مارکس و انگلس بهعنوان چندزبانهها
08-08-2025
بخش دیدگاهها و نقدها
71 بار خواندە شدە است
بە اشتراک بگذارید :

انگلس مارکس مگا
مارکس و انگلس بهعنوان چندزبانهها
کان کاندال
برگردان:تارنمای شوراها
Engels Marx MEGA
Marx and Engels as Polyglots
Kaan Kangal
Marx Archives - Historical Materialism
اثر کارل مارکس با عنوان هیجدهم برومر لوئی بناپارت (1852) با این جملهی مشهور آغاز میشود که: «انسانها تاریخ خود را میسازند، اما نه آنگونه که خود میخواهند».[1] او سپس استدلال میکند که آنچه در زمان حال رخ میدهد، از گذشتهی سیاسی ناشی میشود و واکنشی به آن است. بهیادآوردن و تفسیر گذشته بهمنظور کاربرد در زمان حال، مستلزم نوعی زبان است. چنین زبانی امری طبیعی و پیشینی نیست، بلکه باید بهصورت اجتماعی ساخته شود. افزون بر این، واژگان و دستور زبان آن، از میراث زبانی ایدئولوژیهای پیشین سرچشمه میگیرند. مارکس در این زمینه دست به قیاسی میزند و یادگیری زبان سیاسی را با تسلط بر زبان طبیعی مقایسه میکند:
«زبانآموزی که زبانی نو را میآموزد، همواره آن را به زبان مادری خود ترجمه میکند، اما تنها هنگامی میتواند روح زبان نو را درونی کرده و آزادانه در آن سخن بگوید که بینیاز از بازگشت به زبان مادری، مسیر خود را در آن بیابد و در کاربرد زبان نو، زبان مادری خود را از یاد ببرد.«[2]
این سطور بیانگر تعهد نظری مارکس و حساسیت فکریاش نسبت به ساختار هر زبان ایدئولوژیکی هستند. مارکس که خود استاد نثر سیاسی بود، بهخوبی آگاه بود که درک صحیح جامعهی بورژوایی مستلزم توجه دقیق به چگونگی ترسیم نظری، تبلیغ سیاسی، و بیان زبانی امور اجتماعی، اقتصادی و سیاسی است؛ و این همه، در چارچوب منافع طبقاتی خاصی صورت میگیرد.
با این حال، در این قیاس، بُعدی شخصی نیز نهفته است: علاقهی عمیق مارکس به زبانها. در این سطور، نه فقط مارکسِ نظریهپرداز، بلکه مارکسِ چندزبان نیز سخن میگوید. هنگامی که مینویسد زبانآموز نوآموز زبان جدید را به زبان مادری ترجمه میکند، از تجربهی زیستهی خود سخن میگوید.
مارکس در دورهی دبیرستان (Gymnasium) که مطابق با برنامهی آموزشی قرن نوزدهم آلمان بود، ناگزیر به یادگیری زبانهای یونانی باستان، لاتین و فرانسوی شد. در امتحان نهایی (Abitur) باید متونی را از آلمانی به فرانسوی، از یونانی به آلمانی، و از آلمانی به لاتین ترجمه میکرد. افزون بر آن، موظف بود مقالهای مستقل به زبان لاتین بنویسد.[3] در گواهی پایانتحصیل او آمده است که در زبانهای باستانی «کوشایی بسیار رضایتبخشی نشان داد... و در زبان فرانسوی، کوشایی او اندک بود». دربارهی یونانی و لاتین نیز نوشته شده است که «حتی بدون آمادگی قبلی، بهراحتی و با دقت، بخشهای سادهی متون کلاسیک تدریسشده در دبیرستان را ترجمه و تفسیر میکند.«[4]
مارکس در دوران دانشگاه نیز به تمرین ترجمه ادامه داد. برای مثال، در نامهای به پدرش در سال 1837 مینویسد که «بخشی از فن خطابه ارسطو را ترجمه کردهام، همچنین ژرمانیای تاسیتوس، غمنامههای اووید را ترجمه کردهام، و بهتنهایی آموختن زبانهای انگلیسی و ایتالیایی را آغاز کردهام، یعنی با استفاده از کتابهای دستور زبان؛ گرچه تاکنون در این زمینه دستاورد چندانی نداشتهام.»[5] دروس دانشگاهی او با عناوینی چون «اسطورهشناسی یونانی و رومی» با فردریش گوتلیب ولکر و «مسائل مربوط به هومر» و «اشعار غنایی پروپرتیوس» با آگوست ویلهلم فون شلگل، نیازمند استفادهی فعال از زبانهای یونانی و لاتین بودند.[6] اینکه مارکس در زبانهای باستانی احساس راحتی میکرد، از پایاننامهی او دربارهی فلسفهی دموکریتوس و اپیکور نیز مشهود است. سالها بعد، در دههی 1870، او گزیدههایی از مابعدالطبیعه ارسطو دربارهی فلسفهی طبیعت و نیز از دیوژن لائرتیوس دربارهی لوسیپوس، اپیکور و دموکریتوس را به زبان یونانی اصلی تهیه کرد تا در اختیار انگلس برای نگارش دیالکتیک طبیعت قرار دهد.[7]
مارکس در سال 1844 یا پس از آن، بار دیگر به یادگیری زبان ایتالیایی روی آورد. او با استفاده از صفحات خالی دفتر یادداشتهای مربوط به باروخ اسپینوزا از سال 1841، یادداشتهایی بلند از کتاب دستور زبان ایتالیایی نوشتهی کارل لودویگ کانگهگیسر تهیه کرد و تمامی درسهای آن را مطالعه نمود.[8] کتاب کانگهگیسر همچنین شامل متونی از نویسندگان ایتالیایی همچون تورکواتو تاسو، لودوویکو آریوستو، کارلو گولدونی و پیترو متاستازیو بود.
