شوراهای کارگری و سازماندهی کمونیستی اقتصاد/پل ماتیک


15-11-2024
بخش کمونیسم شورایی
52 بار خواندە شدە است

بە اشتراک بگذارید :

artimg

 

شوراهای کارگری و سازماندهی کمونیستی اقتصاد

پل ماتیک (1935)

برگردان به فارسی:شوراها

ما تزهای زیر را که از پراگ دریافت شده و در شماره ۲۰ مجله نو فرانت گزارش شده‌اند، ارائه می‌کنیم. این تزها تحت عنوان «مارکسیسم انقلابی و انقلاب سوسیالیستی» از سوی گروهی از مارکسیست‌های انقلابی منتشر شده‌اند که «به لحاظ سازمانی به سوسیال دموکراسی آلمان تعلق دارند». در اینجا دیدگاه آن‌ها درباره مسیر منتهی به سوسیالیسم بیان شده است. نقد ما در پی خواهد آمد.

  1. تجربه تمامی انقلاب‌ها در طول و پس از جنگ نشان داده است که سیاست اصلاح‌طلبانه و فرصت‌طلبانه به شکست طبقه کارگر منجر می‌شود. کار مقدماتی برای انقلاب سوسیالیستی، پیروزی در انقلاب سوسیالیستی و تحکیم آن پیروزی مستلزم گسست ریشه‌ای از سیاست‌های اصلاح‌طلبانه است.
  2. این گسست ریشه‌ای، نیازمند تغییر بنیادی در ابزارها و روش‌های مبارزه سیاسی و اهداف مشخص آن است. به عنوان نماد این تحول درونی و پذیرش مارکسیسم انقلابی، حزب باید نام قدیمی خود را از «حزب سوسیالیست آلمان» کنار بگذارد و در یک حزب مارکسیستی انقلابی ادغام شود.
  3. هدف، رسیدن به سوسیالیسم بر پایه یک جمهوری شورایی سوسیالیستی آلمان تحت سیطره دیکتاتوری پرولتاریا است. دیکتاتوری انقلابی دوره گذار به جامعه سوسیالیستی ضروری است. نابودی نظام سرمایه‌داری از طریق دیکتاتوری پرولتاریا شرط تحقق آزادی شخصی و اخلاقی برای تمامی افرادی است که اکنون زیر یوغ فاشیسم قرار دارند.
  4. برای انجام این مبارزه، پرولتاریا به حزبی انقلابی و آگاه به هدف نیاز دارد. این حزب فقط می‌تواند شامل پیشتاز انقلابی پرولتاریا باشد. فقط کسانی می‌توانند عضو شوند که آزمون مبارزه انقلابی را پشت سر گذاشته، دیکتاتوری پرولتاریا را بپذیرند و بدون قید و شرط تابع تصمیمات حزب شوند. حزب از تمامی اشکال قانونی و غیرقانونی مبارزه استفاده می‌کند و موظف است حرکت‌های جمعی، اعتصاب‌های جمعی و قیام مسلحانه را آماده و سازماندهی کند.
  5. در صورت وقوع جنگ، حزب هرگونه شکل آشکار یا پنهان از «دفاع از میهن» را رد می‌کند و به جای آن، پرولتاریا را به یاری می‌طلبد تا جنگ امپریالیستی را به جنگ داخلی تبدیل کرده و دیکتاتوری پرولتاریا را برقرار سازد. از جمله ابزارهای دستیابی به این هدف، اعتصاب‌های جمعی و قیام مسلحانه است.
  6. پس از تصرف قدرت سیاسی، دستگاه دولتی قدیمی به‌طور کامل از بین خواهد رفت و تمام قدرت قانونی به شوراهای کارگران، خرده‌دهقانان و کارگران کشاورزی منتقل خواهد شد. شوراها دیکتاتوری پرولتاریا را اجرا می‌کنند و رهبری این دیکتاتوری در دست حزب مارکسیستی انقلابی خواهد بود.
  7. تحکیم قدرت، تا زمان تشکیل ارتش سوسیالیستی، بر عهده پرولتاریای مسلح خواهد بود.
  8. بوروکراسی حرفه‌ای از بین خواهد رفت. تمامی افرادی که در مشاغل عمومی خدمت می‌کنند، توسط شوراها تعیین می‌شوند و در هر زمانی قابل عزل هستند.
  9. به منظور حمایت از دیکتاتوری انقلابی، کارگران و کارگزاران در اتحادیه‌های صنعتی سازمان‌دهی خواهند شد.
  10. مطبوعات و روزنامه‌ها مصادره می‌شوند. تمامی چاپ، رادیو و هرگونه خدمات خبری تحت نظارت و کنترل شوراها خواهد بود.
  11. تمامی مالکیت سرمایه‌داری بدون هیچ‌گونه غرامتی مصادره خواهد شد. تعهد عمومی به کار تعیین شده و تولید تحت کنترل شوراها قرار می‌گیرد.
  12. تمامی بانک‌ها در یک بانک مرکزی ادغام خواهند شد و به همین ترتیب تمامی مؤسسات بیمه نیز تجمیع خواهند شد.
  13. وام‌های کشاورزی بلافاصله لغو خواهند شد و اجاره‌ها از بین خواهد رفت. مالکیت زمین، در صورتی که از میزان لازم برای تأمین یک خانواده فراتر رود، بدون غرامت مصادره خواهد شد. مطابق با نیازهای خرده‌دهقانان و کارگران کشاورزی، تقسیم جدیدی از زمین صورت خواهد گرفت و واحدهای کشاورزی به‌صورت تعاونی سازمان‌دهی خواهند شد. جایی که شرایط لازم وجود داشته باشد، واحدهای کشاورزی در مقیاس بزرگ تأسیس خواهند شد.
  14. برای تأمین معیشت جمعیت، اتحادیه تمام مصرف‌کنندگان اجباری خواهد شد. تمامی خرده‌فروشی‌ها در سیستم توزیع جمهوری شورایی جایگاه خود را خواهند یافت.
  15. تجارت خارجی با تأسیس انحصار تجاری خارجی متمرکز خواهد شد.
  16. ساختار اقتصادی سوسیالیستی تحت نظارت یک دفتر برنامه‌ریزی اقتصادی انجام خواهد شد.
  17. تمامی مؤسسات فرهنگی، آموزشی و تفریحی برای منفعت همگانی اداره خواهند شد. هنر و علم تحت مراقبت دولت خواهند بود که بزرگ‌ترین حمایت ممکن را از آنها به عمل خواهد آورد. هدف آموزشی تمامی نهادهای آموزشی، آماده‌سازی برای زندگی در جامعه سوسیالیستی خواهد بود.

