آنتون پانه کوک/پل ماتیک


22-04-2025
بخش دیدگاهها و نقدها
34 بار خواندە شدە است

بە اشتراک بگذارید :

artimg

پال ماتیک۱۹۶۲ 

آنتون پانه‌کوک

منبع: سیاست نو (سری قدیم( ۱۹۶۲ 

برگردان:تونی

دوران زندگی آنتون پانه‌کوک تقریباً همزمان با کل تاریخ جنبش کارگری مدرن بود؛ او شاهد ظهور آن به‌عنوان یک جنبش اعتراض اجتماعی، دگرگونی آن به یک جنبش اصلاحات اجتماعی، و در نهایت، افول آن به‌عنوان یک جنبش مستقل طبقاتی در جهان معاصر بود. اما پانه‌کوک همچنین ظرفیت‌های انقلابی این جنبش را نیز تجربه کرد، به‌ویژه در طغیان‌های خودانگیخته‌ای که گهگاه جریان یکنواخت تحول اجتماعی را بر هم می‌زدند. او به‌عنوان یک مارکسیست وارد جنبش کارگری شد و به‌عنوان یک مارکسیست نیز از دنیا رفت؛ همچنان معتقد بود که اگر آینده‌ای در کار باشد، آن آینده سوسیالیستی خواهد بود

مانند بسیاری از سوسیالیست‌های برجسته هلندی، پانه‌کوکاز طبقه متوسط برخاسته بود و علاقه‌اش به سوسیالیسمچنان‌که خود گفته بود – از گرایش علمی‌ای ناشی می‌شد که هم جامعه و هم طبیعت را در بر می‌گرفت. مارکسیسم برای او امتداد علم به قلمرو مسائل اجتماعی و گامی به‌سوی انسانی‌سازی جامعه بود. علاقه فراوان او به علوم اجتماعی کاملاً با علاقه‌اش به علوم طبیعی سازگار بود؛ او نه تنها یکی از نظریه‌پردازان برجسته جنبش کارگری رادیکال بود، بلکه به‌عنوان یک ستاره‌شناس و ریاضی‌دان نیز در سطح جهانی شناخته می‌شد

این نگاه یکپارچه به علوم طبیعی و اجتماعی و فلسفه، ویژگی اصلی اغلب آثار پانه‌کوک را شکل می‌داد. یکی از نخستین آثار او، مارکسیسم و داروینیسم، به رابطه میان این دو نظریه می‌پردازد؛ و یکی از آخرین آثارش، تکامل انسان (Anthropogenesis)، با منشأ انسان سروکار دارد. او می‌نوشت: «اهمیت علمی مارکسیسم و نیز داروینیسم در این است که هر دو نظریهٔ تکامل را دنبال می‌کنند؛ یکی در قلمرو جهان آلی، دیگری در قلمرو جامعهآنچه در کار داروین بسیار مهم بود، شناسایی این نکته بود که «در شرایط خاصی، برخی گونه‌های حیوانی الزاماً به گونه‌های دیگر تبدیل می‌شوندیک «سازوکار»، یک «قانون طبیعی» وجود داشت که فرآیند تکامل را توضیح می‌داد. اینکه داروین این «قانون طبیعی» را با مبارزه برای بقا، شبیه به رقابت سرمایه‌داری، یکی دانست، چیزی از ارزش نظریه‌اش نمی‌کاست، همان‌طور که رقابت سرمایه‌داری نیز از این راه به یک «قانون طبیعی» تبدیل نمی‌شد

این مارکس بود که نیروی محرکهٔ تحول اجتماعی را صورت‌بندی کرد. «ماتریالیسم تاریخی» به جامعه مربوط می‌شود؛ و با اینکه جهان هم از طبیعت و هم از جامعه تشکیل شدههمان‌گونه که نیاز انسان به خوردن برای زنده ماندن آن را نشان می‌دهدقوانین تحول اجتماعی، قوانین طبیعت نیستند. و البته، تمام «قوانین»، چه طبیعی و چه اجتماعی، مطلق نیستند. اما به‌اندازه‌ای قابل‌اعتمادند که تجربه آن‌ها را تأیید کرده و در عمل انسانی بتوان آن‌ها را به‌منزلهٔ مطلق در نظر گرفت. در هر صورت، این قوانین، دلبخواهی‌بودن صرف و انتخاب آزاد را رد کرده و به قواعد و نظم‌های مشاهده‌شده‌ای مرتبط‌اند که امکان پیش‌بینی‌هایی را فراهم می‌کنند که پایهٔ عقلانی فعالیت‌های انسانی هستند

