آسیابهای بادی سعید رهنما
23-11-2023
بخش دیدگاهها و نقدها
301 بار خواندە شدە است
آسیابهای بادی سعید رهنما
جمال محبوب
آقای سعید رهنما به نقد و بررسی کتاب کنترل کارگری از کمون تا امروز به ویراستاری امانوئل نس و داریو آتزلینی در سایت «نقد» پرداخته است. کتاب یادشده پیشتر به فارسی با عنوان: شورا: شکل سیاسی سرانجام مکشوف؟ شوراهای کارخانه و خودگردانی از کمون پاریس تا امروز، توسط گروهی از مترجمان ترجمه و در سایت «نقد» منتشر شده بود.
من در ادامهی مطلب ابتدا به خطوط کلی نقد سعید رهنما متمرکز میشوم و سپس در پایان به نکات جستهوگریختهای که او لابهلای بحثهای خود به عنوان بنیاد تز اصلیاش مطرح کرده، میپردازم.
تز اصلی سعید رهنما چیست؟ دو موضوع محوری خط کلی نقد او را مشخص میکند: 1) امکانناپذیری کنترل کارگری و 2) امکانپذیری مشاركت كارگری و شورای مشاركتی.
1) امکانناپذیری کنترل کارگری. رهنما وانمود میکند که گویا کس یا کسانی معتقدند در شرایط تسلط مناسبات سرمایهداری میتوان ادارهی کامل یک واحد تولیدی یا اقتصادی را به شورای کارگران سپرد تا آنها این واحد را به نحوی «سوسیالیستی»، یعنی بیرون و مستقل از سازوکار سرمایهدارانه و قانون ارزش، مدیریت کنند. او تلویحا این دیدگاهها را به چپهای رادیکال نسبت میدهد. چنین کس یا کسانی اگر واقعا موجود باشند، بیشتر از آنکه چپ یا راست باشند، از چندوچون شیوهی تولید سرمایهداری کاملا بیخبرند. با انتساب خیالپردازانهی چنین دیدگاهی به چپ رادیکال، فقدان «درایت و واقعبینی سیاسی» و سیر و سیاحت این گرایش در رویاها استنتاج میشود. واقعیت اما این است که چپ رادیکال تحقق سوسیالیسم را حتی در یک کشور ممکن نمیداند، چه رسد به برقراری سوسیالیسم در یک بنگاه اقتصادی؛ آن هم همچون جزیرهای در دریای مناسبات سرمایهداری.
اما رهنما چگونه به این استدلال میرسد؟ او در شروع مقاله تعریفی از تفاوت مشارکت کارگری و کنترل کارگری به دست میدهد، به این صورت که مشارکت را همان هممدیریتی یعنی شراکت کارگران در مدیریت و کنترل واحدی که در آن کار میکنند میداند، اما کنترل و خودمدیریتی را عبارت از این میداند که کارگران در شرایطی خاص مدیریت و کنترل اداره را کلاً و به تنهایی به دست میگیرند. تاریخ در این تعریف رهنما غایب است یا دقیقتر بگوییم چنین وانمود میکند که ما با شرایطی فراتاریخی روبهرو هستیم که در آن تفاوت یادشده صادق است. هنگامی که تاریخ غایب میشود ناگزیر تفاوت مشارکت و کنترل نیز فقط بر سر حدود و گسترهی کنترل و مدیریت است: خط ممتدی که یک سر آن عدم کنترل و مدیریت است، در میانهی خط مشارکت در مدیریت داریم و در سر دیگر آن کنترل کارگری. در این صورت، آنچه مطرح میشود فقط یک تغییر کمی است نه تغییر کیفی، یعنی تغییر بنیادی مفهوم مدیریت واحدهای تولیدی یا به گفتهی ویراستاران کتاب یادشده ایجاد «شکلهایی از طریق پراکسیس دموکراتیک» تا بتوان «بر بیگانگی و کنترل قدرتمدارانهی حاکم بر مناسبات سرمایهدارانه چیره شد.» رهنما با حذف تاریخ، یعنی بزنگاهی که کل مفهوم مشارکت کارگری و کنترل کارگری در آن معنا مییابد، کل مفهوم موردنظر نویسندگان این کتاب را به اقدامی معین در چارچوب نظام موجود بدل کرده است.
از طرف دیگر رهنما معتقد است که چپ رادیکال، کنترل کارگری را نه برای جامعهی ایدهآل آینده بلکه برای شرایط بلافاصلهی جامعهی امروزی یعنی سرمایهداری طلب میکند. آیا واقعاً چنین است؟ ببینیم ماجرا از زبان یکی از نویسندگان کتاب، دونی گلوکاشتاین چگونه است: «نطفههای شوراهای کارگران را در هر جایی که کارگران قائم به ذات دست به عمل میزنند، میتوان یافت. اما شوراهای بالیده بسیار استثنایی هستند، زیرا تحت شرایط ”متعارف“ سرمایهداری، خودکنشی کارگران از لحاظ گستره و زمان محدود است. اتحادیههای کارگری برای مذاکره با کارفرماها وجود دارند و نه برای براندازی آنان. اگر هم این اتحادیهها اعتصابی را رهبری میکنند، عمدتا گرایش دارند که این اعتصابها صنفی باقی بماند، یعنی در حیطهی مسائل پرداخت حقوقها و شرایط کار باشد نه آنکه به چالشی سیاسی فرا روید. رهبران سیاسی رفرمیست از رای کارگران برای اعمال نفوذ در نهادهای سرمایهداری استفاده میکنند، نه برای نابودی این نهادها؛ بنابراین، در تمامی موارد، فرایند رادیکالیزه شدن گسسته و تابع نیازهای نمایندگان میشود و نه تابع موکلان. هنگامی که سازوکارهای عادی کنترل از هم گسیخته میشوند، مثلاً در خلال جنگ، مبارزهی طبقاتی از این قیدوبندها میگریزد. بنابراین، نخستین شرط برای شکلگیری شورای کارگران، بحرانی فراگیر است. دومین شرط نیز عبارت است از سطح بالای سازماندهی مستقل در میان کارگران.» بیان این دو شرط به خوبی نشان میدهد که ظهور کنترل کارگری ناظر بر هر وضعیتی در نظام سرمایهداری نیست. مسئله بهطور واضح این است که جنبش کارگری در مواجههی خود با قدرت حاکم و بحران پیشرو در وضعیت معینی که اشاره شد، ناگزیر میشود به طور ایجابی مشخص کند به چه سمت خواهد رفت. کنترل کارگری برآمد این وضعیت است. در واقع این مقطع گذار است، شکلی است موقت که یا طبقهی کارگر آن را برای دورهی معینی میتواند مستمر سازد که نتیجهی آن تسخیر قدرت و دولت کارگری خواهد بود، یا نمیتواند و این تلاش یا شکست میخورد و به عقبنشینی میانجامد، یا در بهترین حالت به مشارکت در مدیریت یا ایجاد شرکتهای تعاونی بدل میشود (یعنی تمامی حالتهایی که در کتاب بررسی شده است). این تمایز تعیینکننده است و رهنما به آن توجه نمیکند. نباید فراموش کرد که غالب تجربیات حاضر در کتاب آتزلینی و نس، یا در شرایط وقوع بحران رقم خوردهاند یا پیامد استمرار دورهای از بحران بودهاند. در چنین اوضاعواحوالی مطالبات «بلافاصله»ی کارگران پاسخی بلافاصله هم میطلبد؛ وجه بلافصل بودن این مطالبات در همین است. حد زدن به طلبِ این پاسخ فوری با شمشیر «عقلانیت»، معنایی غیر از قرارگرفتن در مقابل این مطالباتِ «بلافاصله»، اما واقعی، اجتنابناپذپر و عقلایی ندارد؛ در چنین اوضاع و احوالی دستهی چنین شمشیری چه سرخ باشد چه سیاه، در نظر کارگران سیاه مینماید. صد البته این پرسش که این مبارزات را چگونه میتوان با سرنگونی سرمایهداری پیوند داد و آن را محقق کرد هنوز پابرجاست اما آنچه محل نقد است پاسخهای شکستخوردهای است که با تشبث به مقتضیات «شرایط کنونی» و با برچسب «رادیکالیسم عقلایی» میخواهند از نو خود را در مقام پاسخ جلوه بدهند.
