وقتی قلم روشنفکر سایبان موشک ملایان میشود/ امیر آذر
17-10-2025
بخش دیدگاهها و نقدها
70 بار خواندە شدە است
بە اشتراک بگذارید :
وقتی قلم روشنفکر سایبان موشک ملایان میشود
امیر آذر
مقدمه
«مراد فرهادپور» در مقاله ای در سایت تز یازدهم در پاراگراف اول به شدت «تجاوز »اسراییل به خاک ایران را در جریان جنگ دوازده روزه محکوم می کند.این محکومیت در همین اندازه و جهت گیری کاملا بدون قید و شرط و مطلق است.از این رو هیج تفاوتی با اعلامیه های رسمی کار به دستان رژیم اسلامی ندارد.در باقی مقاله اش مراد فرهاد پور در چرخشی 180 درجه ای به نقش برانگیزاننده و مسئولیت مستقیم رژیم در افروختن جنگ هشت ساله ایران و عراق و همین جنگ با اسراییل می پردازد.نقد ما تماما متوجه پاراگراف ابتدایی نویسنده که در حکم یک اعلامیه رسمی است،می باشد.
روشنفکری، در ذات خود، زبان حقیقت است و چراغی است برای کشف واقعیتهای پنهان جامعه و قدرت. اما وقتی این قلم به جای بازتاب وجدان انسانی، سایهبان سیاستهای ایدئولوژیک میشود، روشنفکری به ابزاری برای مشروعیتبخشی به خشونت و سرکوب بدل میگردد. مقالهی مراد فرهادپور نمونهای بارز از چنین رویکردی است؛ جایی که نقدی ظاهراً ضدصهیونیستی، با نادیده گرفتن واقعیتهای تاریخی، سیاسی و انسانی، به ژست روشنفکری بدل شده است.
در این نوشتار، تلاش شده است تا با تحلیل دقیق، نقاط ضعف اساسی این مقاله آشکار شود و نشان داده شود که چگونه تحریف تاریخ، سکوت در برابر ظلم داخلی، و سوءاستفاده از مفاهیم حقوقی، از قلم روشنفکر سلاحی برای مشروعیتبخشی به خشونت ایدئولوژیک میسازد. این مقاله در عین حال به دنبال آن است که نشان دهد روشنفکری بدون شجاعت در دفاع از حقیقت و عدالت، نه تنها بیثمر، بلکه خطرناک است.
آنچه مراد فرهادپور در این مقاله مینویسد، لحن «ضدصهیونیستی» کلاسیکی است که ترکیبی از شعارزدگی، بیتوجهی به واقعیتهای ژئوپلیتیک، نادیدهگیری تاریخچهی اسلامگرایی نظامی و تفکیکناپذیری جمهوری اسلامی با پروژههای ترور و تهدید منطقهای، و در عین حال ژست روشنفکری شبهاخلاقی را به خود میگیرد.
بیرحمانهترین نقد به چنین نوشتهای دقیقاً باید از همین دو محور صورت گیرد: تحریف تاریخ و نادیدهگیری مسئولیتپذیری مدنی در نقد واقعی قدرت سیاسی.
وارونهسازی تاریخ برای ساختن دشمن تخیلی:
فرهادپور ادعا میکند که اسرائیل «ساختهی قدرتهای غربی برای کنترل منطقه» است. این یک دیدگاه بسیار تقلیلگرایانه، ریشهگرفته از ادبیات چپ دههی ۱۹۶۰ میلادی، و بیتوجه به سیر واقعی شکلگیری دولت اسرائیل است. بله، بریتانیا و سپس سازمان ملل در فرآیند شکلگیری اسرائیل دخیل بودند. و جالب اینکه اتحاد جماهیر شوروی وقت با تاخیری چند ساعته اسرائیل را به رسمیت شناخت! اما نادیده گرفتن مهاجرت یهودیان اروپایی و عرب، پیشینهی صهیونیسم، و خشونتهای دوطرفهی عرب-یهودی در دوران قیمومیت بریتانیا نوعی تحریف آگاهانهی تاریخ است. بهویژه خطرناک است که او عملاً مشروعیت وجودی اسرائیل را منکر میشود اما در عین حال هیچ اشارهای به شعارهای علنی جمهوری اسلامی در زمینهی نابودی این کشور نمیکند. در واقع او از پروژهی حذف یک ملت (یعنی اسرائیلیها) سخن نمیگوید اما دفاع آنها از خود را «تجاوز نظامی» مینامد.
