ژورژه آمادو، سرخِ آتشین/سباتین لاپاک


09-11-2025
بخش هنر و زندگی
19 بار خواندە شدە است

بە اشتراک بگذارید :

artimg

ژورژه آمادو، سرخِ آتشین

متعهد بودنِ نویسنده به معنای ملال‌آور بودنِ او نیست. ژورژه آمادو، نویسندهٔ برزیلی که زمانی نمایندهٔ حزب کمونیست این کشور بود، توانست فقر و تیره‌روزی را در رمان‌هایی سرشار از زندگی و شادی به تصویر کشد، جلوه‌های گوناگونِ مقاومت و نافرمانی را با شور و سرزندگی بنمایاند، و توانِ برخاستنِ فرودستان را بستاید.

نویسنده Sébastien Lapaque برگردان مرمر کبير  

لوموند دیپلماتیک فارسی

ژورژه آمادو، سرخِ آتشین↑   در تاریخ برزیل، سال ۱۹۵۸ سالی سرنوشت‌ساز بود؛ نه تنها به‌دلیل نخستین پیروزی تیم ملی فوتبال این کشور در جام جهانی، که با چابکی پله و حرکات بی‌همتای شانهٔ گارینشا ممکن شد، بلکه از آن‌رو که چند روز پس از این پیروزی تاریخی، در شهر ریو دو ژانیرو، ژوائو ژیلبرتو، نوازندهٔ چیره‌دست گیتار، ضبط قطعهٔ ماندگار Chega de Saudade را با صدای نجواگونه و دلنشین خود آغاز کرد. بدین‌سان، سبک موسیقایی بوسانوا زاده شد؛ سبکی که خوش‌بینی، پویایی شهری و مدرنیتهٔ برزیلِ دوران کوبیچک — رئیس‌جمهوری که در سال ۱۹۵۵ برگزیده شد — را به ارمغان آورد و جهانیان را شیفتهٔ خود ساخت. در آن روزهای سرشار از شادی و امید، که بی‌تردید رنگی از خیال‌پردازی و آرمان‌گرایی نیز در خود داشت، ژورژه آمادو رمان گابریلا، میخک و دارچین را منتشر کرد. چند سال بعد، در سال ۱۹۶۴، با کودتای نظامی، دیکتاتوری بر کشور چیره شد. این رمان نقطه‌عطفی در مسیر نویسندگی آمادو بود؛ مسیری که از انتشار کاکائو در سال ۱۹۳۳ آغاز شده و از رئالیسم سوسیالیستی تأثیر پذیرفته بود.

متولد سال ۱۹۱۲، در دل مزارع کاکائو و جنگل‌های گرمسیری مرطوب، ژورژه آمادو فرزندِ یکی از مالکان زمین در«شهرِ شاد و رو به دریا» ی ایلئوس بود و در چهل‌وشش‌سالگی همچنان شیفتهٔ «زندگی، رنگارنگی و انسانیت شگفت‌انگیز باهیا» ـ جهانی که در مرکز الهام خلاقانه‌اش جای داشت (۱). رمان دریای مرده (۱۹۳۶) تصویری از زندگی روزمرهٔ روسپیان و ملوانان ناحیهٔ پایین شهر سالوادور ترسیم می‌کند. ناخدایان خاک وشن (۱۹۳۷) با لحنی حماسی و رئالیسمی پویا، پیام آشکاری در نقد نابرابری دارد و به ستایش زبلی و سرسختی کودکان خیابانی می‌پردازد، او می نویسد: «آن‌ها ناخدایان خاک و شن، سلطان‌های خیابان و اربابان شهر بودند

پدرو بالا، سر دسته کودکان خیابانی سالوادور نیز، همچون همهٔ شخصیت‌های ژورژه آمادو، انسانی مغرور، باوقار و در عین حال زخمی و تحقیرشده است، که بیش از آنکه «تاب بیاورد»، «مقاومت می کند». از سرزمین کارناوال(۱۹۳۱) تا کشف آمریکا به‌دست ترک‌ها (۱۹۹۴) بیش از سی رمان او در شش دههٔ نویسندگی، همگی به شکلی برجسته به مفهوم مقاومت می‌پردازد. مقاومت جسمانی کارگران در سرزمین میوه‌های زرین، مقاومت سیاسی مبارزان کمونیستی که نویسنده در زندان با آنان آشنا شد، مقاومت اخلاقی بی‌خانمان‌ها، روسپیان، دست‌فروشان و رقصندگان کاپوئرا، و مقاومت فرهنگی جوامع آفروـبرزیلی که او با دفاع از باورها و آیین‌های مردمی‌شان، در سال ۱۹۴۶ به عنوان نمایندهٔ فدرال حزب کمونیست برزیل، با تصویب قانونی در حمایت از آزادی مذهب از آن‌ها حمایت کرد.

