جنبش زن زندگی آزادی:زمینه ها،جایگاه،پیامدها/کاوه دادگری
08-10-2025
بخش انقلابها و جنبشها
34 بار خواندە شدە است
بە اشتراک بگذارید :

جنبش زن زندگی آزادی:زمینه ها،جایگاه،پیامدها
[1]
زمینههای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی خیزش ۱۴۰۱
مقدمه
جنبش «زن، زندگی، آزادی» که در پاییز ۱۴۰۱ با مرگ مهسا (ژینا) امینی در بازداشت گشت ارشاد آغاز شد، نقطه عطفی در تاریخ معاصر ایران به شمار میآید. این جنبش نه صرفاً واکنشی به حجاب اجباری، بلکه تجلی انفجار انباشت تاریخی نارضایتیهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی بود که در جامعه ایرانی ریشه دوانده بود. برخلاف خیزشهای پیشین، این حرکت ماهیتی فراگیر، افقی و رادیکال یافت و توانست زنان، جوانان، اقلیتهای قومی و اقشار گوناگون اجتماعی را در شعاری مشترک گرد هم آورد. برای فهم چرایی و چگونگی این خیزش، باید سه سطح عمده از بسترهای تاریخی و ساختاری را بررسی کرد: زمینههای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی.
۱. زمینههای اجتماعی: تبعیض جنسیتی و شکاف نسلی
جامعه ایران طی چهار دههی گذشته شاهد شکلگیری نظامی حقوقی و سیاسی بوده است که بر پایهی تبعیض جنسیتی استوار است. از حجاب اجباری گرفته تا محدودیتهای گسترده در زمینههای اشتغال، تحصیل، حقوق خانواده و مشارکت اجتماعی، زنان همواره تحت فشار مستقیم دستگاههای سرکوب قرار داشتهاند. مرگ مهسا امینی تنها نماد یک نظام سرکوبگر بود که بدن و زندگی زنان را عرصهی کنترل سیاسی ساخته است.
از سوی دیگر، شکاف عمیق نسلی میان جوانان و ساختار حاکم، نقش مهمی در شعلهور شدن اعتراضات داشت. نسلهای جدید که در دهههای ۷۰، ۸۰ و ۹۰ خورشیدی متولد شدهاند، با جهان شبکهای و جهانیشده ارتباط مستقیم دارند. این نسل، ارزشها و سبک زندگی خود را بر مبنای آزادی فردی، برابری جنسیتی و خودمختاری شخصی تعریف میکند؛ امری که با نظم رسمی به شدت در تضاد قرار دارد. در چنین شرایطی، تنش میان نسل جوان و نهادهای حاکمیتی نه صرفاً بر سر حجاب، بلکه بر سر حق انتخاب شیوهی زندگی شکل گرفت.
همچنین تجربهی اعتراضات سرکوبشدهی سالهای ۱۳۸۸، دی ۱۳۹۶ و آبان ۱۳۹۸ در حافظهی جمعی جامعه انباشته شد. این تجربهها نشان دادند که مسیر اصلاحطلبانهی درونحکومتی بسته است و تنها حرکتهای ریشهای میتوانند امکان تغییر را فراهم آورند. بدین ترتیب، جنبش ۱۴۰۱ نه ادامهی خطی اعتراضات گذشته، بلکه جهشی کیفی در مسیر تقابل مستقیم با کل نظم موجود بود.
۲. زمینههای اقتصادی: بحران معیشت و نابرابری ساختاری
در کنار عوامل اجتماعی، بحرانهای اقتصادی نقشی تعیینکننده در بروز خیزش ایفا کردند. ایران در سالهای منتهی به ۱۴۰۱ با یکی از شدیدترین دورههای تورم، کاهش ارزش پول ملی و بیکاری گسترده روبهرو بود. زنان و جوانان، بهویژه در شهرهای کوچک و مناطق حاشیهای، نخستین قربانیان این بحران بودند.
تحریمهای بینالمللی و سوءمدیریت ساختاری، نه تنها اقتصاد کشور را به رکود کشاند، بلکه باعث تشدید فساد سیستماتیک و رانتخواری شد. در نتیجه، شکاف طبقاتی افزایش یافت و اقشار میانی که زمانی ثبات نسبی داشتند، به سرعت به زیر خط فقر سقوط کردند. چشمانداز اقتصادی تیره و تار، امید به آینده را در میان جامعه از میان برد.
