اجتماعیسازی
(از "دی اینترناسیوناله")
آنتون پانکواک (حزب کمونیست هلند)
منبع: روزنامه The Call، 10 ژوئن 1920، صفحه 2
مالکیت عمومی: بایگانی اینترنتی مارکسیستها (2007)
I
در ماههای ابتدایی پس از انقلاب آلمان در نوامبر 1918، صدایی به گوش رسید که خواهان "اجتماعیسازی" بود. این ندا بیانگر ارادهی تودهها بود تا به انقلاب معنای اجتماعی بدهند و نگذارند تنها به تغییر افراد یا دگرگونی سادهی سیستم سیاسی محدود شود. کائوتسکی به مردم هشدار داد که اجتماعیسازی سریع بیش از حد میتواند به مشکلاتی منجر شود، زیرا جامعه هنوز آمادگی لازم برای آن را ندارد. کارگران معادن، اجتماعیسازی را به عنوان یکی از اهداف اعتصاب خود مطرح کردند، همچنان که اخیراً معدنکاران بریتانیایی نیز چنین کردهاند. کمیسیونی برای بررسی مسئلهی اجتماعیسازی تشکیل شد، اما شوراهای مخفی و دولت تصمیم آن را به نوعی خرابکاری کردند. برای دولت سوسیالیست اکثریت، اجتماعیسازی تنها یک شعار است، ابزاری برای فریب کارگران؛ همه میدانند که این دولت مدتها پیش از اهداف و اصول سابق سوسیالیسم دست کشیده است. اما سوسیالیستهای مستقل همچنان نگهبانان وفادار آموزههای قدیمی سوسیالیستی باقی ماندهاند؛ آنها به این اصول، بهویژه به برنامهی اجتماعیسازی، بهطور صادقانه باور دارند. از این رو، مطالعهی این برنامه جالب توجه است، زیرا گرایش رادیکالی را که در کنار سوسیالیستهای دولتی یا در مخالفت با آنان در دموکراسیهای اجتماعی تمامی کشورها وجود دارد، نمایان میسازد.
زمانی که کارگران خواهان اجتماعیسازی هستند، بیتردید به سوسیالیسم، به جامعهای با ساختار سوسیالیستی و به حذف بهرهکشی سرمایهداری فکر میکنند. اکنون باید ببینیم آیا این واژه برای رهبران سوسیالدموکرات امروز همان معنا را دارد یا خیر. مارکس هرگز دربارهی اجتماعیسازی سخن نگفت؛ او از سلب مالکیت از صاحبان سرمایه سخن میگفت.
از میان دو تحول اصلی که سوسیالیسم در تولید ایجاد میکند - یعنی حذف بهرهکشی و سازماندهی نظام اقتصادی - حذف بهرهکشی مهمترین و معنادارترین مسئله برای پرولتاریاست. میتوان سازماندهی تولید را بر مبنای سرمایهداری تصور کرد؛ این کار به سوسیالیسم دولتی میانجامد، که منجر به استثمار و بردگی بیشتر پرولتاریا توسط قدرت متمرکز دولت میشود. حذف بهرهکشی به همراه پراکندگی تولید، ایدهآل همکاریکنندگان اولیه و آنارشیستها بود؛ اما در جایی که حذف بهرهکشی به دست آمده، مانند روسیهی کمونیستی، لازم است که فوراً به سازماندهی تولید بپردازیم.
در این مرحله، سوسیالدموکراتها شعارهای کلی ارائه میدهند و در عین حال آماده اقدامات عملی در قالب قوانین میشوند، و از این طریق میتوان به روشنی فهمید که اجتماعیسازی برای آنها به چه معناست. چنین رویکردی در وین، جایی که مارکسیستهایی چون رنر و اتو بائر نفوذ دارند، قابل مشاهده است. در سخنرانیای که بائر در تاریخ ۲۴ آوریل در جلسهای با رهبران اتحادیههای کارگری ارائه داد، استدلالهایی مطرح کرد که از طریق آنها تلاش میکرد برنامههای خود را به این نمایندگان طبقه کارگر توصیه کند. او گفت که برای اجتماعیسازی کامل صنایع بزرگ و حذف سرمایهداران، ابتدا خلع مالکیت ضروری است. "ما باید شرکتهای آنها را از آنها بگیریم" و سپس سازماندهی شکل جدید اداره آغاز شود. "خلع مالکیت نباید بدون پرداخت غرامت انجام گیرد، زیرا مجبور خواهیم بود تمام سرمایهها، از جمله اوراق قرضه جنگی، را مصادره کنیم. بانکهای پسانداز ورشکست خواهند شد، کشاورزان خرد و کارمندان پسانداز خود را از دست میدهند و در عرصه بینالمللی نیز دچار پیچیدگیهایی خواهیم شد. از این رو، مصادره ساده داراییهای سرمایهداری غیرممکن است."