او از سال ۱۹۳۲ عضو فعال حزب کمونیست برزیل بود و در سال ۱۹۳۵، به دنبال ممنوعیت فعالیت این حزب، به زندان افتاد. در سال‌های ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۲، پس از آن‌که نسخه‌هایی از رمان ناخدایان خاک وشن در میدان «پلورینیو»، همان‌جایی که روزگاری بردگان را مجازات می‌کردند، در ملأ عام سوزانده شد، ناچارراه تبعید به آرژانتین وسپس اروگوئه را برگزید. در سال ۱۹۵۱ جایزهٔ صلح استالین را دریافت کرد و تا سال ۱۹۵۵ کمونیستی استوار و باورمند باقی ماند.

او در گفت‌وگوهایش با آلیس رایار، مترجم اصلی آثارش به زبان فرانسوی، به یاد می‌آورد که: « در سیاست غرق بودم… استالینیِ خالص، چون همهٔ ما آن زمان». با این حال، از همان دههٔ ۱۹۳۰، ژورژه آمادو کمونیستی ناهم‌ساز و مستقل به‌شمار می‌رفت. او نقد قدرت‌های اقتصادی و بهره‌کشی از طبقات فرودست را با چاشنی عناصر بومی و فولکلوریک همراه می کرد و گاهی هم در آیین‌های مذهبی کاندومبله شرکت می‌جست. کسانی که او را در حال خروج از تِرِیرو، مکان نیایش متعلق به دوستش استلا دئ اوشوسی، کاهنه‌ای از باهیا، می‌دیدند، با شگفتی می‌پرسیدند: «تو که خود را ماتریالیست می‌دانی، چطور در این آیین‌ها شرکت می‌کنی؟» و او پاسخ می‌داد: «من ماتریالیستم، اما تنگ‌نظر نیستم». ژورژه آمادو، همچون ادوارد پی. تامسون، تاریخ‌نگار مارکسیست بریتانیایی، باور داشت که رسوم و آیین‌های مردمی گاه می‌تواند چون فرهنگی شورشی در برابر نظم مسلط قد برافرازد و چرخهٔ بی‌پایان تولید و مصرف را در هم بشکند؛ همان نیرویی که پیر پائولو پازولینی آن را «توانِ رسوایی‌آمیز و انقلابیِ گذشته» می‌نامید. با دنبال کردن مسیر پرورش فکری و شکل‌گیری ذوق هنری او، چنان‌که در گفت‌وگوهایش با رایار بازمی‌گوید، می‌توان دریافت که آمادو چگونه به‌تدریج نوعی هم‌زیستی فکری و معنوی پدید آورد، آمیزه‌ای از باور دینی و اندیشهٔ سیاسی، یگانه و ریشه‌دار در فرهنگ برزیلی. او که شاگرد پیشین کالج یسوعیان در باهیا بود و در سیزده‌سالگی از آن گریخت. پس از ورود به ریو با روشنفکران و هنرمندان کاتولیک مرکز «دُم ویتال» و نیز با راهبان بندیکتی دیر سائو بنتو رفت‌وآمد داشت. بسیاری از آنان از کاتولیسیسم سخت‌گیرانه به سوی دموکراسی مسیحی یا الهیات رهایی‌بخش گرایش یافته بودند، از جمله شاعر و موسیقی‌دان وینیسیوس دِ موراِس ، اسقف دوم هِلدِر کامارا و ژرژ برنانوس، رمان‌نویس فرانسویِ ضد فاشیست و صاحب اندیشه‌های مسیحی، که در سال‌های ۱۹۳۷ تا ۱۹۴۵ در برزیل به‌تبعید می‌زیست. آمادو در یادداشت‌هایش بارها به او ادای احترام کرده بود، از جمله در Hora da Guerra، (۲۰۰۸). بی‌گمان اندیشه های همۀ آنها بر او تأثیری ژرف نهاد.

