جنبش یا پیشگام، کدامیک؟ / یِوْگِنی کاساکُف / ترجمهی کمال خسروی
08-10-2024
بخش انقلابها و جنبشها
116 بار خواندە شدە است
جنبش یا پیشگام، کدامیک؟ / یِوْگِنی کاساکُف / ترجمهی کمال خسروی
توسط نقد اقتصاد سیاسی • 28/10/2017
اسطورهشناسی جدلهای چپ دربارهی انقلاب 1917 روسیه
گارد سرخ در کارخانهی ولکان در پتروگراد
یادداشت مترجم: اهمیت این نوشتهی کوتاه در گرایش سیاسی نهفته در آن و نتایجاش، یا همداستانی با آن نیست، بلکه در تلاشاش برای رها شدن از چارچوب کلیشهها و تکرار ملالآور گفتاوردهاست؛ رها شدن از تنگنای روشی است که در بنبست واکاوی نظری و سیاسی، از یکسو هر دادهی جامعهشناختی و تاریخی را بر نطع آیههای ایدئولوژیک سر میزند و از سوی دیگر جاخوش کردن در سنگرهای مجازی، اما امنِ، شعارهای سیاسی را به گستاخی و خطرکردنهای پژوهشی و رهجویانه و انتقادی ترجیح میدهد.
جدلهای چپ پیرامون انقلاب روسیه از دههها پیش، پیرو و پیآمد دو پارادایم رقیب است. نخستین پارادایم عمدتاً بر اوضاع و احوال دشواری تأکید دارد که تجربههای سوسیالیستی با آن رودررو و درگیر بود. اینجا، سیاست بلشویکها در نخستین گام بهمثابهی واکنش نسبت به اوضاع و احوال ناسازگار، به عقبماندگی امپراتوری روسیه، به فضای دشمنانه و به زیرساختی ناتوان که جنگ سببساز آن بود، ارزیابی میشود. پارادایم دوم به این روایت بدبین است و آنرا همچون توجیه غیرمستقیم موازین دیکتاتورمآبانهی بلشویکها میداند و تأکیدش در عوض عمدتاً بر نبرد بین حزب بلکشویک بهمثابهی پیشگامِ خودخوانده [در یکسو] و جنبش «از پایین» [در سوی دیگر] است. پارادایم نخست کمتوسعهیافتگی صنعتی روسیه را معضلی بنیادین برای سوسیالیسم تلقی میکند؛ پارادایم دوم آنرا نشانی از شدت مقاومت دربرابر مدرنیزهشدن سرمایهدارانه میداند. پارادایم نخست میراثخوار و میراثدار مارکسیستها، همانا بلشویکها و منشویکها، است؛ پارادایم دوم میراثخوار و میراثدار نارودنیکها («خلقیها») و پیروانشان، همانا سوسیالیستهای انقلابی، است. پارادایم نخست پیروان و هواخوانش را عمدتاً در جمع سوسیالیستهای چپ دارد؛ پارادایم دوم، عمدتاً در میان آنارشیستها، برخی کمونیستهای شورایی و کارگرگراها (Operaisten)؛ این پارادایم در سالهای دههی 60 میلادی، نقش کاملاً تأثیرگذارندهای بر «چپ ضداقتدارگرا» داشت.
شاید جای شگفتی باشد، اما گشایش آرشیوها پس از بهسرآمدن دوران اتحاد جماهیر شوروی و فعالیتهای پژوهشی پردامنهای که درپی آن صورت گرفت، رد پای بسیار اندک و کمرنگی در جدل بین این دو پارادایم برجای نهاد. بسیاری از آثاری که به زبان روسی انتشار یافتند مورد توجه قرار نگرفتند، برعکس، اینجا و آنجا آثاری که مسبب شکلگیری این پارادایمها بودند، بدون هرگونه نقد و نظری دوباره منتشر شدند (مثلاً: Volin 2013) یا برخی از تزهای منتج از این آثار، بیآزمون و وارسی انتقادی، از سوی این و آن، بهسادگی اختیار شدند (Gietinger 2011).
در ادامهی این نوشتار برخی از استدلالهای محوری پارادایم دوم با عطف به آثار تازه منتشر شده، مورد وارسی قرار میگیرند. این گزارش بههیچروی نباید همچون دفاعیهای برای پارادایم نخست، بلکه باید تنها بهمثابهی ادای سهمی در وارسی هر دو دیدگاه تلقی شود، چه در پرتو شناختهای تجربی تازه و چه در عطف به نقدی که از دههها پیش در انتقاد به تحلیل بلشویکها از سرمایهداری، مورد بحث و مناقشه بوده است.
