زیست در سایه زبالهگردی: فقر، فروپاشی روانی و بحران منزلت در جامعه ایران/امیر آذر
09-11-2025
بخش گزارشها
32 بار خواندە شدە است
بە اشتراک بگذارید :
زیست در سایه زبالهگردی: فقر، فروپاشی روانی و بحران منزلت در جامعه ایران
رویکردی از منظر روانشناسی اجتماعی و سیاسی
امیر آذر
- مقدمه
در دهههای اخیر، چهرهی شهرهای ایران دگرگون شده است؛ چهرهای که در پشت نور نئون و برجهای بلند، سایهای تاریک از انسانهایی را پنهان کرده است که در میان زبالهها به دنبال تکهنانی یا بطری پلاستیکی برای فروش میگردند. «زبالهگردی» دیگر پدیدهای تصادفی یا محدود به اقشار حاشیهنشین نیست؛ بلکه به نمادِ ساختار معیوب اقتصادی و بحران اخلاقی و اجتماعی جامعهی معاصر ایران بدل شده است.هر شب، هزاران زن، مرد و کودک در شهرهای بزرگ ایران در سطلهای زباله جستوجو میکنند. این صحنه تنها بیانگر فقر مالی نیست، بلکه نشانهی فروپاشی منزلت، هویت اجتماعی و کرامت انسانی است. روانشناسی اجتماعی به ما میآموزد که انسان تنها برای «زنده ماندن» نمیجنگد، بلکه برای «با کرامت زیستن» تلاش میکند. وقتی جامعهای نتواند کرامت انسانی را حفظ کند، افرادش به سمت نوعی بیحسی روانی، بیاعتمادی اجتماعی و انزوای اخلاقی سوق داده میشوند.در ایران، این وضعیت با بیکفایتی سیاستگذاران، فساد ساختاری، و انکار واقعیت از سوی صاحبان قدرت تشدید شده است. سخنان یکی از مقامات که گفت:وقتی اقتصاد خوب است، زباله هم هست!بهخوبی بازتاب فروپاشی روانی و اخلاقی نظام قدرت است؛ زیرا در این گفتار، فقر و زبالهگردی نه بهعنوان فاجعهی انسانی، بلکه بهعنوان پدیدهای طبیعی و حتی مثبت جلوه داده میشود.روانشناسی سیاسی این نوع گفتار را نوعی «فرافکنی نهادی» میداند؛ سازوکاری که در آن صاحبان قدرت، مسئولیت بحران را از خود سلب و بر دوش مردم میگذارند. در چنین شرایطی، جامعه به سمت «عادیسازی رنج» پیش میرود؛ یعنی رنج انسان دیگر فریاد برنمیانگیزد، بلکه به صحنهای عادی از زندگی روزمره بدل میشود.از سوی دیگر، جامعهشناسان شهری معتقدند که زبالهگردی تنها محصول فقر نیست، بلکه محصول سیاستهای شهری ناعادلانه، خصوصیسازی افسارگسیخته و حذف تدریجی گروههای کمدرآمد از چرخهی رسمی اقتصاد است. زبالهگردی در این معنا، شکلی از «اقتصاد سایه» است که میلیونها انسان را به حاشیهی بیصدا رانده است.در بعد روانی، پدیدهی زبالهگردی نشاندهندهی یک زخم جمعی است؛ زخمی که بر روح جامعه نشسته است. کودکی که هر شب در میان زبالهها میخوابد، بزرگسالی خواهد شد که به جامعهای که او را نادیده گرفت، بیاعتماد و خشمگین خواهد بود. از این رو، زبالهگردی تنها بحران امروز نیست، بلکه سرمایهگذاری بلندمدت در ناامنی روانی نسل آینده است.مطالعات روانشناسی اجتماعی (نظیر نظریهی «بیقدرتی آموختهشده» از مارتین سلیگمن) نشان میدهد که مواجههی مداوم با شکست، تحقیر و ناتوانی در تغییر وضعیت، باعث میشود فرد احساس کند هیچ کنترلی بر زندگی خود ندارد. این وضعیت در سطح جمعی، نوعی افسردگی اجتماعی ایجاد میکند؛ جامعهای که دیگر امیدی به بهبود ندارد.در چنین شرایطی، پرسش اصلی مقالهی حاضر این است:
چگونه فقر ساختاری، فساد سیاسی و فروپاشی سرمایهی اجتماعی منجر به شکلگیری پدیدهی زبالهگردی در ایران شده است و این پدیده چه پیامدهایی بر روان فردی و جمعی دارد؟برای پاسخ به این پرسش، مقاله حاضر از دیدگاه روانشناسی اجتماعی، جامعهشناسی شهری و روانشناسی سیاسی به تحلیل پدیدهی زبالهگردی میپردازد. این تحلیل نه صرفاً برای تشریح فقر، بلکه برای بازشناسی چهرهی اخلاقی جامعه و بازگرداندن مفهوم «کرامت انسانی» است.این پژوهش به دنبال مقصر فردی نیست، بلکه میکوشد ساختارهایی را آشکار کند که فقر و بیعدالتی را بازتولید میکنند؛ ساختارهایی که از درون فروپاشیدهاند اما هنوز در ظاهر برپایند.
رفرنسهای بخش مقدمه:
• سلیگمن، مارتین. Learned Helplessness: Theory and Evidence. (Journal of Experimental Psychology, 1975)
• فروم، اریک. جامعه سالم. ترجمه اکبر تبریزی، نشر نی، ۱۳۸۶.
• بوردیو، پییر. Distinction: A Social Critique of the Judgement of Taste. Harvard University Press, 1984.
• مرکز پژوهشهای مجلس شورای اسلامی، گزارش فقر و نابرابری درآمدی، ۱۴۰۲.
• بانک جهانی (World Bank Data, 2023): Poverty Headcount Ratio in Iran.
- فقر ساختاری و بازتولید نابرابری
در علوم اجتماعی، فقر به دو دستهی کلی تقسیم میشود:فقر نسبی (ناشی از نابرابری توزیع ثروت و قدرت) ،فقر ساختاری (ناشی از عملکرد سیستماتیک و نهادهای اجتماعی).در ایران امروز، فقر از نوع دوم است؛ یعنی محصول مستقیم ساختار قدرت، نظام تصمیمگیری فاسد، و اولویتهای غیرانسانی اقتصادی و سیاسی است.بر اساس نظریهی ساختارگرایی اجتماعی پیر بوردیو (Bourdieu, 1984)، هر جامعه دارای سه نوع سرمایه است:
سرمایهی اقتصادی (پول و دارایی)،
سرمایهی فرهنگی (دانش، مهارت، سواد)،
سرمایهی اجتماعی (اعتماد و شبکهی ارتباطی).
