انقلاب ایران در گرگ و میش شوراهای کارگری


05-12-2025
بخش انقلابها و جنبشها
44 بار خواندە شدە است

بە اشتراک بگذارید :

artimg

انقلاب ایران در گرگ و میش شوراهای کارگری

شورش‌ها در تهران در جریان انقلاب ۱۹۷۹

تاریخچه و تحلیلی کوتاه از انقلاب ایران با تمرکز بر نقش طبقه کارگر و ظهور و سقوط شوراها (شوراهای کارگری).

ارسال شده توسط مبارز در ۳ ژانویه ۲۰۲۰

The Iranian Revolution at the Twilight of the Workers' Council | libcom.org

برگردان فارسی و ارزیابی انتقادی :نادر کار

*****

سایه ۱۹۱۷ قرن را در بر گرفته است.

چهل سال پیش، انقلاب ایران سلطنت شاه محمدرضا پهلوی را سرنگون کرد و راه را برای تأسیس جمهوری اسلامی هموار ساخت. در حالی که انقلاب ۱۹۷۹ مجموعه‌ای از گروه‌های اجتماعی را در شورشی علیه استبداد و سلطه خارجی متحد کرد، اما مدت زیادی طول نکشید که تعارضات پنهان زیر این وحدت نمایان شوند. به زودی «بهار آزادی»، که بین انبرهای بحران گروگان‌گیری ایران و جنگ ایران و عراق گرفتار شده بود، با تابستان سوزان ضد انقلاب اسلام‌گرا دنبال شد.

متأسفانه، در یک قیام مردمی گسترده که یک دولت خودکامه را به قدرت برساند، چیز منحصر به فردی وجود ندارد. اما ویژگی مذهبی انقلاب ایران، درک شباهت‌های آن با دیگر داستان‌های انقلاب و ضد انقلاب را دشوار ساخته است. آسان نیست که از میان چهار دهه جنگ در منطقه – که مستقیم و غیرمستقیم نتیجه تلاش‌های ایالات متحده برای محاصره اتحاد جماهیر شوروی و اطمینان از دسترسی به نفت خاورمیانه بود – عبور کنیم و وعده رهایی‌بخش اولیه قیام ۱۹۷۹ را به یاد آوریم، قیامی که از یک سناریوی انقلابی شامل اعتصابات گسترده و شوراها پیروی کرد که تا حد زیادی شبیه به انقلاب‌های روسیه و آلمان در آغاز قرن است.

در واقع، قدرت جنبش کارگری ایران را می‌توان مستقیماً به ۱۹۱۷ جهانی ردیابی کرد. در اواخر قرن نوزدهم، در حالی که سرمایه‌داری جهانی تغییر خود را به یک منبع انرژی شگفت‌انگیز جدید – نفت، که چگالی انرژی و قابلیت حمل بیشتری نسبت به زغال سنگ داشت – آغاز کرد، هزاران کارگر ایرانی برای کار در میادین نفتی مرفه باکو، که آن زمان بخشی از امپراتوری روسیه بود، مهاجرت کردند. در اینجا، آنها در معرض فعالان رادیکال و دگراندیش حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه قرار گرفتند، که به زودی به جناح‌های بلشویک و منشویک تقسیم شد. یک اعتصاب عمومی در سراسر شهر باکو در سال ۱۹۰۴ زمینه‌ساز اولین انقلاب روسیه در سال ۱۹۰۵ شد. امواج آن انقلاب به زودی به تهران نیز سرایت کرد و ناآرامی‌ها شاه را تحت فشار قرار داد تا قانون اساسی را تصویب کند و قدرت را به یک مجلس تازه تأسیس واگذار کند. ناآرامی‌ها در ایران تنها با حمله نیروهای روسیه در سال ۱۹۱۱ فروکش کرد.

انقلاب روسیه ۱۹۱۷ و جنگ داخلی متعاقب آن در سراسر اوراسیا گسترش یافت و از اروپای شرقی و مرکزی تا چین را در برگرفت. با سرنگونی تزار، انقلاب، حامی اصلی قاجارها، سلسله‌ای که بر ایران حکومت می‌کرد، را حذف کرد. در سال ۱۹۲۰، در بحبوحه جنگ داخلی در روسیه، شوروی‌ها از جمهوری شوروی سوسیالیستی فارس کوتاه‌مدت، که در استان گیلان در دریای خزر و هم‌مرز با آذربایجان تشکیل شد، حمایت کردند. این اقدام عمدتاً تلاشی بود برای تقویت جناح جنوبی خود، جایی که ضدانقلابیون روسیه تلاش می‌کردند نیروهای خود را مجدداً جمع‌آوری کنند. ژنرال دنیکین، رهبر ارتش سفید ارتجاعی، با کمک بریتانیا در شهر بندری انزلی در گیلان پناه گرفته بود. ناوگان کاسپین شوروی در نهایت نیروهای سفید و بریتانیا را بیرون راند و از میرزا کوچک خان، یک ملی‌گرای انقلابی که ارتش چریکی دهقان‌محور به نام جنبش جنگل را در حملات علیه بریتانیا و سفیدها رهبری می‌کرد، حمایت کرد. شوروی‌ها بین جنبش جنگل و حزب کمونیست نوپای ایران، که از گروهی در باکو تشکیل شده بود، پیوندی ایجاد کردند. با این حال، کوچک خان حتی از انجام کوچک‌ترین اقدامات توزیعی، مانند اصلاحات ارضی، ناتوان بود و تنش‌ها در داخل حزب خودش به کمونیست‌ها اجازه داد تا برای مدت کوتاهی قدرت را به دست بگیرند. اما جریان به سرعت تغییر کرد و در سال ۱۹۲۱ رضا خان با یک کودتای نظامی قدرت را تصرف کرد و در نهایت خود را شاه خواند و سلسله پهلوی را بنیان نهاد. شوروی‌ها که نگران تقویت مرزهای خود بودند، موافقت کردند که عقب‌نشینی کنند و جنبش کمونیستی نوپا را رها کردند، که نشانه‌ای از نوع رئال‌پولیتیک فرصت‌طلبانه‌ای بود که ویژگی تعیین‌کننده آنها خواهد شد.

