اپوزیسیون بلشویکی علیه لنین: گابریل میاسنیکوف و گروه کارگری،پال آوریچ


31-08-2020
بخش انقلابها و جنبشها
1176 بار خواندە شدە است

بە اشتراک بگذارید :

artimg

 

اپوزیسیون بلشویکی علیه لنین: گابریل میاسنیکوف و گروه کارگری

 

پال آوریچ - مجید آذری                                                                                  آذر ١٣٨٩

 


در طی سالهایی که لنین قدرت را در دست داشت یعنی از اکتبر ١٩١٧ تا ١٩٢۴ زمان فوت وی، گروههایی در درون حزب کمونیست شکل گرفتند که از بین آنها گروه دموکراتیک سانترالیستها و اپوزیسیون کارگری مشهورترین ها هستند. این گروهها رهبری بلشویکها را بخاطر ترک اصول انقلاب مورد نقد قرار دادند. انقلاب بنا به اثر دولت و انقلاب و سایر آثار خود لنین قرار بود دولت بوروکراتیک متمرکز را منهدم و به جای آن نظم اجتماعی نوینی بر اساس کمون پاریس ١٨٧١ که در آن دموکراسی مستقیم کارگران متحقق گردد، شکل دهد. خصیصه اساسی این "دولت کمونی" بنا به خود لنین انکار خصلت اتوریته بوروکراتیک آن بود. کارگران از طریق سازمانهای خود که شورا ها بهترین نمونه آنهاست دولت را اداره و رهبری خواهند کرد. کنترل کارگری از طریق کمیته های کارخانه و اتحادیه های کارگری از طریق سیستم دموکراسی صنعتی و خودگردانی در زمینه مناسبات اقتصادی جای مالکیت خصوصی و مدیریت را گرفته که در آن توده های کارگری از پایین سرنوشت خود را به دست میگیرند. لنین تصدیق کرد که اشتباهاتی رخ خواهد داد ولی کارگران به تجربه خواهند آموخت. او اعلام نمود که " مهمترین چیز اینست که سرکوب شده گان و توده های کارگر بتدریج به قدرت خود مطمئن شوند." این دید لنین قبل از اکتبر بود.

لنین وقتی قدرت را بدست گرفت، چیز ها را از زاویه متفاوت دید. بلشویکها یکشبه از یک حزب انقلابی به حزب حاکم تبدیل شدند، از سازمانی که عمل خودانگیخته علیه نهاد های موجود را تشویق میکرد به همان نهاد تبدیل شد. بعلاوه، با گذشت زمان، آنها با مشکلات عدیده ای نظیر جنگ داخلی، ویرانی اقتصادی ، افزایش نارضایی عمومی، فرسودگی فیزیکی کامل روبرو شدند که بقایشان را تهدید میکرد. لنین و کمیته مرکزی با مشکلاتی که دور آنها حلقه زده بودند احاطه شدند. در این پروسه، تئوریها تعدیل یا ترک شدند، اصول مورد سازش قرار گرفتند یا کنار گذاشته شدند. اینجا حزب اپوزیسیون و انقلاب به حزب دیسیپلین و نظم تبدیل شده بود.

رهبری بلشویک تحت فشار فزاینده، مواضع شدیدا دیکتاتوری اتخاذ کرد. اهداف دموکراسی پرولتری ، برابری اجتماعی، خودگرداتی کارگری یک به یک کنار گذاشته شد. نهاد های جامعه جدید در قالب استبدادی دوباره شکل داده شد و یک ساختمان جدید بوروکراتیک همراه با فساد و تشریفات اداری به وجود آمد. در دولت و حزب، در صنعت و ارتش سلسله مراتب و امتیاز دوباره احیا شد. لنین به جای مدیریت جمعی کارخانه ها مدیریت تک نفره و دیسیپلین سخت کار را جانشین ساخت. او پرداخت حقوق بالاتر به متخصصین و مدیران را در کنار نرخ قطعه کاری و سایر اشکال متروک سرمایه داری معمول ساخت. شوراها، اتحادیه های کارگری و کمیته های کارخانه به ابزارهای ماشین دولتی تبدیل شدند. اتوریته و قدرت بطور فزاینده ای در دستان الیت حزب تمرکز یافت. حفظ قدرت همه اهداف دیگر را تحت شعاع خود قرار داد .

چنین سیاستهایی نمیتوانست موجب مخالفت نشود. آنها با اهداف اصلی انقلاب چه میتوانستند بکنند؟ آیا برای چنین وضعیتی انقلاب شده بود؟ چنین مسایلی تعداد زیادی از بلشویکها مصمم را رنجاند. مخالفین در جناح چپ حزب که نمیتوانستند خاموش بمانند به این وضعیت اعتراض کردند. در بین ناراضیان کابریل میاسنیکوف، یک کارگر فلزکار از منطقه اورال بود که از سال ١٩٠٦ به حزب بلشویک پیوسته بود. وی یکی از پرسروصداترین مخالفین و در عین حال گمنام ترین افراد بود. وی از همان ابتدای سال ١٩٢٠ به عنوان منتقد سیاستهای لنین با طرح پراهمیت ترین سوالات درخشید. چه کسی باید در مورد منفعت کارگران تصمیم بگیرد؟ چه روشهایی در حل اختلافات بین انقلابیون جایز است؟ در چه نقطه ای نقد صادقانه از مقامات حزبی "ارتداد" یا نافرمانی محسوب میشود؟ میاسنیکوف زمانیکه شاهد مسدود شدن راه عمیق ترین آرزوهای انقلابی شد، به یک منقد نافذ و صریح دیکتاتوری حزب تبدیل گردید و به خطری اشاره کرد که نتایج کامل آن هنوز ظاهر نشده بود.

نقد میاسنیکوف به کانون تند منازعه و جدل تبدیل گردید. این نقد در کنگره یازده و دوازده بطور وسیع ظاهر شد و رهبران مشهور و بالاتر از همه لنین را درگیر ساخت. این مشاجرات در انترناسیونال کمونیست و همچنین در سازمانهای احزاب خارجی انعکاس یافت. بعد ها میاسنیکوف توجه بیشتر مورخین غربی را جلب میکند. هدف این مقاله نه تنها بازگویی حقایق در جزئیات مربوطه بلکه ارتباط دادن آن به مساله ظهور دیکتاتوری بلشویکی است. حقیقت این است که میاسنیکوف در گالری تصویر انقلاب تصویر ثانوی به حساب میآمد. علیرغم این، او انسانی شجاع و پویا بود و بهمین خاطر شایستگی آن را دارد تا بهتر شناسانده شود. او بر سر معنی سوسیالیسم صدای پرولتری قدرتمندی بخشید. اما آنچه که به داستان زندگی وی تلخی ویژه ای میبخشد اینست که وی یک انقلابی مصمم، بلشویکی قدیمی بود که ایده آل های اکتبر را گرامی داشت و تنها شاهد سازش ها و نابودی آن شد. شکست وی به یک معنی شکست خود انقلاب بود.

سالهای اولیه زندگی میاسنیکوف کمتر شناخته شده است. او در اورال سال ١٣٨٩ جاییکه سنت های مبارزه جویانه طبقه کارگر در این منطقه به قرن هیجدهم میرسد بدنیا آمد. او که خود خلق و خوی مبارزه جویانه ای داشت، در انقلاب ١٩٠۵ نقش فعالی ایفا نمود. وی هنوز تنها ١٦ سال داشت که کمک کرد شورای کارگران در کارخانه بزرگ فلزسازی موتوویلیخا جاییکه خود کار میکرد شکل بگیرد. این کارخانه در روستایی در کنار رودخانه کاما چند مایلی بالای پرم قرار داشت. سال بعد وی به حزب بلشویک ملحق گردید. مدت کوتاهی بعد وی دستگیر، زندانی و به سیبری تبعید گردید جاییکه هفت سال و نیم از زندگی خود را در شرایط سخت اوردوگاه کار گذراند. میاسنیکوف در سیبری نشان داد که زندانی سرکش و مقاومی است. او بخاطر عدم اطاعت از مقررات زندان مورد تنبیه بدنی قرار گرفت، بیست و پنج روز دست به اعتصاب غذا زد و بیش از سه بار از سیبری گریخت. وی هر بار پس از فرار به بلشویکهای مخفی پیوست. جای تعجب نیست که وی به مقاومت و مصمم بودن شهرت داشت. شجاع، مصمم، سرکش، انسانی مشتاق و با انرژی توفانی بود. همین ویژگی های او زمینه های مخالفت وی را با سلسله مراتب حزبی فراهم مینمود. او انسانی با مناعت، مستقل، استوار، مرغ توفان مبارزه جویی، با موها و ریشی بلند و چشمانی تیز همه کیفیات یک فعال کارگری سرسخت را با الهام و عشق یکجا داشت. وی با مهر و نشان یک باورمند مانند شلیاپنیکوف از اپوزیسیون کارگری، سابقه قطبی کردن مخالفت همیشه گرایش به دیدن مسایل اجتماعی و سیاسی از زاویه مطلق معنوی داشت. وی تا آخر عمر خود برخورد بنیادی خود را حفظ و هرگونه جعل ایده آلهای انقلابی را رد نمود.

میاسنیکوف پس از بازگشت از تبعید به فعالیتهای زیرزمینی خود ادامه داد. با سقوط حکومت مطلقه در فوریه ١٩١٧ او خود را درگیر فعالیت انقلابی در منطقه زادگاه خود کرد. وی با ایجاد کمیته کارگری در موتوویلیخا در شورای پرم و سازمان محلی بلشویکها به فعالیت خود ادامه داد. در اکتبر ١٩١٧ او در بدست گرفتن قدرت از سوی بلشویکها در منطقه اورال شرکت نمود. سه ماه بعد، در ژانویه ١٩١٨، او از ایالت پرم به نمایندگی به کنگره سوم فرستاده شد، کنگره ای که در آن انحلال مجلس موسسان تصویب شد. کمی بعد از این جدایی از لنین اتفاق افتاد. او با فراکسیون کمونیستهای چپ متحد شد و با معاهده برست لیتوسک مخالفت نمود. در می١٩١٨ در جریان کنفرانس شهری در پرم، میاسنیکوف علیه این معاهده صحبت کرد. میاسنیکوف بر این باور بود که انقلاب در اروپا نزدیک است و بدون آن رژیم بلشویکی قادر به ادامه حیات نیست او از "جنگ انقلابی طرفداری نمود، جنگی که پرولتاریای غرب را به حرکت درآورده نابودی نهایی سرمایه داری را رقم خواهد زد.