به این ترتیب، ما با دو وضعیت متفاوت روبرو هستیم که در شرایط گذار انقلابی میتوانند در هم آمیخته شوند: شرایط بحرانی محلی که به چالش طبقه کارگر در مواجهه با سرمایهداران محلی یا سرمایهداران یک بنگاه برای شراکت در مدیریت بنگاه میانجامد؛ یا هنگامی که شرایط بحرانی سراسری، چالش طبقه کارگر برای گذار به کنترل انحصاری بنگاههای تولیدی و اعمال قدرت کارگری در سطح ملی را ضروری میکند. دو وضعیت را بررسی کنیم:
در وضعیت نخست اگر فقط مسئله بر سر ادارهی کامل یک بنگاه اقتصادی در چارچوب مناسبات سرمایهدارانه باشد، چرا باید چنین کاری غیرممکن باشد؟ مثلا چرا نباید ممکن باشد شرکتهایی که در مالکیت دولت هستند، یعنی به لحاظ حقوقی به کل ملت تعلق دارند، کاملاً به وسیله شوراهای کارکنانشان در همهی سطوح فنی، اداری و اقتصادی اداره شوند؟ گیریم که دولت هم به عنوان «مالک» یک نماینده به عنوان شاهد و ناظر به این شورا بفرستد. چرا مدیریت این واحدها باید به دست یک مشت مدیر مفتخور و انگل باشد؟ در مورد تعاونیهای تولید و توزیع چطور؟ چرا ادارهی کامل این واحدهای اقتصادی از سوی شوراهای کارکنان نباید ممکن باشد؟ کارخانههای ورشکستهای که صاحب ندارند چطور؟ چرا سپردن ادارهی این واحدها (همراه با کمکهای بلاعوض یا وامهای بیبهرهی دولتی) نباید ممکن باشد؟ کارخانههایی که صاحبانشان در دورانهای انقلابی فرار کردهاند چطور؟ و بسیاری مثالهای دیگر.
مسئله این است که سطح مداخلهی کارگران در ادارهی واحد اقتصادی تابعی از مبارزهی طبقاتی است و وظیفهی چپ این نیست که برای بقای مناسبات سرمایهداری راهحل و نسخههایی عقلایی و واقعگرایانه پیدا کند. وظیفهی چپ این است که از هر امکانی برای ادارهی واحد تولیدی و اقتصادی بهدست گردانندگان آن دفاع کند و همیشه در جستوجوی راهحلهایی باشد که در شرایط حذف منطق سرمایه و قانون ارزش، بتوانند کارا و قابل اجرا باشند، دستکم به عنوان یک تجربهی عملی و زیسته.
در وضعیت دوم ما با چالش سراسری روبهرو هستیم (همان دو شرط ذکرشده) و در اینجاست که دوگانهی «فرارفتن از سرمایهداری» یا «انطباق با آن» مطرح میشود: رهنما در اینجا تسلیم منطق انطباق میشود. آن هم با یک توجیه فراتاریخی در یک لباس بهظاهر تاریخی: «در طول دوران سرمایهداری تاکنون در هیچ مکان و زمانی، کنترل کارگری بهمعنی واقعی ــ در عمل و نه در شعار، و بهطور پایدار و نه موقتی ــ نتوانسته بهوجود آید» پس بعد از این هم نمیتواند! بنابراین، به جای خودمدیریتی، «هممدیریتی» و مشارکت در تصمیمگیری چارهی کار است و «در نهایت بهطور خلاصه و برای کوتاه کردن بحث»، راهحل برای زمانهی ما و «در این مرحله از تحول اجتماعی» همین است و بس. پایهی نظری و عملی هم لازم نیست. بخشی از نقدی که رهنما به دیدگاه کتاب آتزلینی و نس وارد میکند مبنی بر این که در چنین شرایطی به جای خودمدیریتی باید مشارکت کارگری و هممدیریتی جایگزین شود، دقیقاً همان چیزی است که نویسندگان و ویراستاران کتاب یکی از عوامل شکست پروژههای شورایی میدانند. یعنی تقلیل هدایت و کنترل تولید توسط طبقه کارگر به مشارکت در تصمیمگیرها و دموکراسی صوری و بوروکراتیک در محیط کار؛ سرمایهداری میکوشد که جنبشهای شورایی را به مسیری سوق بدهند که بهلحاظ سرمایهدارانه پذیرفتنیتر باشد. این پذیرفتنیترشدن دقیقا کاری است که رهنما پیشنهادش را میدهد. پیامد نگاه رهنما خنثی و اخته شدن شکلهای مبارزهجویانهتر مقاومت است.
وقتی شرایط بروز خودمدیریتی و اشغال کارخانه در زمان بحران و فقدان دولت مهیا میشود و نیازمند تشکلیابی پیشین کارگران است (این همه را بگوییم «شرایط بحران») آیا میتوان چپ انقلابی را متهم کرد که در پی سرابِ مدیریت شورایی در سرمایهداری پیشرفتهی امروزی است؟ شورا واکنشِ بلاواسط کارگران درگیر در بنگاهها به بحران و خلاء پیشآمده است که از قضا به این دلیل که به نظرورزی ایدئولوژیک آلوده نیست و دقیقاً برآمده از همان چیزی است که باید باشد، یعنی تجربهی کارگران، «میتواند» شالودهای باشد، نه فقط برای تفکر به «آن شکل سیاسی سرانجام مکشوف»، بلکه بنا کردن آن نیز. دستکم این تجربهای قابلاتکاست! سنگ محک و قطبنمای قابلاعتمادی است. در چنین شرایطی چرا باید به تجربهی شکستخوردهی سوسیالدموکراسی پناه برد؟ اگر بنا به تأکید بر شکستخوردنِ این تجربیات است، چه چیزی تجربهی شکستخوردهی سوسیالدموکراسی را به تجربهی شکستخوردهی شورا ارجحیت میدهد؟ جز اینکه امیال، آرزوها، افقهای ایدئولوژیک و همان چشمانداز مخدوشی که کماکان به مارکسیسم نیز از همان زاویهی مخدوش مینگرد؟
از اساس همین موضع و تلاش متناقض است که کل «پیشنهاد» رهنما در بند آخر نوشتهاش را به رویکردی نه از موضع نقد، بلکه از موضعِ روشنفکری قائل به مفهوم «توسعه» بدل میکند. هژمونی گفتمان «توسعه» هژمونی عجیبوغریبی است و ابتلای فکر به آن، چپ و راست نمیشناسد. تفاوت رهنما در بند آخر نوشتهاش با جامعهشناسِ متخصص امر توسعه چیست که به دولت (در معنای عامتر state) برای حل معضلاتِ برخاسته از بحرانهای انباشت سرمایه در کشورهای پیرامونیْ «راهکار»هایی ارائه میدهد؟ گویی مسیر تاریخ دیگر نه مسیر مبارزهی طبقاتی و نتیجه و برآیند نیروها در جغرافیای پیرامونیِ خاصِ ایران، که مسیر «راهکارهای عاقلانه» و دوری از رادیکال بودنِ «بیپایه و اساس» است. شباهت چنین نگاهی با رویکرد «محور مقاومتی» (که به نوبه خود رهنما را سوسیال دموکرات تلقی میکند!) غیرقابل تصور نیست: داعیهی تشخیص عقلایی نفع همگان؛ باید منطق مبارزهی طبقاتی را که برآمده از تضادهای واقعی زندگی اجتماعی و تاریخی است فراموش کرد و فقط به توصیههای عاقلانهی مصلحان یا و فرامین خیرخواهانهی دانایان سر نهاد!