بنابراین، سرمایهداران باید غرامت دریافت کنند. دادگاهی ویژه میزان این غرامت را تعیین میکند که "باید براساس ارزش دائمی مشخص شود و نباید سودهای جنگی را در نظر بگیرد." غرامت به شکل اوراق قرضه دولتی پرداخت میشود که چهار درصد سود سالیانه خواهد داشت.
او نتیجه میگیرد که البته این اقدام هنوز به معنای اجتماعیسازی کامل نیست، چرا که سرمایهدار پیشین همچنان سودی معادل بهرهای سالانه از کسبوکار خود دریافت میکند. "برای حذف تدریجی این مسئله، نیازمند اصلاحات مالیاتی و در نهایت تغییر در حقوق ارث هستیم." در نتیجه، پس از چند نسل، درآمدهایی که حاصل کار نیستند به طور کامل از بین خواهند رفت.
برای روشنتر کردن اصول نهفته در این برنامههای اجتماعیسازی که توسط سوسیالدموکراتها مطرح شده است، باید بیشتر به ماهیت مالکیت سرمایهداری و خلع مالکیت اقتصادی توجه کنیم.
II
پول، در نقش خود به عنوان سرمایه، این توانایی را دارد که از طریق ارزش مازاد بهطور مداوم افزایش یابد. هرکس پول خود را به سرمایه تبدیل کند و آن را در تولید سرمایهگذاری کند، سهمی از کل ارزش مازادی را که توسط پرولتاریای جهان تولید میشود، دریافت میکند.
منبع ارزش مازاد، بهرهکشی از پرولتاریاست؛به نیروی کار قیمتی کمتر از ارزشی که تولید میکند پرداخت میشود.
به این ترتیب، در نظام سرمایهداری، پول و مالکیت نه تنها معنای جدیدی پیدا کردهاند، بلکه تبدیل به معیار تازهای نیز شدهاند. در دنیای خردهبورژوایی، پول معیاری است برای ارزش زمان کاری که برای تولید یک کالا لازم است. اما در نقش خود به عنوان سرمایه، پول معیاری برای ارزش مازاد و سودی است که میتوان از وسایل تولید بهدست آورد. اگرچه ممکن است هیچ کار واقعی در آن صورت نگرفته باشد، باز هم برای قطعهای از زمین به اندازه درآمد حاصل از اجاره آن، قیمتی پرداخت خواهد شد. در مورد یک شرکت بزرگ هم چنین است. اگر تأسیس آن مثلاً ۱۰۰,۰۰۰ فرانک (صد سهم هزار فرانکی) هزینه داشته باشد و ۱۰ درصد سود بدهد، ارزش هر سهم ۱,۰۰۰ فرانک نخواهد بود، بلکه حدود ۲,۰۰۰ فرانک خواهد بود، زیرا ۱,۰۰۰ فرانک با ۵ درصد بهره همان درآمدی را میآورد که آن سهم میآورد. ارزش سرمایهای آن سهم ۲,۰۰۰ فرانک است، چرا که این ارزش بر اساس درآمد تعیین میشود؛ و ارزش سرمایهای کل شرکت نیز ۲۰۰,۰۰۰ فرانک خواهد بود، حتی اگر تنها ۱۰۰,۰۰۰ فرانک هزینه تأسیس آن بوده باشد.
ما میدانیم که بانکهای بزرگ هنگام تأسیس یک شرکت جدید، این تفاوت (بین ارزش واقعی و ارزش اسمی سرمایه) را به عنوان سود پیشپرداخت خود به جیب میزنند و مثلاً در این مورد، سهام ۲۰۰,۰۰۰ فرانکی منتشر میکنند.