پانکئوک، همراه با مارکس، بر این باور بود که «تولید نیازهای مادی زندگی، ساختار اصلی جامعه را تشکیل می‌دهد و روابط سیاسی و مبارزات اجتماعی را تعیین می‌کندتغییرات مهم اجتماعی از مسیر مبارزهٔ طبقاتی به وجود آمده‌اند و این تغییرات، جامعه را از سطحی کم‌بازده‌تر به سطحی پربازده‌تر از تولید اجتماعی رسانده‌اند. سوسیالیسم نیز به‌معنای رشد بیشتر نیروهای مولد اجتماعی است، که اکنون توسط روابط طبقاتی حاکم سد شده‌اند. و این امر فقط توسط جمعیت کارگری‌ای ممکن است که بتواند انتظارات خود را بر پایهٔ ظهور یک جامعهٔ بی‌طبقه بنا کند. در تاریخ شناخته‌شده، مراحل مختلفی از زندگی انسانی و اجتماعی از طریق تغییر در ابزارها و اشکال تولید قابل‌شناسایی است؛ ابزارهایی که بهره‌وری کار اجتماعی را دگرگون کرده‌اند. «خاستگاه» این فرآیند در ماقبل‌تاریخ گم شده، اما می‌توان معقولانه فرض کرد که این روند در تلاش انسان برای بقا در بستری طبیعی ریشه دارد؛ بستری که او را قادر ساخت و واداشت تا توانایی کار و سازمان اجتماعی را پرورش دهد. از زمانی که فردریش انگلس مقالهٔ نقش کار در تبدیل میمون به انسان را نوشت، ادبیات گسترده‌ای حول پرسش ابزارها و تکامل انسان شکل گرفته است

در کتاب تکامل انسان (Anthropogenesis)، پانه‌کوکبار دیگر به مسائلی پرداخت که در اثر اولیه‌اش مارکسیسم و داروینیسم مطرح کرده بود. همان‌طور که «سازوکارهایی» برای تحول اجتماعی و تکامل طبیعی وجود دارد، باید سازوکاری نیز برای ظهور انسان در جهان حیوانات وجود داشته باشد. جامعه، همیاری، و حتی استفاده از ابزار، ویژگی‌هایی هستند که در گونه‌های دیگر نیز دیده می‌شوند؛ آنچه انسان را متمایز می‌کند، زبان، عقل و ساختن ابزار است. احتمالاً همین ساختن ابزار است که باعث توسعهٔ هم‌زمان زبان و اندیشه شده. چون استفاده از ابزار واسطه‌ای می‌شود بین موجود زنده و جهان بیرون، بین محرک و کنش، این واسطه‌گری باعث می‌شود که عمل، و در نتیجه اندیشه، مجبور به «دور زدن» شود: از دریافت حسی، از طریق ابزار، به سوی شیء

گفتار بدون اندیشهٔ انسانی غیرممکن خواهد بود. ذهن انسان توانایی تفکر انتزاعی و اندیشیدن مفهومی دارد. زندگی ذهنی هم در انسان و هم در حیوان از احساسات آغاز می‌شود که به تصاویر تبدیل می‌شوند؛ اما ذهن انسان با استفاده از اندیشه میان دریافت‌ها و کنش‌ها تمایز قائل می‌شود، همان‌طور که ابزار بین انسان و آنچه می‌خواهد به دست آورد، واسطه می‌شود. این گسست میان ادراک و کنش، و نگه‌داشتن ادراکات گذشته، امکان آگاهی و اندیشه را فراهم می‌آورد؛ اندیشه‌ای که ارتباط میان ادراک‌ها را برقرار می‌کند و نظریه‌هایی را برای کنش عملی صورت‌بندی می‌کند. علم طبیعی گواه زنده‌ای‌ست بر پیوند نزدیک ابزار و اندیشه. چون ابزار یک شیء مرده و جداست که در صورت آسیب‌دیدن قابل جایگزینیاست، می‌توان آن را تغییر داد و برای کاربردهای گوناگون به اشکال متنوعی درآورد، و همین امر باعث رشد فوق‌العاده و سریع انسان شد؛ و استفاده از آن، به نوبهٔ خود، به رشد مغز انسان کمک کرد. پس کار، ساختن و جوهر انسان است، هرچند که کارگر ممکن است تحقیر یا از خود بیگانه شود. کار و ساختن ابزار، انسان را از دنیای حیوانی بیرون آورد و به سطح کنش‌های اجتماعی رساند تا بتواند با نیازهای زندگی مقابله کند

گذار از حیوان به انسان باید فرآیندی بسیار طولانی بوده باشد. اما تغییر از انسان اولیه به انسان مدرن نسبتاً کوتاه بوده است. آنچه انسان اولیه را از انسان مدرن متمایز می‌کند، ظرفیت مغزی متفاوت نیست، بلکه تفاوت در کاربرد این ظرفیت است. در جایی که تولید اجتماعی درجا می‌زند، جامعه نیز درجا می‌زند؛ جایی که بهره‌وری کار به‌آرامی رشد می‌کند، دگرگونی اجتماعی نیز کندتر خواهد بود. در جامعهٔ مدرن، تولید اجتماعی به‌سرعت رشد کرده، روابط طبقاتی نوینی پدید آورده و روابط کهنه را از میان برده است. آنچه تحول اجتماعی را رقم زده، نه مبارزهٔ طبیعی برای بقا، بلکه مبارزهٔ اجتماعی برای شکل خاصی از سازمان اجتماعی بوده است

از همان آغاز، سوسیالیسم هم نظریه بود و هم عمل. بنابراین، محدود به کسانی نیست که تصور می‌شود از گذار از سرمایه‌داری به سوسیالیسم سود می‌برند. سوسیالیسم، با تمرکز بر جامعهٔ بی‌طبقه و پایان دادن به کشمکش‌های اجتماعی، و با جذب افراد روشنفکر از تمام اقشار جامعه، تحقق بالقوهٔ خود را از پیش به نمایش گذاشت. پانکئوک، زمانی که هنوز دانشجویی جوان در رشتهٔ علوم طبیعی و تخصص‌اش در ستاره‌شناسی بود، به حزب سوسیال دموکرات کارگری هلند (SDAP) پیوست و بلافاصله در جناح چپ آن، در کنار هرمان گورتر و هنریته رولاند-هولتس قرار گرفت