چنین تحریف تاریخی، ریشه در نوعی روایت ایدئولوژیک از جهان مدرن دارد که در آن، تمامی تحولات قرن بیستم به عنوان توطئهی یک قدرت پنهان تعبیر میشوند. این نگاه که در سنت فکری بخشی از چپ جهان سوم و بعدها در گفتمان اسلامگرایی نفوذ کرد، بر این باور است که هر نظمی خارج از ارادهی خودی، الزاماً «دستساختهی استعمار» است. این طرز فکر، انسان و جامعه را از عاملیت تهی میکند. در چنین روایتی، هیچکس مسئول نیست جز «دیگری»؛ چه آن دیگری آمریکا باشد، چه اسرائیل، چه «غرب».
روشنفکرانی چون فرهادپور، بهجای بازخوانی تاریخ از منظر رهایی انسان، تاریخ را چون صحنهی نبرد نیروهای اهریمنی و خیر میبینند؛ اما همیشه خود در سوی خیر قرار دارند. همین نگاه است که راه نقد درونی را میبندد و ذهن را از امکان تفکر مستقل میرَهاند.در واقع، شکلگیری اسرائیل را نمیتوان تنها نتیجهی سیاست استعماری دانست. جنبش صهیونیستی در نیمهی قرن نوزدهم در واکنش به قرنها تبعیض، قتلعام و آوارگی یهودیان شکل گرفت؛ تجربهی تاریخیای که در اروپا با ریشههای مذهبی، اقتصادی و نژادی پیوند داشت. تراژدی هولوکاست این روند را شتاب داد. در چنین شرایطی، مفهوم «بازگشت به سرزمین موعود» از ایدهای اسطورهای به پروژهای سیاسی بدل شد. میتوان با این پروژه مخالف بود یا نقدش کرد، اما انکار واقعیت تاریخی و ریشههای انسانی آن، چیزی جز تحریف حقیقت نیست.افزون بر آن، در روایت رسمی جمهوری اسلامی، اسرائیل نه کشوری واقعی، بلکه «دشمن ازلی امت اسلام» معرفی میشود. این دگرسازیِ مذهبی، همزمان دو کارکرد دارد: نخست، مشروعیتبخشی به سیاستهای تهاجمی بیرونی، و دوم، سرکوب صدای مردم درونی. از این رو، وقتی روشنفکر ایرانی آگاهانه یا ناخودآگاه همین گفتمان را بازتولید میکند، در حقیقت به بازتولید دستگاه تبلیغاتی قدرت یاری میرساند. تاریخ را باید شناخت، نه آنکه برای تقویت نفرت، از آن ابزار ساخت.این وارونهسازی تاریخی، در عمل به نوعی خودویرانگری فکری منجر میشود. چرا که وقتی همه چیز «توطئهی خارجی» تلقی شود، دیگر نیازی به بازنگری در رفتار داخلی نیست. فقر، سرکوب، سانسور، فساد، بحران مشروعیت—all میتوانند با یک جمله توجیه شوند: «کار دشمن است». و این دقیقاً همان نقطهای است که قلم روشنفکر، بهجای نورافکن حقیقت، سایهبان موشکهای ملایان میشود.
حذف قربانیان واقعی – مردم ایران
ادعای «اسرائیل، سگ هار غرب» یکی از قدیمیترین کلیشههای تبلیغاتی اسلامگرایان است که حالا با لحنی مثلاً مارکسیستی یا ضد استعماری مطرح میشود. اما جالب آنجاست که نویسنده در همان مقاله اذعان دارد جمهوری اسلامی هم «ضدمردمی» است. اما چه میشود؟ او بلافاصله با مهارتی شبهژورنالیستی، بار دیگر تمرکز را از نظام حاکم بر ایران به «دشمن خارجی» میبرد. این همان ترفند ژستروشنفکری ضدغربی-ضدصهیونیستی است که در واقع باعث فرار از نقد ساختاری قدرت میشود.
در عمل، این نحوهی موضعگیری، تبدیل به همدستی غیرمستقیم با سرکوب داخلی میشود. چون فضای سیاسی را چنان قطبی میکند که هیچ صدایی جز فریادهای ضد امپریالیستی شنیده نمیشود، حتی اگر آن امپریالیسم در ذهن ساخته شده باشد.در تاریخ روشنفکری ایران، یکی از عمیقترین بحرانها همین جابجایی قربانی و مجرم بوده است. از دههی چهل تا امروز، بخشی از روشنفکران ایرانی به جای ایستادن در کنار انسانِ رنجکشیده، در کنار گفتمان قدرت ایستادهاند؛ البته با زبانی شاعرانه و انقلابی. آنها در ظاهر «درد مردم» را میگویند، اما در باطن مردم را به سکوت دعوت میکنند، چون میترسند هر نقدی از نظام، «آب به آسیاب دشمن» بریزد.