همزمان، سیاستهای اقتصادی دولت، که در بسیاری موارد نابرابری را تشدید میکرد، باعث شد جنبشهای اجتماعی از سطح مطالبات صنفی فراتر روند. بدین ترتیب، اعتراضات معیشتی با مطالبات سیاسی و آزادیخواهانه پیوند خوردند و زمینهی شکلگیری جنبشی فراگیر را فراهم آوردند.
۳. زمینههای فرهنگی: خودآگاهی جنسیتی و شکاف ارزشها
بُعد فرهنگی جنبش «زن، زندگی، آزادی» شاید مهمترین مؤلفهی آن باشد. در دو دههی اخیر، گفتمان حقوق زنان و فمینیسم، چه از طریق کنشگری داخلی و چه از مسیر شبکههای جهانی، در ایران گسترش یافت. زنان جوان بیش از پیش بر حق مالکیت بر بدن، آزادی پوشش و مشارکت برابر اجتماعی تأکید کردند.
رسانههای اجتماعی در این میان نقشی اساسی داشتند. این فضاها امکان بازگویی تجربههای فردی از سرکوب، تبعیض و خشونت را فراهم آوردند و شبکهای افقی از همبستگی را به وجود آوردند. بر خلاف رسانههای رسمی، فضای مجازی بستری برای گردش آزاد اطلاعات و سازماندهی سریع اعتراضات شد.
علاوه بر این، جنبش با شعار «ژن، ژیان، ئازادی» پیوندی نمادین میان مطالبات جنسیتی و مطالبات قومی برقرار کرد. برخاستن این شعار از کردستان و گسترش آن به سراسر ایران نشان داد که جنبش توانسته است مرزهای هویتی، قومی و جنسیتی را در یک خواست مشترک برای آزادی و زندگی بهتر درنوردد.
شکاف ارزشها نیز بُعدی کلیدی دارد. در حالی که حاکمیت همچنان بر الگوهای دینی و سنتی پافشاری میکند، نسل جوان ارزشهای سکولار، فردگرایانه و مبتنی بر آزادی انتخاب را مبنا قرار داده است. این گسست فرهنگی، جنبش را به رویارویی مستقیم با بنیانهای ایدئولوژیک نظم سیاسی سوق داد.
جمعبندی
جنبش «زن، زندگی، آزادی» محصول تلاقی سه بحران عمیق اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی بود. تبعیض ساختاری علیه زنان، شکاف نسلی و تجربهی سرکوبهای گذشته، جامعهای آمادهی انفجار ساخته بود. بحران اقتصادی و نابرابریهای فزاینده، چشمانداز زندگی را تیره کرده و امید به بهبود از طریق سازوکارهای رسمی را از میان برده بود. در کنار اینها، خودآگاهی فرهنگی و جنسیتی جدید، همراه با شبکههای اجتماعی، زمینهی بروز گفتمانی تازه را فراهم آورد.
مرگ ژینا امینی تنها جرقهای بود که این انباشت تاریخی را منفجر ساخت. از این رو، جنبش ۱۴۰۱ را باید نه رویدادی مقطعی، بلکه لحظهای تاریخی دانست که در آن جامعه ایران خواست آزادی، برابری و کرامت انسانی را به شیوهای فراگیر و رادیکال فریاد زد. این جنبش، فارغ از سرکوبهای بعدی، چشمانداز جدیدی از امکان تغییرات بنیادی را در حافظهی جمعی ایرانیان تثبیت کرده است.
جایگاه و نقش و پیامدهای جنبش زن زندگی آزادی
جایگاه و نقش و پیامدهای جنبش زن زندگی آزادی در آگاهی اجتماعی و بحران سیاسی کنونی رژیم چه میباشد؟
برای پاسخ، باید سه سطح را از هم تفکیک کنیم: جایگاه جنبش در تاریخ اجتماعی ایران، نقش آن در تحول آگاهی جمعی، و پیامدهایش برای بحران سیاسی رژیم. در ادامه تحلیلی جامع ارائه میکنم:
۱. جایگاه جنبش در تاریخ اجتماعی ایران
جنبش «زن، زندگی، آزادی» (۱۴۰۱) نقطهی گسستی جدی در تاریخ جنبشهای اعتراضی ایران محسوب میشود. پیش از آن، اعتراضات عمدتاً یا معطوف به مطالبات انتخاباتی و اصلاحات سیاسی (۱۳۸۸) بودند یا بر مسائل اقتصادی و معیشتی تمرکز داشتند (دی ۱۳۹۶ و آبان ۱۳۹۸). اما جنبش ۱۴۰۱ از همان آغاز، ماهیت فراگیر، فرهنگی-سیاسی و وجودی داشت:
زنان نه فقط بهعنوان کنشگر، بلکه بهعنوان سوژهی مرکزی و پرچمدار جنبش ظاهر شدند.
