سیاست گورتر/آنتون پانه کوک


19-01-2025
بخش کمونیسم شورایی
147 بار خواندە شدە است

بە اشتراک بگذارید :

artimg

آنتون پانه کوک ۱۹۵۲

سیاست گورتر

 

نوشته شده در: ۱۹۵۲؛ اولین انتشار: به زبان فرانسه در La Révolution Prolétarienne، اوت-سپتامبر ۱۹۵۲؛ بازنویسی و نشانه‌گذاری HTML: توسط اندی بلاندن، برای marxists.org 2003. منبع: بایگانی جان گری؛ مقدمه توسط Révolution Prolétarienne: شرایط خارج از کنترل ما باعث تأخیر در انتشار مقاله زیر توسط پروفسور پاننکوک شد: گم شدن نسخه خطی اول بین هلند و پاریس، سپس مشکلات ترجمه. با این حال، این تأخیر ممکن است یک مزیت پیش‌بینی‌نشده داشته باشد که ارزش اعلام دارد: رفقایی که روزنامه هفتگی سوسیالیستی De Vlam را در آمستردام منتشر می‌کنند، کمیته‌ای را برای بزرگداشت بیست و پنجمین سالگرد درگذشت گورتر تشکیل داده‌اند و آن‌ها همزمان با ما مقاله پاننکوک را منتشر می‌کنند.

+++++

در مقاله‌ای در نشریه "انقلاب پرولتری" شماره ۵۰ (مه ۱۹۵۱، صفحه ۱۷۱) که اس. تاس در آن درباره هرمان گورتر صحبت می‌کند، گفته می‌شود که او "سیاستی نسبتاً بد" داشته است. به نظر می‌رسد لازم است این مقاله با برخی توضیحات در مورد ویژگی‌های مثبت سیاست‌های گورتر جبران شود.

گورتر به عضویت حزب سوسیالیست درآمد و در آنجا با مارکسیسم آشنا شد و آن را مطالعه کرد. از این طریق، او به این باور رسید که پرولتاریا تنها از طریق مبارزه طبقاتی علیه بورژوازی می‌تواند مدیریت جامعه را به دست گیرد و به این ترتیب، سرمایه‌داری را نابود کند. سپس او مانند تمام جناح رادیکال حزب معتقد بود که سیاست‌های پارلمانی خوب می‌تواند وسیله‌ای مؤثر برای سازماندهی توده‌های کارگر، بیدار کردن آگاهی طبقاتی آنها و از این طریق افزایش قدرت آنها در برابر بورژوازی حاکم باشد. از نظر او، سوسیالیست‌ها در پارلمان باید با سیاستمداران بورژوا، نمایندگان طبقه حاکم، به شدت مخالفت می‌کردند. این اشتباه است که بگوییم این سیاست‌ها به دنبال تحول جهان در یک ضربه واحد بودند. هدف این سیاست‌ها افزایش قدرت پرولتاریا بود تا از طریق مجموعه‌ای از درگیری‌ها، قادر به کسب قدرت شود. واضح‌ترین تجسم این موضع رادیکال را می‌توان در سیاست‌های حزب سوسیالیست آلمان مشاهده کرد.

این نگرش با اصلاح‌طلبی مخالف بود، که به دنبال دستیابی به اصلاحاتی بود که سرمایه‌داری را قابل تحمل کند، از طریق سازش با احزاب دیگر. در کشورهای غربی، به دلیل توسعه بسیار طولانی‌تر و کندتر سرمایه‌داری، تقسیمات طبقاتی به مراتب کمتر از آلمان، به دلیل ظهور تب‌دار سرمایه‌داری صنعتی آن، مشخص شده بود. بنابراین اصلاح‌طلبی عموماً بر فعالیت عملی احزاب سوسیالیست تسلط داشت. مبارزه مارکسیست‌های هلندی که گورتر در آن برجسته شد، علیه این عمل بود زیرا آنها معتقد بودند که اصلاحات نمی‌تواند از طریق نیرنگ سیاستمداران، بلکه تنها از طریق قدرت طبقه کارگر به دست آید. آنها فقط یک بار موفق شدند. با این حال، در نهایت اخراج شدند. در کشورهای غربی دیگر، حتی نیازی به این کار نبود؛ اصلاح‌طلبی اعضای پارلمان، "سیاست‌های خوب"، با تسلط مطلق بر آن حکومت می‌کرد. اگر اکنون به نتایج این سیاست‌ها نگاه کنیم، می‌بینیم که پس از نیم قرن اصلاح‌طلبی، سرمایه‌داری قدرتمندتر از همیشه است و جامعه با نابودی تهدید می‌شود، در حالی که کارگران باید همچنان برای لقمه نانی مبارزه کنند.

