزاینده‌ای تأثیرگذار بودند. بخش‌هایی از سی‌ان‌تی ــ در ژانویه‌ی 1932 و ژانویه تا دسامبر 1933 ــ قیام‌های مسلحانه‌ای را آغاز ‌کردند که شاهد ظهور شکل‌های مختلفی از «کمیته‌های انقلابی»‌ بود، پیشگام نهادهای مشابهی که در 1936 نقشی مهم ایفا ‌کردند. در این فاصله، جناح چپ «انقلابی»‌ به‌رهبری فرانسیسکو لارخو کابایه‌رو (Francisco Largo Caballero)، فعال کهنه‌کار اتحادیه‌های کارگری، درون جنبش سوسیالیستی ظهور کرد. سوسیالیست‌ها با فرا رسیدن انتخابات نوامبر 1933، به‌قصد برقراری دولتی «سراسر سوسیالیستی»، از متحدان جمهوری‌خواه خرده‌بورژوای‌شان جدا شده بودند. رهبری سی‌ان‌تی کارگران را به تحریم سراسری انتخابات تشویق کرد و ازاین‌رو به‌پیروزی راست‌ها یاری رساند.

باور رایج این بود که دولت جدید و دست‌راستی صرفاً منزل‌گاهی در مسیر ایجاد رژیمی شبه‌فاشیستی تحت حاکمیت حزب ارتجاعی مذهبی، «کنفدراسیون اسپانیایی حقوق مستقل» (CEDA)، خواهد بود. سرکوب خشن جنبش کارگری در آلمان و اتریش این باور را در چپ تشدید کرده بود که تنها قیامی مسلحانه و انقلاب اجتماعی می‌تواند کارگران را از سرنوشتی مشابه در امان نگاه دارد. «اتحادهای کارگری علیه فاشیسم» در واکنش به این وضعیت، نخست در کاتالونیا در دسامبر 1933 و در ماه‌های پس از آن در بسیاری از نقاط کشور شکل گرفت. این اتحادها مبتنی بر نمایندگانی از سازمان‌های موجود کارگری بودند: سوسیالیست‌ها، کمونیست‌های دگراندیش (پدیدآورندگان حقیقی اتحادها)، «میانه‌روها»ی سی‌ان‌تی (Treintistas) و اتحادیه‌های مستقل (دورگن 1996، 240ـ266)

سازمان‌های تشکیل‌دهنده‌ی اتحادیه‌ها توافق اندکی پیرامون نقش دقیق اتحادها در هرگونه فرآیند انقلابی داشتند. تنها کمونیست‌های دگراندیش در «بلوک کارگران و دهقانان» (BOC) و تروتسکیست‌ها از مرکزیت شوراهای کارگری در خلق جامعه‌ی سوسیالیستی آینده دفاع می‌کردند. چنین سیاستی به‌معنای آن بود که اتحاد‌ها می‌بایست با انتخاب تود‌ه‌ها «دموکراتیک شوند»، و نه با ترکیب نمایندگان سازمان‌های موجود.

دیری نگذشت که رخدادها محدودیت‌ها و پتانسیل اتحادها را به‌مثابه‌ی ارگان‌های قدرت آشکار کرد. با ورود حزب ارتجاعی «کنفدراسیون اسپانیایی حقوق مستقل» به دولت در اکتبر 1934، حزب سوسیالیست فراخوانی برای اعتصاب عمومی به‌منظور سدکردن راه «فاشیسم» اعلام کرد. اعتصاب بدون رهبری روشن یا سازماندهی، در مدت کوتاهی به‌جز در آستوریاس، به‌پایان رسید. وضعیت منطقه {آستوریاس} به‌عنوان یک مجتمع معدنی که بحران اقتصادی تهدیدش می‌کرد ــ در ترکیب با سنت‌های محلی همبستگی و این امر که کل جنبش کارگری، از جمله سی‌ان‌تی، از اتحادها حمایت می‌کرد ــ ‌اعتصاب را فعال نگاه می‌داشت. ارتباطات، فعالیت اقتصادی و دفاع نظامی با هماهنگی اتحادها انجام می‌شد، که به‌سرعت به تنها قدرت منطقه و بنیان دولتی انقلابی بدل شد. کمون آستوریاس، که پس از دو هفته مقاومت قهرمانانه با حمله‌ی ارتش در هم شکسته شد، نقطه‌ی عطفی در مسیر جنگ و انقلاب بود.

با فرا رسیدن انتخابات در اوایل 1936، به‌اهتمام جناح سوسیال دموکرات حزب کارگران سوسیالیست و حزب کمونیست، ائتلاف جبهه‌ی خلق از کل چپ شکل گرفت، که از احزاب جمهوری‌خواه خرده‌بورژوا تا حزب وحدت مارکسیستی کارگران (POUM ـ از این به بعد پوم) را در بر می‌گرفت.[3] بستر عمومی رادیکالیزه‌شدن فزاینده در ماه‌های پس از آن هرگونه ادعایی را مبنی بر اینکه پیروزی انتخاباتی جبهه‌ی خلق در انتخابات 1936 بازتاب حمایت از لیبرال‌دموکراسی است زیر سوال می‌برد. کارگران متشکل به‌طور جمعی رأی داده بودند تا عفو هزاران زندانی پس از اعتصاب اکتبر 1934 را به‌دست آورند و از پیروزی راست جلوگیری کنند. فقدان هرگونه ابتکار از سوی سوسیالیست‌های چپ و همین‌طور آنارکوسندیکالیست‌ها در زمینه‌ی وحدت به معنای آن بود که هیچ بدیل انتخاباتی برای جبهه‌ی خلق وجود نداشت.

در حالی که احزاب جمهوری‌خواه در دولت بودند، سوسیالیست‌های چپ همچنان از «انقلاب» در حکم تنها راه ممکن پیش‌روی طبقه‌ی کارگر حمایت می‌کردند. هیچ روشن نبود که این انقلاب مستلزم چیست. از نگاه آن‌ها سوسیالیسم نه از طریق شوراهای انتخابی دموکراتیک، که از طریق دیکتاتوری حزبی برقرار می‌شد، که آن را نیز به‌نوبه‌ی خود با دیکتاتوری پرولتاریا اشتباه می‌گرفتند. انفعال سوسیالیست‌های چپ ــ آن‌ها به‌نوعی باور داشتند که پروژه‌ی جمهوری‌خواهان با طیب خاطر در هم می‌شکند ــ در ترکیب با ابهام ایدئولوژیک‌شان، تا حدی توضیح می‌دهد که چرا نقشی مستقل در انقلاب آتی نداشتند.

 سی‌ان‌تی که به‌نوبه‌ی خود آسیب زیادی از سرکوب دید، در کنگره‌اش در مه 1936 تصمیم به ترک استراتژی شورش به‌نفع «اتحاد انقلابی» با «فدراسیون اتحادیه‌های کارگری سوسیالیست» (UGT) گرفت. با این حال عمده‌ی وقت کنگره به ارزیابی تصوراتش از جامعه‌ی لیبرتارین آینده اختصاص یافت. در اسناد نهایی ــ‌ مبتنی بر حدود صد و پنجاه پیشنهاد از اتحادیه‌های گوناگون ــ کمون شهری جای خود را به اتحادیه به‌عنوان سازواره‌ی [ارگانیسم]  پایه‌ایِ زندگی روزمره داد. سی‌ان‌تی به‌رغم ژرفای این مناقشه، به‌گفته‌ی خاویر پانیاگوا (Xavier Paniagua)، «بدون روشن کردن بنیادی‌ترین مفاهیم اقتصادی» دو ماه بعد پای به انقلاب گذاشت (1982، 265ـ272).

کمیته‌ها

شورش نظامیان در 18 ژوئیه‌ی 1936 اسپانیا را به دو منطقه‌ی متخاصم تقسیم کرد. حضور هزاران کارگر مسلح ــ گرچه با سلاح‌های ناچیز‌ ــ در خیابان‌ها، وفاداری گاردهای هجومی (نیروی پلیس جمهوری‌خواه) و حتی گاردهای شهری شبه‌نظامی را در بسیاری از مناطق تضمین کرد. هنگامی که جنبش کارگری در انتظار ابتکار عمل مقامات بود، شورشی‌ها با توجه به بی‌میلی احزاب جمهوری‌خواه در توزیع اسلحه، اغلب پیروز بودند. تقسیم منطقه‌ای فوری کشور در حدود 60 درصد جمعیت و اغلب مناطق صنعتی اصلی را در کنترل جمهوری باقی گذاشت. شورشی‌ها برخی مناطق کشاورزی مهم‌تر را در کنترل داشتند و توانستند منطقه‌ی سلطنت‌طلبان را به دو پاره تقسیم کنند تا شمال از مرکز و شرق جدا شود.

دیری نگذشت که با فروپاشی اغلب زیربناهای دولت جمهوری‌خواه، تسهیلات زندگی روزمره به‌شدت تحت‌تأثیر کشاکش جنگ قرار گرفت و مستقیماً به طبقه‌ی کارگر و سازمان‌های آن منتقل شد. شرکت در جنبش روبه‌ظهور انقلابی، به فعال‌ترین بخش‌های طبقه‌ی کارگرِ سازمان‌یافته منحصر نبود: پژوهش‌های محلی در کل حاکی از سطح بالای حضور توده‌ها است. به‌ویژه، بسیاری از زنان در آن هنگام برای نخستین بار نقشی برجسته در بسیج پشت جبهه داشتند (پوزو 2002، 28؛ دورگن 2007، 79ـ87).

بارسلون، کانون انقلاب، شاهد چیزی بود که کریس ایلهم (Chris Ealham) آن را «بزرگ‌ترین جشن انقلاب در اروپای سده‌ی بیستم» توصیف می‌کند. کنترل کارگری تا مصادره‌ی دارایی‌ها و بازتخصیص آن به نیازهای عمومی گسترش یافت. پیش از جنگ، فرهنگ مقاومت و اشغال فضاهای شهری در برخی از فقیرترین محلات شهر وجود داشت، و این امر بنیان فرآیند اولیه‌ی دگرگونی اجتماعی را پدید آورد. نه‌فقط احزاب و اتحادیه‌ها در ابعادی عظیم ساختمان‌ها را اشغال کردند، بلکه کلیساها، خانه‌های ثروتمندان و دیگر ساختمان‌ها نیز به بیمارستان، مدرسه، رستوران عمومی، انبار و گاراژ بدل شدند (2005، 113، 122ـ127).

پس از آن که مقاومت مسلحانه‌ی طبقه‌ی کارگر شورش نظامیان را در بیش از نیمی از اسپانیا شکست داد، کودتای نظامی به جنگ داخلی بدل شد. فروپاشی تقریبی دولت جمهوری‌خواهان در مناطقِ خارج از کنترل فاشیست‌ها، یکی از بی‌واسطه‌ترین پیامدهای پیروزی کارگران بود. در عوض، قدرت در اختیار هزاران کمیته‌ی محلی و منطقه‌ای قرار گرفت. اغلب این کمیته‌ها شامل نمایندگانی از سازمان‌های موجود بودند و از این لحاظ به اتحادهای کارگران در سال 1934 شباهت داشتند.