شوراها و قدرت دوگانه

بنابراین، طبقه کارگر ایران، از طریق تماس مستقیم با قلب تپنده جنبش بین‌المللی کمونیستی، سنت انقلابی طولانی‌تر و غنی‌تری برای تکیه بر آن داشت نسبت به بسیاری از هم‌عصران خود در دیگر نقاط خاورمیانه. در روایت رسمی انقلاب ۱۹۷۹، حداقل در ایالات متحده، طبقه کارگر ایران در بهترین حالت پس‌زمینه‌ای است برای نمایشی دراماتیک بین شخصیت‌ها: خروج شاه منفور؛ بازگشت پیروزمندانه روحانیت پرهیزکار، آیت‌الله خمینی، از تبعید، که مانند لنین در هنگام ورود به ایستگاه فنلاند، توسط انبوهی از امیدمندان به عنوان قهرمان انقلاب مورد استقبال قرار گرفت. اما پشت هر یک از این رویدادها، مبارزه هماهنگ طبقه کارگر توسط یکی از توسعه‌یافته‌ترین مراکز مقاومت کارگری در خاورمیانه نهفته بود. با تضعیف عمیق اقتصاد، به دلیل از بین رفتن اثرات رونق نفتی اوپک، موجی از اعتصابات در طول سال ۱۹۷۸ و تا رویدادهای تعیین‌کننده ۱۹۷۹ شکل گرفت. تزریق دلارهای نفتی به اقتصاد منجر به تورم شد – یک روند جهانی در اواخر دهه ۱۹۷۰ – و کارگران دیدند که دستمزدهایشان با افزایش اجاره‌بها و سایر افزایش‌های هزینه‌ها از بین می‌رود. شاه تلاش کرد تا طبقه سنتی بازرگان و صنعتگر – بازاریان – را به عنوان مقصر معرفی کند و پیشنهاد کرد که سودجویی، فساد، و هدر دادن مسئول تورم هستند. بازاریان مدت‌ها مانعی برای نوسازان سرمایه‌دار آینده بودند، اما آنها لایه‌ای قدرتمند بودند که اقتصاد را از طریق سیستم‌های اعتباری محلی و تجارت محله‌ای کنترل می‌کردند. آنها از نظر فیزیکی در بازارها، نزدیک به مساجد، مستقر بودند و بنابراین پیوندهای عمیق خانوادگی و محله‌ای با روحانیت داشتند. تلاش شاه برای شکستن قدرت این لایه به عنوان بخشی از کمپین نوسازی خود، منجر به نارضایتی گسترده شد.

"به یک کارخانه اسلحه حمله شد و بیش از پنجاه هزار قبضه سلاح مصادره و میان شورشیان توزیع گردید."

بنابراین، کارگران در سال ۱۹۷۸ به جنبشی پیوستند که از قبل بسیاری از لایه‌های دیگر جامعه ایران را بسیج کرده بود. دانشگاه‌ها از ابتدای سال قبل، زمانی که تظاهرات علیه رژیم به کشتارهای نیروهای رژیم، داستانی قدیمی، منجر شد، تعطیل شده بودند. کارگران شاید دیر رسیده بودند، اما مداخله آن‌ها تعیین‌کننده بود. موج متوالی اعتصابات گسترده در نوامبر ۱۹۷۸ به یک اعتصاب عمومی اوج گرفت و حتی پالایشگاه‌های نفت، شریان حیاتی اقتصاد ایران، را تعطیل کرد. هنگامی که پالایشگاه‌ها از کار افتادند، شاه نیز چنین کرد، ابتدا با ارائه مجموعه معمول امتیازات قانون اساسی، انتخابات و سایر لطایف بورژوایی که مدت‌ها از اعطای آن‌ها خودداری کرده بود، و سپس صحنه را کاملاً ترک کرد. منصوب او، شاپور بختیار، رهبر سابق اپوزیسیون، بلافاصله توسط اکثریت حزب خودش، جبهه ملی، که در عوض از روحانی رادیکال، خمینی، استقبال کرده بودند، طرد شد. خمینی به سرعت یک دولت موقت تشکیل داد، بختیار را نامشروع اعلام کرد و خواستار انتقال مسالمت‌آمیز قدرت شد. با این حال، توده‌ها آماده گوش دادن به این فراخوان‌ها برای احتیاط نبودند، حتی از سوی کسی که او را به عنوان رهبر خود انتخاب کرده بودند.

سرنوشت انقلاب‌ها، در نهایت، به آرایش ارتش بستگی دارد. در اینجا، کنترل شاه بر واحدهای ارتش منظم ایران متزلزل بود و نارضایتی گسترده بود. در ۹ فوریه ۱۹۷۹، پس از شورش گروهی از تکنسین‌های طرفدار خمینی در پایگاه اصلی نیروی هوایی در نزدیکی تهران، واحدهای نخبه طرفدار شاه، موسوم به «جاویدان»، به پایگاه حمله کردند. شکاف‌ها در دولت به وضوح نمایان شد، لحظه‌ای برای فرصت فرا رسیده بود. خبر در سراسر شهر پخش شد. سنگرها برپا شدند. گروه‌های چریکی چپ افراطی به سرعت وارد شهر شدند تا با نیروهای شوک‌دهنده درگیر شوند. کلانتری‌ها و پادگان‌های نظامی تسخیر شدند. به یک کارخانه اسلحه حمله شد و بیش از پنجاه هزار قبضه سلاح مصادره و میان شورشیان توزیع گردید. زندان‌ها شکسته شدند. ساختمان‌های دولتی اشغال شدند. در ۱۱ فوریه، ایستگاه‌های تلویزیون و رادیو پیروزی انقلاب را اعلام کردند.

در مرکز بسیج، کمیته‌های طبقه کارگر – شوراها – قرار داشتند که از کمیته‌های اعتصاب نوامبر سال قبل تکامل یافته بودند. در بستر قیام، این کمیته‌ها شکوفا شدند. شوراها از نیازهای واقعی کارگران پس از فروپاشی رژیم شاه به وجود آمدند. بسیاری از مالکان و مدیران، به ویژه شرکت‌های دولتی نزدیک به رژیم، فرار کرده بودند. کارگران کارخانه‌ها را تصرف کردند و آنها را از طریق شوراهای خود اداره می‌کردند. با این حال، این جشن خودسازماندهی کارگران کوتاه بود، زیرا خمینی و نیروهای درون حزب جمهوری اسلامی (IRP) که حول او شکل گرفته بودند، بلافاصله شروع به تضعیف قدرت شوراها به عنوان یک پایگاه مستقل عمل طبقه کارگر کردند. اما برای بسیاری، همین نگاه کوتاه کافی بود. افق جدیدی از رهایی کارگران گشوده شده بود. همانطور که یک کارگر فلزکار، در مقاله‌ای در این باره نقل شده است، بیان کرد: «بعد از انقلاب، کارگران متوجه شدند که کشور متعلق به آنهاست.» خواسته‌های کارگران متنوع بود، هم خاص و هم عمومی، اگرچه در بیشتر موارد به نظر می‌رسید که کوتاه‌تر از فراخوان‌ها برای پایان دادن به سرمایه‌داری باشد.

شخصیت و ترکیب شوراها در هر محل کار متفاوت بود و آنها تنها زمانی به یک نیروی قابل توجه تبدیل شدند که کار دشوار راه‌اندازی مجدد تولید آغاز شد. وضعیت قدرت دوگانه پیچیده بود و شامل تعادل ظریفی بین دولت موقت و نیروهای مختلف بسیج شده هم برای و هم علیه آن بود. در کنار شوراها، کمیته‌ها (گروه‌های مسلح امنیتی) در محله‌ها گشت می‌زدند تا اوباش رژیم را بیرون نگه دارند، و شوراهای دیگری، شورای محلات، در محله‌های فقیرنشین شکل گرفتند که به عنوان انجمن‌های بیکاران عمل می‌کردند. حتی با راه‌اندازی مجدد تولید توسط کمیته‌های کارگری، اقتصاد ایران بسیار کمتر از سطح قبلی خود عمل می‌کرد و در فقیرترین مناطق نیاز بسیار زیاد بود.