 

راه به عقب

پس از فروپاشی کامل سیاست اصلاح‌طلبانه، این تز به‌عنوان "راه‌حل انقلابی" مطرح می‌شود. در تز دوم، این گروه خواستار "گسست ریشه‌ای" با سیاست قبلی و "تغییری بنیادی در ابزارها و روش‌های مبارزه سیاسی و اهداف آن" هستند. هدف نهایی (در تز ۳) به‌عنوان "جمهوری شورایی سوسیالیستی آلمان تحت سیطره دیکتاتوری پرولتاریا" اعلام می‌شود.

در نگاه اول، این گسست با سیاست قدیمی سوسیال دموکراسی به نظر می‌رسد، زیرا "جمهوری شورایی سوسیالیستی آلمان" و "دیکتاتوری پرولتاریا" از اهدافی بودند که حزب سوسیالیست آلمان (S.P.D.) به شدت با آن‌ها مخالف بود. اما از تزه‌های بعدی (۴ تا ۷) که به نقش حزب پیش و پس از انقلاب می‌پردازند و تأکید دارند که شوراهای کارگری ابزار "دیکتاتوری پرولتاریا" خواهند بود اما تحت "رهبری" حزب، روشن است که گسستی ریشه‌ای با سیاست سوسیال دموکراتیک مدنظر نیست.

در واقع، درست‌تر این است که بگوییم آن‌ها قصد دارند به نقطه آغازین سیاست سوسیال دموکراتیک و مفاهیم قدیمی درباره مسیر و هدف سوسیالیسم بازگردند. دیگر نمی‌توان تردید داشت که S.P.D. در طول و بعد از جنگ دیگر هیچ سیاست سوسیالیستی را دنبال نکرد، بلکه دقیقاً در مسیر اصلاح‌طلبی به یک حزب اصلاح‌طلب دموکراتیک تبدیل شد. و به همین دلیل که این سیاست اصلاح‌طلبانه به فاشیسم ختم شد، نمی‌توان از گسستی با این سیاست سخن گفت، چراکه با سیاستی که دیگر وجود ندارد نمی‌توان قطع رابطه کرد.

S.P.D. قدیمی "سوسیالیسم" می‌خواست (ولی S.P.D. صرفاً دموکراتیک دیگر خواستار سوسیالیسم نبود و بنابراین دیکتاتوری پرولتاریا را نیز نمی‌خواست)، اما می‌خواست آن را از طریق استفاده از امکانات قانونی که ظاهراً توسط دموکراسی بورژوازی فراهم شده بود به دست آورد. S.P.D. همراه با این دموکراسی بورژوایی که به‌شدت در هم تنیده شده بود، سقوط کرد. هرکسی که هنوز می‌خواهد به سوسیالیسم برسد، می‌داند که دیگر چنین امکانات قانونی وجود ندارد و بنابراین باید به دنبال مسیرهای دیگری برای دستیابی به هدف باشد؛ در غیر این صورت این هدف غیرقابل تصور است. اما این مسیری که تزها قصد تعریف آن را دارند، حتی در یک نقطه هم با مفاهیم حاضر در سوسیال دموکراسی قدیمی (که هنوز بورژوا نشده بود) تفاوت ندارد.

این موضوع به وضوح در تزهای ۴ تا ۷ نشان داده شده است. آن‌ها چیزی بیش از مفاهیم حزب سوسیال دموکرات روسیه (بلشویک‌ها) که مسیر دموکراتیک S.P.D. آلمان را دنبال نکرد، ارائه نمی‌دهند.

