آیندهی جنبش کارگری آلمان/پل ماتیک
11-11-2024
بخش انقلابها و جنبشها
55 بار خواندە شدە است
پل ماتیک
آیندهی جنبش کارگری آلمان
(۱۹۳۴)
منتشر شده در: "مکاتبات بینالمللی شورا" جلد ۱، شماره ۱، اکتبر ۱۹۳۴، صفحات ۱۴-۱۱
مقالهی "آیندهی جنبش کارگری آلمان" توسط پل ماتیک، در سال ۱۹۳۴ منتشر شده و به بررسی تغییرات ساختاری جامعه و اثرات آن بر جنبش کارگری آلمان میپردازد. ماتیک در ابتدا اشاره میکند که تحلیل جنبش کارگری نمیتواند صرفاً بر اهداف سازمانها متکی باشد؛ بلکه باید تغییرات اقتصادی و پیامدهای سیاسی آن را نیز مدنظر قرار داد، زیرا این تغییرات، کلید فهم کامل فاشیسم است.
در شرایط بحرانی، اقتصاد انحصاری با گرایشهای رکودآمیز خود علیه اصول آزادی اقتصادی و دموکراسی صوری میجنگد. این روند تمرکز سرمایه، همهی گروههای اجتماعی را تحت تأثیر قرار میدهد؛ اما تنها طبقهی کارگر است که میتواند به مخالفت جدی با نظام موجود برآید. در مقابل، طبقهی متوسط به دلیل وابستگی اقتصادیاش، سیاست مستقل ندارد و تنها ایدئولوژی عقبماندهای را ترویج میکند که هرگونه پیشرفت اجتماعی منجر به زوال آن به عنوان یک گروه خاص میشود.
ماتیک، حمایت طبقهی متوسط از جنبش فاشیسم را نشانهی بیاهمیتی تاریخی این طبقه میداند. او بیان میکند که سیاستهای نظام اقتصادی نمیتوانند تحت ایدئولوژی فاشیسم قرار بگیرند و هر چه این ایدئولوژی بلندتر فریاد بزند، به همان اندازه خود را از بین میبرد. از آنجایی که فاشیسم نمیتواند تغییر انقلابی در نظام اقتصادی ایجاد کند، مجبور به پیروی از قوانینی میشود که موجب فقر بیشتر طبقهی متوسط نیز خواهد شد. بنابراین، فاشیسم به صورت اجتنابناپذیر به نوعی دستگاه دولتی تبدیل میشود که باید منافع گروههای اقتصادی قدرتمند را در برابر کل جامعه محافظت کند. به همین دلیل، فاشیسم تنها به عنوان یک ضرورت سیاسی در خدمت گروههای انحصاری در شرایط بحران قابل درک است.
ماتیک همچنین اشاره میکند که مبارزه برای دموکراسی در شرایط کنونی صرفاً نوعی مبارزهی ظاهری و بینتیجه است. به باور او، هرگونه تلاش برای احیای دموکراسی، یک توهم است و بازسازی جنبش کارگری بر این پایه محکوم به شکست است. تلاشهای گروههای سوسیالیستی و کمونیستی برای فعالیتهای زیرزمینی و ایجاد جنبشهای مخفی، به زعم ماتیک، نشانهی این است که آنها نیز در توهم امکان بازگشت به دوران دموکراسی به سر میبرند.
در تحلیل ماتیک، فاشیسم با از بین بردن جنبش کارگری قدیم، مانع شکلگیری جنبشهای جدید میشود. او معتقد است که با ادامهی بحران و افزایش تروریسم علیه کارگران، مبارزهی طبقاتی به صورت خودجوش ادامه خواهد یافت و از قالبهای جدیدی مانند شوراهای کارگری شکل خواهد گرفت. این شوراها، که بیانگر نیازهای مادی مبارزان هستند و از ایدئولوژیهای خاص فراتر میروند، جنبشی واقعی را به نمایش میگذارند که انقلاب را نه به عنوان مسئلهای حزبی، بلکه به عنوان مسألهای طبقاتی دنبال میکند.