پیش از این حزب، سازمانی به نام اتحادیه سوسیال دموکرات (SDP) وجود داشت که تحت تأثیر دوملا نیوون‌هویس از انترناسیونال دوم جدا شده بود. دغدغهٔ اصلی این سازمان، ضد نظامی‌گری بود و نیوون‌هویس از اعتصاب عمومی به‌عنوان ابزاری برای جلوگیری از جنگ حمایت می‌کرد. او نتوانست اکثریت را برای پیشنهاداتش با خود همراه کند و خیلی زود روند رو به همکاری طبقاتی را در درون انترناسیونال تشخیص داد. او با اخراج آنارشیست‌ها از انترناسیونال مخالفت کرد و تجربه‌اش در مقام نمایندهٔ پارلمان باعث شد که پارلمان‌گرایی را به‌عنوان ابزاری برای رهایی اجتماعی رد کند. گرایش‌های «آنارشیستی-سندیکالیستی» که نیوون‌هویس نماینده‌شان بود، سازمان را دچار انشعاب کرد، و حزب سوسیالیست جدیدی با گرایشی نزدیک‌تر به الگوی سوسیال دموکراسی آلمان شکل گرفت. با این حال، ایدئولوژی رادیکال حزب پیشین به سنت جنبش سوسیالیستی هلند راه یافت

این رادیکالیسم سنتی در نشریهٔ ماهانهٔ حزب جدید، زمان نو (De Nieuwe Tijd)، به‌ویژه در نوشته‌های گورتر و پانه‌کوک که علیه فرصت‌طلبی رو به رشد رهبران حزب می‌نوشتند، نمود یافت. در سال ۱۹۰۹، جناح چپ به رهبری گورتر از حزب اخراج شد و سازمان جدیدی به نام حزب سوسیال دموکرات (Sozial-Demokratische Partij) تشکیل داد. پانه‌کوک در همین زمان به آلمان رفت. او در مدارس حزبی حزب سوسیال دموکرات آلمان تدریس می‌کرد، برای نشریات نظری این حزب و دیگر روزنامه‌ها، به‌ویژه روزنامهٔ بورژوایی برمن (Bremer Bürgerzeitung) می‌نوشت. او به سازمان جدید گورتر پیوست؛ سازمانی که سال‌ها بعد تحت رهبری ون روِستِین، وینکوپ و ستون، به حزب کمونیست همسو با مسکو تبدیل شد

گرچه در سنت «سوسیالیسم آزادی‌خواهانه» نیوون‌هویس قرار داشت، مخالفت پانه‌کوک با رفرمیسم و «تجدیدنظرطلبی» سوسیال‌دموکراتیک، مخالفتی مارکسیستی با «مارکسیسم رسمی» بودچه در شکل «ارتدوکس» و چه در شکل «تجدیدنظرطلبانه»‌اش. در شکل «ارتدوکس»، مارکسیسم به ایدئولوژی‌ای بدل شده بود که بر نظریه و عملی غیرمارکسی پوشش می‌گذاشت. اما دفاع پانه‌کوک از مارکسیسم نه از سر تعصب دگماتیک، بلکه ناشی از درک این نکته بود که مارکسیسم یک دگما نیست، بلکه روشی برای اندیشیدن دربارهٔ مسائل اجتماعی در بستر واقعی دگرگونی اجتماعی است. نه‌تنها برخی وجوه نظریهٔ مارکس به‌وسیلهٔ تحول خود مارکسیسم فراتر رفت، بلکه برخی از تزهای آن که در شرایط خاصی مطرح شده بودند، با تغییر شرایط اعتبار خود را از دست می‌دادند

جنگ جهانی اول پانه‌کوک را به هلند بازگرداند. پیش از جنگ، او به همراه کارل رادک، پائول فریلیش، و یوهان کنیف، در شهر برمن فعال بود. گروه چپ‌گرایان رادیکال برمن، کمونیست‌های بین‌الملل، بعدتر با اتحادیه اسپارتاکوس ادغام شد و پایه‌گذار حزب کمونیست آلمان شد. گروه‌های ضد جنگ در آلمان تحت رهبری کارل لیبکنشت، رزا لوکزامبورگ، و فرانتس مهرینگ قرار داشتند؛ در هلند، مخالفت با جنگ حول محور هرمان گورتر، آنتون پانکئوک، و هنریته رولاند-هولتس شکل گرفت. در کنفرانس‌های زیمروالد و کیِنتهال، این گروه‌ها با لنین و همراهانش در محکومیت جنگ امپریالیستی و دعوت به اقدامات پرولتری برای صلح یا انقلاب هم‌صدا شدند. انقلاب روسیه در سال ۱۹۱۷ که به‌عنوان آغازی بر یک جنبش انقلابی جهانی ممکن تلقی شد، از سوی رادیکال‌های هلندی و آلمانی حمایت شد، با وجود تفاوت‌های اساسی پیشین میان آنان و لنینیست‌ها

