امکان‌سنجی تجزیه ایران در پرتو تحولات ژئوپلیتیکی معاصر: از مهندسی ترس تا واقعیت‌های منطقه‌ای/امیر آذر


17-12-2025
بخش دیدگاهها و نقدها
35 بار خواندە شدە است

بە اشتراک بگذارید :

artimg

امکان‌سنجی تجزیه ایران در پرتو تحولات ژئوپلیتیکی معاصر: از مهندسی ترس تا واقعیت‌های منطقه‌ای

امیر آذر

مقدمه

در دهه‌های اخیر، واژه «تجزیه» در فضای سیاسی و اجتماعی ایران به یکی از حساس‌ترین و درعین‌حال پرکاربردترین مفاهیم تبدیل شده است. از نگاه حاکمیت جمهوری اسلامی، «خطر تجزیه» همواره به‌عنوان ابزاری برای سرکوب هرگونه جنبش مدنی، قومی یا دموکراتیک مورد استفاده قرار گرفته است؛ روایتی که به شکل سیستماتیک در رسانه‌ها، آموزش رسمی، و حتی در ذهن بخشی از جامعه رسوب کرده است. در سوی دیگر، بخشی از اپوزیسیون سرنگونی‌طلب نیز – خواسته یا ناخواسته – در دام همین گفتمان امنیتی افتاده است، تا جایی که در ارزیابی راهبردی از تحولات انقلابی، ترس از تجزیه را به‌عنوان یکی از موانع اصلی کنش جمعی معرفی می‌کند. بااین‌حال، از منظر ژئوپلیتیکی و تاریخی، تجربه جهانی در سده بیست‌ویکم نشان می‌دهد که دوران «ملت‌سازی از طریق تجزیه امپراتوری‌ها» به پایان رسیده است. زمانی که فروپاشی امپراتوری عثمانی منجر به شکل‌گیری کشورهای جدیدی چون عراق، سوریه، لبنان و عربستان شد، نظام بین‌الملل در مرحله‌ای از گذار بود که توازن قدرت و نظریه‌های سیاسی در حال بازتعریف بودند. اما امروز، قدرت‌های بزرگ جهانی دیگر نه توان و نه اراده‌ای برای پروژه‌های پرهزینهی ملت‌سازی از نوع قرن بیستم دارند. تمرکز استراتژیک آنان به جای خلق مرزهای تازه، بر مدیریت نظم منطقه‌ای، کنترل منابع، و ثبات ژئوپلیتیکی از طریق دولت‌های شکننده یا وابسته است. از سوی دیگر، بررسی تجربیات کشورهایی چون عراق، سوریه، افغانستان و حتی لیبی نشان می‌دهد که هرچند این کشورها دچار فروپاشی نهادی، جنگ داخلی و ظهور نیروهای شبه‌دولتی شدند، اما هیچ‌کدام به‌صورت واقعی تجزیه نشدند. مرزهای رسمی آنها، هرچند شکننده و پرتنش، همچنان به‌عنوان واحدهای بین‌المللی معتبر باقی مانده‌اند. این مسئله گویای آن است که در نظم کنونی جهان، تجزیه رسمی کشورها نه مطلوب قدرت‌های بزرگ است، نه دارای کارکرد سیاسی یا اقتصادی مؤثر. در مورد ایران، این مسئله از پیچیدگی خاصی برخوردار است. ایران برخلاف بسیاری از کشورهای منطقه، تاریخی چند‌هزار‌ساله به‌عنوان یک واحد تمدنی پیوسته دارد، ساختار قومی و فرهنگی‌اش در چارچوب زبانی و تمدنی ایرانی ادغام یافته و تجربه زیست مشترک در جغرافیایی کهن باعث شده است حس تعلق ملی، حتی در مناطق پیرامونی، قوی‌تر از بسیاری از کشورهایی باشد که مرزهایشان در قرن بیستم ترسیم شد. با این‌حال، سیاست‌های تبعیض‌آمیز جمهوری اسلامی، فشار اقتصادی، بحران مشروعیت، و ناکارآمدی حکومت مرکزی می‌تواند زمینه‌ساز تشدید گفتمان‌های جدایی‌طلبانه شود؛ گفتمان‌هایی که در فضای رسانه‌ای بیش از آنکه ریشه واقعی داشته باشند، بخشی از جنگ روانی مهندسی‌شده هستند. از این رو، پرداختن به «امکان تجزیه ایران» نه صرفاً از منظر امنیتی، بلکه از زاویه جامعه‌شناسی سیاسی، روان‌شناسی جمعی، و ساختار قدرت جهانی ضروری است. هدف از این پژوهش، کالبدشکافی این پدیده به‌عنوان یک ابزار مهندسی ترس و کنترل اجتماعی است، نه تأیید یا انکار کورکورانه آن. در این مسیر، پرسش‌های کلیدی متعددی قابل طرح است که پاسخ به آنها می‌تواند تصویری واقعی‌تر از موقعیت ایران در نظم نوین جهانی ارائه دهد.

ده پرسش کلیدی برای بررسی علمی موضوع

1. ریشه‌های تاریخی و سیاسی گفتمان تجزیه در ایران چیست و چگونه به ابزار حاکمیتی تبدیل شد؟

2. ترس از تجزیه تا چه اندازه در مهندسی روانی جامعه برای حفظ وضعیت موجود نقش دارد؟

3. از منظر ژئوپلیتیکی، آیا ساختار قدرت‌های جهانی از تجزیه ایران سود می‌برد یا زیان؟

4. مقایسه تطبیقی: چرا عراق، سوریه و افغانستان علی‌رغم بحران‌های شدید، تجزیه نشدند؟

5. نقش سیاست‌های قومی و زبانی جمهوری اسلامی در ایجاد یا تشدید گرایش‌های جدایی‌طلبانه چیست؟

6. آیا در اپوزیسیون ایرانی، بازتولید ناخواسته‌ی روایت تجزیه‌محور قابل مشاهده است؟

7. موقعیت ژئوپلیتیکی ایران و پیوستگی اقتصادی-انرژیک مناطق آن، چه میزان از تجزیه‌پذیری را منتفی می‌کند؟

8. کدام بازیگران منطقه‌ای ممکن است در سناریوهای نظری تجزیه ایران منافع کوتاه‌مدت یا بلندمدت ببینند؟

9. آیا جامعه مدنی ایران به سطحی از بلوغ ملی رسیده است که در صورت گذار سیاسی، مانع هرگونه فروپاشی شود؟

10. چگونه می‌توان گفتمان «وحدت در تنوع» را جایگزین گفتمان «ترس از تجزیه» کرد تا گذار به دموکراسی ممکن شود؟

بخش اول: ریشه‌های تاریخی و سیاسی گفتمان تجزیه در ایران و تبدیل آن به ابزار حاکمیتی

۱. مقدمه: پیدایش یک واهمه جمعی

در تاریخ معاصر ایران، مفهوم «تجزیه» بیش از آنکه یک خطر واقعی باشد، به‌تدریج به ابزار سیاست داخلی تبدیل شد؛ ابزاری که هم دولت‌های اقتدارگرا و هم نیروهای سیاسی متخاصم برای بسیج یا کنترل افکار عمومی از آن بهره بردند. ریشه‌های روانی این واهمه در ذهن ایرانیان به دوران ضعف دولت مرکزی در اواخر قاجار بازمی‌گردد، زمانی که از شمال و جنوب، قدرت‌های استعماری مرزهای ایران را تهدید می‌کردند و واژگانی چون «جدایی آذربایجان»، «استقلال کردستان»، یا «نفوذ روس و انگلیس» به مثابه کابوس ملی شکل گرفت.

از همان دوران، «تمامیت ارضی» نه صرفاً یک مفهوم حقوقی، بلکه نوعی احساس وجودی در ناخودآگاه جمعی ایرانیان شد: احساس اینکه اگر مرکز فروبپاشد، کشور از هم می‌پاشد. اما در قرن بیستم، این احساس از ساحت ملی به ساحت سیاسی و تبلیغاتی منتقل شد. هر دولت اقتدارگرا، در مواجهه با بحران مشروعیت، این ترس تاریخی را فعال می‌کرد تا از جامعه‌ای متکثر، توده‌ای فرمان‌پذیر بسازد. جمهوری اسلامی نیز، با بازتولید همین الگو، گفتمان تجزیه را به یکی از ستون‌های ایدئولوژیک بقای خود تبدیل کرد.

۲. پیشینه تاریخی: از قاجار تا پهلوی

در اواخر قرن نوزدهم، ایران کشوری بود با ساختار ایلی، زبانی و مذهبی متنوع که وحدت سیاسی‌اش عمدتاً حول نهاد سلطنت و شریعت شکل گرفته بود. پس از شکست‌های ایران از روسیه و واگذاری سرزمین‌هایی در قفقاز، حس تاریخیِ از دست دادن «پیکر وطن» در ذهن جمعی تثبیت شد. این تجربه تلخ، نخستین بار هراس از تجزیه را در فرهنگ سیاسی مدرن ایران نهادینه کرد. با آغاز حکومت پهلوی، پروژه «ملت‌سازی از بالا» بر اساس یک هویت متمرکز فارسی و شیعی شکل گرفت. دولت مدرن، برای ایجاد وحدت ملی، به سرکوب زبان‌های محلی، تمرکزگرایی شدید و حذف تفاوت‌های فرهنگی پرداخت. هرگونه مطالبه‌ی قومی، ولو فرهنگی، با برچسب «تجزیه‌طلبی» سرکوب شد. در واقع، واژه‌ی تجزیه در ادبیات حکومتی از آن زمان به بعد مترادف شد با «تهدید علیه ملت».

این رویکرد اگرچه در کوتاه‌مدت توانست انسجام ظاهری ایجاد کند، اما در بلندمدت نوعی شکاف روانی میان مرکز و پیرامون پدید آورد: مردمان مناطق غیرمرکزی به‌جای حس تعلق طبیعی، احساس کردند که برای «ملیت‌داشتن» باید از بخشی از هویت خود چشم بپوشند. این تجربه‌ی تاریخی، بعدتر در گفتمان جمهوری اسلامی نیز با رنگ و بویی مذهبی تکرار شد.

۳. دوران جمهوری اسلامی و مهندسی گفتمان «خطر تجزیه»

از نخستین سال‌های پس از انقلاب ۱۳۵۷، جمهوری اسلامی با مجموعه‌ای از بحران‌های قومیتی مواجه شد: کردستان، ترکمن‌صحرا، خوزستان و بلوچستان. به‌جای حل این بحران‌ها از مسیر دموکراتیک و عدالت قومی، حکومت آنها را به عنوان «نشانه‌های طرح تجزیه ایران» معرفی کرد و بدین‌ترتیب، دو هدف را هم‌زمان پیش برد:

نخست، مشروع‌سازی سرکوب نظامی با توجیه حفظ وحدت ملی؛ دوم، القای این تصور به توده‌ها که هر مطالبه‌ی قومی یا زبانی می‌تواند مقدمه‌ی فروپاشی کشور باشد. در دهه‌های بعد، این روایت در رسانه‌های رسمی نهادینه شد. کتاب‌های درسی، فیلم‌های تلویزیونی، و سخنرانی‌های رهبران سیاسی، همگی بر «تهدید دائمی دشمنان برای تکه‌تکه کردن ایران» تأکید داشتند. بدین ترتیب، «تجزیه» از یک احتمال ژئوپلیتیکی به «تابوی روانی جمعی» بدل شد. در سطح راهبردی، این مهندسی روانی کارکردی دوگانه داشت: از یک سو مانع شکل‌گیری همبستگی میان نیروهای دموکرات و اقلیت‌های قومی می‌شد، و از سوی دیگر، توده را در برابر هر جنبش اعتراضی به واکنش دفاعی سوق می‌داد؛ گویی هر انقلاب سیاسی الزاماً منجر به فروپاشی ملی خواهد شد.