2) امکانپذیری مشاركت كارگری و شورای مشاركتی. این تز را زمانی میتوان درک کرد که آن را در راستای بستری استوار ساخت که رهنما پیشتر با اختراع اصطلاح «انقلاب بلافاصله» تبیین میکند. رهنما اصطلاح انقلاب بلافاصله را تلویحا به گرایشی نسبت میدهد که از نظر او چپ رادیکال یا چپ انقلابی است. اما مدعیان این «انقلاب بلافاصله» چه کسانی هستند و کجایند؟ کیست که مدعی است باید همین امروز یا همین فردا «انقلاب بلافاصله» کرد؟ مگر انقلاب نمایش است که بتوان آن را به دلخواه به صحنه آورد؟ با اینهمه، پشت این اصطلاح بیمعنی و مجعول در واقع «اتهام» دیگری پنهان است: کسانی بر این نظرند که هدف انقلاب باید تغییر بنیادی جامعه و گذار به روابط مابعد سرمایهداری باشد؛ و این، مسلماً خواستهی آقای رهنما نیست. او میخواهد، مثلا در ایران، اول «یک دموکراسی سکولار مبتنی بر عدالت اجتماعی» مستقر شود و بعد، بالاخره روزی، خدا میداند چندین دهه یا سده بعد، «انقلاب بافاصله» صورت بگیرد. او در آن دمکراسی سکولار، شعار مشارکت کارگری و شورای مشارکتی را مطرح میکند که سطوح متفاوتی از سهیمشدن در اطلاعات تا طرف مشورت قرار گرفتن را دربرمیگیرد و سقف آن همتصمیمی یا مشارکت در تصمیمگیری یا هممدیریتی است. در چنین بحثی به گفته او گذاشتن شورا در مقابل اتحادیهی کارگری انحرافی است و پیشاپیش روشن است که تشکل مطلوب همان اتحادیه است. از اینجا بحث به کلی از شورا دور میشود و پیرامون اتحادیه میچرخد. صرفنظر از توضیحات طولانی رهنما دربارهی خصوصیت این اتحادیهها، نتیجهی تلویحی مهمی که گرفته میشود این است که در شرایط ایران که از این نوع تشکل بیبهرهایم، هدف مبارزه باید ایجاد این اتحادیهها برای یک دوره طولانی گذار از سرمایهداری باشد. این راهحل کسی است که منتقد محدود کردن مبارزه به «شکلی» است که در اواخر قرن نوزدهم «کشف شده است.» تازه به گفتهی او «مبارزان ضدسرمایهداری» باید مراقب باشند که به دور از برخوردی مقدس با تاریخ گذشته، «مدام» راهها و شکلهای جدیدی را کشف کنند! او بیش از صدوپنجاه سال مبارزه برای ایجاد شوراهای کارگری و خواست کنترل کارگری را فقط با این جمله که همهی این تلاشها شکست خوردهاند کنار میگذارد، اما در رویکردی که بیشباهت به آییننامههای ادارهی کار نیست فرمان به تشکیل اتحادیههای کارگری میدهد. این که در تمام دورهی دموکراسی سکولار پیشنهادیاش مناسبات سرمایهداری حاکم است، آشکارا و با صراحت طرح نمیشود، اما رهنما بیتردید از این که حاکمیت استثمار سرمایهدارانه در این دوره را تایید کند، شانه خالی نخواهد کرد. مشکل اما جای دیگری است. آن نیروهای سیاسی و اجتماعی و نهادها (احزاب، سندیکاها، انجمنها، رسانهها، سنتها، مناسبات زندگی مدنی و هزار شرط دیگر….) که قرار است این جمهوری «شیک و پیک» سکولار را مستقر کنند، کجا هستند؟ چرا این نظام سوپر سوسیالدمکراتیک طی صد سال گذشته در هیچ کجای این خاورمیانه یا شمال آفریقا واقعیت نیافته است؟ چرا همهی سکولارهای این منطقه یا دیکتاتورها بودهاند یا ژنرالها؟ حتی در ترکیهی «نیمه اروپایی» بالاخره رسیدهایم به دیکتاتوری عریان اردوغان.
گیریم که این نظام سرمایهدارانهی سکولار رویایی مستقر شد. چرا این نظام نباید به فرامین نئولیبرالیسم بینالمللی گردن نگذارد؟ یونان، با همه احزاب و نهادها و رسانههای سوسیالدمکراتش و سنت دو سه هزار سالهی! دمکراسی، حتی با یک حکومت سوسیال دمکرات چپ (سیریزا) از هم پاشید. چرا حکومت بعد از جمهوری اسلامی باید بتواند چنین معجزهای را متحقق کند؟
درست است که تکلیف یک آلترناتیو چپ و سوسیالیستی کاملاً و در همهی جزییاتش روشن نیست (اگر بود که چپ دچار بحران جهانی نظری و چشمانداز تاریخی نبود)؛ درست است که باید بتوان با پژوهشهایی روششناختی، نظری، تاریخی و جامعهشناختی راهحلهای مشخص، حساب شده و دقیق و عملی ارائه داد. اما فقدان این راهحلها باعث نمیشود که به توهم یک راهحل بورژوا/دمکراتیک تسلیم شویم، فقط با این ترفند که اسمش را «دموکراسی سکولار مبتنی بر عدالت اجتماعی» بگذاریم.
نکتهی موردنظر این است که رهنما همیشه با ژست «واقعگرایی» و «نگاه عقلانی» به میدان میآید و چپ را به «ایدهآلیسم» متهم میکند، در حالیکه شعاری که خودش میدهد، چیزی جز وهم و افسانه نیست.
چند نکته
- سعید رهنما در مقالهاش به نامهای از مارکس به دوملا نیو ون هویس اشاره میکند که در آنجا مارکس نوشته «کمون پاریس شورش یک شهر در شرایط استثنایی بوده و اکثریت کمون به هیچوجه سوسیالیست نبودند و نمیتوانستند باشند.» همین را پایهای برای بیاهمیتبودن کمون پاریس دانسته و به این ترتیب استناد سوسیالیستهای بعدی به کمون پاریس را بیاعتبار میکند. اما قبل از این جمله، مارکس چنین نوشته است:
a socialist government will not come to the helm in a country unless things have reached a stage at which it can, before all else, take such measures as will so intimidate the mass of the bourgeoisie as to achieve the first desideratum time for effective action.