میاسنیکوف در طول جنگ داخلی در طول تابستان ١٩١٨ زمانیکه شدت گیری جنگ داخلی به تضعیف کمونیستهای چپ و اعاده اتحاد در درون حزب منجر گردید، از لنین حمایت نمود. حال به عنوان عضو شورای منطقه ای اورال، او بخاطر نابود کردن خانواده سلطنتی انگشت نما گردید. او شخصا مسئول قتل میخائیل برادر جوان تزار بود که به پرم تبعید شده بود. شب ١٣-١٢ ژوئیه ١٩١٨، گروهی از کارگران به رهبری میاسنیکوف با در دست داشتن اوراق جعلی شعبه ایالتی چکا وارد آپارتمان میخائیل شدند. آنها شاهزاده وی را از خواب بیدار و همراه منشی انگلیسی اش نیکولاس جانسون به کارخانه موتوویلیخا برده و تیرباران کردند.

اینکه میاسنیکوف قتل را به ابتکار خود انجام داد یا دستور مقامات بالایی را به اجرا گذاشت روشن نیست. ورا کونوخووا دبیر کمیته حزب بلشویک پرم بعد ها شهادت داد که میاسنیکوف نه یک آدم معتدل بلکه خونخوار و تندمزاج بود. او میخواهد نشان دهد که خود میاسنیکوف مسئول قتل بوده است. اما حقیقت این است که پس از اینکه این اعدام صورت گرفت، میاسنیکوف به مسکو رفت و مستقیما به لنین گزارش داد. این نشان میدهد که وی دستور لنین را اجرا کرده است. باید اضافه شود که چهار روز بعد، تزار و خانواده اش به دستور بلشویکها در اورال در شهر اکاترینبرگ تیرباران شدند.

میاسنیکوف تا انتهای جنگ داخلی نسبت به بلشویکها وفادار ماند. حدود ١٩٢٠ وی رئیس کمیته حزبی ایالت پرم بود که رهبری بخش تبلیغات را به عهده داشت. در سپتامبر همان سال او نماینده حزب در کنفرانس نهم حزب بود. این کنفرانس در مسکو برگزار گردید که در ان میاسنیکوف در رابطه با تبلیغات درون حزبی صحبت کرد. او از چند نماینده کنفرانس ناراضی بود و از رهبری حزب انتقاد داشت. او شاهد این بی میلی در بین آنها بود. او با مشاهده گرایشات استبدادی در درون حزب که به سوی استبداد و حاکمیت نخبه گان که در طول جنگ داخلی رشد یافته بود ناراحت بود. او از تمرکز قدرت در دستان کمیته مرکزی که از صفوف حزب جدا گردیده بود ناخشنود بود. او از متوقف ساختن ابتکار محلی و محدود کردن بحث درون حزبی ناراضی بود. وی در همان حال که از بکارگیری دیسیپلین کار در کارخانه ها و ترفیع متخصصین فنی به موقعیت اتوریته و جایگزینی کنترل کارگری با مدیریت تکنفره و اداره بورکراتیک اقتصاد مخالف بود هنوز اعتزاض خود را رو به بیرون و جامعه اعلام نکرد.

برای میاسنیکوف همه اینها نقض رسوای وعده های بلشویکها و تسلیم نمودن پیروزیهای اکتبر بود. او در شگفت بود که با احیای سلسه مراتب و دیسپلین کارگران به چه چیزی دست یافته اند؟ در حالیکه دشمن طبقانی مجددا کارخانه ها را اداره میکند، قدرت کارگری چه معنی دارد؟ میاسنیکوف انسان تند و تیزی بود. او نمیتوانست خود را با ترک اصول دموکراسی پرولتری که در ١٩١٧ اعلام شده بود هماهنگ سازد. او با جان و دل به انقلاب باور داشت. بنا به درک میاسنیکوف هدف مرکزی و اساسی انقلاب لغو اشکال مختلف استثمار سرمایه داری و آزاد ساختن انرژی کارگران و ایجاد شرایط برای احترام و وقار آنها و برابری بود. برای میاسنیکوف مسیری که اکنون لنین شروع کرده بود نه ضروری بود و نه مناسب. کمی بعد از کنفرانس نهم حزب، میاسنیکوف اعتراض خود را شروع کرد. بعد از بازگشت به اورال، او علنا علیه بلشویکها و سیاستهایشان و عدولشان از خط ١٩١٧ زبان به اعتزاض گشود. او عروج بوروکراتیسم در حزب، خودکامگی و بالادستی مقامات حزبی و افزایش تعداد غیرکارگران در صفوف حزب به موقیعتهای قدرت و تصمیم گیری را مورد حمله قرار داد. او هرگونه سازش با نظم کهن و حفظ اشکال و شیوه های سرمایه داری را مورد سرزنش قرار داد.

میاسنیکوف تلاش نمود حزب را به مسیر اصلی خود بازگرداند. هیچ چیز کمتر از جارو کردن کامل نظم بورژوایی، با نابرابری و بیعدالتیهایش، با انقیاد و تنزل کارگران نمیتوانست عطش وی را برای قرن حاضر سیر نماید. او فراخوان به رسمیت شناسی برنامه ١٩١٧ یعنی ضد بوروکراسی، برابری و انترناسیونالیسم را داد، چیزی که خود لنین در دولت و انقلاب بدان وعده داده بود. پیشروی به سوی سوسیالیسم بستگی به دموکراسی درون حزبی، خودمختاری بیشتر محلی و ابتکار توده ای و اعاده قدرت به شوراها را دارد. پیشروی به سوی سوسیالیسم بستگی به شرکت طبقه کارگر، غیرکمونیستها و همچنین کمونیستها در همه سطوح زندگی سیاسی و اقتصادی دارد.

آنچه که میاسنیکوف بر زبان میآورد قبلا توسط دموکراتیک سانترالیستها و اپوزیسیون کارگری مطرح شده بود. او با این دسته از مخالفین یک چشم انداز جناح چپ، یک نارضایی مشترک علیه سیاستهای بلشویکی، یک نفرت علیه کلیت برنامه استبدادی که تحت رهبری لنین اقتباس شده بود را نمایندگی میکرد. با همه اینها میاسنیکوف به راه خود رفت. علیرغم اتهامات بعدی و منتسب کردن وی به "عضو فعال" اپوزیسیون کارگری او تنها ارتباط زودگذری با این گروه داشت. او همیشه در نقطه نظرات خود مستقل بود. او با دموکراتیک سانترالیستها و اپوزیسیون کارگری روی نکات مهم تفاوت داشت و در حمله به سلسله مراتب حزبی بسیار فراتر از آنها رفت. او یکی از معدود بلشویکهایی در آن زمان بود که به حمایت از دهقانان و خصوصا عناصر فقیر آنها پرداخت. او خواهان ایجاد اتحادیه دهقانان شد و بهمین خاطر او متهم به طرفداری از سوسیالیستهای انقلابی شد. به علاوه در جریان مناقشات مربوط به اتحادیه ها او به هیچکدام از پلاتفرمهای موجود و خصوصا لنین و طرفداران وی که شلیاپنیکوف اشتباها بدان ملحق شد نپیوست. برای میاسنیکوف، برعکس، با وجود شوراها، اتحادیه ها مفید بودن خود را از دست داده بودند. وی استدلال کرد که شوراها با رگه سندیکالیستی انقلابی تر از اتحادیه ها هستند. برعکس اتحادیه ها، آنها همه بخش های پرولتاریا را بدون توجه به شغل و حرفه شان دربرمیگیرند. آنها به جای پیشه "همه کارگران" و همراه "خطوط تولیدی" را شامل میشوند. بنابراین اتحادیه ها باید بی مصرف گردند. میاسنیکوف اصرار ورزید که شوراهای اقتصاد ملی که با بوروکراتیسم و فرمالیته همراه مدیریت صنعتی باید زیر پوشش شوراهای کارگری قرار گیرند.

اظهارات نادرست میاسنیکوف خشم رهبران حزب را برانگیخت. تحت فرمان کمیته مرکزی، او از (همان طور که خود میگوید برای تصحیح نظرات خود تبعید شد) اورال به پطروگراد فرستاده شد تا تحت مراقبت قرار گیرد. این امر در پائیز سال ١٩٢٠ اتفاق افتاد. جنگ داخلی با پیروزی به پایان رسیده بود و حال و هوا در پایتخت قدیمی حالت جشن و سرور داشت. اما یک نگاه عمیق، نارضایی وسیعی را آشکار میساخت. همانطور که میاسنیکوف ذکر کرده است" پطروگراد سرخ" یک "روستای پوتمکین" بود. در ورای نمای پیروزی بحرانهای جدی در تلاطم بودند. نفوذ بلشویکها در میان کارگران به سرعت کاهش مییافت. در درون حزب، پارتی بازی و فساد شایع بود. هتل آستوریا، جاییکه اغلب مقامات بالا زندگی میکردند، صحنه عیاشی بود، درحالیکه مردم عادی به نیاز های ابتدایی خود دسترسی نداشتند. منتسب شدن و یا منتسب کردن به یک واحد حزبی راهی برای دستیابی به غذا بود. میاسنیکوف دریافت که همکارانش نه "نان جمع کن ها" بلکه "نان خورها" هستند و کمونیسم جدیدی در حال ظهور است، و بله بله گویانی که "میدانند چگونه بالا دستی ها و سرپرستان را خشنود سازند" همه جا حاضرند.

ابتدا میاسنیکوف در اعتراض به این وضع تردید داشت. اما مجددا شروع به اعتراض کرد. زینوویف، رئیس حزبی پطروگراد، با تهدید به مقابله پرداخت. در یکجا، زینوویف به میاسنیکوف اخطار کرد که دست از اعتراض بردار و الا" ما شما را از حزب اخراج خواهیم کرد، شما یا آس.آر یا آدم مریضی هستید." اما میاسنیکوف دست از اعتراض برنداشت. مبارزه طولانی وی علیه نظم تزاری طعم آزادی بیان را به وی حتی به قیمت منفعت حزبی چشانده بود. او سرکوب انتقاد را توسط کمیته مرکزی رقت آور میدانست. کمونیستهایی که جرات میکردند نظر مستقل داشته باشند، مرتد و ضدانقلابی محسوب میشند. به آنها گفته میشد"آیا شما از لنین عاقل تر هستید" میاسنیکوف علیرغم اخطار های مکرر دست از اعتراض برنداشت، صداهای ناراضی دیگری نیز به میدان آمدند. در اوایل سال ١٩٢١ طبقه کارگر در پتروگراد در حال جوش وحروش بود. کارخانه به دنبال کارخانه به اعتصاب میپوست و اغلب وقتها سخنگوی حزب از جلسات کارگران بیرون رانده میشد. در اواخر ماه، شهر در شرف یک اعتصاب عمومی بود. در ماه مارس شورش کرونشتات به وقوع پیوست. میاسنیکوف عمیقا تحت تاثیر قرار گرفت. برخلاف سانترالیست دموکراتیک ها و اپوزیسیون کارگری او حاضر نشد شورشیان را محکوم کند. او حاضر نشد در سرکوب شورش کرونشتات شرکت کند. میاسنیکوف اعلام نمود اگر کسی جرات کند به دفاع از اعتقاد خود بپردازد، اینکار قیام علیه "رژیم در درون حزب" تلقی میشود. این شخص با خودپرست یا بدتر از آن ضدانقلاب، منشویک و یا یک اس. آر نامیده میشود. در مورد کرونشتات هم مساله همین طور بود. همه چیز زیبا و آرام بود. سپس، بطور ناگهانی، بدون ابراز یک کلمه مشتی بر صورت فرود میآید: کرونشتات چیست؟ چندین صد کمونیست علیه ما جنگیدند." این به چه معناست؟ در حالی که دوایر حاکم زبان مشترکی با توده های غیرحزبی و حتی کمونیستهای درون حزب ندارند، چه کسی در این مورد باید مورد ملامت قرار گیرد؟ آنها به قدری همدیگر را درک نمیکردند که دست به اسلحه بردند. این چیست؟ این نقطه حساس و مهم و آشفتگی است.

