تحلیل نظریه تاریخی و فرهنگی والتر بنیامین/وفا مهرپرور
09-12-2025
بخش دیدگاهها و نقدها
27 بار خواندە شدە است
بە اشتراک بگذارید :
تحلیل نظریه تاریخی و فرهنگی والتر بنیامین
در جهان اندیشهی قرن بیستم، کمتر چهرهای را میتوان یافت که به اندازهی والتر بنیامین در مرز میان فلسفه، جامعهشناسی، ادبیات و روانشناسی گام برداشته باشد. او از معدود متفکرانی است که شکست، تبعید، و ویرانی را نه فقط تجربه، بلکه به زبان تبدیل کرد. زندگی او، همچون آینهای شکسته، تصویر جهان مدرن را در تکههایی از نور و تاریکی بازتاب داد. در روزگاری که سرمایهداری صنعتی، هنر را به کالایی برای مصرف سریع بدل میکرد و تجربهی انسانی را در زیر فشار سرعت و تصویر خرد مینمود، بنیامین با نگاهی شاعرانه و در عین حال انتقادی کوشید تا ردّی از رستگاری را در خرابههای مدرنیته بیابد.والتر بنیامین در ۱۸۹۲ در برلین متولد شد، در خانوادهای یهودی-بورژوا که رفاه مادی داشت اما از درون با بحران هویت فرهنگی و معنوی روبهرو بود. از کودکی، حساسیت شدیدی نسبت به جهان پیرامون داشت و شاید همین حساسیت زیاده از حد، سرنوشت او را در میان فلاسفه متمایز ساخت. در او، نگاه دقیق یک جامعهشناس، ذهن تحلیلی یک فیلسوف و دل حساس یک شاعر با هم جمع شده بود. تحصیلاتش در فلسفه و الهیات، او را به سمت اندیشههای عرفانی یهودی، کانت و بعد نیچه سوق داد، اما آنچه او را از معاصرانش جدا میکرد، شیوهی مواجههاش با «تجربه» بود. برای بنیامین، تجربه نه یک دادهی حسی یا یک نتیجهی عقلانی، بلکه یک میدان روانی و جمعی بود که در آن، حافظه، رؤیا و تاریخ در هم میتافتند.
بنیامین، برخلاف بسیاری از فیلسوفان مدرنیته، مدرنیته را صرفاً بهعنوان دورهای از پیشرفت تکنولوژیک نمیدید. او آن را «دورهی بحران تجربه» مینامید. به باورش، انسان مدرن در شهرهای بزرگ، زیر فشار تصاویر، تبلیغات، صداها و سرعت، دیگر قادر نیست تجربهای ژرف و پایدار داشته باشد. در نتیجه، جای «تجربهی زیستهی عمیق» (Erfahrung) را «تجربهی لحظهای و شوکی» (Erlebnis) میگیرد. این تغییر بنیادین، از دید او، نهفقط پدیدهای فرهنگی، بلکه نشانهای روانشناسانه از فروپاشی پیوند میان درون انسان و جهان بیرون است. او در آثار خود، بهویژه در نوشتههایش دربارهی بودلر و فلانور پاریسی، این وضعیت را بهدقت ترسیم میکند: انسانی که در میان انبوه جمعیت راه میرود، اما تنهاست؛ نگاه میکند، اما نمیبیند؛ حس میکند، اما نمیفهمد.
در مرکز اندیشهی بنیامین، مفهوم «هاله» (Aura) جایگاه ویژهای دارد. او در رسالهی معروف خود، «اثر هنری در عصر بازتولید مکانیکی»، توضیح میدهد که اثر هنری سنتی دارای نوعی هالهی منحصربهفرد است؛ نوری نادیدنی که از اصالت، مکان و زمان خاص آن اثر ناشی میشود. اما با ظهور فناوریهای بازتولید مانند عکاسی و سینما، این هاله از بین میرود. اثر هنری دیگر نه برای تأمل، بلکه برای مصرف سریع تولید میشود. از دید بنیامین، این تحول صرفاً فنی نیست؛ بلکه تغییری روانی در نوع ارتباط انسان با جهان است. انسان مدرن، در مواجهه با تصویر بازتولیدشده، دیگر در موقعیت تأمل نیست، بلکه در وضعیت تحریک مداوم است. ذهن او در حالت «شوک» دائمی قرار میگیرد، وضعیتی که فروید آن را در نظریهی تروما شرح داده بود. بدین ترتیب، تحلیل بنیامین از هنر، در واقع نوعی روانشناسی فرهنگی مدرنیته است.
