سیاست ضد روحانیت سوسیالیسم/رزا لوکزامبورگ


19-05-2025
بخش دیدگاهها و نقدها
137 بار خواندە شدە است

بە اشتراک بگذارید :

artimg

سیاست ضد روحانیت سوسیالیسم

روزا لوکزامبورگ 1903

اولین انتشار: (به زبان فرانسوی) در نشریه «حرکت سوسیالیستی»، ۱ ژانویه ۱۹۰۳ (در پاسخ به یک پرسشنامه).

منبع: «سوسیال دموکرات»، اوت ۱۹۰۳.

Rosa Luxemburg: An anti-clerical policy of Socialism (1903)

برگردان به فارسی:تونی

I . کلیسا در دوران سلطنت و جمهوری

وقتی از سیاست ضد روحانیت سوسیالیسم سخن می‌گوییم، روشن است که منظور حمله به باورهای مذهبی از دیدگاه سوسیالیستی نیست. دین توده‌ها تنها با جامعه کنونی از بین خواهد رفت، زمانی که انسان به جای آنکه تحت سلطه فرآیند اجتماعی باشد، آن را درک کرده و به‌طور آگاهانه هدایت کند. این احساس با افزایش آگاهی توده‌ها که توسط سوسیالیسم آموزش دیده‌اند و شروع به درک تکامل اجتماعی می‌کنند، کمتر و کمتر می‌شود.

اینکه «دین امر خصوصی است» تنها ما را ملزم می‌کند که بی‌طرف باشیم و در مسائل مذهبی که تنها به باورهای درونی و وجدان مربوط می‌شود، دخالت نکنیم. اما این اصل معنای دیگری نیز دارد؛ نه تنها به‌عنوان یک اصل راهنما که باید رفتار صحیح سوسیالیست‌ها را تعیین کند، بلکه به‌عنوان یک درخواست به دولت واقعی. به نام آزادی وجدان، ما خواستار لغو تمام امتیازات عمومی هستیم که مؤمنان به ضرر بی‌دینان از آن برخوردارند و به تلاش‌هایی که کلیسا برای تبدیل شدن به یک قدرت مسلط در دولت انجام می‌دهد، حمله خواهیم کرد. در اینجا موضوع باور نیست بلکه سیاست است، و در این زمینه احزاب سوسیالیستی کشورهای مختلف می‌توانند بسته به شرایط، تاکتیک‌های بسیار متفاوتی اتخاذ کنند.

آلمان و فرانسه سیاستی کاملاً مخالف اتخاذ کرده‌اند.

در آلمان، نه تنها سوسیال‌دموکراسی با کلتورکمپف در سال‌های ۱۸۷۰ و ۱۸۸۰ همکاری نکرده است، بلکه به‌طور منظم در حمایت از بازگشت یسوعیان مداخله می‌کند؛ اما حزب ما در تبلیغات مشارکت کمی دارد و اعلام می‌کند که دین امر خصوصی است و خواستار لغو هرگونه پرداخت پول عمومی به اهداف کلیسایی است. بدون شک در مجامع قانون‌گذاری علیه هرگونه اعتبار برای این اهداف رأی می‌دهیم، اما برای این منظور تبلیغاتی در جلسات، مطبوعات یا پارلمان وجود ندارد. سوسیال‌دموکراسی آلمان در مسائل مربوط به عقاید مذهبی و همچنین در سیاست‌های مذهبی بسیار محتاط است، همان‌طور که در عمل هیچ تبلیغ جمهوری‌خواهانه‌ای وجود ندارد، اگرچه هر سوسیالیستی به‌طور طبیعی جمهوری‌خواه است.

امکان ندارد که چنین تاکتیک‌هایی در فرانسه در مورد کلیریسم اعمال شود. درست است که شرایط در دو کشور کاملاً متفاوت است. در آلمان، اکثریت روحانیون پروتستان هستند، در حالی که در فرانسه کاتولیک هستند. بدون شک در آلمان کاتولیک‌هایی وجود دارند، اما اکثریت نیستند و ده سال پیش مورد آزار و اذیت قرار گرفتند. کلتورکمپف بیسمارک به‌طور طبیعی نوعی اتحاد بین سوسیالیست‌ها و کاتولیک‌ها ایجاد کرد که همزمان و به دلیل همان دلیل ارتجاعی از طریق قوانین آزار و اذیت مورد حمله قرار گرفتند. اما اکنون برعکس است و اولترامونتان‌ها در قدرت هستند؛ اما آن‌ها موفق شده‌اند این کار را به‌عنوان یک حزب سیاسی انجام دهند، نه به‌عنوان یک کلیسا. بنابراین سوسیال‌دموکراسی می‌تواند به آن‌ها حمله کند، نه به‌عنوان نمایندگان یک ایمان خاص، بلکه به‌عنوان نمایندگان پارلمانی مالیات بر غذا، نظامی‌گری و امپریالیسم. تفاوت اساسی به شکل سیاسی مربوط می‌شود. هرچند تأثیر ارتجاعی کلیسا ممکن است بر زندگی عمومی باشد، اهمیت آن بسیار متفاوت است اگر این تأثیر در یک سلطنت یا در یک جمهوری رخ دهد.