شعار «ژن، ژیان، ئازادی» ترکیب رادیکالی از آزادی جنسیتی، حق زندگی و حق تعیین سرنوشت جمعی را بیان میکرد.
این جنبش مرزهای قومی و جغرافیایی را درنوردید و به تجربهای ملی و حتی جهانی بدل شد.
از این منظر، جنبش «زن، زندگی، آزادی» را میتوان نقطهی عطفی در تاریخ جنبشهای اجتماعی ایران دانست که بازتعریف تازهای از آزادی و برابری را به صحنه آورد.
۲. نقش جنبش در تحول آگاهی اجتماعی
این خیزش تأثیر عمیقی بر آگاهی جمعی و سیاسی جامعه گذاشت:
مرکزیت زنان: برای نخستین بار، زنان بهعنوان پیشگامان مبارزه جمعی، نه در حاشیه بلکه در متن آگاهی اجتماعی قرار گرفتند. این تجربه آگاهی جنسیتی را به سطحی عمومی و سراسری ارتقا داد.
پیوند آگاهی فردی و جمعی: مسئلهای که از بدن و پوشش فردی آغاز شد، به مطالبهای برای تغییر ساختار کلان قدرت بدل گردید. این گذار نشان داد که آزادی فردی و آزادی سیاسی جداییناپذیرند.
شکستن ترس: حضور گسترده جوانان و نوجوانان در خیابانها، همراه با شیوههای نوین اعتراض (از دیوارنویسی تا شعارهای شبانه و مقاومت مدنی)، باعث شد «ترس از قدرت» تا حد زیادی در جامعه فروبپاشد.
گسترش همبستگی: پیوند میان زنان، جوانان، اقوام (بهویژه کردها و بلوچها) و اقشار فرودست، آگاهی تازهای از امکان همبستگی در برابر نظم موجود آفرید.
به بیان دیگر، این جنبش آگاهی اجتماعی را از سطح پراکنده و صنفی به سطحی سیاسی و وجودی ارتقا داد و چشماندازی از تغییرات بنیادین را در حافظه جمعی تثبیت کرد.
۳. پیامدها برای بحران سیاسی رژیم
جنبش ۱۴۰۱ بحران سیاسی رژیم را به مرحلهی تازهای وارد کرد:
تزلزل مشروعیت ایدئولوژیک: رژیم همواره بر پایهی کنترل بدن زنان و ایدئولوژی دینی مشروعیت خود را بازتولید میکرد. با به چالش کشیده شدن این محور، بنیان نمادین و ایدئولوژیک قدرت دچار فرسایش جدی شد.
تشدید شکاف دولت–ملت: سرکوب گسترده و خشونت عریان حکومت علیه معترضان، شکاف بیسابقهای میان حاکمیت و جامعه ایجاد کرد. از این پس، امکان بازسازی اعتماد عمومی تقریباً از میان رفته است.
بحران بازتولید سیاسی: حکومت برای مهار بحران، همزمان به سرکوب عریان، تبلیغات ایدئولوژیک و وعدههای اصلاحی متوسل شد، اما هیچکدام نتوانستند کارکرد مؤثری داشته باشند. این نشانگر ورود نظام به چرخهای از بحران دائمی بازتولید مشروعیت است.
اثر منطقهای و جهانی: جنبش ۱۴۰۱ نه تنها نگاه جهانی را به مسئلهی زنان و آزادی در ایران جلب کرد، بلکه الهامبخش جنبشهای مشابه در منطقه شد. این امر فشار بینالمللی بر رژیم را نیز تشدید کرد.