معلوم شد که آوردن میاسنیکوف به پطروگراد کار اشتباهی بوده است. کمیته مرکزی با تشخیص اشتباه خود دستور بازگشت وی را به اورال صادر کرد. میاسنیکوف اطاعت کرد. بدنبال بازگشت به منطقه بومی خود تحریکات خود را از سرگرفت و لانه زنبور در سازمان حزبی محلی را به حرکت درآورد. در ماه می ١٩٢١، او با نوشتن یادداشتی به کمیته مرکزی مبنی بر اصلاح جدی حزب بمبی را منفجر کرد.در این یادداشت وی ضمن اعلام جرم کوبنده علیه کمیته مرکزی، تئوریها و روشهای آن خواهان لغو حکم اعدام ، انحلال اشکال سازمانی بوروکراتیک و انتقال اداره صنعت به شورای تولید کننده گان شد. او اصول انقلابی را در مقابل مصلحت های مورد تایید کمیته مرکزی قرار داد.

برجسته ترین خواست این یادداشت آزادی نامحدود مطبوعات بود. میاسنیکوف با نقد کنگره ده بخاطر خفه کردن بحث و مناظره دورن حزبی خواهان آزادی مطبوعات برای همه شد"از سلطنت طلب تا آنارشیستها، عبارتی که در جریان پلمیک های بعدی طنین انداخت. میاسنیکوف تنها بلشویکی بود که چنین چیزی را طلب میکرد. او آزادی مطبوعات را تنها وسیله محدود ساختن گرایشات شیادانه قدرت و حفظ صداقت و جوابگویی در درون حزب میدید. وقتی که صداهای انتقادی خاموش شوند، هیچ دولتی نمیتواند از اشتباه و فساد جلوگیری کند. میاسنیکوف در همان حال یک کمپین قدرتمندی را برای انتقال ایده های خود به کارگران پیش برد. وی بار ها و بار ها علیه رفتار مستبدانه مقامات حزبی و رشد روزافزون تمرکز قدرت در مرکز سخن گفت. برای جلوگیری از بدتر شدن شرایط او درخواست احیای فوری دموکراسی در درون حزب و آزادی عمل بیشتر به شورا ها شد. او اخطار نمود که جایگزینی شورا ها با ماشین حزبی همراه با گرایش به تمرکز در درون حزب سوسیالیسم را به خطر خواهد انداخت.

انقادات میاسنیکوف در درون سازمان حزبی اورال آتش بپا کرد. انسانی با شخصیتی جذاب و صداقتی آشکار، رهبری نارضایی پرولتری را در پرم و موتوویلیخا کسب کرد. مقامات محلی بلشویک وحشت زده شدند. در ماه می ١٩٢١، کمی بعد از فرستادن یادداشت خود به کمیته مرکزی کمیته ایالتی پرم مانع تبلیغ دیدگاههای وی در جلسات حزبی شد اما میاسنیکوف بازنایستاد. وی در بیست و یک ژوئن در کنفرانس پرم، کمیته ایالتی و کمیته مرکزی را مورد نقد قرار داد.یک ماه بعد، روز 27 ژوئیه از این فراتر رفت و اعلامیه ای بنام "موضوعات آزاردهنده" را منتشر کرد که در آن خواستهای یادداشت قبلی و بالاتر از همه آزادی انتقاد را مورد تاکید قرار داد. او شجاعانه اعلام نمود" دولت شوراها باید مفتریان را به حساب و خرج خود حفظ کند همانطور که امپراطوران رم کردند. در همان حال بدنبال سخنرانی میاسنیکوف در بیست و یک ژوئن کمیته پرم بیکار ننشست و از کمیته مرکزی خواست رفتار وی را مورد بازجویی قرار دهد. روز ٢٩ ژوئیه دو روز بعد از ظاهر شدن "موضوعات آزاد دهنده" دفتر سیاسی کمیسیون ویژه ای را با ترکیب بوخارین، پی.ا. زیلوئیسکی و آ.آ. اسلوت برای رسیدگی به موضوع تشکیل داد. بوخارین یادداشت میاسنیکوف را به اندازه کافی جالب یافت و آن را به لنین منتقل نمود. بنابراین لنین در این مساله درگیر شد.

لنین نگاهی با یادداشت میاسنیکوف انداخت. روز اول اوت، وی یادداشت کوتاهی به میاسنیکوف نوشت و وی را برای یک گفتگو به کرملین دعوت نمود. لنین از او پرسید. تو چه نوع آزادی میخواهی؟ برای اس. ار ها و منشویکها؟ همه یکجا؟ در یادداشت تو این روشن نیست.. روز ۵ اوت، مساله را با نامه طولانی تری پی گرفت. آن زمان لنین یادداشت و "موضوعات آزاردهنده" را خوانده بود. او حقایقی را در انتقادات میاسنیکوف یافت. این مرد با وجود ساده و بی تکلف بودن کاملا صادق بود. او در ضمن یک بلشویک قدیمی و مبارز زندانهای تزار و یک قهرمان انقلاب و جنگ داخلی بود. لنین خود را برای جواب به وی بدهکار دید. او در همان حال امیدوار بود بتواند او را مطیع سازد. او در نامه خود وی را رفیق میاسنیکوف خطاب کرد و نامه را با جمله با سلامهای کمونیستی به پایان رساند. لحن نامه دوستانه و در عین حال محکم بود. لنین اکنون مانند مدیر مدرسه دلسوزانه و فروتنانه با شاگرد نافرمان خود صحبت میکرد.

لنین تلاش کرد میاسنیکوف را قانع سازد که آزادی مطبوعات تحت شرایط موجود نیروهای ضدانقلابی را تقویت خواهد کرد. لنین" آزادی" را در شکل تجریدی رد نمود. آزادی برای چه کسی؟ تحت چه شرایطی؟ به کدام طبقه؟ ما به مطلق و نامحدود باور نداریم. ما دموکراسی خالص را استهزا میکنیم. لنین ادامه داد"آزادی مطبوعات به معنای آزادی سازمان سیاسی برای بورژوازی و وفادارترین خادمین آن یعنی منشویکها و اس. ار. ها." او استدلال کرد که سرمایه داران هنوز قوی تر از کمونیستها هستند. آنها قصد نابودی ما را دارند. دادن آزادی مطبوعات به آنها این کار را تسهیل خواهد کرد اما ما این کار را نخواهیم کرد. ما قصد خودکشی نداریم. آزادی مطبوعات بنابر لنین، شعاری غیرحزبی و ضدپرولتری بود. لنین حمایت میاسنیکوف را از آزادی مطبوعات به روحیه باختگی و عدم درک تئوری مارکسیستی وی نسبت داد. از نظر لنین میاسنیکوف به جای تحلیل طبقاتی یک ارزیابی "احساسی" از بحران موجود کرده است. وی بخاطر روبرو شدن با فقر و فلاکت تسلیم و وحشت زده و مایوس شده است. لنین از میاسنیکوف خواست خود را جمع و جور کرده، خونسرد مانده و دوباره فکر کند. لنین امیدوار بود که وی به اشتباهات خود پی برده و به کار مفید حزبی بپردازد.

میاسنیکوف با استدلالات لنین قانع نشد. او جواب تندی به لنین نوشت. وی با یادآوری اعتبار انقلابی خودش نوشت" تو میگویی من آزادی مطبوعات را برای بورژوازی میخواهم. برعکس، من آزادی مطبوعات را برای خودم میخواهم، برای یک پرولتر، برای عضوی که پانزده سال عضو حزب بوده آنهم در داخل و نه در خارج، کسی که همیشه با خطر و بازداشت روبرو بوده است. میاسنیکوف در این نامه از تجربه خود در زندانهای تزاری ، از اعتصاب غذا، از کتک خوردنها و فرار از زندان نوشت. مطمئنن وی به درجه ای آزادی مطبوعات را کسب کرده بود"حداقل در درون حزب " آیا من باید به محض اینکه با تو در مورد ارزیابی از نیروهای اجتماعی موافق نباشم باید حزب را ترک کنم؟" اگر این طور باشد من آن را روشی خام و زمخت در حل اختلافات میبینم. میاسنیکوف در ادامه نوشت تو میگویی باید آرواره بورژوازی شکسته شود. "مشکل این جاست، زمانیکه تو دستت را علیه بورژوازی بلند میکنی، به یک کارگر ضربه میزنی. تو خوب میدانی برای همین کلماتی که از زبان من جاری میشود صدها، شاید هم هزاران کارگر در زندان پژمرده میشوند. من تنها به این خاطر هنوز آزاد هستم که کمونیستی مبارز هستم، برای اعتقاداتم رنج ها کشیده ام، و من در بین توده های کارگر هستم. اگر اینها نبود، اگر من یک میکانیک ساده از همان کارخانه بودم، میدانی من اکنون کچا بودم؟ در زندان چکا یا به احتمال قوی صحنه سازی برای مرگم میکردند همانطور که من برای میخاییل رومانوف کردم. یکبار دیگر من میگویم. تو دستت را علیه بورژوازی بلند میکنی اما این من کارگر هستم که خون بالا میآورم و این ما کارگران هستیم که آرواره هایمان خرد میشود.