۴. تحلیل ژئوپلیتیکی: پایان عصر تجزیه‌گرایی

از منظر ژئوپلیتیک جهانی، گفتمان تجزیه در خاورمیانه بیش از آنکه واقعیت میدانی داشته باشد، محصول جنگ روانی قدرت‌هاست. از پایان جنگ سرد به این‌سو، تجزیه‌ی رسمی کشورها دیگر در دستور کار قدرت‌های بزرگ نیست، زیرا:

     •یک: مرزهای موجود، سازوکارهای بین‌المللی شناخته‌شده‌اند و تغییر آنها هزینه‌زا است.

     •دو: تجزیه‌ی کشورها موجب خلأ قدرت و رشد نیروهای غیردولتی می‌شود که کنترل آنها دشوار است (نمونه: لیبی).

     •سه: حفظ واحدهای شکننده ولی متحد، امکان نفوذ نرم و کنترل منابع را برای قدرت‌های بزرگ آسان‌تر می‌کند.

در نتیجه، برخلاف تصور عمومی، پروژه‌هایی چون «ایرانِ فدرال» یا «ایرانِ چند‌دولت‌ـ‌ملتی» در چشم‌انداز ژئوپلیتیکی جهانی، فاقد پشتیبان واقعی‌اند. اما جمهوری اسلامی، با نادیده‌گرفتن این واقعیت، همچنان از «خطر تجزیه» برای تغذیه‌ی گفتمان امنیتی خود بهره می‌گیرد.

۵. بُعد جامعه‌شناسی سیاسی: ترس به‌مثابه ابزار کنترل

از دید جامعه‌شناسی سیاسی، رژیم‌های اقتدارگرا برای بقا نیازمند «دشمن درونی» هستند؛ دشمنی که بتواند توده را در وضعیت اضطرار دائمی نگه دارد. در ایران، این دشمن درونی در قالب دو چهره بازنمایی می‌شود: «اغتشاشگر داخلی» و «تجزیه‌طلب قومی». با این دوگانه، حاکمیت می‌تواند هر جنبش اعتراضی را بی‌اعتبار کند، آن را به «دست‌نشانده‌ی بیگانگان» تقلیل دهد و در سطح توده‌ای نوعی احساس هم‌سرنوشتی با مرکز ایجاد کند. نکته‌ی کلیدی این است که حتی بخش‌هایی از اپوزیسیون، به‌ویژه در خارج از کشور، ناخواسته همین منطق را بازتولید می‌کنند: با هشدارهای مداوم درباره «احتمال سوریه‌ای‌شدن ایران»، در واقع همان مهندسی ترس را در شکلی دیگر ادامه می‌دهند. بدین‌ترتیب، گفتمان تجزیه تبدیل به «نقطه‌ی همگرایی ناگفته» میان حکومت و بخشی از مخالفانش شده است؛ هر دو در ناخودآگاه جمعی، از یک ترس مشترک تغذیه می‌کنند.

۶. جمع‌بندی مفهومی

گفتمان تجزیه در ایران نه بازتاب یک تهدید واقعی، بلکه محصول تاریخی از پیوند ناامنی ذهنی ایرانیان و سیاست‌های تمرکزگرایانه‌ی قدرت است. این گفتمان طی یک قرن گذشته، سه تحول کلیدی را پشت سر گذاشته است:

     1. در دوران قاجار، به مثابه‌ی اضطراب از دست دادن سرزمین.

     2. در دوران پهلوی، به مثابه‌ی ابزار ملت‌سازی از بالا.

     3. در دوران جمهوری اسلامی، به مثابه‌ی سازوکار بقای ایدئولوژیک.

امروز، این گفتمان بیش از هر زمان دیگری نیاز به نقد و بازخوانی دارد. تا زمانی که «ترس از تجزیه» به‌عنوان سلاح روانی در دست قدرت باقی بماند، هیچ گذار دموکراتیکی ممکن نخواهد شد.

آگاهی‌بخشی عمومی درباره ماهیت ساختگی این ترس، نخستین گام در بازگرداندن اعتماد به توان همزیستی ملی است. جامعه‌ای که از ترس رهایی یابد، می‌تواند انقلاب کند بی‌آنکه از فروپاشی بترسد.

بخش دوم: ترس از تجزیه تا چه اندازه در مهندسی روانی جامعه برای حفظ وضعیت موجود نقش دارد؟

۱. مقدمه: ترس، مؤثرترین شکل از قدرت

در نظام‌های اقتدارگرا، «ترس» نه صرفاً احساس فردی، بلکه سازوکار بنیادین کنترل اجتماعی است. هیچ ابزاری مانند ترس نمی‌تواند انسان‌ها را در سکوت، همکاری یا بی‌عملی نگاه دارد. از دید میشل فوکو، ترس ابزاری برای تولید انضباط سیاسی است؛ از دید نوآم چامسکی، مکانیزم رضایت‌سازی از طریق تهدید ساختگی است. در ایران معاصر، یکی از پیچیده‌ترین و مؤثرترین اشکال این ترس، «ترس از تجزیه» است: ترسی که به شکلی نامرئی اما فراگیر در ذهن جامعه نفوذ کرده و هرگونه خواست رهایی را با اضطراب فروپاشی همراه ساخته است. ترس از تجزیه به مردم می‌گوید: «اگر نظام فروبپاشد، کشور نیز فروخواهد پاشید. »بدین‌ترتیب، بقای رژیم به‌صورت ضمنی با بقای وطن پیوند داده می‌شود، و هرگونه اعتراض یا حرکت سیاسی رادیکال، به‌مثابه بازی با آتش تلقی می‌شود. نتیجه؟ جامعه‌ای که از وضع موجود ناراضی است، اما از تغییر آن وحشت دارد.

۲. ریشه‌های روان‌شناختی ترس از تجزیه در ذهن ایرانی

ترس از تجزیه در ناخودآگاه جمعی ایرانی ریشه در تجربه‌ی تاریخی فقدان دارد؛ فقدان سرزمین (قفقاز، هرات)، فقدان اقتدار (دوران قاجار)، و فقدان امنیت (حمله متفقین در جنگ جهانی دوم). در نتیجه، ایرانی مدرن آموخته است که مرزها مقدس‌اند و فروپاشی مرکز، معادل هرج‌ومرج است. این ذهنیت، با خاطرات تلخ جنگ ایران و عراق و تبلیغات ایدئولوژیک جمهوری اسلامی تثبیت شد:

شعارهایی چون «ایران تجزیه‌ناپذیر است»، «خوزستان قلب ایران است»، و «کردستان جزئی از پیکر ملت» در ظاهر ملی‌گرایانه، اما در باطن حامل یک پیغام روانی‌اند:

«اگر نظام مرکزی ضعیف شود، دشمنان پیکر وطن را پاره خواهند کرد. »

بدین‌ترتیب، حکومت موفق شده است نوعی پیوند عاطفی-سیاسی بین خود و بقای کشور ایجاد کند. شهروند ایرانی از رژیم متنفر است، اما ناخودآگاه از نبودن آن نیز می‌ترسد. این وضعیت همان چیزی است که جامعه‌شناسان آن را «دام ثبات مصنوعی» می‌نامند: جامعه‌ای که از نظم حاکم ناراضی است، اما از بی‌نظمیِ پس از آن بیشتر هراس دارد.

۳. سازوکار مهندسی روانی: از رسانه تا آموزش

مهندسی روانی ترس از تجزیه در جمهوری اسلامی چند لایه دارد:

الف) آموزش رسمی

در کتاب‌های درسی تاریخ و مطالعات اجتماعی، همواره «دشمنان خارجی» به‌عنوان نیروهایی تصویر می‌شوند که می‌خواهند ایران را تکه‌تکه کنند. کمتر نشانی از نابرابری درون‌ساختاری یا ظلم داخلی دیده می‌شود؛ تقصیر همیشه بیرونی است. بدین‌ترتیب، دانش‌آموز از سنین پایین می‌آموزد که حفظ وحدت ملی یعنی اطاعت از مرکز.

ب) رسانه‌های رسمی

تلویزیون و رسانه‌های وابسته، هر اعتراض قومی، حتی اگر صنفی یا فرهنگی باشد، را با واژه‌هایی چون «تجزیه‌طلبی» یا «دسیسه‌ی بیگانگان» پیوند می‌زنند. نمونه‌ی بارز آن، نحوه پوشش اعتراضات در کردستان، خوزستان و سیستان است.

در تمام این موارد، چارچوب خبری واحد است: نظام در برابر تجزیه‌طلبان. این قاب ذهنی، هرگونه اعتراض را با تهدیدی علیه موجودیت کشور یکی می‌کند.

 

ج) نهادهای امنیتی و فرهنگی

نهادهایی چون صداوسیما، بسیج و سپاه با پروژه‌های فرهنگی و تبلیغاتی، ذهن جامعه را در وضعیت هشدار دائمی نگه می‌دارند. حتی در هنر و سینما، این ترس بازتولید می‌شود: فیلم‌هایی درباره «نفوذ بیگانگان در مناطق مرزی»، یا «مدافعان وطن» در برابر «خیانت‌کاران قوم‌گرا».

نتیجه‌ی این بمباران ذهنی، شکل‌گیری نوعی شرطی‌سازی جمعی است: هرگاه واژه‌هایی چون «کرد»، «بلوچ»، یا «آذری» در کنار «حقوق» یا «مطالبه» می‌آیند، ذهن توده به‌صورت خودکار آن را معادل «تجزیه» می‌فهمد.

۴. کارکرد سیاسی ترس: بازدارندگی از انقلاب

در سطح سیاسی، ترس از تجزیه یکی از مؤثرترین سپرهای روانی در برابر هر جنبش انقلابی است. جامعه‌ای که از فروپاشی می‌ترسد، ترجیح می‌دهد در استبداد بماند تا آنکه خطر بی‌نظمی را بپذیرد. این الگو در تحلیل بسیاری از روان‌شناسان اجتماعی ایرانی قابل مشاهده است:

جنبش‌های ۱۳۸۸، ۱۳۹۶، ۱۴۰۰ و ۱۴۰۱ هرکدام در نقطه‌ای از گسترش عمومی متوقف شدند، زیرا نظام توانست با تزریق ترس از فروپاشی، بخشی از طبقه‌ی متوسط را از خیابان به خانه بازگرداند؛ یا مانع ورود و پیوستن آنان به جنبش شوند.

این همان الگوی «مهندسی توده» است:

     1.         بحران را با شعارهای امنیتی قاب‌بندی کن.

     2.         تصویر آشوب و تجزیه را در ذهن توده بازسازی کن.

     3.         مردم را میان دو انتخاب قرار بده: استبداد یا فروپاشی.

و در نهایت، توده‌ای که از انقلاب می‌ترسد، خود بهترین حامی نظم موجود می‌شود، بی‌آنکه آگاه باشد در خدمت همان نظامی است که از آن متنفر است.

۵. بازتولید در اپوزیسون: ترسی که از مرزها عبور کرده است

پدیده‌ی جالب این است که حتی بخشی از نیروهای اپوزیسیون خارج از کشور، به‌ویژه در رسانه‌های فارسی‌زبان، همان گفتمان ترس را در قالبی دیگر تکرار می‌کنند. در تحلیل‌های سیاسی آنان، اغلب هشدار داده می‌شود که «اگر نظام فروبپاشد، ایران سوریه می‌شود» یا «انقلاب یعنی جنگ داخلی». این گفتمان ظاهراً با هدف احتیاط مطرح می‌شود، اما در عمل به بازتولید همان ترس تاریخی کمک می‌کند. چنین نگرشی، گذار دموکراتیک را از درون غیرممکن می‌کند. وقتی اپوزیسیون و حکومت هر دو با زبان ترس سخن می‌گویند، جامعه به‌طور ناخودآگاه به «سکون» دعوت می‌شود. از همین روست که رژیم نیازی به سرکوب مستقیم گسترده ندارد؛ زیرا ترس، خود بهترین ابزار سرکوب خاموش است.

