چپ کمونیستی در درون انترناسیونال سوم/آمادئو بوردیگا
06-10-2025
بخش انقلابها و جنبشها
42 بار خواندە شدە است
بە اشتراک بگذارید :

آمادئو بوردیگا (Amadeo Bordiga)، ۱۹۲۶
چپ کمونیستی در درون انترناسیونال سوم
برگردان و مقدمهی تحلیلی ـ تاریخی:شوراها
مقدمهی تحلیلی ـ تاریخی
آماندولا بوردیگا و بحران انترناسیونال سوم:
نقدی بربلشویکیسازی و بوروکراتیزهشدن حزب جهانی پرولتاریا
سخنرانی بوردیگا در نهمین نشست پلنوم کمیتهی اجرایی انترناسیونال کمونیستی (۲۵ فوریهی ۱۹۲۶) از حیث تاریخی و نظری یکی از واپسین مواضع اصیل مارکسیسم انقلابی در درون کمینترن به شمار میآید. این متن نه صرفاً گزارشی از اختلافات درونی، بلکه بازتاب تلاقی دو روند متضاد است: از یکسو تثبیت دولت شوروی بهمثابه یک قدرت ملی در چارچوب مناسبات جهانی سرمایه، و از سوی دیگر، افول چشمانداز انترناسیونالیستی انقلاب پرولتری.
۱. بستر تاریخی و سیاسی
پس از شکست موج انقلابی ۱۹۱۹–۱۹۲۳ در اروپا، انترناسیونال کمونیستی با بحران راهبردی عمیقی روبهرو شد. در این مقطع، بورژوازی اروپا توانست پایههای نظم سرمایهداری را بازسازی کند، و انقلاب روسیه بهتنهایی در محاصرهی سرمایهی جهانی باقی ماند. کمینترن، که در آغاز ارگان همبستگی و جهتدهی به مبارزهی جهانی پرولتاریا بود، رفتهرفته به ابزاری در خدمت سیاست خارجی دولت شوروی بدل شد. سیاست موسوم به «بلشویکیسازی» (Bolshevisation) که از ۱۹۲۴ بهعنوان دکترین رسمی کمینترن اعلام شد، نه انتقال تجربهی انقلابی روسیه، بلکه تحمیل الگوی سازمانیای بود که وحدت ایدئولوژیک و اطاعت بیچونوچرا از مرکز را جایگزین بحث و نقد انقلابی درونحزبی میکرد.
در ایتالیا، جناح چپ مارکسیستی به رهبری آماندولا بوردیگا در برابر این روند ایستاد. بوردیگا، که در نخستین سالهای پس از جنگ از پایهگذاران حزب کمونیست ایتالیا (PCd’I) بود، از آغاز هشدار داده بود که «بلشویکیسازی» به معنای تبدیل حزب انقلابی به دستگاهی تابع دولت شوروی و انکار خودانگیختگی طبقاتی پرولتاریا است.
۲. مضمون نظری سخنرانی
در این سخنرانی، بوردیگا به نقد ریشهای ساختار درونی کمینترن و روابط آن با احزاب ملی پرداخت. او نشان داد که «مرکز بینالمللی» بهجای ایفای نقش هماهنگکننده، به صورت نیرویی مداخلهگر عمل میکند که با اتکا به اقتدار سیاسی حزب روسی، در همهی احزاب دخالت میکند و جناحهایی «مورد تأیید مرکز» میسازد. استعارهی مشهور او از «هرم وارونه» (the pyramid standing on its apex) تصویری دقیق از این وارونگی تاریخی است: سازمان جهانیای که به جای اتکا بر پایهی آگاه و زندهی طبقهی کارگر، بر نوک متزلزل بوروکراسی حزبی و ارادهی مرکز روسی ایستاده است.
بوردیگا در برابر این منطق معکوس، بر ضرورت بازگرداندن حزب جهانی پرولتاریا به پایهی واقعیاش تأکید میکند: بر خودِ مبارزهی طبقاتی کارگران در هر کشور، و بر استقلال نظری و سازمانی آنان از هر دولت و منافع ملی. از نظر او، انضباط حزبی نه پیششرط، بلکه نتیجهی رشد آگاهی و همجهتی واقعی درون طبقه است؛ و هنگامی که اختلافات و «فراکسیونها» پدید میآیند، باید آنها را نه بیماری، بلکه نشانهای از خطاهای نظری و تاکتیکی رهبری دانست.
۳. مسئلهی روسیه و جهانیشدن بوروکراسی
بوردیگا، ضمن دفاع از انقلاب اکتبر، هشدار میدهد که پیوند انترناسیونال سوم با دولت شوروی، بدون یک رابطهی انتقادی و متقابل، به تضعیف استراتژی انقلابی جهانی خواهد انجامید. او تصریح میکند که مسئلهی سیاست دولت شوروی ــ بهویژه در قبال دهقانان و طبقات میانی ــ نمیتواند در چارچوب محدود روسیه حل شود، بلکه باید در پرتو پراتیک جهانی پرولتاریا بررسی گردد. این سخن در شرایطی گفته میشد که استالین و بوروکراسی حزبی در حال تحکیم اقتدار خود و سرکوب همهی گرایشهای انتقادی، از جمله جناح بوردیگایی در ایتالیا و اپوزیسیون چپ در روسیه بودند.
۴. جایگاه نظری و میراث تاریخی
سخنرانی بوردیگا، واپسین دفاع نظری از اصل «استقلال تاریخی حزب جهانی پرولتاریا» در درون ساختار رسمی کمینترن است. او، در برابر انحطاط تدریجی کمینترن به ارگان سیاست دولتی شوروی، بر تداوم سنت مارکسیستیِ شوراگرایانهای پای فشرد که حزب را نه ابزار قدرت، بلکه تجسد آگاهی جمعی طبقه میدانست.
در حالی که گرایش گرامشی–تولیاتی در ایتالیا با پذیرش کامل «تزهای لیون» و مدل بلشویکیسازی، به سازگاری با خط رسمی کمینترن تن داد، بوردیگا آخرین صدای مقاومتی بود که از درون خود جنبش کمونیستی، نسبت به تبدیل انقلاب جهانی به دولت ملی هشدار میداد.
