سوسیالیسم و دین/​​​​​​​آنتون پانه کوک  


08-05-2025
بخش دیدگاهها و نقدها
156 بار خواندە شدە است

بە اشتراک بگذارید :

artimg

آنتون پانکوک – ۱۹۰۷ – سوسیالیسم و دین 
منبع: مرور سوسیالیستی بین‌المللی، آوریل ۱۹۰۷ 
مترجم به انگلیسی: ارنست اونترمان 
تایپ‌شده توسط: آدام بوییک 

برگردان:تونی 


اگر بخواهیم کلیدی برای درک رابطه‌ی متقابل میان سوسیالیسم و دین در رفتار عملی سخنرانان و نویسندگان سوسیالیست و نمایندگان دینی پیدا کنیم، به‌راحتی به این نتیجه می‌رسیم که در این زمینه بیشترین سوءتفاهم، سردرگمی و تناقضات درونی وجود دارد. 
از یک‌سو می‌بینیم که بسیاری از کارگران، زمانی که به صفوف سوسیالیست‌ها می‌پیوندند، ایمان دینی خود را نیز کنار می‌گذارند و اغلب با شدت با دین مبارزه می‌کنند؛ افزون بر این، آموزه‌هایی که بنیان و قدرت سوسیالیسم معاصر را شکل می‌دهند و در مجموع دیدگاهی کاملاً نو نسبت به جهان ارائه می‌کنند، به‌طور آشتی‌ناپذیری با ایمان دینی در تضادند. 

از سوی دیگر، پیروان باایمان مسیحیت، حتی کشیش‌ها، خواستار سوسیالیسم هستند درست به دلیل تعالیم مسیحی‌شان و در زیر پرچم جنبش کارگری گرد می‌آیند. 
همه‌ی تبلیغ‌گران و – چیزی که از این هم مهم‌تر است – همه‌ی برنامه‌های احزاب سوسیالیستی بین‌المللی، به‌اتفاق اعلام می‌کنند که دین امری خصوصی برای هر فرد است و دیگران حق دخالت در آن را ندارند. 

با این حال، بیشتر کشیشان و نمایندگان رسمی دین با دموکراسی اجتماعی با جدیت مبارزه می‌کنند. آنان ادعا می‌کنند که این جنبش تنها با هدف نابودی ایمان به راه افتاده است و با نیتی ریاکارانه، به تمام گفته‌های قهرمانان بزرگ ما مانند مارکس، انگلس، دیتزگن استناد می‌کنند، که در آن‌ها دین را نقد کرده‌اند و ماتریالیسم علمی را به‌عنوان یک آموزه‌ی علمی دفاع کرده‌اند. 

در مقابل، برخی از رفقای خودمان – که بر پایه‌ی اعلام بی‌طرفی نسبت به دین در برنامه‌ی حزبی‌مان تکیه دارند – ترجیح می‌دهند انتشار چنین اظهاراتی که احساسات افراد مذهبی را جریحه‌دار می‌کند، ممنوع شود. 
آن‌ها می‌گویند هدف جنبش سوسیالیستی ما صرفاً اقتصادی است. در این زمینه حق با آن‌هاست، و ما باز هم بارها این را در پاسخ به دروغ‌های واعظان تکرار خواهیم کرد. 
ما نمی‌خواهیم مردم را به ایمان جدیدی یا به بی‌خدایی آلوده کنیم، بلکه می‌خواهیم دگرگونی اقتصادی جامعه را به‌وجود آوریم. 
می‌خواهیم تولید سرمایه‌داری را با تولید سوسیالیستی جایگزین کنیم. هر کسی می‌تواند عملی بودن چنین تولید جمعی و برتری آن بر بهره‌کشی سرمایه‌داری را به دلایلی کاملاً بی‌ارتباط با دین درک کند 

برای این منظور، ما می‌خواهیم قدرت سیاسی را برای طبقه‌ی کارگر به دست آوریم، چرا که این قدرت وسیله‌ای ضروری برای رسیدن به آن هدف است. 
ضرورت، یا دست‌کم مطلوبیت این انتقال قدرت سیاسی را هر کارگری می‌تواند از تجربه‌ی سیاسی خود درک کند، بدون نیاز به هیچ تشریفات اضافی، چه در ایمان یک پروتستان باشد، چه کاتولیک، یهودی یا آزاداندیشی بدون دین. 

بنابراین، تبلیغات ما باید منحصراً به روشنگری در مورد مزایای اقتصادی سوسیالیسم اختصاص یابد، و باید از هر چیزی که ممکن است با تعصبات ذهنی افراد مذهبی در تضاد باشد، پرهیز کرد. 

هرچند این برداشت (درباره تمرکز بر مزایای اقتصادی سوسیالیسم و بی‌طرفی نسبت به دین) دست‌کم در بخش اول خود کاملاً بدیهی به نظر می‌رسد، اما این دیدگاه کاستی‌هایی دارد و تنها معدودی با نتیجه‌گیری نهایی آن موافق خواهند بود. 
اگر این دیدگاه درست بود، و اگر هدف ما تبلیغ زیبایی‌های سوسیالیسم برای همه‌ی مردم می‌بود، در آن صورت باید طبیعتاً خطاب به همه‌ی طبقات جامعه، و پیش از همه به طبقات تحصیل‌کرده می‌بودیم. اما تاریخ سوسیالیسم، این خیال‌پردازان احساساتی را که چنین قصدی داشتند، به‌کلی رد کرده است. 