در سال ۱۹۴۸، پس از آن‌که حزب کمونیست تازه‌تشکیل‌شدهٔ برزیل بار دیگر ممنوع اعلام شد، ژورژه آمادو به فرانسه پناه برد، سپس به چکسلواکی رفت واز آنجا به اتحاد جماهیر شوروی سفر کرد. او در سال ۱۹۵۵ به برزیل بازگشت و تصمیم گرفت «برای بازگشت به جایگاه نویسنده، نه کنشگر سیاسی، تلاش کند»؛ تصمیمی که آشنایی‌اش با واقعیت‌های استالینیسم در آن بی تاثیر نبود. او در گفت‌وگو با رایار اعتراف می‌کند: « این دگرگونی برایم بسیار دردناک و حتی هولناک بود، تا آن‌جا که دیگر نمی‌خواهم به یادش بیاورم

ژورژه آمادو خود را نویسندهٔ باهیا می دانست؛ سرزمین خلسه‌ها، رؤیاها، ماکومباها و کارناوال‌های پرشکوه. در رمان باهیای همهٔ مقدسان (۱۹۳۵)، ویران کردن کلیسای جامع برای احداث ریل تراموای برقی، نماد پیشروی خشن سرمایه‌داری در قلب تاریخی شهری با سیصد کلیسای باروک است. در این اثر، آنتونیو بالدویینو، نخستین قهرمان سیاه‌پوست نمادین در ادبیات برزیل، نه‌تنها کودک خیابان، بوکسور و کارگر است، بلکه سامبیستا (نوازنده و رقصندهٔ سامبا) نیز هست. نگاه به مردم به‌مثابهٔ قهرمان و افشای بی‌عدالتی‌های اجتماعی، از دل تعهد سیاسی‌ آمادو برمی‌خاست. بااین‌حال، او تنها میان سال‌های ۱۹۳۷ تا ۱۹۵۴ ـ سال انتشار رمان زیرزمین‌های آزادی ـ به آنچه می‌توان «تبعیت هنر از ایدئولوژی» نامید، تن داد. حتی اثری آشکارا سیاسی، چون شوالیهٔ امید (۱۹۴۲)، که چهرهٔ رهبر انقلابی کمونیست، لوئیس کارلوس پرستس، را ترسیم می‌کند، همچنان روح حماسی و شاعرانهٔ رمان‌های بزرگ آمریکای جنوبی را در خود دارد؛ همان روحی که یادآور مارتین فیه‌رو، اثر خوزه هرناندس، یا سرود همگانی، سرودۀ دوست او پابلو نرودا است.

ژورژه آمادو، کمونیستی تمام‌عیار و خوگرفته با اندوه کشتی‌های اقیانوس‌پیما، بامدادهای اقامتگاه‌های رسمی و سرگیجهٔ کوپه‌های قطارهای شبانه، هرگز فریب شهرت جهانی را نخورد؛ شهرتی که اگر زبان پرتغالی تا این اندازه از سوی آکادمی استکهلم نادیده گرفته نمی‌شد، می‌توانست جایزهٔ نوبل ادبیات را برایش به ارمغان آورد. از سال ۱۹۰۱ تاکنون تنها یک نویسندهٔ پرتغالی‌زبان، ژوزه ساراماگو، در سال ۱۹۹۸ برندهٔ این جایزه شده است. ساراماگو، که او نیز کمونیست بود، بر رمان کشف آمریکا به‌دست ترک‌ها مقدمه‌ای نوشت و در آن از «پسرعموی برزیلی‌اش» ستایش کرد که توانسته است با مضمون مبارزاتی سال‌های جوانی‌اش جشنی روحانی برای جسم و شهوانی برای جان بیافریند که «میان مردم و مردمی» پیوندی زنده برقرار می سازد.

از روایت‌های تیره‌روزی تا رمان‌های سرشار از شادی، منبع الهام ژورژه آمادو به‌شیوه‌ای طبیعی و پیوسته گسترش یافت؛ وفادار به یِمانژا، الههٔ آب‌های باهیا، و یادآور نبردهای موعودگرایانهٔ مردم سِرتائو، که در ادبیات مردمی کوردل (شعر ساده و تصویری) جاودانه شده‌ و پژواکش در چوپانان شب(۱۹۶۴) نیز شنیده می‌شود. او با قلم خود روایت تازه‌ای از «تاریخ از نگاه فرودستان» پدید آورد و خوانندگانش را فراخواند تا توانِ پیکار، انسجام اخلاقی و قدرتِ ساختن سرنوشت را در انسان‌های به‌ظاهر مغلوب بازشناسند. یکی از قهرمانان او، گابریلا را در نظر گیرید ؛ زنی جوان با «پوستی به رنگ دارچین» و «عطری به بوی میخک» که زیبایی خیره‌کننده‌اش مردان را مسحور می‌سازد. در سال ۱۹۲۵ به ایلئوس، زادگاه ژورژه آمادو، قدم می‌گذارد و به‌زودی به یکی از آشپزان نامدار آن شهر بدل می‌شود. در میخانهٔ «او وزووئو» جایی که بعدها با صاحب عرب آن، ناسیب، پیمان زناشویی می‌بندد، به کار گرفته می شود خوراک‌هایی می‌پزد آکنده از طعم و جادو: آکاراژه (شامی از لوبیای سیاه سرخ‌شده در روغن دِنده)، کارورو (خوراک بامیه با میگوی خشک و بادام هندی) و موکِکا (خوراک ماهی یا غذای دریایی با شیر نارگیل، فلفل، گوجه‌فرنگی و روغن نخل) — همه تند، خوش‌عطر و بی‌همتا.