۵. جمعبندی
این سخنرانی، که در پلنوم ۱۹۲۶ ایراد شد، بهحق نقطهی گسست تاریخی میان مارکسیسم انقلابی و کمونیسم دولتی است. از این پس، بوردیگا و یارانش به حاشیه رانده شدند و «چپ کمونیستی ایتالیا» مسیر خود را بهمثابه گرایشی مستقل و منتقد ادامه داد. اما اهمیت نظری این متن در آن است که بنیانی انتقادی برای بازخوانی کل تجربهی قرن بیستم فراهم میکند: از استالینیسم تا فروپاشی شوروی و تداوم مسئلهی سازمانیابی شورایی پرولتاریا در جهان معاصر.
شوراها
مقدمه دوم:
بوردیگا در ششمین نشست توسعهیافتهی کمیتهی اجرایی انترناسیونال کمونیستی
«از آنجا که انقلاب روسیه نخستین مرحلهی بزرگ انقلاب جهانی است، این انقلاب، انقلاب ما نیز هست. مسائل آن، مسائل ماست؛ و هر مبارز انترناسیونال انقلابی نه تنها حق، بلکه وظیفه دارد که در حل آنها همکاری کند.»
ـ آمادئو بوردیگا، جلسهی بیستم، ۱۵ مارس ۱۹۲۶
هفتاد سال پیش، موج کشمکشها و خیزشهای پرولتاریایی که به جنگ جهانی نخست پایان داده بود، تقریباً فروکش کرده بود. پرولتاریای روسیه، بهجای آنکه با برپایی یک جمهوری شورایی در سراسر اروپا و فراتر از آن پشتیبانی و تقویت شود، در انزوایی دردناک رها شد. امروز، با نگاهی تاریخی، بهروشنی میتوان دید که آنچه از انقلاب بزرگ روسیه باقی ماند، تنها اسکلت حزبی انقلابی و قهرمان بود که اینک به بازوی مرکزی دستگاه دولتیای خشن بدل میشد. دو سال پس از مرگ لنین، استالین بهسرعت در مسیر تثبیت خود بهعنوان تنها رهبر بلامنازع حزب و دولت پیش میرفت.
از کنگرهی دهم حزب در سال ۱۹۲۱ ــ همزمان با قیام کرونشتات و آغاز سیاست اقتصادی نو (NEP) ــ تشکیل جناحها بهطور رسمی در حزب روسیه ممنوع اعلام شده بود. تا سال ۱۹۲۶، هرگونه بحث سیاسی واقعی دربارهی مسئلهی کلیدیِ «چه بر سر انقلاب آمده است؟» و «چشمانداز طبقهی کارگر چیست؟» بهطور کامل خفه شده بود. فراخوانهایی برای «وحدت حزبی» و دخالت پلیس سیاسی جایگزین هر جدال نظری و سیاسی شده بود. در سطوح بالای حزب، نبردی پرمکر و بیرحم بر سر کنترل دستگاه حزبی میان استالین، تروتسکی و دیگر رهبران بلشویک قدیمی در جریان بود. در آغاز سال ۱۹۲۶ نوبت به زینوویف رسیده بود که با مانورهای استالین خاموش شود و «اپوزیسیون متحد» کوتاهمدتِ زینوویف، کامنف و تروتسکی تازه در حال شکلگیری بود.
این مسیر تأسفبار و ناخوشایند ضدانقلابی در روسیه، بازتابی داشت در درون خود انترناسیونال کمونیستی؛ جایی که از سال ۱۹۲۴، سیاست «بلشویزهکردن» احزاب عضو در عمل مترادف با تبدیل آنها به نسخههای مطیع و بیچونوچرای حزب روسیه بود. همراه با تئوریزهکردن «سوسیالیسم در یک کشور» از سوی استالین، این سیاست به ابزار اصلی برای بستن دهان چپ کمونیستی بدل شد. افزون بر آن، این روند هرگونه بحثی در بارهی رویدادهای درون خود روسیه را در چارچوب نهادی که قرار بود ارگان اجرایی حزب جهانی پرولتاریا باشد، مسدود کرد. انترناسیونال کمونیستی در حال تبدیل شدن به «کومینترن» (Comintern) بود: بازوی سیاست خارجی دولت روسیه.
ما به مناسبت هفتادمین سالگرد این رویدادها، بخشهایی از مداخلات آمادئو بوردیگا، سخنگوی چپ کمونیستی ایتالیا، را در جریان نشستهای ششمین اجلاس توسعهیافتهی کمیتهی اجرایی انترناسیونال کمونیستی (۱۷ فوریه تا ۱۵ مارس ۱۹۲۶) منتشر میکنیم. بوردیگا در این جلسات با بیانی پرشور، زوال سیاسی انترناسیونال را افشا کرد. او بهترتیب بر تاکتیکهای «جبههی متحد» و «دولت کارگری»، سیاست «بلشویزهکردن» و تعقیب جناحها تمرکز نمود، و درعینحال بر ضرورت بررسی سرنوشت انقلاب روسیه در سطح کل انترناسیونال تأکید ورزید.
بااینحال، او هرگز نتوانست این نکتهی آخر را در جلسات علنی بهطور کامل بپرورد — زیرا استالین از پیش مانع آن شده بود. تنها در یک نشست بسته میان استالین و هیئت ایتالیایی بود که بوردیگا توانست او را شگفتزده کند: پس از پرسشهایی دربارهی وضعیت نسبی پرولتاریا و دهقانان روس و ماهیت گرایشهای مخالف در درون حزب کمونیست، مستقیماً از او پرسید:
آیا «رفیق استالین بر این باور است که تحول وضعیت روسیه و مشکلات درونی حزب روسیه با روند توسعهی جنبش بینالمللی پرولتاریا پیوند دارد؟»
این پرسش پاسخ خشمآلود و پرمعنای «مرد بزرگ» را برانگیخت:
«هرگز تا کنون چنین پرسشی از من نشده بود. هرگز باور نمیکردم یک کمونیست بتواند چنین پرسشی بپرسد. خدا تو را ببخشد که چنین کردی!»
کنگرهی جهانی انترناسیونال در سال ۱۹۲۷ ــ آنگونه که بوردیگا در جمعبندی خود در نشست عمومی پیشنهاد داده بود ــ هرگز برگزار نشد. و بیتردید، هنگامی که ششمین کنگرهی کومینترن در سال ۱۹۲۸ برگزار گردید، هیچ بحثی نیز دربارهی «مسئلهی روسیه» در کار نبود.