در جامعهای که نهادهای قدرت فقط نوع اول را در انحصار خود نگه میدارند و دو نوع دیگر را تضعیف میکنند، انسانها از چرخهی رشد بیرون رانده میشوند. زبالهگردی دقیقاً محصول چنین شکافی است: افرادی که سرمایهی اقتصادی و فرهنگی خود را از دست دادهاند و از شبکهی اجتماعی حذف شدهاند.در این وضعیت، انسانها نه بهعنوان «شهروند»، بلکه بهعنوان «مازاد اجتماعی» در نظر گرفته میشوند؛ کسانی که حضورشان مزاحم زیبایی شهر است و باید از نگاه رسمی حذف شوند.
کارل مارکس در آثار خود از «ازخودبیگانگی» (Alienation) سخن میگوید ،- وضعیتی که در آن انسان دیگر خود را در کار، تولید یا جامعه بازنمیشناسد.زبالهگردی در این معنا، شکل نهایی ازخودبیگانگی است:انسانی که از نظام تولید حذف شده، حالا در پسماند همان نظام به دنبال بقا میگردد.در این جا انسان به مثابه کالای مصرفشده است.مارکس در دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی ۱۸۴۴ میگوید: وقتی کارگر دیگر مالک کار خویش نیست، انسان از انسان جدا میشود.
در جامعهای که اقتصادش به نفع گروهی کوچک از صاحبان قدرت و رانتخواران شکل گرفته، میلیونها نفر از چرخهی انسانی حذف میشوند. آنان نه تنها نیروی کار نیستند، بلکه حتی مصرفکنندهی مفید نیز به حساب نمیآیند — و از اینجا به «زبالهگرد» تبدیل میشوند.
دیدگاه ماکس وبر: زوال اخلاق پروتستانی و ظهور عقل ابزاری
وبر در تحلیل مدرنیته، هشدار میدهد که وقتی جامعه تنها بر پایهی «عقل ابزاری» اداره شود، ارزشهای اخلاقی و معنوی جای خود را به «کارایی » و «منفعت»میدهند .در ایران امروز، سیاستگذاریها بر پایهی سود و مصلحت قدرت است، نه کرامت انسان.از دید وبر، این وضعیت منجر به «قفس آهنین بوروکراسی» میشود؛ جایی که انسان به عددی در نظام اداری تقلیل مییابد. زبالهگرد، انسانی است که حتی از شمار این اعداد نیز بیرون مانده است؛ او دیگر در آمار رسمی وجود ندارد.
دیدگاه اریک فروم: جامعهی بیمار و ازخودبیگانگی عاطفی
فروم در کتاب جامعهی سالم (The Sane Society) هشدار میدهد که وقتی جامعه به جای عشق و همدلی، بر مصرف و رقابت استوار شود، افراد به موجوداتی بیاحساس تبدیل میشوند.او مینویسد:«در جامعهای که انسانها ابزارند، عشق و وجدان از کار میافتند.»
زبالهگردی در این چشمانداز، فقط نشان فقر اقتصادی نیست؛ بلکه گواه بیماری عاطفی جامعه است. وقتی مردم از دیدن زبالهگرد بیتفاوت میگذرند، یعنی روان جمعی دچار بیحسی اخلاقی شده است ،-نشانهای از زوال همدلی و وجدان اجتماعی.
نظریهی بیقدرتی آموختهشده (مارتین سلیگمن)
از دیدگاه روانشناسی، پدیدهی فقر مزمن منجر به ایجاد نوعی «بیقدرتی آموختهشده» میشود. فردی که بارها تلاش کرده و ناکام مانده، به تدریج باور میکند که هیچ کنترلی بر سرنوشت خود ندارد.در ایران، بسیاری از زبالهگردها پیشتر شغل یا حرفهای داشتهاند، اما در اثر بحران اقتصادی، تورم، یا تعطیلی صنایع، جایگاه خود را از دست دادهاند.وقتی تلاش برای یافتن شغل به نتیجه نمیرسد، ذهن به تدریج دچار افسردگی یادگرفتهشده میشود.در نتیجه، فقر از یک وضعیت مادی به یک وضعیت روانی پایدار تبدیل میشود.گزارشهای رسمی از مرکز آمار ایران (۱۴۰۲) نشان میدهد که بیش از ۷ میلیون نفر در کشور زیر خط فقر مطلق زندگی میکنند.همچنین، براساس دادههای «مرکز پژوهشهای مجلس»، حدود ۷۰ هزار زبالهگرد فعال در ایران وجود دارد که ۲۰ درصد آنان کودکاند.
(منابع: مرکز پژوهشهای مجلس، گزارش فقر و نابرابری ۱۴۰۲؛ روزنامه شرق، مرداد ۱۴۰۳.)
این آمارها صرفاً عدد نیستند، بلکه چهرههاییاند که هر روز در خیابانهای شهر در برابر چشم ما قرار دارند؛ نشانههایی از شکاف عمیق بین حاکمیت و مردم.
جمعبندی
بر اساس این چارچوب نظری، پدیدهی زبالهگردی در ایران را میتوان حاصل تلاقی چند بحران دانست:فقر ساختاری → ناشی از فساد و توزیع ناعادلانهی منابع.ازخودبیگانگی اجتماعی → حذف انسان از نقشهای تولیدی و فرهنگی.بیقدرتی آموختهشده → فرسایش روانی و تسلیم در برابر نابرابری.زوال وجدان جمعی → بیتفاوتی جامعه نسبت به رنج دیگران.این مجموعه، نشانگر نوعی انسانزدایی سیستماتیک است که در آن، فقر نه تصادفی بلکه محصول طبیعی سیاستهای حاکم است.
رفرنس ها:
• Bourdieu, P. (1984). Distinction: A Social Critique of the Judgement of Taste. Harvard University Press.
• Marx, K. (1844). Economic and Philosophic Manuscripts.
• Weber, M. (1905). The Protestant Ethic and the Spirit of Capitalism.
• Fromm, E. (1955). The Sane Society. New York: Rinehart.
• Seligman, M. (1975). Learned Helplessness: Theory and Evidence.
• مرکز پژوهشهای مجلس شورای اسلامی، گزارش فقر و نابرابری (۱۴۰۲).
• روزنامه شرق، «چهرههای خاموش زبالهگردی در ایران»، مرداد ۱۴۰۳.