جمعبندی
جنبش «زن، زندگی، آزادی» را میتوان نقطهی گسست تاریخی دانست که آگاهی اجتماعی ایرانیان را به سطحی نوین ارتقا داد. این جنبش به زنان و نسل جوان نقش سوژهی سیاسی مرکزی بخشید، ترس عمومی را در هم شکست و همبستگی تازهای میان گروههای اجتماعی ایجاد کرد. پیامد آن برای رژیم، ورود به بحرانی ساختاری است که نه تنها اقتصادی یا دیپلماتیک، بلکه عمیقاً سیاسی و ایدئولوژیک است.
به همین دلیل، حتی اگر سرکوب خیابانی توانسته باشد موقتاً شعلههای جنبش را خاموش کند، اثر آن بر آگاهی اجتماعی و فرسایش مشروعیت سیاسی حاکمیت بازگشتناپذیر است.
[3]
برندگان و بازندگان این جنبش چه کسانی بودند؟
پرسش دربارهی «برندگان و بازندگان» جنبش زن، زندگی، آزادی بسیار مهم است، چون نشان میدهد این خیزش—اگر به تغییر سیاسی فوری منجر نشده باشد—چه کسانی را توانمند و چه نیروهایی را تضعیف کرده است. پاسخ را میتوان در سه سطح جامعه، حاکمیت، و نیروهای سیاسی/اجتماعی بررسی کرد:
۱. برندگان
الف) در سطح اجتماعی
زنان و جوانان: اصلیترین برندگان جنبش، زنانی بودند که برای نخستین بار در تاریخ معاصر ایران در جایگاه سوژهی مرکزی مبارزه ظاهر شدند. حتی با وجود سرکوب، دستاورد نمادین و هویتی عظیمی به دست آمد: طرح مطالبات جنسیتی در سطح ملی و تثبیت جایگاه زنان بهعنوان پیشگام تغییر.
نسل جدید (دهههای ۷۰ تا 80 موسوم به نسل زد ): این نسل نشان داد که نیرویی تازه با جسارت، خلاقیت و بیاعتنایی به خطوط قرمز حکومتی است. تجربهی مقاومت و مبارزه، هویت جمعی و اعتمادبهنفس تازهای برای این نسل بههمراه آورد.
اقلیتهای قومی (بهویژه کردها و بلوچها): شعار «ژن، ژیان، ئازادی» از دل سنت مبارزاتی کردستان برخاست و به شعار ملی بدل شد. این امر باعث شد فرهنگ و هویت اقلیتها به بخشی از حافظهی مبارزاتی کل کشور بدل شود.
ب) در سطح فرهنگی و سیاسی
گفتمان آزادی و برابری: برندهی بزرگ دیگر، گفتمانی است که آزادی فردی (حق بر بدن و سبک زندگی) را با آزادی سیاسی و اجتماعی پیوند زد. این گفتمان، حتی در شرایط سرکوب، در جامعه ماندگار شد.
همبستگی جهانی: جنبش توجه بیسابقهی افکار عمومی جهان را به وضعیت ایران جلب کرد و پیوندی میان مبارزات داخل و حمایتهای جهانی ایجاد نمود.
۲. بازندگان
الف) در سطح حاکمیت
مشروعیت ایدئولوژیک رژیم: حکومت که هویت خود را بر کنترل بدن زنان و ارزشهای دینی بنا کرده بود، در مرکز این جنبش به چالش کشیده شد. از این منظر، یکی از بازندگان اصلی همان بنیان ایدئولوژیک جمهوری اسلامی است.
نهادهای سرکوب (گشت ارشاد و نیروهای انتظامی): مرگ مهسا امینی نشان داد این نهادها به نماد نفرت عمومی بدل شدهاند. حتی اگر ظاهراً پابرجا باشند، در سطح اجتماعی مشروعیتشان کاملاً از بین رفته است.
جریانهای اصلاحطلب حکومتی: این جریانها که سالها با وعدهی «اصلاح تدریجی» جامعه را مهار میکردند، در جنبش ۱۴۰۱ کاملاً بیاعتبار شدند. جامعه دریافت که اصلاح درونساختاری ناکام است.
ب) در سطح اجتماعی
طبقهی متوسط محافظهکار: بخشی از اقشار میانی که معمولاً ثبات و آرامش را ترجیح میدادند، با سرکوب گسترده و بحران اقتصادی، موقعیت و نفوذ اجتماعیشان تضعیف شد. آنها نه توانستند رژیم را حفظ کنند، نه توانستند از جنبش حمایت کامل داشته باشند.