۶. بُعد نظری: ترس به‌عنوان سازوکار تولید مشروعیت

در نظریه‌های مدرن مشروعیت، قدرت‌ها برای بقا نیازمند «داستانی از ضرورت» هستند. اگر دموکراسی مشروعیت خود را از رضایت مردم می‌گیرد، دیکتاتوری مشروعیتش را از «خطر» می‌سازد. در ایران، این خطر در سه سطح تعریف می‌شود:

     1. خطر فرهنگی (فساد غربی)

     2. خطر نظامی (دشمن خارجی)

     3. خطر تجزیه (فروپاشی داخلی)

ترس از تجزیه از میان این سه، بیشترین بار عاطفی را دارد. زیرا با وطن‌دوستی طبیعی انسان ایرانی گره می‌خورد. بدین ترتیب، قدرت از احساس اصیل وطن‌دوستی برای تولید اطاعت سیاسی استفاده می‌کند. این پدیده در ادبیات علوم سیاسی، نوعی «سرمایه‌گذاری عاطفی در مشروعیت‌سازی استبداد» نامیده می‌شود.

۷. واکاوی انتقادی: آیا این ترس واقع‌گرایانه است؟

واقعیت این است که خطر واقعی تجزیه‌ی ایران بسیار ناچیز است. هیچ نیروی داخلی توان یا خواست عملی برای جدایی ندارد، و هیچ قدرت جهانی علاقه‌ای به بازترسیم مرزهای ایران ندارد. در مقابل، خطر ادامه‌ی وضع موجود، واقعی و بالفعل است: فروپاشی اقتصادی، مهاجرت نخبگان، فرسایش سرمایه‌ی اجتماعی، و انزوای منطقه‌ای.

اما ذهن جامعه ترجیح می‌دهد تهدید خیالی را جدی بگیرد، چون نظام آن را با زبان احساس بیان می‌کند، نه استدلال. به‌بیان ساده‌تر، رژیم با مهندسی روانی توانسته است «ترس از آینده‌ی مبهم» را جایگزین «نفرت از حالِ روشن» کند.

۸. جمع‌بندی: از ترس تا بلوغ ملی

تا زمانی که ترس از تجزیه بر ذهن ایرانی سنگینی کند، امکان شکل‌گیری کنش جمعی آزادانه محدود خواهد بود. گذار دموکراتیک زمانی ممکن است که جامعه از وهم فروپاشی عبور کند و بداند که وحدت ملی محصول اجبار نیست، بلکه ثمره‌ی عدالت و برابری است. ایران تنها زمانی واقعاً «تجزیه‌ناپذیر» خواهد بود که شهروند بلوچ، کرد، عرب و ترک احساس کند سهمی برابر از قدرت و کرامت دارد. در آن صورت، دیگر نیازی به مهندسی ترس نخواهد بود؛ زیرا عشق و عدالت، خود نیرومندترین چسب ملی‌اند.

بخش سوم: از منظر ژئوپلیتیکی، آیا ساختار قدرت‌های جهانی از تجزیه ایران سود می‌برد یا زیان؟

۱. مقدمه: تغییر منطق ژئوپلیتیک در قرن بیست‌ویکم

در قرن بیستم، سیاست جهانی بر مبنای نقشه‌کشی قدرت تعریف می‌شد: قدرت‌های بزرگ، کشورها را می‌ساختند، می‌شکستند یا در قالب توافق‌های استعماری مرز می‌کشیدند. اما قرن بیست‌ویکم، به‌ویژه پس از پایان جنگ سرد، شاهد دگرگونی بنیادینی در منطق ژئوپلیتیک بود. امروز دیگر کشورها نه بر اساس مرزهای فیزیکی بلکه بر اساس شبکه‌های نفوذ، مسیرهای انرژی، و توازن‌های تکنولوژیک تعریف می‌شوند. در چنین شرایطی، «تجزیه کشورها» نه‌تنها ضرورتی ندارد، بلکه اغلب تهدیدی برای ثبات جهانی تلقی می‌شود. قدرت‌های جهانی دریافته‌اند که فروپاشی واحدهای سیاسی موجود، اگرچه در ظاهر ممکن است موجب تضعیف یک رژیم ناسازگار شود، اما در عمل، به ایجاد خلا قدرت، گسترش تروریسم، و بی‌ثباتی منطقه‌ای منجر می‌شود — همان چیزی که پس از فروپاشی لیبی و تا حدودی در سوریه و افغانستان دیده شد. از این منظر، تجزیه ایران نه تنها سودی برای ساختار قدرت جهانی ندارد، بلکه با منافع حیاتی همه بازیگران بزرگ — از ایالات متحده و اتحادیه اروپا گرفته تا روسیه و چین — در تضاد است.

۲. موقعیت ژئوپلیتیکی ایران: گره‌گاه ثبات و انرژی

ایران از لحاظ جغرافیایی در یکی از حساس‌ترین نقاط جهان قرار دارد؛ میان دو حوزه انرژی (خلیج فارس و دریای خزر) و در مجاورت سه منطقه بحرانی (خاورمیانه، قفقاز، آسیای مرکزی). این موقعیت ویژه، آن را به «کریدور پیوند شرق و غرب» تبدیل کرده است. حال تصور کنیم چنین کشوری دچار فروپاشی سیاسی شود:

     •امنیت خلیج فارس، یعنی شاهرگ انرژی جهان، متزلزل می‌شود؛

     •مسیرهای ترانزیتی چین در قالب پروژه «یک کمربند، یک راه» مختل می‌شود؛

     •نفوذ روسیه در قفقاز و خزر دچار اختلال می‌گردد؛

     •و غرب نیز با موج جدیدی از مهاجرت و افراط‌گرایی مواجه خواهد شد.

هیچ‌یک از قدرت‌های جهانی خواهان چنین هرج‌ومرجی نیستند. از این رو، اگرچه اختلافات استراتژیک میان آنان درباره نوع تعامل با جمهوری اسلامی وجود دارد، اما در حفظ تمامیت ارضی ایران اتفاق نظر ضمنی دارند.

۳. منافع ایالات متحده و غرب: ثبات شکننده بهتر از هرج‌ومرج

سیاست ایالات متحده در خاورمیانه، به‌ویژه پس از تجربه ی عراق و افغانستان، از مداخله ی مستقیم نظامی به سمت مدیریت بحران از طریق کنترل رژیم‌ها و نه تجزیه ی کشورها تغییر کرده است. در اسناد استراتژیک پنتاگون و شورای امنیت ملی آمریکا پس از ۲۰۱۰، تأکید می‌شود که «حفظ مرزهای رسمی کشورها» یکی از شروط اصلی ثبات منطقه‌ای است. واشنگتن دریافته که هر پروژه ملت‌سازیِ مصنوعی، نه‌تنها پرهزینه است، بلکه در نهایت منجر به بازتولید دشمنان جدید می‌شود. در مورد ایران، هدف آمریکا نه شکستن کشور، بلکه تغییر رفتار رژیم یا گذار کنترل‌شده است. آمریکا نیازمند ایرانی است که در چارچوب یک کشور واحد، اما با حکومتی قابل پیش‌بینی‌تر، بتواند در معادلات انرژی و امنیت خلیج فارس مشارکت کند. بنابراین، از منظر غرب، تجزیه ی ایران مساوی است با گسترش بی‌ثباتی در مناطق کلیدی مانند خوزستان (منبع نفت) و سیستان (مسیر ترافیک مواد و تروریسم). به‌بیان دیگر، هزینه ی بی‌ثباتی ایران بسیار بیشتر از سود فرضی تجزیه آن است.

۴. نگاه روسیه و چین: حفظ ایرانِ متحد به‌عنوان سپر ژئوپلیتیکی

روسیه از قرن نوزدهم تاکنون، ایران را به عنوان «عمق راهبردی جنوبی» خود تلقی کرده است. در نظم کنونی، ایران برای مسکو کارکردی دوگانه دارد:

     1. سد ژئوپلیتیکی در برابر نفوذ غرب به آسیای مرکزی؛

     2. شریک غیررسمی در توازن‌سازی انرژی و کنترل قیمت نفت و گاز.

فروپاشی یا تجزیه ی ایران، این معادله را بر هم می‌زند. زیرا در آن صورت، نیروهای غرب‌گرا یا افراطی می‌توانند به مرزهای جنوبی روسیه نزدیک شوند. از این رو، روسیه همواره از تمامیت ارضی ایران دفاع کرده و حتی در بحران‌های داخلی (مثل اعتراضات یا جنبش‌های قومی) جانب دولت مرکزی را گرفته است. برای چین نیز، ایران یکی از حلقه‌های اصلی پروژه‌ی «کمربند و جاده» است. مسیر زمینی شرق به غرب از چین به اروپا بدون عبور از ایران معنایی ندارد. تجزیه ی ایران یعنی قطع این کریدور و بی‌ثباتی در منطقه‌ای که پکن میلیاردها دلار در آن سرمایه‌گذاری کرده است. در نتیجه، هم روسیه و هم چین، از منظر ژئوپلیتیکِ منافع، نه تنها مخالف تجزیه ایران‌اند، بلکه خواهان تداوم یکپارچگی جغرافیایی آن تحت هر نوع حکومتی هستند.

۵. کشورهای منطقه: نگرانی از اثر دومینویی

در سطح منطقه‌ای نیز تجزیه ایران می‌تواند پیامدهای دومینویی داشته باشد.

     •در ترکیه، منجر به تشدید مطالبات کردها خواهد شد.

     •در عربستان و خلیج فارس، احتمال سرایت جنبش‌های شیعی یا قومیتی را افزایش می‌دهد.

     •در پاکستان، می‌تواند جدایی‌طلبی بلوچ‌ها را احیا کند.

     •و در آذربایجان، خطر درگیری مرزی با نیروهای قومی ایران را بالا می‌برد.

از این رو، حتی کشورهایی که در ظاهر با تهران تنش دارند، در عمل با ثبات مرزهای ایران احساس امنیت بیشتری می‌کنند. برای نمونه، ریاض اگرچه خواهان تضعیف رژیم تهران است، اما هرگز در پی تجزیه ی جغرافیایی ایران نیست، زیرا می‌داند تجزیه ایران می‌تواند خاورمیانه را به میدان جنگ‌های قومی پایان‌ناپذیر بدل کند.

۶. تجربه ی تطبیقی: از یوگسلاوی تا سوریه

تجزیه یوگسلاوی در دهه ی ۱۹۹۰ آخرین تجربه ی موفق قدرت‌های جهانی در بازترسیم نقشه ی جغرافیای سیاسی بود. اما آن تجربه در فضای جنگ سردِ پایان‌یافته و در اروپا اتفاق افتاد؛ جایی که نهادهای بین‌المللی (ناتو و اتحادیه ی اروپا) توانستند کشورهای جدید را در ساختار خود جذب و کنترل کنند. در خاورمیانه، شرایط کاملاً متفاوت است. نمونه‌های عراق، سوریه و لیبی نشان می‌دهند که حتی پس از فروپاشی دولت مرکزی، قدرت‌های جهانی با اصرار بر حفظ مرزهای رسمی، از تجزیه ی رسمی کشورها جلوگیری کرده‌اند. در سوریه، علی‌رغم اشغال عملی بخش‌هایی از کشور توسط نیروهای مختلف، هیچ کشور بزرگی از اعلام استقلال واحدهای محلی حمایت نکرد. در عراق نیز، پس از رفراندوم استقلال اقلیم کردستان (۲۰۱۷)، همه قدرت‌ها – حتی آمریکا – مخالف اعلام استقلال بودند. از همین الگو می‌توان نتیجه گرفت که حتی در شرایط فروپاشی جمهوری اسلامی، حمایت جهانی از تجزیه ی ایران وجود نخواهد داشت.