- ابعاد روانی پدیده زباله گردی
فقر در ذات خود فقط محرومیت اقتصادی نیست، بلکه نوعی زخم روانیِ مزمن است. انسان فقیر نه تنها از منابع مادی محروم میشود، بلکه از احترام، توجه و حس تعلق نیز تهی میگردد.در نظریهی ماسلو، نیاز به احترام و خودشکوفایی در رأس هرم قرار دارد. هنگامی که فرد برای برآوردن نیازهای اولیه (خوراک، سرپناه) ناچار به جستوجو در زبالهها میشود، کل ساختار روانی او فرو میپاشد؛ زیرا انسان نمیتواند احساس کرامت و معنا را در کنار تحقیر و بقا توأمان حفظ کند.روانپژوهان فقر را نوعی تروما (آسیب روانی) اجتماعی میدانند. این تروما با تکرار روزانهی شرم و طرد اجتماعی، درونی میشود و به مرور فرد باور میکند که بیارزش است.کودکی که زبالهگردی میکند، در هر نگاه تحقیرآمیز رهگذران، تصویری از «منِ بیارزش» را در ذهن خود ثبت میکند — و این تصویر تا بزرگسالی همراه او میماند.
تحقیر، شرم و بحران هویت
در روانشناسی اجتماعی، «شرم» یکی از ویرانگرترین احساسات انسانی است، زیرا مستقیماً به هستهی هویت فرد ضربه میزند.
تحقیقات (Lewis, 1971; Scheff, 1990) نشان میدهد که شرمِ مزمن میتواند به انزوا، پرخاشگری یا افسردگی عمیق منجر شود.زبالهگردان در معرض شرم دوگانهاند:شرم بیرونی از نگاه جامعه، شرم درونی از احساس بیارزشی و ناکامی.آنها در چشم دیگران، «زائد» دیده میشوند، و در چشم خود، «بازنده».این چرخهی شرم، خود را بازتولید میکند و باعث میشود فرد از هر تماس اجتماعی پرهیز کند. به همین دلیل است که بسیاری از زبالهگردان در ساعات شب و نیمهشب کار میکنند — تا دیده نشوند.شرم در سطح جمعی نیز عمل میکند: جامعهای که نمیخواهد چهرهی خود را در آینهی زبالهگردی ببیند، چشم میبندد. این همان مکانیسم دفاعی انکار جمعی است که زیگموند فروید در تحلیل تمدنهای بیمار توضیح میدهد.
اضطراب وجودی و احساس بیمعنایی
زبالهگردی تنها به معنای «تلاش برای بقا» نیست، بلکه نوعی زیستن در مرز نیستی است.
انسان زبالهگرد هر شب در برابر حجم عظیمی از «دورریختنیها» میایستد و ناخواسته در مییابد که خود نیز بخشی از همین دورریختنیهاست.
این تجربه، او را درگیر نوعی اضطراب وجودی (Existential Anxiety) میکند: اضطرابی که از بیمعنایی، بیثباتی و بیارزشی ناشی میشود.
روانشناس اگزیستانسیالیست، ویکتور فرانکل، میگوید:«وقتی انسان معنایی برای رنج خود نیابد، رنج به بیرحمترین شکل ممکن تجربه میشود.»
در ایران، نبودِ نظام حمایتی و بیتفاوتی اجتماعی، باعث شده که زبالهگردی نه به عنوان فاجعه، بلکه به عنوان «پدیدهای طبیعی» دیده شود.این عادیسازیِ رنج، بزرگترین خطر برای سلامت روان جمعی است؛ زیرا جامعهای که رنج را طبیعی میبیند، دیر یا زود توان همدلی و اصلاح خود را از دست میدهد.
فروپاشی عزتنفس و شکلگیری افسردگی اجتماعی
پژوهشهای انجامشده در تهران و مشهد (دانشگاه علامه طباطبایی، ۱۴۰۱) نشان میدهد که بیش از ۷۰٪ از زبالهگردان از علائم شدید اضطراب و افسردگی رنج میبرند.بسیاری از آنها دچار احساس بیقدرتی، فقدان کنترل، و پوچی درونی هستند.
روانپژوهان این وضعیت را «افسردگی اجتماعی» مینامند ،-حالتی که در آن کل جامعه دچار فرسودگی روانی میشود.افسردگی اجتماعی با نشانههایی چون:بیاعتمادی به دیگران،خشم پنهان،بیتفاوتی نسبت به رنج دیگران،و تمایل به انزوا همراه است.این وضعیت نه فقط در میان زبالهگردان، بلکه در کل جامعهای که شاهد فقر است و کاری نمیکند، منتشر میشود.چراکه طبق نظریهی دورکیم، «وجدان جمعی» وقتی ضعیف شود، افراد از پیوند اجتماعی جدا میشوند و جامعه به سوی اَنومی (بیهنجاری) میرود.
زبالهگردی به عنوان نماد حذف روانی
زبالهگرد در نگاه عمومی، «نامرئی» است؛ نه در آمار میآید، نه در رسانهها، و نه در گفتمان رسمی.
این نامرئی بودن، نوعی حذف روانی است. روانشناسی سیاسی این پدیده را «انسانزدایی نمادین» (Symbolic Dehumanization) مینامد.وقتی رسانهها از آنها حرف نمیزنند، حکومت به آنها بیاعتناست و شهروندان نیز از دیدنشان خجالت میکشند، در واقع، جامعه به شکل ناخودآگاه تصمیم گرفته است آنها را از دایرهی انسانیت حذف کند.اما همانطور که یونگ میگوید، هر آنچه سرکوب شود، به شکل سایه بازمیگردد.زبالهگردان، «سایهی تمدن» هستند؛ چهرهی پنهان همان نظامی که میکوشد خود را مدرن و پیشرفته نشان دهد.نادیدهگرفتنشان، یعنی انکار بخشی از وجدان جمعی.
جمعبندی
پدیدهی زبالهگردی در سطح روانی بهمعنای فروپاشی چند لایهی اساسی روان انسان است:فروپاشی کرامت شخصی،از میان رفتن حس کنترل بر زندگی،درونیسازی شرم و تحقیر،پیدایش اضطراب و افسردگی اجتماعی.این بحران تنها در میان فقرا محدود نمیماند؛ زیرا روان جامعه همچون یک پیکر واحد است.وقتی بخشی از آن تحقیر شود، تمام بدن از درون بیمار میشود.
رفرنسهای بخش سوم:
• Lewis, H. (1971). Shame and Guilt in Neurosis.
• Scheff, T. (1990). Microsociology of Shame and Social Bonds.
• Frankl, V. (1946). Man’s Search for Meaning.
• Durkheim, É. (1897). Suicide: A Study in Sociology.
• Freud, S. (1930). Civilization and Its Discontents.
• دانشگاه علامه طباطبایی، پژوهش میدانی در مورد سلامت روان زبالهگردان تهران (۱۴۰۱).