در پایان، ماتیک پیشبینی میکند که جنبش کارگری با تشدید بحران و تحت فشار فاشیسم به صورت خودجوش رشد میکند و در نهایت، برخلاف نظامهای حزبی قدیمی، به شکلی از سازماندهی و رهبری خودمختار خواهد رسید. او معتقد است که این جنبش در نهایت قدرت را در دست خواهد گرفت.
*****
هر گونه گمانهزنی دربارهی آیندهی جنبش کارگری آلمان باید نه تنها اهداف سازمانهای مختلف، بلکه دگرگونیهای ساختاری جامعهی مدرن در دههی اخیر را نیز در نظر بگیرد. این تغییرات در ساختار اقتصادی، به همراه پیامدهای سیاسی آن، کلید ضروری برای درک کامل فاشیسم است.
در بحران کنونی، شکل انحصاری اقتصاد، گرایشهایی رکودی در درون خود ایجاد میکند که از لحاظ اقتصادی علیه اصول "آزاد" سرمایهداری و از لحاظ سیاسی علیه "دموکراسی صوری" است. فرآیند تمرکز سرمایه، که در طول بحران نیز ادامه دارد، بر همهی گروههای اجتماعی تأثیر میگذارد؛ هرچند تنها طبقهی کارگر قادر است که در مخالفتی حقیقی علیه نظام موجود برانگیخته شود. وابستگی اقتصادی طبقهی متوسط به آن اجازهی سیاست مستقلی نمیدهد؛ بلکه تنها ایدئولوژی واپسگرا را در این طبقه توسعه میدهد، زیرا هر پیشرفت اجتماعی به نابودی این طبقه به عنوان یک گروه خاص منجر میشود.
اینکه طبقهی متوسط به ستون اصلی جنبش فاشیستی تبدیل شده است، تنها نشانهی بیاهمیتی تاریخی آن است. سیاستهای نظام اقتصادی موجود نمیتوانند تابع ایدئولوژی فاشیستی باشند و هر چه این ایدئولوژی بلندتر فریاد بزند، به همان اندازه خود را نابود میکند. از آنجا که فاشیسم قادر به ایجاد تغییری انقلابی در نظام اقتصادی نیست، مجبور به پیروی از قوانینی است که به سادگی منجر به فقیرتر شدن طبقهی متوسط نیز میشود. جنبش فاشیستی ناگزیر است که در روند تحولات، به دستگاه دولتی فاشیستی تقلیل یابد که باید علناً از منافع گروههای اقتصادی قوی در برابر جامعه به عنوان یک کل محافظت کند. از منظر عملی، فاشیسم تنها به عنوان بیان ضرورتهای سیاسی گروههای انحصاری در دورهی بحران قابل ارزیابی است. فاشیسم چیزی نیست جز الزام به تروریسم دائمی علیه طبقهی کارگر؛ و این الزام از این واقعیت ناشی میشود که تهدید بیشتر سود صنعتی به دلیل ناآرامیهای اجتماعی دیگر قابل تحمل نیست، زیرا سود ناکافی کنونی بقای نظام اقتصادی را بیشتر و بیشتر زیر سوال میبرد. علاوه بر این، فاشیسم باید مبارزهی طبقاتی علیه مبارزهی طبقاتی را که آن را انکار میکند، به راه اندازد تا ملت را برای درگیریهای امپریالیستی آماده کند که انتظار میرود.
در نتیجهی تضادهای موجود در جامعه – تضادهایی که تنها به لفظ قابل انکارند، نه در واقعیت – فاشیسم ممکن است رهبران و نمادهای خود را تغییر دهد یا حتی تحت شرایط خاص، به دلیل آشوبهای جدید اجتماعی، جای خود را به یک رژیم نئو-دموکراتیک دهد. اما در عمل، این تغییر تنها جابهجایی رهبران و نمادها خواهد بود، زیرا حتی دموکراسی بازسازیشده نیز مجبور به اتخاذ سیاستهای فاشیستی خواهد شد. حتی یک دستگاه دولتی با "ذهنیتی دموکراتیک" مجبور به محافظت از جامعهی موجود با ابزارهای لازم است، که امروز ابزارهای تروریستی هستند. بدون نادیده گرفتن تفاوتهای فاشیسم و دموکراسی، میتوان گفت که هر دو این شکلهای اجتماعی، در چارچوب نظام فعلی، تنها امکانات عملی مشابهی دارند، زیرا سیاست همیشه توسط ضرورتهای اقتصادی تعیین میشود.