فهرست کتابخانهی شخصی مارکس (که بیشتر آثار آن به زبان فرانسوی بودند) در سال ۱۸۵۰ توسط دوست و همرزمش رولاند دانیلز تنظیم شد و نشان میدهد که مارکس آثار چهار نویسندهی ایتالیایی نامبرده را به زبان اصلی در اختیار داشت. در این فهرست همچنین آمده است که مارکس نسخهی فرانسوی کتاب دستور زبان ایتالیایی نوشتهی نیکولو بیاجولی، فرهنگ لغت فرانسه–ایتالیایی نوشتهی جوزپه فیلیپو باربری، دستور زبان کامل زبان اسپانیایی نوشتهی بونیفاسیو سوتوس اوچاندو، فرهنگ لغت فرانسه–اسپانیایی اثر آدریَن بِربروژه، کتاب خودآموز زبان اسپانیایی نوشتهی فنلون، آموزش زبان پرتغالی از یوهان کریستین مولر، کتاب مبانی مکالمهی انگلیسی از جان پرین، راهنمای آموزش زبان انگلیسی نوشتهی یوهان آگوست یُک، یک فرهنگ جیبی انگلیسی–آلمانی، و یک فرهنگ کامل انگلیسی–آلمانی–فرانسوی را نیز در اختیار داشته است.[9]
بهنظر میرسد علاقهی مارکس به زبان اسپانیایی از دههی ۱۸۴۰ آغاز شده باشد، اما او تنها در اوایل دههی ۵۰ میلادی بود که بهطور نظاممند به یادگیری آن پرداخت. در سال ۱۸۵۳، به دوستی نوشت که یک کتاب دستور زبان فشردهی اسپانیایی را از یکی از دوستانش قرض گرفته است.[10] در سال ۱۸۵۴، در نامهای به انگلس از مطالعاتش به زبانهای اسپانیایی و ایتالیایی چنین گزارش داد:
«در اوقات فراغت به اسپانیایی میپردازم. با کالدرون آغاز کردهام... اکنون دارم کتابهایی را به اسپانیایی میخوانم که خواندنشان به زبان فرانسوی برایم غیرممکن بود: آتالا و رنه نوشتهی شاتوبریان، و چند اثر از برناردَن دو سنپیر. اکنون در میانهی دن کیشوت هستم. درمییابم که در ابتدای یادگیری، استفاده از فرهنگ لغت برای اسپانیایی ضروریتر از ایتالیایی است. اتفاقاً به نسخهای از آرشیو سهسالهی امور ایتالیا از زمان پیوس نهم تا ترک ونیز دست یافتهام. این بهترین متنی است که تاکنون از حزب انقلابی ایتالیا خواندهام.«[11]
غوطهوری مارکس در زبان اسپانیایی به او امکان داد که از منابع اصلی برای بررسی گذشتهی سیاسی اخیر اسپانیا بهره گیرد. او با تمرکز بر نیمهی اول قرن نوزدهم، در حال آمادهسازی مجموعهمقالاتی برای نیویورک تریبیون بود. نگاهی به چند ماه درگیری فکریاش با زبان اسپانیایی چنین بود: «بهموقع با دن کیشوت آغاز کردم... دستکم میتوان این را گامی به پیش دانست که اکنون مطالعات آدم دستمزد دارد!»[12] یکی از این دستاوردها آن بود که مارکس در منابع اسپانیایی شواهد فراوانی برای اثبات وجود یک توطئهی جمهوریخواهانه در ارتش فرانسه در زمان فرماندهی ناپلئون در اسپانیا (در خلال جنگ فرانسه–اسپانیا) یافت.[13] بعدها، زبان اسپانیایی در مطالعات مارکس دربارهی تاریخ استعمار آمریکای لاتین نیز سودمند واقع شد.[14]
نکتهی چشمگیر دیگر آن است که مارکس در همین دوران، نوشتن و انتشار آثار به زبان انگلیسی را نیز آغاز کرده بود. اگرچه او در میانهی دههی ۱۸۴۰ در پاریس بهشدت به ترجمههای فرانسوی اقتصاددانان سیاسی انگلیسی تکیه داشت، اما پس از اقامت در لندن، تسلط به زبان انگلیسی به ضرورتی عاجل بدل شد. انگلس در نامهای در سال ۱۸۵۱ نوشت: «مارکس بسیار کم انگلیسی صحبت میکند.»[15] اما مارکس در ژانویهی ۱۸۵۳ به انگلس اطلاع داد که سرانجام «برای نخستینبار جرأت کردهام مقالهای به زبان انگلیسی بنویسم.» فریدریش لودویگ ویلهلم پیپر، زبانشناس آلمانی، عضو اتحادیهی کمونیستها و مترجم هیجدهم برومر مارکس به انگلیسی، «برخی اصلاحات انجام داد و اگر دستور زبان خوبی داشته باشم و دل به کار دهم، میتوانم عملکرد قابلقبولی داشته باشم.»[16]
در مارس ۱۸۵۳، مارکس به انگلس نوشت: «ظاهراً من اندک استعدادی در نوشتن انگلیسی دارم، اگر فقط یک فرهنگ لغت فلوگل [فرهنگ انگلیسی–آلمانی جی. جی. فلوگل]، یک دستور زبان، و فردی بهتر از آقای پیپر برای ویرایش کارهایم در اختیار داشتم.»[17] انگلس که از پیشرفت سریع مارکس شگفتزده شده بود، پاسخ داد: «هرگز باور نمیکردم که در چنین مدت کوتاهی هفت مقالهی انگلیسی فرستاده باشی؛ وقتی به اینجا بیایی... در یک هفته بیش از شش هفته با پیپر انگلیسی یاد خواهی گرفت.»[18] در ژوئن ۱۸۵۳، انگلس با شور نوشت: «دیروز مقالهات دربارهی تایمز و پناهندگان (با آن نقل قول از دانته) را در یکی از شمارههای قدیمی تریبیون از اوایل آوریل خواندم. به تو تبریک میگویم. زبان انگلیسیاش نهتنها خوب، که درخشان است. گهگاه واژهای کلیدی هست که روان در جمله نمینشیند، اما بدترین چیزی که میتوان دربارهی مقاله گفت همین است. پیپر عملاً اثری در آن ندارد و نمیفهمم چرا هنوز به او نیاز داری.»[19]
مارکس در پاسخ، با فروتنی نوشت: «ستایشی که از انگلیسی تازهکار من کردهای، دلگرمکننده است. آنچه بیش از همه کم دارم، نخست اعتماد بهنفس در دستور زبان است و دوم، مهارت در بهکارگیری اصطلاحات فرعی، که تنها از رهگذر آن میتوان نوشتاری پرطنین خلق کرد.»[20] در اینجا، مارکس پیشرفت خود در زبان انگلیسی را احتمالاً با تجربهی پیشین خود در نگارش و انتشار آثار به زبان فرانسوی میسنجد؛ که نمونهی شناختهشدهاش جزوهی فقر فلسفه علیه پرودون در سال ۱۸۴۷ است. او در این دوران همچنین به زبانشناسی تطبیقی علاقهمند شد و یادداشتهایی از کتاب دستور زبان زبانشناختی: مبتنی بر زبان انگلیسی و برگرفته از مقایسه با بیش از شصت زبان اثر ویلیام بارنز (۱۸۵۴) تهیه کرد.[21]
وقتی مارکس در اواخر دههی ۱۸۶۰ به یادگیری زبان روسی پرداخت، دغدغهی او نه نوشتن، بلکه خواندن بود. او در نامهی مشهورش به نشریهی اوتچستونی زاپیسکی (۱۸۷۷) نوشت: «برای آنکه به قضاوتی آگاهانه دربارهی توسعهی اقتصادی روسیهی معاصر دست یابم، زبان روسی آموختم و سپس سالهای درازی را صرف مطالعهی انتشارات رسمی کردم.»[22] اثر فلروفسکی دربارهی طبقهی کارگر روسیه از نخستین کتابهایی بود که مطالعه کرد. پس از آن، آثار نیکلای چرنیشفسکی دربارهی جان استوارت میل توجهاش را جلب کرد. مارکس نسخهای از این اثر را در کتابخانهاش داشت و در مقدمهی دوم جلد نخست سرمایه نیز از چرنیشفسکی ستایش کرده است.[23] او همچنین کتاب نامههایی بیگیرنده اثر چرنیشفسکی را خواند، گزیدهبرداری و ترجمه کرد.[24] افزون بر چرنیشفسکی و نویسندگان دیگر روس، مارکس مجموعهای از مقالات آلکساندر هرتسن را نیز مطالعه کرد. او زندگینامهی هرتسن (گذشته و اندیشههایم) را از انگلس قرض گرفت؛ نسخهای که حاشیهنویسیهای فراوانی داشت، عمدتاً فهرستهای واژگانی و ترجمههایی که توسط مارکس و انگلس یادداشت شده بودند.[25] سرانجام، اثر ماکسیم کووالفسکی دربارهی تاریخ مالکیت اشتراکی نزد مارکس (و انگلس) عزیز بود؛ او این کتاب را بهطور کامل به زبان اصلی خواند و گزیدههایی از آن را به آلمانی ترجمه کرد.[26]