با اینهمه، بوردیگا توانست نهتنها مواضع «چپ ایتالیا» را ــ چنانکه بهتازگی در کنگرهی حزب کمونیست ایتالیا بیان شده بود ــ طرح کند، بلکه موفق شد به مسئلهی محوریِ «سرنوشت روسیه» نیز بپردازد. هنگامی که بحث به «تزهایی دربارهی مسائل جاری جنبش کمونیستی بینالمللی» رسید، تنها صدای مخالف از سوی بوردیگا، به نمایندگی از چپ کمونیستی ایتالیا، بلند شد.
با وجود این موضعگیری شجاعانه، بوردیگا پس از بازگشت به ایتالیا عملاً از زندگی سیاسی کناره گرفت. در ادامهی سال ۱۹۲۶ تنها نوشتهی سیاسی او نامهای بود که در ماه اکتبر به کارل کورش (Karl Korsch) نوشت. در آنجا او استدلال میکرد که در تاکتیکهای «اپوزیسیون تروتسکی–زینوویف» در روسیه «عنصری از واقعبینی» وجود دارد، و توصیه میکرد که باید در برابر کومینترن با احتیاط عمل کرد، چرا که چپ «هنوز نیاز دارد ضربات بیشتری دریافت کند تا آمادهی گذار به تعرض آشکار شود». در نوامبر همان سال بازداشت و به جزیرهی «اوستیکا» (Ustica) تبعید شد و سپس تا پایان ۱۹۲۹ در «پونتسا» (Ponza) زندانی بود. تلاش «جریان چپ تبعیدی» (Left Fraction) ــ که در سال ۱۹۲۷ شکل گرفت ــ و نیز کوشش تروتسکی برای جلب او به همکاری در خارج از کشور، همه بینتیجه ماند. شعار شخصی و سیاسی بوردیگا شد: «صبر کن و ببین». او خود را بهکلی از فعالیت سیاسی، چه در ایتالیا و چه در سطح بینالمللی، کنار کشید. همانگونه که اونوراتو دامن (Onorato Damen) بعدها نوشت:
«رویدادهای سیاسی پس از آن، گاه با اهمیتی تاریخی، از کنار این تماشاگر مغرور گذشتند بیآنکه پژواکی در او برانگیزند: نزاع تروتسکی و استالین، پدیدهی استالینیسم، جریان ما (فرکسیون ما) که در تبعید ــ در فرانسه و بلژیک ــ سیاست و ایدئولوژی حزب لیورنو را ادامه داد؛ جنگ داخلی اسپانیا و جنگ جهانی دوم؛ و سرانجام پیوستن روسیه به جبههی جنگ امپریالیستی. نه واژهای، نه خطی از او...».
ازاینرو، وظیفهی تنظیم ترازنامهی انقلاب روسیه و پیامد ضدانقلابی جهانیاش بر دوش دیگران افتاد. اما این خود داستانی دیگر است. اگر تنها کنش سیاسی بوردیگا همان مداخلهاش در کومینترنِ سال ۱۹۲۶ بود، همان یک نیز سهمی ماندگار در بنیان نظری «چپ کمونیستی» برجای گذاشت.
*****
سخنرانی بوردیگا در نشست پنجم، ۲۳ فوریهی ۱۹۲۶
ما کمونیستها بهخوبی میدانیم که روند تاریخی رشد طبقهی کارگر ناگزیر به دیکتاتوری پرولتاریا میانجامد؛ اما این کنش باید تودههای گسترده را تحت تأثیر قرار دهد، و این تودهها را نمیتوان تنها از راه تبلیغات ایدئولوژیک ما بهدست آورد. به همان اندازهای که میتوانیم به شکلگیری آگاهی انقلابی تودهها یاری رسانیم، این کار را با قدرت موضعگیری و رفتارمان در هر مرحله از تحولات رویدادها انجام خواهیم داد. از همین روست که این موضعگیری نمیتواند ــ و نباید ــ در تضاد با دیدگاه ما نسبت به نبرد نهایی، یعنی همان هدفی باشد که حزب ما مشخصاً برای آن تأسیس شده است.
تحریک و تبلیغ پیرامون شعاری مانند «دولت کارگری» (workers’ government) تنها میتواند موجب سردرگمی در آگاهی تودهها ــ و حتی خود حزب و ستاد رهبری آن ــ گردد. ما از همان آغاز همهی اینها را نقد کردیم و در اینجا تنها به یادآوری کلی داوری خود در آن زمان بسنده میکنم.
وقتی انترناسیونال با خطاهایی که این تاکتیک برانگیخته بود روبهرو شد، و بهویژه پس از شکست اکتبر ۱۹۲۳ در آلمان، پذیرفت که دچار اشتباه شده است. این نه یک اتفاق جزئی، بلکه خطایی بود که امید ما را برای پیروزی در کشور بزرگ دیگری در کنار نخستین سرزمینِ پیروزِ انقلاب پرولتاریایی بر باد داد — امری که برای انقلاب جهانی ارزشی عظیم میداشت.
با اینهمه، تنها گفته شد که «لزومی به بازنگری ریشهای در تصمیمات کنگرهی چهارم نیست؛ فقط باید رفقایی را که در اجرای تاکتیک جبههی متحد خطا کردند کنار گذاشت و مسئولان را یافت». این مسئولان را در جناح راست حزب آلمان یافتند. هیچکس حاضر نبود بپذیرد که کل انترناسیونال در برابر این شکست مسئول است. بااینحال، تزها بازنگری شدند و فرمولبندی کاملاً تازهای برای مفهوم «دولت کارگری» ارائه گردید.
چرا ما با تزهای کنگرهی پنجم موافق نبودیم؟ از دید ما، این بازنگری کافی نبود؛ فرمولبندیهای تازه باید آشکارتر و قاطعتر بیان میشدند. اما مهمتر از همه، ما با تصمیمات کنگرهی پنجم مخالف بودیم زیرا این تصمیمات خطاهای اساسی را از میان نمیبرد؛ زیرا بر این باور بودیم که نباید مسئله را به پیگرد چند فرد محدود کرد، بلکه باید خودِ انترناسیونال دگرگون میشد. اما اکثریت حاضر نبود این راه سالم و شجاعانه را در پیش گیرد.