از این دیدگاه، هر مبارزهای برای دموکراسی تنها یک مبارزهی کاذب است. و به همین دلیل، چنین مبارزهای برای کارگران بیمعنی است و تنها توسط گروههایی انجام میشود که میخواهند سیاستهای سرمایهداری را دنبال کنند، یعنی تنها میخواهند حکومت کنند. این مبارزه حتی توسط "مبارزان" نیز تعیین نخواهد شد، بلکه توسط فرآیندهای موجود در نظام اقتصادی تعیین میشود. تنها این فرض نادرست که اقتصاد کنونی هنوز قادر به توسعهی پیشرو است میتواند توهم یک عصر جدید دموکراتیک را تغذیه کند.
در آلمان نیز، مبارزهی طبقاتی واقعی بر سر مسئلهی دموکراسی نخواهد بود و تمام تلاشها برای برپایی جنبش کارگری جدید بر این اساس، از پیش محکوم به شکست است. تلاشهای جنبش سوسیالیستی برای احیای خود از طریق تندتر کردن لحن شعارهای خود، به دلیل عدم امکان عینی برای بازگرداندن تاریخ به عقب، به شکست میانجامد. درخواست برای بازسازی دموکراسی به اندازهی ایمان فاشیستها به بازگشت به "روزگار خوب گذشته" مضحک است.
تلاشهای گروههای کمونیستی مختلف برای ایجاد جنبشهای غیرقانونی به سبک حزب قدیم، نشان میدهد که آنها توهمات جنبش سوسیالیستی را کاملاً شریک هستند. هیچ چیزی در مورد نقش حزب در این گروهها تغییر نکرده است. آنچه که زمانی قانونی بود، اکنون قرار است به صورت غیرقانونی و به همان شکل ادامه یابد. آنها کاملاً از این واقعیت غافلاند که جنبش حزبی قدیم تنها بیان دموکراسی صوری بود و هیچ جایی غیر از آن نمیتوانست وجود داشته باشد. حزب با دموکراسی درهمتنیده است؛ یکی بدون دیگری امکانپذیر نیست. هر کسی که تصور میکند میتوان سازمانهای حزبی قوی را که قادر به ایفای نقشی تعیینکننده در تاریخ هستند، دوباره برپا کرد، ضرورتاً، هر چند که ممکن است اعتراض کند، به امکان یک عصر دموکراتیک جدید باور دارد و مانند فاشیستها و سوسیالیستها تنها خود را با سنتها فریب میدهد.
هیچ چیز سادهلوحانهتر از ادعاهای مختلف گروههای سیاسی مختلف در آلمان مبنی بر داشتن هزاران عضو غیرقانونی در صفوفشان نیست. این محاسبات تنها در کشورهای خارجی مطرح میشود و امکان اثبات ندارند، بلکه تنها از نیاز رقابتی احزاب مختلف در کشورهایی که هنوز به فاشیسم نرسیدهاند، سرچشمه میگیرند. این محاسبات به این دلیل مشکوک است که هیچ راهی برای انجام آنها وجود ندارد؛ هیچ جنبش کارگری غیرقانونی که بر اصول حزبی مبتنی باشد، در آلمان وجود ندارد.
درست است که حزب کمونیست در چند ماه نخست دیکتاتوری موفق شد بخشهایی از اعضای غیرخودفروختهی خود را به انجام تظاهراتهای کوچک، پرداخت حق عضویت، توزیع اعلامیهها و غیره ترغیب کند. اما این فعالیتها تنها به این دلیل ممکن بود که ترور فاشیستی هنوز سازمان نیافته بود و فعالیت کمونیستی به همان اندازه که دستگاه "چکا" فاشیستی شبکههای خود را گستردهتر کرد، کاهش یافت. این "روحیه انقلابی" حزب کمونیست – روحیهای که در لحظهی مناسب خواب بود، زیرا نمیخواست آن لحظه بیاید – از بیمعنایی خود فروپاشید. هزاران نفر از اعضای سرسپردهی حزب به دلیل توزیع اعلامیههایی که تنها حاوی شعار "دستها از اتحاد جماهیر شوروی کوتاه" بودند، به اردوگاههای کار اجباری کشیده شدند.