در اینجا دوباره صحبت از "حزب انقلابی آگاه به هدف" و "پیشتاز" است که توده‌ها را به مبارزات و پیروزی می‌کشاند و حرکت‌های جمعی، اعتصاب‌های جمعی و قیام مسلحانه را سازمان‌دهی و آماده می‌کند. و پس از پیروزی، دوباره حزب است که تحت رهبری آن، شوراهای کارگران به‌عنوان نهادهای دولتی فعالیت می‌کنند و کارگران و کارگزاران در اتحادیه‌های صنعتی سازمان‌دهی می‌شوند. اگر هنوز تردیدی باقی مانده باشد که چه کسی قرار است قدرت واقعی را در این جمهوری شورایی سوسیالیستی اعمال کند، این تردید با تز ۷ از میان می‌رود: "تحکیم قدرت، تا زمان تشکیل ارتش سوسیالیستی، بر عهده پرولتاریای مسلح خواهد بود."

این بدان معنی است که پس از پیروزی، کارگران مسلحی که برای سرنگونی نیروهای فاشیستی لازم بودند، سلاح‌های خود را به نفع یک "ارتش سوسیالیستی" که طبعاً تحت فرمان حزب خواهد بود، تسلیم می‌کنند.

اگر تمام لفافه‌ها را کنار بزنیم، چیزی که باقی می‌ماند همان مفهوم قدیمی سوسیال دموکراتیک از مسیر و هدف سوسیالیسم است، که در آن آغاز و پایان مبارزه برای سوسیالیسم در تسخیر قدرت سیاسی توسط حزب سوسیال دموکرات نهفته است.

اکنون توسعه انقلاب روسیه نشان داده است که اعمال قدرت دولتی از طریق حزب را نمی‌توان "دیکتاتوری پرولتاریا" نامید؛ همچنین دیکتاتوری پرولتاریا از طریق دیکتاتوری حزب (همان‌گونه که سوسیال دموکراسی روسیه آن را مطرح می‌کند) نیست، بلکه یک دیکتاتوری بر پرولتاریاست. این امر از این واقعیت ناشی می‌شود که دولت تحت حاکمیت حزب در تبدیل اقتصاد سرمایه‌داری خصوصی به اقتصاد دولتی، کارگران را به‌عنوان کارگرانی دستمزدی، دوباره تحت سلطه مدیریت دولتی قرار می‌دهد.

از تزه‌های ۷ تا ۱۷ آشکار می‌شود که همچنین در ساختار "سوسیالیسم" - یعنی در سازماندهی اقتصاد توسط دولت تحت حاکمیت حزب - قصد دارند از الگوی روسی پیروی کنند. نقطه اساسی این سازماندهی اقتصادی این است که ابزار تولید به مالکیت دولتی تبدیل شده و دولت به‌عنوان تنها کارفرما تحت نظارت شوراهای کارگری ظاهر می‌شود. شرکت‌های کوچک در کشاورزی و صنعت همچنان به حیات خود ادامه می‌دهند (که به وضوح یک امتیاز به شرایط موقتی است).

کار مزدی و اقتصاد دولتی

سوسیالیسمی که قرار است ساخته شود، در نهایت به اقتصاد دولتی منجر می‌شود. با برنامه‌ریزی اقتصادی، حذف رقابت‌های مخرب و سودجویی، همراه با به‌کارگیری کامل نیروهای تولیدی، امید می‌رود که سطح زندگی توده‌ها بهبود یابد. از آنجا که مالکیت خصوصی ابزار تولید مانع اقتصاد عقلانی و به‌ویژه در بحران دائمی، مانع به‌کارگیری نیروهای تولیدی است، لغو مالکیت خصوصی هدف بعدی تلقی می‌شود. در نتیجه، تمرکز اقتصادی تحت اقتدار مرکزی دولت ضرورت می‌یابد. در این مسیر، وظیفه دانشمندان، آمارگیران، مهندسان و غیره اجرای ساختار اقتصادی جدید است. بدین ترتیب، ساخت سوسیالیسم به‌عنوان یک مسأله سازماندهی مطرح می‌شود (به تعبیر لنین)، که در واقع تعمیم و تکمیل تمایلی است که در سرمایه‌داری و در تشکیل تراست‌ها و کارتل‌ها نیز مشاهده شده است. دولت به یک تراست بزرگ تبدیل می‌شود که از طریق سازماندهی، موانع موجود بر سر راه توسعه تولید را از میان برمی‌دارد.

توسعه روسیه نشان داده است که چنین اقتصادی نمی‌تواند چیزی جز سرمایه‌داری دولتی باشد. کارگر همچنان یک کارگر مزدی است، این‌بار تحت تعهدات کاری دولتی (تز ۱۱). او در مؤسسات دولتی کار می‌کند و نیروی کار خود را به دولت می‌فروشد؛ مزد او، بهایی است که دولت بابت آن می‌پردازد. بنابراین، دولت به جای سرمایه‌دار خصوصی که ابزار تولید را از او گرفته، می‌نشیند و اکنون بر کار مزدی فرمان می‌راند و کارگران را استثمار می‌کند. نیروی کار، همانند سرمایه‌داری خصوصی، به یک کالا تبدیل می‌شود و در نتیجه، به شیء تنزل می‌یابد و از اراده شخصی تهی می‌شود؛ نیروی کار از سوژه به ابژه تبدیل می‌شود. از آنجا که کارگر نمی‌تواند از نیروی کار خود جدا شود، کارگر نیز به شیء و ابژه‌ای تبدیل می‌شود که به‌عنوان "وسیله تولید" توسط مالک ابزار تولید به کار گرفته می‌شود.

