سراب رنسانس،چرا ایران به رنسانس نخواهد رسید؟/امیر آذر


19-10-2025
بخش دیدگاهها و نقدها
42 بار خواندە شدە است

بە اشتراک بگذارید :

artimg

سراب رنسانس

چرا ایران به رنسانس نخواهد رسید؟

در سپیده‌دم هر تحول بزرگ، اندیشه‌ای جسور ایستاده است؛ اندیشه‌ای که از ترس عبور کرده، دروغِ مقدس را دریده و انسان را به مقامِ پرسش رسانده است.اروپا، زمانی که در چنگال کلیسا و تاریکی قرون وسطی گرفتار بود، در دل همان شبِ تیره، جرقه‌ای از رهایی را روشن کرد. از دلِ همان تاریکی، رنسانس زاده شد: جنبشی که ایمان را به پرسش کشید و خرد را معیار قرار داد. اما ایران، سرزمینی با پیشینه‌ای از شعر، فلسفه و عرفان، در قرن بیست‌ویکم، به جای آنکه در آستانه‌ی بیداری بایستد، در چنگالِ حکومتی مذهبی گرفتار آمده است که نه ایمان را آزاد می‌گذارد و نه اندیشه را.

اینجا، سخن گفتن از «رنسانس ایرانی» شبیه سخن گفتن از بهار در دل زمستانی ابدی است.

در حالی که بعضی از روشنفکرانِ داخلی و حتی برخی از ایرانیانِ مهاجر هنوز امیدوارانه از «رفورم دینی» یا «رنسانس فرهنگی» سخن می‌گویند، واقعیت این است که این رنسانس نه‌تنها نیامده، بلکه اساساً امکان تولد ندارد. زیرا نظام اسلامی، با دستان خودش، ریشه هرگونه اصلاح را خشکانده است.

تفاوتِ رنسانس اروپایی و رؤیای ایرانی

رنسانس در اروپا، نتیجه‌ی قرن‌ها کشمکش میان عقل و ایمان بود. از شکِ دکارت تا اصلاحات لوتر، از روشنگری کانت تا انسان‌گرایی اومانیست‌ها، همگی در مسیری واحد حرکت کردند: بازگرداندنِ شأن انسان در برابر خدا، و حاکم کردنِ عقل در برابر ایمانِ تحمیلی.این جنبش از دلِ کلیسایی برخاست که صداقتِ خود را از دست داده بود. لوتر با جسارت گفت: «هیچ واسطه‌ای میان انسان و خدا نیست.» این جمله، انقلابی‌تر از هزار تفنگ بود.

اما در ایرانِ معاصر، هیچ لوتر، هیچ کانت و هیچ روسویی ظهور نکرد. روشنفکرانِ ما یا در بندِ حکومت بودند، یا در سایه‌ی ترس زیستند، یا در نهایت به دایره‌ی بی‌خطرِ «تفسیر نرم از دین» پناه بردند.جنبش دوم خرداد، که در ابتدا به‌ظاهر نویدِ اصلاح درون‌ساختار می‌داد، خیلی زود به تریبونی برای ادامه‌ی همان استبداد تبدیل شد. خاتمی و اطرافیانش، نه به تغییر باور داشتند و نه شجاعتِ گفتنِ حقیقت را داشتند.

عبدالکریم سروش، که خود را فیلسوف دین‌پژوه می‌نامد، در عمل هیچگاه از دایره‌ی دینِ رسمی بیرون نرفت؛ او نه پیام‌آورِ خرد بود، نه بنیان‌گذارِ تفکر مدرن، بلکه تنها مُصلحِ محافظه‌کارِ دستگاهی بود که از اصلاح، تنها ظاهرش را می‌خواست.

ذاتِ اصلاح‌ناپذیرِ حکومت دینی:

نظامی که خود را بر پایه‌ی «حقِ الهی» و «ولایت مطلقه» بنا کرده، به‌هیچ‌وجه امکان اصلاح ندارد. زیرا پذیرشِ اصلاح، یعنی اعتراف به خطا، و اعتراف به خطا یعنی فروپاشی مبنای قدسیت.

در ایرانِ امروز، هرگونه تلاش برای اصلاح از درون، از همان ابتدا خنثی می‌شود. تجربه‌ی اصلاحات، شورای نگهبان، و حتی جنبش‌های مدنی دهه‌ی ۸۰ و ۹۰ نشان داد که نظام اسلامی ظرفیت هیچ‌گونه بازسازی درونی را ندارد.در غرب، لوتر علیه کلیسا قیام کرد؛ در ایران، اصلاح‌طلبان در برابر ولایت زانو زدند. آنجا، فیلسوفان از دین فاصله گرفتند تا انسان را محور قرار دهند؛ اینجا، «روشنفکران دینی» تلاش کردند تا دوباره دین را با رنگِ تازه به مردم بفروشند.

نظام اسلامی، نه‌تنها در برابر تحول مقاومت می‌کند، بلکه هرگونه نشانه‌ی بیداری را در نطفه خفه می‌کند.به همین دلیل است که حتی اندیشه‌های مستقل، شاعرانِ آزاد، و دانشگاهیانِ منتقد، یا به حاشیه رانده شدند یا به تبعید کشیده شدند. در نتیجه، جامعه‌ای مانده است با ذهنی پر از ترس، و فرهنگی زخمی از خرافه.