ماتیک نتیجه میگیرد که با نابودی جنبش کارگری قدیم توسط فاشیسم، امکان برپایی جنبش دیگری وجود ندارد.
هر گونه گمانهزنی در مورد آیندهی جنبش کارگری آلمان باید نه تنها اهداف سازمانهای مختلف، بلکه تحولات ساختاری در جامعهی مدرن طی دههی گذشته را نیز در نظر بگیرد. این تغییر در ساختار اقتصادی، همراه با پیامدهای سیاسی آن، کلید ضروری برای درک کامل فاشیسم است.
در بحران کنونی، شکل انحصاری اقتصاد در درون خود گرایشهایی را ایجاد میکند که از لحاظ اقتصادی علیه اصل "آزادی اقتصادی" و از لحاظ سیاسی علیه "دموکراسی صوری" است. فرآیند تمرکز سرمایه، که در طول بحران ادامه دارد، بر همهی گروههای اجتماعی فشار وارد میکند، اما تنها طبقهی کارگر است که میتواند در مخالفتی واقعی با نظم موجود قرار گیرد. وابستگی اقتصادی طبقهی متوسط به آن اجازهی هیچ سیاست مستقل و خاصی نمیدهد؛ این طبقه فقط ایدئولوژیای واپسگرا تولید میکند، زیرا هرگونه پیشرفت اجتماعی به سقوط این طبقه به عنوان یک گروه خاص منجر میشود.
اینکه طبقهی متوسط به اصلیترین حامی جنبش فاشیستی تبدیل شده است، تنها نشاندهندهی بیاهمیتی تاریخی آن است. سیاستهای نظام اقتصادی موجود نمیتوانند تابع ایدئولوژی فاشیستی شوند و هر چه این ایدئولوژی بلندتر فریاد بزند، به همان اندازه خود را بیشتر نابود میکند. فاشیسم به دلیل ناتوانی در ایجاد تغییر انقلابی در نظام اقتصادی، مجبور به پیروی از قوانینی است که به سادگی فقر بیشتر طبقهی متوسط را نیز به همراه میآورد. جنبش فاشیستی ناگزیر است که در روند تحولات به یک دستگاه دولتی فاشیستی تقلیل یابد که باید علناً از منافع گروههای اقتصادی قویتر در برابر جامعه به عنوان یک کل دفاع کند.
از منظر عملی، فاشیسم تنها به عنوان بیان ضرورتهای سیاسی گروههای انحصاری در دورهی بحران قابل درک است. فاشیسم چیزی جز الزام به تروریسم دائمی علیه طبقهی کارگر نیست؛ و این الزام ناشی از این واقعیت است که تهدید بیشتر سود صنعتی توسط ناآرامیهای اجتماعی دیگر قابل تحمل نیست، چرا که سود ناکافی کنونی، بقاء نظام اقتصادی را بیش از پیش زیر سوال میبرد. علاوه بر این، فاشیسم باید مبارزهی طبقاتی را علیه همان مبارزهی طبقاتی که آن را انکار میکند، به راه اندازد تا "ملت" را برای درگیریهای امپریالیستی آینده آماده کند.
به دلیل تضاد منافع موجود در جامعه - تضادهایی که تنها در کلام قابل انکارند، نه در واقعیت - ممکن است فاشیسم رهبران و نمادهای خود را تغییر دهد یا حتی در شرایط خاص، در نتیجهی تحولات اجتماعی جدید، جای خود را به یک رژیم نئو-دموکراتیک بدهد. اما در عمل، این تغییر چیزی بیش از تعویض رهبران و نمادها نخواهد بود، چرا که حتی دموکراسی بازسازیشده نیز ناگزیر به اتخاذ سیاستهای فاشیستی خواهد بود. حتی یک دولت با ذهنیتی دموکراتیک نیز مجبور است جامعه موجود را با ابزارهای ضروری که امروزه ابزارهای تروریسم هستند، حفظ کند. بدون چشمپوشی از تفاوتهای بین فاشیسم و دموکراسی، میتوان گفت که این دو شکل اجتماعی، در چارچوب سیستم کنونی، تنها امکانات عملی یکسانی دارند، زیرا سیاستها همیشه تحت سلطهی ضرورتهای اقتصادی است.
