دورنمای پساجنگ: بازگشتِ فرصت یا بازتولیدِ سرکوب؟/آذر


27-06-2025
بخش دیدگاهها و نقدها
30 بار خواندە شدە است

بە اشتراک بگذارید :

artimg

دورنمای پساجنگ: بازگشتِ فرصت یا بازتولیدِ سرکوب؟

پس از ۱۲ روز جنگ تمام‌عیار میان اسرائیل و جمهوری اسلامی، اکنون وارد مرحله‌ای از «آتش‌بس شکننده» شده‌ایم؛ وضعیتی که بیش از آنکه نشانی از پایان بحران باشد، نویدگر آغاز مرحله‌ای جدید از منازعه‌ای فرسایشی و پیچیده است. در حالی‌که هنوز بوی باروت از آسمان خاورمیانه نرفته، چانه‌زنی‌های پشت‌پرده در حال شکل‌دادن به آینده‌ای هستند که ممکن است نه به رهایی، بلکه به تثبیت همان ساختارهای سرکوبگرانه‌ منجر شود.

ترامپ و بازگشت به بازی خطرناک

با بازگشت احتمالی دونالد ترامپ به قدرت، ایالات متحده در آستانهٔ تکرار یکی از خطرناک‌ترین الگوهای سیاست خارجی خود قرار دارد: سیاستِ «معامله‌گری با خودکامگان». ترامپ در دور نخست ریاست‌جمهوری، با خروج از برجام، فشار حداکثری را علیه رژیم اسلامی در پیش گرفت، اما هم‌زمان هیچ برنامه‌ای برای حمایت از نیروهای دموکراتیک ایرانی نداشت. امروز نیز زمزمه‌هایی مبنی بر آزادسازی ۳۰ میلیارد دلار از دارایی‌های مسدودشده ایران شنیده می‌شود. این روند به‌شدت یادآور معامله‌های تاریخی‌ای است که در آن قدرت‌های بزرگ برای منافع کوتاه‌مدت ژئوپلیتیک، چشم بر سرکوب‌های داخلی بسته‌اند.

برای نمونه، توافق «ایران–کنترا» در دههٔ ۱۹۸۰، که طی آن دولت ریگان مخفیانه به رژیم ایران سلاح فروخت تا تأمین مالی شورشیان نیکاراگوئه را ممکن سازد، نشان می‌دهد که اصول حقوق بشر یا دموکراسی اغلب در برابر معادلات استراتژیک قربانی می‌شوند. امروز نیز چنین معامله‌هایی، به جای باز کردن درهای اصلاح، می‌توانند ریه‌های نظامی–امنیتی تهران را از نو پر اکسیژن کنند.

خاکستری‌های بی‌موضع، اپوزیسیون بی‌جان

درون جامعهٔ ایران، گسستی عمیق میان خواست تغییر و توان کنش وجود دارد. قشر موسوم به «خاکستری» – که در دهه‌های اخیر بارها تعیین‌کنندهٔ وزن اجتماعی اعتراضات بوده – اکنون نه از سر ترس، بلکه به‌دلیل بی‌اعتمادی و ناامیدی، منزوی و نظاره‌گر شده است. این سکوت نه نشانهٔ رضایت، بلکه بیانگر انسداد در افق کنش جمعی است.

در داخل کشور، جامعه در وضعیت بی‌سابقه‌ای از گسست روانی و سیاسی قرار دارد. «قشر خاکستری» گفته همچون همیشه، نظاره‌گر وقایع است بی‌آن‌که نقشی فعال در جهت‌دهی به آن‌ها ایفا کند. در کنار آن، نیروهای تحول‌خواه داخلی با وجود دل بستن به تغییر، فاقد توان سازمان‌دهی، برنامه‌ریزی و معرفی بدیل قابل اتکا هستند.