• مرکز آمار ایران، پایگاه دادهی فقر و اشتغال شهری (۱۴۰۲).
- فقر، بیکاری و فروپاشی سرمایه اجتماعی در ایران
در ادبیات علوم اجتماعی، فقر به دو گونه تقسیم میشود:فقر مطلق: ناتوانی در تأمین نیازهای اساسی مانند غذا، سرپناه و بهداشت.فقر نسبی: شکاف گسترده میان گروههای اجتماعی از نظر درآمد، منزلت و فرصتها.در ایرانِ پس از دههی ۱۳۹۰، هر دو نوع فقر بهشدت گسترش یافتهاند.
براساس دادههای مرکز پژوهشهای مجلس (۱۴۰۳) و گزارش بانک جهانی (۲۰۲4)، حدود ۳۳٪ جمعیت ایران زیر خط فقر مطلق زندگی میکنند و نزدیک به ۶۰٪ مردم از فقر نسبی رنج میبرند.این فقر تصادفی نیست؛ بلکه نتیجهی مستقیم سیاستهای ناکارآمد، فساد ساختاری، و نابرابری در توزیع منابع است.وقتی درآمدهای نفتی به جای سرمایهگذاری در آموزش، اشتغالزایی و زیرساخت، صرف پروژههای ایدئولوژیک و نظامی میشود، حاصل آن جامعهای است که در آن انسانها برای بقا میجنگند، نه برای رشد.
بیکاری؛ از بحران اقتصادی تا فروپاشی روانی
بیکاری در ایران یک واقعیت تلخ و فراگیر است. طبق آمار رسمی مرکز آمار ایران (تابستان ۱۴۰۳)، نرخ بیکاری رسمی حدود ۹٫۲٪ اعلام شده، اما نهادهای مستقل و دانشگاهی (از جمله پژوهش مؤسسهی مطالعات باقرالعلوم، ۱۴۰۲) تخمین میزنند که نرخ واقعی بیکاری جوانان و زنان بیش از ۲۵٪ است.
اما بیکاری فقط عدد نیست؛ یک زخم روانی و اجتماعی است.در نظریهی «انحراف اجتماعی» رابرت مرتن، بیکاری طولانیمدت منجر به «احساس بیهنجاری» (Anomie) میشود — حالتی که فرد دیگر هدف، انگیزه و معنای اجتماعی خود را از دست میدهد.در چنین شرایطی، جوانانِ بیکار، از حلقهی تولید اجتماعی خارج میشوند و درگیر چرخهی بیاعتمادی و خشم میشوند.این خشم، اگر به شکل سازنده (در اعتراض مدنی، فعالیت سیاسی، یا کار داوطلبانه) هدایت نشود، به بیتفاوتی یا ویرانگری جمعی بدل میشود.نتیجهی نهایی آن را امروز در خیابانهای ایران میبینیم: رشد خشونت، سرقتهای خرد، افسردگی، اعتیاد و پدیدههایی چون زبالهگردی.
نابودی طبقهی متوسط؛ آغاز فروپاشی اجتماعی
طبقهی متوسط همیشه ستون اصلی ثبات و اخلاق اجتماعی است.اما در ده سال گذشته، طبق گزارش «اتاق بازرگانی ایران (۱۴۰۲)»، بیش از ۵۰٪ از طبقهی متوسط به زیر خط فقر نسبی سقوط کردهاند.این فروپاشی به معنای از بین رفتن «هستهی اخلاقی جامعه» است.وقتی خانوادههایی که روزی کارمند، معلم یا بازاری بودند، امروز برای پرداخت اجاره و خوراک درماندهاند، دیگر نهتنها اعتماد به آینده، بلکه حس عدالت و مشارکت اجتماعی نیز از بین میرود.اینجاست که زبالهگردی تبدیل به یک نماد اجتماعی میشود:نماد جامعهای که در آن شکاف میان حاکم و مردم، میان دارا و ندار، میان مرکز و حاشیه، به شکلی بیمارگونه گسترش یافته است.
فروپاشی سرمایه اجتماعی و بیاعتمادی عمومی
«سرمایهی اجتماعی» مفهومی است که نخستینبار توسط رابرت پاتنام و جیمز کلمن برای توصیف اعتماد، همبستگی و شبکههای انسانی در جامعه بهکار رفت.در ایران، طبق پیمایش ملی وزارت ارشاد (۱۴۰۱)، شاخص اعتماد اجتماعی از میانگین ۶.۲ در سال ۱۳۹۲ به ۳.۴ در سال ۱۴۰۱ کاهش یافته است.این سقوط یعنی مردم دیگر به دولت، رسانهها، و حتی به یکدیگر اعتماد ندارند.وقتی اعتماد از بین برود، همکاری، کمک متقابل، و احساس تعلق هم فرو میریزد.در چنین فضایی، فرد برای زندهماندن، به «خودمحوری دفاعی» پناه میبرد و حس مسئولیت جمعی از میان میرود.
فروپاشی سرمایهی اجتماعی زمینهساز همهی بحرانهای بعدی است: از فساد و خشونت گرفته تا بیتفاوتی نسبت به زبالهگردی.
چرخهی بستهی فقر، فساد و ناامیدی
پژوهشهای اقتصاد سیاسی (Acemoglu & Robinson, 2012) نشان میدهد که جوامعی که درگیر فساد نهادینه و انحصار قدرت هستند، نمیتوانند فقر را کاهش دهند، زیرا نخبگان سیاسی از فقر به عنوان ابزار کنترل اجتماعی استفاده میکنند.در ایران، این چرخه چنین عمل میکند:
فساد → نابرابری → فقر → وابستگی → سرکوب → فساد بیشتر.هر چه مردم فقیرتر باشند،وابستگیشان به یارانهها و کمکهای موقتی بیشتر میشود و بدینترتیب، توان مطالبهگری و تغییر ساختار را از دست میدهند.زبالهگردی، در پایینترین نقطهی این چرخه، آخرین نشانهی زنده ماندن است ،-نه زندگی.
پیامدهای روانی و اخلاقی این فروپاشی
بیاعتمادی گسترده، احساس بیقدرتی، و شکاف طبقاتی، همه به فرسودگی روان جمعی (Collective Burnout) منجر میشود.نشانههای آن در جامعه ایران آشکار است:
خشم در گفتوگوهای روزمره،کاهش امید به آینده،طغیانهای ناگهانی اجتماعی،افزایش خودکشی در میان جوانان و زنان،و بیتفاوتی نسبت به رنج دیگران.
در چنین جامعهای، زبالهگرد نه تنها قربانی فقر اقتصادی است، بلکه قربانی فقر عاطفی و اخلاقی جامعه نیز هست.