از این منظر، هر گونه مبارزه برای دموکراسی فقط یک مبارزهی صوری است. و به همین دلیل، چنین مبارزهای برای طبقه کارگر بیمعنی است و تنها توسط گروههایی قابل اجرا است که مایل به پیروی از سیاستهای سرمایهداری هستند؛ یعنی آنهایی که فقط به دنبال حکومت کردن هستند. این مبارزه حتی توسط "مبارزان" نیز تصمیمگیری نمیشود، بلکه فرآیندهای درون سیستم اقتصادی آن را تعیین خواهند کرد. تنها این فرضیهی اشتباه که اقتصاد کنونی هنوز توانایی پیشرفت دارد، میتواند توهمی از یک دورهی دموکراتیک جدید را ایجاد کند.
در آلمان نیز، مبارزهی واقعی طبقاتی حول محور دموکراسی نخواهد بود و تمام تلاشها برای ایجاد جنبش کارگری جدید بر این مبنا از پیش محکوم به شکست است. تلاشهای جنبش سوسیالیستی برای نوسازی خود از طریق رادیکالکردن شعارهایش، به دلیل ناممکنبودن بازگرداندن تاریخ، بیفایده است. درخواست برای احیای دموکراسی به اندازهی ایمان فاشیستها به بازگشت "روزهای خوب قدیم" مضحک است.
تلاشهای گروههای مختلف کمونیستی برای ایجاد جنبشهای غیرقانونی به سبک احزاب قدیمی نشان میدهد که آنها کاملاً توهمات جنبش سوسیالیستی را به اشتراک میگذارند. هیچ تغییری در ایدهی این گروهها در مورد نقش حزب ایجاد نشده است. آنچه که زمانی قانونی بود، اکنون به همان شکل و به طور غیرقانونی ادامه مییابد. آنها بهطور کامل از درک این موضوع ناتوانند که جنبش حزبی قدیمی صرفاً بیانی از دموکراسی صوری بود و نمیتوانست در جای دیگری وجود داشته باشد. حزب و دموکراسی به هم پیوستهاند؛ یکی بدون دیگری ممکن نیست. هرکس که فکر میکند میتوان سازمانهای حزبی قوی ایجاد کرد که بتوانند نقشی تعیینکننده در تاریخ ایفا کنند، ناگزیر - حتی اگر به شدت انکار کند - به امکان یک دورهی دموکراتیک جدید باور دارد و همچون فاشیستها و سوسیالیستها، صرفاً خود را با سنتها تسکین میدهد.
هیچ چیز سادهلوحانهتر از ادعاهای مختلف گروههای سیاسی مختلف در آلمان نیست که به ادعای خود دارای هزاران عضو غیرقانونی هستند. این اعداد تنها میتوانند در کشورهای خارجی عنوان شوند. این آمار و ارقام قابل اثبات نیستند و تنها از نیازهای رقابتی احزاب مختلف در کشورهایی که هنوز تحت سلطه فاشیسم قرار نگرفتهاند، سرچشمه میگیرند. این آمار به دلیل آنکه هیچ راهی برای تأییدشان وجود ندارد، کاملاً مشکوک هستند؛ هیچ جنبش کارگری غیرقانونی و مبتنی بر اصول حزبی در آلمان وجود ندارد.
درست است که حزب کمونیست در ماههای اولیهی دیکتاتوری موفق شد تا بخشهایی از اعضای وفادار خود را به انجام تظاهرات محدود، جمعآوری حق عضویت و توزیع اعلامیهها ترغیب کند. اما این فعالیت تنها به این دلیل ممکن بود که تروریسم فاشیستی هنوز ساختار نیافته بود و در همان اندازهای که دستگاه "چکا"ی فاشیستی دامنهی نفوذ خود را گسترش داد، فعالیت کمونیستی کاهش یافت. این روحیهی "انقلابی" حزب کمونیست - که در لحظهی مناسب خاموش بود چون نمیخواست آن لحظه بیاید - به دلیل بیهودگی خود فروپاشید. هزاران نفر از پیروان سرسخت حزب برای پخش اعلامیههایی که تنها حاوی شعار "دست از سر اتحاد جماهیر شوروی بردارید" بود، به اردوگاههای کار اجباری کشیده شدند. نوسان در عضویت به حزب کمونیست اختصاص داشت. حزب سوسیالیست از اعضای قدیمی تشکیل شده بود که قادر به تغییر نبودند، در حالی که حزب کمونیست عمدتاً شامل افراد جوانی بود که به جای باور، تنها لباسهای خود را تغییر میدادند. این جداشدگان کار فاشیسم را در سرکوب فعالیتهای غیرقانونی حزب کمونیست آسانتر کردند. سیاست گلادیاتورگونهی حزب کمونیست حتی شجاعت در ناامیدی نبود، بلکه تنها به خدمت دفاع از "سازندگان تزی" کمونیستی درآمده بود که بهطور طبیعی ادعا میکردند که حکومت هیتلر نمیتواند مدت زیادی دوام بیاورد.