نقد چپ به پروژهی شوروی تا همین امروز نیز متأثر از تصوری است که بنابرآن، برپا کردن احتمالی «سوسیالیسمی از پایین» رو در روی گرایش اقتدارگرای دم و دستگاه حزبی بلشویکها، امکانپذیر بود؛ سوسیالیسمی که کوش و تلاش قشرهای بسیار گستردهای از مردم بود، اما بهواسطهی سرکوب قدرتمدارانِ تازه امکان تحقق نیافت. اما اگر نگاهی به منابع و مطالعات تازهْ انتشاریافته بیفکنیم خواهیم دید که با همهی انتقادهای بیگمان مشروعی که چه نسبت به برنامهی بلشویکها و چه نسبت به شیوهی اِعمال حاکمیتشان وجود دارد، تصور فوق بهشدت نااستوار و تردیدبرانگیز است.
در سال 1968 دانیل کُهن بندیت(1) نقد به دریافتهای لنینیستی از نقش حزبِ کادرها در رویدادهای سال 1917 را بهنحوی برجسته و مؤکد صورتبندی کرد. سویهی انتقاد او، هم علیه تاریخنگاری رسمی شوروی بود و هم علیه تروتسکیسم و مائوئیسمی که در آن روزگار در غرب رونقی آشکار یافته بود. کُهن بندیت که آن روزها ستارهی درخشانی در آسمان چپ ضداقتدارگرا بهشمار میآمد، در پاسخ به همهی هواداران لنین، از هر رنگ و جلایی، میگفت که نقش بلشویکها و حزب پیشگام را، حتی با اتکا به اظهارات رهبرانی مانند لنین و تروتسکی، میتوان مورد تردید قرار داد (Cohn-Bendit 1968 صفحات 226 به بعد). درحالیکه دنبالهروان دریافت لنینیستی علت شکست قیام مجارستان را در خطاهای رهبری و نه در حزبی پیشگام و مشروع جستجو میکردند، کُهن بندیت دربارهی حزب بلشویک در سال 1917 به این نتیجه رسید: «جنبش بدون رهبر آغاز شد و راستایی را پیش گرفت که خلاف راستای رهبری بود» (همانجا، ص 228).
خودانگیختگی «تودههای انقلابی» برپا دارندهی یکی از مهمترین اسطورههای بنیادین چپهای رادیکال بعد از 1917 است؛ و شعلهور شدن جهانگستر جنبش اعتراضی [در دههی 1960 میلادی] به استواری و قوام این اسطوره با نیرویی فراوان یاری رساند. نتایج تازهترین پژوهشها، ورای جبههها و جبههگیریهای سیاسی، تز کُهن بندیت را تأیید میکنند. اما این نتایج همهنگام تبلور آرمانیِ جنبش خودانگیخته را نیز فاش میسازند.
بهعنوان نمونه ولادیمیر بولداکف (Wladimir Buldakow) و اورلاندو فیگز با عزیمت از این تز که بلشویکها آنقدرها هم پیش برندهی انقلاب نبودند، بلکه خود بیشتر از سوی پویایی انقلابی به پیش رانده میشدند، در مطالعات خود چشماندازی از قهر انقلابی را ترسیم میکنند که آشکارا نشان میدهد قهر انقلابی «از پایین» اغلب فراتر از قهر مقررات و اقدامات دولت بود. تصادفی نیست که روال انقلاب خودانگیختهی فوریه بهمراتب خونینتر از سرنگونی طراحی و تدارک دیده شده در اکتبر بود (نگاه کنید به: Buldakow 1997 و Figes 1998). افراط در کشتن و لگدکوب کردن آدمها، بیحکم و محکمه در خیابان، که از ویژگیهای آشکار فوریهی 1917 بود، در اکتبر هرگز رخ نداد.
تنها همین واقعیت که بلشویکها با پذیرش و از آنِ خود کردن خواستهی سوسیالیستهای انقلابی برای واگذاری زمین اربابان به دهقانان بهقدرت رسیدند، گویای نکات بسیاری دربارهی رابطهی حزبی است که خود را پیشگام میدانست با تودههایی که ظاهراً پیشروی آنها بود. سقوط دولت موقت در وهلهی نخست تحت لوای شعار «زمین و صلح» روی داد. این شعار برخلاف مفاهیم ناروشن و پیچیدهای مثل «سوسیالیسم» برای همگان قابل فهم بود و غریب آنکه بر خواستهایی دلالت داشت که کمابیش پیشاپیش تحقق یافته بودند. زمین اربابان از همان تابستان 1917 از سوی دهقانان تصاحب شده بود و همین واقعیت، فروپاشی ارتش را شتاب بیشتری بخشید (Karsch 2006: 86). از این منظر، بلشویکها با فرمانهای خود سرآخر به تقسیم زمین که پیشاپیش صورت گرفته بود، قانونیت دادند و از طرفهای درگیر در جنگ درخواست کردند آنرا پایان دهند. بلشویکها در وضعیتی متناقض قرار داشتند: درست است که آنها از پشتیبانی تودهها برخوردار شدند، اما بهخاطر خواستههایی که با اهداف واقعی خود بلشویکها تنها ارتباط و پیوندی غیرمستقیم داشت. خواستهی پایان دادن به جنگ، خواستهای اصالتاً سوسیالیستی نبود. درواقع یکدندگی لیبرالهای روسی و سوسیالیستهای میانهرو برای ادامهی جنگ پس از انقلاب فوریه، تودههای خسته از جنگ را به دامان چپهای رادیکال راند و رمانید. تحقق این خواسته، تنها بهنحوی مشروط در اختیار صاحبان جدید قدرت بود؛ زیرا، همانگونه که جریان بعدی روابط با طرفهای جنگ نشان داد، دشمنیهای سیاسی ـ برخلاف دوستیها ـ بهصورت یک جانبه اتمامپذیر نبودند. خواستهی واگذاری زمین به دهقانان در تضاد مستقیم با نقد مارکسیستی نسبت به مالکیت قرار داشت و چشمانداز برپاداشتن و سامان دادن به اقتصادِ بابرنامه را غیرممکن میکرد.