پالُما آمادو، دختر نویسنده، این «تجلی لذت‌بخشِ آشپزی» را در مجموعه‌ای از دستورهای غذایی بازآفرید که از آثار پدرش الهام گرفته بود (۲). او می‌نویسد: «در رمان گابریلا، میخک و دارچین، خوردن و نوشیدن معنایی تازه می‌یابد. عشق زن و عشق به خوراکی که می‌پزد، عشقی که به مردش دارد و لذتی که از آشپزی برای او می‌برد، چنان در هم می‌تند که دیگر نمی‌توان دانست کدام عمیق‌تر است.» به آنان که می‌پندارند این داستان از الگوی رهایی‌بخش بی‌بهره است باید هشدار داد که گابریلا از خلال هنر آشپزی، در پرداخت ماهی‌ها، میوه‌ها و ادویه‌ها، روح آزاد و سرکش خود را بر مردان تحمیل می‌کند؛ روحی که در جهانی سرشار از پدرسالاری روستایی و فئودالی، هرگز در بند عرف و سنت اسیر نمی‌ماند. با جام‌های کاشاسا (نوشیدنی نیشکری) آغشته به میخک و دارچین که همچون عصاره‌ای از عشق می‌نوشد، گابریلا بیش از آنکه به زنان خانه‌دار در تبلیغات آمریکایی شباهت داشته باشد، یادآور جادوگر افسانه‌ای، مِده‌آ، شخصیتی در اسطوره‌های یونان باستان است.

از خلال شخصیت گابریلا، ژورژه آمادو فرهنگی را به تصویر کشید که از آمیزش نژادها و سنت‌های باهیا زاده شده بود؛ فرهنگی ژرفاً آمیخته با میراث آفریقا، که از سوی نخبگان شیفتۀ اروپا و سپس آمریکا، خوار شمرده می‌شد. آنان می‌پنداشتند که این شیوهٔ زیستن ـ تکیه‌بر گفتار، آیین‌های آرام و طولانی، و سبک زندگی جمعی ـ مانع از آن شده است که برزیل به «کشوری مدرن» بدل شود. پس از گابریلا، نوبت به زنان دیگری رسید: دونا فلور، آشپزی دیگر با استعدادی شگفت‌انگیز (۱۹۶۶)؛ ترزا باتیستا، زنی بازمانده از خشونت مردان (۱۹۷۲)؛ و تیِتا دِ آگرِسته، بزچران زیباروی و لجام گسیخته (۱۹۷۷). آمادو در کالبد این زنان، شور سرزندهٔ فرهنگی جسمانی، بی‌پروا، بخشنده و سرکش را دمید؛ فرهنگی زمینی و رها، بی‌اعتنا به آداب شایستگی و معیارهای تحمیل‌شدهٔ طبقات مرفه.

این رمان‌نویس اجتماعی، که با نثری لبریز از زندگی ـ چون دیگی از موکِکا (خوراک ماهی تند و محلی) ـ به نامدارترین نویسندهٔ برزیل بدل شد، هرگز از باورهایش روی نگرداند. در سراسر آثارش، فرزندان بردگان و تبارآمیختگان با نغمه‌ای از شادی راه خود را می‌پیمایند؛ آنان به پیشه‌وران، بازرگانان و روشنفکرانی متعهد بدل می‌شوند. رهایی‌شان از رنج‌های دیرینه، چنان‌که در چهرهٔ پدرو آرخانجو، دانشمند دورگهٔ رمان دکان معجزه‌ها (۱۹۶۹)، بازتاب یافته است، مایهٔ بغض وحیرت الیگارشی کهن می‌گردد.

۱ـ Jorge Amado, Conversations avec Alice Raillard, Gallimard, Paris, 1990

بیشتر رمان‌های آمادو در انتشارات گالیمار و استوک منتشر شده‌اند و بسیاری از آن‌ها اکنون در نسخه‌های جیبی در دسترس‌اند.

۲ـ Paloma Amado, La Cuisine bahianaise dans l’œuvre romanesque de Jorge Amado, Éditions du Laquet, Lausanne, 1998

Sébastien Lapaque

روزنامه نگارو منتقد ادبي نويسنده ي کتاب « او بايد برود» انتشارات استوک، پاريس ٢٠٠٨

 

 
اسم
نظر ...