مشخص شد که طبقات دارا برای این مزایا ارزشی قائل نیستند و در عوض، طبقه‌ی کارگر به‌تدریج پذیراتر و فهم‌پذیرتر نسبت به این مسائل شده است. 
این خود به‌روشنی نشان می‌دهد که چیزی فراتر از صرفاً اثبات امکان‌پذیر بودن یک دگرگونی اقتصادی باید در نظر گرفته شود. 

این دگرگونی – و ابزار آن یعنی تسخیر قدرت سیاسی به‌دست طبقه‌ی کارگر – فقط می‌تواند نتیجه‌ی یک مبارزه‌ی بزرگ طبقاتی باشد. اما برای آنکه این مبارزه‌ی طبقاتی با موفقیت به پایان برسد، لازم است که کل طبقه‌ی کارگر سازماندهی شود، آگاهی سیاسی در آن بیدار گردد، و درکی ژرف از نیروهای درونی‌ای که جهان را به حرکت درمی‌آورند، در آن پدید آید. 

علاوه بر این، باید با قوت‌ها و ضعف‌های دشمنان طبقه‌ی کارگر آشنایی وجود داشته باشد تا بتوان بیشترین بهره را از آن‌ها گرفت و با تمام تأثیراتی که ممکن است قدرت درونی و بیرونی ارتش سازمان‌یافته‌ی کارگران را تضعیف کند، با قدرت مقابله کرد. 

تنها یک درک روشن از همه‌ی پدیده‌های سیاسی و اجتماعی می‌تواند رهبران و اعضای کنونی جنبش سوسیالیستی را از اشتباهات و لغزش‌هایی حفظ کند که ممکن است به‌شدت به تبلیغات در میان توده‌های هنوز ناآگاه آسیب بزنند. 
تنها دانشی عمیق است که آنان را قادر می‌سازد تا با استفاده از تاکتیک‌های خود امتیازهای جدیدی از دشمنانشان بگیرند و آن را به نفع طبقه‌ی کارگر به کار برند. 

اگر این یک واقعیت است که برای پیشبرد درست مبارزه‌مان، بیشترین میزان آگاهی و درک باید در میان صفوف ما وجود داشته باشد، و اگر نوشته‌های مادی‌گرایانه‌ی اندیشمندان بزرگ ما به افزایش این آگاهی کمک می‌کند، در آن صورت تلاش برای پنهان کردن یا سرکوب این نوشته‌ها و مفاهیم، صرفاً به دلیل پرهیز از برخورد با تعصبات کسانی که دانش محدودی دارند، زیان‌های بزرگی به‌دنبال خواهد داشت. 

نظریه‌ی ما، یعنی علم سوسیالیستی‌ای که توسط مارکس و انگلس بنیان نهاده شده، نخستین دیدگاه روشنی را نسبت به روابط اجتماعی گوناگونی که بر جنبش ما اثر می‌گذارند، در اختیار ما گذاشته است. 
بنابراین، ضروری است که برای یافتن پاسخی رضایت‌بخش به پرسش رابطه‌ی سوسیالیسم و دین، به همین علم رجوع کنیم. 

 

II 
اگر بخواهیم موضع خود را نسبت به دین مشخص کنیم، نخست لازم است که علم ما ما را درباره‌ی منشأ، ماهیت و آینده‌ی دین روشن کند، و این روشنگری، همانند هر علم دیگری، باید بر پایه‌ی تجربه و واقعیت‌ها استوار باشد. 

اکنون ما در تمام کشورهایی که جنبش سوسیالیستی در آن‌ها به‌خوبی رشد یافته است، مشاهده می‌کنیم که توده‌ی کارگران آگاه به طبقه‌ی خود، بی‌دین هستند؛ به این معنا که به هیچ آموزه‌ی دینی‌ای باور ندارند و به هیچ دینی وابسته نیستند. 
در نگاه نخست، این امر تا اندازه‌ای عجیب به نظر می‌رسد، چرا که این توده‌ها عموماً از آموزش رسمی اندکی برخوردار بوده‌اند. 

از سوی دیگر، طبقات «تحصیل‌کرده»، یعنی بورژوازی، بیش‌ازپیش به ایمان مذهبی بازمی‌گردند، با آن‌که در میان آن‌ها زمانی جنبش ضددینی نیرومندی وجود داشت. 

بنابراین به نظر می‌رسد که ایمان یا بی‌ایمانی، در درجه‌ی نخست، نتیجه‌ی فرهنگ یا سطح مشخصی از دانش و آگاهی نیست. 
کارگران سوسیالیست، نخستین گروهی هستند که در میان آن‌ها بی‌دینی به‌صورت یک پدیده‌ی اجتماعی گسترده پدیدار می‌شود. 

باید دلیل مشخصی برای این امر وجود داشته باشد؛ و اگر این وضعیت صرفاً یک پدیده‌ی گذرا نباشد، ناگزیر به محدود شدن هرچه بیشتر میدان نفوذ دین توسط سوسیالیسم خواهد انجامید. 

اکنون طرفداران دین ادعا می‌کنند که چنین نیست، زیرا به گفته‌ی آن‌ها، دین چیزی فراتر و برتر از صرفاً یک ایمان الهیاتی است. 
آن‌ها می‌گویند که فداکاری برای یک آرمان، آمادگی برای ایثار در راه هدفی بزرگ، و ایمان به پیروزی نهایی نیکی — همه‌ی این‌ها نیز دین محسوب می‌شوند. 
از این منظر، حتی باید جنبش سوسیالیستی را جنبشی عمیقاً دینی دانست. 