ما بارها نقد کردهایم که در محیط کارمان نوعی ذهنیت پارلمانتاریستی و دیپلماتیک در حال رشد است. تزها بسیار چپروانهاند، حتی کسانی که هدف حملهی آنها هستند، با آنها موافقت میکنند ــ چون میپندارند با این کار مصون خواهند ماند. اما ما ورای واژهها را نگریستیم و آنچه پس از کنگرهی پنجم رخ میداد پیشبینی کردیم؛ از همین رو نمیتوانستیم خود را خرسند اعلام کنیم.
بلشویزه سازی
مایلم در اینجا بر نکات زیر تأکید کنم: رفقا در بیش از یک مورد ناگزیر شدهاند به ضرورت یک تغییر اساسی در خطمشی خود اذعان کنند. نخستین بار، مسئلهی «کسب تودهها» درست درک نشده بود. بار دوم، مسئلهی «تاکتیک جبههی متحد» پیش آمد، و در کنگرهی سوم، بازنگری کاملی در خطمشی پیشین صورت گرفت. اما این همهی ماجرا نیست. در کنگرهی پنجم، و سپس در نشست توسعهیافتهی کمیتهی اجرایی در مارس ۱۹۲۵، بار دیگر تشخیص داده شد که اوضاع بهدرستی پیش نمیرود. گفته شد: شش سال از تأسیس انترناسیونال گذشته است، اما هیچیک از احزاب آن نتوانستهاند انقلاب را بهپیروزی برسانند. البته شرایط وخیمتر شده بود و ما اکنون با نوعی «ثبات نسبی سرمایهداری» روبهرو بودیم. با اینحال، تصریح گردید که بسیاری از جنبههای فعالیت انترناسیونال باید دگرگون شوند.
اما هنوز درک روشنی از آنچه باید انجام گیرد وجود نداشت؛ و در این میان، شعار «بلشویزهکردن» (Bolshevisation) مطرح شد. امری که خود مبهم و نامفهوم بود. یعنی چه؟ هشت سال از پیروزی بلشویکهای روس گذشته، و اکنون باید بپذیریم که سایر احزاب هنوز «بلشویکی» نیستند؟ که برای ارتقای آنان به سطح احزاب بلشویکی، نیاز به دگرگونیای ژرف وجود دارد؟ آیا هیچکس پیشتر متوجه این امر نشده بود؟
چرا در زمان کنگرهی پنجم ما علیه این شعار اعتراض نکردیم؟ زیرا هیچکس نمیتوانست با این گزاره مخالفت کند که احزاب دیگر باید به آن ظرفیت انقلابی دست یابند که پیروزی حزب بلشویک را ممکن ساخت. اما اکنون مسئله فراتر از یک شعار یا واژهی تبلیغاتی است. اکنون ما با واقعیتها و تجربهای عینی روبهرو هستیم و ناگزیر باید ترازنامهای از «بلشویزهکردن» تنظیم کنیم تا ببینیم در عمل چه معنایی یافته است.
من بر این باورم که این ترازنامه از چندین جنبه منفی است. مسئلهای که باید حل میشد، حل نشده است. روش «بلشویزهکردن» که در همهی احزاب بهکار گرفته شد، هیچگونه پیشرفتی برای آنان بههمراه نیاورده است. این مسئله را باید از چند منظر بررسی کنیم: پیش از هرچیز، از دیدگاه تاریخی.
ما تنها یک حزب داریم که به پیروزی دست یافته است — حزب بلشویک روسیه. نکتهی اساسی برای ما این است که همان راهی را دنبال کنیم که حزب روسی برای دستیابی به پیروزی پیمود؛ درست است، اما این کافی نیست. بیتردید مسیر تاریخی حزب روسیه نمیتواند واجد همهی ویژگیهای رشدی باشد که در انتظار احزاب دیگر است. حزب روسیه، در واقع، در شرایطی ویژه مبارزه کرد — در کشوری که هنوز خودکامگی فئودالی توسط بورژوازی سرمایهدار سرنگون نشده بود. میان سقوط خودکامگی فئودالی و تصرف قدرت توسط پرولتاریا، فاصلهای بسیار کوتاه وجود داشت، آنقدر کوتاه که نمیتوان این روند را با مسیری که انقلاب پرولتاریایی در دیگر کشورها باید طی کند، مقایسه نمود.
در روسیه زمانی کافی وجود نداشت تا بر ویرانههای دستگاه دولتی تزار و فئودال، یک دستگاه دولتی بورژوایی ساخته شود. از این رو، مسیر رویدادها در روسیه آن تجربهی بنیادیای را که برای شناخت چگونگی سرنگونی دولت مدرن، لیبرال، پارلمانی و سرمایهداری لازم داریم، در اختیار ما نمیگذارد — دولتی که سالهاست وجود دارد و از توان دفاعی عظیمی برخوردار است.
پس از بیان این تفاوتها، باید افزود که انقلاب روسیه با وجود همهی شرایط خاص خود، درستی دکترین، برنامه، و برداشت ما از نقش تاریخی طبقهی کارگر را تأیید کرد. از این لحاظ، پیروزی انقلاب روسیه و تحقق دیکتاتوری پرولتاریا بهدست حزب کمونیست، از دیدگاه نظری و ایدئولوژیک اهمیتی تعیینکننده دارد، چرا که مارکسیسم انقلابی در آن، تأیید تاریخی باشکوه خود را یافت. اما از نظر تاکتیکی، این کافی نیست.
ما باید بیاموزیم چگونه به دولت بورژوایی مدرن حمله کنیم — دولتی که نهتنها از نظر نظامی مقاومتر از خودکامگی تزار است، بلکه علاوه بر آن، از طریق بسیج ایدئولوژیک و آموزش انقیادگرانهی طبقهی کارگر بهدست بورژوازی از خود دفاع میکند. این مسئله در تاریخ حزب کمونیست روسیه مطرح نشده است.