۷. رویکرد انتقادی: چرا رژیم بر تهدید تجزیه پافشاری می‌کند؟

با وجود این اجماع ژئوپلیتیکی بر حفظ ایران، جمهوری اسلامی همچنان خطر تجزیه را به عنوان تهدیدی خارجی بازنمایی می‌کند. دلیل روشن است:

در غیاب مشروعیت دموکراتیک، رژیم نیازمند «دشمنی جهانی» است تا همگان را حول محور امنیت گرد آورد. بدین ترتیب، حاکمیت از یک سو، خود را قربانی طرح‌های غربی برای تکه‌تکه کردن ایران نشان می‌دهد، و از سوی دیگر، هر مطالبه ی قومی یا زبانی را در همان چارچوب توطئه معرفی می‌کند. این مهندسی روایت باعث می‌شود مردم، حتی اگر رژیم را ناکارآمد بدانند، آن را «آخرین سنگر در برابر فروپاشی» تصور کنند. اما واقعیت این است که اگر روزی خطر فروپاشی ایران به وجود آید، منشأ آن نه در توطئه ی قدرت‌های خارجی، بلکه در فساد ساختاری، تبعیض و انحصار قدرت داخلی خواهد بود.

۸. جمع‌بندی: پایان پارادایم تجزیه

در جهان امروز، قدرت‌های بزرگ بیش از آنکه در پی نقشه‌کشی جدید باشند، به دنبال «نقشه‌برداری از نفوذ» هستند. مرزهای سخت جای خود را به شبکه‌های نرم داده‌اند: شبکه‌های مالی، اطلاعاتی، انرژی و دیجیتال. در چنین جهانی، کشورهایی که ساختار ژئوپلیتیکی و انرژی‌محور دارند، مانند ایران، نه به‌عنوان اهداف تجزیه، بلکه به‌عنوان گره‌های استراتژیک ثبات تلقی می‌شوند. از این‌رو، تجزیه ی ایران نه در دستور کار جهانی است، نه در منطق منافع بازیگران منطقه‌ای می‌گنجد. تنها نیرویی که از تداوم ترس از تجزیه بهره می‌برد، همان رژیمی است که با فروپاشی درونی مواجه است و بقایش را در گرو اضطراب جمعی می‌بیند. به زبان ساده: قدرت‌های جهانی از تجزیه ایران نمی‌ترسند، بلکه از بی‌ثباتی ناشی از آن می‌ترسند؛ اما حاکمیت ایران از فروپاشی خودش می‌ترسد و آن را در قالب تجزیه بازنمایی می‌کند.

بخش چهارم: چرا عراق، سوریه و افغانستان علی‌رغم بحران‌های شدید، تجزیه نشدند؟

۱. مقدمه: آزمون شکست و تداوم در خاورمیانه

از ابتدای قرن بیست‌ویکم، بسیاری از نظریه‌پردازان غربی از اصطلاح «خاورمیانه ی در حال فروپاشی» استفاده کردند. آن‌ها تصور می‌کردند با سقوط حکومت‌های اقتدارگرا، ساختارهای سیاسی در کشورهای چندقومیتی منطقه، از هم خواهند پاشید و دولت‌های جدید قومی یا مذهبی شکل خواهند گرفت. اما تجربه دو دهه ی اخیر نشان داد که این فرض غلط بوده است. سه کشور عراق، سوریه و افغانستان، علی‌رغم جنگ‌های داخلی، مداخله ی خارجی، و فروپاشی‌های اداری، همچنان به‌طور رسمی واحدهای سیاسی یکپارچه باقی مانده‌اند. این پدیده از منظر جامعه‌شناسی سیاسی و ژئوپولیتیک بسیار قابل توجه است، زیرا نشان می‌دهد که در خاورمیانه ی معاصر، پایداری جغرافیایی کشورها قوی‌تر از پایداری سیاسی رژیم‌هاست.

۲. عراق: ملیت درون تضادهای فرقه‌ای

الف) بستر بحران

پس از سقوط صدام حسین در سال ۲۰۰۳، عراق عملاً به سه بخش تقسیم شد: مناطق شیعه‌نشین در جنوب، سنی‌ها در غرب، و کردها در شمال. در ظاهر، همه ی شرایط برای تجزیه آماده بود: •ساختار اداری فدرال، ارتش ملی فروپاشیده، حضور نیروهای خارجی،و منازعات خونین مذهبی. با این حال، تجزیه رخ نداد.

ب) دلایل اصلی عدم تجزیه

۱. وابستگی متقابل اقتصادی: مناطق نفت‌خیز عمدتاً در جنوب (شیعه‌نشین) قرار دارند، در حالی که گذرگاه‌های تجاری و مرزهای باز به اردن و سوریه در مناطق سنی است. این وابستگی موجب شد هیچ گروهی نتواند به تنهایی بقا یابد.

۲. ممانعت منطقه‌ای و بین‌المللی: ایران، ترکیه و آمریکا هر سه مخالف استقلال کردستان بودند، هرچند به دلایل متفاوت. همین اجماع، هرگونه پروژه تجزیه را بی‌اثر کرد.

۳. ساختار فدرالی هوشمندانه: با وجود کاستی‌ها، نظام فدرال عراق توانست مطالبات قومی را در چارچوب کشور پاسخ دهد. کردها از استقلال واقعی دست کشیدند، چون دریافتند در قالب عراق فدرال می‌توانند به همان میزان خودمختاری دست یابند، بی‌آنکه هزینه‌های بین‌المللی را متحمل شوند.

۴. ترس از دومینوی خون: پس از تجربه ی داعش، همه گروه‌ها دریافتند که هر تلاشی برای جدایی، ممکن است دوباره آتش جنگ داخلی را شعله‌ور کند. به این ترتیب، عراق علی‌رغم ضعف دولت مرکزی، در سطح ملی تجزیه‌ناپذیر باقی ماند.

۳. سوریه: ثبات مصنوعی در دل آشوب

الف) فروپاشی ظاهری

جنگ داخلی سوریه (۲۰۱۱–۲۰۲۰) یکی از پیچیده‌ترین بحران‌های قرن بود. بیش از ده گروه مسلح با حمایت خارجی، بر بخش‌های مختلف کشور تسلط یافتند. دولت مرکزی تقریباً سقوط کرده بود و نقشه ی میدانی به چندین دولت محلی تقسیم شد.

ب) اما چرا تجزیه رسمی اتفاق نیفتاد؟

۱. پشتیبانی روسیه و ایران از دولت مرکزی: حفظ تمامیت ارضی سوریه برای مسکو و تهران یک اصل حیاتی بود. این دو قدرت با هزینه ی نظامی و مالی سنگین مانع از تجزیه شدند.

۲. منافع غرب در حفظ مرزهای رسمی: برخلاف تصور عمومی، حتی آمریکا و اروپا نیز خواهان تجزیه نبودند، زیرا تجربه لیبی نشان داده بود که کشور بدون دولت مرکزی، به منبع تروریسم بدل می‌شود.

۳. پیوستگی جمعیتی: سوریه دارای بافت قومی درهم‌تنیده است؛ کردها، علوی‌ها، سنی‌ها و مسیحیان در بسیاری از مناطق به شکل مختلط زندگی می‌کنند. در نتیجه، ترس از پاک‌سازی قومی مانع از شکل‌گیری مرزهای جدید شد.

۴. نقش حافظه ی تاریخی: سوری‌ها برخلاف تصور تحلیل‌گران غربی، پیوندی عمیق با مفهوم «میهن سوریه» دارند. این حس ملی‌گرایی، ولو در سطح نمادین، در برابر پروژه‌های تجزیه‌طلبانه ایستاد.

۵. توافقات نانوشته میان قدرت‌های خارجی: هر قدرت نفوذ خود را حفظ کرد (روسیه در غرب، آمریکا در شرق، ترکیه در شمال) اما همه در قالب یک کشور واحد عمل کردند تا مانع از رسمیت یافتن دولت‌های جداگانه شوند. به بیان دیگر، سوریه عملاً چندپاره است اما حقوقی و رسمی تجزیه نشده، زیرا نظام بین‌الملل هنوز اجازه چنین تغییر مرزی را نمی‌دهد.

۴. افغانستان: شکست دولت، دوام کشور

الف) سقوط دولت و بقاء جغرافیا

افغانستان از زمان سقوط رژیم طالبان در ۲۰۰۱ تا بازگشت مجدد آن در ۲۰۲۱، یکی از شکننده‌ترین دولت‌های جهان بوده است. اما با وجود اختلافات قومی (پشتون، تاجیک، هزاره، ازبک) و جنگ‌های داخلی، هیچ طرح رسمی برای تجزیه مطرح نشد.

ب) دلایل ماندگاری

۱. ساختار قبیله‌ای درهم‌تنیده: هرچند افغانستان قومی است، اما قبایل از نظر اقتصادی و خانوادگی به هم پیوند خورده‌اند. تقسیم رسمی مرزها غیرممکن است، زیرا هیچ منطقه‌ای از نظر جمعیتی «خالص» نیست.

۲. موقعیت حائل ژئوپلیتیکی: افغانستان میان قدرت‌های بزرگ (چین، روسیه، ایران، پاکستان، هند) قرار دارد. هیچ‌کدام از این کشورها مایل نیستند که همسایه‌شان چند دولت کوچک و بی‌ثبات باشد.

۳. حضور طالبان به عنوان نیروی وحدت منفی: طالبان، هرچند ایدئولوژیک و اقتدارگراست، اما عملاً به عنوان تنها نیرویی که توانسته کشور را تحت یک پرچم متحد کند، نقش «دولت اجباری» را ایفا کرده است.

۴. فقدان به‌رسمیت‌شناسی بین‌المللی برای تجزیه: جامعه جهانی حتی پس از خروج آمریکا از افغانستان، هرگز ایده تقسیم کشور به مناطق قومی را نپذیرفت. به‌طور خلاصه، افغانستان کشوری است با دولت ضعیف اما ملتی تجزیه‌ناپذیر از منظر ژئوپلیتیکی.

۵. تحلیل تطبیقی: سه کشور، سه مسیر، یک نتیجه

وجه مشترک هر سه:

     •منافع جهانی و منطقه‌ای در حفظ مرزهای رسمی.

     •نبود جایگزین عملی برای دولت مرکزی—حتی ضعیف.

     •ترس عمومی از هرج‌ومرج پس از تجزیه.

۶. نتیجه گیری: درس‌های تطبیقی برای ایران

ایران از نظر فرهنگی، تاریخی و جغرافیایی انسجامی به‌مراتب قوی‌تر از هر سه کشور دارد.

در عراق، قومیت‌ها از ابتدا درگیری داشتند؛ در سوریه، دولت بر پایه ی یک اقلیت مذهبی بنا شده بود؛ در افغانستان، مفهوم دولت ملی عملاً بی‌ریشه بود. اما در ایران، ملت‌سازی پیش از مدرن‌شدن انجام شده و حافظه ی تاریخی مشترک (زبان فارسی، تاریخ واحد، نمادهای فرهنگی چون نوروز و شاهنامه) ریشه‌ای هزارساله دارد. بنابراین، اگر آن کشورها با تمام فروپاشی‌هایشان تجزیه نشدند، ایران نیز در هیچ سناریوی واقع‌گرایانه‌ای به سمت تجزیه نخواهد رفت.

