از انفعال تا خودرهانی: واکاوی سلب عاملیت سیاسی در ایران و چشمانداز بازسازی قدرت شورایی/امیر آذر
05-10-2025
بخش دیدگاهها و نقدها
22 بار خواندە شدە است
بە اشتراک بگذارید :

از انفعال تا خودرهانی: واکاوی سلب عاملیت سیاسی در ایران و چشمانداز بازسازی قدرت شورایی
مقدمه
در چهار دههی گذشته، جامعهی ایران بارها در آستانهی تغییر سیاسی قرار گرفته است؛ از جنبشهای دانشجویی دههی هفتاد تا خیزشهای مردمی در سالهای ۸۸، ۹۶، ۹۸ و ۱۴۰۱. در تمامی این خیزشها، میل به رهایی، اعتراض به فساد و سرکوب، و خواست کرامت انسانی آشکار بوده است. با این حال، علیرغم انباشت نارضایتی، نظام جمهوری اسلامی توانسته است بقای خود را حفظ کند. پرسش بنیادین اینجاست: چرا مردم ایران، در مواجهه با رژیمی که مشروعیت اجتماعیاش
بهوضوح فرسوده شده، نتوانستهاند عاملیت جمعی خود را در مسیر گذار به نظمی نوین بازسازی کنند؟
سه توضیح غالب برای این وضعیت معمولاً مطرح میشود: سرکوب شدید، فقدان رهبری جمعی یا حزبی، و نبود شکل سیاسی جایگزین. اما این عوامل بهتنهایی قادر نیستند عمق ماجرا را توضیح دهند. انفعال عمومی و سلب عاملیت تنها محصول بیرونیِ سرکوب نیست، بلکه درونیترین لایههای روان و ساختار اجتماعی را نیز درگیر کرده است.
هدف این مقاله، تحقیر یا سرزنش تودهی مردم نیست؛ بلکه تلاشی است برای شناخت سازوکارهای تاریخی، روانی و طبقاتی که جامعه را از کنش فعال به وضعیت انتظار، از امید به سکوت، و از جمع به فرد پراکنده سوق داده است. این تحلیل با رویکردی مارکسیستی و رفتارشناسانه میکوشد سلب عاملیت را در بستر کلیتر از خودبیگانگی انسان ایرانی در ساختار قدرت سرمایهداری اسلامی و راههای بازسازی قدرت شورایی از پایین بررسی کند.
بخش اول :سلب عاملیت در بستر ساختار قدرت و اقتصاد
سیاسی جمهوری اسلامی
۱. پیوند اقتدار سیاسی و سرمایهداری رانتی
جمهوری اسلامی در ظاهر نظامی دینی است، اما در بنیان اقتصادی خود، نظامی سرمایهدارانهی رانتی و مبتنی بر انحصار دولتی و شبهدولتی است. نهادهای نظامی، بنیادها و شرکتهای خصولتی نهتنها مالک ابزار تولید و توزیعاند، بلکه در مقام دولت پنهان، حاکم بر حیات اقتصادی و سیاسی کشورند.
در چنین ساختاری، تودهها از ابزارهای واقعی کنترل بر زندگی خود محروماند. کارگر، معلم، پرستار یا کارمند دولت نهتنها از حق تشکلیابی مستقل برخوردار نیست، بلکه حتی در تصمیمات پایهای معیشتی خود نیز عاملیتی ندارد. این سلب اختیار در عرصهی تولید، بهتدریج به سلب عاملیت در عرصهی سیاست منجر شده است.
اقتدار سیاسی با ابزارهای ایدئولوژیک خود (دین رسمی، تبلیغات رسانهای، و ساختار آموزشی) نوعی «تسلیم اخلاقی» تولید کرده است. فرد در برابر قدرت، خود را نه شریک، بلکه «محکوم به اطاعت» میبیند. در اینجا، مناسبات تولید به معنای مارکسی کلمه، در سطح ذهن نیز بازتولید میشود: همانگونه که کارگر از محصول کارش جدا شده، شهروند نیز از محصول ارادهاش جدا شده است.