در یک سلطنت، کلیسا که از نظر ماهیتی به‌عنوان یک دکترین استبدادی عمل می‌کند، بدون اینکه هماهنگی دولت را بر هم زند، وارد سازوکار دولت می‌شود. در این معنا، کلیسا قدرت سیاسی مستقلی نیست. از سوی دیگر، سلطنت که مشروعیت خود را از همان منبعی که کلیسا می‌گیرد، یعنی از آسمان، به دست می‌آورد، در صورت دخالت کلیسا در زندگی عمومی، کمتر با مشکل مواجه می‌شود. و هرچند که روحانیون پروتستان بسیار مطیع و فرمانبردار باشند، ویژگی آن است که امپراتور آلمان چند سال پیش، در یک مناسبت کم‌اهمیت، اعلام کرد که اجازه نخواهد داد روحانیون در سیاست دخالت کنند.

در ایتالیا، میان کاخ کویرینال و واتیکان نبردی در جریان است که به نظر می‌رسد با آنچه که پیش‌تر گفته شد، مغایرت داشته باشد، اما در اینجا در واقع رقابتی میان دو حاکم دنیوی است؛ یکی سلطنتی و دیگری که قدرت خود را از دست داده است. روسیه نمونه‌ای دیگر از چگونگی کمک کلیسا به اقتدار عمومی یک سلطنت را ارائه می‌دهد، هرچند که شکل آن ممکن است متفاوت باشد.

کلیسا در جمهوری فرانسه و تضاد با اصول جمهوری

کلیسا، به‌عنوان یک ارگان عمومی، در جمهوری فرانسه به نظر می‌رسد عنصری تضعیف‌کننده باشد – مخالف غریزی اصول بنیادی جمهوری همچون «انتخابی بودن تمامی مقامات دولتی» و «حاکمیت مردم». کلیسا با اصول بورژوایی قدرت سکولار صرف، که به‌واسطه روح خود و روابط شخصی‌اش با اشرافیت، که ویژگی فئودالی به‌جا مانده از گذشته سلطنتی است، به‌طور طبیعی به‌عنوان ارگانی از دولت، تمایل داشت استقلال سیاسی برای خود قائل شود و به‌عنوان دشمن جمهوری ظاهر شود.

مبارزه با کلیریسم مانند یک نخ سرخ است که همواره در طول تاریخ جمهوری بورژوایی در فرانسه مشاهده می‌شود. در حالی که کلیسا مدارس را گام‌به‌گام تصاحب می‌کند تا از آن‌ها به‌عنوان ابزاری علیه جمهوری استفاده کند، جمهوری در تلاش‌های بی‌فایده برای غلبه بر مخالفت‌ها و بهبودی از بحران‌های دوره‌ای که آن را فرا می‌گیرد، خسته می‌شود.

شباهت‌های میان کلیسا و ارتش در جمهوری فرانسه

در فرانسه، نقشی که کلیسا ایفا می‌کند و نقشی که ارتش ایفا می‌کند، شباهت‌های زیادی دارند. ما بیش از یک سال پیش در نشریه «Neue Zeit» دربارهٔ ماجرای درایفوس و بحران سوسیالیستی نوشتیم.

«جمهوری سوم به نقطه‌ای رسیده است که کامل‌ترین نوع حکومت بورژوایی را ارائه می‌دهد؛ اما در عین حال، تناقضات خاص خود را نیز توسعه داده است. یکی از این تناقضات بنیادی به وجود جمهوری‌ای برمی‌گردد که بر اساس اقتدار پارلمان بورژوایی و ارتش دائمی متعدد بنا شده است که برای اجرای سیاست استعماری و امپریالیستی نیاز است. در حالی که در یک سلطنت قوی، ارتش با روحیهٔ طبقاتی‌اش صرفاً ابزاری مطیع در دست اجراییه است، در جمهوری تمایل دارد به قدرت مستقلی تبدیل شود که تنها با پیوندهای ضعیفی به دیگر بخش‌های دولت متصل است و در جمهوری پارلمانی، توسط غیرنظامیان اداره می‌شود که به‌طور مداوم تغییر می‌کنند و رئیس عالی‌رتبهٔ آن ممکن است وکیل سابق یا قصاب سابق باشد..»