این یک چنگ‌اندازی به قدرت بود که طبقه تمایلی به دست کشیدن از آن نداشت، و خمینی به جای حمله مستقیم، مسیر اسلامی کردن شوراها را دنبال کرد، که به مرور زمان تأثیر بازگرداندن مدیریت یک نفره و تقسیم کار رسمی را داشت. شوراها دیگر هیچ حرفی در مورد مسائل تولید خود نداشتند و به حوزه دستمزدها محدود می‌شدند.

با این وجود، در این بهار جنبش کارگری ایران، امکانات جدیدی پدید آمد که جناح‌های رقیب چپ ایران باید در مورد آنها به توافق می‌رسیدند. یک روایت حاکی از آن است که خطاهای استراتژیک چپ در ناتوانی کمونیست‌ها، که در شکوفایی اولیه شوراها نقش مهمی داشتند، در تشکیل هر نوع برنامه مشترک در رابطه با حزب جمهوری اسلامی حول خمینی نهفته بود. حزب اصلی کمونیست، توده، که زمانی در دهه ۱۹۵۰ در آستانه به دست گرفتن قدرت بود، از استالین یک دیدگاه آزادسازی ملی را به عنوان پیش‌درآمدی بر انقلاب اجتماعی نهایی به ارث برده بود و این موضع را اتخاذ کرد که روحانیت یک «بورژوازی مترقی» است که قادر است از طریق نوسازی، زمینه را برای سوسیالیسم نهایی در ایران فراهم کند. چپ نوین ایران، که از ترکیبی از نظریه مارکسیستی-لنینیستی و جهان سومی همراه با گرایش‌های جدید اسلام رادیکال شکل گرفته بود، در دیدگاه توسعه‌گرایانه با استالینیست‌ها مشترک بود که تأکید اصلی را بر مبارزه ضد امپریالیستی قرار می‌داد، زمینه‌ای که روحانیت و متحدان بازاری‌اش به راحتی آن را به دست خواهند آورد.

اگرچه اعضای حزب توده خود را درگیر شوراها یافتند، اما به عنوان یک حزب، آنها به جای آن برای تشکیل یک شورای ملی اتحادیه‌ها، مانند CGT در فرانسه، استدلال می‌کردند. با این حال، گروه‌های چپ جدیدتر در مورد مشارکت شوراها در انقلاب کمتر مردد بودند. در میان این گروه‌های چپ نوین، فدائیان بزرگترین سازمان مارکسیست-لنینیست بود و در مراحل اوج شهری قیام مرکزی بود. آنها در راه‌اندازی شوراهای روستایی نقش مهمی داشتند، مانند شورای دهقانی ترکمن صحرا، که زمانی تشکیل شد که کارگران مزدی یک شرکت بزرگ کشاورزی در شمال شرقی ایران پس از رفتن مالکان در اوایل سال ۱۹۷۹، آن را تصرف کردند. دولت جدید به شورای دهقانی حمله کرد و فدائیان در کنار دهقانان وارد درگیری شدند و برخی از اعضای سازمان را مجبور به گسستن از دولت کردند.

از روزهای اولیه انقلاب، مسجد مرکز سازماندهی محله بود، که تقریباً در هر جای دیگری سرکوب شده بود. این امر به کسانی که شبکه مسجد را کنترل می‌کردند – یعنی کمیته‌ها – برتری داد. به آرامی، کمیته‌ها به پایگاه‌های جنبش خمینی تبدیل شدند. دادگاه‌های انقلابی کمیته‌ها عدالت فوری را اجرا می‌کردند، اما تا زمانی که اعضای رژیم قدیمی و پلیس مخفی آن را اعدام می‌کردند، کسی اعتراضی نداشت. اما به زودی آنها مارکسیست‌ها و دیگر «ضد انقلاب‌ها» را دستگیر می‌کردند و اقلیتی در درون فدائیان را مجبور به جدا شدن از گروه و پیوستن به گروه‌های چپ کوچک‌تر، مانند مجاهدین رادیکال اسلامی، کردند که مخالف دولت جدید خمینی بودند. اما این خیلی کم و خیلی دیر بود – لحظه تعیین‌کننده فرصت برای شوراها گذشته بود.

ضد امپریالیسم

همه گروه‌ها در مخالفت با رژیم شاه و به ویژه با قدرت ایالات متحده بر امور ایران متحد بودند. شاه پس از تهاجم متفقین به ایران در طول جنگ جهانی دوم منصوب شده بود و سپس در کودتای ۱۹۵۳، نمایش گستاخانه‌ای از قدرت‌های جدید دولت‌سازی سیا (CIA)، به قدرت بازگردانده شد. این اقدام نه تنها برای تضعیف دولت ملی‌گرای محمد مصدق، که شرکت نفت انگلیس-ایران را ملی کرده بود، بلکه برای جلوگیری از احتمال به قدرت رسیدن حزب استالینیستی توده انجام شد.

شاه بدترین افراط و تفریط قدرت سلطنتی منفور را با سرمایه‌داری رفاقتی ترکیب کرد، با کنترل ایالات متحده و بریتانیا بر صنعت نفت ایران موافقت کرد و درگیر یک فرآیند نوسازی شد که مشخصاً آمریکایی بود. این بدان معنا بود که انقلاب، هنگامی که رخ داد، به طور فزاینده‌ای بر این مسائل غربی‌سازی و قدرت ژئوپلیتیک متمرکز خواهد شد، زمینه‌ای که در آن خواسته‌های طبقه کارگر در شوراها به دوردست‌ها محو می‌شد. این اساس همسویی حزب توده و اکثریت فدائیان با حزب جمهوری اسلامی بود، که اصالت انقلابی‌اش با مخالفت با ایالات متحده تضمین می‌شد. امروز، در حالی که یک ضد امپریالیسم جدید و خام تلاش می‌کند تا ملت‌های جهان را به طور مشخص به اردوگاه‌هایی تقسیم کند و توده‌های زحمتکش آنها را برای دیدگاه خام و مکانیکی خود از سوسیالیسم مطالبه کند، خوب است که به این روایت توجه کنیم.

در این چارچوب، اعلامیه خمینی در ۷ مارس مبنی بر اینکه زنان هنگام ورود به ساختمان‌های دولتی باید لباس اسلامی بپوشند، با سؤالاتی در مورد رابطه اقتصاد ایران با غرب در هم تنیده شد. همانطور که اتفاق افتاد، روز بعد، ۸ مارس، روز جهانی زن بود و بسیاری از زنان برای اعتراض به این تدبیر به خیابان‌ها ریختند. زنان در هر سطحی از بسیج‌های انقلابی آن دوره، در گروه‌های چریکی و شوراها و کمیته‌های اعتصاب، مشارکت داشتند، و بخش بزرگی از سازماندهی انقلابی، به ویژه در مورد نیازهای روزمره، از طریق شبکه‌های زنان انجام می‌شد. دستور خمینی به زنان، فراخوانی برای قدرت انقلابی آنها بود، نه درخواستی برای منفعل ماندن، و او حجاب را بخشی از شورش علیه جامعه شاه و هر آنچه که آن جامعه نمایندگی می‌کرد، توصیف کرد. احزاب توده و فدائیان در به چالش کشیدن آنچه احساس می‌کردند یک روایت پایدار مردمی است، تردید داشتند.