گفتمان دینی رسمی: ارزشهای تحمیلشدهی حکومتی در حوزهی پوشش، سبک زندگی و هویت جنسیتی بیش از هر زمان دیگری بیاعتبار شدند.
۳. پیامد کلی
بهطور خلاصه:
برندگان: زنان، نسل جوان، اقلیتهای قومی و گفتمان آزادی و برابری.
بازندگان: رژیم بهعنوان کل ساختار قدرت، بهویژه نهادهای سرکوب و ایدئولوژی دینی رسمی؛ جریانهای اصلاحطلب وابسته به حاکمیت؛ و اقشاری از جامعه که به حفظ وضع موجود دل بسته بودند.
[4]
علل عدم توانایی جنبش در تبدیل آن به یک جنبش انقلابی در مقیاس ملی
جنبش «زن، زندگی، آزادی» در پاییز ۱۴۰۱ نقطهی عطفی در تاریخ معاصر ایران بود. این خیزش، برخاسته از قتل مهسا (ژینا) امینی در بازداشت گشت ارشاد، نه تنها در سطح ملی بلکه در سطح جهانی پژواک یافت. زنان و جوانان در خط مقدم قرار گرفتند، شعار «ژن، ژیان، ئازادی» از کردستان تا تهران و زاهدان گسترش یافت و برای نخستین بار، آزادی فردی و برابری جنسیتی به کانون یک جنبش سراسری بدل شد. دستاوردهای نمادین، فرهنگی و سیاسی این جنبش انکارناپذیرند: شکستن ترس عمومی، ارتقای آگاهی جنسیتی و سیاسی، و بیاعتبار شدن مشروعیت ایدئولوژیک رژیم.
با این همه، جنبش نتوانست به مرحلهی انقلابی سراسری گذر کند و رژیم را از پای درآورد. پرسش محوری این است: علت انفعال بخشی از جامعه و عدم حرکت تودهای گسترده در پشتیبانی از این جنبش چه بود؟ برای پاسخ، باید مجموعهای از عوامل عینی و ذهنی، و نیز راهبردهای رژیم در بازتولید انفعال را بررسی کرد.
۱. عوامل عینی: ساختار سرکوب و شرایط مادی
الف) سرکوب عریان و خشونت سیستماتیک
از نخستین روزهای خیزش، رژیم با شدیدترین سطح خشونت پاسخ داد: تیراندازی مستقیم به معترضان، کشتار در شهرهایی چون زاهدان و مهاباد، بازداشتهای انبوه، شکنجه، اعدامهای سریع و نمایش قدرت امنیتی. چنین خشونتی، اگرچه هزینهی سیاسی سنگینی برای رژیم داشت، اما مانع گسترش آزادانهی جنبش شد. بخش بزرگی از مردم، بهویژه در شهرهای کوچک یا حاشیهای، از بیم جان و امنیت خانوادهها امکان حضور مستمر نیافتند.
ب) بحران معیشتی و فرسودگی اجتماعی
جامعه ایران در آستانهی خیزش ۱۴۰۱ با بحران اقتصادی عمیقی دستوپنجه نرم میکرد: تورم افسارگسیخته، بیکاری، کاهش ارزش پول ملی و فروپاشی معیشت. اقشار فرودست بیش از همه گرفتار بقا بودند. این وضعیت انرژی و توان مادی برای مشارکت در اعتراضات بلندمدت را کاهش داد. همدلی با جنبش فراگیر بود، اما توان تبدیل آن به کنش پایدار در خیابان محدود شد.
ج) فقدان سازمانیابی پایدار
جنبش «زن، زندگی، آزادی» خودجوش و افقی بود. این ویژگی، در بسیج سریع اولیه مزیت داشت؛ اما برای تداوم و گسترش، نیاز به شبکههای سازمانیافته داشت: شوراهای محلی، کمیتههای هماهنگی، یا اتحادیههای مستقل کارگری. سرکوب تاریخی نهادهای مستقل و فقدان تشکلیابی پایدار سبب شد جنبش در برابر فرسایش و پراکندگی آسیبپذیر باشد.
د) شکافهای اجتماعی و منطقهای
با وجود همبستگی گسترده، شکافهای طبقاتی، قومی و منطقهای همچنان عمیق باقی ماندند. رژیم توانست با امنیتیکردن مناطق کردستان و بلوچستان، بخشی از جنبش را محلی جلوه دهد و مانع اتصال کامل اعتراضات در سراسر کشور شود. بهعلاوه، بخشهایی از طبقهی متوسط شهری با تردید به پیوستن فعال نگریستند، چرا که هزینهی سرکوب را سنگین میدیدند.