کمیته‌ها در بسیاری از مناطق کارکردهای دولت شهری را که یکسره رو به نابودی بودند، به‌عهده گرفتند. در جاهایی که شوراهای شهری محلی به کار خود ادامه دادند، عموماً تابع یا تحت کنترل کمیته‌های انقلابی بودند. یکی از نخستین اعمال کمیته‌ها در هر شهری سوزاندن اسناد مالکیت، تبدیل کلیسا (اگر به آتش کشیده نشده بود) به انبار یا گاراژ و اشتراکی‌کردن زمین‌ها بود. روند کار در شهرک‌ها و شهرهای بزرگ‌تر مشابه بود. بارسلون مثال خوبی است:

کمیته‌های دفاعی سی‌ان‌تی، که به کمیته‌های انقلابی محلات بدل شده بودند، در غیاب هرگونه شعاری از هر سازمانی و بدون هیچ نوع همیاری فراتر از ابتکار عمل انقلابی‌ای که هر لحظه ایجاب می‌کرد، بیمارستان‌ها و سالن‌های غذاخوری را سامان‌دهی کردند، ماشین‌ها، کامیون‌ها، اسلحه‌ها و ساختمان‌ها را توقیف کردند، خانه‌های شخصی را تفتیش و افراد مظنون را دستگیر کردند و شبکه‌ای از کمیته‌های تدارکات آفریدند (گیامون 2007، 80).

اغلب برای اجرای این وظایف گوناگون، کمیته‌هایی فرعی تشکیل می‌دادند. آن‌ها عموماً هزینه‌ی خود را با مصادره یا دریافت «مالیات جنگی» از کسب‌وکارهای محلی تأمین می‌کردند. برخی کمیته‌ها نشریات خود را داشتند که همواره با تسلط بر روزنامه‌های محافظه‌کار محلی همراه بود.

دیری نگذشت که کمیته‌ها عمدتاً برای پایان دادن به قتل‌های بی‌رویه و سرکوب ضدانقلابی‌ها، نیروی امنیتی خود یعنی «گشت‌های نظارتی» یا «میلیشیای پشت‌جبهه» را پایه‌گذاری کردند. قربانیان سرکوب اغلب اعضای سازمان‌های دست‌راستی، زمین‌داران، کارخانه‌داران و روحانیان بودند. ماهیت گسترده‌ی این سرکوب در نخستین هفته‌های جنگ در پشت‌جبهه‌ی جمهوری‌خواهان، بازتابی گرچه ناپسند، از رادیکالیزاسیونِ توده‌ای بود؛ این کاملاً در تقابل با وعده‌های بورژوا ـ دموکراتیک جبهه‌ی خلق بود.

کمیته‌ها همچنین به‌فوریت عهده‌دار وظیفه‌ی استخدام و تجهیز ستون‌های میلیشیای اعزامی به جبهه‌های جنگ شدند. شمار این میلیشیا به‌سرعت به صدوپنجاه‌هزار رزمنده رسید که شامل اعضای پیشین ارتش هم می‌شد. آن‌ها، به‌ویژه نیروهایی که تحت کنترل سی‌ان‌تی بودند، عموماً به‌صورتی دموکراتیک سازمان‌دهی می‌شدند. خود نیروها یا سازمان‌های چپ افرادی هم‌ردیف افسران را انتخاب می‌کردند؛ رهبران جوخه و گروهان (معادل گروهبان یا سرجوخه) تقریباً همیشه انتخابی بودند. رهبران غیرنظامی ستون‌ها و واحدهای میلیشیا، اغلب همان رهبران گروه‌های دفاع کارگریِ پیش از جنگ بودند. افسرهای حرفه‌ای نقش مشاور نظامی داشتند. هیچ تفاوتی از نظر دستمزد یا رفتار میان رسته‌ها نبود. بحث سیاسی رایج بود اما زمانی که عملی باید صورت می‌گرفت فرمان‌ها معمولاً بی‌چون‌وچرا پذیرفته می‌شدند.

گسترده‌ترین نظام کمیته‌ها در کاتالونیا بود.[4] صدها نمونه از این نهادها که حیات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی را کنترل می‌کردند، نام‌های مختلفی برگزیدند: «کمیته‌ی انقلابی»، «کمیته‌ی ضدفاشیستی»، «کمیته‌ی دفاعی» یا «کمیته‌ی ملیشیا»، و در موارد معدودی «کمیته‌ی جبهه‌ی خلق» (که در سایر نقاط اسپانیا رایج‌تر بود). همانند مناطق دیگر، اغلب این کمیته‌ها را سازمان‌های کارگری «از پایین» پایه‌گذاری کرده بودند؛ تنها در روستاهای کوچکی که این سازمان‌ها به‌ندرت حضور داشتند انتخابات مستقیم برگزار شد. در چند منطقه، نمایندگان را مجمعی از اعضای سازمان‌های کارگری، یا میلیشیا یا شهروندان مسلح انتخاب کردند.

سی‌ان‌تی بر اکثر کمیته‌های کاتالونیا مسلط بود. بسته به شرایط محلی، اتحادیه‌ی دهقانان (Unió de Rabassaires)، پوم، فدراسیون اتحادیه‌های کارگری سوسیالیست و سازمان تازه‌تأسیسِ «حزب متحد سوسیالیستی کاتالونیا» (PSUC) نمایندگان کم‌تری داشتند.[5] احزاب خرده‌بورژوایی در مواردی در نخستین هفته‌ها از کمیته‌ها کنار گذاشته شدند چرا که «به‌قدر کافی ضدفاشیستی» نبودند. اما در مقایسه با سازمان‌های جمهوری‌خواه چپ در سایر نقاط اسپانیا، حزب بزرگ جمهوری‌خواه کاتالونیا (ERC) حزب توده‌ای اصلی بود. بسیاری از اعضای آن در سی‌ان‌تی و در برخی شهرهای خارج از بارسلون در مقاومت برابر شورش نظامیان در ژوئیه‌ی 1936 فعال بودند. ویژگی‌های حزب جمهوری‌خواه کاتالونیا، انعطاف‌پذیری‌اش در هفته‌های آتی و توانایی‌اش را در تحکیم مجدد تأثیرش توضیح می‌دهد.

یکی از روشن‌ترین مثال‌های نابودی اقتدار نهادی در کاتالونیا شهر لییدا (Lleida) بود که دیری نگذشت بر اساس موقعیتش، در حکم توقفگاهی برای جبهه‌ی آراگون اهمیتی استراتژیک پیدا کرد. در آن‌جا حزب بزرگ جمهوری‌خواه کاتالونیا و دیگر احزاب «بورژوایی» از کمیته‌ی خلق، که دیگر اداره‌کننده‌ی شهر بود، کنار گذاشته شدند؛ تأثیر پوم تعیین کرد که تنها سازمان‌های متعلق به طبقه‌ی کارگر در کمیته نماینده داشته باشند. مجمع عمومی کمیته‌های اتحادیه ــ در حقیقت یک «پارلمان کارگری» ــ‌ پیرامون تصمیمات کمیته بحث می‌کرد و به تصویب می‌رساند. نخستین دیوان محاکمات مردمی در کاتالونیا، برای داوری درباره‌ی دشمنان جمهوری، در ماه اوت در لییدا تشکیل شد؛ «بریگاد اجتماعی کارگران» خیابان‌ها را در کنترل داشت و ضدانقلابی‌ها را تعقیب می‌کرد. با تأسیس کمیته‌های فرعی کشاورزی و تدارکات، کمیته‌ی مدیریت شهری نیز جایگزین شورای شهر شد (ساگس 2005، 71ـ76).

سازمان‌های طبقه‌ی کارگر در واقع، تقریباً در تمام کمیته‌های مهم در کاتالونیا، به‌رغم حضور جمهوری‌خواهان اکثریت را در دست داشتند. اما اگر تمایزی میان سازمان‌های انقلابی و جبهه‌ی خلق برقرار بود، اکثریت معمولاً به جبهه‌ی خلق گرایش داشت. برای مثال، نُه نماینده از یازده عضو کمیته‌ی مهم دفاع سابادل، در کل متعلق به سازمان‌های کارگری بودند؛ سی‌ان‌تی و پوم به‌طور مشخص فقط چهار نماینده داشتند.

نهادهای منطقه‌ای و استانی نیز علاوه بر کمیته‌های محلی، در نخستین روزهای جنگ پایه‌گذاری شدند. برخی از آن‌ها مانند «کمیته‌ی مرکزی میلیشیای ضدفاشیستی کاتالونیا» (CCMA)، خونتای ویسکایا (Vizcaya)، یا شورای آراگون، نقش «دولت‌های حقیقتاً خودگردان» را داشتند. این کمیته‌های خلق اساساً مشتمل بر سه نوع بودند: در یک سو، طیف جبهه‌های خلق منطقه‌ای که حول فرماندار غیرنظامی تشکیل شده بودند، و در سوی دیگر کمیته‌هایی که قدرتمندترین سازمان منطقه در آنها بیشترین تأثیر را اعمال می‌کرد (بروئه 1982، 38، 42ـ43).

کمیته‌ی مرکزی میلیشیای ضدفاشیستی کاتالونیا، که اغلب همچون شکل نارسی از دولت پرولتری معرفی شده، در سایه‌ی حمایت دولت کاتالونیا (Generalitat) در 21 ژوئیه با نمایندگانی از تمامی سازمان‌های چپ و کارگری راه‌اندازی شد. لویی کومپانیس (Lluis Companys)، رئیس دولت کاتالونیا، امیدوار بود با خلق نهادهای وحدت‌بخش بیرون از دولتش که به‌همین دلیل برای آنارکوسندیکالیست‌ها پذیرفتنی بود، مقاومت در برابر شورش نظامیان را هدایت کند. پلنوم فوق‌العاده‌ی سی‌ان‌تی پیش‌تر در همان روز به پذیرش شکل‌گیری کمیته‌ی مرکزی میلیشیای ضدفاشیستی کاتالونیا و رد امکان کسب قدرت («در هر صورتی») رأی داده بود، چرا که به‌معنای برقراری «دیکتاتوری لیبرتارین» بود. آنارکوسندیکالیست‌ها اکثریت جبهه‌ی خلق در کمیته‌ی مرکزی میلیشیای ضدفاشیستی کاتالونیا را تهدیدی تلقی نمی‌کردند، چرا که باور داشتند انقلاب با اتکا به نیروی نظامی‌شان در امان است.[6]

هدف اعلام‌شده‌ی کمیته‌ی مرکزی میلیشیای ضدفاشیستی این نبود که جایگزین دولت کاتالونیا شود، اما در عمل پس از مدت کوتاهی این کار را انجام داد. به‌گفته‌ی آداد د سانتیان (Adad de Santillán)، رهبر آنارشیست‌ها، کمیته‌ی مرکزی میلیشیای ضدفاشیستی هم‌زمان «وزارت جنگ [کاتالونیا]، وزارت کشور و خارجه [را در کنترل داشت] و فعالیت‌های سازمان‌های اقتصادی و فرهنگی مشابه را مدیریت می‌کرد. کمیته‌ی مرکزی مشروع‌ترین تجلی قدرت مردم» بود (به‌نقل از برنکر 1982، 390). کمیته‌ی مرکزی میلیشیای ضدفاشیستی کاتالونیا علاوه بر همکاری در سازمان‌دهی، تدارکات و ارسال ستون‌های میلیشیا به جبهه، کمیته‌های فرعی ترابری، بهداشت، آموزش، و مهم‌تر ازهمه، تدارکات غیرنظامی و امنیت را نیز تشکیل داد.

نخستین حکم کمیته‌ی مرکزی صیانت از «نظم انقلابی» بود و بلافاصله «گشت‌های نظارت» را پایه‌گذاری کرد که متشکل از اعضای تمام سازمان‌های چپ، اما اساساً اعضای سی‌ان‌تی، برای برقراری نظم بود.[7] گشت‌ها یکی از پایدارترین نمادهای انقلاب پرولتری در بارسلون بودند. گشت‌ها از نگاه بخش‌های میانه‌روتر مردم، نمونه‌ای ناخوشایند از قدرت انقلابی بودند، قدرتی که با وضعیت نیمه‌خودمختارشان افزایش یافته بود. گشت‌ها، بدون توافق با هیچ‌یک از سازمان‌ها، دادگاه خود را تأسیس کردند تا عدالت را در باره‌ی ضدانقلابی‌ها اجرا کنند. علاوه بر گشت‌ها، سی‌ان‌تی و دیگر سازمان‌ها و کمیته‌های محلات هم واحدهای امنیتی مسلح خود را داشتند.