رزا لوکزامبورگ، زمانی که هنوز در زندان بود، نگرانی‌هایی نسبت به گرایش‌های اقتدارگرایانهٔ بلشویسم ابراز کرد. او بیم آن داشت که محتوای سوسیالیستی انقلاب روسیه از میان برود، مگر آن‌که این انقلاب از طریق یک انقلاب پرولتری در غرب مورد حمایت و تصحیح قرار گیرد. موضع او در حمایت انتقادی از رژیم بلشویکی با دیدگاه‌های گورتر و پانه‌کوک هم‌خوانی داشت. با این حال، آن‌ها در حزب کمونیست نوپا فعالیت می‌کردند و برای تشکیل یک انترناسیونال جدید تلاش می‌نمودند. اما از نظر آن‌ها، این انترناسیونال می‌بایست نه‌تنها در نام، بلکه در نگرش نیز نو باشد؛ هم نسبت به هدف سوسیالیستی و هم نسبت به راه رسیدن به آن

برداشت سوسیال‌دموکراتیک از سوسیالیسم، سوسیالیسم دولتی بود که می‌بایست از طریق روندهای دموکراتیک-پارلمانی به دست آید. رأی‌گیری عمومی و اتحادیه‌های کارگری ابزارهایی بودند برای دستیابی به گذار مسالمت‌آمیز از سرمایه‌داری به سوسیالیسم. لنین و بلشویک‌ها به دگرگونی مسالمت‌آمیز باور نداشتند و بر سرنگونی انقلابی سرمایه‌داری تأکید می‌کردند. اما برداشت آن‌ها از سوسیالیسم همچنان همان برداشت سوسیال‌دموکراتیک بود، و ابزارهایی که برای تحقق آن به‌کار می‌بردند همچنان شامل پارلمان‌گرایی و سندیکالیسم می‌شد

با این حال، تزاريسم نه با فرایندهای دموکراتیک و فعالیت‌های اتحادیه‌ای، بلکه با سازمان‌یابی خودجوش شوراهاشوراهای کارگران و سربازانسرنگون شد؛ شوراهایی که البته دیری نپایید که جای خود را به دیکتاتوری بلشویکی دادند. همان‌طور که لنین آماده بود از جنبش شوراها برای پیشبرد اهداف خود استفاده کند، به همان شکل نیز آمادهٔ بهره‌برداری از هر شکل دیگر فعالیت، از جمله پارلمان‌گرایی و سندیکالیسم، برای دستیابی به هدف نهایی‌اش بودیعنی کسب قدرت دیکتاتوری برای حزبش، که آن را در لفافهٔ «دیکتاتوری پرولتاریا» پنهان می‌کرد

پس از رسیدن به این هدف در روسیه، لنین کوشید رژیم خود را با کمک جنبش‌های انقلابی در اروپای غربی تثبیت کند و، در صورت شکست این تلاش، با کسب نفوذ کافی در جنبش کارگری غرب، دست‌کم حمایت غیرمستقیم آن را به دست آورد. به‌دلیل نیازهای فوری رژیم بلشویکی و نیز دیدگاه‌های سیاسی رهبران آن، انترناسیونال کمونیستی نه آغازی برای یک جنبش کارگری نوین بود، بلکه تلاشی بود برای به‌دست‌گیری کنترل جنبش قدیم و بهره‌برداری از آن برای تثبیت رژیم بلشویکی در روسیه

میهن‌پرستی اجتماعی سازمان‌های کارگری غرب و سیاست همکاری طبقاتی آن‌ها در طول جنگ، کارگران انقلابی اروپای غربی را متقاعد ساخت که این سازمان‌ها دیگر نمی‌توانند برای اهداف انقلابی به‌کار گرفته شوند. این سازمان‌ها به نهادهایی بدل شده بودند که به نظام سرمایه‌داری وابسته بودند و باید همراه با سرمایه‌داری از میان برداشته می‌شدند. هرچند پارلمان‌گرایی و سندیکالیسم در مراحل اولیهٔ رشد سوسیالیسم و مبارزه برای نیازهای فوری نقش ضروری و اجتناب‌ناپذیری داشتند، اما دیگر ابزار مبارزهٔ طبقاتی به شمار نمی‌آمدند. و هرگاه وارد درگیری اجتماعی بنیادین می‌شدند، در کنار سرمایه قرار می‌گرفتند. از نگاه پانکئوک، این مسئله، مشکل «رهبری بد» نبود که بتوان آن را با رهبری بهتر جایگزین کرد، بلکه نتیجهٔ شرایط اجتماعی دگرگون‌شده‌ای بود که در آن، پارلمان‌گرایی و سندیکالیسم دیگر نقشی رهایی‌بخش نداشتند. بحران سرمایه‌داری در پی جنگ، مسئلهٔ انقلاب را به‌میان آورد و جنبش کارگری قدیم نمی‌توانست به نیرویی انقلابی بدل شود، زیرا سوسیالیسم جایی برای اتحادیه‌های کارگری یا دموکراسی رسمی بورژوایی ندارد