بلشویکها که تا آنزمان بهنحوی خستگیناپذیر بر ضرورت رواج نظریهی مارکسیستی، تربیت و آموزش کادرها و شناخت علمی تأکید داشتند، از اقبال و رونق سیاسی شتابانی بهرهمند شدند که بخش عمدهاش را مدیون انسانهایی بودند که از تحلیلها و نظریات بلشویکها اطلاعی نداشتند، چه رسد به اینکه با آنها موافق و همراه باشند.
این نکته طبعاً این پرسش را طرح میکند که آیا نزد تودهها و لایههای گستردهی مردم پیشاپیش درکی خودبنیاد و ویژه از سوسیالیسم، مستقل و متفاوت از دریافتهای بلشویستی یا بهعبارت دیگر مارکسیستی وجود داشت یا نه؟ از نظر کُهن بندیت این پرسش را میتوان با صراحت و قاطعیت پاسخ داد: «این تودهها بودند که اینک به آگاهی سوسیالیستی «ارتقا» یافته بودند، نه حزب» (Cohn-Bendit 1968: 234).
تحت این شرایط کشاکش بین پیشگام و تودههایش، غیرقابل اجتناب بود. قابل توجه است که اجرای نخستین احکام اعدام بعد از اکتبر 1917 نه برای مجازات ضدانقلابیون واقعی یا ظاهری، بلکه برای مجازات دزدان و بزهکاران و جنایتکاران بود. در همان ماه دسامبر 1917، شاخصهی اوضاع در شهر پتروگراد بزهکاریهای آشکار در کوچه و خیابان، هجوم به انبارهای مواد غذایی و مغازههای مشروبات الکلی و غارت آنها و کشتن آدمها، بیحکم و محاکمه بهدست تودههای هیجانزده بود (Buldakow1997: 224f). مدتها پیش از آنکه ضدانقلاب مسلح به معضلی جدی تبدیل شود، دولت جدید دست به اقدامات شدیدی علیه چپاولگران مغازهها زد. پس از آنکه قدرت بطور رسمی در دست شوراها قرار گرفت، هجومها و دستبردها به انبارهای نان دیگر نه بهمثابهی اعتراض اجتماعی، بلکه به منزلهی کارشکنی [سابوتاژ] تلقی میشد (Lenov 2013). «آگاهی» پُر کم و کاست سرکوبشدگانِ دیروز، که اینک در رفتار «ضد اجتماعی» تبارز مییافت، حتی خطرناکتر از مقاومت سرکوبگران دیروز بهنظر میآمد.
اما ابعاد کامل این تمایزات نخست در بهار 1918 آشکار شد، یعنی زمانی که این پرسش طرح شد که اقتصاد سوسیالیستی در روسیه قرار است چه و چگونه باشد؟ بلشویکها بهسختی قادر بودند در اِزای مواد غذایی چیزی به دهقانان عرضه کنند. بنابراین بیبروبرگرد آشکار شد که تصورات دهقانان از سوسیالیسم با برنامهریزی سراسری اجتماعی بهدشواری سازگار است؛ درحالیکه طرح و نقشهی بلشویکی، از اجرای مقررات اجباری علیه متحد پیشینش اِبایی نداشت.