تکامل اجتماعی فرانسه و بحران‌های سیاسی جمهوری سوم

تکامل اجتماعی فرانسه، که سیاست منافع طبقهٔ متوسط آن را به جایی رسانده که این طبقه به گروه‌های ایزوله تقسیم شده‌اند و بدون کوچک‌ترین احساس مسئولیتی، دولت و پارلمان را به بازیچهٔ منافع خاص خود تبدیل کرده‌اند، و از سوی دیگر، این تکامل ارتش را مستقل کرده است. به جای اینکه ابزاری در دست مقامات عمومی باشد، به گروهی با منافع خاص خود تبدیل شده و آماده است تا از امتیازات خود دفاع کند، بدون توجه به جمهوری، در تضاد با جمهوری و حتی علیه جمهوری.

تضاد میان جمهوری پارلمانی و ارتش دائمی تنها با بازگشت ارتش به جامعهٔ مدنی و سازمان‌دهی جامعهٔ مدنی به‌عنوان ارتش قابل حل است. ارتش نباید دیگر هدفی جز دفاع از ملت داشته باشد و باید تنها به فکر دفاع از کشور باشد.

به‌عبارت‌دیگر، ارتش دائمی باید با یک می‌لیشا جایگزین شود. تا زمانی که این کار انجام نشود، تناقض داخلی خود را از طریق بحران‌های دوره‌ای، مبارزات میان جمهوری و ارتش خود، مبارزاتی که در آن‌ها استقلال، فساد و بی‌نظمی آن نهاد نشان داده می‌شود، به نمایش خواهد گذاشت. رسوایی ویلسون «.رسوایی کانال پاناما و راه‌آهن‌های جنوبی، معادل رسوایی درِیفوس بودند ..»

تشابه وضعیت ارتش و کلیسا در برابر جمهوری باعث اتحاد نزدیک‌تری میان این دو قدرت شده و رنگ‌وبوی سلطنتی به تمامی بحران‌های سیاسی بعدی که در فرانسه رخ داده است، داده است. هر بار که این دو ارگان جمهوری در شورش متحد شده‌اند، این بحران‌ها به‌وجود آمده‌اند.

"همان‌طور که تناقض میان ارتش و جمهوری تنها با تبدیل ارتش دائم به یک میلیشیا قابل حل است، تناقض میان کلیسای کاتولیک و جمهوری تنها زمانی از بین می‌رود که کلیسا دیگر یک نهاد عمومی نباشد و به یک نهاد خصوصی تبدیل شود؛ یعنی زمانی که کلیسا از دولت جدا شود، روحانیون از مدارس و ارتش اخراج شوند و اموال ادیان مذهبی مصادره گردد.

"سوسیال‌دموکراسی خواهان مصادره جزئی مالکیت سرمایه‌داری توسط دولت طبقه متوسط نیست، اما این بدان معنا نیست که به‌طور اصولی مخالف این مصادره‌ها باشد. در مواردی که ما خواستار اجتماعی‌سازی یک صنعت هستیم، مانند راه‌آهن، نباید اگر این اقدام صرفاً از طریق مصادره انجام شود، اعتراضی داشته باشیم. اگر این یکی از خواسته‌های ما نیست، اگر تنها در موارد خاصی از دولت می‌خواهیم که یک صنعت را در اختیار گیرد، به این دلیل است که اداره یک صنعت توسط دولت، ماهیت سرمایه‌داری مالکیت را تغییر نمی‌دهد و در واقع در برخی موارد قدرت دولت واکنشی را افزایش می‌دهد. حتی زمانی که این نگرانی توجیه‌شده نیست، مانند در سوئیس، چنین درخواستی از یک دولت طبقه متوسط واقعاً آرمان‌گرایانه است.

«سوسیال‌دموکراسی تنها زمانی در خواست پایان دادن دولت بورژوایی به اشکال فئودالی مالکیت را موجه می‌داند که آن اشکال دیگر کارکردی نداشته باشند. «دست مرده» قطعاً یکی از این اشکال است. تمامی وظایلی که پیش‌تر توسط آن انجام می‌شد، مانند مراقبت از فقرا، بیماران و آموزش، اکنون به دولت مدرن تعلق دارند. اما مالکیت کلیسایی که اکنون از تعهداتش آزاد شده، تنها در جامعه بورژوایی بازمانده‌ای از دوران فئودالی است. هر انقلابی در طبقه متوسط که به وظایف خود وفادار باشد، باید اموال کلیسا را مصادره کند. سوسیالیست‌ها با دفاع از این اقدام در فرانسه، در عین حال خواستار آموزش سکولار شدند و جمهوری‌خواهان بورژوا را مجبور به اجرای اصول خود کردند.