از اینجا به بعد لنین مکاتبه خود را با میاسنیکوف قطع کرد. روز ١١ اوت، او تلگرافی به کمیته ایالتی پرم فرستاد و از آن کمیته درخواست نمود که نامه های وی به میاسنیکوف و یادداشت و موضوعات آزاردهنده وی را به اعضای ایالتی و کمیته منطقه ای موتوویلیخا بخوانند. هدف لنین به نظر روشن میرسد. وی میخواست به اعضا نامعقول بودن موضع میاسنیکوف را نشان دهد و از این طریق تلاش حزب را برای کنترل وی موچه سازد. با همه اینها، میاسنیکوف رام و مطیع نشد. در نیمه اوت، او به عنوان اعتراض به کمیته ایالتی حزب به عنوان نماینده موتوویلیخا پس از تقدیم یادداشتی جلسه کنفرانس را ترک کرد، جلسه ای که مقامات حزبی در آن سعی میکردند وی را وادار به سکوت کنند.

این عمل سرنوشت میاسنیکوف را بطور بازگشت ناپذیری رقم زد. روز ٢٢ اوت، دفتر سیاسی کمیته مرکزی پس از شنیدن گزارش کمیسیون در رابطه با فعالیتهای میاسنیکوف دیدگاههای وی را"غیرقابل انطباق با منافع حزب یافت و اشاعه نظرات وی را در گردهم آیی های آینده ممنوع ساخت. میاسنیکوف به مسکو فراخوانده شد و تحت کنترل کمیته مرکزی قرار گرفت. باوجود اقدامات حزب وی تسلیم نشد. میاسنیکوف علیرغم دستورات کمیته مرکزی به اورال برگشت و تبلیغات خود را مجددا شروع کرد. در اواخر اوت، وی در یک نشست عمومی اعضای حزب در موتوویلیخا ظاهر شد و اعضای این منطقه را به درستی مواضعش قانع ساخت. در این نشست اعضای حزبی قطعنامه ای علیه دفتر سیاسی صادر کردند و فراخواندن وی را به مسکو شکلی از "تبعید" خواندند و خواهان "آزادی کامل بیان و مطبوعات در درون حزب" شدند.

میاسنیکوف با تاکید بر آزادی بیان، در نوامبر ١٩٢١، اعلامیه ای را منتشر کرد که در آن یادداشت خود را به کمیته مرکزی و موضوعات آزار دهنده، نامه مورخ 5 اوت لنین و جواب خود را به وی، تصمیم دفتر سیاسی بتاریخ ٢٢ اوت و قطعنامه اعضای موتوویلیخا در اعتراض به این تصمیم را گنجاند. این اعلامیه با عنوان "فقط برای اعضا" در پانصد نسخه به چاپ رسید. این اعلامیه نه منشوری برای مخالفت بلکه وسیله ای برای بحث دیدگاه های خود برای کنگره یازده حزب بود که در بهار قرار بود برگزار شود. میاسنیکوف، در همان حال، تلاش کرد درموتوویلیخا و پرم طرفداران خود را برای دفاع از برنامه اش سازمان دهد. بعلاوه، او روز ٢۵ نوامبر نامه ای به بی.آ. کورژنر، یکی از هوادارانش در پتروگراد نوشت و از او خواست کمپین تبلیغاتی را برای کنگره حزب شروع کند. "ما باید همه عناصر مخالف در حزب را زیر یک پرچم گردآوریم" فعالیت های میاسنیکوف از سوی چکا زیر نظر گرفته شده بود و نامه وی به کروژنر بدست چکا افتاده بود. برای لنین، این آخرین فرصت بود. با توجه به اینکه اپوزیسیون کارگری با مشکلات عدیده ای سرکوب شده بود، او میترسید که ظهور یک گروه دیگر در درون حزب با ادعای دفاع حقیقی از منافع پرولتاریا کار را سخت تر کند. او روز ۵ دسامبر به مولوتوف نوشت"ما باید توجه بیشتری به تبلیغات میاسنیکوف معطوف کنیم و هر ماه دو بار گزارش آن را به دفتر سیاسی بدهیم." در این اثنا، برای مقابله با میاسنیکوف دفتر سیاسی کمیسیونی شامل مولوتوف که خود اهل پرم بود تشکیل داد. از اینجا به بعد درد و محنت پایان ناپذیر میاسنیکوف شروع شد. روز پانزده سال ١٩٢٢، کمیسیون دفتر سیاسی تحقیقات خود را تکمیل نمود و خواهان اخراج وی از حزب شد. این توصیه به دفتر سیاسی منتقل شد. دفتر سیاسی روز ٢٠ فوریه اخراج میاسنیکوف را بخاطر"نقض مکرر دیسپلین حزبی" و خصوصا تلاش برای ایجاد فراکسیون برخلاف قطعنامه مصوب کنگره ده اعلام نمود. دفتر سیاسی، باوجود این، بندی را اضافه نمود که اگر میاسنیکوف راه و روش خود را اصلاح کند، بعد از یکسال میتواند تقاضای عضویت کند. برای اولین بار، تنبیه نسخه پیچی شده در کنگره ده علیه فراکسیون بکار گرفته شد. این اولین مورد بود بجز در مورد اس.آ. لوزوفسکی که در ١٩١٨ اتفاق افتاد، جاییکه لنین این بلشویک قدیمی و مشهور را از حزب اخراج کرد و سال بعد به حزب بازگشت.

روز بعد، یعنی ٢١ فوریه ١٩٢٢، لنین به کامنف و استالین دستور داد که نامه اش را به میاسنیکوف منتشر کنند و یا عصاره اساسی آن و تلاش لنین را برای اقناع قبل از اخراج میاسنیکوف منتشر کنند. در آن زمان هنوز یک بی میلی وسیع در درون حزب در بکارگیری شیوه ها فوق العاده علیه کمونیستهای مبارز در حزب وجود داشت. این مساله با توجه به اعتبار میاسنیکوف در شجاعت و مصمم بودنش مساله را ویژه تر میساخت. لنین در مورد اخراج میاسنیکوف مثل سایرین تردید داشت. با همه اینها، صبر وی در برخورد با میاسنیکوف بسر آمده بود. روسیه در دنیای متخاصم از هر طرف محاصره شده بود. امید برای انقلاب در غرب عملی نشده بود. در چنین شرایطی، لنین احساس میکرد که نقد کمیته مرکزی و فراخوان به رویه دموکراتیک قدرت را به دست ضدانقلابیون منتقل خواهد کرد. بعلاوه، اگر خواستهای میاسنیکوف برآورده شود، اگر آزادی مطبوعات و انتخابات در شورا ها اجازه داده شود، حزب از قدرت جارو شده و ارتجاع حاکم خواهد شد. در این صورت، بلشویکها و خود میاسنیکوف اولین قربانیان خواهند بود. این موضع لنین بود.

از نظر میاسنیکوف، "دفاع لنین از انقلاب" در واقع دفاع از قدرت انحصاری رهبری بود. از نظر میاسنیکوف دفاع لنین از وحدت حزب توجیهی برای ساکت کردن مخالفین بود. میاسنیکوف بر انتقادات خود پافشاری کرد. روز ٢٦ فوریه ١٩٢٢، کمتر از یک هفته بعد از اخزاج از حزب او به گروهی از مخالفین پیوست که شامل شلیاپنیکوف، مدودوف و کولونتای از اپوزیسیون کارگری بودند که که طی دادخواستی به رهبری انترناسیونال کمونیستی شکایت کردند. این دادخواست که به دادخواست بیست و دو مشهور است مصادف با طرد و تکفیر میاسنیکوف شد. این دادخواست قویا کمیته مرکزی را بخاطر خفه کردن انتقاد، اهانت به دموکراسی کارگری، و وارد نمودن وسیع اعضای غیرکارگر برای تغییر بافت پرولتری حزب مورد انتقاد قرار داده بود. روز ۴ مارس، بنا به توصیه کمیسیون ویژه که اعضای آن از واسیل کولاروف از بلغارستان، کلارازتکین از آلمان و مارسل کاچین از فرانسه بودند، رهبری کمینترن این انتقادات را بی اساس ارزیابی کرد. رهبری کمینترن با دفاع از لنین و بلشویکها درخواست بیست و دو را به عنوان "سلاحی علیه حزب و دیکتاتوری پرولتاریا" رد نمود. میاسنیکوف در زادگاه خود نیز پرکار بود. وی در کارخانه ای که کار میکرد کمیته ای را از طریق انتخابات شکل داد که اکثر آنها ضدلنینیست بودند. در یک جلسه عمومی سازمانی حزبی موتوویلیخا ، ظاهرا به تحریک وی، قطعنامه ای در دفاع از درخواست بیست و دو صادر گردید و یک حوزه حزبی در همین کارخانه اطلاعیه ای در محکومیت مدیران بورژوازی و مقرررات بوروکراتیک صادر نمود.

موضوعات در کنگره یازده در 27 مارس که لنین برای آخرین بار حضور یافت به اوج خود رسید. میاسنیکوف از هر طرف شدیدا مورد حمله قرار گرفت. مولوتوف، تروتسکی، و لنین هر سه علیه وی سخنرانی کردند. مولوتوف در حملات خود از این امر شکایت داشت که کمیته مرکزی به مدت شش ماه برای قانع کردن میاسنیکوف در قبول مشی عمومی حزب" مشغول صحبت، مشورت و تبادل دیدگاه ها" با وی بوده است. همه این تلاشها بیهوده بود. مولوتوف خواهان پاکسازی حزب از وجود چنین عناصر "ناپایدار" از صفوف خود شد. تروتسکی نظیر دادستان کل حمله شدیدی به میاسنیکوف کرد که با دیدگاههایش به دشمن کمک میرساند. او اعلام نمود، تصادفی نیست که دولت لهستان عصاره اعلامیه میاسنیکوف را از رادیو پخش نموده است یا چرنوف، میلییوکوف، و مارتوف آن را در سرمقاله روزنامه خود چاپ کرده اند. چنین مقالات ضدحزبی - اپوزیسیون کارگری کولونتای خوراک آسیابان برای کسانی خواهد بود که مجددا پرچم کرونشتات- تنها پرچم کرونشتات" را بلند کنند. لنین که بعد از تروتسکی صحبت کرد اذعان داشت که گروه بیست و دو حق دارند به انترناسیونال کمونیستی تومار بفرستند. او تاکید کرد اما حق نداشتند به نیابت از میاسنیکوف اعتراض کنند چون وی تصمیمات کنگره ده حزب را زیرپا گذاشته است. لنین به مکاتباتش یا میاسنیکوف اشاره کرد:"من در این آدم استعداد هایی دیدم که ارزش آن را داشت که با وی صحبت کنم. اما کسی باید به این آدم بگوید اگر بخواهد به انتقادات خود به این ترتیب پافشاری کند تحمل نخواهد شد." در این کنگره کسی از میاسنیکوف دفاع نکرد. اما یک نماینده به نام وی.وی. کوسیر استدلال نمود که لنین روش نادرستی در برخورد به مخالف انتخاب کرده است. کوسیر گفت اگر کسی جرات کند به نواقص کار حزب اشاره کند، اپوزیسیون، اتوریته ناپذیر نامیده شده و تحت نظارت حزب قرار میگیرد و یا حتی مثل میاسنیکوف از حزب اخراج میشود. کوسیر اخطار نمود که حزب خود را از کارگران بیگانه میسازد.