جمعبندی
جامعهای که در آن فقر ساختاری، بیکاری گسترده و فروپاشی سرمایهی اجتماعی همزمان رخ میدهد، به مرحلهی «خستگی تمدنی» میرسد.در این وضعیت، مردم دیگر نمیجنگند، بلکه فقط دوام میآورند.زبالهگردی در چنین جامعهای فقط شغل نیست، بلکه آیینهی شکست جمعی است.
رفرنسهای بخش چهارم:
مرکز پژوهشهای مجلس شورای اسلامی (۱۴۰۳). گزارش وضعیت فقر و نابرابری در ایران.
بانک جهانی (World Bank, 2024). Iran Economic Monitor.
اتاق بازرگانی ایران (۱۴۰۲). گزارش وضعیت طبقه متوسط در ایران.
Putnam, R. (2000). Bowling Alone: The Collapse and Revival of American Community.
Merton, R. (1938). Social Structure and Anomie.
Acemoglu, D. & Robinson, J. (2012). Why Nations Fail.
وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، پیمایش ملی سرمایه اجتماعی (۱۴۰۱).
مؤسسه مطالعات باقرالعلوم، بررسی نرخ بیکاری پنهان در ایران (۱۴۰۲).
- ایدئولوژی به عنوان مکانیسم روانی
ایدئولوژی، در اینجا فقط مجموعهای از باورهای سیاسی نیست؛ بلکه نوعی سازوکار دفاعی جمعی است.ایدئولوژی به حاکمیت اجازه میدهد تا از زیر بار مسئولیت شانه خالی کند و شکست را در قالب «معنویت» یا «جنگ نرم» بازنویسی کند.
در این منطق، فقر «آزمایش الهی» است، و ثروت «وسوسهٔ شیطانی».به این ترتیب، جامعهای شکل میگیرد که در آن نجات روانی حاکمان، بر رنج مردم اولویت دارد.این همان چیزی است که روانپژوه اریک فروم در کتاب گریز از آزادی (1941) تحلیل میکند:«انسانهای قدرتطلب، بهجای پذیرش مسئولیت، آزادی دیگران را به بند میکشند تا اضطراب خود را پنهان کنند.»
در واقع، نظام ایدئولوژیک ایران نیز برای پنهانکردن ناکارآمدیاش، مردم را در اضطراب و ترس نگه میدارد.فقر، بخشی از ابزار کنترل روانی است؛ زیرا انسانی که نگران نان شب است، نگران آزادی نخواهد بود.
نتیجهگیری: فقر بهعنوان ابزار سیاسی
در نهایت، فقر در چنین نظامی فقط یک مسئلهٔ اجتماعی نیست؛ ابزاری برای مهندسی روان جمعی است.با نگه داشتن مردم در وضعیت اضطراب اقتصادی، حکومت میتواند شور و خشم اجتماعی را مدیریت کند.هرگاه نارضایتی بالا میرود، وعدهٔ یارانه یا بستهٔ حمایتی جدید ارائه میشود ،-یعنی «تسکین موقت، بدون درمان علت».قدرت، در اینجا شبیه به مکانیزم اعتیاد عمل میکند:جامعه را به فقر عادت میدهد و هر بار با «دوز جدیدی از توجیه»، بحران را عقب میاندازد.اما همانطور که در رواندرمانی گفته میشود، انکار فقط درد را به تأخیر میاندازد؛ هرچه دیرتر، فروپاشی شدیدتر.
رفرنسهای بخش پنجم
• Freud, A. (1936). The Ego and the Mechanisms of Defence.
• Post, J. (2015). Leaders and Their Followers in a Dangerous World.
• Ryan, W. (1971). Blaming the Victim.
• Fromm, E. (1941). Escape from Freedom.
• Hannah Arendt (1951). The Origins of Totalitarianism.
• دانشگاه تهران (۱۴۰۲). پژوهش دربارهٔ گفتار ایدئولوژیک در سیاست عمومی ایران.
• گزارشهای رسمی رسانههای ایران دربارهٔ «فقر و زبالهگردی» (ایرنا، تسنیم، مهر).
- شهر های ایران،- از زیستگاه انسانی تا قلمرو نابرابری
شهر در نگاه جامعهشناسی کلاسیک، نه فقط مجموعهای از ساختمانها، بلکه آینهای از ساختار اجتماعی است.اگر در خیابانهای یک شهر، کودکان در میان زبالهها میگردند، معنایش آن است که ساختار قدرت و ثروت در آن شهر بهشدت ناعادلانه توزیع شده است.در نظریههای شهری، از مارکس تا مانوئل کاستلز، شهر بهعنوان میدان نبرد میان طبقات اجتماعی معرفی میشود.به تعبیر کاستلز:«شهر، صحنهٔ مادی تضادهای اجتماعی است؛ جایی که روابط تولید و سلطه، به زبان فضا سخن میگویند.»
زبالهگردی در ایران، نه پدیدهای حاشیهای، بلکه یک نشانهٔ شهری از شکاف طبقاتی است — شکافی که میان شمال و جنوب شهر، میان برجهای لوکس و محلات فرسوده، هر روز عمیقتر میشود.
جدایی طبقاتی و حذف از فضا
یکی از ویژگیهای اصلی جامعهٔ شهری ایران در دهههای اخیر، جدایی فضایی طبقات اجتماعی است.در تهران، مشهد، اصفهان و شیراز، مناطق شمالی شهر نماد رفاه و قدرتاند، و مناطق جنوبی یا حاشیهای، به تدریج به «منطقههای تبعید اجتماعی» تبدیل شدهاند.مطالعهای از مرکز مطالعات اجتماعی دانشگاه تهران (۱۴۰۰) نشان میدهد که:فاصلهٔ درآمد میان مناطق شمالی و جنوبی تهران بیش از ۱۸ برابر است.۶۰٪ اززبالهگردان شهر، در شعاع کمتر از دو کیلومتر از محلات اعیاننشین فعالیت میکنند.این نزدیکی فیزیکی و فاصلهٔ طبقاتی، نوعی تضاد بصری و روانی ایجاد کرده است:در یک خیابان، ویترین پرزرقوبرق و در چند قدم آنطرفتر، انسانی که در سطل زباله خم شده است.در روانشناسی اجتماعی، این وضعیت را «همزیستی دردناک» (painful coexistence) مینامند ،-زیرا انسانها در یک فضا زندگی میکنند، اما در دو جهان روانی متفاوت.