در خارج از کشور نیز اپوزیسیون به خواب عمیقی فرو رفته است؛ اپوزیسیونی که نه تنها نتوانسته صدایی متحد و اثرگذار داشته باشد، بلکه در بحران‌های بزرگ ملی و منطقه‌ای همواره یا ساکت بوده یا درگیر نزاع‌های بی‌نتیجه درونی. این وضعیت، فضای تنفسی ناخواسته‌ای برای استمرار و بازتولید نظام سیاسی حاکم فراهم می‌آورد.

اپوزیسیون برون‌مرزی ، برخلاف تجربهٔ دیگر ملت‌های تحت ستم (نظیر جنبش‌های تبعیدی آفریقای جنوبی در دوران آپارتاید)، نه تنها نتوانسته صدایی واحد بسازد، بلکه حتی در بزنگاه‌های بزرگ چون اعتراضات ۱۴۰۱، نقشی مؤثر در ساماندهی یا پشتیبانی نداشته است. تجربهٔ ونزوئلا و سوریه نشان می‌دهد که در غیاب یک آلترناتیو منسجم، سرکوبگران می‌توانند حتی پس از بحران‌های بزرگ، به حیات خود ادامه دهند – گاه حتی قدرتمندتر از پیش.

خامنه‌ای و مهندسی افکار پساجنگ

در شرایطی که رهبر جمهوری اسلامی با حالتی نزار و رو به افول به نظر می‌رسد، همچنان کوشیده است تا با بازتعریف روایت جنگ اخیر و مصادره آن به نفع «جبهه مقاومت»، افکار عمومی را از مسئولیت‌های مستقیم این فاجعه منحرف سازد. سخنان او درباره «تمدن و فرهنگ کهن ایرانی» در این فضا بیش از آنکه از باور به ایران فرهنگی نشأت گیرد، تلاشی است برای بازسازی مشروعیت از دل یک بحران.

با وجود نشانه‌های ضعف جسمی و سیاسی در رهبری جمهوری اسلامی، دستگاه ایدئولوژیک و امنیتی همچنان فعالانه در حال مهندسی افکار عمومی است. این مهندسی، بار دیگر بر استراتژی آشنایی تکیه کرده: «بحران‌سازی برای انضباط‌بخشی». از مصادرهٔ جنگ به‌عنوان پیروزی «جبهه مقاومت» گرفته تا بهره‌برداری از مفاهیم هویتی مانند «تمدن کهن ایرانی»، هدف نهایی، تزریق مشروعیت به نظمی است که مشروعیت واقعی‌اش را سال‌هاست از دست داده است.

این مدل رفتاری، یادآور پروژهٔ پساجنگ هشت‌ساله با عراق است: در آن دوره نیز با ایجاد فضای امنیتی، ترویج فرهنگ شهادت، و تقلیل اعتراض به «خیانت در شرایط حساس»، هر نوع شکاف سیاسی به تعویق افتاد. حال نیز چنین راهبردی در حال احیا است، این بار با ابزارهای رسانه‌ای مدرن و نهادهای قدرتمندتری مانند سپاه سایبری.

آیا جنگِ دیگر، رژیم را سرنگون می‌کند؟

در میان برخی تحلیل‌گران، این ایده مطرح است که آغاز جنگی دیگر – مثلاً با اسرائیل یا ایالات متحده – می‌تواند به فروپاشی نهایی رژیم بینجامد. اما چنین تحلیلی، بیش از آنکه مبتنی بر تجربه تاریخی ایران یا منطقه باشد، مبتنی بر آرزو و ساده‌سازی مسئله است.

در تجربهٔ سوریه، لیبی، و حتی عراق، مشاهده شد که بدون وجود یک نیروی جایگزینِ مردمی، سازمان‌یافته و مشروع، تضعیف نظام‌های استبدادی لزوماً به آزادی نمی‌انجامد. بلکه در بسیاری موارد، به خلأ قدرت، جنگ داخلی یا شکل‌گیری استبدادهای جدید منتهی شده است. جمهوری اسلامی، با تکیه بر شبکه‌های پیچیده امنیتی، اطلاعاتی و اقتصادی (نظیر بنیادها، قرارگاه‌ها، و محورهای نیابتی)، حتی در دوران بحران شدید نیز توان بقای حداقلی را حفظ می‌کند – ولو به قیمت سقوط کیفیت زندگی شهروندان.