در هر جایی که کارگران در طول جنگ برای خواسته‌های فوری مبارزه می‌کردند، ناچار بودند این کار را در برابر اتحادیه‌های کارگری انجام دهند؛ همان‌گونه که در اعتصابات گسترده در هلند، آلمان، اتریش و اسکاتلند دیده شد. آن‌ها فعالیت‌های خود را از طریق کمیته‌های کارگاهی، نمایندگان محل کار (Shop Stewards)، یا شوراهای کارگری، مستقل از اتحادیه‌های موجود سازماندهی می‌کردند. در هر وضعیت واقعاً انقلابیچه در روسیه در سال‌های ۱۹۰۵ و ۱۹۱۷، و چه در آلمان و اتریش در سال ۱۹۱۸شوراهای کارگری و سربازان (سویت‌ها) به‌شکل خودجوش پدید آمدند و کوشیدند با گسترش نظام شورایی در سطح ملی، زندگی اقتصادی و سیاسی را سازمان‌دهی کنند. حکومت شوراهای کارگری همان «دیکتاتوری پرولتاریا» است، زیرا شوراها در محل تولید انتخاب می‌شوند و در نتیجه، تمامی لایه‌های اجتماعی‌ای که با تولید مرتبط نیستند، نمایندگی نمی‌شوند. البته این خود به‌تنهایی به سوسیالیسم منتهی نمی‌شود؛ و در واقع، شوراهای کارگری آلمان خودشان با حمایت از مجلس ملی به موجودیت خود پایان دادند. با این حال، خودگردانی پرولتری نیازمند سازمانی اجتماعی است که قدرت تصمیم‌گیری دربارهٔ تولید و توزیع را در دستان کارگران قرار دهد

در این جنبش شورایی، پانه‌کوک آغاز یک جنبش کارگری انقلابی نوین را تشخیص داد؛ حرکتی که در عین حال، شروعی برای بازسازمان‌دهی سوسیالیستی جامعه بود. این جنبش تنها در تقابل با جنبش کارگری قدیم می‌توانست شکل بگیرد و دوام یابد. اصول این جنبش، تندروترین بخش پرولتاریای شورشی را جذب کردو این مسئله باعث ناراحتی شدید لنین شد که نمی‌توانست وجود یک جنبش مستقل از کنترل حزب یا دولت را بپذیرد، و در همان زمان مشغول تضعیف شوراها در روسیه بود. او همچنین نمی‌توانست با یک جنبش کمونیستی بین‌المللی که تحت کنترل مطلق حزب خودش نباشد، موافقت کند. بلشویک‌ها ابتدا از راه دسیسه، و سپس آشکارا پس از سال ۱۹۲۰، تلاش کردند جنبش کمونیستی را از مسیر ضدفراپارلمانی و ضدسندیکایی‌اش منحرف کنند، به‌این بهانه که نباید تماس با توده‌هایی که هنوز به سازمان‌های قدیم وفادار بودند، از دست برود. کتاب کمونیسم چپ: یک بیماری کودکانه اثر لنین، پیش از هر چیز علیه گورتر و پانکئوک، سخنگویان جنبش شورایی کمونیستی نوشته شد

کنوانسیون هایدلبرگ در سال ۱۹۱۹ حزب کمونیست آلمان را به دو شاخه تقسیم کرد: اقلیتی لنینیست و اکثریتی که به اصول ضدفراپارلمانی و ضد سندیکایی پایبند بود؛ اصولی که پایه‌های اولیهٔ حزب را شکل داده بودند. اما اکنون مسئلهٔ تازه‌ای مطرح بود: دیکتاتوری حزب یا دیکتاتوری طبقه؟ کمونیست‌های غیرلنینیست نام «حزب کمونیست کارگری آلمان» (KAPD) را برگزیدند و سازمانی مشابه در هلند نیز تأسیس شد. کمونیست‌های حزبی در برابر کمونیست‌های شورایی قرار گرفتند و پانه‌کوک در کنار دومی ایستاد. شوراگرایان در کنگره دوم انترناسیونال سوم به‌عنوان سمپاتیزان شرکت کردند. اما شرایط عضویت در انترناسیونالیعنی تبعیت کامل تمام سازمان‌های ملی از ارادهٔ حزب روسیهجنبش شورایی نوین را به‌کلی از انترناسیونال کمونیستی جدا ساخت

فعالیت‌های انترناسیونال کمونیستی علیه «چپ افراطی» نخستین مداخلات مستقیم روسیه در زندگی سازمان‌های کمونیستی دیگر کشورها بود. این الگوی کنترل هرگز تغییر نکرد و در نهایت، کل جنبش جهانی کمونیستی را تابع نیازهای خاص روسیه و دولت بلشویکی ساخت. اگرچه جنبش تحت سلطهٔ روسیهچنان‌که پانه‌کوک و گورتر پیش‌بینی کرده بودندهرگز نتوانست اتحادیه‌های کارگری غربی را «تسخیر» کند یا سازمان‌های سوسیالیستی قدیمی را با جدا کردن پیروان از رهبران‌شان تحت سلطه درآورد، اما موفق شد استقلال و خصلت رادیکال جنبش نوظهور کارگری کمونیستی را نابود کند. با اعتباری عظیم که از یک انقلاب سیاسی موفق به‌دست آورده بودند و در پی شکست انقلاب آلمان، بلشویک‌ها توانستند اکثریت بزرگی را در جنبش کمونیستی به اصول لنینیسم جلب کنند. افکار و جنبش شوراگرایی به‌تدریج رو به افول گذاشت و در نهایت، زیر سلطهٔ ترور فاشیستی و جنگ جهانی دوم تقریباً به‌طور کامل ناپدید شد