مثال روسیه فقط اثبات این نیست که سوسیالیسم اعلام‌شده در واقع سرمایه‌داری دولتی است؛ بلکه نشان داده که تولید دولتی، تولید برای رفع نیازها نیست، بلکه تولید کالایی متعارف است. از این نظام، یک عنصر حاکم جدید نیز پدید آمده که بر اموال دولتی دسترسی دارد و موقعیت ممتازی یافته است. این عنصر به توسعه قدرت دولت علاقه‌مند است، زیرا همین قدرت دولتی تضمین‌کننده موقعیت ممتاز آن در جامعه است. این طبقه جدید که کنترل منابع و قدرت‌های اجتماعی را در اختیار دارد، به افزایش اموال دولتی و قدرت دولتی میل دارد.

زمانی که تولید اجتماعی به شکل بنگاه دولتی درآمد، توسعه‌ای به دنبال خواهد داشت که به واسطه روابط قدرت جدید ایجادشده، شکل می‌گیرد.

در این نظام، کارگران هر روز از طریق دولت، که مالک عمومی است، محصولات کارشان را از دست می‌دهند. دولت مالک، مدیر ثروت اجتماعی، و سازمان‌دهنده فرآیند تولید اجتماعی است؛ همچنین تعیین‌کننده سهم افراد و توزیع‌کننده کالاهاست. این سازمان اجتماعی، بهترین توصیف خود را در صورتی می‌یابد که مجموعه‌ای از شرکت‌های خصوصی، شرکت‌های سهامی، سندیکاها و تراست‌ها را با قدرت سیاسی دولت ترکیب کنیم. دولت به‌عنوان کارآفرین واحد، چیزی نیست جز تجمیع تمام نهادهای اداری مالکیت خصوصی؛ زیرا درست همان‌گونه که مدیریت سرمایه خصوصی تولیدی ندارد و صرفاً ارگانی برای تملک محصولات کار دیگران است، ساختار بوروکراتیک دولت نیز هیچ محصولی تولید نمی‌کند و تنها وظیفه‌اش این است که مطمئن شود آنچه از طریق کار مزدی در شرکت‌های دولتی تولید شده، در اختیار دولت قرار می‌گیرد.

بنابراین، توسعه مدیریت دولتی به تضادی منجر می‌شود که همواره شدت خواهد گرفت: از یک سو، تجمع ثروت و قدرت در دست بوروکراسی دولتی؛ از سوی دیگر، کارگران مزدی که دولت محصولات کارشان را تملک می‌کند. هرچه دارایی دولت افزایش می‌یابد، استثمار کارگران مزدی بیشتر شده و بی‌قدرت‌تر می‌شوند.

مسئله از دیدگاه پرولتاریا

کارگران مزدی نمی‌توانند به این «سوسیالیسم» راضی شوند، حتی اگر از نظر مادی آن‌ها را کاملاً بی‌نیاز کند (که البته جای تردید جدی است). هدف اصلی تلاش‌های آن‌ها باید این باشد که حاکمیت سرمایه برای آنان نیز از میان برداشته شود. مبارزه آن‌ها در جهت نابودی خود رابطه سرمایه‌داری است؛ برای این‌که دیگر به‌عنوان نیروی کار خریداری نشوند و به‌عنوان یک نیروی مولد در فرآیند تولید، هم‌تراز با ماشین‌آلات و تحت فرمان اربابان جدید قرار نگیرند. آن‌ها باید خودشان به ارباب تولید و به مالک نیروی تولید خود و همچنین نیروی تولید مکانیکی تبدیل شوند. باید خودشان مالکیت ابزار تولید را به‌دست گیرند تا بتوانند آن را به نام جامعه و در برابر جامعه به‌کار گیرند و مدیریت کنند. آن‌ها باید خودشان به مدیر و رهبر تولید، اداره‌کننده و توزیع‌کننده کالاهای تولیدشده تبدیل شوند تا بتوانند بشریت را به یک جامعه بدون طبقه متحد کنند و از بازگشت به بندگی جلوگیری کنند.

از این تلاش، برخلاف آنچه در میان روشنفکران مشاهده می‌شود، یک بیان جدید از مسئله و چشم‌اندازهای تازه‌ای به‌دست می‌آید. به این ترتیب، تصورات و دیدگاه‌هایی درباره تنظیم روابط متقابل انسان‌ها در تولید اجتماعی شکل می‌گیرد که برای عناصر روشنفکری غیرقابل‌فهم به‌نظر می‌رسند و آن‌ها آن را آرمان‌گرایانه و غیرقابل‌تحقق می‌خوانند. اما این مفاهیم پیش از این نیروی عظیمی در قیام‌های انقلابی کارگران مزدی و پرولتاریای مدرن پیدا کرده است. این نیرو نخستین‌بار به‌صورت وسیع در کمون پاریس به نمایش گذاشته شد، که در آن تلاش شد اقتدار متمرکز دولت از طریق خودمدیریتی کمون‌ها از میان برداشته شود. این نیرو همچنین باعث شد مارکس از ایده‌اش (که در مانیفست کمونیست بیان شده بود) مبنی بر اینکه اقتصاد دولتی به زوال جامعه طبقاتی منجر خواهد شد، صرف‌نظر کند. در شوراهای کارگری و نظامی در انقلاب‌های روسیه و آلمان بین سال‌های ۱۹۱۷ تا ۱۹۲۳، این نیرو بار دیگر به قدرتی عظیم و گاه مسلط تبدیل شد. و در آینده، هیچ جنبش انقلابی پرولتری قابل تصور نیست که این نیرو نقشی برجسته‌تر و در نهایت همه‌گیر را در آن ایفا نکند. این فعالیت خودجوش توده‌های وسیع کارگر است که در قالب شوراهای کارگری خود را نشان می‌دهد. دیگر چیزی آرمانی در اینجا وجود ندارد؛ بلکه این یک واقعیت عینی است. در شوراهای کارگری، پرولتاریا شکل سازمانی‌ای را ایجاد کرده که در آن مبارزه برای رهایی خود را پیش می‌برد.