فقر شهری و فروپاشی حس تعلق
انسان شهری زمانی احساس امنیت میکند که به فضا تعلق داشته باشد.اما زبالهگردانها، «بیخانه در میان خانهها» هستند.آنها نه در آمار رسمی ساکناند، نه در نقشهٔ شهری جای دارند.به تعبیر دیوید هاروی (David Harvey):«وقتی مردم از حق خود برای شکل دادن به شهر محروم میشوند، شهر به ابزاری برای سرکوب تبدیل میشود.»در ایران امروز، زبالهگردی نشان میدهد که بخش قابل توجهی از مردم حق شهروندی و حضور در فضای شهری را از دست دادهاند.آنها تنها زمانی دیده میشوند که مزاحم زیبایی بصری شهر باشند — یعنی از دید مدیریت شهری، زبالهگرد نه انسان بلکه «اختلال در منظر عمومی» است.این نگاه ابزاری، حس عمیق «بیتعلقی» را ایجاد میکند ،-وضعیتی که در روانشناسی شهری، مقدمهٔ افسردگی جمعی و بزهکاری است.
نابرابری فضایی و اخلاق گمشدهٔ شهر
شهرهای ایران بهجای آنکه محل تلاقی انسانها باشند، به قلمروهای بسته و طبقاتی تبدیل شدهاند.بهقول زیگمونت باومن در کتاب زندگی مایع:«مدرنیتهٔ نابرابر، شهر را به صحنهٔ فرار از دیگری تبدیل میکند.»در این فضا، انسانهای فقیر حذف میشوند تا چهرهٔ شهر “مدرن” بماند.حتی شهرداریها در مواردی، زبالهگردان را «جمعآوری» و به خارج از مناطق مرکزی منتقل میکنند — یعنی بهجای درمان درد، صورت مسئله را پاک میکنند.اما نتیجه چیست؟شهر به جایی بدل میشود که در آن، تماشای رنج دیگران عادی میشود.به تعبیر جامعهشناس ایرانی دکتر ناصر فکوهی:«وقتی در جامعهای رنج عمومی عادی شود، اخلاق عمومی فروپاشیده است.»
اقتصاد سایه و کار اجباری غیررسمی:
بر اساس گزارش سازمان بینالمللی کار (ILO, 2022)، حدود ۳ میلیون نفر در ایران در بخشهای غیررسمی (informal sector) فعالیت دارند.حداقل ۵۰۰ هزار نفر از آنان زبالهگرد یا بازیافتگر دستیاند.این گروه، نه بیمه دارند، نه دستمزد رسمی، و نه حمایت قانونی.بسیاری از آنها زیر نظر پیمانکاران شهرداری کار میکنند ،-در واقع، شکل جدیدی از بردگی شهری.پیمانکاران از کودکان و مهاجران استفاده میکنند تا هزینه را کاهش دهند، و زبالهگردان به ازای هر کیلو بطری، چند تومان ناچیز دریافت میکند.به گفتهٔ سازمان دیدهبان حقوق بشر (HRW, 2023)، در برخی مناطق تهران، کودکان زبالهگرد بهصورت شبانه جمعآوری و در کمپهای اجباری نگهداری میشوند تا «شهر تمیز» بماند.تمیزیای که بر پایهٔ حذف انسان بنا شده است.
شهر، حافظه و شرم جمعی فضای شهری، حافظهٔ جمعی ماست.اما وقتی خیابانها، فقر را پنهان میکنند، حافظه نیز پاک میشود.شهر دیگر نه محل یادآوری، بلکه محل فراموشی است.
در روانشناسی فرهنگی، این فراموشی نوعی «مکانیزم دفاع جمعی» است:ما نمیخواهیم رنج را ببینیم، چون دیدن آن، ما را در برابر مسئولیت اخلاقیمان قرار میدهد.اما هر جامعهای که فقر را پنهان کند، دیر یا زود با بازگشت ناخودآگاه جمعی رنج روبهرو خواهد شد — در قالب خشم، جرم، یا شورش.
نتیجه: شهر بدون عدالت، ویرانهای زیباست
زبالهگردی در ایران، نه فقط زخم اقتصاد، بلکه زخم روانی شهر است.شهرهایی که برجها در آن قد میکشند، اما وجدان عمومی در حال فروریختن است.به تعبیر مارکس، «تمدن واقعی آن است که در پایینترین طبقاتش انسان بماند.»اگر زبالهگردی عادی شود، یعنی انسانبودن در این جامعه دیگر ارزش ندارد.و هیچ سنگفرش طلایی نمیتواند بوی فقر و تحقیر را از خیابانها بزداید.
رفرنسهای بخش ششم
• Harvey, D. (2008). The Right to the City. New Left Review.
• Castells, M. (1972). The Urban Question.
• Bauman, Z. (2000). Liquid Modernity.
• Foucault, M. (1977). Discipline and Punish.
• مرکز مطالعات اجتماعی دانشگاه تهران (۱۴۰۰). تبعیض فضایی و نابرابری شهری در ایران.
• Human Rights Watch (2023). Child Waste Pickers in Tehran.
• ناصر فکوهی (۱۳۹۸). شهر، فرهنگ و اخلاق اجتماعی. نشر انسانشناسی و فرهنگ.
- تأثیر روانی زبالهگردی بر فرد و جامعه؛ فروپاشی روان جمعی و بحران اخلاق اجتماعی
زبالهگردی، یک پدیدهٔ صرفاً اقتصادی یا محیطی نیست، بلکه تجربهای چندبعدی است که روان، جامعه و فرهنگ را هدف قرار میدهد.این تجربه همزمان به سه حوزه آسیب میزند:
فردی: تحقیر، شرم، اضطراب، افسردگی، بیقدرتی آموختهشده، کاهش عزت نفس
خانوادگی: انتقال استرس، خشونت خانگی، تضعیف سرمایه فرهنگی و آموزشی
جمعی: فروپاشی سرمایه اجتماعی، کاهش اعتماد عمومی، گسترش نابرابری فرهنگی و اخلاقی
به عبارت دیگر، زبالهگردی یک فاجعه روانی جمعی است که اگر درمان نشود، جامعه را در چرخهای از بیاعتمادی و خشم فرو میبرد.
شرم فرهنگی و تحقیر فردی
شرم و تحقیر، اثر روانی مستقیم زبالهگردی است:
مطالعهٔ UNICEF (2021): ۷۰٪ کودکان زبالهگرد احساس میکنند جامعه آنها را «انسان کامل» نمیداند.
پژوهش دانشگاه علوم پزشکی تهران (۱۴۰۲): ۶۰٪ زبالهگردان بزرگسال دچار اختلال اضطراب و افسردگی متوسط تا شدید هستند.
تحلیل روانشناختی:
شرم فرهنگی باعث میشود فرد، خود را مسئول سرنوشت تلخ بداند و نه ساختار اجتماعی را. این وضعیت، یک چرخهٔ آسیبزا ایجاد میکند که هم فرد و هم خانواده را درگیر میکند.