اگرچه گروههای سیاسی زیرزمینی مجدداً سازماندهی شدند، پلیس فاشیستی نیز خود را برای سرکوب زیرزمینی تنظیم کرد. روز به روز دستگیری مقامات، سرکوب محلهای تجمع، و توقیف افراد ارتباطی رخ میداد و هنوز هم رخ میدهد. آنچه امروز ساخته میشود، فردا از بین میرود. بهتدریج و با اطمینان کامل، حتی آغاز فعالیتهای غیرقانونی نیز محو میشود. این شرایط اولین بار بهوضوح نشان داد که ایدئولوژی ملیگرایانهی سوسیالیستی چقدر در دل کارگران نیز ریشه دوانده است. آنان خود را بهدلخواه برای کمک به سرکوب "مارکسیسم" در خدمت مقامات قرار دادند. حالتی از بیاعتمادی عمومی در جنبش گسترش یافت. کسی که امروز در جلسات "حزب" حضور داشت، فردا ممکن بود بهعنوان یک نازی شناخته شود. سلطهی ایدئولوژیک نازیها بر تودههای عظیم، نوعی تسلیم و پذیرش و نیاز به تغییر سیاست در درازمدت را در جنبش کارگری ایجاد کرد. هر چیزی که از دست نازیها نجات مییافت، گرفتار این حالت تسلیم میشد.
آنچه باقی میماند، دایرهی کوچکی از انقلابیونی تحت تعقیب است که با توجه به وضعیت واقعی، درست است که فعلاً به تنهایی به فعالیت خود ادامه دهند. حزب، برای آنها بهجز در موارد معدود، دیگر معنا ندارد. "گروههای پنجنفره" شامل کارگرانی از اردوگاههای مختلف جنبش کارگری قدیمی هستند. این گروهها فعلاً تنها برای تضمین درک متقابل کسانی که در جنبش فعالیت دارند، وجود دارند و از هر گونه فعالیت خارجی خودداری میکنند.
فاشیسم پس از نابود کردن جنبش کارگری قدیمی، نه میتواند و نه میخواهد اجازهی ایجاد یک جنبش جدید را بدهد. افزون بر این، با تعمیق بیشتر بحران، تروریسم ناگزیر است که همچنان تشدید شود. ضرورت اتمیزهکردن تودهها به لحاظ سیاسی یا آوردن آنها تحت کنترل مستقیم دستگاه دولتی فاشیستی، به معنای نادیدهگرفتن نیاز اقتصادی به گردهمایی آنان در کارخانجات، صنایع، دفاتر کاریابی، اردوگاههای خدمات کاری و غیره نیست.
عدم امکان تشکیل سازمانهای قدرتمند، مبارزهی طبقاتی را از بین نمیبرد؛ بلکه این مبارزه در وضعیت جدید، شکلهای جدیدی به خود میگیرد. عدم وجود سازمانهای دائمی و مسلط فقط به گسترش جنبش شوراهای کارگری میانجامد. توسعهی اجتماعی به نقطهای رسیده است که جنبش شوراها تنها و طبیعیترین شکل ممکن است. آنچه تا کنون تبلیغی بیش نبود، اکنون از دل شرایط خودجوش پدید میآید. از آنجا که مبارزهی طبقاتی، بهعنوان شکل اساسی جنبش تاریخی، قابل منع نیست، مبارزهی کارگران برای بقا باید تحت دیکتاتوری فاشیستی به شکلی خودجوش درآید و خود با سازماندهی یکی شود. شوراها تنها تا زمانی که فعال هستند، وجود دارند؛ آنها فعالاند، زیرا وجود دارند. برای اینکه شوراها پایدار شوند، ابتدا باید پیروز شوند.