اگر منظور از «بلشویزهکردن» آن باشد که گمان رود میتوان همهی مسائل استراتژیک مبارزهی انقلابی را از درون تجربهی انقلاب حزب روسی استخراج کرد، در این صورت، این برداشت از بلشویزهکردن نارسا و نادرست است. انترناسیونال باید درکی گستردهتر بیابد. باید راهحلهایی برای مسائل استراتژیک ما بیرون از تجربهی روسیه جستوجو کند. البته تجربهی روسیه باید تا سرحد امکان بهکار گرفته شود، هیچیک از ویژگیهایش نباید نادیده گرفته شود، و همواره باید در برابر چشمان ما باقی بماند، اما ما در عین حال به عناصری مکمل نیاز داریم که از تجربهی طبقهی کارگر در غرب سرچشمه میگیرند.
این است آنچه از منظر تاریخی باید دربارهی «بلشویزهکردن» گفته شود. تجربهی تاکتیکی در روسیه به ما نشان نداده است که چگونه باید با دموکراسی بورژوایی مبارزه کنیم؛ هیچ درکی از دشواریها و وظایفی که در مسیر تکامل مبارزهی پرولتاریا در پیش داریم به ما نداده است.
رژیم درونی حزب و انترناسیونال
اکنون میخواهم به بُعد دیگری از «بلشویزهکردن» بپردازم: رژیم درونی حزب و انترناسیونال کمونیستی (C.I.). در اینجا نیز کشف تازهای صورت گرفته است: گفته میشود آنچه تمام شاخههای ما از آن محروماند، همان انضباط آهنینی است که حزب بلشویک روسیه نمونهی آن است. ممنوعیتی مطلق علیه تشکیل دستهها و جناحها اعلام شده و مقرر گردیده است که تمام اعضای حزب، فارغ از دیدگاه خود، موظف به مشارکت در کار جمعیاند. من معتقدم که مسئلهی «بلشویزهکردن» در این عرصه نیز بهگونهای عوامفریبانه مطرح شده است.
اگر پرسش را اینگونه مطرح کنیم: «آیا هر کسی حق دارد جناح تشکیل دهد؟» پاسخ هر کمونیستی روشن است: «نه!» اما مسئله نمیتواند به این سادگی طرح شود. نتایج موجود نشان میدهند که روشهای بهکاررفته نه به نفع حزب بودهاند و نه به سود انترناسیونال. مسئلهی انضباط درونی و جناحها باید از دیدگاهی مارکسیستی، به شیوهای کاملاً متفاوت و پیچیدهتر بررسی شود. از ما پرسیده میشود: «شما چه میخواهید؟ آیا میخواهید حزب شبیه یک پارلمان باشد که در آن هر فرد حق دموکراتیک دارد برای کسب قدرت رقابت کند و اکثریت به دست آورد؟» اما این شیوهی طرح پرسش خطاست. اگر مسئله چنین طرح شود، تنها یک پاسخ ممکن است: بدیهی است که ما با چنین نظام مضحکی مخالفیم.
بیتردید باید حزبی کمونیستی داشته باشیم که کاملاً متحد باشد و اختلافات درونی و گروهبندیهای پراکنده را کنار بگذارد. اما این سخن نه یک آموزهی دگماتیک است و نه اصلی از پیشمقرر؛ بلکه هدفی است که در جریان رشد یک حزب کمونیستی راستین باید به آن دست یافت. این هدف فقط زمانی ممکن است که تمام پرسشهای ایدئولوژیک، تاکتیکی و سازمانی بهدرستی طرح و حل شوند. در درون طبقهی کارگر، مناسبات اقتصادیای که گروههای مختلف در آن زیست میکنند، تعیینکنندهی اقدامات و ابتکارات مبارزهی طبقاتیاند. نقش حزب سیاسی آن است که این اقدامات را، در جهت اهداف انقلابی طبقهی کارگر جهانی، گرد هم آورد و متحد کند.
وحدت درونی حزب، حذف اختلافات درونی و ناپدید شدن کشمکشهای جناحی، نشانهای است از آنکه حزب در مسیر درست انجام وظایف خود گام برمیدارد. اما اگر اختلاف نظرها وجود دارند، این خود نشانهی وجود خطاها در حزب است؛ نشان آنکه حزب توانایی مقابلهی ریشهای با گرایشهای انحطاطی جنبش کارگری را ندارد، گرایشهایی که معمولاً در لحظات بحرانی در وضعیت عمومی جامعه پدیدار میشوند. اگر مواردی از بیانضباطی مشاهده میشود، این نشانهای است از تداوم همین ضعف در حزب.
در حقیقت، «انضباط» نتیجه است، نه نقطهی آغاز؛ نه نوعی پایهی تزلزلناپذیر. افزون بر این، این واقعیت با ماهیت داوطلبانهی عضویت در سازمان ما سازگار است. از همینرو، نوعی «قانون کیفری حزبی» نمیتواند درمانگرِ بروز مکرر موارد بیانضباطی باشد.
در زمان اخیر، نوعی «رژیم ترور» در احزاب ما برپا شده است؛ نوعی ورزش سیاسی که هدفش مداخله، مجازات، نابودی است — و همهی اینها با نوعی رضایت خاطر، گویی همین امر آرمان زندگی حزبی است. مدافعان این «عملیات درخشان» حتی چنین میپندارند که این روش، نشانهی ظرفیت و انرژی انقلابی است.
من برعکس میاندیشم: انقلابیان حقیقی، اغلب همان رفقایی هستند که هدف این اقدامات فوقالعادهاند، و آنها را صبورانه تحمل میکنند تا مبادا حزب از هم بپاشد. من معتقدم این اتلاف نیرو، این ورزش حزبی، این کشمکش درونی هیچ نسبتی با کار انقلابی واقعی ندارد. روزی فراخواهد رسید که باید سرمایهداری را درهم شکنیم؛ آنگاه است که حزب باید نیروی انقلابی خود را نشان دهد. ما خواهان هرجومرج در حزب نیستیم، اما رژیمی از تلافیجوییهای پیدرپی را نیز نمیپذیریم، چراکه این خود نفی وحدت و انسجام حزبی است.