به همین دلیل، در روایت آنها همیشه یک دشمن خارجی در کار است: آمریکا، اسرائیل، امپریالیسم، سرمایهداری جهانی… و در این میان، حکومت داخلی که زندگی مردم را به جهنم بدل کرده، در سایه قرار میگیرد.این روند را میتوان در سیر تاریخی از انقلاب ۵۷ تا امروز دنبال کرد. در آن دوران، بسیاری از چهرههای فکری، به جای نقد ماهیت اقتدارگرای روحانیت، آن را «صدای محرومان» و «امت اسلامی» خواندند. روشنفکران چپ، از ترس آنکه «همسو با غرب» تلقی نشوند، چشم بر جنایات بستند. نتیجه آن شد که جمهوری اسلامی توانست با تکیه بر همان ادبیات ضد امپریالیستی، مخالفانش را سرکوب کند.
در دهههای بعد نیز، هرگاه بحرانی داخلی شدت گرفت، دشمن خارجی احضار شد:
از جنگ ایران و عراق تا تحریمها، از اعتراضات خیابانی تا خیزش زنان، همواره روایت رسمی چنین بود که «دشمن» پشت ماجراست. در چنین فضایی، روشنفکری که باید روشنگر باشد، تبدیل به بازتابدهندهی همین زبان شد.
اما در عمق ماجرا، قربانیان واقعی مردماند؛ مردمی که میان دو سنگ آسیاب له میشوند: از یک سو رژیمی که مشروعیت خود را بر مبنای دشمنسازی میسازد، و از سوی دیگر روشنفکرانی که با ژست ضدغربی، چشمانشان را بر استبداد دینی میبندند.فرهادپور در مقالهاش، درست همین مسیر را میپیماید: او نظام را «ضدمردمی» مینامد، اما بلافاصله با چرخشی گفتمانی، همه چیز را به دشمنی خارجی نسبت میدهد. این دقیقاً همان منطق حاکمیت است که به زبان انتلکتوئل بیان میشود.در جهان امروز، وجدان روشنفکری یعنی توان ایستادن در برابر قدرت، نه تکرار لفاظیهایش.وقتی مردمی در زنداناند، در تبعید، در خفقان و فقر، و روشنفکر به جای صدای آنان شدن، به «تحلیل ژئوپلیتیک» پناه میبرد، در حقیقت از وظیفهی انسانی خود گریخته است.
سوءاستفاده از واژگان حقوقی برای وارونهسازی مفاهیم
واژهی «تجاوز» در حقوق بینالملل معنای دقیقی دارد. اگر کشوری بدون مجوز شورای امنیت یا بدون دفاع مشروع به خاک کشور دیگری حمله کند، تجاوزگر محسوب میشود. اما مسئله ایران و اسرائیل پیچیدهتر است. جمهوری اسلامی بارها از طریق نیابتیها به خاک اسرائیل یا متحدان آن حمله کرده، هواپیماهای بدون سرنشین به سمت خاک اسرائیل فرستاده و رسماً از زبان رهبرانش خواستار نابودی اسرائیل شده است. هم خمینی و هم خامنهای همراه کل رژیم ضدبشری گفتهاند: «محو اسرائیل! فتح قدس از کربلا!» اینها هم در قالب شعار بوده و هم عملیاتی شده است. آیا در این شرایط، وقتی اسرائیل حملاتی به مراکز نظامی سپاه یا زیرساختهای پهپادی و موشکی انجام میدهد، باید آن را «تجاوز بیدلیل» دانست؟ یا دفاع پیشدستانه در برابر تهدیدی دائمی از سوی یک رژیم ایدئولوژیک-نظامی که حتی از خاک سوریه و یمن نیز علیه آن بهره میبرد؟در قاموس قدرتهای ایدئولوژیک، واژهها نه برای توضیح واقعیت، بلکه برای پنهانکردن آن بهکار میروند. «تجاوز»، «آزادی»، «مقاومت»، «دفاع از مظلوم»، همگی مفاهیمی هستند که بار اخلاقی دارند، اما در دست سیاستمدار ایدئولوژیک، به ابزار مشروعیت خشونت بدل میشوند.