بنابراین، این شوراهای کارگری که در هر جایی پیرامون تولید و در کارگاه‌ها به‌صورت سازمان‌های کارگاهی شکل می‌گیرند، در پی آن هستند که خود ابزار تولید را به‌دست گیرند و خود به‌صورت مستقل تولید را هدایت و مدیریت کنند. این خواسته‌ای است که در جریان تحولات، توده‌های وسیع کارگران مطرح کرده‌اند. عناصر روشنفکری باید این تمایل را سرکوب کنند اگر بخواهند در اقتصاد دولتی کنترل خود را حفظ کنند.

از دیدگاه شوراهای کارگری، مسئله سازماندهی اقتصادی، دیگر این نیست که تولید چگونه باید اداره و بهترین شکل سازماندهی را پیدا کند، بلکه این است که روابط متقابل انسان‌ها در ارتباط با تولید چگونه باید تنظیم شود. برای شوراها، تولید دیگر یک فرآیند عینی نیست که در آن کار انسان و محصول آن از او جدا شود؛ فرآیندی که بتوان آن را مانند یک ماده بی‌جان محاسبه و هدایت کرد. بلکه تولید، عملکرد حیاتی خود کارگران است. اگر تولید، که عملکرد حیاتی انسان‌هاست و همه موظف به کار هستند، در عمل اجتماعی است، پس مشارکت انسان‌ها در این تولید – این عملکرد حیاتی آن‌ها – نیز می‌تواند به‌صورت اجتماعی تنظیم شود، بدون آن‌که آن‌ها را در سطح ابزار کارشان قرار دهد یا به فرمان یک طبقه یا عنصر خاص درآورد.

زمانی که مسئله به این صورت مطرح شود، یافتن راه‌حل آن دیگر چندان غیرممکن به‌نظر نمی‌رسد، بلکه به‌آسانی پیدا می‌شود. این کار خود انسان‌ها و عملکرد حیاتی آن‌ها در عرصه تولید است که به‌عنوان معیاری برای تنظیم روابط متقابلشان عمل می‌کند. زمانی که کار افراد، و همچنین اتحادشان در سازمان‌های کارگاهی، به‌عنوان عامل تعیین‌کننده در تنظیم اجتماعی روابط متقابل معرفی شود، دیگر جایی برای هیچ نوع رهبری یا مدیریتی باقی نمی‌ماند که خود در فرآیند تولید مشارکت نداشته باشد و صرفاً به ایفای نقش فرمانروایی و تملک محصولات دیگران بپردازد.

 

شوراهای کارگران

تزها به روشنی نشان می‌دهند که نویسندگان به نیروی خلاقه پرولتاریا باور ندارند، حتی پس از اینکه شوراهای کارگران به‌عنوان یک واقعیت غیرقابل‌انکار، گواهی بر وجود آن نیرو ارائه کرده‌اند. هیچ‌یک از رهبران سوسیال دموکراسی، حتی لنین پیش از ۱۹۱۷، اهمیت شوراهای کارگران را تشخیص نداده بودند، هرچند که این شوراها پیش‌تر در انقلاب ۱۹۰۵ روسیه در سن‌پترزبورگ نقش مهمی ایفا کرده بودند. تنها در سال ۱۹۱۷ در روسیه، و سپس در آلمان و جاهای دیگر بود که شوراهای کارگران خود را به‌عنوان شکل مبارزه پرولتاریای انقلابی نشان دادند. تنها هنگامی که توده‌های گسترده کارگران از طریق شوراهای کارگری تأثیر قاطعی بر سیاست و اقتصاد گذاشتند، بود که توجه بزرگان سیاسی سوسیال دموکراسی به آن‌ها جلب شد. اما این توجه نه به این معنا بود که آن‌ها شوراهای کارگران را به‌عنوان نخستین گام مستقل پرولتاریا برای به‌دست گرفتن سرنوشت خود درک کنند. در نظر آنان، شوراهای کارگران یک شکل جدید بود که باید به خدمت کسب قدرت برای خود آن‌ها درآید. از دید این بزرگان، پرولتاریا، این نیروی اجتماعی بزرگ و در حال رشد، چیزی جز نیروی اجتماعی محسوب نمی‌شد، مانند نیروی تولید در کارخانه‌ها – نیرویی که از آن برای دستیابی به نتایج معین و به‌کارگیری برنامه‌های از پیش تعیین‌شده استفاده می‌شود. این همان دیدگاه روشنفکر است، چه در مقام رهبر فرآیند تولید سرمایه‌داری و چه به‌عنوان سوسیال دموکراتی که به هدایت نیروهای اجتماعی می‌اندیشد. برای او، پرولتاریا خود اندیشه‌ای ندارد؛ بلکه همان‌گونه فکر و عمل می‌کند که رهبرانش می‌اندیشند. از این‌رو، «حزب انقلابی-مارکسیست» (تز ششم) باید رهبری را در دست داشته باشد تا نیروهای پرولتاریا را طبق برنامه‌های سوسیالیستی به میدان مبارزه بکشاند. اگر حزب انقلابی-مارکسیست نباشد، این نیروی پرولتاریا توسط هر حزب دیگری به‌کار گرفته می‌شود تا برنامه‌ها و طرح‌های ویژه خود را اجرا کند. کسی که از این زاویه به مسئله نگاه کند، به نتیجه دیگری نمی‌رسد جز اینکه: بدون رهبری حزب، سوسیالیسم ممکن نیست. از این دیدگاه، شوراهای کارگران به‌عنوان نهادهای جدید پرولتاریایی ظاهر می‌شوند که باید رهبری را در آن‌ها به دست آورد؛ شوراها باید به ابزاری در دست رهبری تبدیل شوند تا بدین‌وسیله اندیشه و رفتار توده‌ها تحت تأثیر قرار گیرند. این نگرش در تزها نسبت به شوراهای کارگران مشاهده و تعریف می‌شود.