درعین حال چنین بهنظر میآمد که هر دو طرفِ این کشاکش براین باورند که از سوسیالیسم دربرابر ضدانقلاب دفاع میکنند. دهقانان درواقع از منظر و زاویهی دید یک مالک، از زمین و از محصول کار خود دربرابر تهاجم بیگانه دفاع میکردند؛ دولت جدید بهنام انقلاب از آنها میخواست که محصولات کارشان را به دولت بدهند، بدون آنکه قادر باشد در اِزایش چیزی به دهقانان عرضه کند. بهعلاوه تعابیری مثل «اجتماعی کردن» یا «ملی کردن» خاک و زمین از همان ابتدا هم به شیوههای مختلف تأویل میشد (Smelev 2002). در اینکه باید زمینهای مالکان بزرگ را از آنها غصب کرد، همهی نیروهای چپ در روسیه همداستان بودند. افتراق عمدتاً آنجایی حاکم بود که این زمینِ اینک غصب شده، باید به چه کسی تعلق داشته باشد: به جمع اشتراکی روستا، به تکتک دهقانان بهطور جداگانه، به کمونها، به دولت، کدامیک؟ آیا زمینی که از صاحبش خلع ید شده میتواند به رهن داده شود؟ تکلیف دهقانهایی چیست که در پی و بهسبب اصلاحات استولپین (Stolpin-Reform) [اصلاحات دوران تزاری ـ م] از اوبشچینا (Obschtschina) [مجتمع اشتراکی سنتی در روستا ـم] خارج شده و اینک به تنهایی و بهطور مستقل مشغول کشتوکار بودند؟ بعلاوه، اوبشچینا بههیچوجه در سراسر روسیه رواج نداشت. در سال 1917 و حتی در آغاز سال 1918 نیز بلشویکها از دولتیکردن زمینها حرفی نمیزدند (همانجا). بر سر شیوهی مشخص تحقق شعار «زمین و صلح»، افتراق و ناهمداستانی حاکم بود، حتی تا آن اندازه که این افتراق در بهار 1918 به کشاکش مسلحانه بین بلشویکها و دهقانان انجامید. این کشاکش حتی تا همین امروز نیز عاملی هویت بخشنده به فراکسیونهای گوناگون چپهاست.
بهای حقیقی تصرف قدرت در اکتبر 1917 بسیار بالاتر از مقداری بود که بلشویکها نخست انتظارش را داشتند. همانگونه که سرگئی پاولوچنکو (Sergej Pavljucenko 1970: 150) نشان میدهد، بلشویکها در نخستین نیمهی سال 1918 نهتنها پشتیبانی دهقانان را از دست دادند، بلکه حتی کار بهجایی رسید که وابستگان گاردهای سرخ در شهرها و برخی مناطق آماده بودند علیه بلشویکها بجنگند.
نزد برخی از نویسندگان سرکوب قهرآمیز اعتراضات کارگران و دهقانان گواه آشکاری است هم برای سرشت ضدسوسیالیستی بلشویکها و هم توان و بالقوگی رهاییبخش آن اعتراضات. بسیاری از نویسندگان، همآوا با کُهن بندیت، حتی تا همین امروز در شوراها و در کمیتههای کارخانه نوعی نیروی بدیل چپ دربرابر حزب دیوانسالارانه شدهی کادرها میبینند (نگاه کنید به :Cohn-Bendit 1997 از صفحات 240 به بعد و: Danyluk 2012). از این منظر، نهادهای فوق همیشه و صرفاً بهمثابهی بیان رادیکالیسم جمعیت کارگری ارزیابی میشوند، حال آنکه در این فاصله پژوهشهای قابل اعتمادی صورت گرفته است که حاکی از نمونههایی برای آمادگی سازش این نهادها با نیروهای بورژوایی هستند، ولی این نمونهها از میدان دید آن نویسندگان بیرون ماندهاند (مثلاً نگاه کنید به: Badcock 2007). جستجوی سختسرانه و متعصبانه برای یافتن بدیلی چپ دربرابر بلشویکها صرفاً شامل حال احزاب و نهادهای سیاسی نمیشود. مقاومت از پایین اغلب با انتزاع از خواستهای سیاسی افراد بهعنوان نوید دهندگان رهایی اعلام میشود. بسیاری از نویسندگانِ گرایش فوق در بلشویکها نهایتاً یکی از انواع مدرنیزه کردن سرمایهدارانه را میبینند که خود را علیه جماعت اشتراکی و همبستهی روستاهای روسیه («اوبشچینا» یا «میر»)، یعنی علیه «تودههای انقلابی و وسیع مردم» و «ارزشهای اشتراکی و برابریطلبانهشان» بر کرسی نشانده است (مثلاً نگاه کنید به: Das Ende des sowjetischen Entwicklungsmodelle 1992: 9-27 [پایان مدلهای توسعهی شوروی]؛ Damé 2013; Hartmann 2016). این واقعیت که در دوران «کمونیسم جنگی» اِعمال قهر و کنترلی سراسری و شدید صورت گرفت، در چشم نویسندگان فوق نمونهای است از مدرنیزه کردن سرمایهدارانه، که البته ویژگیهای خاص خودش را داشت، اما نهایتاً از مدل اقتصادی سرمایهدارانه متمایز نبود (در مورد این انتقاد نگاه کنید به: Van der Linden 1993, 158f.). این دریافتها که پیوندی بیمیانجی با دریافتهای نارودنیکی دارند از یکسو عناصر اقتصاد بازار را که در جماعت اشتراکی روستا پیشاپیش وجود داشت و دهقانان را به عاملین فعال شرکت در دادوستد مبدل میکرد سرسختانه نادیده میگیرند (Christoforov 2016)؛ از سوی دیگر، از اهداف گوناگون تولید از جانب بلشویستها و مدلهای اقتصادیِ مبتنی بر بازار انتزاع میکنند.