در حال حاضر اوضاع چنین است: رهبری مرکزی همیشه وجود دارد و میتواند هرچه میخواهد بکند، زیرا هرگاه علیه کسی که انتقاد میکند اقدام کند یا «دسیسه و مخالفت» را نابود سازد، همیشه حق با اوست. اما شایستگی در سرکوب شورش نیست، بلکه در آن است که شورشی وجود نداشته باشد. وحدت حزبی باید در نتایج بهدستآمده شناخته شود، نه در رژیمی از تهدید و ترور. بیگمان، در اساسنامهی حزب باید مجازاتهایی پیشبینی شود، اما آنها باید استثنا باشند، نه قاعدهای عمومی و جاری. اگر عناصر معینی آشکارا از مسیر مشترک منحرف شوند، باید اقداماتی علیهشان صورت گیرد. اما اگر رجوع به «کُد کیفری» به قاعده بدل شود، این بدان معناست که خود جامعه ناقص است. مجازات باید فقط در موارد استثنایی به کار رود، نه بهعنوان قانون، نه بهعنوان ورزش، و نه بهعنوان آرمان رهبری. اگر میخواهیم بلوکی منسجم بسازیم، باید این وضعیت تغییر یابد.
تزهایی که اینجا مطرح شدهاند چند جملهی زیبا در این زمینه دارند؛ اندکی آزادی بیشتر اعطا شده است — اما شاید این امتیاز بسیار دیرهنگام باشد.
شاید چنین تصور شده که میتوان اندکی آزادی به کسانی داد که از پیش «درهمشکسته» شدهاند و دیگر توان هیچ حرکتی ندارند. اما از تزها فاصله بگیریم و به واقعیت بنگریم: همواره گفته شده است که احزاب ما باید بر اصل «مرکزیت دموکراتیک» (Democratic Centralism) بنا شوند. شاید بهتر باشد اصطلاح دیگری جز «دموکراسی» بیابیم، اما این فرمول از خود لنین آمده است. پرسش این است که این «مرکزیت دموکراتیک» چگونه باید تحقق یابد؟ پاسخ آشکار است: از طریق انتخابپذیری تمام رفقای مسئول و مشورت با تودهی حزبی در مسائل کلیدی.
بدیهی است که در حزب انقلابی ممکن است استثناهایی وجود داشته باشد. ممکن است رهبری بگوید: «رفقا، در شرایط عادی از شما مشورت میکردیم، اما اکنون مبارزه با دشمنان وارد مرحلهای خطرناک شده و لحظهای نباید از دست برود، پس بدون مشورت اقدام میکنیم.»
اما خطر در آنجاست که ظاهری از مشورت داده شود، در حالیکه در واقع تصمیم از بالا گرفته شده است. این یعنی سوءاستفاده از کنترل رهبری بر دستگاه حزبی و مطبوعات. ما در ایتالیا میگفتیم که دیکتاتوری را میپذیریم، اما از روشهای «جولیتیایی» (به سبک دولتهای فریبکار بورژوایی ایتالیا) بیزاریم. مگر دموکراسی بورژوایی چیزی جز شیوهای از فریبکاری است؟ آیا این همان نوع «دموکراسی» است که در درون حزب به ما اعطا میشود؟ اگر چنین است، میگوییم که دیکتاتوری بهتر است، زیرا لااقل چهرهای ریاکارانه ندارد. آنچه باید برقرار شود، نوعی دموکراسی حقیقی است — دموکراسیای که در آن رهبری تنها برای اهداف درست از دستگاه حزبی بهره میبرد.
در غیر این صورت، نارضایتی و دلزدگی، بهویژه در میان کارگران، اجتنابناپذیر خواهد بود. ما به رژیمی سالم درون حزب نیاز داریم. کاملاً ضروری است که حزب بتواند دیدگاه خود را شکل دهد و آن را آشکارا بیان کند.
پدید آمدن یک جناح نشانهی وجود مشکلی در حزب است. برای درمان این بیماری، باید بهجای مبارزه با نشانهها، علل تاریخی پیدایش آن را جستوجو کرد؛ علتهایی که شکلگیری یا گرایش به تشکیل جناح را تعیین کردهاند. این علل در خطاهای ایدئولوژیک و سیاسی حزب نهفتهاند. جناحها خودِ بیماری نیستند، بلکه نشانهی آناند. اگر بخواهیم این بدن بیمار را درمان کنیم، نباید با نشانهها بجنگیم، بلکه باید سرچشمهی بیماری را بیابیم.
علاوه بر این، در بیشتر موارد آنچه وجود داشته نه سازمانهایی واقعی، بلکه گروههایی از رفقا بودهاند که هیچ تلاشی برای ساختن سازمانی جداگانه نداشتهاند. اینها صرفاً جریانهای فکری و گرایشهایی بودهاند که میخواستهاند در فعالیت عادی و جمعی حزب خود را بیان کنند. روشِ «شکار جناحها»، کارزارهای رسوایی، مراقبت پلیسی و بیاعتمادی به رفقا — که در واقع خود بدترین شکل جناحگرایی در سطوح بالای حزب را نشان میدهد — فقط میتواند وضعیت جنبش ما را وخیمتر سازد و هر گونه نقد عینی را به مسیر جناحی سوق دهد.
چنین روشهایی نمیتوانند وحدت درونی حزب را تضمین کنند؛ تنها نتیجهشان فلجکردن حزب و بیاثر ساختن آن است. بنابراین، دگرگونیِ ریشهای در این روشهای کار، کاملاً ضروری است.
اگر به این وضعیت پایان ندهیم، پیامدهای آن بسیار جدی خواهد بود.
دخالت مرکز انترناسیونال در امور شاخههای ملی در موارد متعدد نتایج نامطلوبی به بار آورده است. من علت را در شیوهی کار انترناسیونال، در مناسبات آن با شاخههای ملی و در نحوهی تشکیل ارگانهای رهبری این شاخهها میدانم. من همین انتقاد را در کنگرهی پیشین نیز مطرح کرده بودم. در ارگانهای رهبری و کنگرههای ما، همکاری جمعی واقعی وجود ندارد. مرکز انترناسیونال بهصورت نهادی بیگانه با شاخههای ما عمل میکند: در بحثهای درونی آنها دخالت میکند و در هر شاخه جناحی را برمیگزیند تا از آن پشتیبانی کند.