فرصت‌هایی که به تهدید بدل می‌شوند

هیچ چیز برای آینده‌ی ایران خطرناک‌تر از این نیست که فرصت‌های جهانی و منطقه‌ای برای تغییر، با بی‌عملی نیروهای داخل و خارج کشور، به سرمایه‌ای برای نظام کنونی بدل شود. هر دلار آزادشده، هر بازگشت به میز مذاکره بدون نظارت بین‌المللی، و هر سکوت در برابر بازسازی ایدئولوژیک حاکمیت، گامی‌ست به عقب.

این رژیم، چنان‌که در طول دهه‌های گذشته نشان داده، از هر شکاف، هر ضعف، و هر مماشاتی برای تثبیت خود استفاده خواهد کرد.

در سیاست، خلأها را نیروهای فعال پُر می‌کنند؛ سکوت بازیگران دموکراتیک، بلافاصله به نفع اقتدارگرایان مصادره می‌شود. اگر نیروهای تحول‌خواه – چه در داخل، چه در تبعید – نتوانند از پنجرهٔ فرصت پساجنگ بهره ببرند، تمام دستاوردهای اعتراضات مردمی ۱۴۰۱ و تحولات منطقه‌ای ممکن است به نقطهٔ صفر بازگردد.

هر دلار آزادشده بدون شفافیت، هر «مذاکره» بدون پیش‌شرط رعایت حقوق بشر، و هر توافق صرفاً امنیتی با نظام حاکم، به‌منزلهٔ تثبیت مجدد قدرت سرکوب است. در این مسیر، نقش نهادهای بین‌المللی، رسانه‌های آزاد، و دیاسپورای ایرانی، حیاتی است – اما نه صرفاً در قالب تحلیل و انتقاد، بلکه در قامت سازمان‌دهی، روایت‌سازی جایگزین، و کنشگری مستمر.

نتیجه‌گیری: زمان اقدام، نه تحلیل‌های بی‌پایان

در چنین بزنگاهی، بیش از هر زمان دیگر، نیاز به آگاهی‌سازی عمومی، اتحاد استراتژیک، و معرفی یک بدیل قابل اعتماد و واقع‌گرا احساس می‌شود. دیگر جایی برای خوش‌خیالی، مماشات یا تماشای بازی قدرت‌ها نیست. تاریخ، سرنوشت ملت‌ها را با گام‌های بلاتکلیف نمی‌نویسد.

در این بزنگاه تاریخی، نیاز به یک «راهبرد سه‌سطحی» بیش از همیشه احساس می‌شود:

  1. سطح ملی: تلاش برای تقویت هسته‌های خودگردان محلی، سازمان‌های مدنی زیرزمینی، و شبکه‌های کمک‌رسانی مستقل در داخل.
  2. سطح دیاسپورا: اتحادِ اپوزیسیون‌های پراکنده حول منشورهای حداقلی و تلاش برای مشروعیت‌بخشی بین‌المللی به بدیل سیاسی.
  3. سطح بین‌المللی: فشار مدنی و رسانه‌ای برای مشروط‌سازی هرگونه تعامل با جمهوری اسلامی به تعهدات حقوق‌بشری و نظارت‌پذیر.

تاریخ، سرنوشت ملت‌ها را با امیدواری‌های انتزاعی نمی‌نویسد؛ بلکه با اراده‌های سازمان‌یافته و عمل‌محور شکل می‌دهد. بازسازی ایران، نه از میان خاکستر جنگ، بلکه از دل عقلانیت، مقاومت مدنی، و اقدام مشترک خواهد گذشت.

آذر

۲۷ ژوئن ۲۰۲۵ برابر 6 تیر 1404

 

 

اسم
نظر ...