این پرسش که درک دهقانانِ کوشا در راه سوسیالیسم، که تنها مانعِ سر راهشان ظاهراً بوروکراسی دولتی و حزبی بود، با مشارکت تودهوارشان در بازارهای سیاه سازگار است، پرسشی است که نمایندگان نظریهی فوق بهسختی پاسخی برای آن دارند (در مورد بازار سیاه در دوران «کمونیسم جنگی» نگاه کنید به: Davydov 2007) وادیم دامیه این تز را عنوان میکند که جماعت دهقانان نه به تجارت، بلکه به «بدهبستان مستقیم محصولات» علاقمند بودند، اما اعتراف میکند که این بیعلاقگی به پول، از تورم ناشی میشد (59 Damé 2013;).
مشکلاتی که بلشویکها با دهقانان داشتند بر رابطهی روستانشینان با دشمنان و رقبای این افراد، چه با ارتشیان سفید و چه با جنبشهای ملی گوناگون دیگر تأثیر تعیین کنندهای داشت. روستانشینان میتوانستند وقتی چارهی دیگری نبود با توسل به اقتصاد سادهی معیشتی جان سالم از مهلکه بهدر ببرند اما بقیهی مردم کشور این امکان را نداشتند. از همینرو قدرت سیاسی در شهرها ناگزیر بود دیر یا زود به اقدامات تحمیلی و قهرآمیز علیه روستا متوسل شود. به همین ترتیب کمیتهی اعضای مجلس مؤسسان (کوموچ) نیز که تحت سیطرهی جناح راست سوسیالیستهای انقلابی بود، در پاییز 1918 عملاً تجارت نان را ممنوع و جمعآوری غله را جاری کرد (Kondrasin 2009: 95). نتیجهی این اقدام شورشهای بیشمار روستا علیه همهی طرفین جنگ بود. مطالعات تازهای همانند زندگینامهی فلیکس شنل (Felix Schnell 2012) دربارهی گروههای رزمی در اوکراین یا مجموعهای که آنتون پوسادسکی (Anton Posodskij 2014) دربارهی تبدیل سربازان بازنشستهی جنگ اول جهانی که ریشهی دهقانی داشتند به فرماندهان جنگ داخلی، منتشر کرده است، همه گواهانی علیه آرمانسازی و شکوهمند جلوه دادنِ «قدرت سوم» در جریان جنگ داخلیاند. بهآتش کشیدن و چپاول شهرها ملازمان دایمی این شورشها بودند. جماعات اشتراکی روستایی خود را مالک مشترک زمین خویش میدانستند و سراسر آماده بودند از قحطی در شهرها استفاده کنند.
مقاومت کارگران در دوران کمونیسم جنگی نیز بیش از پیش توجه پژوهشگران را بهخود جلب میکند. بررسیهای دیمیتری چوراکُف دربارهی کمیتههای کارخانه («فابزاکومی» [Fabzawkomy]) نشان میدهد این ارگانها، که هم رقیب سندیکاها بودند و هم شوراها، ناگزیر بودند پیش از دولتیشدن صنایع برای دریافت کمکهای دولتی مبارزه کنند (Curakov 2004; 2005). رهبری بلشویکها به این کمیتهها مظنون بود و آنها را به «رواداری چراغ به خانهی خویش»(2) و همدستی با بنگاهداران و صاحبان صنایع متهم میکرد. چوراکُف، سراسر با پیروی از پارادایم نارودنیکی، بین فعالان سیاسیای که در دوران تبعید سیاسی با سندیکاهای بزرگ در کشورهای صنعتی آشنا شده بودند و کسانی که از مدل همبستگی منتج از جماعت اشتراکی روستا هواداری میکردند و با سازمانهای سراسری و ماوراءکارخانهای مخالف بودند، نوعی تضاد و تعارض میبیند. کمیتههای کارخانه که مسئولیت صدور جواز برای ورود نانِ مبادله شده با روستاییان را بهعهده داشتند، مهمترین سازمانها در «مبادلهی مستقیم» با روستا بودند. در دوران کمونیسم جنگی پرولتاریای صنعتی مشارکت در معاملات پایاپایِ غیرقانونی و نیمهقانونی را آغاز کرد. رهبری بلشویکها و بسیاری از شاهدان معاصر آنها نه تنها از زوال انضباط کارگری در کارخانهها، بلکه از لغزیدن فزایندهی کارگران به بزهکاری، شکوه و انتقاد دارند (Buldakov 2012: 206ff). حتی جمعهای برگزیدهی کارگران برای جمعآوری [غله]، یا «پرودتریادی» (Prodotrjady)ها در قاچاق و مبادلهی مواد غذایی مشارکت میکنند (Dayadov 2014: 332f). در این دوران، یکی از غالبترین دلایل برای فرار سربازان از خدمت در ارتش سرخ، اوضاع خراب تأمین زندگی بود (Levsin 2011). «کمونیسم جنگی» دور باطلی در اوضاع تأمین معاش مردم پدید آورد: بازار سیاه برنامهریزی مستمر و متداوم را غیرممکن میکرد، مقررات و موازینی که برای مبارزه با بازارها وضع و اتخاذ میشدند موج تازهای از نارضایتی را پدید میآورد و اغلب همان کسانی را مبتلا به فساد و خلافکاری میکرد که مستقیماً مسئول اجرای این مقررات و موازین