خطر واقعی برای ایران نه در بیرون، بلکه در درون است: در فرسایش سرمایه ی اجتماعی، انحصار قدرت، و تبدیل “دولت ملی” به “نظام ایدئولوژیک”.

بخش پنجم: روان‌شناسی سیاسیِ ترس از تجزیه:

چگونه رژیم از ناامنی هویتی به‌عنوان ابزار کنترل استفاده می‌کند؟

۱. مقدمه: ترس به‌عنوان سرمایه سیاسی

در علوم سیاسی مدرن، ترس یکی از قدرتمندترین ابزارهای مهندسی اجتماعی و سیاسی محسوب می‌شود. در شرایطی که مشروعیت حکومت دچار بحران است، رژیم‌ها به جای جلب رضایت، از هراس جمعی برای تثبیت قدرت بهره می‌برند. جمهوری اسلامی ایران نمونه ی برجسته‌ای از این پدیده است؛ کشوری که با وجود رشد اقتصادی محدود و فشارهای اجتماعی، توانسته با بازتولید ترس از تجزیه و فروپاشی، مشروعیت بقا را در ذهن مردم تثبیت کند. ترس از تجزیه، به جامعه القا می‌کند که هر حرکت اعتراضی یا تغییر سیاسی ممکن است منجر به فروپاشی کشور شود. بدین ترتیب، هر شهروند ناچار به انتخاب سکوت یا همراهی با رژیم می‌شود؛ زیرا ترس از نابودی وطن غالب بر ترس از ستم داخلی است.

۲. مبانی روان‌شناختی ترس جمعی

الف) ترس و هویت ملی

ایرانیان طی قرن‌ها با تهدیدهای خارجی و فروپاشی‌های تاریخی مواجه بوده‌اند؛ از حملات مغول و افغان تا تجزیه قفقاز توسط روسیه. این تجربه ی تاریخی، یک هویت جمعی آسیب‌پذیر ساخته است که در آن بقای کشور مساوی با بقای «خود» تلقی می‌شود. در روان‌شناسی سیاسی، چنین وضعیت را «ترس هویتی» می‌نامند: وقتی تهدید به تمامیت ارضی، درک تهدید به هویت فردی و جمعی را شکل می‌دهد. رژیم، این ترس را با تزریق مداوم پیام‌های تهدید خارجی و داخلی تقویت می‌کند و بدین ترتیب، ناامنی هویتی را به سرمایه سیاسی برای خود تبدیل می‌کند.

ب) مکانیزم شرطی‌سازی جمعی

مطالعات روان‌شناختی نشان می‌دهند که انسان‌ها به محرک‌های ترس پاسخ قوی و فوری می‌دهند. در ایران، دولت با استفاده از رسانه‌ها، آموزش رسمی، و تبلیغات ایدئولوژیک، مردم را در وضعیت اضطرار دائمی قرار داده است.

نمونه‌ها:

     •رسانه‌های رسمی بارها «دشمنان تجزیه‌طلب» را بزرگ‌نمایی کرده‌اند.

     •سخنرانی‌های رهبران سیاسی، تهدید خارجی را همواره با تهدید داخلی ترکیب می‌کنند.

     •کتاب‌های درسی و فرهنگ رسمی، پیام واضحی دارند: حفظ کشور مساوی با دفاع از خود و خانواده است.

این مکانیسم باعث شده است که جامعه در ناخودآگاه خود، هرگونه اعتراض را با احتمال فروپاشی ملی پیوند دهد.

۳. مهندسی ترس: ابزار بازدارندگی سیاسی

الف) ترس به‌مثابه سپر سیاسی

با بازتولید ترس از تجزیه، رژیم موفق می‌شود جامعه را از ورود به فاز انقلاب یا تغییر ساختاری بازدارد. این سیاست،  کارکرد دوگانه دارد:

     1. مشروع‌سازی سرکوب: هرگونه اعتراض، به‌عنوان تهدیدی علیه وحدت ملی معرفی می‌شود.

     2. حفظ توده ی فرمان‌پذیر: مردم از مواجهه با بی‌ثباتی می‌ترسند و ترجیح می‌دهند در وضعیت موجود بمانند، حتی اگر آن وضعیت ناعادلانه باشد.

ب) نمونه‌های تاریخی

     •اعتراضات سال ۱۳۸۸ و ۱۳۹۶ و 1401،1398: بخش مهمی از طبقه متوسط و شهروندان با وجود نارضایتی، در مقابل تهدید فروپاشی کشور عقب‌نشینی کردند.

     •جنبش‌های قومی: در کردستان، خوزستان و سیستان، گفتمان تجزیه همواره برای توجیه سرکوب به کار رفته است.

نتیجه این است که ترس، خود یک ابزار بازدارنده مؤثر است، حتی بدون سرکوب فیزیکی گسترده.

۴. بازنمایی رسانه‌ای ترس

رسانه‌ها نقش حیاتی در مهندسی ترس دارند. با چارچوب‌بندی خبری خاص، هر حرکت اجتماعی کوچک به «تهدید ملی» تبدیل می‌شود. نمونه‌ها:

     •اعتراضات کارگری یا صنفی، به‌عنوان دسیسه خارجی گزارش می‌شوند.

     •مطالبه حقوق اقلیت‌های قومی، با واژه‌هایی چون «تجزیه» و «نفوذ بیگانه» همراه می‌گردد.

     •حتی برنامه‌های فرهنگی و فیلم‌های تلویزیونی، با داستان‌هایی از دشمن خارجی و خیانت داخلی، ترس را بازتولید می‌کنند.

این شرایط موجب شده است که ترس از تجزیه، در ذهن مردم به یک واقعیت غیرقابل انکار تبدیل شود، در حالی که در واقع، تهدید عملی بسیار ضعیف است.(امیر آذر: مسخ رسانه ای و‌ مهندسی گفتمان در جهان ایدئولوژی های رنگارنگ،سایت شوراها، https://www.shoraha.net/Home/Detail/4190)

۵. اثرات بر جامعه مدنی و اپوزیسیون

یکی از ویژگی‌های مهم این مهندسی، تأثیر آن بر اپوزیسیون است.  حتی نیروهای مخالف در خارج از کشور، با تأکید مداوم بر «خطر تجزیه ایران»، به طور ناخواسته همان گفتمان ترس را بازتولید می‌کنند. این بازتولید باعث می‌شود جامعه همچنان در حالت سکون باقی بماند و امکان تشکیل جنبش‌های دموکراتیک محدود شود. در نتیجه، ترس از تجزیه نه تنها جامعه را کنترل می‌کند، بلکه کنش اپوزیسیون را نیز مهار می‌کند.

۶. تحلیل انتقادی: واقعیت یا ابزار؟

واقعیت این است که خطر تجزیه ایران بسیار محدود است:

هیچ قدرت خارجی تمایلی به حمایت از تجزیه ندارد.

بافت جمعیتی و تاریخی ایران، انسجام ملی بالایی دارد.

کشورهای منطقه و قدرت‌های جهانی، حفظ تمامیت ایران را ترجیح می‌دهند.

بنابراین، ترس از تجزیه، عمدتاً یک ابزار داخلی است:

به رژیم اجازه می‌دهد مشروعیت خود را بازسازی کند،

توده را از حرکت انقلابی بازمی‌دارد،

و فضای جامعه را به سکون سیاسی سوق می‌دهد.

۷. جمع‌بندی: ترس از تجزیه به‌مثابه سرمایه قدرت

     •ترس از تجزیه، با بازنمایی تهدید خارجی و داخلی، به سرمایه قدرت تبدیل شده است.

     •جامعه ایرانی، به دلیل سابقه تاریخی و رسانه‌ای، در ناخودآگاه خود این ترس را پذیرفته است.

     •حتی اپوزیسیون و نیروهای دموکراتیک، گاهی بدون قصد، این ترس را تقویت می‌کنند.

     •راه عبور از این وضعیت، آگاهی‌بخشی عمومی و تقویت حس ملیتی مبتنی بر عدالت و مشارکت واقعی است، نه ترس و اضطراب مصنوعی.

 

در نهایت، ترس از تجزیه، ابزار اصلی بازدارندگی ذهنی و مهندسی رفتار جمعی در ایران معاصر است، نه انعکاس یک تهدید واقعی.

بخش ششم: تجزیه ایران به‌مثابه فرضیه: سناریوهای عملی و غیرعملی در فضای داخلی و بین‌المللی

۱. مقدمه: چرا سناریوهای تجزیه ایران بررسی می‌شوند؟

بحث تجزیه ایران در محافل سیاسی داخلی و خارجی، همواره به‌عنوان یک ابزار ایدئولوژیک و روانی مطرح شده است. از یک سو، رژیم از این تهدید برای کنترل جامعه استفاده می‌کند؛ از سوی دیگر، اپوزیسیون و رسانه‌های خارجی گاهی از آن به‌عنوان هشدار یا پیش‌بینی استفاده می‌کنند.

با این حال، تحلیل علمی نشان می‌دهد که سناریوی تجزیه ایران، در عمل با مجموعه‌ای از موانع ساختاری، تاریخی، جمعیتی و ژئوپلیتیکی مواجه است که تحقق آن را غیرعملی می‌کند.

۲. بررسی سناریوهای داخلی

الف) سناریوی قومی-مذهبی

ایران کشور متنوعی است: فارس، ترک، کرد، بلوچ، عرب، لر، و اقلیت‌های دینی. یک سناریوی عملی تجزیه می‌تواند به شکل تشکیل مناطق قومی خودمختار یا حتی کشورهای مستقل پیش برود.

موانع عملی:

     1. اختلاط جمعیتی: مناطق ایران به‌ندرت از نظر قومی خالص هستند؛ مثال: کرمانشاه، خوزستان و آذربایجان.

     2. وابستگی اقتصادی متقابل: صنایع، منابع انرژی و آب بین مناطق مختلف توزیع شده است.

     3. ناپایداری سیاسی: گروه‌های قومی فاقد توانایی تشکیل دولت مستقل پایدار هستند.

ب) سناریوی جدایی اقتصادی-منطقه‌ای

ممکن است برخی مناطق به دنبال استقلال اقتصادی باشند (مثلاً مناطق نفت‌خیز جنوب).

موانع عملی:

     •بازار داخلی وابسته به کل کشور است؛

     •زیرساخت‌های انرژی و حمل‌ونقل به‌طور پیوسته به هم متصل‌اند؛

     •قدرت‌های منطقه‌ای و جهانی نمی‌توانند بدون توازن و ثبات، این سناریو را حمایت کنند.

۳. بررسی سناریوهای بین المللی

الف) مداخله قدرت‌های بزرگ

قدرت‌های جهانی ممکن است از طریق فشار سیاسی، اقتصادی یا حتی نظامی بخواهند تغییرات جدی در ایران ایجاد کنند.

دلایل عدم امکان تجزیه:

     1. تجربه عراق و لیبی: هرج‌ومرج پس از فروپاشی هزینه‌های سنگین اقتصادی، انسانی و امنیتی به همراه دارد.

     2. منافع مشترک قدرت‌ها: آمریکا، روسیه، چین و اروپا هر یک، منافع حیاتی خود را در حفظ تمامیت ایران دارند.

     3. پیچیدگی منطقه‌ای: تجزیه ایران می‌تواند اثر دومینویی در ترکیه، پاکستان، خلیج فارس و آسیای مرکزی ایجاد کند؛ هیچ قدرتی خواهان این سطح بی‌ثباتی نیست.

ب) محدودیت مداخله نظامی مستقیم

     •ایران از نظر جغرافیایی و جمعیتی، یک قدرت منطقه‌ای محسوب می‌شود.

     •ارتش، سپاه و سیستم دفاعی، قدرت بازدارندگی قابل توجهی دارند.