دولت کاتالونیا به‌موازات کمیته‌ی مرکزی میلیشیای ضدفاشیستی، شورای اقتصاد کاتالونیا را برای «هماهنگی در انقلاب [و] اشتراکی کردن اقتصاد» پایه‌گذاری کرد. در عمل شورای اقتصاد مستقل از دولت کاتالونیا و تحت سلطه‌ی سی‌ان‌تی فعالیت کرد (سندرا 2006).

کمیته‌ی مرکزی میلیشیای ضدفاشیستی کاتالونیا کوشید اقتدارش را بر کمیته‌های محلی خارج از بارسلون اعمال کند، و اصرار داشت آن‌ها نباید نقشی فراتر از نهادهایی استخدامی داشته باشند و کمیته‌هایی را که شامل تمام سازمان‌های ضدفاشیستی نبودند به‌رسمیت نمی‌شناخت. موفقیت کمیته‌ی مرکزی در این زمینه محدود بود؛ اغلب نهادهای محلی هنوز به میزان زیادی خودمختاری داشتند، حتی هنگامی‌که مبتنی بر نمایندگانی از همان نهادهایی بودند که در کمیته‌ی مرکزی میلیشیای ضدفاشیستی کاتالونیا حضور داشتند.

کمیته‌های منطقه‌ای و استانی مختلف در نقاط دیگر منطقه‌ی جمهوری‌خواه، درجات متفاوتی از کنترل سیاسی، اقتصادی و نظامی داشتند. در والنسیا «کمیته‌ی اجرایی خلق» (CEP) متکی بر احزابی بود که برنامه‌ی جبهه‌ی خلق و آنارکوسندیکالیست‌ها را امضا کرده بودند؛ سازمان‌های کارگری نُه نماینده و احزاب جمهوری‌خواه و منطقه‌ای چهار نماینده داشتند. دولت مرکزی در مادرید خونتای رقیبی در شهر منصوب کرد که خواستار انحلال کمیته‌ی اجرایی خلق شد. اما دیری نگذشت که در پایان ژوئیه با یورش نیروهای کمیته‌ی اجرایی خلق به سنگرهای تحت کنترل شورشیان، خود خونتا وادار به استعفا شد. کمیته‌ی اجرایی خلق دیگر یگانه قدرت شهر بود و کمیسیون‌هایی تشکیل داد تا مبرم‌ترین وظایف را عملی کند:‌ تدارکات، ترابری، بهداشت، دادگستری، بانک‌داری و مالیات، میلیشیا و جنگ، تبلیغات، مطبوعات و ارتباطات، کشاورزی، بازرگانی، و صنعت. کمیته‌ی اجرایی خلق در اوایل نوامبر 1936 شورایی اقتصادی با نمایندگانی از اتحادیه‌ها تشکیل داد تا به برنامه‌ریزی تولید بپردازد و اشتراکی‌کردن را به تمام محیط‌های کاری که در آن‌ها مالک از شورشی‌ها حمایت می‌کرد یا بیش از پنجاه کارگر داشت، گسترش دهد. در واقعیت هر اتحادیه‌ی محلی اداره‌ی کسب‌وکارهای مصادره‌ای را بدون توجه به شمار کارگران یا گرایش سیاسی مالک به‌عهده گرفت. تلاش‌های کمیته‌ی اجرایی خلق همانند همتای کاتالان‌اش، موفقیت خاصی در هماهنگی کمیته‌های بی‌نهایت متنوعِ محلی منطقه نداشت (خیرونا 1986، 32ـ73؛ بوش 1983، 21، 67، 385).

این دو کمیته‌های رقیب در برخی مناطق در تلاش برای تحمیل قدرت خود بودند. این امر در خصوص مورسیا نیز صدق می‌کرد که دو کمیته‌ی عمده داشت:‌ یکی در مرکز اداری و کشاورزی، یعنی مرکز استان، به‌رهبری سوسیالیست‌ها؛ و دیگری در مرکز صنعتی و بازرگانی، کارتاخنا (Cartegena)، به‌رهبری آنارکوسندیکالیست‌ها (گنسالس مارتینس 1999). در آستوریاس هم دو کمیته‌ی رقیب در کار بودند: کمیته‌ی استانی در ساما (Sama)، تحت کنترل سوسیالیست‌ها؛ و کمیته‌ی جنگ در خیخون (Gijon)، که گرچه شامل سوسیالیست‌ها و جمهوری‌خواهان بود، «آنارشیست‌ها بر آن تسلط داشتند». کمیته‌ی خیخون ساحل و نواحی اطراف را تحت کنترل داشت و کمیته‌های میانجی پرشماری در سطح محلات و کارخانه‌ها بر پا کرده بود که امنیت، خدمات و صنعت را اداره می‌کردند (گنسالس مونیس و دیگران 1986، 37، 88؛ رادکلیف 2005، 134).

سنت‌های محلی در اندلس مانع وحدت کمیته‌های مختلف بود (برکنر 1996، 489). قدرتمندترین کمیته‌ در آن منطقه، کمیته‌ی امنیت عمومی مالاگا بود، هرچند قدرتش به‌سختی از محدوده‌ی شهر فراتر می‌رفت. سازمان‌های کارگری در این کمیته نیز هم‌چون اغلب کمیته‌های دیگر غالب بودند. سی‌ان‌تی نقشی تعیین‌کننده داشت، چرا که اغلب مبارزان متعلق به آن بودند، از حمایت توده‌ای برخوردار بود و حیات اقتصادی را کنترل می‌کرد. گرچه دولت شهری مالاگا همچنان وجود داشت، و از راست‌گراها خالی شده بود، سی‌ان‌تی ــ برخلاف بسیاری نقاط دیگر در منطقه‌ی جمهوری‌خواه ــ‌ از سهیم شدن در دولت سر باز زد و آن را بی‌اثر کرد (لورنسو 1969، 161، نادال 1988، 138ـ145).

شورای آراگون از این لحاظ که از ابتدا فقط در اختیار آنارشیست‌ها بود، کاملاً استثنایی محسوب می‌شد. این شورا در پلنوم اتحادیه‌ها در اوایل اکتبر با هدف پایان دادن به «افراط‌های» ستون‌های میلیشیا در منطقه و «هدایت فعالیت‌های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی» تشکیل شده بود؛ به این منظور هفت بخش ایجاد شد. شورا پلیس خود را سازمان داد، به تقاضانامه‌ها پاسخ داد، سازوکارهای انعطاف‌ناپذیری برای اداره‌ی اقتصاد اعمال کرد، بر صادارات حجم مهمی از نفت، بادام و زعفران و واردات دیگر محصولات نظارت کرد، و مهم‌تر از همه سازوبرگ‌های خود را برای تحکیم قدرت سی‌ان‌تی به‌کار گرفت (برکنر 1982، 133ـ170؛ 418ـ430).

 

اشتراکی‌‌کردن

در ژوئن 1937 روزنامه‌ی فدراسیون سوسیالیستی کارگران مزرعه در والنسیا اعلام کرد: «هر انقلابی، سرشتِ اصیل خود را دارد:‌ این سرشت در انگلستان پارلمان بود، در فرانسه حقوق بشر، در روسیه شورا؛ [در انقلاب ما] کلکتیوها» (کاسانووا 1988، 79). اشتراکی‌کردن گسترده‌ی کشاورزی، صنعت و خدمات، روشن‌ترین مثال درباره‌ی کنترل کارگری و دموکراسی مستقیم در خلال انقلاب اسپانیا بود. ماهیت این فرآیند از منطقه‌ای به منطقه‌ی دیگر متفاوت بود و پیشینه‌های مختلفی پیش از جنگ داشت. اغلب کلکتیوها هدفی بی‌نهایت عملی داشتند: تداوم کار تولید و خدمات، انطباق با شرایط ویژه‌ی جنگ، و تجمیع مزارع برای تأمین غذای جبهه و پشت‌جبهه.

خدمات و صنعت تابع شکل‌های مختلف دخالت کارگران و مقامات جمهوری‌خواه بودند: اجتماعی‌کردن، اشتراکی‌کردن، کنترل کارگری، تعاونی، انتقال دارایی‌ها به شهرداری و ملی‌کردن. کارفرماهای متأثر از این شکل‌های مختلف اساساً حامی شورش نظامیان بودند، گرچه برخی بنگاه‌ها فارغ از گرایش سیاسی مالکان تصرف شدند. در مواردی که کارفرماها و مدیران بر سر کار ماندند معمولاً در مقام تکنسین و مشاور، کار می‌کردند.

اشتراکی‌کردن در مناطقی که سی‌ان‌تی قوی‌ترین نیرو محسوب می‌شد، یعنی کاتالونیا، والنسیا، و شهرهایی چون مالاگا و کارتاخنا، بیش از مناطق دیگر رایج بود. در کاتالونیا 40 درصد کل صنعت و خدمات مصادره شد؛ در بارسلون این نرخ به حدود 80 درصد رسید. تصرف اغلب شرکت‌ها هم‌زمان با نخستین روزهای شورش نظامیان و حتی پیش از انتشار دستورالعمل‌های سی‌ان‌تی به اعضایش برای این کار بود. شواهد حاکی است اکثریت قابل‌توجهی از کارگران در صنعت و خدمات در بارسلون حامی اشتراکی‌کردن بودند. خرده‌بورژوازی، کارگزاران دولتی و کارکنان فنی، ضمن مخالفت با شورش نظامیان، به مالکیت خصوصی و کنترل دولتی گرایش داشتند. هم‌زمان با اشتراکی‌کردن، یک کارخانه‌ی تسلیحات را دولت کاتالونیا و اتحادیه‌ها مدیریت می‌کردند اما کنترل آن در دست دولت {کاتالونیا} بود.

به نظر سی‌ان‌تی، اشتراکی‌کردن، ابزاری برای رسیدن به هدف اجتماعی‌کردنِ تولید اقتصادی بود. در تمام ماه‌های بعد، آنارکوسندیکالیست‌های محلی و منطقه‌ای نقشه‌هایی برای استقرار بنیان اقتصاد جدید تنظیم کردند. در سطح شهری و منطقه‌ای بسیاری از صنایع به‌شکل انجمن‌هایی برای تولید تعاونی درآمدند. هدف چنین انجمن‌هایی، اجتماعی‌کردن هرگونه صنعت بود که به این ترتیب تولید و سود تابع منافع عمومی باشد.

شوراهای کارخانه که شامل نمایندگان یقه‌آبی و یقه‌سفید و در موارد معدودی کارفرمای پیشین بودند، شرکت‌های اشتراکی‌شده را اداره می‌کردند. این شوراها از طریق نشست‌های توده‌ای یا بر اساس نهادهای اتحادیه‌ای موجود انتخاب می‌شدند، اما حتی پس از انتخاب تمایل داشتند که رهبران اتحادیه‌ و فعالان موجود در آن دخالت کنند. کمیته‌هایی فرعی نیز وجود داشتند که درگیر سویه‌های مختلف اداره‌ی کلکتیو بودند. گرچه قرار بود کمیته‌های مستقل اتحادیه مراقب باشند تا شرایط کاری بدتر نشود، در عمل با توجه به میزان درگیری اتحادیه در مدیریت کلکتیوها نتوانستند همواره از عهده‌ی این کار برآیند. سطح مشارکت نیروی کار در تصمیم‌گیری یا اداره‌ی کنترل در محیط‌های کاریِ مختلف تفاوت داشت. در کل، تصمیم‌گیری ساده شده بود؛ اغلب اعضای شورای کارخانه با هدف اجتناب از ظهور بوروکراسی داخلی، به کار در سالن کارخانه ادامه می‌دادند و بر اساس وضعیت حرفه‌ای خود مزد دریافت می‌کردند.

