برخی ملاحظات نظری در حاشیهی جنبش انقلابی کنونی
13-10-2022
بخش دیدگاهها و نقدها
474 بار خواندە شدە است
برخی ملاحظات نظری در حاشیهی جنبش انقلابی کنونی
1 - در ایران همچون بسیاری جوامع دیگر، انقلاب در مقیاس ملی و جمعی رخ میدهد. انقلاب مشروطه و انقلاب ضدسلطنتی سال ۵۷ چنین بود.
جنبش تودهای سال ۸۸ در اعتراض به تقلب در انتخابات ریاست جمهوری، جنبش رادیکال و سرنگونی طلبانه سال ۹۶، جنبش رادیکال و سرنگونی طلبانه سال ۹۸، جنبش رادیکال و عمومی سال ۱۴۰۰، همه مصداق گستره طبقاتی و جغرافیایی مبارزات اجتماعی در قرن بیستم و بیست و یکم ایران است.
جنبشی که هم اکنون در جریان است و هفتهی چهارم خود را به پایان میرساند شاخص همهی این جنبش هاست و رادیکالیسم و سرنگونی طلبی و گستره جغرافیایی و طبقاتی آن در ۴۰ سال اخیر بی نظیر بوده است.اهمیت گسترش جغرافیایی و اجتماعی جنبش تنها از جنبه ضرورت نیرومندی آن در نبرد با نیروهای سرکوبگر طرح نمیشود؛ بلکه به ویژه ضرورت دارد مضمون انقلاب به صراحت و کلیت منافع، آرمانها، هدفها و نیز تنوعات فکری و قومی و تاریخی تمام مردم را در خود حمل و نمایندگی نماید. به این ترتیب است که عبور از استبداد و استقرار جامعهی دموکراتیک و آزاد در شرایطی رادیکال و دموکراتیک و با استقبال و رضایت هرچه بیشتر همهی مردم انجام میگردد.
2 – مبارزهی طبقاتی از جمله مبارزهی طبقه کارگر و جنبش کارگری، جنبش معلمان، بازنشستگان دانشجویان، دانش آموزان و غیره در بستر جنبش عمومی مردم ایران تحرک بیشتری مییابد و به نوبت در رادیکالیزم و گستردگی آن مستقیماً تاثیر میگذارد.هرچقدر این جنبشها به آگاهی و تشکل ویژهی خود، به منافع طبقاتی خود بیشتر متکی باشند انقلاب پیشِ رو از شفافیت، سمت گیری، هدف گذاری و عقلانیت بیشتری برخوردار خواهد بود.
در روند انقلاب، طبقات، گروهها و جنبشها با سازماندهی خود در تشکل شورایی و یا تشکلهای مشابه همچون کمیتههای اعتصاب، کمیتههای محلات و مانند آنها شرط لازم برای استقرار نظم نوین و دموکراتیک و فاصله گرفتن هرچه بیشتر از نظم استبدادی و دیکتاتورمنشانه را فراهم میسازند.
3 - طبقات و گروههای اجتماعی و ازجمله طبقه کارگر به میزان آگاهی، تشکل و هدف گذاری و چشم انداز روشن و استواری که در اختیار داشته باشند میتوانند در انقلاب پیشِ رو دست بالا را داشته و در جهت گیری و تحول رادیکال انقلاب نقش تاریخی و تعیین کننده و تاثیرگذار به عهده بگیرند.بنابراین میتوان انتظار داشت که مسئله هژمونی یک حکم از پیش تعیین شده نیست و عاملیت و ضرورت خود را اساساً از چگونگی پیشرفت مبارزهی طبقاتی در عرصهی سیاست و اقتصاد و فرهنگ مسجل و معین میسازد. میزان تشکل و خودآگاهی در همهی این عرصهها ضابطه اصلی در این تحول میباشد.
4 - سیاست چیزی نیست جز حوزهی امکانات مادی و معنوی کنشگران و نقش آفرینان طبقات و گروههای اجتماعی.سیاست بر امر واقع و جاری متکی است و از آرمانها و استراتژیهای دراز مدت برکنار است. سیاست و بنابراین کنشگری سیاسی در هر لحظه بر شرایط واقعی و حاضر در صحنه اتکا دارد و میزان کنترل و اعمال خود را بر همین شرایط استوار میکند.سیاست انقلابی پای در گذشته و حال و آیندهی در دسترس دارد.
شرایط عینی و ذهنی جنبشهای کارگری و جنبشهای اجتماعی مهم ترین عرصه و چارچوبی است که دیالکتیک مبارزهی طبقاتی یعنی رشد تضادها و تغییرات و انکشاف جزئی و کلی مبارزه در داخل آن جریان دارد؛ و روشن بینی این لحظهها وظیفهی دائمی کنشگران و مبارزان راه آزادی میباشد.
شرایط عینی از جمله بر عاملهای زیر اشاره دارد:، صف بندیهای طبقاتی در جامعه و تغییر در این صف بندیها، مبارزهی طبقاتی متناسب با شرایط و موقعیتهای جاری میان طبقات، بحران اقتصادی، بحران سیاسی و بحران اجتماعی که مورد آخری حاصل درهم ریختگی صف بندیهای طبقاتی است.