     •در نتیجه، مداخله نظامی مستقیم برای تجزیه کشور، هزینه بسیار بالا و ریسک گسترده دارد.

۴. موانع تاریخی ‌فرهنگی

ایران یک ملت تاریخی با پیوستگی فرهنگی و زبانی است:

     •فارسی به‌عنوان زبان مشترک و نماد وحدت فرهنگی؛

     •سنت‌ها و مناسبت‌های مشترک (نوروز، جشن‌های ملی، شاهنامه و تاریخ مشترک)؛

     •حافظه جمعی از تهدیدهای خارجی و تجربه مقاومت تاریخی.

تمام این عوامل، «وحدت نمادین» ایران را تقویت می‌کنند و مانع سناریوهای تجزیه عملی می‌شوند.

۵. نقش روان‌شناختی و سیاسی

     •ترس از تجزیه، ابزار مهندسی روانی برای تثبیت رژیم است؛

     •حتی در سناریوهای خیالی، ترس از فروپاشی جمعی باعث بازدارندگی از جنبش‌های رادیکال می‌شود؛

     •بنابراین، جامعه به‌طور ناخودآگاه از سناریوهای تجزیه فاصله می‌گیرد، حتی اگر نارضایتی شدید باشد.

۶. جمع بندی: تجزیه ایران غیر عملی است

با ترکیب همه عوامل، می‌توان نتیجه گرفت که تجزیه ایران در دنیای واقعی، صرفاً یک فرضیه ذهنی و تبلیغاتی است و در عمل:

     1. از نظر داخلی، انسجام اقتصادی، جمعیتی و سیاسی مانع تجزیه می‌شود؛

     2. از نظر بین‌المللی، قدرت‌های جهانی و منطقه‌ای، حفظ مرزهای رسمی را ترجیح می‌دهند؛

     3. از نظر تاریخی و فرهنگی، وحدت نمادین و حافظه جمعی، مقاومت جامعه را در برابر فروپاشی افزایش می‌دهد؛

     4. از نظر روان‌شناختی، ترس از تجزیه خود به بازدارندگی اجتماعی کمک می‌کند و امکان تحقق این سناریو را کمتر می‌کند.

نتیجه نهایی: هرچند بحث تجزیه در محافل سیاسی داخلی و خارجی مطرح است، اما در فضای واقعی و عملی، امکان‌پذیری آن بسیار محدود و تقریبا غیرممکن است. این تهدید بیشتر به‌عنوان ابزار کنترل سیاسی و مهندسی روانی استفاده می‌شود تا واقعیت عملی.

بخش هفتم: جمع‌بندی و نتیجه‌گیری: ایران، ترس از تجزیه و واقعیت‌های سیاسی-ژئوپلیتیکی

۱. مقدمه: چرا جمع‌بندی ضروری است

پس از بررسی هفت محور پژوهشی—ترس از تجزیه، موقعیت ژئوپلیتیک، تجارب تطبیقی عراق، سوریه و افغانستان، و تحلیل روان‌شناختی و سیاسی—می‌توان نتیجه گرفت که بحث تجزیه ایران بیش از آنکه یک تهدید عملی باشد، ابزاری برای مهندسی روانی و کنترل اجتماعی است. این فصل تلاش می‌کند همه یافته‌ها را در یک چارچوب تحلیلی منسجم جمع کند و پاسخ دهد که: آیا ایران در واقع تجزیه‌پذیر است یا این گفتمان صرفاً یک روایت تبلیغاتی و روانی است؟

۲. ایران و بازدارندگی تاریخی و فرهنگی

ایران دارای پیوندهای تاریخی، فرهنگی و هویتی عمیقی است که همواره مانع فروپاشی سیاسی و تجزیه شده‌اند:

     •زبان و فرهنگ: فارسی و میراث ادبی و تاریخی (شاهنامه، نوروز) انسجام ملی را تقویت کرده‌اند.

     •تجربه تاریخی مقاومت: حملات مغول، افغان، و تجزیه قفقاز نشان داده‌اند که ایرانیان همواره در برابر تهدیدات خارجی متحد عمل کرده‌اند.

     •حافظه جمعی: یادآوری خطرات فروپاشی ملی و پیامدهای جنگ‌های داخلی باعث شده جامعه نسبت به تجزیه هشیار و محتاط باشد.

این عوامل، ایران را از لحاظ نمادین و عملی، به کشوری تجزیه‌ناپذیر تبدیل می‌کنند، حتی در شرایط بحران داخلی.

۳. نقش ژئوپلیتیک و منافع بین‌المللی

تحلیل قدرت‌های جهانی و منطقه‌ای نشان می‌دهد:

     •غرب (آمریکا و اروپا): تجربه عراق و لیبی نشان داده است که هرگونه تجزیه، هزینه‌های امنیتی و انسانی سنگینی دارد و تهدید ثبات جهانی محسوب می‌شود.

     •روسیه و چین: هر دو خواهان ایران واحد هستند؛ فروپاشی ایران تهدیدی مستقیم برای مسیرهای انرژی و نفوذ ژئوپلیتیکی آنان است.

     •کشورهای منطقه‌ای: ترکیه، پاکستان، عربستان و خلیج فارس حفظ مرزهای رسمی ایران را ترجیح می‌دهند، حتی اگر به اهداف سیاسی کوتاه‌مدت رژیم مخالف باشند.

در نتیجه، تجزیه ایران نه در دستور کار هیچ قدرت خارجی است، نه در منطق منافع آنها جای دارد.

۴. تجربه تطبیقی: درس از عراق، سوریه و افغانستان

مطالعات تطبیقی نشان دادند که:

     1. حتی کشورهای با بحران‌های شدید قومی و مذهبی، به‌ندرت تجزیه شده‌اند.

     2. حفظ مرزهای رسمی، اولویت قدرت‌های جهانی و منطقه‌ای است.

     3. انسجام نمادین و وابستگی اقتصادی-جمعیتی، موانع اصلی تجزیه هستند.

ایران با برخورداری از ساختار جمعیتی و فرهنگی منسجم، در مقایسه با این کشورها، احتمال تجزیه‌پذیری کمتری دارد.

۵. روان‌شناسی سیاسی و مهندسی ترس

     •ترس از تجزیه، ابزار اصلی مهندسی روانی رژیم برای بازدارندگی اجتماعی است.

     •جامعه ایرانی، حتی در بخش اپوزیسیون، این ترس را بازتولید می‌کند.

     •اما واقعیت آن است که خطر تجزیه بسیار محدود است و بیشتر یک روایت کنترل‌کننده است تا تهدید عملی.

این وضعیت نشان می‌دهد که «ترس از فروپاشی ملی» و «ترس از تجزیه» بیش از آنکه بازتاب واقعیت باشد، بازتاب مهندسی سیاسی و رسانه‌ای است.

۶. پیامدها و توصیه‌های پژوهشی

     1. برای جامعه: درک واقعیت این است که ایران از منظر جمعیتی، فرهنگی و ژئوپلیتیکی تجزیه‌ناپذیر است؛ تمرکز باید بر اصلاحات ساختاری و تقویت مشارکت شهروندی باشد.

     2. برای اپوزیسیون: لازم است از بازتولید گفتمان ترس پرهیز شود و بر راهکارهای مشروع و مبتنی بر عدالت و توسعه تمرکز گردد.

     3. برای سیاست بین‌المللی: تلاش‌های متمرکز بر تغییر رفتار رژیم، بدون ایجاد بی‌ثباتی جغرافیایی، هم منافع منطقه‌ای و هم ثبات جهانی را تضمین می‌کند.

۷. جمع‌بندی نهایی

     •ایران، با تمام مشکلات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی خود، در عمل تجزیه‌ناپذیر است.

     •بحث تجزیه، بیش از آنکه تهدید واقعی باشد، یک ابزار روانی و سیاسی است که رژیم برای مهار جامعه و مشروع‌سازی خود به کار می‌برد.

     •قدرت‌های جهانی و منطقه‌ای، هیچ انگیزه عملی برای تجزیه ایران ندارند.

     •تنها راه حفظ ثبات و امنیت، توجه به عدالت، مشارکت و تقویت انسجام ملی واقعی است.

به عبارت دیگر، ترس از تجزیه، محصول سیاست داخلی و مهندسی روانی است؛ واقعیت عملی آن بسیار محدود و در شرایط عادی تقریباً غیرممکن است.

بخش هشتم: سناریوهای آینده و توصیه‌های راهبردی: مدیریت تهدیدات داخلی و خارجی بدون ترس از تجزیه

۱. مقدمه: ضرورت تحلیل سناریوهای آینده

با توجه به یافته‌های فصول پیشین، واضح است که ترس از تجزیه ایران، ابزار روانی و سیاسی است و نه واقعیت عملی. با این حال، مدیریت بحران‌های داخلی و فشارهای خارجی، چه اقتصادی، چه اجتماعی و چه امنیتی، نیازمند سناریوپردازی علمی و راهبردی است. این فصل تلاش می‌کند مسیرهای ممکن برای آینده ایران را بر اساس واقعیت‌های داخلی و بین‌المللی مشخص کند و توصیه‌های راهبردی عملی ارائه دهد.

۲. سناریو اول: استمرار وضعیت موجود با اصلاحات تدریجی

تحلیل:

     •رژیم با استفاده از ابزار ترس و کنترل رسانه‌ای، جامعه را مهار می‌کند.

     •اصلاحات تدریجی در حوزه اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، می‌تواند فشارهای داخلی را کاهش دهد.

     •اصلاحات باید شامل شفافیت اداری، کاهش فساد، و افزایش مشارکت اجتماعی باشد.

پیامدها:

     •حفظ ثبات ملی بدون نیاز به تغییر ساختار سیاسی بنیادین.

     •کاهش بازتولید ترس در جامعه.

     •افزایش مشروعیت رژیم در درازمدت، به شرط پایبندی به اصلاحات واقعی.

۳. سناریو دوم: بحران‌های منطقه‌ای و فشار خارجی کنترل‌شده

تحلیل:

     •فشارهای خارجی (تحریم‌ها، تهدید نظامی یا سیاسی) ممکن است افزایش یابد.

     •ایران می‌تواند با دیپلماسی فعال و همکاری‌های منطقه‌ای، اثرات فشار خارجی را کاهش دهد.

     •انسجام داخلی، همبستگی ملی و مدیریت بحران اقتصادی، کلید کاهش آسیب‌پذیری هستند.

پیامدها:

     •حفظ وحدت ملی حتی در شرایط فشار شدید خارجی.

     •جلوگیری از تضعیف ساختارهای اقتصادی و سیاسی که می‌تواند به نارضایتی عمومی دامن بزند.

     •تقویت جایگاه ایران در صحنه بین‌المللی به‌عنوان یک کشور واحد و مقاوم.

۴. سناریو سوم: تقویت انسجام ملی و سرمایه اجتماعی

تحلیل:

     •ایران دارای سرمایه فرهنگی، تاریخی و جمعیتی بالایی است.

     •تقویت مشارکت عمومی، عدالت اجتماعی و سیاست‌های هویت‌محور، باعث کاهش آسیب‌پذیری می‌شود.

     •پروژه‌های آموزشی، فرهنگی و رسانه‌ای که بر وحدت ملی مبتنی هستند، نقش بازدارنده‌ای در برابر بحران‌های احتمالی دارند.

پیامدها:

     •کاهش اثرات روان‌شناختی ترس از تجزیه.

     •ایجاد پایه مستحکم برای اصلاحات سیاسی و اجتماعی آینده.

     •توانمندسازی جامعه مدنی در قالب یک ملت متحد و پایدار.

۵. سناریو چهارم: مدیریت بحران‌های اقتصادی و اجتماعی

تحلیل:

بحران اقتصادی یکی از بزرگ‌ترین تهدیدات داخلی است که می‌تواند نارضایتی عمومی را افزایش دهد.