البته ما قصد نداریم بر سر واژه‌ها مجادله کنیم. بنابراین تنها می‌گوییم که این برداشت از واژه‌ی «دین»، معنای رایج آن نیست. 
ما به‌خوبی می‌دانیم که مردم کارگرِ سوسیالیست سرشار از آرمان‌گرایی بزرگ و والا هستند، اما این آرمان‌گرایی در آن‌ها با هیچ‌گونه ایمان به نیرویی ماوراءالطبیعه که گمان می‌رود جهان را اداره کند و سرنوشت انسان‌ها را رقم بزند، همراه نیست. 

ما واژه‌ی «دین» را فقط در همین معنای اخیر به‌کار می‌بریم: یعنی ایمان به یک خدا. 

حال از خود بپرسیم که این ایمان از کجا سرچشمه می‌گیرد و چه معنایی دارد. 
روشن است که ایمان به یک نیروی ماوراءالطبیعه که انسان‌ها و جهان را فرمان می‌راند، تنها تا زمانی می‌تواند وجود داشته باشد که نیروهای واقعی‌ای که روندهای طبیعت و دنیای انسانی را کنترل می‌کنند، ناشناخته باقی مانده باشند. 

یک بومی آفریقایی (کافر)، که به‌عنوان باربر در ایستگاه راه‌آهنی در آفریقای جنوبی کار می‌کند و ناگهان صدای دستگاه مورس را می‌شنود که شروع به ارسال سیگنال کرده، بر این باور است که خدایی درون آن پنهان شده است. 
او با احترام فراوان در برابر دستگاه خم می‌شود و با حالتی پرستش‌گونه می‌گوید: «فوراً رئیس را مطلع خواهم کرد» (منظور اپراتور تلگراف است). 

این برداشت یک انسان ناآموزش‌دیده کاملاً قابل درک است، همان‌گونه که قابل فهم است که اقوام ابتدایی طبیعت پیرامون خود را سرشار از انواع ارواح اسرارآمیز می‌پنداشتند. 
در اقتصاد معیشتی‌شان، آن‌ها کاملاً به طبیعت وابسته بودند. 
بسیاری از نیروهای طبیعی و قدرت‌های ناشناخته، جان و کار آن‌ها را تهدید می‌کردند، در حالی که نیروهای دیگری برای‌شان سودمند و مفید بودند. 
آن‌ها هیچ راهی برای شناخت و کنترل این نیروها نداشتند. 
این نیروها برای‌شان همچون قدرت‌هایی ماوراءالطبیعی و انسان‌گونه با اراده‌های مستقل جلوه می‌کردند، و آن‌ها تلاش می‌کردند این نیروها را با ابزارهایی که در چارچوب ذهنی محدودشان می‌گنجید، چون دعا، قربانی، یا حتی تهدید، تحت تأثیر قرار دهند. 

دانش عمومی اندکی که برای اقتصاد آن‌ها لازم بود، به‌شدت با باورهای دینی‌شان درهم‌تنیده بود. 
کشیشان دقیقاً به این دلیل دارای نفوذ فراوان بودند که به‌عنوان راهنمایان فکری تولید عمل می‌کردند. 
همان‌گونه که در تصورشان از نیروهای طبیعت، شناخت تجربی خام و ابتدایی با خرافات خیالی درهم آمیخته بود، آیین‌های دینی‌شان نیز ترکیبی بود از اعمالی که در تولید ضروری بودند و اعمالی که کاملاً خرافی و بی‌فایده به‌شمار می‌آمدند. 

مردمان متمدن دیگر تحت تأثیر فراگیر نیروهای طبیعت قرار ندارند. 
اگرچه نمی‌توان گفت که این نیروها در آغاز تمدن به‌طور علمی درک شده‌اند، اما انسان‌ها دیگر مستقیماً در معرض تأثیر بی‌واسطه‌ی آن‌ها نیستند. 
روش‌های تولید و کار آن‌ها آن‌قدر توسعه یافته است که انسان احساس می‌کند از رویدادهای طبیعی مستقل‌تر شده و دیگر مانند اقوام بدوی در برابر آن‌ها بی‌دفاع نیست. 

وقتی به مرحله‌ی پیشرفته‌تری از تمدن می‌رسیم، یعنی به دوران سرمایه‌داری، با علمی طبیعی روبه‌رو می‌شویم که به‌سرعت در حال رشد است؛ علمی که نیروها و آثار طبیعت را به‌صورت نظام‌مند بررسی می‌کند و رازهای آن را آشکار می‌سازد. 

با کاربرد این علم در فنّاوری، نیروهای طبیعت حتی در خدمت تولید نیازهای زندگی قرار می‌گیرند. 
برای انسان متمدنِ مدرن، طبیعت دیگر حامل قدرت‌های اسرارآمیزی نیست که او را به باور به نیروهای ماوراءالطبیعه وادارد. 
ارواح گذشته اکنون رام شده‌اند و همچون نیروهای عادی طبیعت، که قوانین و روندهای آن برای او شناخته‌شده‌اند، در خدمت او قرار گرفته‌اند. 