اما نیرویی که از شوراهای کارگران نشأت می‌گیرد، از مسیری کاملاً مخالف برخاسته است. این اراده جمعی بود که در کارخانه‌ها و اجتماعات وسیع به وجود آمد و نمایندگان و وکلایی را از دل توده‌ها برانگیخت، نمایندگانی که آماده بودند در هر لحظه از توده‌ها با تمام توان دفاع کنند. این اراده جمعی تاکنون تنها در ارتباط با مسائل کلی شکل گرفته است، مسائلی که حل‌وفصل آن‌ها برای هیچ‌کس قابل اجتناب نبوده است. بدین‌ترتیب، اراده توده‌ها در روسیه در سال ۱۹۱۷ و در آلمان در سال ۱۹۱۸ به‌سمت پایان دادن به جنگ معطوف شد. جنگ باید به هر قیمتی پایان می‌یافت؛ تمام تردیدها در این زمینه، که از درون توده‌ها برخاسته و پرورش داده شده بود، سرانجام کنار گذاشته شد. به این ترتیب، اراده کلی برای پایان دادن به جنگ شکل گرفت و برای این منظور مبارزه علیه قدرت نظامی کشور خود آغاز شد. شوراهای کارگران و سربازان تنها شکل سازمانی بودند که این اراده را به عمل تبدیل کردند. بنابراین، شوراهای کارگران تنها به‌عنوان شکل سازمانی اراده توده‌های وسیع کارگران ممکن است؛ هرچند در این رابطه باید توجه داشت که چنین اراده‌ای تنها در شرایط خاصی شکل می‌گیرد و مسلماً از طریق شعارهای این یا آن حزب به‌وجود نمی‌آید.

اکنون، زمانی که «حزب انقلابی-مارکسیست» در پی کسب رهبری در شوراهای کارگران برمی‌آید، مسیری کاملاً مخالف را در پیش می‌گیرد. این حزب می‌خواهد از این نهادهای اراده توده‌ای به‌عنوان ابزاری استفاده کند تا توده‌ها را مطابق با اراده و برنامه‌های رهبران به حرکت وادارد. رهبر، توده را صرفاً به‌عنوان ماده‌ای می‌بیند که باید با آن کار کند، و اراده مستقل توده‌ها برای او یک عنصر خصمانه محسوب می‌شود. بنابراین، شوراهای کارگران تحت رهبری یک حزب، از نیروی خود خالی می‌شوند، و اگر همچنان به حیات ادامه دهند، این تنها با فریب است، یعنی زمانی که این شوراها از توده‌ها پنهان می‌کنند که به ابزارهایی در دست رهبران تبدیل شده‌اند. این سرنوشت شوراهای کارگران در روسیه و آلمان بود، پس از اینکه هدف نخستین، یعنی پایان دادن به جنگ، به دست آمد و اختلاف‌نظرها درباره بازسازی نظم اجتماعی بروز کرد؛ یعنی دیگر اراده‌ای واحد در میان توده‌های کارگر وجود نداشت. شوراها توسط جریان‌های حزبی متنافس «تسخیر» شدند و به‌تدریج حتی نفوذ خود بر توده‌های کارگر را از دست دادند و به همین دلیل برای سیاست حزبی رهبران ارزش دیگری نداشتند و ناپدید شدند. تنها در طرح‌های احزاب «انقلابی-مارکسیست» که برای کسب رهبری در قیام‌های توده‌ای آینده آماده می‌شوند، شوراها به‌عنوان نهادهایی زنده باقی مانده‌اند که از طریق آن‌ها قرار است توده‌ها رهبری شوند.