۲. عوامل ذهنی: آگاهی، تجربهی تاریخی و فقدان بدیل روشن
الف) فقدان چشمانداز و آلترناتیو منسجم
جنبش حامل ارزشهای روشن آزادی و برابری بود، اما برنامهای عملی و بدیلی سیاسی-اجتماعی برای جایگزینی رژیم ارائه نکرد. تودههای منفعل یا مردد، در غیاب چنین چشماندازی، به پیوستن فعال تمایل نشان ندادند. تجربههای تاریخی نشان دادهاند که جنبشها برای تبدیل شدن به انقلاب، نیازمند چشمانداز سازمانیافته و افق جایگزیناند.
ب) ترس از هرجومرج و تکرار تجربهی انقلاب ۱۳۵۷
خاطرهی انقلاب ۵۷ و پیامدهای آن همچنان در حافظهی جمعی جامعه حضور دارد. بسیاری بیم داشتند که سقوط سریع نظام، بدون بدیل روشن، به فروپاشی یا جنگ داخلی منجر شود. رژیم نیز آگاهانه این ترس را تغذیه کرد: با تبلیغ «ایران سوریه میشود» یا «کشور در آستانه تجزیه است» توانست بخشی از جامعه را منفعل یا بیطرف نگاه دارد.
ج) ضعف و پراکندگی اپوزیسیون
نیروهای اپوزیسیون، چه در داخل و چه در خارج، از انسجام و همگرایی بیبهره بودند. اختلافات سیاسی و ایدئولوژیک، رقابتهای شخصی و عدم توانایی در ارائهی بدیل مشترک، سبب شد جنبش نتواند از یک پشتوانهی سیاسی-سازمانی منسجم برخوردار باشد. این پراکندگی، اعتماد بخشی از مردم را نیز کاهش داد.
۳. نقش رژیم در بازتولید انفعال
الف) ترکیب سرکوب سخت و کنترل نرم
رژیم تنها به خشونت متوسل نشد، بلکه همزمان از ابزارهای «کنترل نرم» نیز بهره برد:
پرداخت یارانهها و بستههای حمایتی برای خرید زمان،
بهرهگیری از رسانههای حکومتی برای هراسافکنی از آینده،
تبلیغات ایدئولوژیک بر پایهی امنیت و تمامیت ارضی.
ب) کشاندن جنبش به فرسایش
رژیم با ایجاد فضای پرهزینهی اعتراض و طولانیکردن روند سرکوب، جنبش را فرسوده کرد. در شرایطی که بخش بزرگی از جامعه توان مادی و روانی محدود داشت، این تاکتیک توانست از تبدیل خیزش به یک انقلاب سراسری جلوگیری کند.
نتیجهگیری
جنبش «زن، زندگی، آزادی» اگرچه نتوانست رژیم را سرنگون سازد، اما آثار و پیامدهای عمیق و بازگشتناپذیری برجای گذاشت. این جنبش ترس عمومی را در هم شکست، آگاهی جنسیتی و سیاسی را ارتقا داد، مشروعیت ایدئولوژیک رژیم را فرسایش داد و نشان داد که نسل جوان ایران خواهان تغییرات بنیادی است.
با این حال، عوامل متعددی مانع تبدیل آن به یک انقلاب سراسری شدند: سرکوب شدید، بحران معیشتی و فرسودگی تودهها، فقدان سازمانیابی پایدار، شکافهای اجتماعی، فقدان چشمانداز روشن و انسجام در اپوزیسیون، و نقش رژیم در بازتولید انفعال.
این ترکیب از عوامل سبب شد بخش بزرگی از جامعه، هرچند همدل با جنبش، در عمل منفعل بماند و به حرکت انقلابی ملی نپیوندد. اما تجربهی ۱۴۰۱ نه پایان، بلکه آغاز مرحلهای تازه است. دستاوردهای آگاهی و شکستن ترس در حافظهی جمعی تثبیت شده و میتواند در آینده، در شرایط مساعدتر، زمینهساز خیزشهای رادیکالتر شود.
کاوه دادگری kavedadgari@gmail.com
5/10/2025 برابر 13 مهرماه 1404