ویلهلم لیبکنشت، که شاهد آموختن زبانهای اسپانیایی و روسی توسط مارکس بود، در خاطراتش نوشت که مارکس برای تسلط بر یک زبان، مطالعهی متون را بسیار مهم میدانست: «فردی با حافظهی خوب – و حافظهی مارکس چنان شگفتانگیز بود که هیچچیز را فراموش نمیکرد – بهسرعت واژگان و اصطلاحات را انباشته میکند. کاربست عملی آن نیز بهآسانی فراگرفته میشود.»[27] کووالفسکی خود، مارکس را «چندزبان» توصیف میکرد؛ چراکه او «نهتنها آلمانی، انگلیسی و فرانسوی را روان صحبت میکرد، بلکه میتوانست متون روسی، ایتالیایی، اسپانیایی و رومانیایی را نیز بخواند.»[28]
در سال ۱۸۵۲، مارکس از پیپر خواست که ترجمهای نمونه از فصل نخست هیجدهم برومر آماده کند. او در نامهای به انگلس نوشت که این «ترجمه پر از اشتباه و حذف است. با این حال، اصلاح آن دیگر به اندازهی کار خستهکنندهی ترجمه برایت زحمتآفرین نخواهد بود.»[29] چند روز بعد، انگلس شکایت کرد که «با ترجمهی پیپر بسیار مشکل دارم.»[30] بررسی دقیقتر ترجمهی پیپر، انگلس را واداشت تا یادداشتی تفصیلی تهیه کند که در آن، از جمله به نظریه و عمل ترجمه پرداخت. او در این نوشته میان ترجمهی حرفهای و نگارش خودجوش به زبان مقصد تمایز قائل شد، به محدودیتهای استفاده از فرهنگ لغت اشاره کرد، خطر سردرگمی در یافتن سبک مناسب را یادآور شد، و در نهایت به زیادهروی در استفاده از واژگان دارای ریشهی فرانسوی پرداخت، که اغلب برای خوانندهی انگلیسیزبان غیرقابلفهم میشوند. به باور انگلس، وظیفهی دشوار مترجم آن است که بهترین تعبیرها را بیابد تا تصویرهای زنده و ملموس متن اصلی را منتقل کند و در عین حال، آن را برای خوانندگان قابل فهم نگاه دارد.[31]
دقت وسواسی انگلس در مواجهه با خطاهای پیپر او را به تمایزهایی مفهومی رساند که مستقیماً به نظریهی اجتماعی مربوط بودند، نه صرفاً به تکنیک ترجمه. برای نمونه، او به ترجمهی واژهی bürgerliche Gesellschaft (جامعهی بورژوایی) بهصورت middle class society (جامعهی طبقهی متوسط) اعتراض کرد. این اشتباه به باور او شبیه آن است که feudale Gesellschaft (جامعهی فئودالی) را «جامعهی اشرافی» ترجمه کنیم. او ادامه میدهد:
«منظور ما از جامعهی بورژوایی آن مرحله از توسعهی اجتماعی است که در آن بورژوازی، طبقهی متوسط، طبقهی سرمایهداران صنعتی و تجاری، بهلحاظ اجتماعی و سیاسی طبقهی حاکم است؛ وضعیتی که اکنون کموبیش در تمامی کشورهای متمدن اروپا و آمریکا برقرار است... [جامعهی بورژوایی] اشاره دارد به واقعیتِ فرمانروایی طبقهی متوسط، در تقابل با طبقاتی که پیش از آن فرمان میراندند (اشراف فئودال)، یا طبقاتی که اکنون تحت سلطهی اجتماعی و سیاسی آن نگاه داشته شدهاند (پرولتاریا یا طبقهی کارگر صنعتی، جمعیت روستایی و غیره).»[32]
بیتردید مارکس، انگلس را در مسائل مربوط به ترجمه صاحبنظر میدانست. اما افزون بر این، میدانست که انگلس نیز بهنوبهی خود چندزبان بود و با شمار بیشتری از زبانها نسبت به مارکس آشنایی داشت.
برنامهی درسی انگلس در مدرسه کموبیش شبیه برنامهی مارکس بود. او نیز همانند مارکس زبانهای یونانی، لاتین و فرانسوی را آموخت، اما برخلاف مارکس، در سالهای ۱۸۳۴–۱۸۳۵ درسی در زبان عبری نیز گذراند. بخش عمدهای از دورههای زبان یونانی (در سالهای ۱۸۳۶–۱۸۳۷) شامل خواندن ایلیاد هومر، ضیافت افلاطون و تاریخ جنگ پلوپونز توسیدید بود. بهنظر میرسد او بهطور خودآموز نیز آثاری از هسیود، ارسطو، سوفوکل و ویرژیل را مطالعه کرده و از منابع گوناگونی چون فرهنگ لغت دستی زبان یونانی اثر فرانتس پاسو، فرهنگ لغت کامل یونانی–آلمانی اشعار هومر و هومریدها از گوتلوب کریستیان کروزیوس، و آموزش مفصل زبان یونانی از فیلیپ بوتمن بهره برده است.[33] در یکی از دفترهای یادداشتش دربارهی تاریخ باستان، انگلس گزیدههایی دربارهی تمدنهای شرقی، از جمله مصر باستان، فراهم آورده که با طراحیهایی از ابلیسکها و هرمها و تقلیدهایی از خط هیروگلیف همراه بودهاند.[34]
شور و شوق انگلس برای یادگیری زبانها را میتوان در نامهای از سال ۱۸۳۹ دید، آنجا که – شاید با اغراق – نوشت که مشغول خواندن «بسیاری از روزنامهها، از جمله هلندی، انگلیسی، آمریکایی، آلمانی، ترکی و ژاپنی» است. او افزود: «این فرصت را به من داد تا ترکی و ژاپنی بیاموزم، بنابراین اکنون ۲۵ زبان را میفهمم.»[35] اما شاید او به همان اندازه زبانهای گوناگونی را در سالن درس فریدریش شلینگ در برلین شنیده بود. او بر پایهی مشاهدات شخصیاش، در متنی کوتاه دربارهی رقابت میان شلینگ و هگل در اوایل دههی ۱۸۴۰، با لحنی حاکی از شگفتی اشاره میکند: «زبانهای آلمانی، فرانسوی، انگلیسی، مجاری، لهستانی، روسی، یونانی مدرن و ترکی، همه را میتوان در کنار هم شنید – سپس علامت سکوت نواخته میشود و شلینگ بر سکوی خطابه میرود.»[36]
در نیمهی نخست دههی ۱۸۴۰، انگلس با توجه به سفرهای مکررش به انگلستان، به اندازهای در زبان انگلیسی تسلط داشت که بتواند برای نشریاتی چون جهان نوین اخلاقی (New Moral World) و ستارهی شمالی (The Northern Star)، دربارهی رویدادهای پروس بنویسد و منتشر کند. در دههی ۱۸۵۰، او افق زبانی خود را گستردهتر کرد و زبانهای جدیدی را در برنامهی مطالعهاش گنجاند. در آوریل ۱۸۵۳ به یوزف وایدِمایر نوشت: «در زمستان گذشته در زبانهای اسلاوی و در امور نظامی پیشرفت چشمگیری داشتم و تا پایان سال، دانش قابل قبولی از روسی و اسلاوی جنوبی خواهم داشت.»[37] درست یک سال پیش از آن، به مارکس شکایت کرده بود که آنگونه که باید به زبانهای اسلاوی توجه نکرده است. زبان روسی برای انگلس اهمیت خاصی داشت، نهفقط برای شناخت «نظام اشتراک ارضی در جوامع اسلاوی»، بلکه برای ایستادن در برابر میخائیل باکونین؛ چرا که «شهرتش را مدیون آن بود که کسی زبان روسی را نمیدانست.» افزون بر این نوشت: «دو هفتهای است که سخت مشغول یادگیری زبان روسی هستم و اکنون دستور زبان آن را تقریباً تمام کردهام؛ در دو یا سه ماه دیگر واژگان لازم را نیز فرا خواهم گرفت و آنگاه میتوانم سراغ چیزهای دیگر بروم. باید امسال کار زبانهای اسلاوی را تمام کنم... دستکم یکی از ما باید با این زبانها آشنا باشد.»[38]