آنها دلیل خوبی داشتند. مردم در یک رفراندوم در آوریل ۱۹۷۹ قاطعانه به تأسیس «جمهوری اسلامی» رأی دادند، اما خود این اصطلاح مبهم بود و برای افراد مختلف معانی متفاوتی داشت. همه آن را به عنوان حکومت روحانیون و تحمیل تعبیری سختگیرانه از قانون اسلامی تصور نمی‌کردند. برای برخی، به معنای یک دولت دموکراتیک لیبرال بود که اسلام اصل فرهنگی راهنمای آن باشد. برای برخی دیگر، به معنای یک همگرایی رادیکال از اسلام و سوسیالیسم بود.

«بعد از انقلاب، کارگران متوجه شدند که کشور متعلق به آنهاست.»

این دیدگاه‌های متفاوت درباره نقش اسلام باید در چارچوب داستان پیش‌زمینه انقلاب، و به ویژه خاستگاه آن در «انقلاب سفید» شاه، درک شوند؛ مجموعه‌ای از اصلاحات که هدف آن مدرن‌سازی جامعه ایران و شکستن قدرت روحانیت و مالکان بزرگ بود. این اصلاحات شامل برنامه‌هایی برای صنعتی شدن سریع و اصلاحات ارضی، و همچنین برنامه‌های سوادآموزی، گسترش حق رأی به زنان، و طرح تقسیم سود برای کارگران بود. برنامه شاه برای مدرن‌سازی کشور از برخی جهات به طور قابل توجهی موفق بود، و تا اوایل دهه ۱۹۷۰، ایران در موقعیتی قرار داشت که دو دهه قبل غیرقابل تصور بود. رونق نفتی خزانه‌های دولت را انباشته کرده بود و به آن اجازه می‌داد به راحتی پروژه‌های خود را تأمین مالی کند. اما توسعه هرگز بدون تناقض نیست. اصلاحات ارضی باعث شد میلیون‌ها کارگر اکنون بی‌زمین، به شهرها، به ویژه تهران، سرازیر شوند و زاغه‌نشینی‌ها را گسترش دهند.

اصلاحات ارضی اثرات رادیکال و ناخواسته بر جامعه ایران داشت. هدف اصلی اصلاحات ارضی، گسترش روابط سرمایه‌داری به روستاها، با ایجاد سند مالکیت برای زمین‌هایی بود که دهقانان اغلب تنها حقوق عرفی نسبت به آن داشتند. اما انقلاب کشاورزی فقط به تغییر در ساختار مالکیت نیاز ندارد. تکنیک‌های جدید و پربازده‌تر باید وارد شوند و میلیون‌ها نفر را جابجا کنند. برخی وارد بخش تولید و صنعت شدند، اما بسیاری دیگر، اگر اصلاً می‌توانستند کاری پیدا کنند، به عنوان کارگران یدی در صنعت ساخت و ساز در حال گسترش، که آسمان‌خراش‌ها و آپارتمان‌ها را برای ثروتمندان می‌ساخت، یا در بخش خدمات کار می‌کردند. تا سال ۱۹۷۱، میلیون‌ها ساکن جدید وارد تهران شده بودند. بسیاری از این کارگران جدید که از شبکه‌های سنتی جدا شده بودند، از طریق مسجد با یکدیگر ارتباط برقرار کردند.

در حالی که بخشی از جامعه مخالف اصلاحات شاه بود – به ویژه بخش‌هایی از روحانیت و مالکان، که بیشترین چیز را برای از دست دادن داشتند – خمینی خود را در خط مقدم مقاومت قرار داد. خمینی، یک روحانی مورد احترام گسترده، به جایگاهی برجسته در میان روحانیت به عنوان مرجع (یک مقام اقتدار، اما به معنای واقعی کلمه «الگویی برای تقلید») ارتقا یافت. این زمانی بود که خمینی برای اولین بار به عنوان چهره اپوزیسیون وارد صحنه شد. او از موعظه‌های خود برای حمله به رژیم استفاده می‌کرد. او به ویژه در مورد حضور نظامیان و مستشاران آمریکایی که اخیراً مصونیت دیپلماتیک دریافت کرده بودند، پر سر و صدا بود و در واقع مثال او مورد تقلید قرار گرفت. در ژوئن ۱۹۶۳، شورش‌های گسترده‌ای در پایتخت مذهبی، قم، پس از دستگیری خمینی آغاز شد که روزها طول کشید. سرکوب دولت شدید بود و صدها نفر کشته شدند.

بسیاری از نیروهای چپ نوین ایران در دوره پس از این رویدادها ظهور کردند. این نسل با الهام از جنبش‌های چریکی ضد امپریالیستی در کوبا، ویتنام و الجزایر، مبارزه مسلحانه را وسیله اصلی انقلاب می‌دید. در اینجا، در کنار فدائیان، مجاهدین خلق چپ-اسلامی اهمیت ویژه‌ای داشتند، که ایدئولوژی آنها ترکیبی از مارکسیسم جهان سومی و تعبیری رادیکال از اسلام بود. ایدئولوگ اصلی مجاهدین، علی شریعتی، نظریه‌پرداز مسئول ترجمه آثار فرانتس فانون به فارسی بود.

با توجه به الزامات فعالیت مخفی، چریک‌ها قادر به ایجاد پایگاه اجتماعی در محل کار نبودند، حتی اگر برخی از اعضا در کارخانه‌ها کار می‌کردند. در عوض، پایگاه شهری آنها عمدتاً از محیط دانشجویی و طبقه متوسط گرفته شده بود. تحت شرایط سرکوب شدیدی که در اواخر دهه ۱۹۶۰ و اوایل دهه هفتاد در ایران وجود داشت، آنها خودفعالیتی طبقه کارگر را تا حد زیادی غیرممکن می‌دانستند و در عوض تقریباً منحصراً بر اقدامات چریکی علیه دولت تمرکز می‌کردند. به قول امیرپرویز پویان، نظریه‌پرداز مهم جنبش چریکی، آنها با «قدرت مطلق دولت، و ضعف مطلق طبقه کارگر» مواجه بودند. چریک‌ها در نهایت در یک نبرد تلافی‌جویانه با دولت گیر کردند.