با این‌حال، می‌بینیم که طبقه‌ای که این فرهنگ و این سلطه بر طبیعت در آن تجسم یافته است، در بیشتر موارد همچنان دیندار باقی مانده یا دوباره دیندار شده است — به‌جز یک جریان موقت نیرومند از ماتریالیسم بورژوایی در قرن نوزدهم. 
چرا چنین است؟ 
چه دلیلی دارند که به وجود فرمانروایی ماوراءالطبیعه بر سرنوشت بشر باور داشته باشند؟ 

به‌بیان دیگر، چه نیروهایی هنوز به‌گونه‌ای نیرومند بر هستی بورژوازی اثر می‌گذارند که منشأ و ماهیت‌شان برای آنان ناشناخته باقی مانده و از همین رو ممکن است هنوز آن‌ها را به‌سان نیروهایی اسرارآمیز و طبیعی بنگرند؟ 

این نیروها از نظم اجتماعی سرچشمه می‌گیرند. 
این گفته رایج است که «هر کسی ناخدای روح خویش است»، اما در عمل بیشتر سرمایه‌داران درمی‌یابند که این گفته درست نیست. 

به‌عنوان یک تولیدکننده مستقل، سرمایه‌دار ممکن است تمام تلاش خود را بکند، ممکن است با دقت و صرفه‌جویی به کار خود بپردازد، ممکن است کارگران خود را بدون هیچ احساساتی به‌طور کامل استثمار کند، ممکن است مخارج خود را در حد معقولی نگه دارد، و با این حال قیمت‌ها ممکن است کاهش یابد، تا جایی که او مجبور شود تقریباً بدون هیچ سودی یا حتی با ضرر بفروشد، و در نهایت با تمام تلاش‌هایش، هیولای شکست به سراغ او بیاید. 
یا ممکن است کسب‌وکار او به‌خوبی پیش برود، و او با نرخ خوبی پول جمع کند، وقتی که ناگهان یک بحران به او حمله می‌کند و تمام کسب‌وکارش را بلعید. 
چگونه این اتفاق می‌افتد؟ او نمی‌داند. 
او از دانش اقتصاد سیاسی بی‌بهره است، که می‌تواند او را روشن کند که سرمایه‌داری به‌طور ضروری باید چنین نیروهای اجتماعی عظیمی را تولید کند که ممکن است فرد را به ثروت زیادی برساند، اگر خوش‌شانس باشد، اما ممکن است او را نیز نابود کند. 

منشأ این نیروها باید در این واقعیت جستجو شود که تولید در حقیقت اجتماعی است، اما تنها در قالب و ظاهر تولیدی که به‌طور خصوصی انجام می‌شود و تحت کنترل خصوصی است. 
فرد تصور می‌کند که به‌طور مستقل کار می‌کند، اما او باید محصولات خود را با دیگران مبادله کند، و شرایط مبادله، قیمت‌ها و امکان مبادله اصلاً به‌وسیله‌ی مجموعه‌ای از شرایط اجتماعی تعیین می‌شود. 
تولید به‌طور آگاهانه توسط جامعه تنظیم نمی‌شود. 
ماهیت اجتماعی آن فراتر از اراده‌ی انسان‌ها قرار دارد، همان‌طور که نیروهای طبیعت این‌گونه‌اند، و به همین دلیل قوانین اجتماعی بر فرد تأثیر می‌گذارند به‌گونه‌ای اجتناب‌ناپذیر و بی‌رحمانه همچون نیروهای طبیعی. 

قوانین این طبیعت مصنوعی، این فرایند تولید، برای او ناشناخته است و به همین دلیل او در برابر آن‌ها درست مانند انسان بدوی در برابر قوانین طبیعت ایستاده است. 
این نیروها نابودی و بدبختی را در اشکال مختلف به ارمغان می‌آورند، و گهگاهی نیز شانس و خوش‌اقبالی. آن‌ها سرنوشت او را به‌طور دلخواهانه‌ای فرمان می‌دهند، اما او نمی‌داند و آن‌ها را درک نمی‌کند. 

پرولتاریای سوسیالیستی با نگرش متفاوتی در برابر این نیروها قرار می‌گیرد. دقیقاً وضعیت تحت ستم آن است که تمام علاقه‌اش را به حفظ سرمایه‌داری و پنهان کردن حقیقت درباره این سیستم از او سلب می‌کند. بدین ترتیب پرولتاریا قادر می‌شود که سرمایه‌داری را به‌خوبی مطالعه کند، او مجبور است که با دشمن خود کاملاً آشنا شود. این دلیل آن است که تحلیل علمی سرمایه‌داری که در اثر «سرمایه» که دستاورد زندگی کارل مارکس است ارائه شده، با مقاومت و درک اندک از طرف دانشمندان بورژوا روبرو شد، اما با استقبال پرشور و قدردانی از طرف پرولتاریا مواجه گردید. پرولتاریا در این اثر کشف علل فقر خود را می‌یابد. با تعالیم آن، آن‌ها قادر به درک تمام تاریخ شیوه تولید سرمایه‌داری می‌شوند. آن‌ها به دلایل آگاه می‌شوند که چرا سرنوشت تعداد بی‌شماری از بورژواهای کوچک این است که شکست می‌خورند، چرا گرسنگی، جنگ و رنج‌های ناشی از بحران‌ها باید به‌طور اجتناب‌ناپذیر از این شیوه تولید پیروی کنند. اما آن‌ها همچنین می‌بینند که سرمایه‌داری چگونه باید خود را با قوانین خود نابود کند. طبقه کارگر می‌فهمد که چرا با بینش و دانش خود قادر خواهند بود تا سرمایه‌داری را با تولید اجتماعی آگاهانه تنظیم‌شده جایگزین کنند، جایی که هیچ نیروی مرموزی نمی‌تواند دیگر به بشریت آسیب بزند. بنابراین، بخش سوسیالیستی طبقه کارگر دقیقاً همان‌طور که بورژواهای تحصیل‌کرده در برابر نیروهای طبیعت قرار دارند، در برابر نیروهای اجتماعی نیز با هوشیاری و درک ایستاده است. 