در ادامهی پژوهشهای زبانی گستردهاش، انگلس، افزون بر زبان روسی، به آموختن زبانهای صربی، اسلوونیایی و چکی نیز پرداخت.[39] حتی در اندیشهی تدوین یک دستور زبان تطبیقی برای زبانهای اسلاوی بود، اما وقتی اثر فرانز فون میکلوشیش (Franz von Miklosich) را در همین زمینه یافت، از این قصد منصرف شد.[40] انگلس تا سال ۱۸۵۲ زبان روسی را به صورت خودآموخته یاد گرفت، اما بعداً در کلاسهای مکالمهی زبان روسی که با مهاجر روس، ادوارد پیندار (Edward Pindar)، برگزار میشد، شرکت کرد و به مطالعهی آثار الکساندر پوشکین ــ از جمله ترجمهی بخشهایی از یوگنی آنهگین و سوارکار مفرغی ــ، همچنین آثار الکساندر گریبایدوف، و الکساندر هرتسن در زبان اصلی پرداخت و واژگان بسیاری را یادداشت و دستهبندی کرد. او مجموعههایی از اشعار و نثرهای نویسندگان روسی از جمله میخائیل لومونوسف، گاوریلا درژاوین و نیکولای کارامزین را نیز گردآوری نمود، و از اثر گزیدههایی از شاعران روس نوشتهی جان بورینگ بهره برد.[41] افزون بر این، انگلس از مارکس خواست تا منابعی دربارهی تاریخ و زبانشناسی اسلاوی برای او بیابد، و مارکس نیز در پاسخ، یادداشتهایی شامل چکیدهها و کتابشناسیهایی مفصل تهیه کرد.[42]
در باب زبانهای خاورمیانه، انگیزههای انگلس بلندپروازانه بود: او به یادگیری زبان فارسی پرداخت، گرچه دشواریهای زبان عربی برایش دلسردکننده بود. در ژوئن ۱۸۵۳ به مارکس نوشت:
«فرصتی دست داد تا فارسی بیاموزم. عربی مرا پس میزند؛ بخشی بهسبب نفرت ذاتیام از زبانهای سامی، و بخشی دیگر بهدلیل ناتوانی در پیشرفت در چنین زبان گستردهای بدون صرف زمان بسیار زیاد ــ زبانی با ۴۰۰۰ ریشه که پیشینهاش به دو تا سه هزار سال پیش بازمیگردد. در مقایسه، فارسی واقعاً بازیچهای کودکانه است. اگر آن الفبای لعنتی عربی نبود که در آن هر شش حرفی شبیه شش حرف دیگر است و مصوتها نوشته نمیشوند، میتوانستم همهی دستور زبان فارسی را ظرف ۴۸ ساعت یاد بگیرم... برای یادگیری فارسی نهایتاً سه هفته برای خودم در نظر گرفتهام... بهعلاوه، خواندن حافظِ شهوتپرستِ کهنسال به زبان اصلی، لذتبخش است... در دستور زبان فارسیاش، سر ویلیام جونز پیر عادت دارد شوخیهای مشکوک فارسی را به عنوان مثال بیاورد، که بعد آنها را به شعر یونانی ترجمه کرده، چون حتی در لاتین هم آنها را بیش از حد بیشرمانه میداند. این شروح، در جلد دوم آثار جونز، بخش دربارهی شعر اروتیک، تو را سرگرم خواهند کرد. نثر فارسی اما بهشدت ملالآور است. مثلاً روضهالصفای میرخواند، که حماسهی ایرانی را با زبانی پرزرقوبرق اما توخالی نقل میکند. دربارهی اسکندر کبیر مینویسد که نام «اسکندر» در زبان ایونی «اکشید روس» است (همچون «اسکندر»، صورتی تحریفشده از «الکساندروس»)؛ و این نام معنایی نزدیک به «فیلسوف» دارد که از «فیلا» بهمعنای عشق و «سوفا» بهمعنای حکمت گرفته شده، و بنابراین «اسکندر» معادل است با «دوستدار حکمت»! [43]
انگلس گزیدههایی از کتاب دستور زبان فارسی ویلیام جونز یادداشت کرد، و تمرکز اصلی او بر پنج بخش از کتاب بود: الفبا، حروف بیصدا، حروف صدادار، اسامی، و صفات. او حروف فارسی را بهشکلی ابتکاری با خط لاتین آوانویسی میکرد.[44]
عامل اصلی انگیزهی انگلس برای یادگیری فارسی، انگیزهای سیاسی و تاریخی بود. چنانکه در سال ۱۸۵۷ یادآور شد، تنشهایی فزاینده میان انگلستان و روسیه بر سر برتری در خلیج فارس، دریای خزر و شرق آسیا وجود داشت که موجب مقاومت ایرانیان و مخالفت چینیها میشد.[45] این وضعیت، درک دقیقتری از ساختارهای اجتماعی محلی و شرایط تاریخی را ایجاب میکرد. انگلس در گفتوگوی پیشین خود با مارکس در سال ۱۸۵۳ گزارش داد که کتاب جغرافیای تاریخی عربستان نوشتهی چارلز فاستر را خوانده و خلاصهای از استدلالهای آن دربارهی فرهنگ قبیلهای و نقش دین در خاور نزدیک در اختیار مارکس گذاشته است.[46] مارکس در پاسخ نوشت که «نامهات دربارهی عبرانیان و عربها بسیار جالب بود» و پرسید: «چرا تاریخ شرق چنین به تاریخ ادیان شباهت دارد؟»[47] انگلس پاسخ داد که «نبود مالکیت بر زمین، کلید فهم شرق است» و ادامه داد: «همین امر، تاریخ سیاسی و دینی آن را توضیح میدهد. اما اینکه چرا شرقیها حتی به سطح مالکیت فئودالی نرسیدند، پرسشی است که به نظر من بیش از هر چیز به اقلیم و طبیعت سرزمین مربوط میشود، بهویژه گسترهی پهناور بیابانهایی که از صحرای آفریقا تا سراسر عربستان، ایران، هند و تاتارستان امتداد مییابند و تا بلندترین فلاتهای آسیا میرسند. در اینجا آبیاری مصنوعی پیششرط اولیهی کشاورزی است، و این مسئولیتی است که بر دوش کمونها، استانها یا دولت مرکزی میافتد.»[48]
انگلس بعدها این مشاهدات را در قالب تعمیمهایی انسانشناسانه در دیالکتیک طبیعت (دههی ۱۸۷۰) صورتبندی کرد، و گهگاه آنها را به نقش زبان در سیر تکامل تاریخی مرتبط ساخت. برای نمونه، او منشأ زبان را در بستر اجتماعی فرایند کار توضیح میدهد، چرا که زبان در روند تولید اجتماعی به مثابهی ابزار ارتباطی عمل میکند و انسانها از رهگذر آن میتوانند به «اهداف والاتر و والاتری» دست یابند. پیچیدهتر شدن کنش تولیدی با «رشد تدریجی گفتار» و «ظرافتیافتن تدریجی همهی حواس» همراه است.[49]
تأملات نظری انگلس دربارهی مناسبات اجتماعی مالکیت و شیوههای تولید در دههی ۱۸۵۰، با مطالعات تاریخی و زبانیاش دربارهی اروپای میانه و شمال نیز همزمان بود. در سال ۱۸۵۹ به مارکس نوشت که در حال خواندن ترجمهی گوتیک کتاب مقدس اثر اسقف اولفیلاس (از قرن چهارم میلادی) است و باید «آن زبان گوتیک لعنتی را از سر راه بردارد». سپس افزود: «بعدش میروم سراغ زبان نورس باستان و آنگلوساکسون... تا اینجا بدون هیچ واژهنامه یا کتاب مرجع کار کردهام، جز متن گوتیک و کتاب گریم... چیزی که واقعاً لازم دارم کتاب تاریخ زبان آلمانی گریم است. میتوانی آن را برایم بفرستی؟»[50] انگلس در اوایل دههی ۱۸۸۰ بار دیگر به این زبانها بازگشت و اینبار با تمرکز ویژه بر گویش فرانکونی، در چارچوب پژوهشهایش دربارهی مناسبات مالکیت ژرمنی.[51]