اضطراب مزمن و استرس محیطی
زندگی در محیطهای آلوده و پرخطر باعث اضطراب مزمن میشود:
تهدیدهای فیزیکی: تصادف با خودرو، حمله حیوانات، بیماریهای عفونی
تهدید اجتماعی: تحقیر عمومی، برخورد شهرداری یا پیمانکاران
تهدید اقتصادی: ناپایداری درآمد، فقدان بیمه و حمایت
آثار روانی:
افزایش هورمونهای استرس (کورتیزول و آدرنالین)
اختلالات خواب و تغذیه
کاهش تمرکز و انگیزه
مطالعات WHO (2022) نشان میدهد که اضطراب مزمن در افراد فقیر، ۲ تا ۳ برابر بیشتر از جمعیت عمومی است و با خطر ابتلا به افسردگی و بیماریهای قلبی همراه است.
بیقدرتی آموختهشده و فقدان کنترل
زبالهگردانها تجربهٔ عدم کنترل بر سرنوشت خود را دارند:
تلاش مداوم برای کسب درآمد ناچیز
مواجهه با تحقیر و خطر
نتیجهٔ محدود یا منفی
مطالعهٔ سلیگمن (1975) نشان میدهد که بیقدرتی آموختهشده باعث میشود فرد حتی در شرایط بهبود، قادر به اقدام برای تغییر نباشد.
پیامد اجتماعی:
جامعهای که بخش زیادی از آن احساس بیقدرتی میکند، در برابر سیاستهای ناکارآمد و فساد سیستماتیک، واکنش مؤثر ندارد و چرخهٔ فساد و فقر ادامه مییابد.
فروپاشی هویت و کاهش عزت نفس
هویت انسانی بر سه پایه استوار است: کارکرد اجتماعی، احترام دیگران، تصویر خود. زبالهگردی هر سه پایه را تهدید میکند:
|
پایه هویت |
اثر زباله گردی |
پیامد روانی |
|
کارکرد اجتماعی |
فعالیتی برای بقا، نه مشارکت |
حس ناکامی و بی ارزشی |
|
احترام دیگران |
تحقیر عمومی |
کاهش اعتماد و عزت نفس |
|
تصویر خود |
خودپنداری منفی |
افسردگی و انزوا |
گسست اجتماعی و حذف از شهر:
زبالهگردها از جامعه و شهر حذف روانی و فضایی میشوند:
جدایی فیزیکی: مناطق حاشیهای و صنعتی
طرد اجتماعی: نگاه تحقیرآمیز عمومی
کاهش سرمایه اجتماعی: کاهش اعتماد، همبستگی و همدلی
مطالعه دانشگاه تهران (۱۴۰۰) نشان میدهد که در مناطقی که زبالهگردی رایج است، اعتماد عمومی به نهادهای محلی ۴۵٪ کمتر از مناطق مرفه است.
تأثیر بین نسلی:
کودکان زبالهگرد از سنین پایین با اضطراب، خشم و بیقدرتی مواجه میشوند.این الگوهای رفتاری، به نسل بعد منتقل میشوند (دانشگاه شهید بهشتی، ۱۴۰۱).فرسودگی روانی، نابرابری فرهنگی و عدم اعتماد به جامعه را تثبیت میکند
خشم سرکوبشده:انباشت فقر و تحقیر، خشم جمعی ایجاد میکند، اما در جامعهای با محدودیت اعتراض، این خشم سرکوب میشود.
پیامد فردی: پرخاشگری، اضطراب، افسردگی
پیامد اجتماعی: جرم خرد، کاهش مشارکت مدنی، بیاعتمادی به نهادها.
مطالعه جرالد کورتنی (2019) نشان میدهد که خشم فروخورده، ناپایداری روانی و اجتماعی ایجاد میکند که ممکن است با جرقهٔ اقتصادی یا سیاسی، فوران کند.
تحلیل تطبیقی با کشورهای دیگر:
هند: کودکان زبالهگرد، علاوه بر مشکلات روانی، با کار اجباری و آسیبهای جسمانی مواجهاند.
برزیل: زبالهگردانها بخشی از اقتصاد غیررسمی هستند، اما سازماندهی اجتماعی و حمایت NGO باعث کاهش فشار روانی شده است
نتیجه:
ایران از نظر حمایت اجتماعی و کاهش فشار روانی، در مقایسه با کشورهای دیگر در رتبه پایین قرار دارد.نبود سیاستهای حمایتی باعث شده که زبالهگردی نه فقط اقتصادی، بلکه بحران روانی و اجتماعی ملی باشد.
پیامد بلندمدت و راهبردی فرسودگی روانی جمعی.کاهش سرمایه اجتماعی و اخلاقی.تثبیت چرخه فقر و تحقیر.بحران هویت ملی و کاهش مشروعیت اجتماعی.
نمودارها و دادهها:
|
شاخص |
درصد/عدد |
منبع |
|
اضطراب و افسردگی زبالهگردان |
40% |
دانشگاه علوم پزشکی تهران(1402) |
|
کودکان زبالهگرد با احساس تحقیر |
70% |
UNICEF (2021) |
|
کاهش اعتماد به نهادهای محلی |
45% |
دانشگاه تهران(1400) |
|
نسبت درآمد مناطق شمالی/جنوبی تهران |
18 برابر |
مرکز مطالعات اجتماعی تهران(1400) |
|
جمعیت غیررسمی زبالهگرد |
500 هزار نفر |
ILO (2022) |
جمعبندی بخش
زبالهگردی در ایران، یک فاجعه روانی و اجتماعی با ابعاد چند نسلی است.این تجربه نه تنها زندگی فردی را تخریب میکند، بلکه جامعه را در چرخهای از بیاعتمادی، نابرابری و خشم فرو میبرد.
«اگر جامعه نتواند نیازهای اساسی روانی و اجتماعی افراد را تأمین کند، حتی رفاه سطحی اقتصادی نیز اثر واقعی ندارد.» – اریک فروم
رفرنسهای گسترشیافته بخش هفتم
• Seligman, M. (1975). Learned Helplessness.
• UNICEF (2021). Child Waste Pickers in Middle East and Iran.
• WHO (2022). Mental Health of Vulnerable Populations.
• دانشگاه علوم پزشکی تهران (۱۴۰۲). پژوهش سلامت روان زبالهگردان.
• دانشگاه شهید بهشتی (۱۴۰۱). تأثیر زبالهگردی بر کودکان و نسل بعد.
• Fromm, E. (1941). Escape from Freedom.
• Bauman, Z. (2000). Liquid Modernity.
• Courtney, G. (2019). Social Psychology of Collective Anger.