دانشجویان بخش ضروری انقلاب بودند. در دهه‌های شصت و هفتاد، دانشجویان ایرانی به طور فزاینده‌ای برای تحصیلات عالی به خارج از کشور می‌رفتند، که توسط رژیم شاه برای کسب آموزش فنی لازم برای توسعه اقتصادی تشویق می‌شدند. این امر زمینه‌ای برای یک جنبش دانشجویی قوی و ستیزه‌جو، هم در داخل و هم در خارج از کشور، فراهم کرد. دهه‌های شصت و هفتاد، البته، دوره‌ای از درگیری و ناآرامی شدید در پردیس‌های دانشگاهی در غرب بود و دانشجویان رادیکال ایرانی به سرعت درگیر سازماندهی شدند. کنفدراسیون دانشجویان ایرانی خارج از کشور به یک پایگاه اصلی برای مخالفت با رژیم تبدیل شد، و خبرنامه آن اطلاعات مربوط به اعتصابات و فعالیت چریکی را منتشر می‌کرد. کنفدراسیون همچنین در جنبش‌های دانشجویی ستیزه‌جوی کشورهای میزبان دانشجویان بین‌المللی شرکت داشت و از تظاهرات علیه جنگ ویتنام و سایر تجاوزات امپریالیستی حمایت می‌کرد. تا دهه ۱۹۷۰، کنفدراسیون چنان تحت سلطه سازمان‌های کمونیستی قرار گرفت که بسیاری از اعضای مهم اسلام‌گرا آن را ترک کرده و انجمن اسلامی دانشجویان را تشکیل دادند. هر دو به عنوان منابع اطلاعاتی برای همتایان مربوطه خود در داخل کشور عمل می‌کردند.

آنچه آنها می‌توانستند بر سر آن توافق کنند، قدرت تحمل‌ناپذیر ایالات متحده بود. همانطور که اتفاق افتاد، آنها توسط اقدامات خمینی‌گرایان به این زمینه کشانده شدند. در ۴ نوامبر ۱۹۷۹، سفارت ایالات متحده در تهران توسط «دانشجویان خط امام» تسخیر شد. بحران گروگان‌گیری توجه کشور و جهان را به خود جلب کرد و ۴۴۴ روز به طول انجامید. نمایش تسخیر سفارت، و تلاش ناموفق رئیس جمهور کارتر برای نجات گروگان‌ها، به راست اسلامی اجازه داد تا ابتکار عمل را به دست گیرد، و خود را به عنوان پیشتاز پیروز مبارزه ضد امپریالیستی مطرح کند، در حالی که همزمان لیبرال‌ها را کنار می‌زد. در مواجهه با این بحران، دولت موقت استعفا داد و یک قانون اساسی جدید تصویب شد که مملو از زبان جهان سومی و ضد امپریالیستی بود اما همچنین بر مفهوم ولایت فقیه تکیه داشت و «اصل رهبر» را در ایران تأسیس کرد. تحت این قانون اساسی، خمینی، به عنوان «رهبر عالی انقلاب»، قدرت وتوی هر تصمیمی را که مغایر با اسلام بود، به دست آورد. اما انتخابات ریاست جمهوری نیز برگزار شد، و اکثریت قاطع به ابوالحسن بنی‌صدر رأی دادند. اگرچه بنی‌صدر مدت‌ها یکی از مشاوران مورد علاقه خمینی بود، اما او نماینده جناح تکنوکرات «اسلام‌گرای لیبرال» انقلاب بود و تهدیدی برای تثبیت قدرت حزب جمهوری اسلامی محسوب می‌شد.

ضد انقلاب

در آوریل ۱۹۸۰، دولت جمهوری اسلامی، که توسط قانون اساسی جدید خود مجاز شده بود، انقلاب فرهنگی خود را آغاز کرد و روند اسلامی‌سازی دانشگاه‌ها، محل‌های کار و نهادهای فرهنگی را شروع نمود. هدف انقلاب فرهنگی تثبیت قدرت دولت بر جامعه در مدارس و رسانه‌ها بود. مدارس و دانشگاه‌ها به مدت سه سال تعطیل شدند، در این مدت چپ به طور کامل از کارمندان پاکسازی شد و قوانین سختگیرانه مذهبی اجرا گردید.

در عرصه کارگری، آنچه در پی آمد، نبردی بین راست خمینی‌گرا، که حول حزب جمهوری اسلامی سازماندهی شده بود، و بنی‌صدر بود. خمینی‌گرایان از شوراها برای فشار بر مدیران منصوب شده توسط دولت بنی‌صدر استفاده کردند، که عملاً خواسته‌های کارگران سال قبل را به حاشیه راند و خود شوراهای مستقل را تضعیف نمود. پاسداران انقلاب به آخرین شوراهای مستقل باقی‌مانده حمله کردند.

با این حال، پیش از آنکه آن درگیری مسیر خود را طی کند، و قبل از حل بحران گروگان‌گیری، عراق در ۲۲ سپتامبر ۱۹۸۰ با امید به بهره‌برداری از هرج و مرج، به ایران حمله کرد. این بسیج میلیون‌ها نفر را به سمت رژیم کشاند و به آن اجازه داد تا خود را در زبان ضد امپریالیسم بپوشاند و جنگی را علیه عراق و حامیان آن در ایالات متحده بجنگد. حکومت نظامی و ریاضت اقتصادی یک اقتصاد جنگی، زمینه‌ای حاصلخیز برای ضد انقلاب بودند. همه اعتصابات و تظاهرات توسط رژیم جدید به عنوان خرابکاری امپریالیستی تلقی شدند، و به راست خمینی‌گرا اجازه داده شد تا با دسته‌های اوباش نظم را در خیابان‌ها به اجرا بگذارد.

حزب جمهوری اسلامی از این فرصت برای تحریک یک بسیج جدید علیه بنی‌صدر و حامیان لیبرال او استفاده کرد. با تأیید خمینی، مجلس ایران، که تحت سلطه حزب جمهوری اسلامی بود، به استیضاح بنی‌صدر رأی داد. بنی‌صدر در آخرین تلاش برای نجات خود، با مجاهدین متحد شد، که درگیری آنها با رژیم جدید به درگیری مسلحانه علنی تبدیل شد. مجاهدین یک کمپین ترور علیه رژیم به راه انداختند و ده‌ها تن از مقامات و وزرای حزب جمهوری اسلامی را کشتند. در حالی که ارتش عراق در خطوط مقدم فشار می‌آورد، رژیم تمام پوشش لازم را برای نابود کردن آخرین بقایای چپ در اختیار داشت، روزنامه‌ها را تعطیل کرد، انجمن‌ها را منحل کرد، و همه کسانی که مقاومت می‌کردند را دستگیر و اعدام نمود.

