ناصر تقوایی؛ شرافت در قاب، دیسیپلین در جان/امیر آذر


14-10-2025
بخش هنر و زندگی
42 بار خواندە شدە است

بە اشتراک بگذارید :

artimg

ناصر تقوایی؛ شرافت در قاب، دیسیپلین در جان

در سینمای ایران، گاه نام‌هایی می‌درخشند که بیش از اثر، روح و منش خود را به تاریخ سپرده‌اند. ناصر تقوایی از همین تبار است؛ از آنان که دوربین را تنها برای ثبت تصویر در دست نمی‌گیرند، بلکه برای تأمل در حقیقت انسان و زمانه‌اش. در روزگاری که شتاب و غوغای مصرف فرهنگی بر هنر چیره شده، یاد تقوایی یادآور دوره‌ای است که سینما با وجدان ساخته می‌شد. او نه‌تنها کارگردانی مؤلف بود، بلکه نمونه‌ای کم‌نظیر از انضباط،، حس مسئولیت، و شرافت حرفه‌ای در تمام معنای انسانی‌اش.

ناصر تقوایی در همان نخستین گام‌ها نشان داد که اهل تفکر است، نه اهل شهرت. در زمانی که بسیاری در پی بازتولید فرمول‌های موفق بودند، او به ریشه‌ها بازگشت؛ به ادبیات، به واقعیت اجتماعی، و به انسانِ درونِ قصه‌ها. شاید از همین روست که هر فیلم او، بوی جنوب می‌دهد، بوی خاک، کار، و صداقت.

ناصر تقوایی در سال ۱۳۲۰در آبادان، شهری صنعتی، پرجنب‌وجوش و چندفرهنگی زاده شد. در گذشت ۲۲مهرماه ۱۴۰۴،اری همین امروز!

فضای بندری و تماس زودهنگام با جهانِ بیرون از مرزها، در جان او دانه‌ی نگاهِ واقع‌گرا و مردم‌محور را کاشت. او از دل مستندسازی برآمد — همان مدرسه‌ی بی‌ادعای حقیقت‌جویی. آثار مستندش چون باد جن و نخل نمونه‌هایی درخشان از مشاهده‌ی دقیق و بی‌قضاوت واقعیت‌اند. در این فیلم‌ها نه ادعای روشنفکری است و نه احساسات‌گرایی، بلکه یک حضور انسانی و مؤدبانه در برابر زندگی.

اما آنچه نام او را برای همیشه در ذهن نسل‌ها حک کرد، سریال دایی‌جان ناپلئون بود. اثری که از مرز یک اقتباس تلویزیونی گذشت و بدل به بخشی از حافظه‌ی جمعی ما شد. تقوایی در این سریال با دقتی جراحی‌گونه روابط اجتماعی، ذهنیت تاریخی، و طنز ایرانی را به تصویر کشید. او از رمان ایرج پزشکزاد تنها طرحی گرفت و جهانی آفرید که در آن هر شخصیت، از دایی‌جان تا مش‌قاسم، حامل گوشه‌ای از روان‌شناسی ایرانی بود. نگاه او در این اثر نه تمسخرآمیز بود و نه قضاوت‌گر؛ بلکه نگاهی عاشقانه و در عین حال تلخ به مردمی داشت که همواره میان توهم و واقعیت در نوسان‌اند.

“دایی‌جان ناپلئون” در دهه‌ای ساخته شد که تلویزیون ایران هنوز می‌توانست محصولی فرهنگی و ماندگار عرضه کند، و تقوایی در مقام کارگردان، با دقت نظامی و ظرافت شاعرانه، آن را به نقطه‌ای رساند که هنوز پس از دهه‌ها، معیار کیفیت در سریال‌سازی محسوب می‌شود. او برای هر صحنه، هر میزانسن، و حتی هر جمله‌ی دیالوگ، ساعت‌ها فکر می‌کرد. بازیگرانش گفته‌اند که در کار با تقوایی، چیزی به نام “تقریباً خوب” وجود نداشت. یا کامل بود، یا هیچ.تقوایی با آثاری چون آرامش در حضور دیگران، صادق کرده، ناخدا خورشید و کاغذ بی‌خط مسیر ویژه‌ی خود را در سینمای ایران تثبیت کرد.