با این حال، روحیه‌ای که در شوراهای انقلابی کارگران به‌بیان آمده بود، از بین نرفته است. در واقع، نکته اساسی این است که کارگران در این سازمان‌ها هماهنگی نیروی طبقاتی خود را می‌یابند و پراکندگی خود در اتحادیه‌ها، احزاب و جریان‌ها را پشت سر می‌گذارند. هنگامی که کارگران در مبارزات روزمره طبقاتی این وحدت را پیدا می‌کنند، زمانی که خودشان مبارزه را از طریق نهادهایی که خود به‌طور خودجوش ایجاد می‌کنند، رهبری کرده و سازمان‌های قدیمی که آن‌ها را از هم جدا کرده بود کنار می‌گذارند، در این لحظه است که روح شوراهای انقلابی کارگران بار دیگر در توده‌های کارگر زنده می‌شود؛ و در اینجاست که توده‌ها اراده خود را آشکار می‌کنند.

در مبارزات امروزی، ما بارها شکل‌های ابتدایی این حرکت طبقاتی را مشاهده می‌کنیم، اما در عین حال شاهد هستیم که جنبش قدیمی کارگری تقریباً همیشه با موفقیت رهبری این مبارزات را از دست کارگران خارج کرده و به دفاتر اتحادیه‌های کارگری منتقل می‌کند. همان‌گونه که اقتصاد «کمونیستی» رهبران از طریق سازوکار اداری دولتی تحقق می‌یابد، هدایت مبارزه نیز از اختیار مستقیم کارگران گرفته شده و از طریق سازوکار اتحادیه‌ها بازآرایی می‌شود.

اما قدرت طبقه حاکم تحت سرمایه‌داری چنان عظیم است که تنها قدرت کل طبقه کارگرِ یکپارچه می‌تواند بر آن غلبه کند.

بنابراین، روابط طبقاتی به ما می‌گویند که کارگران فقط زمانی می‌توانند پیروز شوند که جنبش قدیمی کارگری را از طریق اتحاد شوراها پشت سر بگذارند؛ یعنی تنها زمانی می‌توانند پیروز شوند که «قدرت قانون‌گذاری و اجرایی» در مبارزه توسط خود توده‌ها اعمال شود.

در سال ۱۹۱۸، شعار انقلابی پرولتاریا در آلمان این بود: «تمام قدرت به شوراهای کارگران».

اما این شعار تنها زمانی معنا پیدا می‌کند که قدرت شوراها بازتاب اراده متحد توده‌های وسیع کارگران باشد – بله، بازتاب اراده کل طبقه کارگر. وحدت در اراده و عمل کل طبقه کارگر؛ این خاکی است که بر آن قدرت شوراهای کارگران شکل می‌گیرد. برای این هدف، کافی نیست که توده‌های وسیع در شرایطی بحرانی و از سر ناچاری به‌طور خودجوش به یک وضعیت غیرقابل تحمل پایان دهند. آن‌ها در سال ۱۹۱۸ این کار را انجام دادند و تنها به پایان دادن به جنگ دست یافتند. برای این امر، باید اراده‌ای مثبت برای بازسازی جامعه و بازتنظیم روابط انسانی در این جامعه به آن افزوده شود.

وضعیت غیرقابل‌تحمل کنونی را می‌توان با اطمینان به جامعه سرمایه‌داری واگذار کرد، چرا که شرایط طبقه کارگر روز به روز طاقت‌فرساتر می‌شود؛ کار مزدی به‌نوعی نفرین و کابوس برای میلیون‌ها نفر از توده‌ها تبدیل شده که هیچ گریزی از آن نیست. سرانجام این وضعیت چنان بحرانی می‌شود که اراده‌ای در میان توده‌ها به وجود می‌آید تا به هر قیمتی به این وضعیت غیرقابل‌تحمل پایان دهند. اما آنها نمی‌توانند به این وضعیت پایان دهند مگر اینکه در عین حال، کار مزدی را نیز از میان بردارند. حتی «سوسیالیسم دولتی» که رهبران وعده می‌دهند نیز نجات‌بخش نخواهد بود، چرا که کار مزدی را، فقط این بار با نظارت قدرت دولتی، همچنان باقی نگه می‌دارد. از همین رو، لازم است که همراه با اقداماتی که از سر نیاز و فشار انجام می‌گیرند، اراده‌ای آگاهانه برای تغییر روابط اجتماعی نیز به آن اضافه شود. پایان دادن به وضعیت اضطرار و بازسازی روابط اجتماعی، یک عمل واحد است؛ دو وجه از یک کنش یگانه هستند. تنها راه نجات از این وضعیت غیرقابل‌تحمل برای توده‌های کارگر - که به عنوان کارگران مزدی به فقر مطلق سپرده شده‌اند - این است که کارگران خودشان مالکیت ابزار تولید را به دست بگیرند. اما این امر فقط زمانی ممکن است که آنها در شوراها متحد شده و به یک قدرت اجتماعی تبدیل شوند و همزمان ابزار تولید را به‌طور اشتراکی و بر مبنای اصول کمونیستی، برای رفع نیازهای اجتماعی به کار گیرند.