وسوسه‌انگیز است که تقصیر را به طور کامل به گردن خمینی و حزب جمهوری اسلامی بیندازیم، که مطمئناً از رقبای خود پیشی گرفتند. اما شرایطی که چپ ایران مجبور بود در آن فعالیت کند، بسیار دشوار بود. در حالی که شوراهای کارگری گام‌های بزرگی در دموکراتیک کردن محل‌های کار برداشتند، خود تقسیم کار سرمایه‌داری یک مانع باورنکردنی در برابر انگیزه رهایی‌بخش جنبش پرولتری ایجاد کرد. درگیری‌های عمیقی میان کارگران از نظر مهارت و تحصیلات، و بین طبقه کارگر قدیمی و تازه‌واردان وجود داشت. بیشتر تولید ایران در کارگاه‌هایی سازماندهی می‌شد که برای شوراها بسیار کوچک بودند. اگرچه شوراها در سراسر جامعه گسترش یافته بودند، اما هیچ دیدگاهی برای سازماندهی آنها به عنوان جایگزینی برای دولت وجود نداشت. خود قدرت دولتی هرگز زیر سؤال نرفت، تنها افرادی که آن را اشغال کرده بودند مورد پرسش بودند. شوراها در درجه اول، نه تنها توسط چپ رسمی بلکه توسط بسیاری از کارگرانی که آنها را پر کرده بودند، به عنوان گروه‌های فشار دیده می‌شدند که از طریق آنها می‌توانستند بر دولت تأثیر بگذارند. حتی رادیکال‌ترین خواسته‌های صادر شده توسط شوراها، از فراخوان صریح برای لغو سرمایه‌داری کوتاهی می‌کرد. در حالی که شوراها برای رسیدگی به وظایف اساسی اجتماعی به سرعت وارد عمل شدند، این قدرتی بود که بیشتر افراد به راحتی آن را رها کردند. بیشتر چپ موجود، که توسط دهه‌ها استالینیسم کور شده بود، هیچ دیدگاهی از خودسازماندهی نداشت و نه فکری در مورد اینکه اقتصاد فراتر از ملی شدن صنعت چه می‌تواند باشد. جایی که چنین دیدگاهی ریشه دوانده بود، عمدتاً در خارج از قلب انقلاب بود.

با این وجود، انقلاب ایران ممکن است افتخار مشکوک آخرین باری باشد که شورای کارگری در شکل کلاسیک خود ظاهر شد را کسب کند. یا بهتر بگوییم، این افتخار را با لهستان تقسیم می‌کند، جایی که تقریباً در همان دوره زمانی، جنبش همبستگی (Solidarność) به همین ترتیب از طریق شکوفایی شوراها در دوره‌ای از بی‌ثباتی سیاسی و اقتصادی ظهور کرد. اما این شکوفایی‌های دیرهنگام شورای کارگری در دوره‌ای از عقب‌نشینی برای جنبش‌های کارگری رخ می‌دهد، در حالی که صنعتی‌زدایی و مجموعه‌ای از پروژه‌های نئولیبرالی در سراسر جهان در حال گسترش بودند و بیشتر مقاومت‌ها را از بین می‌بردند. با این حال، ده سال گذشته، شاهد تجدید اعتراض و شورش در ایران و سراسر خاورمیانه، و عصر جدیدی از درگیری طبقاتی در سطح جهانی بوده‌ایم. در هر یک از این موارد، ایالات متحده، روسیه و سایر قدرت‌های جهانی، مانند همیشه، با سلاح‌های آماده ایستاده‌اند و مایلند در لحظه‌ای که منافعشان ایجاب کند، مداخله نمایند. در چنین شرایطی، احیای مبارزه طبقاتی در ایران و همسایگان آن تنها امید برای جلوگیری از چهل سال جنگ دیگر است.

*****

نظریه انتقادی و ارزیابی از مقاله «انقلاب ایران در گرگ و میش شوراهای کارگری»

نظریه انتقادی (Critical Theory) معمولاً از منظر وسیع‌تری به تحلیل قدرت، ایدئولوژی، و ساختارهای اجتماعی می‌پردازد تا صرفاً رویدادهای تاریخی. اگر بخواهیم این مقاله را از دیدگاه نظریه انتقادی (به ویژه مکتب فرانکفورت و جریان‌های مرتبط با آن) تحلیل کنیم، می‌توانیم نکات کلیدی زیر را مطرح نماییم:

تحلیل انتقادی مقاله در پرتو نظریه انتقادی

۱. تمرکز بر ایدئولوژی و سلطه (Hegemony)

مقاله به خوبی نشان می‌دهد که چگونه یک وحدت انقلابی علیه استبداد شاه، به سرعت تحت سلطه ایدئولوژی اسلام‌گرایانه قرار گرفت.

  • نظریه انتقادی (NT) این چرخش را به عنوان تسلط یک ایدئولوژی نوین (اسلام سیاسی) بر آرمان‌های رهایی‌بخش (سوسیالیسم، دموکراسی کارگری) تحلیل می‌کند. این ایدئولوژی با استفاده از شبکه‌های موجود (مسجد و کمیته‌ها) و با بهره‌برداری از احساسات ضد امپریالیستی (گروگان‌گیری)، موفق به کسب هژمونی (سلطه فکری و فرهنگی) بر طبقه کارگر و سایر نیروهای انقلابی شد.
  • مسئله ضد امپریالیسم: مقاله به درستی اشاره می‌کند که چگونه موضوع ضد امپریالیسم (مخالفت با آمریکا) به عنوان یک جبهه متحد، مطالبات طبقاتی و ساختاری (مانند شوراها) را به حاشیه راند. نظریه انتقادی این را به عنوان جایگزینی مبارزه طبقاتی داخلی با یک مبارزه ملی‌گرایانه/مذهبی (National/Religious Struggle) می‌بیند که در نهایت به نفع تثبیت یک ساختار قدرت جدید (جمهوری اسلامی) تمام شد.

۲. نقد عقل ابزاری و مدرنیزاسیون

مقاله به درستی به «انقلاب سفید» شاه و پروژه‌های مدرنیزاسیون او اشاره می‌کند که با هدف «عقلانی‌سازی» (Rationalization) اقتصاد و جامعه ایران (مثل اصلاحات ارضی و صنعتی شدن) انجام شد.

  • NT این نوع مدرنیزاسیون را نه به عنوان رهایی، بلکه به عنوان اعمال «عقل ابزاری» (Instrumental Reason) می‌بیند؛ عقلانیتی که هدفش نه بهبود وضعیت انسان، بلکه افزایش کارایی و کنترل دولتی-سرمایه‌داری است. این روند، ساختارهای سنتی را در هم شکست، اما توده‌های بی‌زمین را به حاشیه شهرها کشاند و آنها را برای جذب شدن در ایدئولوژی‌های جایگزین (مانند اسلام سیاسی) آسیب‌پذیر کرد.

۳. تحلیل شکست خودسازماندهی (Shuras)

نقطه قوت مقاله، تمرکز بر ظهور و سقوط شوراها (شوراهای کارگری) به عنوان نمونه‌ای کلاسیک از «قدرت دوگانه» (Dual Power) است.

  • انتقاد از چپ سنتی: مقاله به‌خوبی نشان می‌دهد که چرا شوراها شکست خوردند: چپ‌های سنتی (توده و فدائیان) «هیچ دیدگاهی از خودسازماندهی نداشتند و نه فکری در مورد اینکه اقتصاد فراتر از ملی شدن صنعت چه می‌تواند باشد.» نظریه انتقادی این را به عنوان یک شکست ایدئولوژیک بزرگ می‌بیند که ریشه در دگماتیسم استالینیستی (Stalinist Dogmatism) داشت. این چپ‌ها، به جای تکیه بر آگاهی خودانگیخته طبقه کارگر در شوراها، منتظر یک انقلاب ملی-بورژوایی بودند و به روحانیت به عنوان یک «بورژوازی مترقی» اعتماد کردند.
  • مسئله ساختار: شکست شوراها، نمایانگر این است که چرا ایجاد مراکز قدرت واقعی و دموکراتیک در برابر دولت و تقسیم کار سرمایه‌داری بسیار دشوار است. شوراها نتوانستند خود را به یک آلترناتیو دولتی فراگیر تبدیل کنند و به «گروه‌های فشار» فروکاسته شدند.