     •برنامه‌ریزی اقتصادی مبتنی بر تولید ملی، اشتغال‌زایی، و کاهش وابستگی به درآمدهای نفتی، اولویت اصلی است.

     •مدیریت بحران‌های اجتماعی شامل کاهش نابرابری، بهبود خدمات عمومی و ایجاد نظام بازخورد برای مردم است.

پیامدها:

     •کاهش زمینه‌های نارضایتی که رژیم ممکن است آن را به ترس از تجزیه پیوند دهد.

     •افزایش اعتماد عمومی به حکومت و کاهش حساسیت نسبت به تحریکات داخلی و خارجی.

     •ثبات طولانی‌مدت جامعه و حفظ انسجام ملی.

۶. سناریو پنجم: تعامل راهبردی با قدرت‌های جهانی و منطقه‌ای

تحلیل:

     . ایران باید همزمان با حفظ استقلال و تمامیت ملی، روابط هوشمندانه با قدرت‌های منطقه‌ای و جهانی داشته باشد.

     •توافق‌های اقتصادی، امنیتی و دیپلماتیک که به منافع ملی متکی باشند، می‌توانند فشار خارجی را کاهش دهند.

     •تعامل راهبردی، مانع از ظهور سناریوهای تجزیه‌طلبانه و بی‌ثباتی منطقه‌ای می‌شود.

پیامدها:

     •افزایش اعتبار بین‌المللی ایران.

     •کاهش احتمال مداخله خارجی یا ایجاد فشار برای تجزیه.

     •تقویت توان بازدارندگی در سطح منطقه‌ای و جهانی.

۷. توصیه‌های راهبردی کلان

     1. تمرکز بر اصلاحات داخلی واقعی: شفافیت، عدالت، و مشارکت اجتماعی.

     2. تقویت سرمایه فرهنگی و هویت ملی: پروژه‌های آموزشی و رسانه‌ای برای تقویت وحدت ملی.

     3. مدیریت هوشمند بحران‌های اقتصادی و اجتماعی: کاهش نابرابری، بهبود خدمات عمومی و اشتغال‌زایی.

     4. دیپلماسی فعال و هوشمندانه: حفظ روابط مثبت با قدرت‌های جهانی و منطقه‌ای، بدون تضعیف استقلال ملی.

     5. پرهیز از بازتولید گفتمان ترس: اطلاع‌رسانی واقعی و علمی به جامعه، کاهش اثرات روانی ترس از تجزیه.

۸. جمع‌بندی فصل هشتم

سناریوهای آینده ایران نشان می‌دهند که:

     •خطر واقعی تجزیه ایران بسیار محدود است و بیشتر به ابزار روانی و سیاسی بدل شده است.

     •مدیریت تهدیدات داخلی و خارجی، بدون اتکا به ترس، امکان‌پذیر است.

     •آینده ایران وابسته به اصلاحات واقعی، انسجام ملی و تعامل هوشمند با قدرت‌های خارجی خواهد بود.

در نتیجه، تمرکز بر راهبردهای علمی، اقتصادی و فرهنگی، نه ترس از فروپاشی، مسیر اصلی برای حفظ ثبات، توسعه و امنیت ایران است

بخش نهم: پیامدهای روانی، اجتماعی و سیاسی بازتولید ترس از تجزیه در ایران

۱. مقدمه

بحث تجزیه ایران نه تنها یک مسئله سیاسی یا ژئوپلیتیکی است، بلکه اثر مستقیم بر روان جمعی و رفتار اجتماعی دارد. در این فصل، به بررسی عمیق اثرات بازتولید ترس از تجزیه بر جامعه، اپوزیسیون، رسانه‌ها و دولت می‌پردازیم.

۲. پیامدهای روانی

     •اضطراب جمعی: مردم، حتی بدون مواجهه با تهدید واقعی، تحت فشار روانی هستند.

     •خودسانسوری: شهروندان و فعالان اجتماعی و سیاسی از بیان انتقاد یا مشارکت در جنبش‌ها خودداری می‌کنند.

     •وابستگی به دولت: ترس از فروپاشی باعث می‌شود جامعه بیشتر به دولت متکی باشد، حتی اگر نارضایتی داشته باشد.

۳. پیامدهای اجتماعی

     •مهار جنبش‌های مدنی: جامعه مدنی کمتر فعال است و ابتکار عمل کاهش می‌یابد.

     •افزایش محافظه‌کاری جمعی: گروه‌ها و طبقات اجتماعی تمایل دارند در چارچوب وضعیت موجود عمل کنند.

     •تضعیف همبستگی واقعی: در حالی که ترس از فروپاشی وحدت نمادین را تقویت می‌کند، تعاملات اجتماعی و اعتماد واقعی کاهش می‌یابد.

۴. پیامدهای سیاسی

     •تقویت مشروعیت رژیم: بازتولید ترس، مشروعیت ناهمگون رژیم را حفظ می‌کند.

     •بازدارندگی اپوزیسیون: نیروهای مخالف، به جای تمرکز بر اصلاحات واقعی، بر بحث‌های امنیتی و خطر تجزیه تمرکز می‌کنند.

     •سیاست خارجی محتاطانه: دولت و جامعه در مواجهه با فشار خارجی، بیشتر محتاط و واکنشی عمل می‌کنند.

۵. جمعبندی فصل نهم

ترس از تجزیه، نه یک تهدید واقعی، بلکه ابزار روانی و سیاسی بازدارنده است. پیامدهای آن شامل اضطراب جمعی، خودسانسوری، مهار جنبش‌های مدنی و تقویت مشروعیت رژیم است. شناخت این واقعیت، پیش‌شرط اصلاحات و تقویت سرمایه اجتماعی و ملی است.

بخش دهم: چشم‌انداز آینده و توصیه‌های جامع

۱. مقدمه

فصل پایانی به جمع‌بندی کلی، ارائه چشم‌انداز آینده و توصیه‌های عملی برای ایران می‌پردازد. هدف این فصل، ترکیب تمام یافته‌ها و ارائه نقشه راهی عملی برای مدیریت واقعی تهدیدات و اصلاحات است.

۲. چشم‌انداز آینده

     •ایران واحد و تجزیه‌ناپذیر: ترکیب عوامل تاریخی، فرهنگی، جمعیتی و ژئوپلیتیکی، تجزیه را غیرعملی می‌کند.

     •آگاهی جمعی: با افزایش اطلاعات و تحلیل واقع‌گرایانه، جامعه نسبت به ترس مصنوعی حساسیت پیدا می‌کند و مهار روانی کاهش می‌یابد.

     •پویایی اجتماعی و اقتصادی: اصلاحات و سیاست‌های توسعه محور می‌تواند نارضایتی‌ها را کاهش دهد و انسجام ملی را تقویت کند.

۳. توصیه‌های کلان

     1. اصلاحات سیاسی و اجتماعی واقعی: شفافیت، مشارکت، کاهش فساد و عدالت اجتماعی.

     2. تقویت سرمایه فرهنگی و ملی: برنامه‌های آموزشی، رسانه‌ای و فرهنگی برای افزایش وحدت و همبستگی واقعی.

     3. مدیریت بحران اقتصادی: تمرکز بر تولید ملی، اشتغال‌زایی، کاهش نابرابری و توسعه زیرساخت‌ها.

     4. دیپلماسی هوشمند و راهبردی: تعامل با قدرت‌های جهانی و منطقه‌ای بدون تضعیف استقلال ملی.

     5. کاهش بازتولید گفتمان ترس: اطلاع‌رسانی واقع‌گرایانه و علمی به جامعه برای کاهش اثرات روانی.

۴. نتیجه‌گیری نهایی

     ترس از تجزیه ایران، ابزار کنترل سیاسی است، نه واقعیت عملی.

    ایران از منظر داخلی و بین‌المللی، تجزیه‌ناپذیر است.

     راه حفظ ثبات، امنیت و توسعه، تمرکز بر اصلاحات، انسجام ملی و تعامل هوشمندانه با جهان است.

    شناخت و کاهش اثرات روانی ترس، پیش‌شرط تحقق آینده‌ای پایدار و دموکراتیک برای ایران است.

جدول جامع مقایسه‌ای فصول و محورهای پژوهش

این جدول، نمای کلی و منسجم پژوهش را نشان می‌دهد و به راحتی می‌توان هر فصل، محور تحلیل و نتیجه‌گیری اصلی را مرور کرد

ضمیمه: نقدها ‌کمبود‌های پژوهش

پژوهش حاضر، با موضوع بررسی امکان تجزیه ایران و تحلیل بازتولید ترس در جامعه، تلاش کرده است از سه نگاه همزمان—آکادمیک، تحلیلی و انتقادی—یک تصویر جامع ارائه دهد. با این حال، هر پژوهش علمی، حتی در جامع‌ترین شکل خود، دارای محدودیت‌ها و نقاط ضعف است که شناخت آنها برای اعتبار و کاربرد نتایج ضروری است. این ضمیمه با هدف ارائه تحلیل انتقادی و خودآگاهانه پژوهش، تلاش می‌کند تمامی محدودیت‌ها و نقاط قابل بهبود را بررسی کند. همچنین این نقدها می‌توانند پایه و راهنمایی برای پژوهش‌های تکمیلی و توسعه‌ای آینده باشند. در این ضمیمه، محدودیت‌ها در هفت محور اصلی بررسی می‌شوند:

     1. محدودیت‌های داده‌ای و منابع

     2. محدودیت‌های تحلیلی و تئوریک

     3. محدودیت‌های تطبیقی

     4. محدودیت‌های عملی و اجرایی توصیه‌ها

     5. محدودیت‌های روان‌شناختی و جامعه‌شناختی

     6. محدودیت‌های زمانی و پویا بودن شرایط

     7. محدودیت‌های متدولوژی

1. محدودیت‌های داده‌ای ‌‌منابع

تحلیل‌های این پژوهش عمدتاً مبتنی بر منابع ثانویه، گزارش‌های رسانه‌ای، مطالعات تطبیقی و داده‌های تاریخی هستند. این رویکرد محدودیت‌های مشخصی دارد که اثر مستقیمی بر دقت و صحت تحلیل‌ها دارد:

     •کمبود داده‌های میدانی: در بسیاری از مناطق ایران، داده‌های دقیق جمعیتی، اقتصادی و اجتماعی به‌طور عمومی در دسترس نیست. به‌عنوان مثال، ترکیب جمعیتی مناطق مرزی یا میزان مشارکت اقتصادی اقلیت‌ها در سطح محلی، فاقد آمار شفاف است. تحلیل‌های ما بر اساس برآوردهای منطقی و شواهد تاریخی شکل گرفته‌اند که علی‌رغم اعتبار نسبی، قابلیت آزمون مستقیم محدود است.

     •وابستگی به گزارش‌های رسانه‌ای: بسیاری از داده‌ها و تحلیل‌ها به منابع رسانه‌ای وابسته‌اند که ممکن است از نظر سوگیری سیاسی یا عدم دقت آماری محدودیت داشته باشند.

     •کمبود اطلاعات روان‌شناختی جمعی: نگرش عمومی نسبت به ترس از تجزیه، اعتماد به دولت و مشروعیت نظام سیاسی، داده‌های میدانی کمیاب دارد. در نتیجه تحلیل روان‌شناسی سیاسی و اثر بازتولید ترس بیشتر قیاسی و نظری است تا مبتنی بر تحقیقات تجربی گسترده.

این محدودیت‌ها موجب می‌شوند بسیاری از نتیجه‌گیری‌ها کیفی و تحلیلی باشند و درجه اطمینان آماری پایین‌تری نسبت به پژوهش‌های مبتنی بر داده‌های کمی دقیق داشته باشند.