در اوایل دههی ۱۸۶۰، مارکس مجموعهای از آوازهای حماسی کهن دانمارکی را مطالعه میکرد و گاه از آنها ترجمههایی انجام میداد. او یکی از این ترجمهها (احتمالاً «هِر یون» [Herr Jon]) را برای همکارش کارل زیبل (Carl Siebel) فرستاد، هرچند افزود که: «نتوانستم حق مطلب را در باب لحن زنده و جسورانه اما سرزندهی متن اصلی ادا کنم... ناگزیری به همین ترجمه (که تقریباً تحتاللفظی است) بسنده کنی. فکر نمیکنم که تا به حال کسی این قطعه را به آلمانی ترجمه کرده باشد.»[52]
کمی پس از پایان جنگ آلمان-دانمارک در سال ۱۸۶۴، انگلس به زوندربورگ (Sønderborg) در شلسویگ، که پیشتر بخشی از دانمارک و سپس به پروس ضمیمه شده بود، رفت تا شخصاً از شرایط محلی آگاهی یابد. او در نامهای که در آن گفته بود «بهتازگی مشغول کارهایی دربارهی زبانشناسی و باستانشناسی فریزیها، آنگلها، یوتها و اسکاندیناویها» بوده است، مشاهداتی را از زبان روزمره با مارکس در میان گذاشت:
«در فلنسبورگ [بندرگاه سابق دانمارکی تا پیش از جنگ شلسویگ]، جایی که دانمارکیها ادعا میکنند کل بخش شمالی آن دانمارکی است، بهویژه اطراف بندر، تمام کودکانی که دستهجمعی آنجا بازی میکردند به آلمانی پایین (Low German) صحبت میکردند. از سوی دیگر، در شمال فلنسبورگ، زبان مردم دانمارکی است – یعنی لهجهای از دانمارکی پایین (Low Danish) که من تقریباً هیچچیز از آن نمیفهمیدم. دهقانانی که در مهمانخانهای در ساندِویت بودند، به نوبت دانمارکی، آلمانی پایین و آلمانی معیار (High German) صحبت میکردند، و نه در آنجا و نه در زوندربورگ، که من همواره مردم را به دانمارکی خطاب میکردم، پاسخها به هیچ زبانی جز آلمانی داده نمیشد.»[53]
در کنار دانمارکی، انگلس تا پایان دههی ۱۸۶۰ مشغول مطالعهی زبانهای هلندی، فریزی، سلتیکی و ایرلندی نیز بود. زبان اخیر برای فهم روابط خویشاوندی کهن، رسوم و ساختارهای حقوقی در اروپای شمالی اهمیت خاصی داشت.[54]
فراتر از اهداف علمی، مارکس و انگلس چندزباندانی را از نظر سیاسی نیز مفید میدانستند. در بحث پیرامون مسائل سازمانی کنگرهی ژنو از «انجمن بینالمللی کارگران»، مارکس در سال ۱۸۶۶ به یوهان فیلیپ بکر گفت: «دبیرکل باید بیش از یک زبان بداند.» کنگرهای که با حضور شصت نماینده از بریتانیا، فرانسه، آلمان و سوئیس برگزار شد، نیاز به رئیس جلسهای داشت که بتواند «زبانهای گوناگون را صحبت کند، تنها برای صرفهجویی در وقت.» از همین رو مارکس اظهار داشت که «کاملاً ضروری است که [هرمان] یونگ رئیس کنگره شود، چرا که او به سه زبان انگلیسی، فرانسوی و آلمانی مسلط است.«[55]
در اوایل دههی ۱۸۷۰، انگلس چه از نظر شخصی و چه از نظر سازمانی، مشغول رسیدگی به برخی مسائل زبانی در مکاتبات انجمن بود. او در ۱۸۷۱ به پل لافارگ نوشت: «من بیچاره ناچار شدهام نامههایی بلند، یکی پس از دیگری، به ایتالیایی و اسپانیایی بنویسم، دو زبانی که تقریباً چیزی از آنها نمیدانم!»[56] در سال ۱۸۷۲، او درگیر مسائل هماهنگی میان زبانها بود و چنین پیشنهادی مطرح کرد:
«ما عمداً نمیخواستیم دبیر آلمانی برای دانمارک داشته باشیم؛ فرانسویهای ما غالباً نمیتوانند انگلیسی بنویسند و نمیدانستیم که مکاتبه به زبان فرانسه تا چه حد برای شما مناسب است – بنابراین تنها گزینهمان این بود که یک انگلیسی را برگزینیم، چرا که شما به ما به زبان انگلیسی نامه نوشته بودید. شما البته باید به من به دانمارکی بنویسید. من زبان شما را بهخوبی میفهمم، چرا که بهطور کامل ادبیات اسکاندیناوی را مطالعه کردهام، و تنها افسوسم این است که نمیتوانم به دانمارکی پاسخ دهم چون هرگز فرصت تمرین آن را نداشتهام. شاید بعدتر این فرصت پیش بیاید! جز من، مارکس نیز دانمارکی میفهمد، ولی تردید دارم که فرد دیگری در شورای عمومی چنین توانی داشته باشد.«[57]
از اواخر دههی ۱۸۶۰ به بعد، انگلس دوباره به ترجمهی متون نظری و پیچیده روی آورد. ترجمههای انگلیسی و فرانسوی سرمایهی مارکس در برنامهی کاری انگلس قرار داشت. او بر این باور بود که ساموئل مور برای نسخهی انگلیسی مناسب است، چرا که آلمانیاش آنقدر خوب هست که «[هاینریش] هاینه را روان میخواند و بهزودی با سبک نوشتاری تو [مارکس] نیز خو خواهد گرفت» – آن هم تحت نظارت سختگیرانهی انگلس. یکی از دشواریهای آشکار در ترجمهی سرمایه به انگلیسی، سبک دیالکتیکی مارکس بود. انگلس در همین زمینه، در اندیشهی راههایی برای ترجمهی «اصطلاحات هگلی» مارکس بود و از خود مارکس انتظار داشت که دربارهی این مسئله تأمل کند و شاید حتی بخشهایی همچون «کالا» و «پول» را بازنویسی کند. «آیا هیچ متنی از دوران پیشابیکنی (pre-Baconian) یا پیشالاچی (pre-Lockean) در فلسفهی انگلیسی وجود ندارد که در آن بتوان واژگان مناسب برای این اصطلاحات یافت؟ حسی به من میگوید که چنین چیزی باید وجود داشته باشد. و تلاشهای انگلیسی برای بازتولید هگل چگونه است؟»[58]
انگلس با لحنی نیمهطنزآمیز میگفت که ریشهی این مشکل، به خود سبک نوشتاری مارکس بازمیگردد، چرا که مارکس «کاملاً دیالکتیکی برای علم آلمانی مینویسد.» با این حال، او هشدار داد که مارکس «در ترجمهی انگلیسی – و همینطور ترجمهی فرانسوی – به دست کسانی خواهد افتاد که صلاحیت لازم را ندارند.«[59]
مارکس در حین بررسی ترجمهی فرانسوی اثرش توسط ژوزف روا (Joseph Roy)، به نیکلای دانیلسون، مترجم روسی کتاب سرمایه، اطلاع داد که هرچند روا «کارشناس بزرگ هر دو زبان» بود و «مترجم فویرباخ»، اما اغلب بیش از حد تحتاللفظی ترجمه میکرد، تا جایی که مارکس «ناچار شد بخشهایی از متن را بهکلی به فرانسوی بازنویسی کند تا برای مخاطب فرانسوی قابلقبول باشد». با این حال، مارکس اطمینان داشت که بعدها «ترجمهی کتاب از فرانسوی به انگلیسی و زبانهای رومی آسانتر خواهد شد».[60] انگلس اما با نظر مارکس مخالف بود که نسخهی فرانسوی باید «الگو برای ترجمهی انگلیسی» باشد، زیرا بهگفتهی او نسخهی فرانسوی نیز مشکلات خاص خود را داشت. مثلاً، انگلس هنگام اظهار نظر دربارهی ترجمهی فرانسوی فصل مربوط به قوانین کارخانه، با تأسف گفت که «قدرت، زندهبودن و زندگی» متن آلمانی «به باد رفته است«.