ترجمهی سردستی آن میشود:
«دولت سوسیالیستی در یک کشور زمام امور را به دست نخواهد گرفت مگر اینکه اوضاع و احوال به مرحلهای رسیده باشد که این دولت پیش از هر چیز بتواند دست به چنان اقداماتی بزند که با ارعاب تودهی بورژوازی به نخستین بزنگاه مطلوب برای کنشی موثر دست یابد.»
مارکس سپس به مخاطبش میگوید که حتما در مخالفت با این نظر، به مورد کمون پاریس اشاره خواهید کرد؛ سپس همان چیزی را می گوید که سعید رهنما گفته است: «کمون پاریس شورش یک شهر در شرایط استثنایی بوده و اکثریت کمون به هیچوجه سوسیالیست نبودند و نمیتوانستند باشند.» بدیهی است که در اینجا سخن مارکس این نیست که کمون پاریس بیاهمیت است، بلکه بحث بر سر گرفتن زمام امور در یک کشور است. استدلال رهنما متکی بر روش جدا کردن متن از بستر خود و نتیجه دلخواه گرفتن از آن است. بسیاری از مواردی که رهنما به عنوان دیدگاه کتاب کنترل کارگری از کمون تا امروز به آن اشاره میکند، خلافش دقیقاً در فراز یا جملهی دیگری در کتاب آمده است.
- رهنما در جایی از متن خود مینویسد که با اینکه کمون پاریس یکی از مهمترین رویدادهای تاریخ چپ در جهان است، اما کنترل 72 روزه پاریس را نمیتوان نمونهی کنترل کارگری و شکل کشف شدهی آن را شکل مناسب برای رهایی کارگران در دنیای پیچیده کنونی دانست. نه نمیشود. اما نویسندگان به همین نیز اکتفا نکردهاند و به شکلهای مختلفی که خودگردانی در حالتهای مختلف به خود گرفته است پرداختهاند. مسئله این است که مارکس خطوط اصلی بحث خود را از همین نمونهی کمون پاریس استنتاج کرد و این بداعت اوست. در واقع برای مارکس خودِ تلاش کارگران پاریس برای متلاشی کردن دولت یک ویژگی برجسته است که کمون را از همه تلاشهای قبل از خود متمایز میکند و آن را به سرفصل جدیدی برای بررسی بدیل جامعهی سرمایهداری در نقد برنامه گوتا بدل میکند. اما همهی اینها برای رهنما نهایتاً تخیلی است.
- رهنما مینویسد در جامعه دهقانی روسیه چون صنعت رشد نکرده بود، کارگران رشد نکرده بودند و بنابراین کنترل کارگری ناممکن بود. درست چند صفحه بعد میگوید در جامعه پیچیدهای که صنعت تا این حد رشد کرده است امکان کنترل کارگری وجود ندارد. به هر حال برای رهنما فرق نمیکند چه صنعت رشد کند چه نکند، در هر حال کنترل کارگری ممکن نیست.
- رهنما برای مخالفت با کنترل کارگری، در تاریخ انقلاب روسیه دستکاری میکند. میگوید کمیتههای کارخانجات در فوریه بعدها به بخشی از ترویکای کارخانه متشکل از نمایندهی حزب، مدیر کارخانه و نماینده اتحادیه کارخانه تبدیل شدند و با آمدن استالین کل مدیریت به مدیران واگذار شد. رهنما این فرایند را به نحوی ارائه میکند که کل تاریخ کژدیسه شدن انقلاب اکتبر و قدرتگیری دولت و حزب در مقابل شوراها، نتیجه طبیعی روندی بود که خواست کنترل کارگری در یک جامعه عقبافتاده و دهقانی بدون کارگران کاربلد به آن میانجامد؛ یا به زبان صریحتر، این استحاله ذات طبیعی خواست کنترل کارگری است و نه حاصل روندی که این خواست سرکوب شد و حزب طی آن شوراها را از اریکهی قدرت بیرون راند. تقابل خودمدیریتی در مقابل بوروکراتیزه شدن مدیریت در جامعه روسیه یکی از درونمایههای شکست این انقلاب است که رهنما به آن توجه نمیکند.
- رهنمای مخالف با اقتدار حزب کمونیست، تنها نتیجهای که از شورای تورین ایتالیا میگیرد این است که گرامشی و تولیاتی به این نتیجه قاطع رسیدند که بدون حزب کمونیست شوراها نمیتوانند به تنهایی سرمایهداری را سرنگون کنند.این کل درسی است که آقای سعید رهنما میگیرد! بیچاره گرامشی و تأملات بعدیاش! تأملاتی که نشان میدهد پایههای تثبیت حکومت بورژوایی نه در فزونی آرا 100 هزار نفری کارگران اصلاحطلب به کارگران انقلابی بلکه در بنیادهای عمیق جامعهی ایتالیا و رفرمیسم ریشهدار حزب سوسیالیست آن از پی جنبش وحدت ایتالیا در قرن نوزدهم ریشه دارد (سعید رهنما به این نکته اشاره میکند که در پاسخ به سوال کنفدراسیون عمومی کارگران ایتالیا که آیا کارگران اصلاحات میخواهند یا انقلاب، نمایندگان 500 هزار نفر به اصلاحات و نمایندگان 400 هزارنفر به انقلاب رای دادند. او همین اختلاف آرا را نشانه عدمآمادگی اکثریت کارگران برای تغییر رادیکال در آن مرحلهی اجتماعی تعبیر میکند). این گونه سادهسازیها به کرات در متن سعید رهنما به چشم میخورد: از نقل فقط جملهای ناقص از مارکس در یک نامه و فراموشی بررسی مهم مارکس در جنگ داخلی فرانسه و نقد برنامه گوتا برای بیاهمیت جلوه دادن کمون پاریس، خلاصه کردن کل روند بوروکراتیزهشدن انقلاب اکتبر و خلعید از شوراها و تضعیف کنترل کارگری بر مبنای استنادات مندل و فراموش کردن آثار گستردهای که در این زمینه وجود دارد، تبیین شکست شوراهای تورین بر مبنای عدم ایفای نقش قاطع حزب کمونیست ایتالیا و فراموش کردن دستاوردهای گرامشی در یادداشتهای زندان، نفی نقش نمایندگان شوراهای کارگاه و ایدههای گستردهی آنان در زمینه کنترل کارگری در انقلاب آلمان صرفاً بر مبنای عدم حضور این نمایندگان در حزب تازهتاسیس کمونیست آلمان و فراموش کردن فاکتور بسیار مهم اپورتونیسم ریشهدار حزب سوسیال دمکرات آلمان….