بدنبال کوسیر، شلیاپیکوف و مدودوف از اپوزیسیون کارگری به دفاع از خواست بیست و دو پرداختند. آنها توضیح دادند که آنها بدین خاطر به کمینترن مراجعه کردند که رهبری شکایات آنها را رد کرد. آنها تاکید کردند که فراکسیون جداگانه ای درست نکرده و دسیسه ای علیه کمیته مرکزی ترتیب نداده اند. مدودوف تایید کرد که برای تنظیم درخواست جلسه خصوصی داشتند. صدایی از جلسه بلند شد. آیا میاسنیکوف آنجا با شما بود؟ مدودوف گفت بلی اما هدف ما اصلاح حزب بود نه جدا کردن آن.

کنگره با سرمشق قراردادن کمینترن، کمیسیونی متشکل از درژینسکی، زینوویف، استالین تشکیل گردید تا به تحقیق مساله بپردازد. روز دو آوریل، آخرین روز کنگره، کمیسیون گزارش خود را در نشست غیرعلنی ارائه داد. کمیسیون امضاکننده گان درخواست را متهم به ایجاد فراکسیون نمود و توصیه کرد که پنج تن از آنان یعنی شلیاپنیکوف، کولونتای، مدودوف و دو عضو کمتر شناخته شده آن اف. آ. مینین و ان. وی. کوزنتسف از حزب اخراج گردند و باوجود این، کنگره مینین و کوزنتسف را اخراج و به سه نفر اولی اخطار صادر کرد. میاسنیکوف مورد تعرض قرار گرفت. کمی بعد از کنگره وی نوسط جی.پی. یو. دستگیر و روانه زندان شد. وی اولین کمونیست مشهور زندانی سیاسی در روسیه شوروی بود. این هنوز همه داستان نبود. همانطور که وی قبلا در نامه خود به لنین به آن اشاره کرده بود توطئه "فرار" اجرا شد اما بطریقی عقیم ماند. زمان دستگیری میاسنیکوف، سه گلوله به سوی وی شلیک شد اما بطریقی اصابت نکرد. همانطور که ویژگی میاسنیکوف بود به محض اینکه وارد زندان شد همانند دوران تزار دست به اعتصاب غذا زد. دوازده روز بعد وی آزاد شد. از این زمان به بعد میاسنیکوف بطور دایم زیر نظر بود. در مورد فعالیتهای وی تا آخر ١٩٢٢ اطلاعاتی در دست نیست. در اوایل ١٩٢٣، باز مجددا با مقامات دولتی مشکلاتی ایجاد شد. اکنون میاسنیکوف در مسکو زندگی میکند. یکسال از اخراج وی از حزب میگذشت که او از کمیته مرکزی خواهان بازگشت به حزب شد. درخواست وی در این زمینه رد شد. میاسنیکوف سپس برای بازگشت به حزب به کمیته عالی کمینترن رجوع کرد. این کیمته روز بیست و هفت مارس ١٩٢٣، اعلام نمود او به جای اصلاح روشهای خود نظراتی را به زبان آورده است که "عوامل یورژوازی تلاش میکنند سبب انشقاق در حزب کمونیست روسیه شوند". درخواست میاسنیکوف در کمینترن نیز رد شد.

درحقیقت میاسنیکوف فراتر از اینها پیش رفته بود. در اولین هفته سال ١٩٢٣، همانطور که لنین از ان میترسید، یک اپوزیسون مخفی سازمان داد. علیرغم اخراجش از حزب، وی "گروه کارگری حزب کمونیست روسیه را بوجود آورد و ادعا نمود که رهبری بلشویک صدای واقعی و قابل اعتماد پرولتاریا را نمایندگی نمیکند. کسانی که اقدام به چنین عمل خطرناکی کرده بودند عبارت بودند از پی.بی. مویسیف بلشویکی از سال ١٩١۴ و ان.وی. کوزنتسف از اپوزیسیون کارگری قبلی که بخاطر نقشش در درخواست گروه بیست و دو در کنگره یازده قبلا از حزب اخراج شده بود. این سه کارگر خود را "دفتر سازمانی مرکزی موقت" نامیدند که میاسنیکوف موسس اصلی و روح راهنمایش بود. اولین اقدام آنها، در ٢٣ فوریه ١٩٢٣، طرح یک اعلامیه اصول، قبل از کنگره دوازده بود که قرار بود در ماه آوریل برگزار شود. این اعلامیه یک سند طولانی "مانیفست گروه کارگری حزب کمونیست روسیه بر اساس یک اعلامیه انتشار نیافته از میاسنیکوف بود که آن را موضوعات هشدار دهنده نامید. این مانیفست تکمیل شده نسخه اعلامیه قبلی ١٩٢١ و موضوعات آزاد دهنده بود. میاسنیکوف نویسنده اصلی مانیفست بود و کوزنتسف و مویسیف در نقش ادیتوری ظاهر شدند.

مانیفست برنامه قبلی میاسنیکوف را دنبال کرد: خودگردانی کارگران، خودمدیریتی کارگران، برکناری متخصصین بورژوازی از موقعیت های مدیریت، آزادی بحث درون حزبی و انتخابات جدید شورا ها در کارخانه ها جزو این مانیفست بود. میاسنیکوف مانند دفعات قبل، علیه سخت گیری های اداری، بوروکراسی رو به رشد، غلبه غیرکارگران در درون حزب، و خفه کردن ابتکارات محلی و بحث درون حزبی به اعتراض پرداخت. او رهبری حزب را متهم نمود که رهبری که بنام کارگران حکومت میکند به کارگران اعتماد ندارد.

در این مانیفست چند تغییر به چشم میخورد. دیدگاه میاسنیکوف نسبت به آزادیهای مدنی کمی محدودتر شده بود. در همان حال که آزادی بیان و مطبوعات از جایگاه برتری برخودار بود، این آزادیها به کارگران یدی محدود میماند. مانیفست اعلام نمود "بگذارید بورژوازی را ساکت نگهداریم" اما چه کسی میتواند با آزادی بیان کارگران که با خون خود از آن دفاع کرده اند مخالفت کند.؟" در برخورد با پروفسور ها، وکلا و دکتر ها، بهترین سیاست "زیر ضرب نگهداشتن آنهاست". میاسنیکوف،بعلاوه، سیاست جدید اقتصادی(نپ) اقتباس شده در سال ١٩٢١ را به عنوان ترک اهداف اکتبر و فروش آن به بورژوازی محکوم کرد. گسترش بوروکرات ها و کارگشا ها در سطحی وسیع بیزاری و تنفر وی را برانگیخت. این منظره یک منظره نفرت انگیز و غیرقابل تحمل بود، سمبلی از انحطاط انقلاب و فساد ایده آلهای سوسیالیستی بود. علیرغم لغو مالکیت خصوصی، بدترین اشکال سرمایه داری حفظ شده بود: بردگی مزدی، تفاوت درآمد ها و موقعیت ها، سلسله مراتب قدرت، و بوروکراتیسم. مانیفست به جای کلمه "نپ"((New Economic Policy که خلاصه سیاست جدید اقتصادی بود، کلمه"استثمار جدید پرولتاریا"((New Exploitation of Proletariat را جایگزین ساخت.

نپ برای میاسنیکوف یک شوک محسوب میشد. او نپ را ادامه عقب نشینی از سوسیالیسم میدید، عقب نشینی که با شروع جنگ داخلی شروع شد. ریشه این عقب نشینی به کنگره نهم برمیگردد که در آن مدیریت تکنفره و استخدام متخصصین فنی مورد حمایت قرار گرفت.ارزیابی میاسنیکوف این بود که لنین با این عمل کارگران را از اساسی ترین پیروزی انقلابی خود، اصلی ترین اهرم بسوی پیشرفت محروم کرده است. مانیفست گروه کارگری اعلام نمود که "از زمان برگزاری کنگره نهم حزب کمونیست روسیه"سازمان صنعتی کاملا به شیوه بورکراتیک و بدون مشارکت مستقیم طبقه کارگر به پیش برده شده است." مانیفست درخواست نمود که اداره صنعتی در هر کارخانه به خود کارگران واگذار گردد. او بوروکراتها و آپاراتچی هایی که "همبستگی"و "برادری" برای آنها یک شعار توخالی بود و کسانی که تنها به امتیازات فزاینده و قدرت خود فکر میکردند را محکوم نمود.مانیفست به تکبر و دورویی این دسته از آدمها، تحقیر کارگران عادی، صحبت های مزورانه و عبارات پردازی های سوسیالیستیشان که با جاه طلبی بورژوایی و شیوه زندگی شان در تناقض بود از هر طرف حمله کرد. او در ضدیت عمیق خود علیه روشنفکران و استهزای مدیران و بورکراتها، به جان واسلاو ماچاجسکی، کمونیست رادیکال لهستانی شباهت داشت، که پیش بینی کرده بود، در اواخر قرن، طبقه جدید روشنفکران و متخصصانی ظهور میکنند که بنام سوسیالیسم و با سوار شدن بر پشت کارگران به قدرت میرسند. میاسنیکوف اینجا تحت تاثیر ماچویسم قرار میگیرد. نشانه ای در دست نیست که نشان دهد وی با ماچاجسکی آشنایی داشته باشد و یا تحت تاثیر نظرات وی قرار داشته باشد اما تشابهات بین آنها غیرقابل انکار است. نفرت میاسنیکوف از بوروکراتها و روشنفکران بی حدوحصر بود. او هیرارشی بلشویکی را که کنترل صنعت و دولت را در دستان خود گرفته اند به عنوان "کاست الیگارشی" "عده ای روشنفکر بالادست" و " مدیریت برادرانه" رسوا نمود. او در مانیفست اخطار نمود اگر این وضعیت ادامه یابد، ما با خطر تغییر قدرت پرولتاریا به قدرت دسته ای متجاوز سفت و سخت برای حفظ قدرت سیاسی و اقتصادی برای منافع نخبگان زیر عنوان حفظ منافع پرولتاریا، انقلاب جهانی و سایر ایده های ارجمند روبرو خواهیم شد.