2. محدودیت‌های تحلیلی و تئوریک

پژوهش حاضر با تلفیق سه نگاه همزمان—آکادمیک، تحلیلی و انتقادی—تلاش کرده است تحلیلی جامع از امکان تجزیه ایران ارائه دهد. با این حال، ترکیب این سبک‌ها، برخی محدودیت‌ها و پیچیدگی‌های تحلیلی ایجاد کرده است:

     •تمرکز گسترده و چندلایه: تلفیق سه نگاه موجب شد که پژوهش، گاهی بیش از حد گسترده شود و تمرکز محوری مشخص، به ویژه در بخش‌های روان‌شناسی سیاسی و ژئوپلیتیک، کاهش یابد.

     •تحلیل روان‌شناسی سیاسی ترس: بررسی اثرات ترس از تجزیه بر جامعه و اپوزیسیون عمدتاً کیفی است و فاقد مدل‌های کمی یا داده‌های میدانی گسترده است. این امر محدودیت‌هایی در قابلیت تعمیم نتایج ایجاد می‌کند و اثبات علمی دقیق را کاهش می‌دهد.

     •تحلیل ژئوپلیتیک: تمرکز اصلی بر منافع قدرت‌های بزرگ و منطقه‌ای بوده و تحلیل اقدامات احتمالی بازیگران خرد داخلی، مانند احزاب محلی یا گروه‌های قومی کوچک، به‌طور جامع پوشش داده نشده است.

     •تداخل سبک‌های تحلیل: نگاه انتقادی گاه با نگاه آکادمیک سنتی هم‌پوشانی دارد که می‌تواند خواننده را در تشخیص مرز بین تحلیل نظری و عملی کمی سردرگم کند.

با این حال، این محدودیت‌ها به پژوهش ویژگی نوآورانه و تحلیلی داده‌اند، چرا که تلاش شده است واقعیت‌های تاریخی، روان‌شناختی و ژئوپلیتیکی در یک چارچوب واحد بررسی شوند. نکته مهم این است که این محدودیت‌ها نه نقص جدی، بلکه زمینه‌ساز پژوهش‌های تکمیلی و توسعه‌ای آینده هستند.

3. محدودیت‌های تطبیقی

تحلیل تطبیقی ایران با کشورهایی مانند عراق، سوریه، افغانستان و لیبی یکی از نقاط قوت پژوهش است، اما محدودیت‌هایی نیز دارد:

     •ویژگی‌های منحصر به فرد ایران: انسجام جمعیتی، میراث فرهنگی، زبان و تاریخ طولانی مقاومت، ایران را از بسیاری از نمونه‌های تطبیقی متمایز می‌کند. بنابراین، استفاده از تجارب کشورهای دیگر صرفاً می‌تواند به عنوان شاخص‌های تقریبی و نه الگوهای مستقیم، تلقی شود.

     •تفاوت در ساختارهای اقتصادی و اجتماعی: کشورهای تحلیل‌شده دارای ترکیب اقتصادی و اجتماعی متفاوتی هستند که اثرگذاری بحران‌ها و فروپاشی‌ها را متفاوت کرده است.

     •پیچیدگی لیبی: حتی نمونه لیبی که نزدیک به فروپاشی است، نشان می‌دهد تجزیه رسمی رخ نداده و نزاع‌ها در قالب قبیله‌ای و محلی بوده است. این پیچیدگی‌ها نشان می‌دهند که مقایسه تطبیقی نیازمند تحلیل بسیار دقیق و تمایزهای جزئی است، که در پژوهش حاضر به دلیل محدودیت فضای تحلیلی، کمتر به آنها پرداخته شده است.

4. محدویت‌های عملی ‌و اجرایی توصیه‌ها

پژوهش پیشنهاداتی برای اصلاحات داخلی، انسجام ملی و مدیریت بحران ارائه کرده است، اما این توصیه‌ها نیز محدودیت‌هایی دارند:

     •کلی بودن توصیه‌ها: بسیاری از راهکارهای ارائه شده در سطح کلان و نظری باقی مانده‌اند و مراحل اجرایی مشخص، جدول زمان‌بندی یا شاخص‌های سنجش موفقیت تعریف نشده‌اند.

     •مقاومت احتمالی: تحلیل مقاومت گروه‌های سیاسی داخلی، احزاب یا نهادهای قدرت در برابر اصلاحات پیشنهادی، به‌طور جامع بررسی نشده است. این امر می‌تواند مانع اجرای کامل توصیه‌ها شود.

     •عدم ارائه راهکارهای جزئی و منطقه‌ای: توصیه‌ها بیشتر ملی و سراسری هستند و اقدامات مختص مناطق خاص یا گروه‌های اجتماعی متفاوت کمتر مورد توجه قرار گرفته‌اند.

5. محدودیت‌های روان‌شناختی و جامعه‌شناختی

بحث روان‌شناسی سیاسی ترس و اثرات آن بر جامعه، اپوزیسیون و رسانه‌ها یکی از محورهای کلیدی پژوهش است، اما محدودیت‌هایی دارد که لازم است به‌طور روشن بیان شوند:

     •تحلیل کلی و سطحی گروه‌های اجتماعی: بررسی اثر بازتولید ترس عمدتاً عمومی و کلان است و تفاوت نگرش‌ها در گروه‌های اجتماعی مختلف، مثل نسل‌های جوان، طبقات متوسط و پایین، یا اقلیت‌های قومی، کمتر تحلیل شده است. این امر باعث می‌شود برخی پیامدهای خاص و واکنش‌های محلی به ترس از تجزیه نادیده گرفته شود.

     •نبود داده‌های تجربی میدانی: مطالعات روان‌شناختی جمعی در ایران محدود است و بسیاری از تحلیل‌ها بر پایه قیاس و استنتاج منطقی شکل گرفته‌اند، نه تحقیقات میدانی مستقیم.

     •اثر رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی: نقش رسانه‌ها و فضای مجازی در بازتولید ترس و نگرانی‌ها تحلیل شده، اما جزئیات دقیق اثرگذاری هر کانال یا شبکه بر گروه‌های مختلف مشخص نیست.

با این وجود، این محدودیت‌ها نشان‌دهنده فضای گسترده برای پژوهش‌های تکمیلی هستند و می‌توانند مسیر مطالعات آینده را روشن کنند.

6. محدودیت‌های زمانی و پویا بودن شرایط

ایران و محیط ژئوپلیتیک آن دائماً در حال تغییر است و این پویایی، محدودیت‌هایی برای پژوهش ایجاد می‌کند:

     •ثبات نسبی داده‌ها: یافته‌های پژوهش بر اساس داده‌ها و شرایط موجود و تاریخی تا سال تهیه پژوهش است و تغییرات سریع سیاسی، اقتصادی یا اجتماعی می‌توانند برخی فرضیات را تحت تأثیر قرار دهند.

     •فشارهای بین‌المللی پویا: تحریم‌ها، توافق‌های منطقه‌ای، تغییر سیاست‌های قدرت‌های جهانی و منطقه‌ای ممکن است سناریوهای آینده را متفاوت کند.

      جنبش‌های اجتماعی و اپوزیسیون: پویایی حرکت‌های اجتماعی داخلی ممکن است اثرات متفاوتی بر انسجام ملی و بازتولید ترس داشته باشد که در تحلیل‌های فعلی محدودتر پوشش داده شده است.

این محدودیت‌ها بر اهمیت به‌روزرسانی مستمر داده‌ها و تحلیل‌ها تأکید دارند و نشان می‌دهند که پژوهش‌های تکمیلی باید روندهای جاری و پیش‌بینی‌های احتمالی را هم لحاظ کنند.

7. محدودیت‌های متدولوژیک

از منظر روش‌شناسی، پژوهش حاضر با تلفیق سه نگاه (آکادمیک، تحلیلی و انتقادی) انجام شده است، که مزیت‌های نوآورانه دارد اما محدودیت‌هایی نیز ایجاد می‌کند:

     •کمبود مدل‌های کمی و شبیه‌سازی سناریو: تحلیل‌ها عمدتاً توصیفی و تحلیلی هستند و از ابزارهای کمی، شبیه‌سازی یا مدل‌سازی ریاضی برای پیش‌بینی دقیق اثرات بحران‌ها استفاده نشده است.

     •تلفیق سبک‌ها: ترکیب سه سبک نوآورانه است، اما استانداردهای کلاسیک پژوهش ممکن است این روش را کم‌تر سنتی و دشوار برای داوری دانشگاهی بدانند.

     •پیچیدگی تحلیل: تلفیق سه نگاه موجب شد تحلیل‌ها گاهی پیچیده و چندلایه شود، به گونه‌ای که خواننده برای دنبال کردن جریان استدلال نیازمند تمرکز بیشتری باشد.

این محدودیت‌ها نشان می‌دهند که پژوهش می‌تواند با استفاده از روش‌های کمی، مدل‌سازی سناریو و داده‌های میدانی گسترده تکمیل شود تا قابلیت تعمیم و اثبات علمی دقیق‌تر داشته باشد.

8. پیشنهادات برای پژوهش‌های تکمیلی

بر اساس محدودیت‌های ذکرشده، پژوهش‌های آینده می‌توانند مسیرهای زیر را دنبال کنند:

     1. جمع‌آوری داده‌های میدانی دقیق: مطالعات محلی و منطقه‌ای با استفاده از آمار واقعی جمعیتی، اقتصادی و اجتماعی.

     2. تحقیقات روان‌شناختی و جامعه‌شناختی: بررسی نگرش‌ها، اضطراب‌ها و واکنش‌های گروه‌های اجتماعی مختلف به ترس از تجزیه.

     3. مدل‌سازی سناریوهای آینده: استفاده از ابزارهای کمی و شبیه‌سازی برای تحلیل اثر بحران‌ها و فشارهای داخلی و خارجی.

     4. مطالعات تطبیقی دقیق‌تر: بررسی نمونه‌های تاریخی با تمایزهای جزئی و ویژگی‌های منحصر به فرد ایران برای تحلیل بهتر سناریوها.

     5. تحلیل عملی و اجرایی: طراحی جزئیات و مراحل اجرای توصیه‌های راهبردی با شاخص‌های موفقیت مشخص و سنجه‌های کمی.

9. جمعبندی ضمیمه

این ضمیمه نشان داد که هرچند پژوهش حاضر نوآورانه و تحلیلی است، اما محدودیت‌هایی دارد که به صورت ذیل قابل دسته‌بندی هستند:

     •محدودیت‌های داده‌ای و منابع

     •محدودیت‌های تحلیلی و تئوریک

     •محدودیت‌های تطبیقی

     •محدودیت‌های عملی و اجرایی

     •محدودیت‌های روان‌شناختی و جامعه‌شناختی

     •محدودیت‌های زمانی و پویا بودن شرایط

     •محدودیت‌های متدولوژیک

با شناخت این محدودیت‌ها، می‌توان نتیجه گرفت که پژوهش حاضر پایه‌ای مستحکم برای تحلیل و فهم موضوع فراهم کرده، اما برای دستیابی به تحلیل‌های دقیق‌تر، قابل تعمیم‌تر و عملیاتی‌تر، نیاز به پژوهش‌های تکمیلی، داده‌های میدانی، مدل‌سازی کمی و تحلیل گروه‌های اجتماعی خاص وجود دارد. ضمیمه حاضر، علاوه بر نقد پژوهش، نقشه راه پژوهشی آینده را نیز مشخص می‌کند و به پژوهشگران امکان می‌دهد بر اساس آن تحقیقات عمیق‌تر، دقیق‌تر و کاربردی‌تر را دنبال کنند.

امیر آذر

۲۵اکتبر ۲۰۲۵

 

اسم
نظر ...