۴. نادیده گرفتن سرکوب و جنگ به عنوان ابزار سلطه

در حالی که مقاله به درگیری‌ها و جنگ اشاره می‌کند، یک تحلیل انتقادی بر این نکته تأکید می‌کند که جنگ ایران و عراق و انقلاب فرهنگی صرفاً «شرایط» نبودند، بلکه ابزارهای فعال ضد انقلاب برای تثبیت قدرت بودند.

  • حالت استثنایی: جنگ (از سپتامبر ۱۹۸۰) به رژیم اجازه داد تا با اعلام حکومت نظامی و سرکوب تحت پوشش «خرابکاری امپریالیستی»، آخرین بقایای سازمان‌های مستقل کارگری و چپ را از بین ببرد. نظریه انتقادی این را به عنوان استفاده رژیم از «حالت استثنایی» (State of Exception) برای تعلیق حقوق و تحکیم اقتدار می‌داند.

نتیجه‌گیری انتقادی

از دیدگاه نظریه انتقادی، مقاله مورد بحث یک سند تاریخی باکیفیت است که نشان می‌دهد:

  1. رهایی (Emancipation) هرگز تضمین شده نیست: آرمان‌های رهایی‌بخش ۱۹۷۹ (شوراها) به دلیل تسلط یک ایدئولوژی نوین (اسلام سیاسی) و ضعف ایدئولوژیک نیروهای چپ، شکست خورد.
  2. مبارزه طبقاتی خفه شد: مبارزه ضد امپریالیستی و ملی‌گرایی مذهبی، به طور موقت موفق به جابجایی و خفه کردن مطالبات عمیق‌تر برای دگرگونی ساختار تولید و قدرت شد.
  3. قدرت دولت حفظ شد: شوراها نتوانستند دیدگاهی برای الغای دولت و سرمایه‌داری ارائه دهند و به همین دلیل در برابر حمله نیروهایی که قصد داشتند قدرت دولت را بازسازی و تثبیت کنند، شکست خوردند.

این مقاله، در نهایت، نه یک پایان، بلکه یک نقطه عطف هشداردهنده است که نشان می‌دهد چگونه انقلاب‌ها، به جای ایجاد رهایی، می‌توانند به تثبیت اشکال جدیدی از اقتدار و سلطه منجر شوند، به ویژه زمانی که نیروهای رهایی‌بخش از نظر ایدئولوژیک فاقد دیدگاهی برای جایگزینی کامل ساختارهای قدرت موجود باشند.

 

تحلیل نقش هژمونیک روحانیت در انقلاب ایران (۱۹۷۹)

پیگیری نقش هژمونیک در این رویداد تاریخی که به طور استثنایی و متناقض یک نیروی محافظه کار و ارتجاعی را در نوک رهبری انقلاب قرار میدهد موضوع چالش برانگیزی است . مساله هژمونی به هسته تحلیل انتقادی این واقعه تاریخی می‌پردازد. چگونگی تصاحب نقش رهبری هژمونیک توسط یک نیروی محافظه‌کار و ارتجاعی (روحانیت) در یک انقلاب توده‌ای رهایی‌بخش، یکی از متناقض‌ترین و استثنایی‌ترین جنبه‌های انقلاب ۱۹۷۹ ایران است.

این هژمونی از طریق سه ستون اصلی محقق شد که به روحانیت اجازه داد آرمان‌های طبقاتی و خودسازماندهی کارگری (شوراها) را به حاشیه براند:

۱. زیرساخت‌های نهادی و فیزیکی (The Institutional & Physical Infrastructure)

نقش هژمونیک روحانیت بر پایه شبکه‌ای از سازماندهی فیزیکی و اجتماعی بنا شد که نیروهای چپ فاقد آن بودند:

  • شبکه مسجد: در دوران سرکوب شدید شاه، مساجد تنها نهادهایی بودند که توانستند تا حدی از نفوذ کامل ساواک دور بمانند. مسجد به کانون سازماندهی محله‌ای و بسیج توده‌ای تبدیل شد. این امر به روحانیت امکان داد تا یک شبکه ارتباطی عمیق و افقی ایجاد کند که مستقیماً با پایگاه اجتماعی در محلات فقیرنشین و کارگری مرتبط بود.
  • بازاریان و تأمین مالی: پیوند تاریخی و خانوادگی روحانیت با بازاریان (طبقه سنتی بازرگان و پیشه‌ور) به آن‌ها امکان تأمین مالی و لجستیکی گسترده برای اعتصابات و تظاهرات را داد، در حالی که طبقه کارگر صنعتی فاقد چنین منابعی بود.
  • کمیته‌ها (Komitehs): کمیته‌ها (گروه‌های مسلح امنیتی) که پس از سقوط شاه در محلات تشکیل شدند، به سرعت به پایگاه‌های عملیاتی خمینی‌گرایان تبدیل شدند. این کمیته‌ها، در کنار نقش حفظ نظم، به ابزارهای کلیدی برای سرکوب و حذف تدریجی مراکز قدرت رقیب (مانند شوراها و گروه‌های چپ) تبدیل شدند و قانون و نظم جدید را تحمیل کردند.

۲. برتری ایدئولوژیک در زمینه ضد امپریالیسم (Ideological Superiority)

مقاله به درستی اشاره می‌کند که روحانیت چگونه توانست خود را به عنوان پیشتاز واقعی مبارزه ضد امپریالیستی تثبیت کند، که این بزرگترین نقطه ضعف ایدئولوژیک چپ سنتی بود:

  • جذب توده‌های حاشیه‌نشین: نوسازی سریع شاه (انقلاب سفید) میلیون‌ها دهقان را از زمین‌های خود جدا و به حاشیه شهرها پرتاب کرد. این توده‌های جدید شهری، که از شبکه‌های سنتی جدا شده و تحت تأثیر عقلانیت مدرنیسم نبودند، از طریق مسجد با یکدیگر ارتباط برقرار کردند. خمینی با حمله به مدرنیزاسیون آمریکایی و فساد، خود را در برابر این نوسازی از دست رفته قرار داد و توانست این توده‌ها را با یک زبان رادیکال و در عین حال آشنا بسیج کند.
  • تصرف میدان ضد آمریکایی: واقعه گروگان‌گیری سفارت آمریکا (۴ نوامبر ۱۹۷۹) یک حرکت هژمونیک تعیین‌کننده بود. این حرکت به روحانیت اجازه داد تا:
    • الف) لیبرال‌ها (دولت موقت/بنی‌صدر) را خلع سلاح کند: لیبرال‌ها در مدیریت بحران آمریکا ضعیف به نظر رسیدند و رژیم با این اقدام، اصالت انقلابی و ضد امپریالیستی خود را به رخ کشید.
    • ب) مبارزه را ملی کند: این بحران توجه را کاملاً از مسائل داخلی (مانند مطالبات کارگری و شوراها) به سمت یک درگیری حماسی ملی-بین‌المللی سوق داد.
  • فقدان دیدگاه چپ: نیروهای چپ (توده و فدائیان) به دلیل دگم‌های استالینیستی (اولویت دادن به آزادی ملی بر انقلاب اجتماعی) از به چالش کشیدن این روایت مردمی تردید داشتند. آنها نتوانستند یک آلترناتیو سوسیالیستی رادیکال را که هم ضد شاه و هم ضد آمریکا باشد و در عین حال قدرت را به شوراها منتقل کند، ارائه دهند.