پس چه باید کرد؟ به نظر میاسنیکوف جلوگیری از انحطاط انقلاب تنها میتوانست از طریق اعاده دموکراسی کارگری عملی شود. او در باور خود به ابتکار و ظرفیت کارگران که خود محصول آن طبقه بود ثابت قدم ماند. نقص و کاستی های دیگر نمیتوانست از طریق اصلاح رهبری بلشویکی عملی شود. علاج را باید در طبقه کارگر از پایین و اعضا و غیراعضا جستجو کرد. دست یابی به سوسیالیسم بدون شرکت همه جانبه کارگران ناممکن است. لنین برخلاف باور میاسنیکوف به جای ابتکارات توده های کارگر به راه حلهای اداری چسبید و هرگونه پیشنهادی را برای جاری شدن تنفس دموکراتیک در ماشین حزبی ، رد نمود. او این کار را از خود بوروکراتیسم خظرناک تر یافت. او نهایتا برای رفرم بوروکراسی به بوروکراتها تکیه کرد و بخشی از دستگاه و ماشین حزبی را علیه بخش دیگری به کار گرفت.

برای میاسنیکوف چنین راه حلهایی بیهوده بود زیرا که به ریشه مشکلات دست نمیبرد. او براین باور بود که اصلاحات تنها از پایین امکان داشت. او برای حمله همه جانبه علیه سرمایه داری در داخل و خارج، فراخوان داد. او با محکوم کردن سیاست "جبهه متحد" توسط انترناسیونال بین المللی، همکاری با سوسیالیستهای معتدل و مبارزه برای دستاورد های محدود اقتصادی را رد نمود. او اصرار داشت که اصلاحات جزئی میتواند نیروی انقلابی پرولتاریا را تضعیف و آن را از واژگون ساختن سیستم سرمایه داری منحرف سازد. مانیفست اعلام نمود که " زمان بهبودی مادی و قانونی برای پرولتاریا از طریق اعتصاب و عمل پارلمانی بطور بازگشت ناپذیری سپری شده است." برای خاتمه دادن به استثمار و سرکوب" پرولتاریا نباید برای کوپک( واحد پول روسی) یا زمان کار کوتاهتر مبارزه کند." این کار زمانی ضروری بود اما اکنون زمان مبارزه برای قدرت است. هیچ گونه سازشی با نظم موجود قابل تحمل نیست. "کارگران کشور های پیشرفته صنعتی باید به انقلاب اجتماعی دست بزنند، نه در آینده دور، بلکه اکنون، امروز و فردا." "آژیر را به صدا درآورید و برای جنگ جمع شوید.... ما با تمام توان و انرژی باید به پرولتاریای همه کشور ها فراخوان جنگ داخلی بدهیم، جنگی بیرحمانه و خونین."

در هر حال، باید این جنگ از خانه شروع شود. میاسنیکوف ، در مانیفستش، تردید داشت که پرولتاریای روسیه ممکن است مجبور نشود که"یک مبارزه جدید و شاید خونین برای سرنگونی الیگارشی براه اندازد." او به فکر یک قیام فوری نبود. او ترجیح میداد کارگران، کمونیستها و غیرکمونیستها تلاش برای حذف بوروکراتیسم و احیای دموکراسی کارگری کنند. وی در درون حزب با وجود تصمیمات کنگره ده، از حق تشکیل فراکسیونها و داشتن پلاتفرمها دفاع نمود. او به زینویف نوشت" اگر نقد نقطه نظر متفاوتی نداشته باشد، پلاتفرمی که اکثریت اعضای حزب بر اساس این یا آن موضوع دور آن گردآیند، این دیگر نقد نیست بلکه تنها یک مشت کلمات و پچ پچ کردن است." میاسنیکوف از این هم فراتر رفت و قدرت انحصاری بلشویکی را مورد سوال قرار داد. او استدلال کرد که تحت دیکتاتوری تک حزبی، انتخابات "یک تشریفات توخالی است" او به زینوویف گفت" صحبت کردن از دموکراسی کارگری و تاکید بر دولت تک حزبی خود را در تناقض انداختن است "یک تناقض در لفظ."

محتوای مانیفست گروه کارگری چنین بود. این مانیفست حول و حوش بهار ١٩٢٣ بطور غیرقانونی به شکل کپی منتشر میشد. کپی مانیفست از طریق مرز به لهستان فرستاده شد و چکیده یادداشت ١٩٢١ میاسنیکوف توسط دولت این کشور از رادیو پخش گردید. در برلین، این مانیفست توجه منشویکهای مهاجر را جلب نمود که روزنامه آنها بنام سویالیستیچسکی وستنیک گروه کارگری را به عنوان "عناصر شریف بلشویکها که جرات بلند کردن پرچم انتقاد را کرده اند مورد ستایش قرار داد.

در داخل روسیه، مانیفست تاثیرات خود را میگذاشت و افراد جدیدی را به گروه کارگری جذب میکرد. حدود تابستان سال ١٩٢٣، گروه کارگری که در مسکو تمرکز یافته بود سیصد عضو داشت. بعلاوه، گروه، هوادارانی نیز در سایر شهرها پیدا میکرد. اغلب این افراد بلشویکهای قدیمی و اکثرا کارگر بودند. غیر از سه نفر موسس (میاسنیکوف، کوزنتسوف، و مویسیف) فعالترین اعضای گروه کارگری عبارت بودند از: آی. ماخ، اس. یا. تیونوف، وی.پی. دمیدوف، ام. ک. برزینا، آی. ام. کوتوف، جی. وی. شوخانوف، و ا. آی. مدودوف( با اس. پی. شوخانوف از اپوزیسیون کارگری اشتباه نشود) . ماخ بلشویک رزمنده ای از خارکوف، نماینده حزب در کنگره ده حزب بود. تیونوف در سال ١٩١٧ به حزب پیوست. بنا به اظهار آنته سیلیگا، کمونیست معترض یوگسلاوی که بعد ها با وی در زندان برخورد کرده بود وی از مرتبطین خود باسوادتر و مصمم تر بود که حاضر بود "همه زندگیش را وقف انقلاب کند." سیلیگا در زندان به اعضای گروه کارگری از جمله ماخ، کوزنتسف، دمیدوف، و بارزیتیا و یکی از اعضای زن این گروه برخورد کرده بود. همه این افراد با میاسنیکوف در رابطه با انحطاط حزب و انقلاب باور های مشترکی داشتند و سه نفر از آنان علاوه بر میاسنیکوف، درخواست گروه بیست و دو را امضا کرده بودند. این افراد عبارت بودند از کوزنتسف، شوخانوف، و مدودوف. کوزنتسف در بازجویی هایی که در زندان از سوی جی.پی.یو انجام گرفت کارگران و رهبری بلشویکها را "نیرو های متضاد" نامید. کوزنتسف میگوید" ما میبینیم که سطوح بالای بورکراسی حزبی، رفقای دیروز ما، بطور فزاینده ای نسبت به ما بی اعتماد شده و از ما میترسند. آنها ما را پرولتاریای بلحاط سیاسی بیسواد و مردمی نادان میدانند و کلماتی نظیر" پرولتاریا" و "کارگر" را تنها به عنوان پوشش و استتار به کار میگیرند.

ظهور گروه کارگری از چشم مقامات دور نماند. این حرکت خود را در کنگره دوازده که در اوریل ١٩٢٣ در غیاب لنین برگزار شد نشان داد. لنین پس از چند سکته جدی که وی را از گفتن و صحبت کردن محروم نمود قادر به حضور در این کنگره نشد. در شرف برگزاری کنگره، "یک پلاتفرم بدون امضا و اسم" پخش گردید که " از همه عناصر صادق پرولتاریا" میخواست در درون و خارج حزب خود را بر اساس مانیفست گروه کارگری سازمان دهند. این سند، که مثلث زینوویف، کامنف، و استالین را محکوم میکرد و خواهان اخراج آنها از کمیته مرکزی شده بود ظاهرا کار گروه کارگری و شاید خود میاسنیکوف بود.

در غیاب لنین، لعن و نفرین کردن گروه کارگری به عهده تروتسکی، رادک و زینوویف افتاد. تروتسکی با محکوم نمودن مانیفست میاسنیکوف گفت: "تئوری فراموش شده ماچاجسکی را بیاد آورد که تحت سیستم سوسیالیسم، حاکمیت به دستگاهی برای استثمار طبقه کارگر تبدیل خواهد شد." رادک بارانی از تنفر بر روی "فرمول غلوآمیز" آزادی مطبوعات" ریخت. زینوویف اعلام نمود که: "هرگونه انتقاد از خط حزبی، حتی باصطلاح نقد از زاویه چپ اکنون بطور عینی نقد میاسنیکوفی است." او اضافه کرد" میاسنیکوف مدعی است که کارگر علیه ما و ما علیه کارگر هستیم." چنین ادعایی بی ارزش است."" من شخصا به مدت یکسال مورد مزاحمت وی قرار گرفتم." ولادیمیر لنین خودش را با وی مشغول کرد، به وی نامه نوشت و به وی استدلال کرد." یک کمیسیون ویژه که بوخارین عضو آن بود سعی کرد وی را قانع سازد. فایده ای نداشت. میاسنیکوف" به حزب خیانت کرد." زینوویف تاکید کرد که حزب، الیت طبقه حاکم را از سنگر قدرت پایین آورده است. "هژمونی پرولتاریا تحت سخت ترین شرایط حفظ شده است و امیدوارم تا آخر حفظ شود."

میاسنیکوف تبدیل به خاری در چشم رهبری شده بود. روز ٢٣ می، ١٩٢٣، یک ماه بعد از کنگره دوازده، او توسط جی.پی.یو. دستگیر شد. در طول بازجویی ها، او انتقادات خود را علیه بوروکراسی به عنوان بدخواهی، بیرحمی و خودپرستی تکرار کرد. با کمال تعجب، میاسنیکوف از زندان آزاد شد و اجازه یافت کشور را ترک کند. او احتمالا به عنوان عضو هیًت تجاری شوروی به آلمان فرستاده شد، وسیله ای که بندرت توسط مقامات برای رهایی از دست مخالفین بکار گرفته میشد. اما میاسنیکوف دست از اعتراض نکشید. در برلین، او با حزب کارگران کمونیست آلمان و جناح چپ حزب کمونیست آلمان به رهبری آرکادی ماسلو و روث فیشر رابطه برقرار کرد. وی در این روابط بنا به گفته فیشر، تصویر مایوس کننده ای از وضعیت طبقه کارگر روسیه ترسیم نمود.