اکثریت کلکتیوها به‌سوی کاهش تفاوت دستمزدها حرکت کردند. خدمات پزشکی برقرار شد، و همین‌طور برنامه‌های حقوق بازنشستگی. در مواردی مهد کودک‌هایی راه‌اندازی شد که بازتاب ورود زنان به صنعت بود. آموزش و تحصیل نیز توسعه یافت و گه گاه افرادی که پیش‌تر درگیر «فعالیت‌های زیان‌بار» بودند، نظیر «تن‌فروش‌ها، قماربازها و بوکسورها»، استخدام شدند (کاستلز 2002، 136).

اشتراکی‌کردن صنعت و خدمات در شرایطی به‌غایت ناخوشایند صورت گرفت ــ‌ تولید صنعتی در پایان 1937 به نصف سقوط کرده بود. جنگ به کمبود مواد خام، زیان در بازارها، از هم گسیختگی بازرگانی و حمل‌ونقل، و فقدان مردان در سن کار انجامید (که تاحدی با ورود زنان به فرآیند کاری جبران شد). تأخیر یا عدم‌پرداخت دستمزدهای دولتی، دشواری‌های مالی را تشدید کرد. همچنین لازم بود تولید برای تأمین نیازهای نظامی سازگار شود. دشواری‌های دیگر ناشی از مخالفت کارکنان فنی و یقه‌سفید با اشتراکی‌کردن یا دست‌کم برخی اقدامات نظیر ساختار مزدی برابری‌خواهانه‌تر بود. همچنین مشکلاتی در زمینه‌ی انضباط و فقدان تلاش بروز کرد و بسیاری از کارگران آماده‌ی اجرای وظایف مدیریتی نبودند (کاستلز 2002، 135).

بسیاری از کلکتیوهای شهری به‌رغم تمامی این موانع، به‌طرز شگفت‌آوری کارآمد از آب درآمدند، به‌ویژه هنگامی که در انجمن‌ها گرد هم می‌آمدند. آن‌ها علاوه بر بهبود کلی شرایط کاری، اصلاحات مدیریتی و ساختاری اعمال کردند: برای مثال تمرکز حسابداری که دفترداری و آمارگیری را تسهیل کرد. کاهشی شدید نیز در واسطه‌گری رخ داد: تولیدکنندگان و مصرف‌کنندگان ارتباطی نزدیک‌تر برقرار کردند. پژوهش‌های عمرانی و نیز جایگزینی واردات برای غلبه بر نابودی بازرگانی ناشی از جنگ، تشویق شد. در برخی موارد، کارگاه‌های صنعتی و انبارها پس از بازگشت به مالکان در پایان جنگ، در وضعیت بهتری نسبت به پیش از تصرف بودند.

بیش‌ترین پیش‌روی فرآیند اشتراکی‌کردن در زمین‌ها بود. بیش از 1500 کلکتیو مختلف تا سال 1937، یک و نیم میلیون نفر را پوشش می‌دادند. گرچه آراگون شرقی و لوانت مراکز اصلی اشتراکی‌کردن کشاورزی بودند، صدها کلکتیو هم در اندلس و کاستیل نو وجود داشت. اغلب زمین‌های اشتراکی‌شده به زمین‌داران بزرگ یا طرفداران فاشیست‌ها تعلق داشتند، یا بر اساس ادغام داوطلبانه‌ی زمین‌های خرد موجود تصرف می‌شدند. با این‌که گاهی اشتراکی‌کردن از بیرون تحمیل شد، دهقانان و کارگران کشاورزی در اغلب موارد خود ابتکار عمل را در دست داشتند (بوش 1983؛ کاسانووا 1985، 1988).

کمیته‌ای انتخابی عموماً کلکتیوهای کشاورزی را اداره می‌کرد و برخی از نیازهای ضروری مانند کود، بذر و ماشین‌آلات تحت استفاده‌ی عمومی درآمد. صنعت‌گران و بازرگانان نیز در بسیاری از آن‌ها مشارکت داشتند. مدارس و مراکز فرهنگی تأسیس شدند و کارزارهای سوادآموزی به‌راه افتادند. اغلب کلکتیوها خود را به موضوعات اقتصادی محدود نمی‌کردند، بلکه عموماً مسئولیت حیات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی روستا را در کل به‌عهده می‌گرفتند.

سی‌ان‌تی در ظاهر حق مالکان دارایی‌های خرد را در ادامه‌ی کشت انفرادی به‌ رسمیت شناخت، اما در عمل برخی افراد وادار به کار اشتراکی شدند (برنِکر 1996، 541ـ542). دهقانان بسته به منافع طبقاتی‌شان، گرایش به رد یا حمایت از اشتراکی‌کردن داشتند، و قابل‌فهم بود که فقرا و افراد بی‌زمین بیش از همه علاقمند روند اشتراکی بودند. برای مثال، در والنسیا دهقانان فقیرتر، نسق‌داران و کارگران حامی اشتراکی‌کردن بودند، اما خرده‌مالکان محافظه‌کار با آن‌ بشدت مخالفت می‌کردند. کاتالونیا نمونه‌ای متمایز بود؛ اغلب دهقانان تمایلی به کنار گذاشتن کشت انفرادی نداشتند و اشتراکی‌کردن بیشتر در مناطقی صورت گرفت که نسق‌داران یا اجاره‌داران فقیر بودند. استان خائن (Jaen) از این لحاظ غیرمعمول بود که زمین‌داران خرد و میانه‌حال در کنار نسق‌داران و کشاورزان اجاره‌دار به کلکتیوها پیوستند (گاریدو گنسالس 1979).

در والنسیا هیچ پیشینه‌ای در اشتراکی‌کردن یا اشغال زمین وجود نداشت. نمونه‌های معدودی از کمونیسم لیبرتارین در خلال شورش آنارشیست‌ها در ژانویه‌ی 1933به اجرا درآمد. بنابراین موج اشتراکی‌کردن در 1936 را تنها می‌توان در بستر ویژه‌ی جنگ درک کرد. علاوه‌براین، 343 کلکتیوِ والنسیا تفاوت‌های بسیاری با هم داشتند و گستره‌ای متنوع از تجربیات لیبرتارین تا تعاونی‌های تمام‌عیار را در بر می‌گرفتند. بااین‌همه، به‌رغم مشکلات هماهنگی، ترابری ناکارآمد، زیان در بازارها و فقدان کود، به‌گفته‌ی اتحادیه‌ها می‌شد کارآمدترین کلکتیو‌ها را در این منطقه یافت (لورنسو 1969، 151).

 اشتراکی‌کردن کشاورزی که سی‌ان‌تی و فدراسیون اتحادیه‌های کارگری سوسیالیست درگیر آن بودند در اندلس، کاستیل و مورسیا نیز رخ داد. در اندلس، فدراسیون سوسیالیستی کارگران زمین، اشتراکی‌کردن را در برنامه‌ی خود گنجاند؛ پیش از جنگ نواحی املاک بزرگ (latifundio) در آن‌جا وجود داشت.

اشتراکی‌کردن پیش‌تر در کاستیل نیز انجام شده بود. این روند در سراسر منطقه هنگام شروع جنگ داخلی گسترش یافت. اتحادیه‌ها، به‌ویژه فدراسیون اتحادیه‌های کارگری سوسیالیست که پیشتر مسلط بود، فرآیند اساساً خودانگیخته‌ی اشتراکی‌کردن را به‌عهده گرفتند. در مقابل سی‌ان‌تی، در ابتدای جنگ حضور ناچیزی در کاستیل داشت اما در ده ماه نخست جنگ، اعضایش از سه هزار نفر به صدهزار نفر، به‌ویژه در میان مالکان خرد، افزایش یافت. در نهایت آنارکوسندیکالیست‌ها 186 مورد از 455 کلکتیو منطقه را اداره می‌کردند. به‌گفته‌ی سزار لورنسو، در اندلس و کاستیل «کلکتیوها چنان متداول و خودانگیخته بودند که کسی یارای مخالفت با آن‌ها را نداشت.» در نتیجه حتی اعضای حزب کمونیست اسپانیا و احزاب جمهوری‌خواه برخی اوقات در کلکتیوها مشارکت داشتند (رودریگو گونسالس 1985؛ لورنسو 1969، 160).

در آراگون شرقی تا فوریه‌ی 1937 تقریباً 450 کلکتیو با حضور 300.000 نفر وجود داشت. در آن‌جا اشتراکی‌کردن از جنبه‌های مختلف متفاوت بود. برای مثال، برخلاف بسیاری مناطق دیگر، هماوردی‌های پیش از جنگ بین اتحادیه‌ها موجب شد سوسیالیست‌ها با این فرآیند مخالفت کنند. این ادعا نیز بارها مطرح شده که اشتراکی‌کردن زمین‌ها را نه خود دهقانان محلی، بلکه میلیشیای آنارشیست کاتالونیا آغاز کرد. به‌گفته‌ی خولیان کاسانووا، اشتراکی‌کردن در آراگون متأثر از انقلابی‌هایی شهری بود که نظریه‌هایشان بیشتر مناسب کارگران بی‌زمین بود تا دهقانان خرده‌مالک آراگون. شواهد موجود حاکی از سطوح مختلف پذیرش فرآیند اشتراکی‌کردن است؛ «تحمیلی» یا «خودانگیخته»‌بودن کشاورزی به عواملی نظیر ساختار طبقاتی و نوع مالکیت زمین وابسته بود. در کل، کاسانووا نتیجه می‌گیرد که زوال مشروعیت جمهوری‌خواهان در منطقه بسیار مهم‌تر از حضور مسلحانه‌ی میلیشیای سی‌ان‌تی بود. بیش‌ترین فشار بیرونی برای اشتراکی‌کردن در نزدیکی جبهه و مناطقی بود که سی‌ان‌تی پیش از جنگ در آن‌ها حضور نداشت (برنکر 1996، 521؛ کاسانووا 1985، 119ـ129).

رادیکال‌ترین تجربه‌های اشتراکی‌کردن در آراگون رخ داد، که بازتاب فقر اغلب روستاها و پاشیدگی کامل دولت در این منطقه بود. ازاین‌رو، در بسیاری از نواحی نظامی حواله‌ها جایگزین پول شدند. برخلاف آن‌چه اغلب فرض شده، این امر نه ناشی از دلایل ایدئولوژیک، بلکه به‌علت غیاب دولت و ماهیت معیشتی اقتصاد محلی بود که استفاده از پول نقد را غیرضروری می‌کرد. اجناس و غذا بر اساس نیازهای روستاییان توزیع می‌شدند.

هرگونه مازاد تولیدی بار دیگر در کلکتیو سرمایه‌گذاری می‌شد. برای افرادی که آرمان‌های  معطوف به اختیار انسانی [لیبرتارین] داشتند، در بستر فرایند اشتراکی‌کردن، گرایشی اخلاقی و قوی به  «اشتراک فقر» جریان داشت، که هم به‌لحاظ ایدئولوژیک اهمیت داشت و هم به لحاظ اقتصادی عملی بود. بااین‌حال، زنان مشارکت کمی در اداره‌ی کلکتیوها داشتند و اغلب حداقل دستمزد کم‌تری از مردان دریافت می‌کردند که نمایان‌گر محدودیت‌هایی است که حتی در آراگون انقلابی سدراه برابری‌خواهی قرار گرفته بود.