در اینجا، علت بی‌دینی پرولتاریای سوسیالیستی آگاه به‌روزگار مدرن نهفته است. این محصول هیچ‌گونه تبلیغات ضد دینی عمدی نیست. همچنین خواسته‌ای از سوی هیچ برنامه‌ای نیز نیست. بلکه این امر به‌طور تدریجی به‌عنوان نتیجه‌ای از بینش اجتماعی عمیق‌تری رخ می‌دهد که مردم کارگر از طریق آموزش در زمینه اقتصاد سیاسی به‌دست می‌آورند. پرولتاریا از ایمان خود نه به‌وسیله‌ی هیچ‌گونه دکترین مادی‌گرایانه بلکه به‌واسطه‌ی آموزشی که به او این امکان را می‌دهد تا شرایط جامعه را به‌طور واضح و عقلانی ببیند و تا جایی که حقیقت اجتماعی بودن نیروها به‌عنوان اثرات طبیعی علل شناخته‌شده را درک می‌کند، ایمان قدیمی به معجزات در او از بین می‌رود. 

 

 

III 

برای اینکه ماهیت دین را به‌درستی درک کنیم — و تنها درک عمیق از آن است که ما را قادر می‌سازد تا تأثیراتش را در جامعه‌ی کنونی بفهمیم — باید به درک روشنی از ماهیت امور معنوی در کل برسیم. از این‌روست که نوشته‌های فلسفی یوزف دیتسگن بسیار ارزشمندند، زیرا به ما در مورد ماهیت ذهن، افکار انسانی، نظریه‌ها، آموزه‌ها و ایده‌ها به‌طور کلی روشنگری می‌دهند. تنها از این راه است که می‌توانیم نقش خود را در زندگی اجتماعی و در مبارزه‌ی کنونی به‌درستی بشناسیم. 

هر آن‌چه در ذهن وجود دارد، بازتابی از جهان بیرونی ماست. این اندیشه‌ها از دل همین جهان پدید آمده‌اند. تصور ما از چیزهایی که واقعی و حقیقی‌اند، از تجربه‌ی ما در جهان نشأت می‌گیرد؛ تصور ما از چیزهایی که خوب و مقدس‌اند، از نیازهای ما برخاسته است. 
اما این بازتاب‌های ذهنی صرفاً تصاویر آینه‌واری نیستند که شیء را دقیقاً همان‌گونه که هست بازتولید کنند، در حالی‌که ذهن نقشی کاملاً منفعل داشته باشد. نه، ذهن همه‌چیز را دگرگون می‌کند، هر آن‌چه را که جذب می‌کند. ذهن از تأثیراتی که جهان مادی بر آن وارد می‌سازد، از احساسات و دریافت‌ها، مفاهیم ذهنی و فرضیات می‌سازد. 

دیتسگن توضیح داده است که تفاوت میان جهان و ذهن، میان اصل و تصویر، این است که جریان بی‌پایان، متنوع، ملموس و پیوسته‌ در حال تغییر پدیده‌ها — که واقعیت از آن ساخته شده — در ذهن به مفاهیمی انتزاعی، ثابت، تغییرناپذیر و سخت تبدیل می‌شود. 
در این مفاهیم، جنبه‌های کلی، پایدار، مهم و برجسته از تصویر رنگارنگ پدیده‌ها جدا می‌شوند و به‌عنوان «ماهیت اشیا» نام‌گذاری می‌گردند. 

به همین شیوه، ما در میان بسیاری از امور و نهادهایی که برای رفاه ما ضروری‌اند، آن‌هایی را که برای ارضای نیازهای پایدار، حیاتی و عمومی ما اهمیت دارند، با واژگانی چون «خوب»، «اخلاقی»، یا «مقدس» معنوی می‌سازیم و ارزش‌گذاری می‌کنیم. 

در ذات مفاهیم و فرضیات ذهنی این ویژگی نهفته است که، اگرچه این مفاهیم از واقعیت مشتق شده‌اند، اما نمی‌توانند بی‌درنگ دگرگونی‌های بی‌وقفه‌ی واقعیت را دنبال کنند. وقتی چیزی از تجربه گرفته شد و به‌صورت نسخه‌ای ذهنی در ذهن نقش بست، به‌شکلی ثابت در ذهن باقی می‌ماند و به‌عنوان حقیقتی پذیرفته‌شده بر جای می‌نشیند؛ در حالی که تجربه‌های جدید یکی پس از دیگری وارد ذهن می‌شوند، تجربه‌هایی که دیگر با آن حقیقت اولیه سازگار نیستند. 

در آغاز، این حقیقت در برابر تغییر مقاومت می‌کند، اما به‌تدریج ناگزیر می‌شود که دچار دگرگونی شود، تا این‌که سرانجام، زمانی که واقعیت‌های تازه به‌صورت انبوه و غیرقابل انکار گرد می‌آیند، آن حقیقت پیشین یا سرنگون می‌شود یا به‌طور کامل بازشناسی و اصلاح می‌گردد. 