در آلمان، اصلاح‌طلبی در عمل همچنان نفوذ خود را افزایش می‌داد، اگرچه از نظر نظری این امر در برابر شدت مبارزه طبقاتی شناخته شده نبود. در اینجا بود که این باور در میان مارکسیست‌ها و مترقی‌ترین محافل پرولتاریا شکل گرفت که نمی‌توان با روش‌های صرفاً پارلمانی به قدرت رسید. برای آن به اقدام توده‌ها، خود کارگران نیاز بود. حزب قطعنامه‌هایی را در مورد اعتصاب عمومی تصویب کرد و ما تظاهراتی را برای حق رأی آغاز کردیم. وسعت و قدرت این تظاهرات سران حزب را حتی بیشتر از طبقه حاکم ترساند؛ آنها به دلیل ترس از عواقب آن به آن پایان دادند و تمام نیروها را به سمت انتخابات و سیاست‌های پارلمانی هدایت کردند. تنها یک اقلیت، "چپ افراطی"، به تبلیغ به نفع اقدامات توده ای ادامه داد. بورژوازی آلمان، با قدرت تزلزل ناپذیر خود، بدون هیچ مانعی می‌توانست برای تصرف قدرت جهانی آماده شود. طبیعتاً، گورتر در کنار چپ افراطی بود که سیاست‌های آنها مانند خودش بود.

پس از آن، خطر جنگ هر چه بیشتر تهدیدآمیز شد. سوسیالیست‌ها و صلح‌طلبان فرانسه و آلمان در سال ۱۹۱۲ کنگره صلحی را در بازل برگزار کردند. سخنرانی‌های زیبا و موقرانه‌ای علیه جنگ ایراد شد. خود گورتر برای تحریک بحث در مورد ابزارهای عملی مبارزه با جنگ به آنجا رفت. او به نمایندگی از تعدادی از عناصر چپ، قطعنامه‌ای را پیشنهاد کرده بود که طبق آن، در همه کشورها کارگران باید درباره خطر جنگ بحث کنند و امکان اقدامات جمعی علیه آن را بررسی کنند. اما به او اجازه صحبت داده نشد. رهبری کنگره از هرگونه بحث در مورد ابزارها یا روش‌ها خودداری کرد. ظاهراً این کار را برای از بین نبردن تصور وحدت تحمیل‌شده ما انجام داد. در واقع از عواقب چنین مبارزات توده‌ای می‌ترسید. دولت‌ها که با ظاهر فریب نخورده بودند، اکنون می‌دانستند که هیچ مقاومت جدی در انتظار آنها در احزاب سوسیالیست نیست. "سیاست بد" گورتر که می‌خواست با هر وسیله‌ای از جنگ جلوگیری کند، دفع شده بود، "سیاست خوب" سیاستمداران حزبی بر آن غلبه کرد، خود را بر پرولتاریا تحمیل کرد و به زودی اروپا را به جنگ جهانی اول سوق داد.

در این جنگ، سیاستمداران سوسیالیست همان چیزی که همیشه از نظر بنیادی بودند، آشکار شدند: سیاستمداران ملی‌گرا، یا به عبارت دیگر سیاستمداران بورژوا. در هر کشوری از دولت خود حمایت کردند، به آن کمک کردند تا کارگران را مهار کند و هرگونه مقاومت در برابر جنگ را سرکوب کند. همه اینها سیاست خوب سیاستمداران ماهر بود. "سیاست بد" گورتر شامل تلاش او در جزواتش درباره امپریالیسم و ​​انقلاب جهانی، برای آگاه کردن کارگران از دلایل جنگ و ضرورت انقلاب پس از جنگ بود.

در سال ۱۹۱۸، زمانی که جنگ به پایان رسید، انقلاب در آلمان شعله‌ور شد. یا به عبارت دقیق‌تر، در ۶ نوامبر در کیل شعله‌ور شد و سه روز بعد ضد انقلاب در برلین شعله‌ور شد؛ ابرت، رهبر حزب سوسیالیست، به همراه ژنرال‌ها برای سرکوب اقدام کارگران انقلابی وارد دولت شد. طبیعتاً گورتر در کنار کارل لیبکنشت، روزا لوکزامبورگ و اسپارتاکیست‌ها بود... اقدام کارگران توسط ارتش سرکوب شد، لیبکنشت و روزا ترور شدند. ابرت، الگوی یک سیاستمدار سوسیالیست، پیروز شد؛ او از طریق سیاست‌های خوب بورژوازی را دوباره به قدرت در آلمان رساند و اولین رئیس جمهور آن شد.