 هماهنگی کلکتیوهای کشاورزی در سطح منطقه‌ای، به‌ویژه در نخستین سال جنگ، معمولاً بر عهده‌ی اتحادیه‌های کشاورزی بود که برنامه‌هایی را برای بهبود و سامان‌دهی تولید بسط دادند. والنسیا مرکز بلندپروازانه‌ترین نوع این سازمان‌های منطقه‌ای بود که در حجم عظیمی مرکبات صادر می‌کرد.[7] شورای آراگون مصرف و تولید را کنترل می‌کرد و واردات و صادرات را از طریق بندر تاراگونا (Tarragona) انتقال می‌داد.

از آن‌جا که هیچ منبع دست اولی برجا نمانده، دشوار بتوان تعیین کرد کلکتیوهای کشاورزی تا چه میزان اثربخش بودند؛ با در نظر آوردن شرایط عینی ناسازگار، اغلب شواهد حاکی است که میزان محصولات کشاورزی کمابیش خودکفا بود اما به‌طور خلاصه می‌توان گفت زمان برای ریشه‌دواندن این تجربه‌های انقلابی کافی نبود.

 

بازسازی دولت

انقلابی که در بسیاری از مناطقِ جمهوری‌خواه در جریان بود، تحت‌تأثیر وضعیت نظامی و جریان‌های درون چپ قرار داشت. با فرا رسیدن پاییز 1936، احتمال داشت ارتش فاشیستی، جمهوری را درهم‌بشکند. برای اجتناب از شکست، فقدان اقتدار متمرکز نیرومند و کاستی‌های سازمان‌دهی ارتش جمهوری باید حل می‌شد. از نگاه احزاب جبهه‌ی خلق[8] این به‌معنای دست شستن از انقلابی بود که آن را روی برگرداندن  طبقات میانی و به‌ویژه دموکراسی‌های خارجی‌ از کسانی می‌دانستند که امیدوار بودند از آن‌ها تسلیحات بگیرند. دولت شوروی، بنا به هدفش برای شکل‌دادن ائتلافی با این دموکراسی‌ها علیه قدرت‌های فاشیستی، به‌کارگیری چنین سیاست غیرانقلابی‌ای را شرطی برای ارسال تسلیحات به جمهوری قرار دادند.

نخستین گام در به عقب‌راندن انقلاب، تشکیل دولتی جدید به رهبری لارخو کابایه‌رو در 4 سپتامبر 1936 بود. فوری‌ترین هدف تضمین انحصار در نیروهای مسلح بود. ایجاد ارتشی منظم، ارتش خلق، در مخالفت با ناکارآمدی ادعایی میلیشیاهای انقلابی ارائه شد. محدودیت‌های میلیشیاها در رویارویی با سربازان ماهرترِ تحت فرماندهی فاشیست‌ها، به‌ویژه در نبردها در میدان‌ها و فضاهای باز، نمایان شده بود. برای غلبه بر این ضعف‌ها سی‌ان‌تی و پوم نیز خواستار فرمان‌دهی متمرکز شدند، اما به‌صورتی که تحت کنترل سازمان‌های کارگری باشد نه دولت جبهه‌ی خلق.

آنارکوسندیکالیست‌ها در کاتالونیا، با پذیرش ارتباطی مستقیم‌تر با احزاب جبهه‌ی خلق، انتظار رفتاری متقابل از لحاظ نمایندگی و نیز تدارکات و اسلحه برای میلیشیاهای‌شان داشتند. متعاقباً، سی‌ان‌تی در کاتالونیا تصمیم گرفت کمیته‌ی مرکزی میلیشیای ضدفاشیستی را منحل کند و در دولت کاتالونیا شرکت کند، گرچه با این پیش‌شرط که این شکلی از «شورای دفاعی» است و نه «دولت». درون کمیته‌ی مرکزی میلیشیای ضدفاشیستی هیچ‌کس با انحلال آن مخالفت نکرد. پوم در نشریه‌اش از کمیته‌ی مرکزی میلیشیای ضدفاشیستی دفاع کرد اما، از ترس جدایی از سی‌ان‌تی، ایجاد دولت جدید را پذیرفت، مشروط بر آنکه «برنامه‌ی سوسیالیستی» شورای اقتصادی کاتالونیا را اجرا کند.

دولت جدید کاتالونیا که در اواخر سپتامبر مستقر شد، همانند کمیته‌ی مرکزی میلیشیای ضدفاشیستی پیش از آن، اکثریتی از جبهه‌ی خلق را در خود داشت اما سی‌ان‌تی هم، دست‌کم در آن زمان، تأثیری قوی داشت.[9] مهم‌ترین اقدام شورای دولت کاتالونیا صدور فرمان اشتراکی‌کردن بود که این پروسه را، که از ماه ژوئیه در جریان بود، تأیید و نظام‌مند می‌کرد. طبق این فرمان، شوراهای مدیریتی در هر شرکت ایجاد می‌شدند و اتحادیه‌ها در کنار نماینده‌ی تعیین‌شده‌ی دولت به‌تناسب حضور داشتند. فرمان نمایان‌گر سازشی میان جناح‌های مختلف در دولت بود. این فرمان پایانی بود بر اشتراکی کردن خودانگیخته و راه را برای افزایش دخالت دولت در اقتصاد هموار کرد.

دیگر اقدامات دولت جدید کاتالونیا شامل گسترش و انتقال مالکیت خدمات عمومی به شهرداری، ایجاد نظامی از دادگاه‌های مردمی برای محاکمه‌ی مظنونان به حمایت از شورشیان، قانون‌گزاری برای ضابطه‌مند کردن ازدواج مدنی، قانون طلاق بسیار لیبرال، دسترسی به کنترل زادوولد، سقط‌جنین قانونی، ترویج شیوه‌های مترقی آموزش، و برنامه‌ی بلندپروازانه‌ی ساخت مدرسه بود.

به‌رغم این سیاست‌های مترقی ــ‌ بازتاب روشنی از توازن نیروها در پاییز 1936 ــ اکثریت در دولت کاتالونیا در پی تضعیف انقلاب بودند. تبدیل کمیته‌های محلی ضدفاشیستی به شوراهای شهر نخستین گام مهم در این راه را نشان می‌دهد که به حزب جمهوری‌خواه کاتالونیا اجازه داد در سطحی محلی به قدرت بازگردد، که «حزب متحد سوسیالیستی کاتالونیا» هم آن را همراهی کرد. سی‌ان‌تی و تا حد کم‌تری پوم، شوراهای شهر را گامی به‌سوی وحدت مورد نیاز برای پیروزی در جنگ و حتی تداوم انقلاب معرفی کردند. مخالفت با دولت‌های محلی جدید عموماً در اعتراض به ترکیب‌شان بود نه نفس وجودشان. برای مثال، در لییدا اعضای مجمع مشترک سی‌ان‌تی و پوم اعلام کردند که اعضای احزاب جمهوری‌خواه «در هیچ شرایطی» نباید اجازه‌ی حضور در دولت شهری را داشته باشند (پوزو 2002، 307). در بسیاری از موارد همچنان کمیته‌های انقلابی در کنار مقامات احیاشده‌ی شهری به کار ادامه دادند و کنترل بر اشتراکی‌کردن و امنیت داخلی را حفظ کردند. معمولاً مداخله‌ی سی‌ان‌تی لازم بود تا به این وضعیت موازی پایان دهد. حتی آن زمان نیز، توزیع نمایندگان که دولت کاتالونیا مقرر کرده بود، در یک سوم شوراهای شهر، اجرا نمی‌شد (پوزو 2002، 294).[10]

رخدادهای کاتالونیا زمینه و مقدمه‌ای برای مشارکت سی‌ان‌تی در دولت مرکزی از آب درآمد. عقب‌نشینی‌های نظامی این باور را میان آنارکوسندیکالیست‌ها تقویت کرد که برخی شکل های اقتدار کشوری ضروری است. اما پیشنهاد سی‌ان‌تی در میانه‌ی سپتامبر برای برپایی «شورای دفاع ملی» متشکل از خود سی‌ان‌تی، فدراسیون اتحادیه‌های کارگری سوسیالیست، و جمهوری‌خواهان، پس از آن‌که اتحادیه‌ی سوسیالیست از پذیرش این اقدام بدون حضور احزاب کارگری سر باز زد، هیچ نتیجه‌ای به بار نیاورد.

در اوایل سپتامبر، زمانی که فرانکو مادرید را تهدید می‌کرد، سی‌ان‌تی با این ادعا که شرایط ماهیت دولت اسپانیا را تغییر داده است، پذیرفت که ورود به دولت برای پیروزی در جنگ و محافظت از فتوحات انقلاب ضروری است. دولت مرکزی با اقتداری که بر اثر مشارکت سی‌ان‌تی و از طریق کنترل قوای نظامی، بخش‌های اعتباری، بازرگانی و ارتباطات به دست آورده بود، می‌توانست شروع به استقرار مجدد اقتدار خود کند. به‌نظر می‌رسد اغلب فعالان سی‌ان‌تی با تصمیم مشارکت در دولت موافقت کرده باشند. «واقعیت تراژیک» جنگ «خود را بر ایدئولوژی تحمیل»‌ کرده بود (پیراتس 2001، 172ـ184؛ بولوتن و اسن‌واین 1990).

با استقرار دولت مرکزی جدید و در پی تجربه‌ی کاتالونیا، کمیته‌های ضدفاشیستی و انقلابی رفته‌رفته منحل یا جذب قدرت‌های تجدیدسازمان‌شده‌ی منطقه‌ای، استانی و شهری شدند. در اندلس کمیته‌های ضدفاشیستی در خلال سپتامبر منحل شدند و کمیته‌های شهری جدیدی با مشارکت سی‌ان‌تی جایگزین آن‌ها شدند. در آستوریاس، شورای آستوریاس و لئون در دسامبر با اکثریت آشکاری از نمایندگان جنبش کارگری تشکیل شد. در والنسیا کمیته‌ی اجرایی خلق تا ژانویه به جلساتش ادامه داد اما قدرتش با ورود دولت مرکزی در اوایل ماه سپتامبر ضعیف شد. بااین‌که شوراهای شهری جدید هم‌زمان در سراسر لوانت برپا شد، آنان به تقلید از فرآیند کاتالونیا، بسیاری از کمیته‌ها، به‌ویژه کمیته‌های تحت کنترل سی‌ان‌تی، ابتدا از انحلال خود سر باز زدند.

بااین‌حال، این مقاومت دوام نیاورد. حتی شورای تحت‌کنترل آنارشیست‌ها در آراگون در پی آن بود که خود را درون مشروعیت جمهوری‌خواهان وارد کند، و در ژانویه‌ی 1937 با شرکت تمام سازمان‌های جبهه‌ی خلق بازسازماندهی شد، گرچه همچنان تحت هژمونی لیبرتارین‌ها.

تنش پنهان میان حامیان تداوم انقلاب و آنان که انقلاب را مانعی برابر پیروزی در جنگ می‌دانستند، چشم‌گیرتر از هر جای دیگر در کارزار «حزب متحد سوسیالیستی کاتالونیا» و دولت شوروی علیه کمونیست‌های دگراندیشِ پوم بازتاب یافت. کارزار علیه «تروتسکیسم» دیگر به فرای مرزهای اتحاد جماهیر شوروی راه یافته بود. «حزب متحد سوسیالیستی کاتالونیا» و «حزب کمونیست اسپانیا»، همانند احزاب کمونیستی در کشورهای دیگر در آن دوران، کاملاً تابع مسکو بودند و دیری نگذشت که کارزار عظیم بهتان‌زنی علیه جریان «تروتسکیستی ـ فاشیستیِ» پوم را برپا کردند. بنا به قدرت انقلاب و پوم در کاتالونیا، این کارزار ناگزیر در آن‌ منطقه متمرکز شد.