این، همان تاریخ نظریه‌های علمی است جای نظریه‌ی کهنه را نظریه‌ای تازه می‌گیرد که مجموعه‌ای از واقعیت‌های مادی موجود را به‌شکل انتزاعی و نظام‌مند خلاصه و بیان می‌کند. 

ما در اینجا چندان به نظریه‌های علمی علاقه نداریم، بلکه به تصورات کلی درباره‌ی ماهیت جهان و جایگاه انسان در آن می‌پردازیم که در فلسفه‌ها و ادیان گنجانده شده‌اند. این‌ها نظریه‌هایی نیستند که از تجربیات و مشاهدات ویژه‌ی کاوشگران عالم استخراج شده باشند. بلکه واقعیت‌هایی که این تصورات بر اساس آن ساخته شده‌اند، تجربیات و احساسات کل ملت‌ها یا طبقات اجتماعی مردم هستند. آن‌ها ایده‌ها و تصورات کلی خود را از تجربیاتشان درباره‌ی جایگاه خود در طبیعت و در محیط‌های اجتماعی، به‌ویژه درباره‌ی نیازهای زندگی‌شان، می‌سازند. 

هرگاه نیروهای ناشناخته و قدرتمند بر آن‌ها فشار بیاورند — همان‌طور که پیش‌تر اشاره کردیم — تصور آن‌ها از جهان تحت سلطه‌ی نیروهای ماوراء‌الطبیعه قرار می‌گیرد، و دیگر تصورات به این اندیشه‌ی بنیادی پیوسته می‌شود. این وضعیت تا به امروز در تاریخ تقریباً در تمام موارد صادق بوده است، با تنها چند استثنا. 

بنابراین، در آموزه‌های دینی، تصورات کلی ابتدایی درباره‌ی ماهیت جهان و روابط انسان با آن نیروهای ناشناخته به‌صورت‌های مبهم و معماگونه بیان شده‌اند. هر چیزی که برای حفظ یا منافع این طبقه از مردم ضروری باشد، به‌صورت یک قانون الهی در می‌آید. زمانی که همه‌ی امیدها برای بهبود از طریق خودتوسعه‌ و به‌دست‌آوردن موفقیت از بین رفته باشد، همان‌طور که در میان پرولتاریای روم باستان در قرون نخستین مسیحیت مشاهده می‌شود، آنگاه رنج بردن مطیعانه بدون مقاومت و انتظار ساکنانه برای رستگاری ماوراء‌الطبیعه به عالی‌ترین فضیلت تبدیل می‌شود. اما زمانی که برای حفظ یک کشور فتح‌شده نیاز به آمادگی جنگی و دست‌یابی به موفقیت باشد، همان‌طور که در میان یهودیان عهد عتیق مشاهده می‌شود، آنگاه یهوه به قوم برگزیده‌اش کمک می‌کند و کسانی که شجاعانه می‌جنگند، قوانین او را اطاعت می‌کنند. 

در طول مبارزه‌ی بزرگ طبقاتی در اروپا که به «اصلاح‌طلبی» معروف است، هر یک از طبقات درگیر در این مبارزه هر چیزی را که با منافع طبقاتی آن‌ها همخوانی داشت، به‌عنوان اراده‌ی خداوند می‌پنداشتند، زیرا هر طبقه تنها می‌توانست آن چیزهایی را که برای بقای طبقه‌اش ضروری بود، به‌عنوان حقیقت مطلق و ضروری در نظر بگیرد. برای پیروان لوتر، که دوست داشتند به یک شاه خدمت کنند، قانون خداوند یا حقیقت خداوند خواستار اطاعت از اقتدار بود؛ برای بورژوازی آزاد شهرها، خواستار برابری فردی کالوینیستی و گزینش به‌وسیله‌ی لطف خدا بود؛ برای کشاورزان و پرولتاریای شورشی، خواستار برابری کمونیستی تمام انسان‌ها بود. 

ادیان در حال مبارزه آن دوران را می‌توان به‌طور کلی با احزاب سیاسی دوران معاصر مقایسه کرد. اعضای همان طبقه در آن‌ها جمع می‌شدند، و در کنگره‌ها (شوراهایشان) تصورات کلی خود را در قالب اعترافات ایمانی (که امروزه آن‌ها را برنامه‌ها می‌نامیم) شکل می‌دادند، درباره‌ی آنچه که آن‌ها آن را حقیقت، خوبی و ضرورت می‌پنداشتند، و آنچه که به تبع آن حقیقت و اراده‌ی خداوند بود. در آن زمان، دین چیزی زنده و عمیقاً مرتبط با تمام زندگی بود، و به همین دلیل بود که همیشه مردم دین خود را تغییر می‌دادند. زمانی که تغییر دین فقط به‌عنوان نوعی نقض عرف و آداب تلقی شود، همان‌طور که امروزه در جامعه‌ی ما مشاهده می‌شود، این نشان‌دهنده‌ی آن است که دین از حرکت اجتماعی بزرگ دوران مدرن، از مبارزاتی که انسان‌ها را تحریک می‌کند، دور مانده و تبدیل به پوسته‌ای مرده شده است. 