در حالی‌که مبارزهٔ لنین با «چپ افراطی» نخستین نشانه از گرایش‌های «ضدانقلابی» بلشویسم بود، مبارزهٔ پانه‌کوک و گورتر با فساد لنینیستیِ جنبش کارگری نوین، آغازگر ضدبلشویسم از منظر پرولتری بود. و البته، این تنها شکل یکدست و منسجم از ضدبلشویسم واقعی است. ضدبلشویسم بورژوایی، ایدئولوژی رایج رقابت سرمایه‌داری امپریالیستی است که بسته به تغییرات در توازن قدرت ملی، گاه شدت می‌گیرد و گاه فروکش می‌کند. برای مثال، جمهوری وایمار از یک‌سو با بلشویسم مبارزه می‌کرد و از سوی دیگر، با ارتش سرخ قراردادهای محرمانه و با رژیم بلشویکی قراردادهای اقتصادی علنی امضا می‌کرد تا جایگاه سیاسی و اقتصادی خود را در فرآیند رقابت جهانی تقویت کند. پیمان هیتلراستالین وجود داشت و سپس حمله به روسیه رخ داد. متحدان غربی دیروز به دشمنان جنگ سرد امروز بدل شدندتنها یکی از بارزترین «تناقض‌هایی» که در واقع، چیزی نیستند جز سیاست‌های سرمایه‌داری، که چیزی جز اصل سود و قدرت آن‌ها را تعیین نمی‌کند

ضدبلشویسم باید به‌طور پیشینی ضدسرمایه‌داری نیز باشد، چرا که سرمایه‌داری دولتی بلشویکی صرفاً نوعی دیگر از سرمایه‌داری است. البته این موضوع در سال ۱۹۲۰ به روشنی امروز نبود. شناخت این مسئله نیازمند تجربهٔ عملی با بلشویسم روسی بود تا دریابیم که سوسیالیسم چگونه نمی‌تواند تحقق یابد. انتقال کنترل ابزار تولید از مالکان خصوصی به دولت، و تعیین متمرکز و آمرانهٔ تولید و توزیع، همچنان روابط سرمایه و کار رابه‌مثابه رابطه‌ای میان استثمارگران و استثمارشوندگان، فرمانروایان و فرمان‌برداراندست‌نخورده باقی می‌گذارد. در روند توسعه‌اش، این نظام صرفاً به شکلی مدرن‌تر از سرمایه‌داری می‌انجامد، جایی که سرمایه نه به‌شکل غیرمستقیم، بلکه مستقیماً به مالکیت جمعی طبقه‌ای حاکم بدل می‌شود که از طریق ساختار سیاسی قدرت حفظ شده است. همهٔ نظام‌های سرمایه‌داری در این مسیر حرکت می‌کنند، و به همین دلیل است که «ضدبلشویسم» سرمایه‌داری چیزی جز تجلی رقابت امپریالیستی برای سلطه بر جهان نیست

در نگاه به گذشته، به‌راحتی می‌توان دید که اختلافات پانه‌کوک و لنین نمی‌توانست صرفاً با بحث و استدلال حل‌وفصل شود. اما در سال ۱۹۲۰، هنوز می‌شد امید داشت که طبقهٔ کارگر غربی راهی مستقل در پیش بگیردنه به‌سوی نوعی سرمایه‌داری تعدیل‌شده، بلکه در مسیر الغای کامل آن. گورتر، در پاسخ به کتاب کمونیسم چپ: یک بیماری کودکانه لنین، همچنان تلاش می‌کرد بلشویک‌ها را متقاعد کند که راه‌شان اشتباه است؛ با اشاره به تفاوت‌های شرایط اجتماعیاقتصادی میان روسیه و غرب، و اینکه «تاکتیک‌هایی» که بلشویسم را در روسیه به قدرت رساندند، به‌هیچ‌وجه نمی‌توانند در انقلابی پرولتری در غرب به‌کار روند. توسعهٔ بعدی بلشویسم نشان داد که عناصر «بورژوایی» موجود در لنینیسم، نه ناشی از «نظریه‌ای ناقص»، بلکه ریشه‌دار در خود ماهیت انقلاب روسیه بودندانقلابی که در اصل به‌مثابه انقلابی سرمایه‌داری دولتی، و با اتکا به ایدئولوژی‌ای شبه‌مارکسیستی طراحی و اجرا شد

پانکئوک، در مقالات بی‌شماری در نشریات کمونیستی ضدبلشویکی، و تا پایان عمر خود، ماهیت بلشویسم و انقلاب روسیه را تحلیل و روشن کرد. همان‌طور که در نقد پیشین خود به سوسیال‌دموکراسی نیز چنین کرده بود، این‌جا نیز بلشویک‌ها را به «خیانت» به اصول طبقهٔ کارگر متهم نکرد. او نشان داد که انقلاب روسیه، گرچه رخدادی مهم در مسیر رشد جنبش کارگری بود، اما هدفش چیزی نبود جز ایجاد نظامی تولیدی که می‌توان آن را سوسیالیسم دولتی یا سرمایه‌داری دولتی نامیدکه این دو در واقع یک چیزند. این انقلاب به هدف خود خیانت نکرد، همان‌گونه که اتحادیه‌های کارگری به سندیکالیسم «خیانت» نمی‌کنند. همان‌طور که نمی‌توان از سندیکالیسم انتظاری فراتر از آنچه هست داشت، نمی‌توان از سرمایه‌داری دولتی نیز انتظار داشت که چیزی جز آن‌چه هست، باشد