 بخش زیادی از نیروی نوپدید کمونیست‌های کاتالونیا در فدراسیون اتحادیه‌های کارگری سوسیالیست متمرکز شده بود، که صفوف آن هنگامی که تشکل‌یابی الزام‌آور تمام کارگران در اوت 1936 اعمال شد، رشد سریعی داشت. این رشد به‌ویژه در میان بخش‌های یقه‌سفید و فنی مشاهده شد که وزنه‌ی تعادلی در برابر آنارشیست‌ها و کلکتیوها بود. «حزب متحد سوسیالیستی کاتالونیا»، همانند حزب کمونیست اسپانیا در مناطق دیگر، از حمایت لایه‌های پایینی طبقات میانی و دهقانانی که از انقلاب هراسیده بودند نیز برخوردار بود.[11]

با فرارسیدن بهار 1937 شهروندان دیگر اثرات تمام‌عیار جنگ را احساس می‌کردند. در پشت‌جبهه‌ی جمهوری‌خواهان کمبود فزاینده‌ی کالاهای اساسی وجود داشت. هزاران پناهنده که به شهرهای مملو از جمعیت آمده بودند، پس از مدت کوتاهی متحمل حمله‌های هوایی بی‌سابقه می‌شدند. در این بستر بود که «حزب متحد سوسیالیستی کاتالونیا» کارزارش را علیه «زیاده‌روی‌های» انقلاب تشدید کرد، زیاده‌روی‌هایی که مسئول مصیبت‌های وارد آمده بر شهروندان معرفی می‌شد. این جریان به‌ویژه با شعار «کمیته‌ی کم‌تر، غذای بیشتر»، بر سر کمبود فزاینده‌ی مواد غذایی هیاهو به‌پا کرد.

تحرکات مقامات جمهوری‌خواه برای به‌دست آوردن کنترل در سپهر اقتصادی با اقداماتی برای انحصار دولتی بر حوزه‌ی امنیت همراه شد. تا بهار 1937، درگیری‌های خشونت‌بار میان جریان‌های رقیب و میان پلیس و کارگران رادیکال تناوب فزاینده‌ای یافته بود. اتهامات مکرر در نشریات کمونیستی  مبنی بر این که پوم [POUM] و سایر افراد «غیرقابل‌کنترل» در واقع «مأموران فاشیست‌ها» هستند، توجیه دیگری برای حملات به چپ تندرو بود. دولت کاتالونیا ــ که دیگر کاملاً در دست حزب جمهوری‌خواه کاتالونیا و «حزب متحد سوسیالیستی کاتالونیا» بود ــ از درگیری‌های خون‌بار در روستا میان کلکتیویست‌ها و مخالفان‌شان استفاده کرد تا در فوریه‌ی 1937 ایجاد نیروی پلیس متحد و تحت کنترل خود و ممنوعیت هرگونه وابستگی سیاسی یا اتحادیه‌ای را توجیه کند.

تلاش‌ها برای تثبیت دوباره‌ی اقتدار جمهوری‌خواهان، فقط از طریق اقدامات مدیریتی و تبلیغات موثر نبود. علاوه بر پوم، بسیاری از آنارکوسندیکالیست‌ها هنوز باور داشتند که نه برای دفاع از جمهوری، بلکه برای پیش‌برد انقلاب اجتماعی مبارزه می‌کنند. این وضعیت ناپایدار در 3 مه به اوج رسید، هنگامی که گاردهای ضربت جمهوری‌خواه کوشیدند مرکز تلفن بارسلون را، که نمادی از کنترل کارگران در شهر بود، اشغال کنند. نبردهای خیابانی پس از این حمله به نقطه‌ی عطفی برای انقلاب بدل شد. مقاومت را کمیته‌های دفاعی سی‌ان‌تی، که در محلات فقیرتر ریشه دوانده بودند، و گروه آنارشیستی رادیکال، «یاران دوروتی» سازمان دادند.[12] این گروه از دیگر گروه‌بندی‌های آنارشیستی جدا شد و خواستار ایجاد خونتاهای انقلابی متکی بر سی‌ان‌تی، FAI، و پوم بود که می‌بایست «قدرت را در دست بگیرند».

بااین‌حال رهبری سی‌ان‌تی و فای، در برابر پیشنهاد پوم برای تسلط کامل بر بارسلون دودل بودند و می‌ترسیدند چنین اقدامی به وخامت اوضاع بیفزاید. فراخوان رهبران لیبرتارین برای آتش‌بس، هم به برچیده شدن سنگرها و هم به تعمیق مخالفت درون سی‌ان‌تی برای همکاری با احزاب جبهه‌ی خلق انجامید. پیامد این نبرد سرکوب گسترده‌ی چپ رادیکال بود ــ گشت‌های نظارتی منحل شدند، صدها میلیشیای سی‌ان‌تی زندانی شدند، پوم غیرقانونی اعلام شد و رهبرش اندرو نین (Andreu Nin) به قتل رسید.

با شکست انقلابیون در کاتالونیا، دولت جدید ــ‌ که خوان نگرینِ (Juan Negrín) سوسیال‌دموکرات بدون مشارکت سی‌ان‌تی در رأس آن بود ــ توجه‌اش را به واپسین سنگر انقلاب، آراگون شرقی، معطوف کرد. در اوت 1937 دولت شورای آراگون را منحل و رهبرانش را دستگیر کرد، و بسیاری از کلکتیوهای منطقه برچیده شدند. در همین حین در کاتالونیا، در حالی که وضعیت سیاسی علیه انقلاب دشوارتر می‌شد، حملات به کلکتیوها نیز با هجوم پلیس، مصادره‌ها، و حمایت از بازگرداندن املاک به مالکان پیشین، افزایش یافت (کاستلز 2002، 135). هم‌زمان، صنایع اشتراکی‌شده نیز بیش از پیش به دولت کاتالونیا وابسته می‌شدند. گاهی کالاهای صادراتی کلکتیوها در بندر ورودی خود توقیف می‌شد، بنابراین کلکتیوها مجبور بودند از طریق دولت کاتالونیا تجارت کنند و ازاین‌رو دسترسی مستقیمی به ارز خارجی نداشتند. کنترل دولت کاتالونیا بر اعتبارات نیز، اشتراکی‌سازی را بیش از پیش تضعیف کرد.

تقویت تسلط دولت مرکزی بر وضعیت نظامی و سیاسی همراه شد با تلاش‌ برای این‌که کنترل کارگری بر اقتصاد در سراسر اسپانیای انقلابی اگر نه محو، که دست‌کم ضابطه‌مند شود. کنترل دولتی جایگزین اشتراکی‌کردن شد. در آن دسته از صنایعی که دولت مرکزی تصرف می‌کرد، هرگونه مشارکت کارگران در فرآیند تصمیم‌گیری از میان می‌رفت و نخبگان جدیدی از کارگزاران دولتی تحمیل می‌شدند. همانند کاتالونیا، از کنترل اعتبارات نیز استفاده شد تا کلکتیوهای باقیمانده به قیمومیت دولت درآید.

به‌گفته‌ی آنتونی کاستلز، کنترل دولتی ناکارآمد از آب درآمد، چرا که با مخالفت بخش‌های گسترده‌ای از طبقه‌ی کارگر روبرو بود و به تضعیف روحیه و سقوط متعاقب در بارآوری انجامید. در بسیاری از موارد، مداخله‌ی دولت برنامه‌های معطوف به افزایش کارآیی اقتصادی شرکت‌های اشتراکی‌شده را برچید. شمار فزاینده‌ای از بوروکرات‌ها تولید را مختل کردند و به افزایش نارضایتی کارگران دامن زدند. دولت همچنین فاقد کارکنان شایسته بود و اغلب برمبنای تعصب سیاسی عمل می‌کرد و نه بر مبنای معیارهای کارآیی اقتصادی. روشن بود که مداخله‌ی دولت بخشی از طرحی سوسیالیستی نبود بلکه به‌دست دولتی انجام می‌شد که جهت‌گیری‌ای سراسر لیبرال‌دموکراتیک داشت (1996).

پیش‌تر، در اکتبر 1936، وزارت کشاورزی، که در کنترل کمونیست‌ها بود، فرمانی صادر کرد که اجازه‌ی برگرداندن زمین به مالکان پیشین را می‌داد، بازبینی مصادره‌های اتحادیه‌های کارگری را الزامی می‌کرد و تضمین می‌کرد دهقانان بتوانند میان بهره‌برداری فردی یا اشتراکی از زمین دست به انتخاب زنند. تلاش‌ها برای اجرای این فرمان به تنش فزاینده میان کلکتیویست‌ها ــ که عموماً از رعایت ضوابط آن سر باز می‌زدند ــ ‌و مخالفان‌شان انجامید. در والنسیا نیز وضع به همین منوال بود، که در آن‌جا حزب کمونیست دهقانان محافظه‌کار را در فدراسیون استانی دهقانان (FPC) سازمان‌دهی کرد. فدراسیون استانی دهقانان به کمک پلیس از این فرمان برای دستگیری کلکتیویست‌ها و نابودی دارایی‌ها استفاده کردند. سی‌ان‌تی در والنسیا در ژانویه‌ی 1938 گزارش داد که «ضدانقلاب در هر روستایی فعال است» (کاسانووا 1088، 38ـ39).

حمله علیه کلکتیوهای کشاورزی تأثیری زیان‌بار بر برداشت محصول گذاشت. خوسه سیلوای کمونیست، مدیر مؤسسه‌ی اصلاحات کشاورزی، بعدها تأیید کرد که انحلال مستبدانه‌ی کلکتیوها، شامل کلکتیوهای موفق و داوطلبانه، در روستاها ویرانی به‌بار آورد. در نتیجه، بسیاری از کلکتیوها ــ از جمله در آراگون ــ ‌باید دوباره برپا می‌شدند و اغلب کلکتیوهای باقیمانده دست‌نخورده باقی ماندند. مؤسسه‌ی اصلاحات کشاورزی در اوت 1938، گزارش داد که 40 درصد از زمین‌های حاصلخیز در پانزده استان همچنان زیر کشت اشتراکی هستند. در آن زمان 2213 کلکتیو مشتمل بر 156.822 خانواده وجود داشت ــ به‌طرز قابل‌توجهی بیش از 1936. از میان این کلکتیوها تنها 54 درصد به‌طور قانونی اشتراکی شده بودند ــ نشانه‌ای روشن از این‌که بسیاری از کلکتیویست‌ها، به‌رغم تغییرات رادیکال وضعیت سیاسی درون منطقه‌ی جمهوری‌خواه، به مقاومت در برابر دست‌اندازی دولت ادامه دادند (برنکر 1996، 522،539).