واپسین کلام
با همهی این اوصاف یک پرسش عمیق باقی میماند: رهنما با تکیه بر شکست شوراها و کنترل کارگری به تکرار گذشتهای شکستخورده از طریق رادیکالشدن سوسیالدمکراسی، دمکراتیککردن نهاد دولت به جای کنترل کارگری، پناه بردن به شراکت در مدیریت کارخانه و تقویت اتحادیههای کارگری میرسد. چپ انقلابی اما به کجا میرسد؟ پاسخ را در بند پایانی مقالهی شوراها: تجربهها و چالشها، نوشتهی تارا بهروزیان مییابیم:
…. «در تمامی مباحث و چالشهایی که مطرح شد ما با مجموعهای از دوگانهها مواجهایم (دوگانهی حزب و شورا، دوگانهی فرارفتن از سرمایهداری یا انطباق با آن، دوگانهی خودانگیختگی و تمرکز، دوگانهی اقتدار و خودآیینی دموکراتیک، دوگانگی آرمانشهر و زندگی روزمره، دوگانهی امپریالیسم و استبداد داخلی و…). آگاهیِ انتقادی اما نمیتواند با واکاوی دوگانهانگار متوقف شود. این تازه آغاز ماجراست. از این رو پس از تعیین نقاط توقف، ناگزیر میبایست این پرسش مطرح شود که این چهرهی دوگانه تا چه میزان بازتاب یک دوگانگیِ واقعی است و فرا رفتن از آن به چه معناست؟ تجربههای شوراها را چگونه میتوان فرا و ورای دوگانهها تحلیل کرد؟… اینجاست که دشواری نظری و عملی اصلی و بزرگ آشکار میشود: چه رویکردی به شوراها میتواند این دوگانههای به ظاهر ــ یا واقعا ــ متضاد را بههم پیوند زند یا از آن گذر کند؟ تجربههای تاکنون موجود شوراها، با همهی دستاوردها و شکستهایش، در فرا رفتن از این دوگانهها چه قدمهایی برداشته است؟ در کدام لحظات تاریخی دوگانهها محو شده یا درهم شکستهاند؟ …تجربههای شوراها آشکار میکند که غیرمحتملترین راهحلها از دلِ واقعیت سربرمیآورند. این تجربهها نشان میدهند که گاه واقعیت میتواند بسیار تخیلبرانگیزتر از رویا باشد. تلاش برای برساختن جامعهای بدیل نه در آیندهی آرمانیای نامعلوم، بلکه در زمان حال رخ میدهد. بنابراین از منظر کنشگرانِ مبارزات شورایی، مبارزهی واقعی در متن و بطن تجربههای خودمدیریتی و کنترل شورایی، به دوگانهها تن نمیدهد، زیرا بهجای اتخاذ موضعی بیرونی (و منزه) و درماندگی در بنبست دوگانههای انتزاعی و واقعی، میکوشد از آنها فراتر رود. اساساً همین رویکرد و کنش است که امکان فراروی از دوگانهها را نشان میدهد: امکان چیرگی رادیکال بر سرمایه، با عزیمت از واقعیت همین نظامِ به لحاظ تاریخی و اجتماعیِ معین و موجود.»
ها: دیدگاه
د.زهما
متن را با دقت خواندم و لذت بردم. پاره ای از نوشته های آقای رهنما را خوانده ام و مصاحبه های ایشان را نیز شنیده ام. جالب توجه است که آقای رهنما خود را «سوسیال دموکرات رادیکال» تلقی می کنند. باید گفت که ایشان سوسیال دموکرات اند، همین و بس. همه تلاش های فکری آقای رهنما را این گونه می توان جمع بندی کرد: تلاش برای نجاتِ سرمایه داری در ایران و تأسیس دولتیِ که آزادی های صوری(فرمال ) را اساس خود می داند و همچنین دین را به مثابه ی ابزاری برای سیاست از حوزه ی سیاستِ دولتی طرد می کند.
واما، به اجازه ی شما به یک نکته اشاره می کنم: از دیدگاهِ من شعار آقای رهنما «توهم و افسانه» نیست، بلکه بدیل سیاسیِ است که کشور های سرمایه داری غربی سخت هوادار واقعیت بخشیدن به آن در ایران اند. وآقای رهنما به این اراده ی سیاسی کشور های غربی نیک آگاه هستند.
سعید رهنما
پاسخی کوتاه به «آسیاب های بادی…»
سعید رهنما
پاسخ به نقدم بر کتاب «کنترل کارگری» را به امید تعمیق بحث درباره این موضوع مهم که اساسا دلیل نوشتن نقد بر این کتاب بود مشتاقانه خواندم، اما متاسف شدم. نویسنده مقاله، آقای «جمال محبوب» را نمیشناسم و نمیدانم نام حقیقی ایشان است یا نام مستعار که برخی پس از دههها زندگی در غرب کماکان از آن استفاده می کنند — در حالی که در ایران کارگران، زنان، و روشنفکران کشورمان با نام و آدرس مشخص با چه شهامتی قلم میزنند و مبارزه میکنند. امیدوارم نام حقیقی باشد.
عنوان مقاله ایشان همراه با تصویری از دن کیشوت و آسیابهای بادی، طنز جالبی همراه خود دارد، چون دقیقا مناسبِ نظریات طرح شده در آن کتاب و نظریات طرحشده خود ناقد محترم است، نه نوشته من. چون در حقیقت این شعار کنترل کارگری در دوران سرمایهداری است که شعاری خیالپردازانه، گمراهکننده، غیرعملی و بیمعنی و دون کیشوتی است، نه دعوت به جستجوی «استراتژی عملی که …».
از این که بگذریم، بهنظرمی رسد ناقد محترم کتاب و نقد مرا یا به دقت نخوانده یا درست متوجه نشدهاند. جالب است که ایشان در شروع مطلب می گوید «رهنما وانمود میکند که گویا کس یا کسانی معتقدند در شرایط تسلط سرمایه داری میتوان اداره کامل یک واحد تولیدی یا اقتصادی را به شورای کارگران سپرد.» بنیان تمامی کتاب همین اعتقاد نادرست است و تمام شواهد تاریخی را که از زمان کمون تا قرن بیستویکم طرح کرده، و ٰتمام فصل های کتاب و تمام بخشهای کتاب همه «کنترل کارگری» است، و درک این مطلب قاعدتا چندان دشوار نیست و نیازی به «وانمود» کردن من ندارد. نقد عمده من بر این کتاب نیز دقیقا همین است. ویراستاران و چندین نفر از نویسندگان کتاب حتی قاطعانه بر «ربطِ» کنترل کارگری در دنیای نولیبرال امروز تاکید میکنند، که من چندین نقل قول از آنها را آوردهام. در هیچ جای این کتابِ مفصل تعریفی از مفهوم کنترل کارگری ارائه نمیشود، و نویسندگان هر حرکت رادیکال کارگری را کنترل کارگری خواندهاند. این که این حرکتها «نطفهها» یا «آرمانها»ی شوراهای کارگری را با خود داشتهاند، آن ها را شورای کنترل نمی سازد.
ادعای دیگر ایشان «حذفِ تاریخ» از سوی من بوده. جالب آنکه من در مرور هریک از موارد تاریخیِ ذکر شده در کتاب که بهعنوان کنترل کارگری عرضه شده، مثالهای تاریخی بیشتری را ذکر کردهام که نویسندگان به هر دلیلی طرح نکرده بودند. عدم اشاره به ترویکای کارخانه در روسیه (که ناقد محترم فکر کرده مندرآوردی است !)، یا عدماشاره به مقطعِ اشغال کارخانجات در تورین، که ازقضا مهم ترین لحظهی کنترل کارگری (موقت) بود، و یا اغراقگویی در مورد رابطین اتحادیهای کارگاه ها در انقلاب آلمان از آن جملهاند.
«آقای جمال محبوب» نکات پراکنده دیگری هم مطرح میکنند، از جمله این که چرا شرکتهای دولتی نتوانند «کاملا به وسیله شورای کارکنان … اداره شوند» ؟!، و یا اینکه من کمون پاریس را «بیاهمیت» تلقی می کنم. دعوت به قداستزدایی از کمون پاریس و از دیگر رویدادهای تاریخ چپ که اصولگرایان مارکسیست اعم از ایرانی یا غیرایرانی برخوردی مذهبگونه با آن ها دارند به معنی بیاهمیت نگاشتن ان رویدادها نیست. من عامداً لینک نامه مارکس به سوسیالیست هلندی را در متن گذاشتم تا نشان دهم با هیچگونه پُشتک وارویی نمیتوان تجدیدنظر مشخص مارکس در مورد کمون پاریس را به گونه دیگری تعبیر کرد.