با این‌حال، انقلاب روسیه تحت پرچم مارکسیسم صورت گرفت و دولت بلشویکی تقریباً به‌طور عمومی به‌عنوان یک رژیم مارکسیستی شناخته می‌شد. مارکسیسمو به‌زودی مارکسیسم-لنینیسم-استالینیسمبه‌عنوان ایدئولوژی سرمایه‌داری دولتی روسیه باقی ماند. برای نشان دادن اینکه «مارکسیسم» لنینیستی واقعاً چه مفهومی دارد، پانه‌کوک به بررسی انتقادی مبانی فلسفی آن پرداخت که در سال ۱۹۳۸ تحت عنوان لنین به‌مثابه فیلسوف منتشر شد

افکار فلسفی لنین در اثرش ماتریالیسم و تجربه‌گرایی انتقادی (Materialism and Empiriocriticism) بیان شده‌اند، که نخست در سال ۱۹۰۸ به زبان روسی و سپس در سال ۱۹۲۷ به زبان‌های آلمانی و انگلیسی منتشر شد. در حدود سال ۱۹۰۴، برخی از سوسیالیست‌های روس، به‌ویژه بوگدانف، به فلسفهٔ طبیعت مدرن غربی، به‌ویژه نظریات ارنست ماخ، علاقه‌مند شدند و تلاش کردند این افکار را با مارکسیسم ترکیب کنند. آن‌ها در درون حزب سوسیالیست روسیه نفوذی پیدا کردند و لنین بر آن شد تا با حمله به منبع فلسفیِ ظاهری این گرایش، آن را از میان بردارد

مارکس، اگرچه نه در معنای خاص فلسفی، دستگاه فکری‌اش را ماتریالیسم می‌نامید. منظور او از ماتریالیسم، پایهٔ مادی تمام هستی اجتماعی و دگرگونی آن بود؛ و این نگرش، در واکنش به رد هر دو گرایش: ماتریالیسم فلسفی فویرباخ و ایده‌آلیسم فلسفی هگل، پدید آمد. برای ماتریالیسم بورژوایی، طبیعت واقعیتی عینی و داده‌شده بود و انسان تابع قوانین طبیعی به شمار می‌رفت. این رویارویی مستقیم میان انسان فردی و طبیعت بیرونی، و ناتوانی در درک جامعه و کار اجتماعی به‌عنوان بخشی جدایی‌ناپذیر از واقعیت کلی، وجه تمایز ماتریالیسم طبقهٔ متوسط با ماتریالیسم تاریخی بود

ماتریالیسم اولیهٔ بورژوایی، یا فلسفهٔ طبیعی، بر این باور بود که از راه تجربهٔ حسی و فعالیت ذهنی برخاسته از آن، می‌توان به دانشی مطلق و معتبر دربارهٔ واقعیت فیزیکیکه متشکل از ماده تصور می‌شددست یافت. اما ماخ و پوزیتیویست‌ها، در تلاش برای گسترش بازنمایی ماتریالیستی از جهان عینی به خود فرایند شناخت، وجود عینی ماده را انکار کردند، زیرا مفاهیم فیزیکی باید از تجربهٔ حسی ساخته شوند و در نتیجه ذهنی باقی می‌مانند. این موضوع برای لنین به‌شدت نگران‌کننده بود، زیرا از نظر او، شناخت تنها زمانی واقعی است که بازتابی از حقیقت عینی باشدیعنی حقیقت دربارهٔ ماده. او تأثیر ماخ را در محافل سوسیالیستی نوعی فساد در ماتریالیسم مارکسی می‌دانست. عنصر ذهنی در نظریهٔ شناخت ماخ، در ذهن لنین به انحرافی ایده‌آلیستی و تلاشی آگاهانه برای احیای تاریک‌اندیشی مذهبی بدل شد

البته واقعیت این بود که پیشرفت انتقادی علم، مفسرانی ایده‌آلیست داشت که برای دینداران دلگرمی فراهم می‌کردند. برخی از مارکسیست‌ها شروع کردند به دفاع از ماتریالیسم طبقهٔ بورژوای انقلابی سابق، در برابر ایده‌آلیسم جدیدو نیز علم نوینِ طبقهٔ سرمایه‌دار تثبیت‌شده. این موضوع برای لنین اهمیتی ویژه داشت، چرا که جنبش انقلابی روسیه، که هنوز در آستانهٔ یک انقلاب بورژوایی قرار داشت، نبرد ایدئولوژیک خود را تا حد زیادی با استدلال‌های علمی و فلسفی بورژوازی اولیهٔ غربی پیش می‌برد