میاسنیکوف به کمک این گروه ها، توانست مانیفست گروه کارگری را به شکل کتابچه ای با درخواستی در مقدمه، که توسط رابطین وی در مسکو نوشته شده بود انتشار دهد. در این درخواست بطور خلاصه عصاره نکات اصلی مانیفست آمده بود. "به رفقای کمونیست در سراسر جهان" با نقل قول از سخنرانی افتتاحیه انجمن بین المللی کارگران از سوی مارکس(" آزادی کارگران باید امر خود کارگران باشد") شروع میشد و بند دوم انترناسیونال بدنبالش آمده بود. در انتها مانیفست با یک سری شعار در جهت اهداف گروه کارگری به پایان میرسید: "قدرت طبقه کارگر در همبستگی اش نهفته است. زنده باد آزادی بیان و مطبوعات برای پرولتر ها! زنده باد قدرت شورایی! زنده باد دموکراسی پرولتری! زنده باد کمونیسم!" در زمان غیبت میاسنیکوف، گروه زیر نظر کوزنتسف و مویسیف به اشاعه دیدگاههای گروه کارگری پرداختند. مویسیف کمی بعد خود را از دفتر موقت مرکزی کنار کشید و ماخ جای او را گرفت. روز پنجم ژوئن ١٩٢٣، این گروه کنفرانسی در مسکو برگزار کرد واعضای دفتر مسکو را انتخاب نمود. این دفتر شامل چهار یا هشت نفر بود( منابع در این مورد متناقض است) بنا به نظر کوزنتسف، شش عضو دفتر سلول کمونیستی شکل گرفت و ماخ در دفتر مسکو و دفتر مرکزی، هر دو عضویت داشت. این گروه تصمیم گرفت در صورت فراهم بودن شرایط ، مجله ای را انتشار دهد.

در مقیاسی کوچک، گروه سعی میکرد ظاهر شدن یک حزب جداگانه را نشان دهد. گروه کارگری وفاداری خود را به برنامه حزب کمونیست اعلام مینمود و خود را بر علیه هرگونه تلاشی برای براندازی قدرت شورایی متعهد میدانست.گروه روابطی را با کارگران ناراضی برقرار کرد و با رهبران اپوزیسیون کارگری( از جمله کولونتی، شلیاپنیکوف و مدودوف) شروع به مذاکره کرد. و تلاش نمود با کولونتای و مرتبطین بین المللی وی با استفاده از دانش زبان وی و جذب ماسلو از جناح چپ حزب کمونیست آلمان ، دفتر روابط خارجی ایجاد نماید. این تلاشها نتیجه ای نداشت. بنا بر گزارشی، گروه کارگری حمایت ارتش سرخ مستقر در پادگان کرملین را که بخشی از آن میبایست به اسمولنسک منتقل شود را بدست آورد. یک موقعیت غیرمنتطره در اوت ١٩٢٣ برای گسترش نفوذ گروه پیش آمد، زمانی که موج اعتصابات در فوریه ١٩٢١ مراکز صنعتی را درنوردید. یک بحران اقتصادی مشهور به بحران قیچی از اوایل سال عمیق شده بود که موجب کاهش دستمزد ها و اخراج تعداد وسیعی از کارگران شده بود. این اعتصابات که در مسکو شروع شده و به سایر شهر ها سرایت یافت، پدیده ای خودانگیخته و غیرسازمان یافته بود که با بدتر شدن شرایط برافروخته شد. هیچ دلیل و مدرکی برای اثبات رابطه این حرکات اعتراضی با فراکسیون های مخالف وجود ندارد. گروه کارگری در این میان تلاش کرد با استفاده از این ناآرامی به مخالفت با رهبری حزب بپردازد. این گروه به تبلیغات خود شدت بخشید و میخواست با فراخوان یک روز اعتصاب عمومی و سازمان دادن تظاهرات توده ای کارگران به مانند یکشنبه خونین هزار و نهصد و پنج با عکسی از لنین عکس العمل نشان دهد.

رهبران حزب از این حرکت مطلع شدند. همانطور که بعد ها بوخارین تایید کرد، اعتصابات همواره با فعالیت گروههای مخالف "ضرورت توجه به کاهش دادن قیمت ها، ضرورت توجه به دستمزد ها، ضرورت بالابردن سطح فعالیت اعضای حزب." را یادآوری کرد. در همان حال، کمیته مرکزی گروه کارگری را "ضدکمونیست و ضد شوروی" اعلام نمود و از جی.پی.یو درخواست سرکوب آن را کرد. در حول و حوش اواخر سپتامبر، حمله به جلسات گروه سازمان یافت. ادبیات و نشریاتشان توقیف و رهبرانشان دستگیر شدند. دوازده عضو گروه از حزب اخراج شدند که در بین آنان مویسیف،تیونوف،برزینا، دمیدوف، کوتوف و سوخانوف بودندو و چهارده نفر دیگر توبیخ رسمی شدند.

از خود میاسنیکوف چه خبر؟ وی از ژوئن در آلمان بسر میبرد و در تبلیغات اعتصاب نقشی نداشت. باوجود این، او خطرناک محسوب میشد. در پائیز سال ١٩٢٣، او با قول و قرار زینوویف و کرستنیسکی سفیر شوروی در برلین که مورد تعرض قرار نخواهد گرفت به روسیه فراخوانده شد. وی به محض رسیدن به خاک روسیه دستگیر و روانه زندان شد. بخاطر اهمیت مساله، دستگیری توسط خود درژینسکی عملی شد. در ژانویه ١٩٢۴، لنین مرد. تا آن زمان گروه کارگری خفه شده بود. این آخرین جنبش اعتراضی در حزب، در همان حال که هنوز لنین زنده بود منهدم گردید. بعلاوه این آخرین گروه از پایین سازمان یافته بود که به میمنت همه رهبران سطح بالا که مبارزه شان را برای کسب ردای لنین شروع کردند خرد شد. میاسنیکوف سه سال و نیم بعد را در زندان بسر برد. وی ابتدا در مسکو و سپس در تومسک و ریکوف زندانی گردید. او باز با نوشتن نامه هایی به استالین، زینوویف، بوخارین و ریکوف به اعتراض خود ادامه داد. وی در تومسک دست به اعتصاب غذا زد. این دومین اعتصاب غذای وی در زندان بلشویکها بود. او در نامه ای که به طور مخفیانه به غرب راه یافت، هدف اعتصاب خود را توضیح داد. او اعلام نمود هدف وی این است که اتهامات وی رسما اعلام شده و در دادگاهی علنی محاکمه شود ویا آزادی وی تامین گردد. او به هیچکدام از این اهداف دست نیافت. در روز دهم اعتصاب غذا مقامات با زور مجبورش کردند که اعتصابش را بشکند. میاسنیکوف مقاومت کرد. روز سیزدهم اعتصاب غذا، زندانبانان به حکم ماموران محلی جی.پی.یو. او را بزور از سلول خود بیرون کشیده و به تیمارستان روانی منتقل کردند. میاسنیکوف باز دست به اعتراض زد. مقامات نمونه خوبی را برای فاشیستهای همه دنیا به جا گذاشتند. میاسنیکوف اضافه کرد که حتی فاشیستها این روش ها را بکار نبردند، اما اینجا حکمت کار این است: هرکس اعتراض کند دیوانه است و به دیوانگان متعلق است! خصوصا اگر معترض متعلق به طبقه کارگر و با سابقه بیست سال مبارزه کمونیستی باشد. آنها میاسنیکوف را باز به زندان برگرداندند و در سلول انفرادی نگه داشتند. هیچکس حق صحبت کردن با وی را نداشت چه زندانبانان و چه زندانیان. در همان حال همسر وی دایا گریگورونا و سه فرزند کوچکش به تبعدیگاه فرستاده شدند.

در سال ١٩٢٧، میاسنیکوف به ایروان پایتخت ارمنستان تبعید گردید. او تحت نظر پلیس سیاسی قرار داده شد. علیرغم اینها، در هفت نوامبر ١٩٢٨، در روز یازدهمین سالگرد انقلاب بلشویکی در یک تظاهرات ضددولتی شرکت کرد. پس از آن از ترس دستگیری تصمیم به ترک کشور گرفت. او موهای خود را کوتاه و ریشش را اصلاح نمود و کیف خود را با یادداشتها و دستنوشته هایش پر کرده و با قطاری به مرز ایران حرکت کرد. او نزدیک جلفا از قطار پایین پرید و پس از عبور از رودخانه آراز( ارس) خود را به آن سوی مرز رساند که بلافاصله دستگیر شد. میاسنیکوف پس از شش ماه زندان در ایران، بدون پاسپورت و یا ویزا به ترکیه فرستاده شد در آنجا مرتبا از سوی پلیس مورد آزار و اذیت قرار گرفت. وی در نامه ای به بخش روسی کارگران صنعتی در شیکاگو که از کنستاتینوپول(استانبول کنونی) در بیست و هفت نوامبر ١٩٢٩ از بازجویی بی انتهای خود نوشت: از سال ١٩٢٢ تا امروز من همیشه مورد توجه بوده ام، گاهی از سوی جی.پی.ی. و گاهی از سوی شعبات جاسوسی دولتهای مختلف." شرایط برای میاسنیکوف به قدری سخت شد که حاضر شد به کنسول شوروی در طرابوزان مراجعه کرده و تحت شرایطی به روسیه برگردد ولی طرفین به توافق نرسیدند. در طی بهار ١٩١٩، میاسنیکوف با تروتسکی مکاتباتی را شروع کرد که خود وی نیزدر آن سال در ترکیه در تبعید بود. این عمل میاسنیکوف با توجه به حملات تروتسکی علیه اپوزیسیون در چند سال قبل تعجب آور به نظر میرسد. با همه اینها اکنون خود تروتسکی نیز از حزب اخراج و از کشور بیرون رانده شده بود. باوجود این، او نیز با تاخیر پرچم دموکراسی حزبی را علیه دیکنتاتوری ماشین حزبی برافراشته بود. هر چند او "توجیه میاسنیکوف و طرفدرانش" را رد میکرد. این دو نفر اشتراکاتی داشتند که بتوانند وارد یک مجادله دوستانه شوند. هر دو به جناح چپ سیاستهای ضد استالینی در امور بین المللی و داخلی متعلق بودند. در رابطه با چین مواضع هر دو تقریبا یکسان بود.