۳. تضعیف ساختاری شوراهای کارگری (Structural Undermining of Shuras)

هژمونی روحانیت به معنای حذف سریع و کامل شوراها نبود، بلکه جذب، تغییر شکل و تضعیف ساختاری آن‌ها بود:

  • اسلامی‌سازی (Islamization): روحانیت شوراها را مستقیماً منحل نکرد، بلکه فرآیند اسلامی‌سازی آن‌ها را آغاز کرد. این به معنای تحمیل کنترل حزب جمهوری اسلامی (IRP) بر کمیته‌های اسلامی داخل شوراها بود.
  • تغییر کارکرد: در نهایت، شوراها از نهادهایی برای تصمیم‌گیری در مورد تولید و مدیریت کارخانه به نهادهایی برای رسیدگی به مسائل رفاهی و دستمزدها تقلیل داده شدند. این امر، توانایی شوراها را برای زیر سؤال بردن تقسیم کار سرمایه‌داری و مدیریت یک نفره به طور مؤثر خنثی کرد.
  • جنگ به عنوان کاتالیزور ضد انقلاب: حمله عراق در سپتامبر ۱۹۸۰ فرصتی را فراهم کرد تا هرگونه اعتراض یا مطالبه مستقل (چه کارگری و چه لیبرالی) به عنوان «خرابکاری امپریالیستی» و خیانت به جبهه جنگ معرفی شود. این امر به رژیم اجازه داد تا سرکوب را بدون واکنش جدی توده‌ای (که درگیر جنگ بودند) اعمال کند و با استفاده از حالت استثنایی، آخرین سنگرهای چپ (مانند دفاتر و نشریات) را برچیند.

به این ترتیب، روحانیت به عنوان یک نیروی محافظه‌کار، با استفاده استثنایی از زیرساخت‌های فیزیکی (مسجد/کمیته‌ها) و برتری ایدئولوژیک در زمینه ضد امپریالیسم، موفق شد در یک انقلاب رهایی‌بخش توده‌ای، هژمونی را به دست گرفته و اشکال بدیع قدرت کارگری را از درون تهی سازد.

نظریه "ولایت فقیه" مصوب ئر قانون اساسی جدید و نقش آن در تثبیت حکومت اسلامی

سرپل و نقطه اتکای اصلی شکل گیری و سلطه هژمونیک رژیم نقش مقوله و حربه ولایت فقیه بود که دیکتاتوری و استبداد را مجددا برکشور تداوم بخشید.

در حالی که ولایت فقیه در طول انقلاب به طور مستقیم یک نیروی بسیج‌کننده توده‌ای نبود، اما به طور استثنایی به عنوان ستون فقرات ایدئولوژیک و ساختاری برای تثبیت و تداوم سلطه هژمونیک روحانیت و برپایی مجدد استبداد عمل کرد.

ولایت فقیه به عنوان یک تئوری سیاسی و فقهی، تناقض بین آرمان‌های دموکراتیک و رهایی‌بخش انقلاب و تثبیت نهایی یک دیکتاتوری تئوکراتیک را از طریق مکانیسم‌های زیر حل و فصل کرد:

۱. ولایت فقیه: تبدیل کاریزما به ساختار نهادی

نقش اصلی ولایت فقیه، تبدیل نفوذ کاریزماتیک و مردمی آیت‌الله خمینی (که رهبر انقلاب شناخته می‌شد) به یک نهاد حقوقی و دائمی بود که فراتر از هرگونه رأی یا اراده دموکراتیک قرار می‌گرفت.

  • منبع مشروعیت فرابشری: ولایت فقیه ادعا می‌کند که مشروعیت حکومت از اجتهاد فقیه و در نهایت، از نظام الهی نشأت می‌گیرد، نه از صندوق رأی یا حاکمیت مردم. این امر یک فیلتر ایدئولوژیک غیرقابل عبور در برابر هرگونه مطالبه مردمی یا سازمانی (مانند شوراها) ایجاد کرد که مستقیماً بر اساس قدرت توده‌ها بنا شده بود.
  • حل مسئله قدرت دوگانه: در شرایط قدرت دوگانه (دولت موقت/بنی‌صدر در برابر شوراها/روحانیت)، ولایت فقیه یک اصل نهایی فیصله‌دهنده معرفی کرد: «رهبر عالی» (خمینی) قدرت وتوی هر تصمیمی را داشت که «بر خلاف اسلام» باشد. این بند قانون اساسی به صورت سیستماتیک، مافوقیت روحانیت را بر قوای انتخابی (ریاست جمهوری و مجلس) تثبیت کرد و تمام نهادهای انتخابی را تحت نظارت و کنترل خود قرار داد.

۲. تداوم استبداد تحت پوشش مذهب (Theocratic Authoritarianism)

ولایت فقیه دیکتاتوری را تداوم بخشید اما آن را با یک پوشش جدید و نفوذناپذیر مذهبی تجهیز کرد:

  • ناقوس مرگ برای جمهوریت لیبرال: ایده «جمهوری اسلامی» در ابتدا برای بسیاری (لیبرال‌ها، ملی‌گرایان و بخشی از توده‌ها) به معنای یک حکومت دموکراتیک با ارزش‌های فرهنگی اسلامی بود. با گنجاندن اصل ولایت فقیه، رژیم نهایی به یک تئوکراسی استبدادی تبدیل شد که در آن مفهوم آزادی‌های مدنی و حاکمیت ملی به شدت محدود شدند.
  • تقویت دستگاه سرکوب: رهبر به دلیل مشروعیت الهی‌اش، فوق قانون و مصون از خطا تلقی شد. این امر به دستگاه‌های امنیتی و قضایی زیر نظر او (مانند کمیته‌ها و دادگاه‌های انقلاب) مشروعیت مطلق داد تا مخالفان را نه تنها به عنوان مخالفان سیاسی، بلکه به عنوان مخالفان دین و خدا سرکوب کنند. این تبدیل مخالفت سیاسی به جرم دینی (محاربه)، سرکوب را بی‌رحمانه‌تر و توجیه‌پذیرتر ساخت.

۳. انحراف از آرمان‌های انقلابی

ولایت فقیه توانست انرژی‌های رهایی‌بخش انقلاب را به نفع یک نظم جدید سلسله‌مراتبی منحرف کند:

 

در نهایت، ولایت فقیه نقطه اتکایی بود که به روحانیت اجازه داد تا دستاوردهای دموکراتیک و کارگری انقلاب را جذب، تعدیل و در نهایت خنثی کند و یک نظام استبدادی باستانی را در شکلی جدید و تئوکراسی (Theocracy) مدرن احیا نماید.

نادر کار

Naderkar1960@gmail.com

دسامبر 2025 / آذر 1404

اسم
نظر ...