اگر رفقای فرانسوی می‌خواستند تاکتیک‌های آلمانی را که به شرایط دیگری مربوط می‌شود در کشور خود ادامه دهند و از شرکت در مبارزه سیاسی که در سی سال گذشته میان جمهوری و کلیسا در جریان بوده است، خودداری می‌کردند، اگر می‌گفتند که این مشاجرات برایشان اهمیتی ندارد، خود را محکوم می‌کردند و در سیاست عملی هیچ تأثیری نداشتند.

II  . ضد روحانیت سوسیالیستی و بورژوایی

«سوسیالیست‌ها باید علیه کلیسا که نیروی ضدجمهوری و ارتجاعی است مبارزه کنند، نه اینکه با ضدروحانیت بورژوایی توافق داشته باشند، بلکه باید از آن رهایی یابند. جنگ چریکی مداومی که در ده سال گذشته علیه کشیش‌ها در جریان بوده، برای جمهوری‌خواهان بورژوای فرانسوی یکی از بهترین راه‌ها برای منحرف کردن توجه طبقه کارگر از مسائل اجتماعی و تضعیف مبارزه طبقاتی است. ضدروحانیت همچنین تنها دلیل وجود حزب رادیکال است؛ تکامل در سی سال گذشته و ظهور سوسیالیسم برنامه آن حزب را بی‌فایده کرده است.

«برای احزاب بورژوایی، مبارزه علیه دولت نه وسیله‌ای است بلکه هدفی در خود، که به‌گونه‌ای پیش می‌رود که هرگز به هدف نخواهد رسید؛ گمان می‌رود که این مبارزه برای همیشه ادامه خواهد یافت و بدین‌سان به یک نهاد دائمی تبدیل می‌شود. آنچه پیش‌تر گفتیم نشان می‌دهد که سوسیالیست‌ها نباید از پیروی از ضدروحانیت بورژوایی راضی باشند؛ آنان دشمنان آن هستند و باید از طریق جنگ علیه کلیسا افشا شوند.

«آنچه ضدروحانیت سوسیالیستی را از ضدروحانیت بورژوایی متمایز می‌کند، نه تنها وسعت و قاطعیت بیشتر برنامه‌اش است، بلکه نقطه آغاز کاملاً متفاوت آن نیز می‌باشد. کمپین عمدتاً بی‌نتیجه‌ای که جمهوری‌خواهان بورژوای فرانسوی در سی سال گذشته علیه کلیسا به راه انداخته‌اند، ویژگی خاصی دارد؛ آن‌ها به‌طور مصنوعی مسائل را به دو سؤال مختلف تقسیم می‌کنند، در حالی که از نظر سیاسی این یک مسأله واحد و غیرقابل تفکیک است؛ آن‌ها می‌گویند که روحانیان دنیوی و روحانیان منظم متفاوت هستند و تلاش می‌کنند که از ادیان مذهبی غفلت کنند – هرچند این دشوار است در حالی که نمی‌بینند که مسأله واقعی جدایی کلیسا از دولت است. به‌جای اینکه گره کور را با یک ضربه قطع کنند، با لغو بودجه عبادات عمومی و تمام وظایف اداری محول‌شده به روحانیان و مصادره ثروت ادیان مذهبی، آن‌ها فقط به حمله به ادیان غیرمجاز می‌پردازند. به‌جای جداسازی کلیسا از دولت، آن‌ها برعکس، تلاش می‌کنند که ادیان مذهبی را با دولت مرتبط کنند. در حالی که به نظر می‌رسد مدارس را از ادیان مذهبی می‌گیرند، هیچ ضربه واقعی به کلیسا وارد نمی‌شود زیرا هنوز به‌عنوان یک نهاد دولتی شناخته می‌شود. نگرش وزارت وال‌دک-روسو در این مسأله نمونه‌ای از این موضوع است. بنابراین، کاملاً نادرست است که بگوییم این اقدامات ضعیف ضدروحانیتی وزارت‌خانه‌های رادیکال و اکثریت پارلمانی آغاز اصلاحات وسیع‌تری است و اینکه آن‌ها راه‌حلی جزئی برای مسأله هستند. برعکس، این مبارزه بی‌ثمر علیه ادیان فقط حمله را از نقطه آسیب‌پذیر منحرف می‌کند و موقعیت اصلی روحانیون را محافظت می‌کند. بنابراین، کلیسا به‌دقت باور به افسانه محبوب جمهوری‌خواهان بورژوایی را حفظ می‌کند، یعنی اینکه تضادی بین روحانیان دنیوی و روحانیان منظم وجود دارد. کلیسا این را با دشمنی‌های ظاهری نشان می‌دهد.»