فیلم آرامش در حضور دیگران (۱۳۴۹) یکی از نخستین نقدهای اجتماعی جدی در سینمای پیش از انقلاب بود. تقوایی با اقتباس از داستان غلامحسین ساعدی، فروپاشی درونی یک نظام فکری و اخلاقی را در قالب خانواده‌ای نظامی بازتاب داد. زبان او در این فیلم، زبانِ سکوت و فضاست؛ دوربینش نه شعار می‌دهد و نه تحمیل می‌کند. تنها می‌نگرد، بی‌هیاهو و با احترام.

در صادق کرده (۱۳۵۱) با بهره‌گیری از فضای جنوب و روایت حماسی، به اسطوره‌سازی از مردی پرداخت که قربانی خشونت و بی‌عدالتی است. فیلم، همزمان یادآور غرب وحشی و سنت‌های عشایری ایران بود و از این نظر یکی از نخستین تجربه‌های تلفیقی در سینمای ایران محسوب می‌شود.

اما نقطه‌ی اوج جهان سینمایی او، بی‌شک ناخدا خورشید (۱۳۶۵) است؛ اقتباسی آزاد از رمان “داشتن و نداشتن” ارنست همینگوی، که تقوایی آن را به زبان و جغرافیای جنوب ایران ترجمه کرد. در این فیلم، تمام ویژگی‌های سبکی او به کمال می‌رسد: قاب‌های دقیق، ریتم درونی آرام، دیالوگ‌های کم اما پرمعنا، و بازی‌های هدایت‌شده با انضباطی حیرت‌انگیز. ناخدا خورشید نه تنها یکی از بهترین اقتباس‌های ادبی در تاریخ سینمای ایران است، بلکه تصویری از مقاومت، شرافت، و ایمان انسانی در شرایط دشوار را ارائه می‌دهد — مفاهیمی که خودِ تقوایی در زندگی شخصی‌اش نیز نماینده‌شان بود.

فیلم کاغذ بی‌خط (۱۳۸۰) آخرین تجربه‌ی بلند او، گفت‌وگویی میان خیال و واقعیت، زن و مرد، نوشتن و زیستن است. در این اثر، تقوایی به نوعی خودنگری رسیده بود؛ مردی که سال‌ها نوشته و زیسته بود، اکنون به تماشای رابطه‌ای می‌نشست که میان دو ذهن گرفتار در تکرار روزمرگی جریان دارد. فیلم، آینه‌ای از سال‌های تأمل، سکوت و تنهایی بود.ناصر تقوایی تنها کارگردان نبود؛ آموزگارِ رفتار حرفه‌ای بود. دیسیپلین او در صحنه ضرب‌المثل بود. می‌گفت: “فیلم باید درست ساخته شود، حتی اگر ساخته نشود.” و این جمله به‌خوبی جوهر منش او را آشکار می‌کند. برای تقوایی، کار نیمه‌کاره یا شتاب‌زده، توهین به تماشاگر و به خودِ سینما بود.

در دوران پس از انقلاب، بسیاری از هم‌نسلان او برای سازش با شرایط، کیفیت را فدا کردند، اما او ترجیح داد سکوت کند تا سازش. شاید همین سکوت، بزرگ‌ترین فریاد او بود؛ فریاد شرافت هنرمندی که حاضر نشد نامش را خرج پروژه‌هایی کند که به روح کار بی‌اعتنا بودند.

او مسئولیت را نه تنها در برابر تهیه‌کننده یا تلویزیون، بلکه در برابر مردم و تاریخ حس می‌کرد. همین حس مسئولیت بود که باعث شد آثارش، حتی اگر کم باشند، در حافظه‌ی فرهنگی ما جاودان بمانند.

ناصر تقوایی را می‌توان آخرین بازمانده از نسلی دانست که در سینما به اخلاق هنری باور داشتند؛ نسلی که برایشان کارگردانی فقط شغف نبود، نوعی تعهد بود. او ثابت کرد که می‌توان با سکوت تأثیر گذاشت، با وقار اعتراض کرد، و با انضباط، شاعر بود.اکنون که او از میان ما رفته است، هرگاه صدای مش‌قاسم را در گوشه‌ای از حافظه می‌شنویم یا موج‌های خلیج فارس در قابِ ناخدا خورشید را به یاد می‌آوریم، درمی‌یابیم که تقوایی در واقع نرفته است. او در همان‌جا، میان قاب‌ها، میان جمله‌ها و میان وجدان سینمای ایران زنده است — مردی شریف، با دیسیپلینی آهنین و روحی آرام، که سینما را نه برای نمایش خود، بلکه برای نمایش انسان ساخت.

 

امیر آذر

۱۴ اکتبر ۲۰۲۵

 

اسم
نظر ...