بودند. تحمل و تن در دادن ناخواسته به بازار سیاه زیر پای ادعاهای برابریطلبانهی نظم نوین شوروی را خالی میکرد. انسان نیمهگرسنهای که در شهرها خواستار مجاز کردن تجارت آزاد بود، با فقدان عرضهی مواد غذایی روبرو بود؛ اما معضل پرداخت تقاضای خودش میتوانست فقط از یک راه حل شود، از راه دزدی از کارخانه یا ساختن کاردستیهای قابل مصرف برای مبادله با دیگران در طی ساعات کار. جمعیت روستایی که آرزویش برای مالکیت قطعهای زمین برآورده شده بود، بین استثمار یا کار اضافی تمایزی قائل نبود. روستا نمیخواست بداند چه کسی از ساکنان شهرها، و چرا، مواد غذاییاش را طلب میکند؛ او تنها بخت و اقبال تاریخی خود را میدید که به او مجال دیکته کردن شرایطش به بقیهی اعضای جامعه را میداد. زمانی که قیمتهای دولتی پایین بودند، کمتر میکاشت. پیآمد این وضع، هرچه کمتر شدنِ موجودیِ مواد غذایی بود. در مقابل، وفاداری دهقانان باید با اعطای امتیازات دیگری به آنان خریداری میشد. تصمیمگیری در بارهی کار اجتماعی، که بهنوبهی خود موکول به نوعی تقسیم کار اجتماعی است، عملاً غیرممکن شد. در ماههای مه و ژوئن سال 1918 موج تازهای از اعتراضات کارگری پا گرفت که در برخی نقاط تحت عنوان جنبش «نمایندگان کارگران» (معتمدین کارگران) سازمان یافته بود. در مطالبات این جنبش اعتراضی خطاب به بلشویکها، بهسختی میتوان انتقادی را یافت که از موضع چپ رادیکال طرح شده باشد. آنها در واکنش نسبت به اوضاع خراب تأمین زندگی خود ازجمله خواستار استقرار مجدد مجلس مؤسسان بودند که بهنام قدرت شورایی منحل شده بود؛ آنها در انتقاد به نظام تقسیم کوپ0نی مواد غذایی خواستار آزاد کردن دوبارهی مکانیسم بازار در برخی مناطق بودند (Pavlov 2002).
بزرگترین موفقیتهای مقاومت کارگران علیه بلشویکها در مناطقی بود که کار صنعتی در دوران تزاری در آن مناطق امتیازات معینی در قالب مزدهای بالاتر و مقررات تأمین اجتماعی داشت؛ مثلاً در کارخانههای اسلحهسازی ایشوسک (Ischewsk)، یعنی جاییکه یکسوم کل تفنگها در روسیه تولید میشد. در این منطقه اعتراضات کارگران در ماه اوت 1918 به شورشی مسلحانه انجامید. پیشزمینهی این شورش بالا گرفتن تنشها بین کارگران قدیمی و مقیم در محل از یکسو بود که برخیشان مالک خانه و باغچهای بودند و کارگران جدید مهاجرِ کمتر ماهری که تازه از راه رسیده بودند و کارگران قدیمی حاضر نبودند امتیازاتشان را با آنها تقسیم کنند. قدیمیها طرفدار احزاب سوسیالیست میانهرو بودند و جدیدیها طرفدار بلشویکها و افراطیون (Maximalisten) سوسیالیست انقلابی ـ یک انشعاب چپ رادیکال از سوسیالیستهای انقلابی ـ که پس از این ایشوسک را به مقر اصلی خود تبدیل کردند. اتحاد بلشویکها و افراطیون کوشید خانههای ساکنان قدیمی را «اجتماعی» کند و در اختیار حامیان خود، که عمدتاً ساکن کپرها بود، بگذارد. اما پس از آنکه بلشویکها و افراطیون دو بار انتخابات شوراهای محلی را در رقابت با سوسیالیستهای میانهرو باختند به ابزار سرکوب دست بردند و شورا را منحل کردند. این اقدام کاسهی صبر دیگران را لبریز کرد. شورشگران، منطقهای با جمعیت تقریباً یک میلیون نفر را به کنترل خود درآوردند. اما مدافعان ایشوسکی شوراها در مقابله با ادعای رهبری بلشویکها خیلی زود خود را در جبههی ضدانقلاب «سفید» بازیافتند. آنها «دولتهای سفید» ـ نخست کمیتهی اعضای مجلس مؤسسان (کوموچ) که تحت رهبری سوسیالیستهای انقلابی قرار داشت؛ سپس بورژواـلیبرالهای فرمانداری اوفیم (Ufim) و سرانجام فرماندهی آدمیرال کولچاک ـ را بهرسمیت شناختند و به آنها اسلحه و مهمات رساندند؛ همزمان ارتشِ 25000 نفریِ شورشیان علیه بلشویکها زیر پرچم سرخ میجنگید. تا ماه نوامبر 1918 شورشیان این منطقه را تحت کنترل داشتند، سپس ایشوسک را تخلیه کردند و به سربازهای سفید کولچاک پیوستند (Feldman 2012). جالب اینکه در پایان کار، دولت محلی شورشیان ناگزیر شد به مقرراتی همانند مقررات بلشویکها متوسل شود: بسیج اجباری، شیفتهای اضافیِ پرداخت نشده در کارخانهها، عوارض مواد غذایی به قیمتهای ثابت (Curakov 2007: 202f).