از سوی دیگر، اگر سود این شرکت کاهش یابد—مثلاً به دلیل رقابت موفقیتآمیز شرکتهای بزرگتر—و پیوسته کمتر و کمتر شود تا جایی که تنها یک درصد سود بدهد، ارزش سرمایهای آن به ۱۰,۰۰۰ فرانک کاهش مییابد. اگر سود کاملاً ناپدید شود، ارزش سرمایهای شرکت به صفر میرسد و تنها ارزش مادی داراییها باقی میماند که ممکن است تحقق پیدا کند.
بنابراین، مالکیت سرمایهداری، در وهله اول به معنای حق تصرف کالاها نیست، بلکه حق دریافت درآمد بدون کار کردن، و دریافت ارزش مازاد است. این حق به شکل سهم تجلی مییابد، همان کاغذی که این حق بر روی آن ثبت شده است. شرکت، کارخانه، تنها ابزار تولید ارزش مازاد است؛ خود مالکیت، در واقع، حق دریافت ارزش مازاد است. در نتیجه، حذف بهرهکشی یعنی حذف این حق، یعنی حذف ارزش سرمایهداری و مصادره سرمایه. اکنون روش اتو بائر را میتوانیم بفهمیم: اینکه او این نوع سرمایه را با اندوختههای ناچیز افراد عادی که بیشتر به فکر حفظ سرمایه خود هستند تا دریافت درآمد بدون کار کردن، در یک دسته قرار میدهد. به این ترتیب، وی موفق میشود که نمایندگان اتحادیههای کارگری را از ایده حمله به بهرهکشی بترساند.
بنابراین، حذف مالکیت سرمایهداری و حذف بهرهکشی علت و معلول یا وسیله و هدف نیستند؛ بلکه آنها دو جنبه از یک واقعیت هستند. مالکیت سرمایهداری بدون بهرهکشی وجود ندارد و ارزش آن نیز از طریق ارزش مازاد تعیین میشود. اگر به هر طریقی ارزش مازاد از بین برود و کارگر تمام محصول کار خود را دریافت کند، مالکیت سرمایهداری نیز همزمان از بین میرود. اگر پرولتاریا شرایط کار خود را به گونهای بهبود بخشد که شرکتها دیگر هیچ سودی برای سرمایه ایجاد نکنند، ارزش سرمایهای آنها به صفر میرسد؛ کارخانهها ممکن است برای جامعه بسیار مفید باشند، اما ارزش خود را برای سرمایهداران از دست میدهند. در این حالت، پول توانایی تولید سود یا ارزش مازاد را از دست میدهد، چرا که کارگران دیگر اجازه بهرهکشی از خود را نمیدهند. این همان سلب مالکیت است که مارکس در نظر داشت. مالکیت سرمایهداری حذف خواهد شد، زیرا سرمایه دیگر ارزشی نخواهد داشت و سودی تولید نخواهد کرد. این سلب مالکیت اقتصادی، که در آن مالکیت ارزش خود را از دست میدهد و در نتیجه از بین میرود، حتی اگر حق اختیار آزاد باقی بماند، در مقابل سلب مالکیت قانونی قرار میگیرد که اغلب در جهان سرمایهداری رخ میدهد، به این صورت که حق اختیار آزاد سرکوب میشود، در حالی که مالکیت به شکل پرداخت غرامت باقی میماند.
بدون نیاز به توضیح، واضح است که در دوره گذار از سرمایهداری به سوسیالیسم، سلب مالکیت قانونی نیز رخ خواهد داد. قدرت سیاسی پرولتاریا تمام اقدامات لازم برای حذف بهرهکشی را انجام خواهد داد. این قدرت به محدود کردن حق بهرهکشی کارفرمایان قبلی از طریق تنظیم دستمزدها، ساعات کار و قیمتها قانع نخواهد شد؛ بلکه آن را کاملاً از میان خواهد برد. پایه اقتصادی این اقدامات بدینصورت تعریف میشود: این اقدامات به معنی مصادره تمام اموال نیست؛ همانطور که طبقه خردهبورژوازی وحشتزده تصور میکند، بلکه به معنای حذف تمام حقوق مرتبط با ارزش مازاد، یعنی درآمدی است که بدون کار تولید شده است. این اقدامات بیان قانونی این واقعیت سیاسی است که پرولتاریا به عنوان طبقه حاکم دیگر حاضر به تحمل بهرهکشی نیست.