شرایط ذهنی در حوزه آگاهی است که برای هیئت حاکمه و نیزبرای تودهها بر آن چیزی اشاره دارد که مارکس آن را در حوزهی ایدئولوژی قلمداد میکند و آن مجموعهی آگاهیای است که انسانها تضادهای طبقاتی را از طریق آن میفهمند و درک میکنند. باید افزود که هم شرایط عینی و هم شرایط ذهنی در نظام سرمایه داری که مولد بت وارگی، فتیشیسم کالایی و از خود بیگانگی است، برای عاملان اقتصادی و اجتماعی توأم با آشفتگی و ابهام و توهم میباشد. مبارزه با این توهماتِ ناراست و گمراه کننده، بخش مهمی از مبارزهی طبقاتی را تشکیل میدهد.از این رو طبقات و جنبشهای اجتماعی و از جمله طبقه کارگر تنها تکالیفی را در پیش روی خود قرار میدهند که قادر به حل آن باشند یعنی وسایل حل این تکالیف قبلاً فراهم شده و یا در حال فراهم شدن باشند(مارکس).
5 - تشکیلات سیاسی به میزان اتکا به یک یا چند طبقه اجتماعی میتواند در عرصه تحولات تاریخی جامعه تاثیرات مشروط و نسبی بگذارد. یعنی در تناسب با مبارزات جاری پایگان و خاستگاه اجتماعی خود که منشا نیرومندی و دایرهی عمل آن است، شکل نهایی به خود میگیرد و قادر به سیاست ورزی میشود. رهبری و تاثیرگذاری این تش
کیلاتها انعکاس مشروط و انضمامی امر واقعی یعنی جدال سیاسی طبقات اجتماعی در داخل حوزههای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و غیره است. آمریت و عاملیت مستقل تشکیلات سیاسی جدای از آنچه که در مبارزهی جاری بخشهای مختلف ذینفع جامعه در جریان است ذهن گرایی است و ربطی به تحول مادی و عینی و تاریخی جامعه ندارد.
6 – مقولهی تاکتیک به عنوان پراکسیس طبقاتی با درک و فهم انتقادی و روشن بینی کلی و جزئی از طریق تجزیه و تحلیل درنگناپذیر و دائمی مبارزهی طبقاتی جاری در جامعه و مناسبات متغیر و نامتوازن میان طبقات اجتماعی و مهمتر از همه توازن قوای کلی و عمومی میان هیئت حاکمه و طبقات حاکم از یک سو و زحمتکشان، کارگران و بخشهای میانی و تحت استثمار از سوی دیگر مشخص و معین میگردد.تاکتیک درست و واقعی فقط میتواند بر اساس فهم مناسبات متغیر میان طبقه حاکم و طبقات محکوم در هر دقیقهی تاریخی مشخص و آشکار گردد. در چنین موقعیتی تاکتیک فقط میتواند تاکتیک پیروزمندانه باشد و توازن قوای تازهای را در سطح جامعه پدید آورد. تاکتیکی که مواجه با شکست و عقب نشینی میشود بر عدم تشخیص توازن قوای مذکور تکیه دارد: امور واقعی را به حساب نیاورده و یا در سنجش آنها دچار خطا و انحراف شده است. تاکتیک اخیر به طور کلی در شرایط عینی و ذهنی حاکم بر طبقه و یا طبقات معین اجتماعی اعم از حاکم و محکوم، ستمگر و ستمدیده، استثمارگر و استثمار شده، آگاهی و وقوف نابسنده و نارسا دارد.
7 - رابطهی میان تاکتیک و استراتژی یک رابطه دیالکتیکی است. این دو با حضور یکدیگر موجودیت دارند و یکی بدون دیگری به حالت تعلیق در میآیند.اثرگذاری متقابل آنها، تغییر دائمی در مضمون آنها متناسب با هر دقیقه و مرحلهی تاریخی، وجه دیالکتیکی آنها را مشخص و فاش میسازد.
اما این رابطهی دیالکتیکی ابتدا پنهان است و با میانجی سیر تحولات اجتماعی، بی آن که در آگاهی و فهم عاملان انسانی فرا یافت شود، در جریان فرایند خود به خودی به پیش میرود و گسترش مییابد. به تدریج آگاهی عاملان انسانی از هستی تاریخی و وجود اجتماعی خود فرا یافت میشود و در وجود میآید؛ یعنی سیر دیالکتیکی مبارزهی طبقاتی در چشم انداز طبقات اجتماعی قرار میگیرد و آگاهی رهایی بخش تحول مییابد. آنگاه تغییر جهشی و نفی کننده و دیالکتیکی در خودآگاه طبقات رخ میدهد: آنها از طبقه در خود به طبقهی برای خود تبدیل شده و تحول مییابند.
8 - رابطهی میان امر سرنگونی و آلترناتیو/راه حل جایگزین یک رابطه دیالکتیکی است. رابطهی متناقض و همبستگی تضاد گونهی آنها امر تحلیل و انتقال از یکی به دیگری و تغییر دائمی، تدریجی و جهشی در هر لحظه میان این هم بستگی و نفی و فراروی از وضعیت موجود به وضعیت مطلوب، افشا و پدیداری این رابطه دیالکتیکی است.پس بنابراین سرنگونی در تحلیل نهایی به معنای پیروزی و غلبهی سمت دیگر تضاد، یعنی برآمد آلترناتیو جایگزین میباشد. به میزانی که پتانسیل وجودی سرنگونی علیه رژیم سیاسی موجود افزایش مییابد و آن را به عقب میراند و دامنهی حاکمیت و سلطهی آن را محدود و محدود تر میسازد، امر آلترناتیو(بدیل) جایگزین در چشم انداز فوری تر و ضروری تر قرار میگیرد. به نوبهی خود، تعین و تشخیص و برآمد افزاینده این آلترناتیو به انباشت پتانسیل جایگزین میانجامد و نیروی مبارزه علیه وضع موجود را افزایش میدهد. دیالکتیک سلب و اثبات به معنای زوال رژیم سیاسی کهنه و فرسوده و عروج نظم نوین در هیئت رژیم تازه در این فرایند تاریخی، تعیین کنندگی امر انقلاب را محقق و ضروری میسازد.
کاوه دادگری
10/10/2022