تاریخ اعتراضات کارگران و دهقانان روسیهی شوروی نشان میدهد که تصوراتی که گروههای درگیر در جنگ و مبارزه با یکدیگر از «سوسیالیسم» داشتند تا چه اندازه متناقض بود. کارگران اعتصابی و دهقانان شورشگر بهندرت نقدی از زاویهی «چپ» به سیاست بلشویکی داشتند. این اعتراضات تقریباً همیشه علیه بازگشت سرمایهداران و مالکان بزرگ زمین بودند، اما در تولید برای فروش در بازارها، چه صنعتگران و اصناف و چه دهقانان، کوچکترین تناقضی با سوسیالیسم نمیدیدند. بلشویکها که میکوشیدند به هر وسیله مانع این بازارها شوند تا پایان جنگ داخلی نتوانستند از فعالیتهای همهگیر در بازارهای سیاه ممانعت بهعمل آورند. از همینرو روشن نیست که نویسندگانی مثل دتلف هارتمن یا وادیم دامیه (Vadim Damier) از کجا به این نتیجه میرسند که بلشویکها از همان آغاز برای سرمایهداری دولتی مبارزه میکردند، ولی مقاومت کارگران و دهقانان فینفسه چشماندازی اصالتاً اجتماعی و انقلابی داشت (Hartmann 2016 ؛Damé 2013). نزد هارتمن (2016) تنها گرایش مثبت بلشویکها به تیلوریسم گواه راستای سرمایهدارانهی پروژهی آنهاست، درحالیکه او مدعی است نزد دهقانان نوعی مرموز از «اقتصاد اخلاقی» کشف کرده است. اینکه گرسنگی در شهرها نرخ مبادلهی مواد غذایی را به اوج میرساند، و «مبادلهی مستقیم» را برای دهقانان بسیار سودآور میکرد، در این شیوهی نگرش کاملاً نادیده گرفته میشود. در پایان دوران «کمونیسم جنگی» در بسیاری از خانههای شهری اسباب و اثاثیه ناپدید میشدند تا با نان معاوضه شوند (نگاه کنید به: Ball 1990: 88; Buldakov 2012: 238). درغیر اینصورت آنها چطور میتوانستند در سالهای پس از آن مواد غذایی خود را از دهقانان «سوسیالیست» بخرند؟ نگاه ستایشگرانهی اینگونه نویسندگان به هر حرکت و انگیزشی از «پایین» عمدتاً همانی را میبیند که میجوید. انتقاد از طرح و دریافت مبتنی بر [حزب] پیشگام خیلی ساده وارونه میشود و به این نتیجه راه میبرد که تودهها پیشاپیش همه چیز را دربارهی جامعه میدانند و تلاشهای روشنفکران برای رساندن دریافتهای نظریشان از «بیرون» به آنها، نهایتاً به بستن دستوپای توان مقاومت اصیل تودهها و کاذبسازی آن راه خواهد برد.
سرانجام، اینگونه آسیبشناسیها، معضلات دستگاه مفهومی خودشان را هم آشکار میکند. هارتمن (2016) متقاعد است که: «پس از همهی بررسیها میتوان گفت که فرآیندی که با «اکتبر سرخ» آغاز شد، چیزی نیست جز نمایش جریانی در کل طیف تهاجم جهانی فوردیستی/تیلوریستی در راه ساختن جامعهای مبتنی بر تولید و مصرف انبوه». اگر صرفاً مصرف انبوه و تولید انبوهی که این مصرف را ممکن میکند، نشانی برای موجودیت روابط سرمایهدارانه باشد، آنگاه هر تمایزی بین اهداف تولید در بازار و تولید در اقتصاد با برنامه ناپدید خواهد شد. هرچه باشد، تشخیص این نکته که اقتصاد در جوامع سوسیالیسم واقعاً موجود نوع شوروی با سرمایهداری تفاوت ماهوی دارد، هرچند که واقعیت روزمرهی کار، چه اینجا و چه آنجا به یک میزان دشوار باشد، به معنای جانبداری از این جوامع نیست. وجود تسمهنقالههای خودکار در تولید نشانی است برای سختی و شدت کار، اما چیزی دربارهی تولیدی که به کمک این وسایل صورت میگیرد، و پیآمدهای این تولید نمیگوید. همینکه امکانی برای تصمیمگیری دربارهی ضربآهنگ تولید وجود نداشته باشد، دلیلی کافی برای هویت سرمایهدارانهی شیوهی تولید نیست. اگر قرار است اصطلاح و مفهوم «سرمایهداری» مقولهای تحلیلی باشد و نه فقط واژهای ادیبانه و مشمئزکننده، آنگاه باید واقعیت روزمرهی کار نه تنها در «سطح خُرد» [یا سطح میکرو]، بلکه در «سطح کلان» [یا سطح ماکرو] نیز اهداف دولت و نظام اقتصادی تازه را از نظر دور ندارد.