• مرکز مطالعات اجتماعی تهران (۱۴۰۰). تبعیض فضایی و نابرابری شهری در ایران.
- راهکارها و مداخلات:بازسازی روان جمعی و عدالت اجتماعی در مواجهه با زبالهگردی و فقر
تحلیلهای بخشهای قبلی نشان داد که زبالهگردی در ایران فاجعهای چندبعدی است: اقتصادی، روانی، اجتماعی و فرهنگی.
در بخش پایانی، هدف این است که راهکارهای علمی، عملی و سیاستمحور برای بازسازی شرایط ارائه شود:بهبود شرایط روانی و اجتماعی فرد و خانواده -- بازسازی اعتماد اجتماعی و سرمایه فرهنگی --کاهش فشار اقتصادی و ایجاد فرصتهای پایدار--اصلاح ساختارهای شهری و بازتوزیع عدالت فضایی.
راهکارهای کوتاهمدت (Immediate Interventions)
حمایت روانی مستقیم:ایجاد مراکز مشاوره و درمان روانی برای زبالهگردانان و کودکان.آموزش مهارتهای مقابله با استرس و مدیریت خشم.مشاوره خانوادگی برای کاهش تنش و خشونت خانگی.
حمایت اقتصادی و غذایی:ایجاد صندوقهای حمایتی و بیمه برای زبالهگردانان.توزیع بستههای غذایی و امکانات اولیه بهصورت هدفمند.فراهم کردن شغلهای جایگزین کوتاهمدت با درآمد حداقلی.
حمایت حقوقی و قانونی:
تضمین حقوق زبالهگردانان در کار غیررسمی.
منع کار کودکان و حفاظت از کودکان زبالهگرد.
نظارت بر پیمانکاران شهرداری برای جلوگیری از استثمار.
راهکارهای میانمدت (Medium-term Strategies)
آموزش و مهارتآموزی:برنامههای آموزش فنی و حرفهای برای زبالهگردانان و خانوادهها.کلاسهای سواد مالی و مدیریت بودجه خانگی.
بازسازی هویت اجتماعی:کمپینهای آگاهیبخشی برای کاهش تحقیر اجتماعی.معرفی زبالهگردی بهعنوان فعالیت اقتصادی و اجتماعی ارزشمند (مانند بازیافت سازمانیافته).
اصلاح فضایی و شهری:ایجاد مناطق بازیافت قانونی و امن.ادغام زبالهگردانان در فعالیتهای شهرداری بهصورت رسمی.کاهش جدایی فضایی و افزایش دسترسی به امکانات شهری.
راهکارهای بلندمدت (Long-term Interventions)
اصلاح ساختارهای اقتصادی و اجتماعی:بازتوزیع عدالت اقتصادی از طریق مالیات بر ثروت و حمایت از مناطق محروم.کاهش تمرکز ثروت و ایجاد فرصتهای شغلی پایدار.نظارت بر فساد و پروژههای ناعادلانه.
سیاستهای روانشناسی سیاسی:آموزش رهبران و مسئولان درباره اثرات روانی تصمیمات اقتصادی و اجتماعی.ایجاد برنامههای شفافیت و پاسخگویی برای کاهش احساس بیقدرتی در جامعه.تقویت سرمایه اجتماعی از طریق مشارکت مردمی در تصمیمگیری.
بازسازی فرهنگ و سرمایه اخلاقی:ترویج ارزشهای همدلی و عدالت از طریق رسانهها و مدارس.آموزش کودکان و نوجوانان در مورد حقوق بشر و احترام به کرامت انسانی.حمایت از سازمانهای مدنی و NGOها که در زمینه عدالت اجتماعی فعالیت میکنند.
مداخلههای بینالمللی و تطبیقی کشورهای موفق در کاهش زبالهگردی و فقر شهری مانند برزیل و هند،که از ترکیب سیاست اقتصادی، آموزش و سازماندهی اجتماعی بهره بردهاند.ایجاد شبکههای بینالمللی برای حمایت از کودکان و بزرگسالان زبالهگرد، انتقال تجربه و بودجه حمایتی میتواند مؤثر باشد.تطبیق راهکارهای موفق با شرایط فرهنگی و سیاسی ایران، کلید کاهش فشار روانی و بازسازی اعتماد اجتماعی است.
مدل پیشنهادی جامع
میتوان یک مدل سهلایه ارائه داد:
|
لایه |
هدف |
ابزار |
|
فردی |
کاهش استرس، افزایش عزت نفس |
مشاوره،مهارت آموزی،حمایت غذایی |
|
خانوادگی |
بازسازی پیوندها و کاهش خشونت |
مشاوره خانواده، آموزش والدین |
|
جمعی |
تقویت سرمایه اجتماعی و عدالت |
اصلاح شهری، بازتوزیع اقتصادی، کمپینهای همدلی و شفافیت |
این مدل، چرخهٔ آسیب روانی و اجتماعی را از پایینترین تا بالاترین سطح هدف قرار میدهد و امکان بازسازی جامعه را فراهم میکند.
جمعبندی نهایی:
زبالهگردی در ایران یک فاجعه روانی، اجتماعی و اقتصادی است.این پدیده پیامد تصمیمات فاسد، فساد اقتصادی، و جدایی فضایی و فرهنگی است.بدون اقدام فوری و میانمدت، چرخهٔ فقر، تحقیر و فروپاشی روانی ادامه مییابد.ترکیب راهکارهای کوتاهمدت، میانمدت و بلندمدت، همراه با اصلاح سیاستهای اقتصادی و فرهنگی، تنها مسیر بازسازی روان جمعی و عدالت اجتماعی است.جامعهای که هویت، امید و عزت نفس شهروندانش را بازیابد، میتواند از فقر عبور کند و فضای شهری، اجتماعی و روانی سالم ایجاد نماید.
رفرنسهای بخش هشتم
• Bauman, Z. (2000). Liquid Modernity.
• UNICEF (2021). Child Waste Pickers in Middle East and Iran.
• WHO (2022). Mental Health of Vulnerable Populations.
• دانشگاه علوم پزشکی تهران (۱۴۰۲). پژوهش سلامت روان زبالهگردان.
• دانشگاه شهید بهشتی (۱۴۰۱). تأثیر زبالهگردی بر کودکان و نسل بعد.
• Harvey, D. (2008). The Right to the City.
• Castells, M. (1972). The Urban Question.
• Human Rights Watch (2023). Child Waste Pickers in Tehran.
• مرکز مطالعات اجتماعی تهران (۱۴۰۰). تبعیض فضایی و نابرابری شهری در ایران.
امیر آذر
۲۵ اکتبر ۲۰۲۵