۲. فروپاشی نهادهای میانجی
در جوامع مدرن، احزاب، اتحادیهها، شوراها و نهادهای مدنی نقش میانجی میان مردم و قدرت سیاسی را دارند. جمهوری اسلامی، با درکی آگاهانه از خطر شکلگیری عاملیت جمعی، از دههی ۶۰ تاکنون بهطور سیستماتیک این نهادها را نابود کرده است.از انحلال شوراهای مستقل کارگری و سرکوب اتحادیههای صنفی گرفته تا کنترل نهادهای فرهنگی و دانشگاهی، همه در جهت قطع پیوند میان افراد و جمع عمل کرده است. جامعه از شبکههای اعتماد افقی تهی شده، و «فرد تنها» در برابر قدرت متمرکز باقی مانده است.این وضعیت دقیقاً همان چیزی است که فوکو آن را «قدرت انضباطی» مینامد: نظمی که با پراکندن افراد و از میان بردن هر ساختار جمعی، امکان مقاومت را به حداقل میرساند. در نتیجه، مردم نهفقط تحت سلطهاند، بلکه در ذهن خویش نیز خود را ناتوان از تغییر میبینند.
بخش دوم : رفتارشناسی و روانشناسی انفعال جمعی
۱. یادگیری ناتوانی و بازتولید ترس
در روانشناسی اجتماعی، مفهوم «یادگیری ناتوانی» (Learned Helplessness) اشاره به وضعیتی دارد که در آن فرد، پس از تجربهی مکرر شکست یا مجازات در واکنش به کنش خود، میآموزد که هیچ اقدامی بینتیجه نیست. جامعهی ایران در چهل سال گذشته، بارها تجربه کرده است که اعتراض به خشونت پاسخ داده و امید به تغییر سیاسی در نهایت با سرکوب مواجه شده است.
این تجربهها، از سرکوب دههی شصت تا کشتار آبان ۹۸ و جنبش «زن، زندگی، آزادی»، در ناخودآگاه جمعی تهنشین شدهاند. نتیجهی این فرایند، نوعی عادت به سکوت و ترجیح بقا بر تغییر است.
۲. شکاف میان سوژه و جمع
سرکوب سیاسی، تنها بدنها را در هم نمیشکند، بلکه ذهنها را از یکدیگر جدا میکند. نظام با ایجاد بیاعتمادی میان افراد، آنان را از تبدیل شدن به «ما» بازمیدارد. در چنین وضعی، هر فرد خود را تنها و بیپناه حس میکند، و از ترس خیانت یا بدفهمی دیگران، از کنش جمعی میگریزد.
از نظر روانشناسی سیاسی، این وضعیت نوعی «اتمیسم اجتماعی» است — جامعهای که در آن پیوندهای افقی از میان رفته و هرکس بقای خود را بر هرچیز مقدم میداند. این پدیده یکی از ستونهای اصلی بقای نظامهای اقتدارگراست.
۳. ناامیدی مشروعیتناک
وقتی نظام سیاسی مشروعیت خود را از دست داده و در عین حال، هیچ آلترناتیو نیرومندی شکل نگرفته باشد، جامعه به وضعیتی دوگانه دچار میشود: از نظام متنفر است اما به تغییرش نیز ایمان ندارد. این تضاد، مردم را میان میل و هراس، میان خشم و سکوت معلق نگه میدارد.در اینجا دیگر ترسِ فیزیکی تنها عامل نیست، بلکه نوعی «خستگی تاریخی» به وجود آمده است: خستگی از شکست، از امید بیثمر، از تکرار.
بخش سوم: از خودبیگانگی تا از خودرهانی
در فلسفهی مارکس، انسان زمانی بیگانه میشود که محصول کار، اراده و اندیشهاش از او جدا شده و در برابرش به نیرویی مستقل بدل شود. جمهوری اسلامی، بهعنوان ساختاری تلفیقی از دین و سرمایه، این ازخودبیگانگی را در سه سطح بازتولید کرده است:
1.در کار: کارگر از محصول کارش بیخبر و بیسهم است.
2.در اندیشه: شهروند از حقیقت محروم و در معرض تبلیغات رسمی است.
3.در اراده: انسان از حق تصمیمگیری در بارهی سرنوشت جمعیاش جدا شده است.