اما مهم ترین نکته این است که، طبق معمول به محض مواجهه با سؤالاتِ سخت و مشخصی که جوابی برای آنها ندارند، اتهام طرفداری از سرمایهداری مطرح میشود. در موارد دیگر هم چنین نسبتی به من داده شده و با این سبک آشنا هستم. البته این ذهنیت را درک میکنم، که در طرز فکرِ سیاه یا سفید، اگر کسی به برخوردهای سنتی چپ سوسیالیستی (در انواع متعددش) ایراد داشته باشد، پس طرفدار سرمایهداری است. دو جنبهی مهمی را که من در نقد این کتاب طرح کرده بودم عبارت بودند از؛ ۱- هیچ یک از موارد تاریخی اشاره شده در کتاب، «کنترل کارگری» – جز بطور موقتی – نبوده، و ۲-با تغییرات وسیع و سریع سرمایهداری و صنعت، کنترل کارگری در شرایط امروز در دوران سلطه لجامگسیخته نولیبرالیسم ممکن نیست. راستش امیدوار بودم بطور مشخص و بهدور از پلمیکهای شناخته شده، این دو جنبه مورد بحث قرار گیرد و خلاف ادعای من ثابت شود. البته این را هم درک می کنم که متاسفانه این دسته از «چپهای سوسیالیست»، بهجز پارهای استثناءها، کمترین آشنایی با تحولات عظیم صنعت مدرن را ندارد، رابطه ای با طبقه کارگر نداشته و ندارد، و بسیاری حتی پا در کارخانه ای نگذاشتهاند. بنابراین نظیر دیگر عرصهها، هرچه آشنایی کمتر باشد، نظرها قاطعتر بیان میشود. و خوش به حال آن ها. از همین روست که این چپ جز برای محافل پراکندهاش، خود را کاملاً بیربط کرده و مادام که با ذهنی باز واقعیت ها را تحلیل نکند، در حاشیه مانده و بیش از پیش از آرمان های بزرگ رهایی انسان دورتر میشود.
آقای سعید رهنما
1. هیچ اهمیتی ندارد با چه نامی مطلبی نقد میشود. مستعار بودن یا واقعی بودن یک نام کاملا در حیطهی شخصی نویسندهی متن قرار میگیرد و جز به او به کس دیگری مربوط نیست. اما محتوای نقد و شکل بیان نقد جنبهی عمومی دارد. به جای ارجاع بیهوده به ایران و مبارزات داخل ایران پیشنهاد میکنم به نقدی که به شما شده بپردازید. شما که نمیدانید جمال محبوب کیست لطفا انگیزهخوانی نکنید.
2. بدترین شیوه برای نشاندادن بطلان نظر منتقد این است که او را به جهل و نادانی متهم کنند. کسی که وقت میگذارد و مقاله شما را نقد میکند قاعدتا اینقثدر شعوروعقل دارد که متن را نخوانده نقد نکند. لطفا به شعور مخاطب خود احترام بگذارید.
3. اینکه شما امیدوار بودید دو جنبهی موردبحث شما نقد شود، مطلقا ایجاب نمیکند که منتقد انتظار شما را برآورده کند؛ بگذریم از اینکه منتقد اتفاقا به هر دو سوال شما پاسخ داده و در همان حال دیدگاه و روش برخورد شما را زیر سوال برده است اما پاسخی را که انتظار داشتید نداده است. قرار نیست نقد یک مطلب فقط دفاع یا تمجید از آن باشد.
4. نقد را شخصی نکنید. نقد یادشده مطلقا درصدد این نیست که به شما اتهام بزنید. پیامد بحث شما را دنبال میکند و آنچه را که خودتان یا هوادرانتان نمیخواهند ببیند نشان میدهد. در هیچجای متن یادشده گفته نشده چون شما از سرمایهداری طرفداری میکنید پس این رشته استدلال را آوردهاید. برعکس! ادعای مقالهی حاضر این است که چون فلان یا بهمان استدلال را میآورید، پیامد محتمل یا قطعی آن طرفداری از سرمایهداری و عدم فرارفتن از آن و انطباق با نظم سرمایهداری است. اینکه عدهای تا کم میآورند به دیگری تهمت میزنند، یا عدهای در چپ سنتی تا با ایرادی به خود روبرو میشوند منتقد را به طرفداری از سرمایهداری میکنند ربطی به این مقاله ندارد. لطفا تلاش نکنید با ایجاد اتهامی عام و جمعی انتقادات مشخص به مقالهتان را بیارزش نشان دهبد.
5. آقای رهنما لطفا از برخوردهای متفرعنانه خود دست بردارید. نه در مقام مرجع نهایی که از همه چیز خبر دارد هستید، نه فقط شمایید که با دنیای امروز آشنایید، و نه تنها کسی که پا به کارخانه گذاشتهاید. متاسفانه اتهامات پیاپی شما از قبیل اینکه منتقد متن را نخوانده، منتثقد چپ سنتی است، منتقد از دنیای امروز اطلاع ندارد، منتقد پا به کارخانه نگذاشته، فقط اصل نقدی را که از شما شده پنهان میکند. روش خوبی را در پیش نگرفتید آقای رهنما.
6.شما با شمارش انتقاداتی که از مقالهتان شده است، نمیتوانید مدعی پاسخ دادن شده باشید. انتقادها از مقالهی شما هنوز بیپاسخ است:
الف). شما در نقلقولی که از مارکس آوردید، مرتکب تحریف شدید. بخشی از عبارت او را نقل کردید اما بخش اول بحث او را ناگفته گذاشتید. اینگونه جلوه دادید که گویا مارکس بعد از چند سال نظرش دربارهی کمون پاریس تغییر کرده. گویا از نظرشما آخرین تاریخ بیان یک مطلب قطعیترین اظهارنظردربارهی آن مطلب است! من نشان دادم که مارکس در پاسخ به یک سوال گفته است آنچه در پاریس رخ داده در یک شهر است یعنی کارگران زمام امور را در یک شهر گرفته است.قاعدتا در سطح یک کشور پیچیدگی بحث بیشتر میشود و علاوه بر این همهی اعضای کمون طرفدااران مارکس نبودند. هر دو موضوع مطلقا جدید نیست. در جنگ داخلی فرانسه، در مصاحبههای مارکس به صراجت هر دو موضوع آمده. من ادعا کردم اهمیت ماجرا برای مارکس نه یک شهر یا کشور بلکه طریقی است که برای نخستین بار پرولتاریا به شکستن ماشین دولتی میپردازد یعنی به جای تقویت این ماشین که عملی است که در تمامی انقلابهای پیشین انجام شده بود، برای نخستین بار خود ماشین را میشکند و نابود میکند. شما میتوانید با مارکس سر این نتیجهگیری مخالف باشید که مخالف هستید. این هم نظری است برای خودش. اما نمیتوانید مارکس را به چیزی که نگفته متهم کنید.
ب) شما با یک نتیجهگیری یعنی عدم پیوند حزب کمونیست با شوراهای تورین، دلیل شکست را ذکرکردید. در مقاله نشان دادم که چنین نیست.