 

انقلاب ناتمام

برای کامیابی انقلاب لازم بود شکل ماندگاری از ساختار بدیل قدرت برقرار شود، نه‌فقط برای تمرکز تولید اقتصادی، که پیش از هر چیز برای پیروزی در جنگ علیه فاشیسم. قابل‌بحث است که آیا شبکه‌ی پیچیده‌ی کمیته‌ها که در تمام سطوح در ژوئیه‌ی 1936 پدیدار شد می‌توانست به‌ یک بدیل بدل شود یا نه. تفاوت‌های عمیقی میان کمیته‌ها در اسپانیا و سوویت‌های روسی یا شوراهای کارگران آلمانی وجود داشت: کمیته‌های اسپانیا، در اغلب موارد، انتخاب مستقیم توده‌ها نبودند یا در مخالفت با دولت ایجاد نشدند؛ آن‌ها شامل نمایندگانی از احزاب «بورژوایی» بودند، و ماهیت پراکنده‌شان آن‌ها را از بدل شدن به بدیلی برای دولتِ موجود بازمی‌داشت.

برای مثال آگوستین گیامون (Agustin Guillamón) استدلال می‌کند که کمیته‌ی مرکزی میلیشیای ضدفاشیستی کاتالونیا صرفاً «ارگان همکاری طبقاتی» بود که دولت کاتالونیا از طریق آن کنترل بر نظم عمومی و قوای نظامی را به‌دست آورد. به‌جای ارتباط «قدرت دوگانه» میان دولت کاتالونیا و کمیته‌ی مرکزی میلیشیای ضدفاشیستی، «دورنگی قدرت‌ها» برقرار بود. «ارگان‌های نارس قدرت طبقه‌ی کارگر» در عوض در میان کمیته‌های گوناگون دفاعی، تدارکات، محلات و کارخانه وجود داشت (2007، 63ـ68).

بااین‌حال صرف‌نظر از درک بازیگران اصلی، کمیته‌ها بی‌شک پایه‌ی قدرتی بدیل، برای دستگاه دولتی بی‌اعتبار و ناتوان بودند. حتی کمیته‌هایی که با مقامات محلی همکاری می‌کردند، یا در ظاهر ساخته‌ی دست مقامات بودند، با آن‌ها تفاوتی بنیادین داشتند. به‌ویژه در سطحی منطقه‌ای و استانی، کمیته‌های نوپدید ــ بدون قصد تقابل با دولت ــ جانشین بسیاری از کارکردهای آن شدند.

بنابراین، ترکیب کمیته‌ها، گشت‌های مسلح و کلکتیوها در معنای کلی نمایان‌گر قدرتی انقلابی بودند. طبقات مسلط «کنترل بخش مهمی از دولت را از کف داده» و به طبقه‌ی کارگر واگذار کرده بودند (پوزو 2002، 506ـ509). آن‌چه در اغلب نواحی جمهوری‌خواه در خلال هفته‌های نخست وجود داشت، به‌بهترین وجه می‌توان، همانند کارلوس م. راما (Carlos M. Rama)، وضعیت بالفعل [دو فاکتوی] قدرت دوگانه توصیف کرد (گنسالس مونیس و دیگران. 1986، 87).

در پایان، به‌گفته‌ی پی‌یر بروئه:

تمام عناصر بازگشت دولت بورژوایی پیشاپیش در ارگان‌های جدید قدرت انقلابی در اسپانیا، همانگونه که در آلمان و روسیه یافت می‌شدند؛ و از این منظر، شکلی از گذار و بازگشت به موقعیتی را ایجاد کردند که برنامه‌ی جبهه‌ خلق و دیگر احزاب [حامی آن]، آن را «وضع عادی» تلقی می‌کردند آیا این روند به‌معنای آن بود که در وضعیتی که در آن ارگان‌های قدرت انقلابی در اسپانیا [قرار داشتند]، یعنی در تابستان 1936، عناصری وجود نداشت که گذار در مسیری متضاد را امکان‌پذیر کند؟ به‌هیچ‌وجه این‌طور نیست. [اساساً] هیچ تفاوتی ماهوی میان وضعیت اسپانیا در 1936 و وضعیت روسیه در فوریه‌ی 1917 وجود نداشت.

بروئه نتیجه می‌گیرد که آن‌چه غیاب قدرت انقلابی جدید متکی بر طبقه‌ی کارگر و دهقانان را تعیین کرد، مصالحه‌ی سازمان‌های کارگری با جبهه‌ی خلق بود (1982، 44ـ46).

از نگاه سی‌ان‌تی و پوم، پیروزی در جنگ تنها با لگام زدن بر شور و شوق عمومیِ ناشی از انقلاب ممکن بود. مسئله این بود که آنارکوسندیکالیست‌ها هیچ استراتژی‌ای برای پیگیری انقلاب فراتر از درگیری عملی و روزمره‌شان در میلیشیاها، کلکتیوها، شکل‌های متفاوت مصادره، یا ایجاد تبلیغات عمومی نداشتند. به‌باور اغلب کادرهای سی‌ان‌تی انقلاب همین حالا هم پیروز شده بود. تصرف قدرت {از نگاه آن‌ها} نه‌فقط غیرضروری که ناعقلانی بود؛ تلاش برای این کار تنها به برقراری دیکتاتوری می‌انجامید. نه سی‌ان‌تی کمیته‌ها را پایه‌ی قدرت بدیل می‌دانست و نه کمیته‌ها نیاز به آن را احساس می‌کردند.

رهبری سی‌ان‌تی کمیته‌ها را وسیله‌ای برای کنترل مقامات جمهوری‌خواه، یا دست‌کم راهی برای هدایت «همکاری»، و حتی راهی برای حفظ استقلال اتحادیه می‌دانست، اما هیچ‌گاه آن را بدیلی برای دولت قلمداد نمی‌کرد. در واقعیت، همان‌طور که در مورد کمیته‌ی مرکزی میلیشیای ضدفاشیستی کاتالونیا اتفاق افتاد، تخصصی کردن و خلق نهادها هم با کارگران و هم با نمایندگان دولت کاتالونیا راه را برای بازگشت کامل قدرت‌های قانونی هموار کرد. فقط بعدها که منطق همکاری با دولت جمهوری‌خواهِ دوباره احیاشده روشن شد، برخی فعالان سی‌ان‌تی و فای شروع به طرح چیزی کردند که در عمل به معنای «کسب قدرت» بود؛ همان‌گونه که به‌روشنی در فراخوان گروه یاران دوروتی برای تشکیل «خونتاهای انقلابی» نمایان بود.

در سپهر اقتصادی، در حالی که آنارکوسندیکالیست‌ها در اداره‌ی روزمره‌ی کلکتیوها به‌غایت فعال بودند، به‌گفته‌ی برنِکر، هیچ‌گونه «طرح مشخصی» برای تطبیق اقتصاد با نیازهای جنگی نداشتند (1996، 556). ایجاد فدراسیون‌ها و انجمن‌های کشاورزی و صنعتی، در کنار طرح‌های بیش از پیش فزاینده برای کارآمدتر کردن اقتصاد اشتراکی، صرفاً تأثیرات محدودی بر برخی دشواری‌های رویاروی انقلاب داشت. بخش‌های بزرگی از صنعت به‌ویژه دچار آن چیزی بودند که کاستلز «سرمایه‌داری نوین طبقه‌ی کارگر» توصیف می‌کند، که کارگران در آن شرکت‌های اشتراکی‌شده را «دارایی» خود می‌دانستند، با دیگر شرکت‌های اشتراکی‌شده رقابت می‌کردند و تمام سودها را به‌جای سرمایه‌گذاری در راه منافع عمومی، میان خود تقسیم می‌کردند (کاستلز 1993، 49ـ64).

هیچ‌گاه از پس این معضلات برنیامدند: منطق همکاری با دولت بورژوازی راه به جای دیگری برد. سی‌ان‌تی و فای تا تابستان 1937 آشکارا اصول آنارشیستی خود، مبنی بر این‌که «دشمن دیکتاتوری»‌ و دشمن «شکل‌های توتالیتر دولت» هستند، را کنار گذاشته بودند. آنها از اعضای خود خواستند با نهادهای موجود دولتی همکاری کنند. هم‌زمان ساختاری را برگزیدند که گروه‌های خویشاوند را به‌نفع شکلی از تمرکز کنار می‌گذاشت که به ساختار حزب سیاسی نزدیک بود. سی‌ان‌تی در مارس 1938 با شکست نظامی خردکننده در آراگون، به دولتی جمهوری‌خواه روی آورد که دیگر تماماً در اختیار میانه‌روها و ضدانقلابی‌ترین بخش‌ها بود. مظهر کنار گذاشتن اصول لیبرتارین توسط سی‌ان‌تی مانیفستی بود که با فدراسیون اتحادیه‌های کارگری سوسیالیست امضا کرد و در آن نقش دولت در موضوعات اقتصادی و نیاز به فرعی دانستن هرچیزی نسبت به جنگ را تصدیق کرد (برنکر 1996، 495ـ6).

پوم  برخلاف سی‌ان‌تی، برای نجات انقلاب و شکست فاشیسم، بر ضرورت دولت پرولتری جدید پافشاری می‌کرد. حزب خواستار حکومت کارگران بود که می‌بایست از مجمع نمایندگان کمیته‌های کارگران، دهقانان و رزمنده‌ها انتخاب شود. این کمیته‌ها را اعضای عادی انتخاب می‌کردند و از این رو با بسیاری از کمیته‌های انقلابی موجود متفاوت بود (تاستورف 2009، 108).

ضعف نسبی پوم مانعی آشکار در برابر تأثیرگذاری‌اش بر رویدادها بود، اما نه به این معنا که خطوط فعالیت دیگری پیش رویش قرار نداشت. درون حزب، هم در حینِ جنگ داخلی و هم پس از آن، نقدی شایان‌ توجه به تصمیمش برای مشارکت در دولت کاتالونیا وجود داشت. بعدها، به‌ویژه پتانسیل کمیته‌ها برای نمایندگی پایه‌های قدرتی جدید تصدیق شد. یکی از رهبران پوم پس از جنگ نوشت که شورای دولت کاتالونیا «یک مأموریت تاریخی داشت [و آن]  از میان بردن کمیته‌ها [بود]»‌ و به پوم این وظیفه «محول شده بود» که ضرورت این کار را «به نیروهای انقلابی بباوراند»؛ پس از انجام این «خدمت گران‌بها»، پوم را از دولت اخراج کردند (دسامبر 1936). مسئله‌ی مرکزی پوم این بود که چگونه بر آنارکوسندیکالیست‌ها تاثیر بگذارد. ناتوانی پوم در جدا کردن حتی بخشی از پایگاه توده‌ایِ سی‌ان‌تی از تبعیت سیاسی‌اش از جبهه‌ی خلق، موجب انزوای پوم و، می‌توان استدلال کرد، شکستِ انقلاب ‌شد (دورگن 2006، 44، 64).

انقلاب اسپانیا سرشار از نمونه‌های ابتکار عمل کارگران برای اداره‌ی جامعه بر اساس منافع خود است. اما بخاطر فقدان بدیل سیاسی‌ای روشن و در بستر وخامت سریع وضعیت نظامی، به سرعت زیر پای این تجربیات بزرگ اجتماعی و اقتصادی خالی شد. به‌گفته‌ی آنارشیست‌های کاتالونیا، جنبش لیبرتارین [پروای] گزینش «بزرگترین خواسته»ی خویش را نداشت، هرچند این گزینه با آرمان‌ها و اصولش در هم‌بافته و سراسر سازگار بود. باوجوداین، دو راهه‌ی «دیکتاتوری» یا «همکاری»، دوگانه‌ای کاذب بود. همکاری در واقع در شکل کنش واحد با بقیه‌ی بخش‌های جنبش طبقه‌ی کارگر برای شکست فاشیسم ضروری بود. بدیل این شرایط، به‌جای دیکتاتوری، ساختاری جدید و متمرکز بود مبتنی بر کمیته‌های خلق و دموکراسی مستقیم ــ اما موفقیت آن منوط به برخورداری سی‌ان‌تی از استراتژی‌ای برای اتحاد با دیگر گرایش‌ها در جنبش کارگری، به‌ویژه سوسیالیست‌های چپ و پوم بود. آنارکوسندیکالیست‌های اسپانیا که برای برپایی قدرت جدید آماده نبودند، به بازسازی قدرت قدیمی یاری رساندند.