با پیشرفت جامعه، طبقات جدید و تضادهای طبقاتی جدیدی ظهور کرده است. در درون جوامع پیشین ایمان، طبقات مختلف و تضادهایی که از آن‌ها برخاسته‌اند، رشد کرده‌اند. از همان طبقه‌ی کوچک بورژوازی، سرمایه‌داران بزرگ و پرولتاریا پدید آمده‌اند. اعتراف به ایمان، که پیش‌تر یک بیان از یک عقیده اجتماعی زنده در قالبی الهیاتی بود، تبدیل به یک فرمول ثابت می‌شود. جامعه‌ی مؤمنان، که پیش‌تر یک جامعه‌ی منافع مشترک بود، به چیزی فسیل‌شده تبدیل می‌شود. تصورات ذهنی به‌طور سنتی به‌عنوان اشکال مجرد الهیاتی ادامه می‌یابند، تا زمانی که با طوفان شدید یک مبارزه‌ی طبقاتی جدید تکان نخورد. 

زمانی که این مبارزه‌ی طبقاتی جدید آغاز می‌شود، تضادهای سنتی قدیمی در راه آن قرار دارد، و آنگاه نبرد میان ایمان سنتی و واقعیت جدید آغاز می‌شود. منافع طبقاتی واقعی حاضر برای کارگران در ادیان مختلف یکسان است، در حالی که تضاد طبقاتی عمیقی میان کارگران و سرمایه‌داران از همان مذهب وجود دارد. اما واقعیت جدید نیاز به زمان دارد تا سنت‌های قدیمی را پشت سر بگذارد. از زمانی که یک جامعه‌ی دینی نمایانگر یک جامعه‌ی زنده از منافع مشترک بود، ارتباط اعضای همان ایمان به‌عنوان یک سنت منتقل شده است، و آن هم به‌عنوان سنتی مقدس. زیرا این ارتباط تصویر ذهنی یک واقعیت پیشین است، به‌عنوان یک حقیقت روحانی ادامه می‌یابد و تلاش می‌کند خود را در برابر هجوم واقعیت‌های جدید، که ذهن کارگر را از طریق تجربه‌ی خود و تبلیغات سوسیالیستی تحت تأثیر قرار می‌دهند، حفظ کند. در نهایت گروه قدیمی از تصورات و منافع، که به پوسته‌ای مرده تبدیل شده است، باید به گروه جدیدی که بر اساس منافع طبقاتی حاضر است، تسلیم شود. 

بنابراین، دین تنها به‌طور موقت مانعی برای پیشرفت سوسیالیسم است. به‌خاطر مقدسی که به آموزه‌ها و دستورات آن چسبیده است، می‌تواند مدت طولانی‌تر و مقاوم‌تر از سایر تصورات بورژوایی خود را حفظ کند، و این پایداری گاهی تصور کرده است که وفاداری کارگران مذهبی می‌تواند مانعی برای سوسیالیسم عملی و رد سوسیالیسم نظری باشد. اما در درازمدت حتی این ایدئولوژی نیز در برابر قدرت واقعیت تسلیم می‌شود، همانطور که کارگران کاتولیک آلمان ثابت کرده‌اند. 

آموزه‌های سوسیالیستی یک مفهوم کاملاً جدید از جهان را در ذهن طبقه‌ی کارگر کاشته است. درک این‌که جامعه در فرایند تحولی مستمر قرار دارد و اینکه رنج، فقر، استثمار و تمام درد و رنج‌های حال حاضر تنها موقتی هستند و به‌زودی به نظم اجتماعی‌ای که طبقه‌ی کارگر آن را بنیان خواهد نهاد، که در آن صلح، فراوانی و برادری حاکم خواهد شد، این درک باید تمام تصورات جهان‌نگری کارگر را از پایه و اساس دگرگون کند. نظریه‌ی سوسیالیسم مبنای علمی برای این جهان‌نگری فراهم می‌آورد. علم اقتصاد سیاسی به ما می‌آموزد که قوانین درونی‌ای که فرآیند سرمایه‌داری را به حرکت درمی‌آورد، درک کنیم، در حالی که ماتریالیسم تاریخی اثرات انقلاب اقتصادی بر تصورات و اقدامات مردم را آشکار می‌کند. و این با آموزه‌های مذهبی به‌طور غیرقابل سازش مخالف است، زیرا یک دکترین ماتریالیستی است. کارگر سوسیالیست که منافع طبقاتی خود را شناخته و به‌این ترتیب از شور و شوق برای هدف بزرگ مبارزه‌ی طبقاتی خود الهام گرفته است، به‌طور طبیعی خواهان درک واضحی از مبانی علمی اقدامات عملی خود خواهد بود. برای این منظور، او با دکترین‌های ماتریالیستی سوسیالیسم آشنا می‌شود. اما نه تنها به‌دلیل رضایتی که از درک کامل به‌دست می‌آید، بلکه برای آنکه چنین درکی برای پیشبرد مبارزه‌مان ضروری است، احزاب سوسیالیستی باید درک کاملی از این آموزه‌ها را در میان اعضای خود ترویج دهند. بلکه ضرورت آن به این دلیل است که چنین درکی برای پیشبرد قوی و پرشور مبارزه‌مان ضروری است. 

وضعیت واقعی امور، پس، دقیقاً برعکس آن چیزی است که الهی‌دانان باور دارند و اعلام می‌کنند. دکترین‌های ماتریالیستی ما به‌منظور محروم کردن کارگران از دین آن‌ها نیستند. آن‌ها فقط پس از از دست دادن دین خود به دکترین‌های ما نزدیک می‌شوند، و به‌دنبال استناد بیشتر و یکسانی از دیدگاه‌های خود می‌آیند. دین به‌دلیل آنکه ما دکترین‌های ماتریالیسم را ترویج می‌کنیم نمی‌گریزد، بلکه به‌دلیل آنکه از طریق برداشت‌های جدیدی که در میدان اقتصاد به‌دست آمده و از مشاهده‌ی دقیق وضعیت کنونی جهان جمع‌آوری شده، تضعیف می‌شود. 