«فرصتی که یک نویسندهی معمولی برای ابراز خود با نوعی ظرافت بیابد، به قیمت اختهکردن زبان بهدست آمده است. روزبهروز دشوارتر میشود که کسی بتواند در قالب بستهی زبان فرانسهی مدرن بهطور اصیل فکر کند. هر چیز برجسته یا زندهای حذف میشود، حتی اگر فقط بهخاطر ضرورت تسلیمشدن در برابر منطق صوری خشک و تحمیلی باشد که تقریباً در همه جا ضروری شده است، و این الزام به جابهجایی جملات انجامیده است... در زبان انگلیسی، قدرت بیان در متن اصلی نیازی به تلطیف ندارد؛ آنچه در بخشهایی از متن دیالکتیکی اجباراً باید فدا شود، میتواند با نیروی بیشتر و ایجاز زبان انگلیسی در سایر بخشها جبران گردد.«[61]
انگلس بعدها حتی نوشت که «زبان ایتالیایی از زبان فرانسوی برای شیوهی دیالکتیکیِ بیان مناسبتر است». این نظر را نخست به پاسکواله مارتینیِتی ابراز کرد؛ مارتینتی در سال ۱۸۸۳ با انگلس تماس گرفت و ترجمهی ایتالیایی خود از کتاب سوسیالیسم: تخیلی و علمی انگلس را برایش فرستاد. چون به زبان آلمانی تسلط نداشت، مارتینتی متن را نه از آلمانی که از نسخهی فرانسویِ لافارگ ترجمه کرده بود. انگلس در پاسخِ ایتالیاییاش به مارتینتی پیشنهاد کرد تغییراتی جدی در متن ایتالیایی اعمال کند، هرچند اعتراف کرد که خودش نمیتواند کل متن را به ایتالیایی بازنویسی کند، چون «زبان ایتالیاییام ناقص است و مدتیست تمرین نکردهام«.[62]
مارتینتی همچنین از انگلس خواست که منابع زبانی برای یادگیری آلمانی به او معرفی کند. از پاسخ انگلس برمیآید که مارتینتی احتمالاً با کتاب درسی آلمانی یوهان فرانتس آن (Johann Franz Ahn) آشنا بوده که بر ترجمهی دوسویهی قطعات کوتاه (میان زبان مبدأ و مقصد) تأکید داشت، نه حفظ واژگان. انگلس گفت که کتاب آن را نمیشناسد، اما روش شخصی خودش برای یادگیری هر زبان جدید را اینگونه توصیف کرد:
«برای یادگیری یک زبان، روشی که من همیشه دنبال کردهام این است: با دستور زبان کاری ندارم (جز صرف افعال، اسمها، و ضمایر) و با کمک یک فرهنگ لغت، سختترین نویسندهی کلاسیک آن زبان را میخوانم. برای یادگیری ایتالیایی با دانته، پترارک و آریوستو شروع کردم، اسپانیایی را با سروانتس و کالدرون، و روسی را با پوشکین. بعد از آن به سراغ روزنامهها و غیره میروم. برای آلمانی، فکر میکنم بخش اول فاوست گوته مناسب باشد؛ بیشترِ آن به زبان عامیانه نوشته شده، و آنچه برای تو دشوار مینماید بدون شرح برای یک خوانندهی آلمانی نیز دشوار خواهد بود.«[63]
مشکلات ترجمهی زبان آلمانی مارکس و انگلس در ترجمههای خارجی مانیفست کمونیست نیز خود را نشان داد. چون ترجمهی متن به انگلیسی «ادبی و دستوری» کاری «بسیار دشوار» بود، انگلس پیشنهاد کرد که خود او آن را ترجمه کند. به عقیدهی او، «بهترین ترجمههایی که تا به حال دیدهام، ترجمههای روسی هستند«.[64]
شگفتی انگلس زمانی بیشتر شد که آبراهام کاهان، مهاجر یهودی روسیتبار ساکن آمریکا و نمایندهی کنگرهی بینالمللی کارگران سوسیالیست، برای ترجمهی مانیفست به زبان ییدیش با او تماس گرفت و انگلس قول داد برای آن پیشگفتاری بنویسد. النور مارکس، دختر کوچک مارکس و فعال در جنبش کارگران یهودی در انگلستان، کاهان را به انگلس معرفی کرده بود. انگلس در دیدار با کاهان reportedly چند خطی از روزنامهی یهودی-آمریکایی Arbeiter Zeitung (روزنامهی کارگر) را به زبان ییدیش خواند. این ابتکار کاهان برای انگلس بسیار خوشایند بود، چرا که هر دو با یهودستیزی مخالفت میکردند و نسبت به برخی مواضع دوپهلو در «مسئلهی یهود» در کنگرهی سوسیالیستی ۱۸۹۱ منتقد بودند.[65] انگلس پیشتر در دههی ۱۸۷۰، در کتاب ضد-دورینگ، به شدت به شوونیسم زبانی و یهودستیزی اویگن دورینگ حمله کرده بود.[66] انگلس در بستر مبارزهی سیاسی با یهودستیزی، نقش صداهای یهودی را بهویژه مهم میدانست:
«یهودستیزی صرفاً واکنشیست از سوی اقشار رو به زوال اجتماعی قرون وسطایی علیه جامعهی مدرنی که اساساً متشکل از سرمایهداران و کارگران مزدبگیر است؛ بنابراین یهودستیزی صرفاً به اهدافی ارتجاعی خدمت میکند آنهم در لباس ظاهراً سوسیالیستی؛ این شکل فاسدیست از سوسیالیسم فئودالی، و ما هیچ نسبتی با آن نداریم... بهلطف یهودستیزی در اروپای شرقی، و بهواسطهی تفتیش عقاید در ترکیه، اکنون در انگلستان و آمریکا هزاران هزار کارگر یهودی زندگی میکنند؛ و این دقیقاً همین کارگران یهودی هستند که بیش از همه استثمار میشوند و در فقر به سر میبرند. در انگلستان، فقط در یک سال گذشته، سه اعتصاب توسط کارگران یهودی صورت گرفته است. آیا در چنین شرایطی باید در مبارزهمان با سرمایه، به یهودستیزی روی آوریم؟«[67]
میزان تسلط انگلس به عبری یا ییدیش مشخص نیست، اما او حتی در اواخر عمر خود نیز به یادگیری زبانهای جدید ادامه داد. چنانکه در نامهای به لورا لافارگ در سال ۱۸۹۴ نوشت، هر روز روزنامههای آلمانی، انگلیسی و ایتالیایی میخواند و همچنین هفتهنامههای گوناگونی را پیگیری میکرد: «از آلمان ۲، از اتریش ۷، از فرانسه ۱، از آمریکا ۳ (۲ انگلیسی، ۱ آلمانی)، از ایتالیا ۲، و از لهستان، بلغارستان، اسپانیا و بوهم هرکدام ۱ نسخه دریافت میکنم. سه مورد از آنها به زبانهایی هستند که هنوز بهتدریج در حال یادگیریشان هستم.«[68]
