بلور زیستن
اینک جهانِ ما،
در گذر از خمیازههای باد
و پرسههای بیخوابِ درختان.
بیا
با هم در این گریزِ خاموش
ردپای نیلوفرهای وحشی را دنبال کنیم،
و دل به آفتاب بسپاریم.
ما مسافرانِ سفری به ناگاه،
همین لحظه که ایستادهایم
بر لبهای شبنمِ بیدار،
و چشمهای شبپرههای عاشق
که خیره به فروغ ماه میدوند.
دنیا کوچکتر از آن است که
کینه بیافریند.
بیا هر چه داریم
از مهر به خویش و دیگران ببخشیم
در بساطمان
جز نور و نوازش نمیکاریم.
بیا قانونِ طبیعت را
نه بشکنیم،
که چون آب، در آغوشش روان شویم،
و چون نسیم، در گوشِ شبهای سپیدار بخوانیم
که عشق
رایگان است.
بیا از هر لحظهی ساده،
عمری از لذت بسازیم،
و در میانِ دستانمان
دانههای روشن فردا را
سبز کنیم.
راه ما در سایههای سبز جنگل است،
و پای ما
در ترنم هر قطرهی بارانی که بر لبِ خاک میلغزد.
بیا رهگذر خوبی باشیم،
همسفرِ این مسیرِ بیانتها،
که گامهایمان،
در هم پیچیده چون پیچک،
به آسمانِ بیمرز خواهد رسید
و ما
زندهتر از همیشه،
در هر برگی که به شوق
به رقص در میآید.
آذر
مهر 1403