ج) شما شکست شوراهای روسیه را تلویحا ناشی از پیش گرفتن خط مشی کنترل کارگری دانستید. من نشان دادم موضوع برعکس است. شکست انقلاب اکتبر متکی بر شکست کنترل کارگری بود.
د) شما تا آن حد رابطین اتحادیههای کارگاههای آلمان را بیاهمیت جلوه دادید که به سادگی مسئله را در این خلاصه کردید که تاثیری نداشتند، در حزب رزا لوکزامبورگ نیامدند و رهبرشان مولر رفت دنبال کار و زندگی خودش! به همین سادگی یکی از فصلهای درخشان انقلاب آلمان را نادیده گرفتید.
7. شما مسائل را غیرتاریخی میبینید هرچند صدها بار از تاریخ فاکت بیاورید. در حالی که نویسندگان کتاب معتقدند که گذار به شوراهای کارگری و از آنجا تا کنترل کارگری دقیقا برآمده از یک لحظه تاریخی با اتکا به دو دو پیش فرض معین است، شما انتقال از مدیریریت جمعی به کنترل کارگری را امری میبینید که فارغ از این دو شرط تاریخی است و بعد در مقالهی نقدتان مدام مواردی که همین برداشت را به گمانتان اثبات میکند تکرار میکنید.
8. کل بحث شما متکی است که چیزی که موقت رخ داده یا شکست خورده دیگر اهمیت ندارد و نباید تکرار شود. صرفنظر از خطای روششناسی شما که در نقد من بارها و بارها روشن شد، انتقاد این بوده که پس تکیه شما بر روشهای شکست خورده سوسیال دمکراسی (گیرم با نام جدید سوسیال دمکراسی رادیکال) و دفاع از اتحادیهکارگری با سوابق متعدد شکست خورده آن برای چیست؟
9. از روش شما در تحمیل یک مفهوم بیرونی بر مبارزه طبقاتی انتقاد شده است. شما درست مشابه چپهای سنتی ایدهای را در ذهنتان میپرورانید و بعد آن را میخواهید با استدلال بر اشکال مبارزه تحمیل کنید. نقد من درست بر خلاف شماست: نمیتوان پیشاپیش به طبقه کارگر و انواع زحمتکشان گفت چه مسیری را طی کنید که با عقاید مستدل و منطقی و عقلانی من منطبق باشد. نوآوری طبقهی کارگر در یافتن شیوههای گوناگون اعمال قدرت خود اصل اساسی است.
10. و آخرین نکته: شما به جای بررسی گرهگاههایی که مانع از پیشروی شوراهای کارگری یا کنترل کارگری میشود، یعنی دقیقا چیزی که موردنیاز جنبش کارگری میشود، اصل مسئله را زیر سوال بردید.
با احترام
جمال محبوب
یک کمونیست داخل کشور بی علاقه به شهامت!
خیلی جالبه که سعید رهنما در آعاز پاسخش دقیقا از همون شگردي استفاده میکنه که بارها از اصلاحطلبان و سوسیالدموکراتهایی دیدیم که اتفاقا خیلی طرفدار اندیشهها و استدلالهایی از جنس مال ایشان هستند. در مورد نام مستعار و مستعارنوزسی حرف زده و این. شته سر دراز دارد و افراد همعقیده با ایشان در داخل کشور با همین روشها دائم علیه کار مخفی و غیرعلنی (مخصوصا اگر نقدي با نام مستعار متوجه خودشان باشد) و یا نوشتن با نام مستعار حرف میزنند که کشف دلایل این اصرار باید جالب باشد. اما تا همین جا سعید رهنما دروغ میگوید. نمیسد بدون این صراحت نوشت. چون سعید رهنما در نوشته های خود و همان طور که همین منتقد عزیز هم به درستی نشان داده، دروغ بسیار میگوید. حقایق را برای کسب نتیجه مطلوب خودش تغییر میدهد. درست مثل تمام همعقیدههایش وقتی که میخواهند کورجنس بودن مارکس و انگلس را ثابت کنند یا با سر هم کردن مظریه تقاطع و اصرار روی بی توجهی مارکس و انگلس به ستمهای مختلف، عملا روی دروغ دیوار استدلال خود را بالا ببرند. در همین آغاز پیام هم ایشان از جوانانی که با شهامت و نام واقعی حرف میزنند حرف زده! بعد از آبان ۹۸ شنیدن جنین دروغی از سعید رهنما خیلی سخت است چون حالا این دیگر چیزی بیش از دروغ است.
سعید رهنما در صحبت از نظرات مارکس یا وقایع تاریخی و یا استدلالها هم دقیقا به همین نحو هر حقیقتی را قربانی نتیجه مطلوب خودش میکند و دریغ از آن تاسف معروف که اول تمام پاسخهای این دوستان رفرمیستی که دوست دارند سوسیالیست خوانده شوند به نقدهای متوجه خودشان وجود دارد. از پاسخ مالجو به خسروی و دارالشفا تا پاسخ رهنما تا پاسخ دیگرانی که در پروبلماتیکا و میدان و چه و چه با تکرار دروغهایی درباره مارکسیسم سعی در احیای تجربه رسوا و شکست خورده سوسیال دموکراسی دارند. همهشان میگویند ما خیلی مشتاق نقد بودیم «ولی» با دیدن نقد شما متاسف شدیم یا چرا با نام مستعار نقد میکنید؟ (بهانه های کودکانه و نه چندان شریف)
Iman
برای نسل ما این فرض قابل تصور بود که دورهی این شکل از نقد گذشته باشد. لذا خیال باطلی داشتیم.
حنای فرورفتن در لباس رادیکالیسم با منسوب کردن طرف مقابل به جبهه مدافعان سرمایهداری و مناسبات آن دیگر رنگی ندارد. رهنما مطلقاً به ناممکن بودن کنترل کارگری در آینده اشارهای نکرده و راهحلهای او شامل «همین و بس» نمیشود.
لطفاً پاسخ سوالهای یک چپ کمسواد (بنده) را بدهید:
بوجود آمدن و کشف دوبارهی شوراها، آیا به شکل یکباره و در شرایطی که در اینجا کارگران ما حتی از حق تشکل و داشتن اتحادیه نیز محروم هستند ممکن است؟ آیا نشانهگیری لبهی تیز نقد بر نئولیبرالیسم و اولویت دادن بر حق تشکیل اتحادیه (یا سندیکا) جهت ایجاد شرایط چانهزنی کارگران، با هدف ایجاد شوراها و کنترل کارگری مغایرتی دارد؟ آیا با تأکید بر حق تشکل، مسیر طبقه کارگر برای حرکت به سوی سوسیالیسم سد میشود یا هموار میشود؟
آیا تأکید و اولویت بر داشتن اتحادیه، موجب انحراف طبقه کارگر میشود، یا اینکه در بستر تاریخ، هم در میان کارگران و هم در میان سوژههای سیاسی، فاعلیتهایی عدالتطلب و سوسیالیست میآفریند که در آینده نیروی ادارهکننده و مدافعان کشف شوراها را تشکیل خواهند داد؟
آقای ایمان
به سوالتان درمورد اتهام طرفداری آقای رهنما از سرمایهداری در جوابی که برای ایشان نوشتم پاسخ دادم. گمان نمیکنم در نقدی که مقاله بر آقای رهنما وارد کرد ، اولویت معینی به شکل خاصی از سازمانهای طبقه کارگر داده شده باشد. برعکس مقاله روش آقای رهنما را نقد کرده بود که با نگاهی عطف به گذشته، خواهان تحمیل نوعی مکانیسم قبلی بر مبارزهی جاری طبقه کارگر است. اینکه طبقه کارگر کدام شکل را برای مبارزه خود انتخاب کند، دقیقا متکی به تجربهی خود طبقه کارگر و درکی است که از روند مبارزه دارد. نمیتواناز قبل نسخهپیچی کرد. اتفاقا انتقاد من این بود که آقای رهنما به صورت پیشینی یک شکل را بر شکل دیگر ترجیح داده است، یعنی اتحادیههای کارگری بر شوراها. در مقالهی انتقادی تاکید اساساً بر تجربهی خود کارگران گداشته شده است. پس پاسخ به سوال شما دقیقا این است: تإکید بر حق تشکل مطلقا منافاتی با حرکت طبقه کارگر به سوی سوسیالیسم ندارد بلکه بشدت موردقبول است!