اقتصاد کمونیستی

قدرت شوراها یا "قدرت شورایی" کار مزدی را از میان برمی‌دارد؛ این قدرت، کارگر را به عامل تعیین‌کننده در تولید تبدیل می‌کند. وظیفه آن آزادی طبقه کارگر است، چرا که کارگران مزدی را به تولیدکنندگانی آزاد و برابر تبدیل می‌کند. اما این تولیدکنندگان آزاد و برابر باید روابط خود را با یکدیگر تنظیم کنند. این تنظیم پایدار، که برابری و به‌تبع آن آزادی تولیدکنندگان را تضمین می‌کند، هنگامی که به قانونی همه‌گیر تبدیل شود، اساس و بنیاد استواری است که جامعه کمونیستی بر آن استوار خواهد بود.

این تنظیم، در حقیقت چیزی نیست جز تنظیم فرایند تعاملات اجتماعی - تنظیم تولید و مصرف؛ مشارکت هر تولیدکننده در تولید کالاها و سهم او از مصرف کالاهایی که به صورت اشتراکی تولید شده‌اند. و در جایی که کار تولیدکنندگان در عین حال مشارکت آن‌ها در تولید اجتماعی کالاها است، به ناچار کار آن‌ها معیاری برای تعیین سهم آن‌ها از کالاهای تولیدشده می‌شود. معیار اجتماعی که باید روابط میان تولیدکنندگان را تنظیم کند، کار است و این معیار بر اساس زمانِ کار، یعنی «ساعت کار» سنجیده می‌شود. اما ساعت کار فردی و خاص هر تولیدکننده، معیاری اجتماعی محسوب نمی‌شود؛ چرا که در هر مورد متفاوت است. بنابراین ضروری است که ساعت کار میانگین اجتماعی - میانگینی از تمام ساعات کاری متفاوت - تعیین شود و همین معیار، عامل تنظیم‌کننده اجتماعی گردد.

در اینجا امکان ارائه توضیحات بیشتر درباره حرکت زندگی اقتصادی کمونیستی بر مبنای ساعت کار میانگین اجتماعی وجود ندارد. در این باره، مطالعه کتاب Grundprinzipien kommunistischer Produktion und Verteilung نوشته "گروه کمونیست‌های بین‌الملل" (هلند) توصیه می‌شود. ما تنها به اجرای حسابداری زمان کار در جامعه کمونیستی به عنوان یک هدف فوری اشاره می‌کنیم و آن را به‌عنوان مسئله‌ای که باید «بعداً به آن رسیدگی شود» در نظر نمی‌گیریم.

ارتقای اقتصادی حسابداری زمان کار، از لحاظ سیاسی به کنترل طبقه کارگر بر جامعه می‌انجامد. یکی بدون دیگری وجود ندارد. اگر طبقه کارگر قادر به اجرای حسابداری زمان کار نباشد، این تنها به معنای ناتوانی آن در حذف کار مزدی است؛ ناتوانی در پذیرش مدیریت و اداره زندگی اجتماعی. اگر زمان کار به‌عنوان معیاری برای مصرف فردی تعیین نشود، در آن صورت، تنها راه‌حل کار مزدی باقی می‌ماند. این به معنای آن است که هیچ ارتباط مستقیمی بین تولیدکنندگان و ثروت اجتماعی وجود ندارد و از طریق مزدِ کار، جدایی کارگران از محصول اجتماعی به یک واقعیت تبدیل می‌شود. یا به بیان دیگر: مدیریت فرایند تولید نمی‌تواند در دست کارگران باشد و به مدیران و کارشناسانی واگذار می‌شود که وظیفه توزیع «درآمد ملی» را دارند. پس یا حذف کار مزدی با ساعت کار میانگین اجتماعی به‌عنوان محور اصلی تمام اقتصاد، تحت کنترل مستقیم تمامی کارگران، یا کار مزدی برای دولت.

از این رو، ما این شعار فوری را برای قدرت طبقه کارگر مطرح می‌کنیم: کارگران باید تمام وظایف اجتماعی را مستقیماً تحت کنترل خود بگیرند؛ تمامی کارگزاران اجتماعی را خود تعیین کنند و آن‌ها را فراخوانند. کارگران، تولید اجتماعی را از طریق اتحاد در سازمان‌های کارگاهی و شوراهای کارگری به‌صورت خودگردان مدیریت می‌کنند. آنان خود در قالب اقتصاد کمونیستی وارد کارگاه‌های خود می‌شوند و تولید را بر اساس ساعت کار میانگین اجتماعی سنجیده و سازمان‌دهی می‌کنند. به این ترتیب، کل جامعه به سمت تولید کمونیستی می‌رود و تمایز بین بنگاه‌های «آماده» برای مدیریت اجتماعی و بنگاه‌های «غیرآماده» از بین می‌رود.

این همان برنامه سیاسی و اقتصادی کارگران مزدی است؛ در همین راستا است که شوراهای آن‌ها اقتصاد را متحول می‌کنند. این بالاترین خواسته‌هایی است که می‌توانیم در این مسائل مطرح کنیم؛ اما در عین حال پایین‌ترین خواسته‌ها نیز هست، چرا که این مسئله، بودن یا نبودن انقلاب پرولتری را رقم می‌زند.

 

 

 

 

 

 
اسم
نظر ...