در نگاه او، بازتولید مکانیکی بهظاهر دموکراتیک است، زیرا اثر را از انحصار اشرافی خارج میکند و در دسترس تودهها قرار میدهد؛ اما در عمق، انسان را از «تجربهی اصیل حضور» محروم میسازد. از همینرو، او معتقد است که مدرنیته، با تمام وعدههایش، در سطحی پنهان، تجربهی روحی انسان را فقیر میکند. این فقر تجربه، در نهایت به بحران معنا و احساس در جامعه منجر میشود؛ همان چیزی که میتوان آن را با زبان روانشناسی «ازخودبیگانگی جمعی» نامید.
بنیامین در تحلیل تاریخی نیز نگاهی منحصربهفرد دارد. در تزهای «دربارهی مفهوم تاریخ»، او با تاریخنگاری خطی و پیشرفتگرای مدرن بهشدت مخالفت میکند. تاریخ از نظر او، رشتهای از فاجعههاست که بر روی هم انباشته شدهاند؛ و هر نسل، وظیفه دارد این فاجعهها را از نو معنا کند. او تصویر معروف «فرشتهی تاریخ» را از نقاشی پل کله میگیرد: فرشتهای که چشمانش به گذشته دوخته شده، در حالی که طوفان پیشرفت او را بهسوی آینده میبرد. در این تصویر، بنیامین نوعی روانشناسی جمعی رنج را میبیند؛ انسانی که میخواهد زخم گذشته را ترمیم کند، اما نیروی پیشرفت، او را از تأمل بازمیدارد. در اینجا تاریخ نه عرصهی پیروزی، بلکه میدان اضطراب و تکرار است.
روانتحلیل فرویدی در بنیامین حضوری نامحسوس اما ژرف دارد. او تاریخ را چون روانِ سرکوبشدهی یک تمدن میبیند. وقایع گذشته، اگر سرکوب شوند، بازمیگردند — نه در قالب یادآوری آرام، بلکه در شکل فاجعه. پس از نظر او، رهایی نه در فراموشی، بلکه در «به یاد آوردنِ درست» است. اما این یادآوری، یادآوری خطی نیست، بلکه نوعی «درخشش لحظهای» در اکنون است؛ لحظهای که گذشته در زمان حال منفجر میشود و معنا میزاید. او این لحظه را Jetztzeit، یا «اکنونِ پرشده از زمان مسیحایی» مینامد. چنین لحظهای در روان فرد نیز وجود دارد: لحظهای که خاطرهی دردناک درک میشود، و آگاهی تازهای از رهایی زاده میگردد.
در اندیشهی بنیامین، سیاست و روانشناسی به طرز عجیبی به هم گره میخورند. او سیاست را نه فقط عرصهی قدرت، بلکه میدان روانی جمعی میدانست؛ جایی که رؤیاها، ترسها، و امیدهای انسانها به صورت نیروهای اجتماعی متجسد میشوند. از دید او، انقلاب نه فقط تغییر در مناسبات اقتصادی، بلکه «بیداری از رؤیای تاریخ» است. در این تعبیر شاعرانه، انقلاب به معنای گشودن چشمان جمعی است به آنچه همواره در برابر ما بوده، اما نمیدیدیم. این بینش، بنیامین را از مارکسیسم ارتدوکس جدا میکند و به فیلسوفی بدل میسازد که تاریخ را از منظر روان و رؤیا بازمیخواند.بنیامین، در دل همهی این تأملات، پیوندی میان شعر و فلسفه برقرار میکند. او از بودلر و سوررئالیستها میآموزد که واقعیت مدرن تنها در رؤیا قابل شناخت است. از این رو، نوشتههای او بیشتر شبیه به پارهنوشتههایی شاعرانهاند تا رسالههایی نظاممند. خود او گفته بود: «حقیقت، نه چون سازهای کامل، بلکه چون پازلی از قطعات پراکنده است که تنها در لحظهای خاص کنار هم مینشینند.» این شیوهی تفکر، از نظر روانشناسی شناختی نیز نوعی اندیشهی تداعیگر است؛ روشی که بر اساس پیوندهای ناخودآگاه و بینامتنی معنا میآفریند.
وفا مهرپرور
نوامبر 2025/آذر 1404