نادیدهگرفتن این پیچیدگی و اطلاق واژهی «تجاوز» به طرفی که مورد تهدید مداوم است، نوعی تحریف حقوقی با انگیزهی سیاسی است.روشنفکرانی مانند فرهادپور، با نادیده گرفتن این پیچیدگی حقوقی، عملاً در زمین همان تبلیغاتی بازی میکنند که هدفش تبرئهی خشونت ایدئولوژیک است. در نگاه آنان، اسرائیل همیشه «متجاوز» است و جمهوری اسلامی همیشه «مدافع مظلومان». اما هیچگاه نمیپرسند: مظلوم واقعی کیست؟آیا مردمی که در تهران، اهواز، کرمانشاه و زاهدان زیر چکمههای سرکوب له میشوند، جزو همان «مظلومان» نیستند؟ چرا دفاع از آنان تجاوز محسوب نمیشود؟
سکوت ریاکارانه در برابر ترور، سرکوب و میلیتاریسم اسلامی
فرهادپور از «بازیهای لفظی» جمهوری اسلامی در موضوع بمب اتم گلایه میکند، اما با زیرکی میکوشد این رفتارها را صرفاً یک نوع بیتدبیری سیاسی معرفی کند. حال آنکه تمام ماهیت نظام ولایت فقیه بر پایهی صدور خشونت و ایجاد محور مقاومت برای مشروعیتسازی داخلی بنا شده است.سکوت روشنفکری در برابر ترورهای خارجی، سرکوب زنان، سرکوب اقلیتها، قتل معترضان و زندانیکردن روشنفکران، فقط به این دلیل که دشمن اصلی را قدرتهای غربی و صهیونیسم بدانیم، چیزی نیست جز همدستی نظری با فاشیسم دینی.
سکوت روشنفکر، در هر زمانهای، نشانهای از ترس نیست؛ گاه نشانهای از وابستگی پنهان به قدرت است.روشنفکری که حاضر نیست از جنایات جمهوری اسلامی سخن بگوید، چون مبادا «دشمن خارجی» سود ببرد، در واقع میان حقیقت و قدرت، جانب قدرت را گرفته است.تاریخ اندیشهی سیاسی نشان میدهد فاشیسم همواره نیازمند توجیه نظری بوده است. در ایران امروز، روشنفکرانی هستند که ترور را «پاسخ مقاومت» مینامند. اما خشونت، هرگاه از دایرهی قانون و وجدان انسانی بیرون رود، ماهیت خود را از دست میدهد و تنها به قدرت عریان بدل میشود.
روشنفکری بدون شهامت، خیانت به حقیقت است
روشنفکری اگر از حقیقت تهی شود، چیزی جز زبان قدرت نخواهد بود.روشنفکرِ بیخطر برای حاکمیت، همان مُبلغ دینی است با لباس فلسفه.
اگر قلم، مرز میان راستی و دروغ را گم کند، اگر از رنج مردم دور شود، و اگر در توجیه مرگ و تباهی نقش بازی کند، دیگر روشنفکری نیست، بلکه خطیب فاشیسم دینی است.شهامتِ روشنفکر در این است که بایستد، نه اینکه بگوید.
روشنفکریِ واقعی، به تعبیر آلبر کامو، آن است که «در خدمت حقیقت و آزادی باشد، نه هیچ چیز دیگر».روشنفکری که در برابر ایدئولوژی دینی سکوت میکند، در واقع، به جای عقل، به ایمان کور پناه برده است.
جمعبندی
در جهان امروز، بحران روشنفکری نه در ندانستن، بلکه در ترس از گفتن است.
ترس از برچسب خوردن، ترس از طرد شدن از جمعهای نخبهنما، ترس از از دست دادن جایگاه، و از همه مهمتر، ترس از وجدان خود.
اما هیچ ملتی به رهایی نمیرسد مگر آنگاه که روشنفکرانش از این ترس رها شوند.
وقتی قلم روشنفکر سایهبان موشک ملایان میشود، یعنی مرز میان اندیشه و تبلیغ از میان رفته است.
اما هنوز امید هست —تا وقتی حتی یک قلم، برای حقیقت برخیزد،دروغ هرچقدر هم که موشک داشته باشد،در برابر نور واژه ناتوان است.
امیر آذر
17 اکتبر 2025