در اعلام این‌که دین یک مسأله خصوصی است، قصد نداریم بگوییم که چه تصورات عمومی‌ای اعضای ما دارند، برای ما بی‌اهمیت است. ما درک علمی دقیق را به یک ایمان مذهبی غیرعلمی ترجیح می‌دهیم. اما ما معتقدیم که شرایط جدید خود به خود تصورات مذهبی را تغییر خواهند داد و این‌که تبلیغات مذهبی یا ضد مذهبی قادر به انجام دادن یا جلوگیری از این تغییرات نیستند. 

در این‌جا نکته‌ی اصلی تفاوت میان تصور ما و تمامی تصورات پیشین، میان حرکت پرولتری کنونی و حرکت‌های طبقاتی گذشته نهفته است. نظریه ماتریالیستی ما اساس واقعی نبردهای تاریخی پیشین را برای ما آشکار کرده است. این نظریه نشان داده است که همیشه مسأله‌ای از نبردهای طبقاتی و منافع طبقاتی بوده است که هدف آن تغییر شرایط اقتصادی بوده است. مردم هیچ‌گاه به‌طور روشن از دلایل مادی مبارزات خود آگاه نبوده‌اند. تصورات و اهداف آن‌ها تحت پوششی از حقیقت‌های جاودانه و اهداف مقدس و بی‌پایان پنهان شده بود. بنابراین مبارزات آن‌ها به صورت نبردهایی میان ایده‌ها، به عنوان نبردهایی برای حقیقت الهی در راستای تحقق اراده خداوند، پیش می‌رفته است. مبارزات به شکل جنگ‌های مذهبی در می‌آمد. بعدتر، زمانی که دین دیگر در اولویت نبود، زمانی که بورژوازی، تصور می‌کرد که می‌تواند تمام جهان را با دلیل درک کند، علیه نمایندگان کلیسا و اشراف مبارزه می‌کرد، آنگاه این بورژوازی تصور می‌کرد که آن‌ها در حال مبارزه برای عقلانیت نهایی، برای عدالت ابدی بر اساس عقل هستند. در آن دوره بورژوازی طرفدار ماتریالیسم بود. اما آن‌ها هنوز هم از ماهیت واقعی مبارزه کم‌ترین درکی نداشتند و آن را در چارچوب توهمات حقوقی، گاه به‌عنوان مبارزه‌ای علیه دین، پیش می‌بردند. آن‌ها نمی‌دیدند که این مبارزه چیزی جز نبرد طبقاتی بورژوازی علیه طبقات فئودالی نیست و هدف آن فقط نصب روش تولید سرمایه‌داری بوده است. 

در این‌جا مبارزه طبقاتی ما از همه مبارزات گذشته متفاوت است، زیرا به برکت علم ماتریالیستی‌مان، ما آن را دقیقاً همان‌طور که هست، یعنی یک مبارزه برای تحول اقتصادی جامعه، می‌شناسیم. هرچند ما اهمیت بالای این مبارزه را احساس می‌کنیم و اغلب در نوشته‌هایمان بیان می‌کنیم که این مبارزه آزادی و برادری را برای بشریت به ارمغان خواهد آورد، ایده‌آل‌های مسیحی عشق انسانی را تحقق خواهد بخشید و تفکر انسانی را از ظلم و ستم خرافات آزاد خواهد کرد، با این حال این مبارزه را به‌عنوان یک مبارزه اخلاقی برای ایده‌آل‌های اخلاقی، به‌عنوان یک مبارزه حقوقی برای آزادی مطلق و عدالت، یا به‌عنوان یک مبارزه معنوی علیه خرافات معرفی نمی‌کنیم. زیرا ما می‌دانیم که در واقع این مبارزه برای انقلاب در روش تولید، برای نیازهای تولید، و همه چیزهای دیگر تنها نتایج ناشی از این اساس هستند. 

این درک واضح از ماهیت واقعی مبارزه‌مان در اعلام این‌که دین یک مسأله خصوصی است، بیان می‌شود. هیچ تضادی میان دکترین ماتریالیستی ما و این تقاضای عملی وجود ندارد. این‌ها نمایانگر دو دیدگاه متناقض نیستند که باید با هم آشتی داده شوند، به‌طوری‌که "ملاحظات عملی" باید با "صحت اصول نظری" آشتی داده شود. نه، درست همان‌طور که ملاحظات عملی به اصطلاح ما در همه جا نتایج یک نظریه به‌خوبی درک شده هستند، در این‌جا نیز همین‌طور است، چنان‌که گفته‌های فوق نشان می‌دهند. بنابراین اعلام این‌که دین یک مسأله خصوصی است، بیانگر ماهیت علمی و هدف مبارزه‌مان است، یک نتیجه ضروری از نظریه ماتریالیستی‌مان در تاریخ، و تنها ماتریالیسم ما می‌تواند توجیه علمی این تقاضا را ارائه دهد 

آرشیو آنتون پانکوک 

Socialism and Religion by Anton Pannekoek

 

 

 

 

 
اسم
نظر ...