در خاطراتی که پل لافارگ از انگلس نقل کرده، آمده است که اندکی پس از سقوط کمون پاریس، وی از شوراهای ملی انترناسیونال در اسپانیا و پرتغال دیدن کرده بود. در آنجا به او گفته بودند که شخصی به نام «آنجِل» (منظور انگلس) «اسپانیاییِ کاستیلیِ بینقص» و «پرتغالیِ بیعیب و نقص» مینویسد—و این «دستاورد چشمگیری است وقتی در نظر بگیریم که این دو زبان چه شباهتها و تفاوتهای ظریفی با هم و با زبان ایتالیایی دارند، زبانی که انگلس در آن نیز به همان اندازه تبحر داشت.«[69]
ادوارد آولینگ نیز به یاد میآورد که خانهی انگلس اغلب میزبان تعداد زیادی از سوسیالیستها از کشورهای مختلف بود: «انگلس میتوانست با همگیِ آنها به زبان خودشان گفتگو کند. همچون مارکس، او به زبانهای آلمانی، فرانسوی و انگلیسی مسلط بود، چه در گفتار و چه در نوشتار؛ و تقریباً به همان اندازه در ایتالیایی، اسپانیایی، دانمارکی نیز مهارت داشت. همچنین میتوانست به زبانهای روسی، لهستانی و رومانیایی بخواند و در آنها ارتباط برقرار کند—و چه بگوییم از زبانهایی چون لاتین و یونانی که برای او امری پیشپاافتاده بودند.«[70]
برای مارکس و انگلس، تسلط به خواندن، نوشتن، شنیدن یا سخنگفتن در یک زبان، هرگز هدفی در خود نبوده است. علاقهای ژرف به زبانهای گوناگون وجود داشت، بله؛ اما همواره بهعنوان بخشی از یک مقصود علمی و تعهد سیاسی. انترناسیونالیسم سوسیالیستی به مهارت زبانی چندگانه نیاز داشت—و هنوز هم دارد.[71]
ارجاعات:
[1] کارل مارکس و فردریش انگلس، مجموعه آثار (Collected Works)، جلد ۱۱ (نیویورک: انتشارات بینالمللی، ۱۹۷۵)، ص. ۱۰۳.
[2] همان، ص. ۱۰۴.
[3] میشائیل هاینریش، کارل مارکس و زایش جامعه مدرن: زندگی مارکس و رشد آثار او (۱۸۱۸–۱۸۴۱)، جلد ۱ (نیویورک: مانتلی ریویو پرس، ۲۰۱۹)، ص. ۱۰۱.
[4] مارکس و انگلس، مجموعه آثار، جلد ۱، ص. ۶۴۳.
[5] همان، ص. ۱۷.
[6] هاینریش، کارل مارکس و زایش جامعه مدرن، صص. ۱۲۶–۱۲۷.
[7] مارکس و انگلس، مجموعه آثار، جلد ۲۵، صص. ۴۷۰–۴۷۱.
[8] کارل مارکس، «گزیدههایی از: کارل لودویگ کانگهگیزر، دستور زبان ایتالیایی»، در مجموعه آثار مارکس و انگلس (MEGA)، بخش IV/5 (برلین: دیگرویتر، ۲۰۱۵)، صص. ۶۵۱–۷۰۰.
[9] «فهرست کتابخانهی کارل مارکس، گردآوریشده توسط رولاند دانیلز، همراه با یادداشتهایی از مارکس»، در MEGA، بخش IV/5، صص. ۲۹۵–۳۰۶.
[10] مارکس و انگلس، مجموعه آثار، جلد ۳۹، ص. ۳۶۴.
[11] همان، صص. ۴۴۷–۴۴۸.
[12] همان، ص. ۴۸۰.
[13] همان، ص. ۴۹۰.
[14] برای مقایسه، نگاه کنید به: هانس-پیتر هارشتیک (ویراستار)، کارل مارکس دربارهی اشکال تولید پیشاسرمایهداری (فرانکفورت: انتشارات کامپوس، ۱۹۷۷).
[15] مارکس و انگلس، مجموعه آثار، جلد ۳۸، ص. ۳۸۰.
[16] مارکس و انگلس، مجموعه آثار، جلد ۳۹، ص. ۲۷۵.
[17] مارکس و انگلس، مجموعه آثار، جلد ۳۹، ص. ۲۸۹.
[18] مارکس و انگلس، مجموعه آثار، جلد ۳۹، ص. ۲۹۲.
[19] مارکس و انگلس، مجموعه آثار، جلد ۳۹، صص. ۳۲۹–۳۳۰.
[20] مارکس و انگلس، مجموعه آثار، جلد ۳۹، ص. ۳۳۱.
[21] مارکس، «گزیدههایی از ویلیام بارنز»، در MEGA، جلد IV/12 (برلین: آکادمی ورلاگ، ۲۰۰۷)، صص. ۳۶۴–۳۶۶.
[22] مارکس و انگلس، مجموعه آثار، جلد ۲۴، ص. ۱۹۹.
[23] توضیحات ویراستاری، «نیکولای گاوریلوویچ چرنیشفسکی: نامهها بدون آدرس [نسخه دستنویس منتشرنشده]»، در MEGA، جلد IV/18 (برلین: دی گرویتر، ۲۰۱۹)، ص. ۱۱۴۲.
[24] مارکس، «نیکولای گاوریلوویچ چرنیشفسکی»، صص. ۷۰۵–۷۱۹.
[25] هانو اشتراوس، «در برخی مسائل مطالعه روابط معاصر در روسیه توسط مارکس و انگلس در دهه ۱۸۵۰»، در Beiträge zur Marx-Engels-Forschung، شماره ۱۳ (۱۹۸۲)، ص. ۵۶.
[26] رجوع کنید به هارشتیک (ویراستار)، کارل مارکس درباره اشکال تولید پیشاسرمایهداری.
[27] ویلهلم لیبکنشت، «خاطراتی از مارکس»، در خاطرات مارکس و انگلس (مسکو: انتشارات زبانهای خارجی، ۱۹۵۷)، ص. ۹۹. بنا بر گفته لیبکنشت، مارکس همچنین «قصد داشت زبانهای ترکی و عربی را در جریان جنگ کریمه بیاموزد اما موفق نشد.»
[28] کووالفسکی، «ملاقاتها با مارکس»، در خاطرات مارکس و انگلس، ص. ۲۹۴.
[29] مارکس و انگلس، مجموعه آثار، جلد ۳۹، ص. ۱۷۵.
[30] مارکس و انگلس، مجموعه آثار، جلد ۳۹، ص. ۱۷۹.
[31] مارکس و انگلس، مجموعه آثار، جلد ۳۹، ص. ۱۹۰.
[32] مارکس و انگلس، مجموعه آثار، جلد ۳۹، ص. ۱۹۱.
[33] توضیحات ویراستاری، «آمادهسازی و یادداشتهایی درباره ایلیاد هومر»، MEGA، جلد IV/1 (برلین: دیتز، ۱۹۷۶)، ص. ۹۳۷.
[34] انگلس، «دفتر تاریخ ۱: تاریخ کهن»، در MEGA، جلد IV/1، ص. ۴۵۹.
[35] مارکس و انگلس، مجموعه آثار، جلد ۲، ص. ۴۷۰.