در سال ۱۹۱۷، انقلاب روسیه تزارسیم را نابود کرد و بلشویک‌ها را به قدرت رساند. در هر کشوری کارگران تحریک شدند و گروه‌های کمونیستی تشکیل شدند. طبیعتاً گورتر با تمام وجود بلافاصله در کنار آنها بود. او این را آغاز انقلاب جهانی و در لنین، رهبر عالی آن دید؛ در جنبش‌های اعتصابی در روسیه، او آغاز شکل جدیدی از اقدام مستقل کارگران و در شوراها آغاز شکل جدیدی از سازماندهی پرولتاریای انقلابی را دید. اما به زودی اختلافاتی ظاهر شد. زمانی که شکست اسپارتاکیست‌ها در آلمان از انقلاب جهانی جلوگیری کرد، لنین برای جلب جناح چپ احزاب سوسیالیست به تاکتیک‌های پارلمانی بازگشت. اکثریت کمونیست‌های آلمانی با شدت با این مخالفت کردند. آنها اخراج شدند و این علیه آنها بود که لنین جزوه خود را درباره "بیماری اطفال" نوشت. اقدام لنین به معنای پایان انقلاب روسیه به عنوان یک عامل مثبت در انقلاب جهانی پرولتری بود. گورتر به عنوان سخنگوی مخالفان، با "نامه سرگشاده به لنین" [۱] پاسخ داد. دو مفهوم اساساً متفاوت در این دو اثر مخالف بودند. لنین یک سیاستمدار بزرگ، بسیار بزرگتر از معاصران سوسیالیست خود بود، زیرا وظایف و اهداف بزرگتری داشت. وظیفه تاریخی او به عنوان رهبر حزب بلشویک، بالا بردن روسیه از شکل تولید ابتدایی و کشاورزی آن به صنعتی شدن، از طریق دیکتاتوری اجتماعی و سیاسی بود که منجر به سوسیالیسم دولتی شد. و از آنجایی که او فقط سرمایه داری را از بیرون می شناخت و نه از درون، معتقد بود که می توان با تبدیل برخی به سربازان متعهد "حزب کمونیست"، کارگران جهان را آزاد کرد. از آن پس آنها فقط باید از مثال روسیه پیروی می کردند. گورتر پاسخ داد که در روسیه انقلاب تنها به لطف کمک توده‌های دهقان توانسته بود پیروز شود و دقیقاً این کمک در غرب که خود دهقانان مالک زمین بودند، وجود نداشت. در روسیه فقط لازم بود از یک استبداد آسیایی در حال فروپاشی خلاص شد. در غرب کارگران با قدرت عظیم سرمایه داری مخالف بودند. آنها تنها در صورتی از آن آزاد می شدند که خودشان سطح قدرت انقلابی، وحدت طبقاتی، استقلال و هوش را افزایش دهند. پس از آن، سیاست‌های لنین منطقاً در استالینیسم در روسیه به پایان رسید، آنها پرولتاریا را در غرب تقسیم کردند و توسط کمونیست‌های متعصب و خودستای کمونیست‌ها ناتوان شدند. در سال‌های پس از ۱۹۲۰، گورتر در تماس با گروه‌های کوچک چپ افراطی، برای روشن کردن ایده سازماندهی شوراهای کارگری تلاش کرد و بدین ترتیب در تجدید آینده مبارزه طبقاتی پرولتاریا همکاری کرد. در این مدت، سیاستمداران سوسیالیست انترناسیونال دوم، به عنوان اعضای پارلمان و وزرا، مشغول نجات دادن سرمایه داری ورشکسته برای بورژوازی بودند، اما با این وجود بدون توقف بحران یا توانایی محو کردن تقسیمات طبقاتی. به این ترتیب آنها زمینه را برای به قدرت رسیدن هیتلر و جنگ جهانی دوم فراهم کردند.

اگر به طور گذرا به کل تاریخ سیاسی قرن گذشته نگاه کنیم، دائماً شاهد مخالفت دو روش سیاسی هستیم که خود بیانگر مبارزه طبقاتی هستند. چرا به یکی سیاست خوب و دیگری سیاست بد گفته می شود؟ سیاست هنر تسلط بر انسان است. سیاستمداران ماهر تلاش می کنند تا سیستم قدیمی تسلط کهنه و متزلزل را اصلاح کنند، به عبارت دیگر آن را وصله کنند، یا زمانی که سقوط آن اجتناب ناپذیر است، یک سیستم تسلط جدید برپا کنند. این همان چیزی است که سیاست خوب نامیده می شود. دیگران تلاش می کنند به توده های استثمار شده کمک کنند تا قدرت رهایی خود را از استثمار و تسلط به دست آورند. این چیزی است که از نظر پارلمانی سیاست بد نامیده می شود.

یادداشت‌ها:

۱. این یک خطای واقعی است که تاس جزوه لنین را به عنوان "پاسخ قدرتمند" به جزوه گورتر تعیین می کند. ترتیب جانشینی دقیقاً برعکس بود.

 

 

 

 

 
اسم
نظر ...