III
برنامه اجتماعیسازی به روش بائر، به معنی سلب مالکیت قانونی بدون سلب مالکیت اقتصادی است—رویکردی که هر دولت سرمایهداری ممکن است پیشنهاد کند. ارزش سرمایهای شرکتها به کارفرمایان در قالب غرامت پرداخت میشود و از آن پس، آنها به جای سود به صورت بهره بر اوراق قرضه، سود سابق خود را دریافت میکنند. تأکید بائر بر عدم در نظر گرفتن سودهای جنگی نشان میدهد که سود عادی به عنوان معیار در نظر گرفته میشود. این شکل اجتماعیسازی، سرمایهداری خصوصی را با سرمایهداری دولتی جایگزین میکند؛ دولت مسئول است که سود حاصل از کار کارگران را به سرمایهداران تحویل دهد. برای کارگران، تغییرات اندکی رخ میدهد؛ آنها همچنان بدون اینکه سرمایهداران کار کنند، باید درآمدی برای آنها تولید کنند. بهرهکشی همانند گذشته ادامه دارد.
اگر چنین پیشنهادی در دورهای از رونق سرمایهداری ارائه شده بود، ممکن بود پرولتاریا آن را بپذیرد؛ زیرا در آن صورت، میزان ارزش مازادی که به سرمایهداران میرسد ثابت بود و هر گونه افزایش در بهرهوری، ناشی از سازماندهی و پیشرفت فنی، به نفع پرولتاریا بود. اما طبقه سرمایهدار هرگز به چنین طرحی فکر نکرد، زیرا این منافع را برای خود میخواست.
امروز اما شرایط متفاوت است و ارزش مازاد در خطر است. آشفتگی اقتصادی، کاهش موجودیها و مواد خام، و پرداختهای سنگین به سرمایهداری قدرتهای ائتلاف، کاهش سود سرمایهداری را پیشبینی میکند. شورش تودههای کارگری و آغاز انقلاب پرولتری، که سرنوشت بهرهکشی را به تردید میکشد، اوضاع را پیچیدهتر کرده است. اجتماعیسازی در این شرایط به موقع از راه میرسد تا سود سرمایهداران را در قالب بهره تضمین کند. یک دولت کمونیستی، مانند دولت روسیه، بلافاصله نتایج آزادی و قدرت تازه یافته پرولتاریا را تضمین میکند و از هرگونه حق بهرهکشی بیشتر برای سرمایه جلوگیری میکند. اما یک دولت سوسیال دموکراتیک، بردگی سابق پرولتاریا را با تداوم پرداختهای قدیمی به سرمایه در زمانی که این پرداختها باید متوقف شود، تضمین میکند. اجتماعیسازی در چنین شرایطی تنها بیان قانونی این واقعیت سیاسی است که پرولتاریا فقط در ظاهر حاکم است و هنوز آماده است که تحت بهرهکشی بماند. همانطور که دولت "سوسیالیستی" تنها ادامه دولت سرمایهداری سابق تحت پرچم سوسیالیسم است، "اجتماعیسازی" نیز صرفاً ادامه بهرهکشی سرمایهداری سابق تحت پوشش سوسیالیسم است.