[36] مارکس و انگلس، مجموعه آثار، جلد ۲، ص. ۱۸۲.
[37] مارکس و انگلس، مجموعه آثار، جلد ۳۹، ص. ۳۰۵. برای فهرست کوتاه قیدهای روسی انگلس (تاریخ نامعلوم)، نگاه کنید به اسناد مارکس-انگلس در مؤسسه بینالمللی تاریخ اجتماعی، J 62. انگلس همچنین یادداشتهایی درباره زبانشناسی تطبیقی تهیه کرده است (تاریخ نامعلوم)؛ برای این موارد نگاه کنید به H 170.
[38] مارکس و انگلس، مجموعه آثار، جلد ۳۹، ص. ۶۷؛ همچنین نگاه کنید به کوین بی. اندرسون، مارکس در حاشیهها: درباره ملیگرایی، قومیت و جوامع غیرغربی (شیکاگو: دانشگاه شیکاگو، ۲۰۱۰)، صص. ۴۴–۴۵؛ آیلین کلی، میخائیل باکونین: مطالعهای درباره روانشناسی و سیاست آرمانگرایی (آکسفورد: کلارندون، ۱۹۸۲)، صص. ۱۳۰–۱۳۱.
[39] نگاه کنید به مارکس و انگلس، مجموعه آثار، جلد ۳۹، ص. ۴۲۴.
[40] مارکس و انگلس، مجموعه آثار، جلد ۴۰، ص. ۴۰۳.
[41] اشتراوس، «در برخی مسائل مطالعه روابط معاصر در روسیه توسط مارکس و انگلس در دهه ۱۸۵۰»، صص. ۴۸–۵۰؛ توضیحات ویراستاری، «فریدریش انگلس به کارل مارکس، ۱۸ مارس ۱۸۵۲»، در MEGA، جلد III/5 (برلین: دیتز، ۱۹۸۷)، ص. ۶۶۶؛ انگلس، «درباره زبان و ادبیات روسی»، در MEGA، جلد IV/10 (برلین: دی گرویتر، ۲۰۲۳)، صص. ۶۰۳–۶۴۴.
[42] مارکس و انگلس، مجموعه آثار، جلد ۴۰، صص. ۱۵–۱۸، ۱۹–۲۱، ۲۶.
[43] مارکس و انگلس، مجموعه آثار، جلد ۳۹، ص. ۳۴۱.
[44] این گزیدهها در آرشیو دولتی روسیه برای تاریخ اجتماعی و سیاسی حفظ شدهاند و قرار است در MEGA، جلد IV/11 منتشر شوند. نگاه کنید به ژو سیچنگ، «مطالعه فریدریش انگلس درباره دستور زبان فارسی»، در Rolf Hecker و دیگران (ویراستار)، Beiträge zur Marx-Engels-Forschung؛ دوره جدید ۲۰۱۴–۱۵ (هامبورگ: آرگومان، ۲۰۱۶)، صص. ۶۸–۷۳.
[45] مارکس و انگلس، مجموعه آثار، جلد ۱۵، صص. ۱۹۴–۱۹۵، ۲۷۸.
[46] مارکس و انگلس، مجموعه آثار، جلد ۳۹، صص. ۳۲۶–۳۲۷.
[47] مارکس و انگلس، مجموعه آثار، جلد ۳۹، ص. ۳۳۲.
[48] مارکس و انگلس، مجموعه آثار، جلد ۳۹، ص. ۳۳۹.
[49] مارکس و انگلس، مجموعه آثار، جلد ۲۵، صص. ۴۵۶–۴۵۸.
[50] مارکس و انگلس، مجموعه آثار، جلد ۴۰، ص. ۵۱۶.
[51] مارکس و انگلس، مجموعه آثار، جلد ۲۶، صص. ۶–۱۰۷.
[52] مارکس و انگلس، مجموعه آثار، جلد ۴، صص. ۱۶۰–۱۶۳؛ جلد ۴۱، صص. ۳۷۵، ۶۳۵–۶۳۷؛ گلینا وویتینکوا، «ترجمه انگلس از یک ترانه قدیمی دانمارکی»، در سالنامه مارکس-انگلس، جلد ۱۰ (۱۹۸۶)، صص. ۳۳۴–۳۳۸.
[53] مارکس و انگلس، مجموعه آثار، جلد ۴۲، صص. ۷–۸. انگلس همچنین به مارکس برخی منابع درباره زبان آلمانی قدیمی توصیه کرد. نگاه کنید به مارکس و انگلس، مجموعه آثار، جلد ۴۲، ص. ۵۵۴.
[54] مارکس و انگلس، مجموعه آثار، جلد ۴۳، صص. ۲۴۷، ۵۰۱، ۵۱۴، ۵۱۶، ۵۱۷–۵۱۸. برای گزیدههای انگلس درباره دستور زبان از کتاب چارلز والانسی، دستور زبان ایبرنو-سلتيک یا زبان ایرلندی، نگاه کنید به اسناد مارکس-انگلس در مؤسسه بینالمللی تاریخ اجتماعی، J 49.
[55] مارکس و انگلس، مجموعه آثار، جلد ۴۲، صص. ۳۱۴–۳۱۵.
[56] مارکس و انگلس، مجموعه آثار، جلد ۴۴، ص. ۲۷۸.
[57] مارکس و انگلس، مجموعه آثار، جلد ۴۴، ص. ۳۳۰.
[58] مارکس و انگلس، مجموعه آثار، جلد ۴۲، صص. ۳۸۶–۳۸۸.
[59] مارکس و انگلس، مجموعه آثار، جلد ۴۲، ص. ۵۳۴.
[60] مارکس و انگلس، مجموعه آثار، جلد ۴۴، ص. ۳۸۵.
[61] مارکس و انگلس، مجموعه آثار، جلد ۴۴، صص. ۵۴۰–۵۴۱.
[62] مارکس و انگلس، مجموعه آثار، جلد ۴۷، صص. ۳۷–۳۸؛ همچنین نگاه کنید به ص. ۲۹۱.
[63] مارکس و انگلس، مجموعه آثار، جلد ۴۷، صص. ۴۷–۴۸. در اواخر دهه ۱۸۸۰، مارتینیتی در حال بررسی مهاجرت به آمریکا یا انگلستان بود و در این باره با انگلس درباره تسلط بر زبان انگلیسی مشورت کرد. نگاه کنید به مارکس و انگلس، مجموعه آثار، جلد ۴۸، صص. ۵–۷.
[64] مارکس و انگلس، مجموعه آثار، جلد ۴۷، ص. ۴۲.
[65] ادموند سیلبرنر، «فریدریش انگلس و یهودیان»، مطالعات اجتماعی یهودیان ۱۱، شماره ۴ (۱۹۴۹): صص. ۳۳۷، ۳۲۳، ۳۳۹.
[66] مارکس و انگلس، مجموعه آثار، جلد ۲۵، صص. ۱۰۳–۱۰۴.
[67] انگلس، «درباره یهودستیزی (۱۸۹۰)،» marxists.org.
[68] مارکس و انگلس، مجموعه آثار، جلد ۵۰، ص. ۳۸۶؛ همچنین نگاه کنید به ص. ۱۵۲.
[69] پل لافارگ، «خاطرات انگلس»، در خاطرات مارکس و انگلس، ص. ۹۲.
[70] ادوارد آولینگ، «انگلس در خانه»، در خاطرات مارکس و انگلس، صص. ۳۱۰–۳۱۱.
[71] این مطلب در اصل در Monthly Review شماره ۳۳، شماره ۴ (آگوست ۱۹۸۱) منتشر شد و بعداً در روزنامه شورش (سال ۲، شماره ۵، فوریه ۱۹۹۳) بازنشر شد.