این متن دیدگاه انتقادی روزا لوکزامبورگ را نسبت به ضدروحانیت بورژوایی و تفاوت آن با ضدروحانیت سوسیالیستی نشان می‌دهد. او استدلال می‌کند که ضدروحانیت بورژوایی، به‌جای اینکه به‌طور اساسی به جدایی کلیسا از دولت بپردازد، تنها به جنبه‌های سطحی و جزئی مسأله می‌پردازد و در نتیجه قدرت واقعی کلیسا را حفظ می‌کند. در مقابل، سوسیالیست‌ها باید با رویکردی جامع و رادیکال، کلیسا را به‌عنوان یک نهاد ضدجمهوری و ارتجاعی به چالش بکشند و از مبارزه علیه آن به‌عنوان ابزاری برای افشای سیاست‌های نفاق‌آمیز ضدروحانیت بورژوایی استفاده کنند.

«بنابراین، ضدروحانیت بورژوایی در واقع قدرت کلیسا را تقویت می‌کند، همان‌طور که ضدنظامی‌گری بورژوایی، همان‌طور که در ماجرای درایفوس نشان داده شد، تنها پدیده‌هایی را که ذاتی نظامی‌گری هستند، لمس می‌کند؛ آن‌ها تنها فساد ستاد کل را پاکسازی می‌کنند و در واقع ارتش را تقویت می‌کنند.

اولین وظیفه سوسیالیسم به وضوح افشای این سیاست در تمام اوقات است. برای انجام این کار، تنها کافی است سیاست کامل مذهبی خود را اعلام کند و آن را با برنامه تضعیف‌شده جمهوری‌خواهان بورژوایی مقایسه کند. اما اگر سوسیالیست‌ها مجبور بودند بدون انتقاد در تظاهرهای بی‌ارزش مبارزه‌ای که رادیکال‌های پارلمانی به راه می‌اندازند، شرکت کنند، اگر آن‌ها در تمام اوقات نمی‌گفتند که این «کشیش‌خواران» بورژوایی در درجه اول دشمنان پرولتاریا هستند، در این صورت هدف ضدروحانیت جمهوری‌خواهانه به دست می‌آمد و مبارزه طبقاتی فاسد می‌شد. نه تنها مبارزه علیه واکنش‌گرایی روحانی بی‌فایده می‌شد، بلکه خطری که هم برای جمهوری‌خواهی و هم برای سوسیالیسم از اقدام مشترک مردان بورژوا و کارگران ناشی می‌شود، بدون شک بیشتر از مشکلاتی است که از حملات واکنشی کلیسا باید ترسید.

بنابراین، به نظر من، سیاستی که سوسیالیسم در فرانسه باید دنبال کند، این است: نه تاکتیک‌های سوسیال‌دموکراسی آلمان را باید اتخاذ کند و نه تاکتیک‌های رادیکال‌های فرانسوی را؛ بلکه باید حمله کند و پیروز شود، نه تنها نیروهای واکنش‌گرای کلیسای ضدجمهوری‌خواه را، بلکه ریاکاری ضدروحانیت بورژوایی را نیز[مورد حمله قرار دهد].

  یادداشت   MIA  

1.  در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، واژهٔ فرانسوی «بورژوا» اغلب به انگلیسی به‌عنوان «طبقهٔ متوسط» ترجمه می‌شد؛ یعنی طبقه‌ای میان پرولتاریا و اشرافیت. بنابراین، خوانندگان مدرن باید واژهٔ «بورژوا» را در سراسر این متن به جای «طبقهٔ متوسط» قرار دهند.

2.  اصطلاح فرانسوی «بورژوا» mangeurs de prêtres به‌طور تحت‌اللفظی به معنای «کشیش‌خواران» است، اما احتمالاً ترجمه‌ای مناسب‌تر از این عبارت، «نفرت‌ورزان مذهبی بورژوا» خواهد بود.

آرشیو روزا لوکزامبرگ

این یادداشت‌ها به تفاوت‌های معنایی و ترجمه‌ای واژهٔ «بورژوا» در زبان‌های مختلف اشاره دارند و بر اهمیت دقت در انتخاب معادل‌های مناسب در ترجمه تأکید می‌کنند.

 
 
اسم
نظر ...