روشنفکری دینی؛ نقابِ مدرن بر چهره‌ی کهنه:

اصطلاح «روشنفکری دینی» که در دهه‌ی هفتاد خورشیدی رواج یافت، بیش از آنکه جنبش فکری باشد، پروژه‌ای سیاسی بود برای مهار عطش آزادی در جامعه‌ی پس از جنگ.سروش، شبستری، ملکیان، و دیگر چهره‌های مشابه، هرکدام در ظاهر تلاش کردند تا چهره‌ای انسانی‌تر از دین نشان دهند، اما در عمق، هیچ‌یک جرأت نداشتند از مرزِ تابوها عبور کنند. آنان به‌جای نقدِ بنیادِ دین، به «تفسیر تازه از ایمان» پرداختند.این همان اشتباه بنیادینی است که مسیر ایران را از رنسانس دور کرد.در اروپا، رنسانس از «جدایی دین از قدرت» آغاز شد؛ در ایران، روشنفکری دینی کوشید دین را حفظ کند و فقط چهره‌ی قدرت را نرم‌تر کند.از چنین تناقضی، هیچ رنسانسی زاده نخواهد شد. زیرا رهایی، در بریدن از ریشه‌ی بند است، نه در آبیاری آن با واژه‌های زیبا.

فرهنگِ توده‌ای و بازتولید استبداد:

یکی از موانع بزرگ رنسانس در ایران، خودِ مردم‌اند. جامعه‌ای که قرن‌ها در سایه‌ی ترس از مقدسات زیسته، به سختی می‌تواند به آزادی فکر عادت کند.

در فرهنگ عمومی، هنوز «مقدس» بر «منطقی» می‌چربد، و «اطاعت» از «پرسش» عزیزتر است. از کودکی، در مدرسه، خانواده و رسانه، ما آموخته‌ایم که شک کردن گناه است و نقد کردن بی‌ادبی.

در نتیجه، استبداد نه‌فقط از بالا، بلکه از درونِ جامعه بازتولید می‌شود.

این همان چرخه‌ای است که هرگونه رنسانس را پیش از تولد خفه می‌کند. رنسانس، زمانی زاده می‌شود که مردم، خود را لایق دانستن و اندیشیدن بدانند.تا وقتی که جامعه هنوز در جستجوی «منجی» است و نه در جستجوی «خرد جمعی»، هیچ حرکتی از جنس رنسانس ممکن نیست.

روشنفکر ایرانی و ترسِ از تنهایی:

روشنفکرِ ایرانی، در طول سده‌ی اخیر، همواره بین دو ترس گرفتار بوده است: ترس از حکومت و ترس از مردم.اگر با حکومت درافتد، برچسب مرتد و خائن می‌گیرد؛ اگر با مردم صادق باشد، طرد می‌شود. نتیجه، نسلی از اندیشمندان است که یا به تبعید رفتند، یا به سازش تن دادند.

این در حالی است که رنسانسِ واقعی، نیازمندِ اندیشمندانی است که نه به قدرت تکیه کنند، نه به محبوبیت، بلکه تنها به حقیقت وفادار بمانند.

در غرب، فیلسوفان با خطر مرگ و تکفیر روبه‌رو شدند، اما ایستادند. در ایران، بیشتر روشنفکران، مرگِ فکری را بر مرگِ جسمی ترجیح دادند؛ در نتیجه، اندیشه‌ای بی‌جان و بی‌جرأت شکل گرفت.

راهِ رهایی — از ایمانِ کور تا خردِ رها:

رنسانس ایرانی، اگر روزی بخواهد شکل بگیرد، از دلِ دین بیرون نخواهد آمد، بلکه از دلِ آزادیِ وجدان و استقلالِ اندیشه خواهد رویید.نخستین گام، جداییِ مطلقِ نهاد دین از حکومت است؛ اما مهم‌تر از آن، تحول در ذهنِ جامعه است.جامعه‌ای که هنوز می‌ترسد از نقدِ امام، از نقدِ پیامبر، یا حتی از نقدِ سنتِ خانوادگی، نمی‌تواند به روشنایی برسد.

خرد باید جایگزینِ ایمان شود، و پرسش باید ارزشمندتر از اطاعت باشد.آزادی، هدیه‌ای از بیرون نیست، بلکه تجربه‌ای درونی است که هر انسان باید در خود بیابد.

رنسانسِ ناممکن یا بیداریِ تازه؟:

اگر رنسانس را باززاییِ خرد در برابر ایمان بدانیم، ایرانِ امروز هنوز در پیشاتاریخِ روشنگری است.

اما ناامیدی، آخرین پناهگاهِ تسلیم‌شدگان است. شاید هنوز در دلِ نسلِ جوان، جرقه‌هایی از آگاهی روشن باشد؛ شاید روزی، همان‌گونه که اروپا از دلِ تاریکی زاده شد، ایران نیز از دلِ ایمانِ اجباری، به روشنایی خرد برسد.اما این مسیر، نه با مصلحانِ ترسو ممکن است، نه با اصلاح‌طلبانِ دروغین، نه با واعظانِ فلسفه‌نما.این مسیر تنها با انسان‌هایی آغاز می‌شود که جرأتِ اندیشیدن را در خود کشف کنند.تا آن زمان، سخن از «رنسانس ایرانی» تنها پژواکی است از رؤیایی که در کویرِ استبداد گم شده است؛و ایران، همچنان میانِ ایمان و عقل، در برزخِ تاریخ سرگردان است.

امیر آذر

۱۳ اکتبر ۲۰۲۵

 

اسم
نظر ...