اگر بپرسیم چگونه سیاستمداران باهوش و مارکسیستهای سابق به چنین افکاری رسیدهاند، خصوصیات سیاسی گرایش مستقلی که در حزب سوسیالیست مستقل متجلی شده است پاسخ ما را روشن خواهد کرد. این گرایش اسمی رادیکال داشت و به زبان از مبارزهی طبقاتی حمایت میکرد، اما از هر نوع مبارزهی شدید هراس داشت. این موضوع پیش از جنگ نیز صادق بود، زمانی که کائوتسکی، هازه و دوستانشان به عنوان یک "مرکز مارکسیستی" با چپ افراطی رادیکال مخالفت میکردند. امروز نیز همین روند در جریان است. آنها میخواهند سوسیالیسم را برای کارگران بیاورند، اما از مبارزه با طبقه سرمایهدار میترسند. آنها به خوبی میدانند که حذف واقعی همه سودهای سرمایهداری و مصادره سرمایه، همانطور که در کمونیسم روسیه محقق شده است، طبقه سرمایهدار را وارد یک مبارزه شدید خواهد کرد، زیرا این مسئله، به معنای مرگ و زندگی برای آنها به عنوان یک طبقه است. این سیاستمداران، پرولتاریا را برای این مبارزه ضعیف میدانند و به همین دلیل به دنبال دستیابی به هدف خود از مسیرهای میانبر هستند؛ مسیرهایی که برای طبقه سرمایهدار جذاب باشد. از لحاظ سیاسی، برنامههای اجتماعیسازی تلاشی است برای هدایت پرولتاریا به هدف سوسیالیستی بدون ایجاد برخورد با طبقه سرمایهدار و بدون برانگیختن خشم شدید آن؛ و به این ترتیب، اجتناب از یک مبارزه طبقاتی خشونتآمیز.
اگرچه این نیت قابل تحسین است، اما در عمل غیرممکن به نظر میرسد. اگر تمام موارد ضروری برای تضمین پرداختهای سرمایهداری—بهره برای مالکان پیشین ابزار تولید، بهره بر وامهای جنگی، و پرداختهای سنگین به سرمایهداری قدرتهای ائتلاف—را در نظر بگیریم، روشن است که حتی اگر پرولتاریا به کار سخت و شرایط زندگی بدتر نیز تن دهد، نمیتوان این هزینهها را تحقق بخشید. در وضعیت کنونی نابودی زندگی اقتصادی و کاهش توان فیزیکی تودهها، حذف فوری همه عوامل انگلگونه برای رهایی جامعه ضرورت فوری دارد. اما حتی اگر این وضعیت غیرعادی از فقر را در نظر نگیریم و فقط اجتماعیسازی را به عنوان یکی از اولین گامهای انقلاب پرولتری در نظر بگیریم، مادامی که پرولتاریا هنوز همه قدرت خود را به دست نیاورده است غیرممکنی آن آشکار میشود. وقتی کارگران بیدار شوند و به دنبال آزادی و استقلال بروند، خواستههایی برای بهبود شرایط کار و زندگی خود مطرح خواهند کرد.
این بهبودها بلافاصله سودها را کاهش خواهد داد. دولت سوسیالیستی ممکن است از آنها بخواهد که «سختتر کار کنند»، اما نتیجهای عکس خواهد داد. زمانی که یوغ سرمایهداری دیگر بر کارگران سنگینی نکند، شدت غیرانسانی بهرهکشی کاهش مییابد و کار انسانیتر میشود. سودها و درآمدهای سرمایهداران کاهش مییابد. بدون اجتماعیسازی، این سرمایهداران خصوصی خواهند بود که زیان را متحمل میشوند، اما زمانی که دولت موظف به پرداخت سود به آنها باشد، این دولت سوسیالیستی است که سود آنها را با وجود آغاز انقلاب کارگری تضمین میکند و زیان را متحمل میشود. در نتیجه، دولت با دو گزینه روبهرو خواهد شد: یا باید در برابر مطالبات کارگران مقاومت کند، اعتصابها را سرکوب کند، به عنوان یک دولت خشونتآمیز در کنار سرمایه و علیه پرولتاریا عمل کند؛ یا دچار ورشکستگی غیرقابل اجتناب شود. در این صورت، طبقه سرمایهدار بار دیگر پیروزی خود را اعلام خواهد کرد، زیرا بهطور عملی، غیرممکن بودن "اجتماعیسازی" ثابت خواهد شد.
این نتیجه تلاش برای دستیابی به شکلی از سوسیالیسم با اجتناب از مبارزه طبقاتی خواهد بود. اجتماعیسازی که برای حفظ سودهای طبقه سرمایهدار طراحی شده است، نمیتواند راهی به سوی سوسیالیسم باشد. راه دیگری جز حذف بهرهکشی وجود ندارد و برای این منظور باید یک مبارزه طبقاتی بیامان را ادامه داد.
Socialisation (Part I), by Pannekoek. June 1920