این مرکز در هر مسئلهای از سوی همهی شاخههای دیگر مورد حمایت قرار میگیرد، زیرا هرکدام از آنها امیدوارند که در نوبت خود از رفتار بهتری برخوردار شوند. گروهبندیهای رهبری بر پایهی چنین «معاملهگریهایی» شکل میگیرند. به ما گفته میشود که رهبری بینالمللی از هژمونی حزب روسیه ناشی میشود، و این امر با این واقعیت توجیه میگردد که آن حزب انقلاب را به پیروزی رسانده و مقر انترناسیونال نیز در خاک روسیه است. از اینرو تصمیمهایی که از سوی حزب روسیه پیشنهاد میشوند، باید از اهمیت ویژهای برخوردار باشند، چراکه آن حزب، رهبر ماست. اما در اینجا مسئلهای پدید میآید: حزب روسیه خود چگونه مسائل بینالمللی را حل میکند؟ این پرسشی است که ما کاملاً حق داریم آن را مطرح کنیم.
از زمان رویدادهای اخیر و بحثهای تازه، این نقطهی اتکای کل نظام دیگر ثبات پیشین خود را ندارد. در مباحث اخیر درون حزب روسیه، ما شاهد آن بودیم که رفقایی که هر دو مدعی درک یکسانی از لنینیسماند، و بیتردید هر دو بهطور برابر حق دارند به نام سنت انقلابی بلشویکی سخن گویند، هر یک نقلقولهایی از لنین علیه دیگری به کار میبرند و تجربهی روسیه را به نفع خویش تفسیر میکنند. من بیآنکه در محتوای بحث درگیر شوم، فقط میخواهم این واقعیت انکارناپذیر را ثبت کنم. در چنین شرایطی چه کسی در نهایت، دربارهی مسائل بینالمللی تصمیم خواهد گرفت؟ دیگر نمیتوان پاسخ داد: «گارد قدیم بلشویکی»، چراکه چنین پاسخی در عمل به نتایج متضاد منتهی میشود. بدینترتیب، نقطهی اتکای تمام این نظام از بررسی عینی میگریزد.
این بدان معناست که ضرورت دارد راهحلی دیگر جست. میتوان سازمان بینالمللی ما را به یک هرم تشبیه کرد. این هرم باید رأسی داشته باشد و اضلاعی که به سوی آن بالا میروند؛ چنین است نمای وحدت و تمرکز لازم ما. اما امروز، بر اثر تاکتیکهایمان، این هرم بهشکلی خطرناک بر نوک خود ایستاده است.
پس باید آن را وارونه کرد و دوباره بر پایهاش استوار ساخت تا ثبات یابد. نتیجهی ما در مورد مسئلهی «بلشویزهکردن» این است که نباید به اصلاحاتی سطحی یا فرعی بسنده کنیم، بلکه کل نظام باید از بالا تا پایین دگرگون شود.
اکنون به مسئلهی «دولتهای چپ» و وظایف آیندهمان میرسیم. این مجمع نمیتواند بهطور جدی به این مسئله بپردازد مگر آنکه پرسش بنیادیِ روابط تاریخی میان روسیهی شوروی و جهان سرمایهداری را در تمامی ابعاد و اهمیتش مورد بررسی قرار دهد. در کنار مسئلهی استراتژی انقلابی پرولتاریا، مسئلهی جنبش دهقانی بینالمللی، و مسئلهی ملتهای مستعمره و تحت ستم، سیاست دولتی حزب کمونیست روسیه امروز برای ما مهمترین مسئله است.
حزب روسیه باید ترکیب نیروهای طبقاتی درون کشور را ارزیابی کند، برای مهار نفوذ دهقانان و لایههای خردهبورژواییِ رو به رشد گامهای لازم بردارد، و از خود در برابر فشارهای بیرونی، از جمله نظامی، دفاع کند. تا زمانی که انقلاب در دیگر کشورها رخ نداده است، لازم است سیاست در روسیه با سیاست انقلابی پرولتاریا در سطح جهانی هماهنگ گردد.
من قصد ندارم در اینجا به تفصیل به این موضوع بپردازم، اما تأکید میکنم که در این مبارزه، آری، باید پیش از هر چیز بر طبقهی کارگر روسیه و حزب کمونیست آن تکیه کنیم، اما در عین حال اهمیت بنیادی دارد که بر پرولتاریای کشورهای سرمایهداری نیز تکیه کنیم — پرولتاریایی که آگاهی طبقاتیاش در برخورد مستقیم با دشمن سرمایهدار شکل میگیرد. مسئلهی سیاست روسیه را نمیتوان در محدودهی تنگ جنبش روسیه حل کرد؛ همکاری مستقیم کل انترناسیونال کمونیستی در این زمینه کاملاً ضروری است. بدون چنین همکاریای، نهفقط استراتژی انقلابی در روسیه، بلکه سیاستهای ما در کشورهای سرمایهداری نیز بهشدت به خطر خواهد افتاد.
ممکن است گرایشی پدید آید که نقش و خصلت انقلابی احزاب کمونیست را کمرنگ کند. در واقع، ما از همین حالا نیز از سوی محافل سوسیالدموکرات و فرصتطلب در این زمینه مورد حملهایم. مسئلهی کارزار ما برای وحدت بینالمللی اتحادیههای کارگری و نسبتمان با انترناسیونال دوم نیز با این موضوع پیوند دارد. ما همگی توافق داریم که احزاب کمونیست باید استقلال انقلابی خود را بیقید و شرط حفظ کنند. با اینهمه، باید هشدار داد که ممکن است گرایشی بهوجود آید برای جایگزینکردن احزاب کمونیست با سازمانهایی کمرنگتر، بیهدف طبقاتی روشن و از لحاظ سیاسی خنثیتر. در وضعیت کنونی، دفاع از خصلت کمونیستی و بینالمللی سازمان حزبیمان در برابر هر گرایش «انحلالطلبانه» (liquidationist) وظیفهای بیچونوچراست.
پس از تمام این انتقادات، آیا میتوان گفت انترناسیونال، بهصورت کنونیاش، برای انجام این دو وظیفه — یعنی تدوین استراتژی درست هم برای روسیه و هم برای سایر کشورها — بهقدر کافی آماده است؟ آیا میتوان، مثلاً، خواهان بحث فوری دربارهی تمام مسائل روسیه در این مجمع شد؟ متأسفانه پاسخ منفی است. انجام بازنگریای جدی در رژیم درونی احزابمان و گنجاندن مسائل تاکتیکی در مقیاس جهانی و سیاست دولتی اتحاد شوروی در دستور کار فوری آنها کاملاً ضروری است. اما پرداختن به این پرسشها مستلزم مسیری تازه است، با روشهایی کاملاً متفاوت. در گزارشها و تزهایی که ارائه شدهاند، پایهی کافی برای حل این مسائل نمیبینیم. آنچه نیاز داریم «خوشبینی رسمی» نیست. باید درک کنیم که با اصلاحات جزئی — از همان نوع که بارها در رژیمهای درونی احزابمان اعمال شدهاند — نمیتوان خود را برای انجام وظایف سترگ ستاد عمومی انقلاب جهانی آماده ساخت.