شوراها در عین حال تحقق جبههی متحد نیز هستند زیرا بر پایهی ایدئولوژیها شکل نمیگیرند، بلکه بیان نیازهای حیاتی مادی مبارزان بدون توجه به ایدئولوژیشان هستند. آنها آنچه تا کنون تنها در کلام مطرح بوده است را به واقعیت تبدیل میکنند؛ یعنی اینکه انقلاب مسئلهای حزبی نیست، بلکه مسئلهی طبقاتی است.
برای اجتناب از رفتن به سوی گمانهزنیهای بیهوده در مورد جنبش کارگری آتی آلمان، باید درک شود که دورهی فروپاشی جامعهی موجود، یک دورهی تاریخی جدید را تشکیل میدهد که از قوانین خاص خود پیروی میکند و نه قوانین گذشته. جنبش قدیمی حزبی که خود را عامل تعیینکنندهی انقلاب میدانست، در واقع فرزند سرمایهداری رو به رشد بود؛ فرزندی که مادر آدمخوار خود، آن را در بحران میبلعد. ظهور این دورهی جدید، به ناچار با پایان دموکراسی و به تبع آن پایان جنبش کارگری پیشین پیوند خورده است. بیشک، گذشته همچنان بر زمان حال تأثیر میگذارد و منجر به ایجاد سازمانهای "نئو-سوسیالیستی"، "نئو-کمونیستی" و سایر سازمانهای مشابه میشود، اما تمامی سنتها باید در برابر شرایط جدید عقبنشینی کنند. بحران جهانی هنوز در مرحلهی اول خود قرار دارد و روند فروپاشی تازه آغاز شده است. هرچه این روند پیش برود، تروریسم علیه کارگران نیز باید شدت گیرد. اما این تروریسم به نوعی آموزش سیاسی برای کارگران منجر میشود. در روند توسعه، فاشیسم مجبور خواهد شد که سازمانهای خود را نابود کند؛ زیرا طبیعت حتی برای شدیدترین سرسپردگیها نیز حد و مرزی تعیین میکند. فاشیستهایی که دچار قحطی و گرسنگی میشوند، از فاشیسم دست میکشند. تسلیم شدن ممکن است افراد را بکشد، اما طبقات را نمیکشد. هرگونه تلاش کارگران برای جلوگیری از فقر خود، مانند سرکوب قیامها سرکوب خواهد شد. به این ترتیب، حتی عقبماندهترین کارگران نیز برای نجات خود مجبور خواهند شد که مانند انقلابیون آگاه عمل کنند. هر گردهمایی کارگری به یک مخزن انرژیهای انقلابی تبدیل میشود. ضعف سازمانهای غیرقانونی اجازه نخواهد داد که کنترل زیادی بر تودهها داشته باشند. در کمیتههای اقدام و شوراهای کارگری، آنها شکل و رهبری خاص خود را ایجاد خواهند کرد. و تنها در این شروعهای اولیه و رشد کمی آنهاست که میتوان جنبش انقلابی را مشاهده کرد.
سرعت این توسعه با سرعت دورهی فروپاشی تعیین میشود. مگر آنکه بحران بهطور ناگهانی و بهشدت عمیقتر شود، یا جنگی جدید تصویر کلی جهان را بهطور اساسی تغییر دهد، در آیندهی نزدیک هیچ تحول شگفتآوری در مورد جنبش کارگری در آلمان رخ نخواهد داد. از احیای جنبش کارگری بر اساس اصول گذشته نباید انتظاری داشت. بنابراین، در خصوص جنبش حزبی باید وجود آن را بهکلی انکار کرد. نمیتوان راهی را تصور کرد که بهوسیلهی آن بتواند به عنوان یک گروه خاص خود را بازسازی کند، زیرا جنبش با خود طبقهی کارگر یکی است. با این حال، روزی این جنبش، حتی شگفتآورتر از فاشیستها، قدرت را بهدست خواهد گرفت.