مقالهی انتقادی حرفش این نیست که آیا اتحادیهها موجب انحراف میشوند یا نمیشوند، کنترل کارگری حتما پیروز میشود یا نمیشود، شورا بهتر است یا اتحادیه. نه هیچ یک از اینها نیست. اما در مقابل استدلال آقای رهنما که رویکردشان این است که شکستهای پیاپی کنترل کارگری باعث میشود به روشهای تازهای روی بیاوریم و بعد متوجه میشویم روش تازه همان اتحادیههای کارگری است که آن هم با شکستهای متعددی قبلا روبرو شده ، چه چیزی جز این میتوان گفت که خود این روش تازهی کذایی ادعای قبلی ایشان را نفی میکند.
با احترام
جمال محیوب
ایمان سلطانی
تشکر از پاسخ شما.
تارا بهروزیان
به عنوان کسی که سلسله مقالات شوراها را با دقت دنبال کرده است، بد ندیدم چند نکتهای را یادآورشوم:
1- برعکس ادعای آقای رهنما، نویسندگان و ویراستاران کتاب «کنترل کارگری از کمون تا امروز»، رویکردی تقدیسگرایانه یا برخوردی مذهبگونه نسبت به کمون پاریس ندارند. برعکس در چند مقاله از این کتاب کمون پاریس با رویکردی انتقادی به بحث و پرسش گذاشته شده است. به ویژه به تفاوت شکلهای متنوع شورایی در قیاس با کمون پرداخته شده است.
از آقای رهنما و خوانندگان دعوت میکنم برای نمونه این دو مقاله را که برای من بسیار راهگشا بودند بار دیگر مرور کنند:
شوراهای کارگری در اروپا- یک قرت تجربه:
https://wp.me/p9vUft-12s
شکل سیاسیِ سرانجامْ مکشوف- شوراهای کارگری علیه دولت سرمایهداری
https://wp.me/p9vUft-ZE
به ویژه در مقالهی دوم به نقل از کارل کرش به اهمیت رابطهی یک شکل سیاسی و محتوای آن، پرهیز از بتوارهسازی شکل شورایی، رابطه شوراها و دولت تحت کنترل کارگران، و چالشها و ظرفیتهای شکل شورایی در فائقآمدن برجدایی بین امر سیاسی و اقتصادی اشاره شده است.
2- به نظرم آنچه در نقد رهنما غایب است، تضاد طبقاتی و مبارزه طبقاتی است. همهی مشکلات به شکل سازماندهی تقلیل یافته است. گویی این شکل هیچ ارتباطی با محتوای آن یعنی تضاد طبقاتی و جامعهی طبقاتی ندارد، بنابراین به راحتی میتوان طبقهی کارگر را در سازوکار تولید و تصمیمگیریهای مرتبط با آن با طبقه سرمایهدار شریک کرد! در نقد آقای رهنما به کلی این پرسش کلیدی نادیده گرفته شده است که آیا بهاصطلاح دموکراتیک شدن فرآیندهای درون محل کار به معنای تحول شیوهی تولید و رفع استثمار است؟ پرسشی که نویسندگان و ویراستاران کتاب از آن غافل نبودهاند.
3- نمیتوان برای نقد رویکرد یک کتاب یا یک مجموعه مقاله، یک جمله یا عبارت را انتخاب و از متن انتزاع کرد و آنگاه کل نقد را بر آن یک یا چند جمله استوار کرد. نوشتهی انتقادی جمال محبوب نشان میدهد که کلیت اثر در نقد آقای رهنما از دست رفته است. بدیهی است که نویسندگان و ویراستاران کتاب رویکردی همدلانه به شوراها دارند. اما این امر مانع از ارائه نقدهای جدی به تجربههای شورایی از سوی آنان نشده است. خوانش انتقادی این مجموعه مقالات در یک کلیت به هم پیوسته، فهرستی از پروبلماتیکها را عیان میکند که نویسندگان کتاب به هیچ وجه قصد نادیدهگرفتن آنها را نداشتهاند. بلکه در جستوجوی بالقوهگیها و ظرفیتها برای فرا رفتن از آنها بودهاند.
4- نقطهی عزیمت رویکرد انتقادی باید کشف نقاط توقف و گشودن چشماندازهای نظری و تاریخی نو باشد. نویسندگان نیز بارها در جایجای کتاب تاکید کردهاند که حرف آخر در رابطه با این موضوع هنوز بیان نشده است. «خواه سخن از شورای کارگری باشد و خواه نوع دیگری از سازماندهی… کلام نهایی باید درهر صورت از سوی خود کارگران و از رهگذر کنش انقلابیشان گفته شود». اما نتیجهگیری نقد رهنما به جای گشودن چشماندازهای نو، هرچه بیشتر ما را در گرداب تجربههای آزموده و تقلیلگرایانهای فرو میبرد که نتیجهی محتومی جز پذیرش سرمایهداری به عنوان یک نظام ازلی ابدی ندارد. نکتهای که نقد جمال محبوب به خوبی بر آن انگشت گذاشته است.
با احترام
تارا بهروزیان
یک کمونیست داخل ایران و بی علاقه به شهامت!
امثال سعید رهنما و همنوعانش توی ایران مدتهاست تلاش میکنند کمونیستها رو آدمهای عقبمانده و متعلق به گذشته نشون بدن. از اشارات مسخره مالجو به «جزوههای سی سال پیش» در پاسخ به نقد اصولی بگیرید تا این نمایش سعید رهنما که سعی کرد نویسنده این نقد رو یک کمونیست پیر چند دهه ساکن در اروپا جلوه بده و بعد در مقابلش تصویر دروغینی از «جوانان باشهامت داخل کشور کهد با اسم واقعی و نه مستعار فعالیت میکنند» علم کنه!
این دروغ باید ما رو در اعتماد به این دوستان مردد و نگران کنه. این اصرار روی متقاعد کردن فعالین به استفاده از نام واقعی از طرف اصلاح طلبان چپی مثل سعید رهنما و سایر عاشقان تاسیس یک حزب سوسیال دموکرات قانونی در ایران (از شهر دیگر و میدان و پروبلماتیکا تا دوستان سایت اقتصاد سیاسی و…) ضمن اینکه نمایندهی نگاه این عزیزان به روش مبارزه است (روش همیشه علنی و همیشه رفرمیستی و همیشه بدون افق فراتر از سرمایهداری) باید مایهی نگرانی هم باشه.
آقای رهنما
گمان میکنم این توضیح برای شما لازم باشد. من در ایران زندگی میکنم و این مقاله را در روزهای توفانی 16 آذرنوشتم.
با احترام
جمال محبوب