سخنرانی در نهمین نشست، ۲۵ فوریه:
رفقا، سخنم را به پایان میبرم. در مورد رژیم درونی حزب و «وارونهسازی هرم» و نیز مسئلهی جناحها، نمیتوانم در اینجا به آنچه رفیق بوخارین گفته پاسخ دهم. اما میپرسم: آیا در آینده تغییری در مناسبات درونی ما رخ خواهد داد؟ آیا این نشست کمیتهی مرکزی نشانهی آغاز مسیری تازه است؟ در همان لحظهای که اینجا به ما اطمینان داده میشود که «ترور درونی» متوقف خواهد شد، سخنان نمایندگان فرانسوی و ایتالیایی ما را دچار تردید میکند. ما منتظر خواهیم ماند تا شما را در عمل ببینیم.
من، از سوی خود، چنین میاندیشم که شکارِ موسوم به «جناحگرایی» ادامه خواهد یافت و همان نتایج پیشین را به بار خواهد آورد. این را میتوان از شیوهی برخورد با مسئلهی آلمان و مسائل دیگر دریافت. باید بگویم که از دید من، این روش تحقیر شخصی، حتی وقتی علیه عناصری سیاسی بهکار میرود که باید قاطعانه با آنان مبارزه کرد، روشی تأسفبار است. من آن را انقلابی نمیدانم و معتقدم اکثریتی که امروز با تمسخر «گناهکاران» تحت تعقیب و شکسته، وفاداری خود را به اصول نشان میدهد، ممکن است خود از فرصتطلبانِ سابقِ بیآبرو تشکیل شده باشد. ما میدانیم که این روشها پیشتر علیه رفقایی به کار رفتهاند — و باز هم خواهند رفت — که نهتنها گذشتهای انقلابی دارند، بلکه همچنان عناصری ارزشمند برای مبارزات آیندهی ما هستند. این جنونِ خودویرانگری باید متوقف شود، اگر واقعاً میخواهیم رهبری مبارزهی انقلابی پرولتاریا را بر عهده بگیریم.
به همین دلیل است که صحنهی این نشست پلنوم (Plenum) مرا نسبت به تغییرات قریبالوقوع در درون انترناسیونال، آکنده از پیشاحساسهایی تیره کرده است. از اینرو، من به پیشنویس قطعنامهای که ارائه شده، رأی مخالف خواهم داد.
پیشنهاد ارائهشده در نشست بیستم:
مایلم موضع خود را دربارهی بحث پیرامون مسائل روسیه، بهصورت مکتوب بیان کنم. جایز است یادآور شوم که این پلنوم هیچگونه بحثی دربارهی مسائل روسیه انجام نداده و نه توانایی و نه آمادگی لازم برای چنین کاری را داشته است. این امر به من حق کامل میدهد تا نتیجه بگیرم که این وضعیت یکی از نتایج سیاست عمومی نادرست انترناسیونال است که با انحرافات راستگرایانهاش مشخص میشود.
این دقیقاً همان نکتهای است که در نخستین سخنرانی خود، در جریان بحث سیاسی عمومی، بر آن تأکید کردم.
بهطور مشخص، پیشنهاد میکنم که کنگرهی جهانی در تابستان آینده تشکیل شود و دستور کار آن دقیقاً حول محور رابطهی میان دو امر زیر باشد:
از یکسو، مبارزهی انقلابی پرولتاریای جهانی، و از سوی دیگر، سیاست دولت روسیه و حزب کمونیست شوروی.
بدیهی است که بحث دربارهی این مسائل باید در تمامی بخشهای انترناسیونال با آمادگی کافی و بهدرستی تدارک دیده شود.
)پیشنهاد فوق بهاتفاق آراء به هیئترئیسهی نشست ارجاع داده شد(.
پانویسها
- این نشست در شهر لیون (Lyon) فرانسه در ژانویه برگزار شده بود. «تزهای لیون» که از سوی جناح چپ ارائه شده بودند، توسط رهبری حزب ایتالیا ـ شامل پالمیرو تولیاتی (Palmiro Togliatti) و آنتونیو گرامشی (Antonio Gramsci) ـ که در آن زمان از لحاظ موضع سیاسی و شیوهی کار کاملاً «بلشویکی» شده بودند، رد گردید.
- مقدمهی ما تا حدی برگرفته از اثر حزب کمونیست بینالمللی (Partito Comunista Internazionalista – PCInt.) است که مجموعهای از اسناد و گزیدههایی از متون پیشین را با عنوان Per una analisi critica del tardo bordighismo e dei suoi epigoni گردآوری کرده است؛ مطالعهی آن برای هر خوانندهای که با زبان ایتالیایی آشنایی دارد، توصیه میشود.
- برای آگاهی بیشتر از موضع جناح چپ ایتالیایی در برابر شعار «دولت کارگری» و بهطور کلی چارچوب سیاسی آنان، بنگرید به تزهای رم (The Rome Theses) که در سال ۱۹۲۲ توسط حزب کمونیست ایتالیا (Partito Comunista d’Italia – CPd’I) تصویب شد و در نشریهی Revolutionary Perspectives شمارهی ۲۲ (سری دوم) بازچاپ گردیده است.
- پیامدهای سیاست «بلشویکیسازی» برای حزب ایتالیا و واکنش جناح چپ در جزوهی سازمان کارگری کمونیستی (Communist Workers’ Organisation – CWO) با عنوان Platform of the Committee of Intesa, 1925 بررسی شده است. این متن همچنین در زبان ایتالیایی در کتاب اونوراتو دامِن (Onorato Damen) با عنوان Gramsci tra Marxismo e Idealismo در دسترس است که از نشانی حزب کمونیست بینالمللی (PCInt.) قابل دریافت میباشد.
بایگانی بوردیگا (Bordiga Archive)