با رویارویی با حملهٔ لنین به «تجربه‌گرایی انتقادی» و تحلیل محتوای علمی واقعی آن، پانه‌کوک نه‌تنها افشاگر تحریف‌ها و ارائهٔ جانب‌دارانهٔ لنین از اندیشه‌های ماخ و آوناریوس شد، بلکه ناتوانی لنین را در نقد آن‌ها از دیدگاه مارکسیستی نیز نشان داد. لنین ماخ را نه از موضع ماتریالیسم تاریخی، بلکه از دیدگاه نوعی ماتریالیسم بورژوایی کهن‌تر و علمی‌نشده‌تر مورد حمله قرار داد. پانه‌کوک در این استفاده از ماتریالیسم طبقهٔ متوسط در دفاع از «مارکسیسم»، نشانه‌ای دیگر از ماهیت نیمه‌بورژوایی و نیمه‌پرولتری بلشویسم و خود انقلاب روسیه می‌دید. این گرایش با مفهوم سرمایه‌داری دولتی از «سوسیالیسم»، با نگرش‌های اقتدارگرا نسبت به خودانگیختگی و سازمان‌یابی، با اصل منسوخ و غیرقابل تحقق تعیین سرنوشت ملی، و با باور لنین مبنی بر اینکه تنها روشنفکران طبقهٔ متوسط قادر به توسعهٔ آگاهی انقلابی هستند و بنابراین رهبری توده‌ها را برعهده دارند، همراه بود. ترکیب ماتریالیسم بورژوایی و مارکسیسم انقلابی که مشخصهٔ فلسفهٔ لنین بود، پس از پیروزی بلشویسم در قالب ترکیب عمل‌گرایی نو-سرمایه‌دارانه و ایدئولوژی سوسیالیستی دوباره ظاهر شد

با این حال، انقلاب روسیه رویدادی پیشرو و با اهمیتی عظیم، هم‌تراز با انقلاب فرانسه بود. این انقلاب همچنین آشکار کرد که نظام سرمایه‌داری تولید منحصر به روابط مالکیت خصوصیکه مشخصهٔ دورهٔ لسه‌فر آن بودنیست. با فروکش‌کردن موج ضعیف فعالیت‌های انقلابی پس از جنگ جهانی اول، سرمایه‌داری علی‌رغم تداوم بحران‌ها، توانست خود را از نو بازسازی کند، و این بار با مداخلات روزافزون دولت در اقتصاد. در کشورهای ضعیف‌تر سرمایه‌داری، این مداخلات به شکل فاشیسم نمود یافت و سیاست‌های امپریالیستی را تشدید کرد که در نهایت به جنگ جهانی دوم انجامید. حتی بیش از جنگ اول، جنگ جهانی دوم نشان داد که جنبش کارگری موجود دیگر جنبشی طبقاتی نیست، بلکه بخشی جدایی‌ناپذیر از سرمایه‌داری معاصر است

در خلال اشغال هلند توسط نازی‌ها در جنگ جهانی دوم، پانه‌کوک کار بر روی شوراهای کارگری را آغاز کرد و آن را در سال ۱۹۴۷ به پایان رساند. این اثر، جمع‌بندی تجربهٔ زندگی او از نظریه و عمل جنبش جهانی کارگری و تحول و دگرگونی سرمایه‌داری در کشورهای مختلف و به‌صورت کلی بود. این تاریخچه از سرمایه‌داری، و مبارزه با آن، با پیروزی نوعی سرمایه‌داری احیاشده اما دگرگون‌شده پس از جنگ جهانی دوم پایان می‌یابد؛ و با تسلیم کامل منافع طبقهٔ کارگر در برابر الزامات رقابتی دو نظام سرمایه‌داری رقیب که برای جنگ جهانی آینده آماده می‌شوند. در غرب، سازمان‌های کارگری باقی‌مانده، در بهترین حالت، چیزی جز جایگزینی سرمایه‌داری انحصاری با سرمایه‌داری دولتی نمی‌خواهند، و جنبش به‌اصطلاح کمونیستی جهانی نیز به امید یک انقلاب جهانی بر اساس الگوی انقلاب روسیه است. در هر دو حالت، سوسیالیسم با مالکیت عمومی‌ای خلط شده است که در آن، دولت ارباب تولید است و کارگران همچنان تحت سلطهٔ طبقه‌ای حاکم‌اند

سقوط سرمایه‌داری کهنه، همچنین فروپاشی جنبش کارگری کهنه بود. آنچه این جنبش به‌عنوان سوسیالیسم می‌پنداشت، به‌واقع شکلی خشن‌تر از سرمایه‌داری از کار درآمد. اما برخلاف طبقهٔ حاکم که خود را به‌سرعت با شرایط جدید تطبیق می‌دهد، طبقهٔ کارگر که همچنان به ایده‌ها و فعالیت‌های سنتی پایبند است، خود را در وضعیتی ناتوان و ظاهراً بی‌امید می‌بیند. و چون تغییرات اقتصادی تنها به‌تدریج باعث دگرگونی اندیشه‌ها می‌شوند، ممکن است هنوز مدت زمانی طول بکشد تا جنبش کارگری جدیدیمتناسب با شرایط نوینپدید آید. چرا که وظیفهٔ کارگران هنوز همان است: یعنی نابودی شیوهٔ تولید سرمایه‌داری و تحقق سوسیالیسم. و این تنها زمانی ممکن است که خودِ کارگران، سازمان‌دهی خویش و جامعه را به‌گونه‌ای پیش ببرند که تولید و توزیع اجتماعی، به‌طور برنامه‌ریزی‌شده، توسط خودِ تولیدکنندگان تعیین شود. هنگامی که چنین جنبش کارگری‌ای ظهور کند، ریشه‌های فکری خود را در اندیشه‌های کمونیسم شورایی و یکی از پیگیرترین نمایندگان آنآنتون پانه‌کوک خواهد شناخت

 

 

 

 

 

 
اسم
نظر ...