 توضیح «نقد»: در پیوندی پویا با مبارزه‌ی طبقاتی و جنبش کارگری، که با مبارزات کارگران هفت تپه و فولاد اهواز ریشه‌ها و نمودهایش بیش از پیش آشکار می‌شوند، و در ارتباط با هدف‌ها، برنامه‌ها و نیز معضلات امر راهبری آزادانه و آگاهانه‌ی تولید و بازتولید اجتماعی، انتشار سلسله نوشتارهایی را درباره‌ی مبانی نظری و تجربه‌های تاریخی جنبش شورایی و کنترل کارگری آغاز کردیم. این نوشتارها، اینک با گزارش‌ها و واکاوی‌هایی پیرامون تجربه‌های تاریخی جنبش کارگری و شورایی در نقاط گوناگون جهان ادامه خواهند یافت. وجه برجسته‌ی این واکاوی‌ها، نه تنها پیروزی‌ها و ناکامی‌های مقطعی در چارچوب یک جنبش خاص و در محدوده‌ی یک بنگاه یا شاخه‌ی تولیدی ویژه، بلکه کنش و واکنش آن با جنبش‌ها و رویدادهای سیاسی و اجتماعی، پیدایش و پویش آنها در متن شرایط اجتماعی و تاریخی معین و نیز رابطه‌ی آنها با شیوه‌های سازمان‌یابی و سازمان‌های سیاسی نوپا یا پیشاپیش موجود است. اشاره‌های بسیار – و اجتناب ناپذیر –  به نام‌های خاص در این نوشته‌ها، اعم از افراد، گروه‌ها یا رویدادهای مربوط به دوره‌ای خاص و مکانی معین، مانع از انتقال رشته‌ و شیرازه‌ی بنیادین این تجربه‌ها و ره‌آوردهای نظری و سیاسی آن‌ها نیست.

 

*‌ جستار حاضر ترجمه‌ای است از فصل هشتم کتاب زیر:

Azzellini, D. Ness, E. (Eds). (2011). Ours To Master and To Own: Workers Control From the Commune to the Present. Haymarket Books.

 

یادداشت‌ها

  1. به‌خاطر داشته باشید که «لیبرتارین» و «آنارکوسندیکالیست» در این فصل به‌جای یکدیگر به‌کار می‌رود، چرا که هر دو اصطلاح برای توصیف ماهیت کمیته‌های انقلابی استفاده می‌شد.
  2. درباره‌ی انقلاب و جنگ داخلی نک. به بروئه و تمین 2008؛ بولوتن 1991؛ برای خلاصه‌ای از مناقشات تاریخ‌نگارانه‌ی اصلی و منابع بیشتر، نک. به دورگن 2007.
  3. حزب وحدت مارکسیستی کارگران در سپتامبر 1935 بر پایه‌ی «بلوک کارگران و دهقانان» و تروتسکیست‌ها پایه‌گذاری شد. این حزب جدید مخالف جبهه‌ی خلق بود و آن را «همکاری طبقاتی» می‌دانست، اما هنگامی که در ترغیب دیگر سازمان‌های کارگری به برپایی «جبهه‌ی کارگری»‌ ناکام ماند، تصمیم به امضای معاهده‌ی انتخاباتی گرفت؛ نک. به دورگن 2006، 35ـ38.
  4. تنها بررسی کامل کمیته‌های انتخاباتی درباره‌ی کاتالونیا است؛ نک. به پوزو 2002.
  5. حزب متحد سوسیالیستی کاتالونیا در ژوئیه‌ی 1936 توسط حزب کمونیست کاتالونیا، فدراسیون کاتالونیای حزب کارگران سوسیالیست اسپانیا، حزب سوسیال دموکراتِ اتحاد سوسیالیستی کاتالونیا و ناسیونالیست‌های چپِ حزب پرولتری کاتالونیا تأسیس شد.
  6. کمیته‌ی مرکزی میلیشیای ضدفاشیستی کاتالونیا متشکل از نمایندگانی از حزب جمهوری‌خواه کاتالونیا، سی‌ان‌تی و فدراسیون اتحادیه‌های کارگری سوسیالیست (از هرکدام سه نماینده)، دو نماینده از فای، و یک نماینده از حزب متحد سوسیالیستی کاتالونیا، پوم، اقدام جمهوری‌خواهان کاتالونیا و اتحادیه‌ی دهقانان بود.
  7. در پایان اکتبر گشت‌های نظارت متشکل از 931 مبارز بودند که 400 نفر آن از سی‌ان‌تی بودند (گیامون 2007، 89).
  8. سی‌ان‌تی و فدراسیون اتحادیه‌های کارگری سوسیالیست، شورای متحد صادرات کشاورزی شرق را در سپتامبر 1936 تأسیس کردند که در نهایت 270 شاخه و 1500 انبار داشت. این شورا توانست 750.000 تن پرتقال صادر کند ــ رقمی که تا 1951 بی‌همتا بود.
  9. اشاره به احزابی که به حمایت از برنامه‌ی لیبرال دموکراتیک جبهه‌ی خلق ادامه دادند:‌ سوسیالیست‌های (میانه‌رو)، کمونیست‌ها، و جمهوری‌خواهان (لیبرال‌ها).
  10. شورای دولت کاتالونیا متشکل از سه نماینده از حزب جمهوری‌خواه کاتالونیا و سی‌ان‌تی/فای، و یک نماینده از فدراسیون اتحادیه‌های کارگری سوسیالیست، حزب متحد سوسیالیستی کاتالونیا، پوم، اقدام جمهوری‌خواهان کاتالونیا، و اتحادیه‌ی دهقانان، به‌علاوه‌ی یک مشاور نظامی بود.
  11. در سطح نظری شوراهای جدید همان نسبت نمایندگی شورای دولت کاتالونیا را داشتند.
  12. روشن‌ترین نمونه‌ی این امر تأسیس انجمن کسب‌وکارهای و تاجران خرد (GEPCI) در اکتبر 1936 بود که بخشی از فدراسیون اتحادیه‌های کارگری سوسیالیست شد.
  13. بوناونتورا دوروتی یکی از برجسته‌ترین رهبران نظامی آنارشیست و از حامیان اقدام مستقیم پیش از جنگ بود.

منابع:

Bernecker, W. L. 1982. Colectividades y revolución social. El anarquismo en la guerra civil española 1936–1939, Barcelona: Editorial Crítica.

———. 1996. La revolución social. In La guerra civil. Una nueva visión del conflicto que dividio España, ed. S. Payne and J. Tusell. Madrid: Temas de hoy.

Bolloten, Burnett. 1991. The Spanish civil war: Revolution and counterrevolution. Hemel Hempstead: Harvester Wheatsheaf.

Bolloten, Burnett and George R. Esenwein. 1990. Anarchists in government: A paradox of the Spanish civil war 1936–1939. In Elites and power in twentieth century Spain. Essays in honour of Sir Raymond Carr, ed. Frances Lannon and Paul Preston. Oxford: Clarendon Press.

Bosch Sánchez, Aurora. 1983. Ugetistas y libertarios. Guerra civil y revolución en el Pais Valenciano 1936–1939. Valencia: Institució Alfons el Magnànim.

Broué, Pierre, and Emile Témime. 2008. The revolution and civil war in Spain. Chicago: Haymarket Books.

Broué, Pierre. 1982. Los órganos de poder revolucionario: ensayo metodológico. In Metología histórica de la guerra y la revolución españolas by P. Broué, et alBarcelona: Fontamara.

Casanova, Julián. 1985. Anarquismo y revolución en la sociedad rural aragonesa 1936–1938 Madrid: Siglo ventiuno.

______, ed. 1993. El sueño igualitario. Saragossa: Institución Fernando el Católico.

Castells, Antoni. 1993. Les collectivitizacions a Barcelona 1936–1939. Barcelona: Hacer.

______. 1996. Desarollo y significado del proceso estatizador en la experiencia colectivista catalana 1936–1939. Madrid: Nossa y Jara.

______. 2002. Revolution and collectivization in civil war Barcelona 1936–9. In Red Barcelona. social protest and labor mobilization in the twentieth century, ed. Angel Smith. London: Routledge.

Cendra i Bertran, Ignasi. 2006. El Consell d’Economia de Catalunya 1936–1939. Revolució i contrarevolució en una economia collectivitzada. Barcelona: Publicacions de l’Abadia de Monserrat.

Durgan, Andy. 1996. B.O.C. El Bloque Obrero y Campesino 1930–1936. Barcelona: Laertes.

______. 2006. Marxism, war and revolution: Trotsky and the POUM. In Stalinism, revolution and counter-revolution. Revolutionary History 9, no. 2. London: Socialist Platform.

______. 2007. The Spanish civil war. Basingstoke: Palgrave.

Ealham, Chris. 2005. The myth of the maddened crowd: class, culture and space in the revolutionary urbanist project in Barcelona 1936–1937. In The splintering of Spain, 1936–1945: New historical perspectives on the Spanish civil war, ed. Chris Ealham and Michael Richards. Cambridge: Cambridge University Press.

Garrido González, Luis. 1979. Colectividades agrairas en Andalucia: Jaen 1931–1939. Madrid: Siglo ventiuno.

Girona i Albuixec, Albert. 1986. Guerra y revolución al País Valencià. Valencia: Biblioteca d’Estudis i Investigacions.

González Martinez, Carmen. 1999. Guerra Civil en Murcia: un anàlisis sobre el poder y los comportamientos colectivos. Murcia: Universidad de Murcia.

González Muñiz, Martin. A. et al. 1986. La Guerra Civil en Asturias, 2 vols. Madrid: Ediciones Jucar.

Guillamón, Augustín. 2007. Barricadas en Barcelona. Barcelona: Ediciones Espartaco Internacional.

Lorenzo, C. M. 1969. Los anarquistas españoles y el poder. Paris: Ruedo Ibérico.

Nadal, Antonio Sánchez. 1988. Guerra Civil en Málaga. Malaga: Editorial Arguval.

Paniagua, Xavier. 1982. La sociedad libertaria. Agrarianismo e industrialización en el anarquismo español 1930–1939. Barcelona: Editorial Crítica.

Peirats, José. 200½006. The CNT in the Spanish Revolution, 3 vols. Hastings: The Meltzer Press.

Pozo González, J. A. 2002. El poder revolucionari a Catalunya durant els mesos de julol a octubre 1936. Crisi i recomposició de l’estat. Doctoral thesis, Universitat Autònoma de Barcelona.

Radcliff, Pamela. 2005. The culture of empowerment in Gijón 1936–1937. In The splintering of Spain, 1936–1945: New historical perspectives on the Spanish civil war, ed. Chris Ealham and Michael Richards. Cambridge: Cambridge University Press.

Rodrigo González, Natividad. 1985. Colectividades agrarias en Castilla-La Mancha. Toledo: Servicio de Publicaciones de la Junta de Comunicaciones.

Sagués San José, Joan. 2005. Una ciutat en guerra. Lleida en la guerra civil espanyola. Barcelona: Publicacions de l’Abadia de Monserrat.

Tosstorff, Reiner. 2009. El POUM en la revolució espanyola. Barcelona: Editorial Base.

منبع:

لینک کوتاه شده در سایت نقد  https://wp.me/p9vUft-LY

دموکراسی کارگری در انقلاب اسپانیا | نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی (naghd.com)

اسم
نظر ...