در مواردی توافق بین آنان غیرممکن بود. مهمتر از همه اینها میاسنیکوف شوروی را دولت کارگری" نمیدانست. این ایده را میاسنیکوف در دستنوشته ای که پرورانده بود برای تروتسکی فرستاد تا مقدمه ای بر آن بنویسد. تروتسکی از این امر خودداری کرد زیرا او بر این باور خود چسبید که علیرغم بدشکلی های بورکراتیک روسیه، دولت، دیکتاتوری پرولتاریا است. دستنوشته میاسنیکوف آخرین کار قلمی وی بود که از همان ایده های نوشته های اولیه ریشه میگرفت. او اعلام نمود. "بوروکراسی طبق گفته های ماچاجسکی ، پیروزی تصاعدی خود را تکمیل میکند." بورکراسی با منافع و آرزو های خود، از منفعت کارگران بطور قطعی جدا شده است. بنابراین، روسیه شوروی، به عنوان دولت کارگری متوقف شده است و این یک سیستم سرمایه داری دولتی است که توسط الیت بوروکرات اداره میشود.

تا جایی که سرمایه داری دولتی اقتصاد را موثرتر از سرمایه داری خصوصی سازمان میدهد، از نظر میاسنیکوف تاریخا پیشرو محسوب میشد.اما کارگران از ثمره انقلاب محروم شده و به سطح "طبقه محکوم" تنزل داده میشوند. برای میاسنیکوف، یگانه راه درمان، احیای دموکراسی بود. همانطور که خود میگوید. این مساله "یک شکل دولتی چند حزبی، تامین حقوق و آزادی های حقیقی و حقوقی برای پرولتاریا، دهقانان و روشنفکران را مستلزم مینماید. خصومت میاسنیکوف از زمان نوشتن مانیفست گروه کارگری نرم شده بود. او اکنون بین بوروکراتها و کارفرمایان از یکسو و "روشنفکران صادق با تفکرات پرولتری" از سوی دیگر فرق میگذاشت. از نظر وی روشنفکران میبایست با ملحق شدن به پرولتارها و دهقانان، بوروکراسی انگلی را سرنگون سازند. اقدامات جزئی بیفایده است. میاسنیکوف اصرار میورزید که تنها انهدام سرمایه داری دولتی و حاکمیت تک حزبی میتواند "شر بوروکراسی" را حذف کند.

بنابراین، میاسنیکوف که از سال هزارونهصد تلاش برای اصلاح حزب کمونیست را شروع کرده بود بالاخره آ ن را اصلاح ناپذیر یافت. او تاکید کرد که جای این حزب را باید احزاب کمونیست اتحاد شوروی بگیرند. او با حاکمیت تک حزبی موجود به مخالفت برخاست. با همه اینها سوالاتی بی جواب ماند. در چه پروسه ای اهداف بلشویسم منحرف شده است؟ انقلابی که قرار بود به آزادی و انسانیت، به جامعه بدون طبقه و دولت که در آن نشانی از سرکوب نباشد چگونه به باتلاق بوروکراتیسم و سرکوب فرورفت؟ تا چه حدودی این انحطاط مدیون شرایطی خارج از کنترل آدمها –ایزوله شدن انقلاب در یک کشور فقیر و عقب مانده ، انهدام ناشی از جنگ داخلی، مشکلات ناشی از اداره یک جمعیت گوناگون و پراکنده، در میان آشفتگی انقلابی و کشاکش مدنی میباشد. بطور حتم، این عوامل مهم بودند. انحطاط انقلاب تنها نمیتواند محدود به "بوروکراسی" بماند، چیزی که کمتر به طرح های رهبری بلشویکی شباهت داشت. بعلاوه، چرا انقلابیونی که از استبداد و ستمگری نفرت داشتند بوروکراسی سرکوبگر خود را ایجاد کردند؟ آیا انقلابات قبلی به همین سرنوشت دچار شده بودند؟ آیا همه انقلابات ،وقتی که ایده آلها با واقعیات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی تصادم پیدا میکنند با انحطاط روبرو میشوند؟

پاسخ میاسنیکوف به چنین سوالاتی چندان روشن نبود و در همان حال خود وی نیز بری از انتقاد نبود. میاسنیکوف با ایده آلیزه کردن پرولتاریا ،که خود از آن برخاسته بود، عدم تحمل وحشتناکی را نسبت به طبقه متوسط از خود نشان میداد که اگر روایت سوسیالیسم خود را به عمل درمیآورد به همان سرنوشت بد محکوم میشد. آیا بکارگیری و جذب متخصصین فنی و غیرپرولتر از سوی لنین، با همه روشهای استبدادی و بی بصیرتی اخلاقیش، و وارد کردن آنان در بازسازی اقتصادی، اعتباری برای وی محسوب نمیشود؟ در هر صورت، "دولت کارگری" چیست و به چه کسی منفعت میرساند؟ بطور حتم این یک جامعه آزاد است که افراد با پیشینه ها و علاقه مندیهای متفاوت میتوانند با هم به عنوان انسانهای گوناگون به جای یک واحد هایی از حزب یا طبقه در کنار هم زندگی کنند.

در طول بقیه حیاتش، آیین پرولتاریا بر تفکر میاسنیکوف تسلط داشت. نه تجربه رهایافته از شیفتگی در روسیه و نه تلخی زندگی مهاجرت نتوانست امیدهای والا و عقیده راسخ وی را نسبت به پیروزی نهایی کارگران درهم شکند. بدنبال دفع تروتسکی از حزب ،میاسنیکوف به چهره ای منزوی تبدیل شد. وی اجازه یافت از استانبول به پاریس برود، همانجایی که در اکتبر هزارونهصدوسی مجبور به اقامت گردید و در همان شغل قدیمی خود یعنی فلزکاری در کارخانه ای به کار پرداخت. او دستنوشته خود را در رابطه با بوروکراسی شوروی تحت عنوان فریب رایج به چاپ رساند. بعد ها وقتی مارکسیست فرانسوی لوسین لورات مقاله مشابهی در این زمینه نوشت، تروتسکی سریعا این موازی کاری را تشخیص داد. او نوشت که"لورات بدون اینکه بداند کل تئوری وی با زرق و برق بیشتر سی سال قبل توسط انقلابی روسی-لهستانی، یعنی ماچاجسکی فورموله شده و تنها اخیرا همان ایده توسط میاسنیکوف پیش کشیده شده است . میاسنیکوف بر این باور است که "دیکتاتوری پرولتاریا در روسیه شوروی توسط هژمونی طبقه جدیدی یعنی بوروکراسی اجتماعی جایگزین شده است." برای میاسنیکوف سازگار شدن با پاریس سخت بود. اما بتدریج اوضاع بهتر شد. او زبان فرانسوی یاد گرفته و همسری فرانسوی اختیار نمود(باوجود اینکه همسرش دایا گریگورونا هنوز زنده بود) او دو مخالف چپگرای آشنا بنام های روث فیشر و ویکتور سرگه را ملاقات نمود که در خاطراتش بدانها اشاره کرد. حدود سال هزارونهصدوسی ونه، زمانی که فیشر وی را دید میاسنیکوف خوشحال به نظر میرسید. فیشر مینویسد در آغاز جنگ جهانی دوم میاسنیکوف یک دوره عملی را گذرانده و به عنوان مهندس فارغ التحصیل شد. در آن زمان وی 50 سال داشت.

میاسنیکوف در طول جنگ در فرانسه ماند. سپس در سال هزارونهصد وچهل و شش ناپدید گردید. دوستانش در پاریس پس از جستجو دریافتند که وی توسط یک هواپیمای روسی به روسیه برده شده است. اینکه وی با اراده خود این کار را کرده و یا توسط ام.وی.دی. ربوده شده است دقیقا معلوم نیست. قابل اتکاترین نظر در این مورد توسط روی مدودف اظهار شده است. در پایان جنگ نماینده ای از سوی دولت شوروی به دیدار میاسنیکوف رفت و او را قانع ساخت که به شوروی برگردد. میاسنیکوف با توجه به تجربه سال هزارونهصد وبیست و سه که با وعده دروغین از آلمان به روسیه کشانده شد ابتدا خودداری کرد. با همه اینها به وی اطمینان داده شد که جای نگرانی نیست و گذشته فراموش شده است و اجازه زندگی آزادانه وی در مسکو از سوی "بالاترین مقام" یعنی استالین داده شده است. میاسنیکوف علیرقم بدگمانی اش نهایتا موافقت کرد. زمانیکه او از هواپیما در مسکو پیاده شد، در فرودگاه دستگیر و به زندان بوتورکی انتقال یافت.

تراژدی در همان حال دامن خانواده میاسنیکوف را گرفت. در طی جنگ علیه هیتلر، هر سه فرزند وی به ارتش سرخ پیوستند و در جبهه کشته شدند. در نتیجه، دایا گریگورونا دچار بیماری عصبی شده و به بیمارستان روانی انتقال داده شد. وی پس از یکسال از بیمارستان مرخص شد ولی بطور کامل بهبود نیافت. در سال هزارونهصدوچهل و شش شوک دیگری وارد شد. پلیس به دایا مراجعه کرده و به وی اطلاع داد که همسرش را که به مدت بیست سال ندیده بود در زندان بوتورکی ملاقات کند. وی در چنین حالت سرگیجه آوری با دوستی مشورت کرد. بالاخره پس از یک هفته تاخیر، او به بوتورکی رفت.اما دیگر دیر شده بود. گفته شد که میاسنیکوف کشته شده است. پس از شنیدن این خیر دایا با یک اختلال عصبی دیگر روبرو شد و مجددا به بیمارستان برگردانده شد و بعد ها در همانجا درگذشت.

چنین بود سرنوشت میاسنیکوف و خانواده اش. وی برای ایده هایش بهای نهایی اش را پرداخت کرد. میاسنیکوف هنوز از صحنه تاریخ پاک نشده است. میاسنیکوف با همه اشتباهاتش، با همه اعمال قهرمانانه اش، با رد سازش بر سر پرنسبهایش چه در دروه تزار و چه در دوره بلشویسم برای اثبات کامل انقلابیگری وی کافی است. چنین انسانی بندرت فراموش میشود. مورخین روسی که به کاوش در سالهای بعد از هزار ونهصد وهفده میپردازند بار ها و بار ها به مهر مخالفت میاسنیکوف در رابطه به انتقادات رسمی سیاسی و پیشنهادات متناوب ساختن یک جامعه سوسیالیستی، دیدگاه مرکزی وی در رابطه با شرکت کارگران در مدیریت، دموکراسی پرولتری و حزبی، آزادی بحث دورن حزبی که در فعالیت مخالفین اخیر شوروی ادامه یافته است، برمیخورند و روزی ممکن است فرارسد که ایده های وی که با پافشاری وازخودگذشتگی طنین افکنده است تاثیر خود را در شکل دادن به سیاستهای کمونیستی به نفع مردم روسیه بگذارد.

نویسنده: پال آوریچ

 

برگردان: مجید آذری - کانادا

 

(مقالات انتقادی مربوط به روسیه، جلد ۴٣، سال ١٩٨۴ صفحه ٢٩-١)

اسم
نظر ...