این سه سطح، در نهایت به یک وضعیت کلی میانجامند: جامعهای که در آن مردم در مقام «تماشاگر» به سیاست مینگرند، نه بهعنوان سوژهی فعال تغییر.از خودرهانی تنها زمانی آغاز میشود که انسان، در سطح فردی و جمعی، به این آگاهی برسد که قدرت، نه بیرون از او، بلکه در درون رابطهی اجتماعیاش نهفته است. این همان نقطهای است که اندیشهی شورایی در برابر انفعال قرار میگیرد: قدرت نه در مرکز، بلکه در جمع است.
بخش چهارم: راهکارهایی برای بازسازی عاملیت شورایی
۱. بازسازی اعتماد افقی و نهادهای کوچک مقاومت
شوراگرایی از بالا ساخته نمیشود؛ از دل روابط همبستگی زاده میشود. نخستین گام، بازسازی اعتماد میان افراد است. در هر محله، کارخانه، دانشگاه یا شبکهی کاری، شکلگیری گروههای کوچک گفتگو، همیاری، و فعالیت جمعی، نخستین پلهی بازیابی عاملیت است.این گروهها میتوانند بدون اعلان سیاسی مستقیم، تمرینی برای تصمیمگیری جمعی، همیاری اقتصادی و خودمدیریتی باشند. شورا، در آغاز یک مفهوم روانی است پیش از آنکه نهاد سیاسی شود: باور به اینکه ما میتوانیم با هم تصمیم بگیریم.
۲. شورا به مثابه تمرین دموکراسی از پایین
در سنت مارکسیستی، شوراها نه صرفاً ابزار قدرت کارگری بلکه شکل آگاهی نوین اجتماعی هستند؛ شکلی که در آن تولید، توزیع، آموزش و سیاست در دست جمع کنترل میشود. بازسازی عاملیت در ایران، بدون تمرین شورایی در سطح خرد ممکن نیست.شورا یعنی بازگشت سوژهی جمعی به صحنهی تصمیم. در شرایط فعلی، حتی شوراهای مجازی، شبکههای همپشتیبان آنلاین یا حلقههای فکری، میتوانند تمرینی برای سازماندهی افقی باشند.
۳. مقاومت فرهنگی و بازتولید گفتمان رهایی
قدرت تنها با اسلحه حفظ نمیشود؛ با گفتمان و تصویر نیز بازتولید میگردد. نظام جمهوری اسلامی با تسلط بر رسانه، ادبیات، و هنر، خود را بهصورت تقدیر تاریخی جا زده است.در برابر این هژمونی، باید گفتمانهای بدیل رهاییبخش تولید شوند: شعر، موسیقی، سینما، و نوشتارهایی که به انسان یادآوری کنند «قدرت در جمع است».هر اثر هنری یا اندیشهای که انسان را از حس ناتوانی بیرون بکشد، خود نوعی کنش شورایی است.
۴. اقتصاد همبسته و معیشت شورایی
نظام سرمایهداری دینی، با کنترل اقتصاد و وابسته کردن معیشت مردم، ترس را در جان آنان نهادینه کرده است. برای بازسازی عاملیت، باید به سمت اشکال کوچک اقتصاد همبسته رفت:
تعاونیهای مردمی، اشتراک منابع، تولید جمعی و شبکههای حمایت متقابل.هر واحد کوچک خودگردان، هر تعاونی مستقل، در حکم یک سلول زنده از جامعهی آزاد آینده است.
نتیجه گیری :
سلب عاملیت در ایران، نه ضعف اخلاقی مردم است و نه صرفاً نتیجهی سرکوب. این پدیده، حاصل چهار دهه سیاست آگاهانهی انقیاد، نابودی نهادهای افقی، و از خودبیگانگی انسان در برابر قدرت است. اما هیچ سیستمی نمیتواند تا ابد آگاهی را مهار کند.آغاز رهایی، بازگشت به «خودِ جمعی» است. جامعهای که به خود اعتماد کند، میتواند بر ترس چیره شود. هر حلقهی گفتوگو، هر همیاری کوچک، هر عمل مشترک، تَرَکی است در دیوار اقتدار.شاید مسیر دشوار باشد، اما همانگونه که شوراگرایان روسی و اسپانیایی قرن بیستم آموختند، رهایی نه با منجی، بلکه با جمع آغاز میشود.
و در ایرانِ امروز، این آگاهی در حال زایش است: در میان کارگران، زنان، جوانان و روشنفکرانی که میدانند انسان آزاد، تنها در پیوند با دیگری آزاد میشود.
امیر آذر
پاییز ۱۴۰۴