با ملاحظهی همهی این نکات و با همهی آنچه امروز دربارهی خواستهای اعتراضات ضدبلشویکی در روسیهی شوروی و در دوران «کمونیسم جنگی» میدانیم، هر نقد جدی به بلشویکها و کردار و گفتارشان، نمیتواند بررسی و واکاوی انتقادی برنامههای مخالفان و معارضان پرولتری و دهقانی آنها را کنار بگذارد. تناقضات این خواستها مانع از آن است که بتوانیم این مخالفان را در جایگاه شکوهمند «حاملین حقیقی» انقلاب اجتماعی قرار دهیم.
در اینکه اختلافات بین بلشویکها و گروههای اجتماعیای که در اکتبر 1917 آنها را به قدرت رساندند یا بهعبارت دیگر صعودشان را به قلهی قدرت با تساهل پذیرفتند، با شتابی فراوان بالا گرفت، گمانی نیست. در سال 1918 تصور بلشویکها از اینکه شوراها سیر سوسیالیستی را بنا به درکی که بلشویکها از آن داشتند، ضمانت خواهد کرد، با شکست روبرو شد. بدتر از آن: در این سال، این طرح و تصور که سرشت طبقاتی اختصاصی شوراها که طبقات تحت ستم را به حق رأی انتخاب کردن و انتخاب شدن مجهز میکرد، تضمینی کافی برای جلوگیری از بازگشت گرایشهای ارتجاعی است، بیاما و اگر، سراسر شکست خورد. در شوراها صداهایی سربرآوردند که خواستار بازگشت به مُدل پارلمانی و آزاد گذاشتن تجارت خصوصی بودند. قیام ایشوسک، موردی استثنایی نبود. در باکو و در ماورای خزر (ترکمنستان امروز) دولتهای شوراییِ ضدبلشویکی که در تابستان سال 1918 شکل گرفته بودند، در مدت بسیار کوتاهی به اتحاد نیروهای کشورهای مخاصم در جنگ [جبههی آنتانت] و به سفیدها پیوستند (Suny 1972; Kosakov 2014). بهعبارت دیگر، شوراهایی که خود را از حیطهی کنترل بلشویکها آزاد کرده بودند، عملاً موضع قدرت را داوطلبانه از دست دادند.
بنا به دریافت بلشویکها، جنگ داخلی، جنگی طبقاتی بود. اما خیلی زود آشکار شد که تعلق به طبقاتِ استثمارشده بههیچوجه ضمانتی قطعی برای موضع سیاسی طرفدار انقلاب نیست و پرولتاریایی که همچون سوژهی انقلابی اعلام شده بود، در واقعیت بارها جبههاش را عوض کرد. اعتراف به اینکه آنچه بهمثابهی «دیکتاتوری پرولتاریا» اعلام شده بود بههیچوجه دیکتاتوری سرکوبشدگانِ دیروز بر سرکوبکنندگانِ پیشین نبود، بلکه مکرراً علیه «برادران طبقاتی»اش ـ که «آگاهی» ناقص دارند ـ عمل کرد، برای بلشویکها آسان نبود. سرگئی پاولوچنکوف (نیز Porsneva 2013 و 1997; 149f) نشان میدهد که برخی از کارگران خواستار صلح با سفیدها بودند، آنهم به این دلیل که در جبههی سفیدها هم، از جمله پرولتاریاست که میجنگد.
اینکه بلشویکها در سال 1918 قدرت شورایی را که خود مبلغش بودند، بهسود قدرت حزب خود منحل کردند، مبتنی نبود بر محاسبهی آگاهانه و عامدانهای که پیش از اکتبر 1917 حاضر و آماده موجود بوده باشد، بلکه ناشی بود از سرخوردگیهای متقابل و غیرقابل انتظار در رابطهی بین حزب و طبقهای که بلشویکها را بهقدرت رساند، بیآنکه با برنامهی آنها، ورای شعار «زمین و صلح» اشتراک نظر داشته باشد. اختلافات نظری دربارهی ذات سرمایهداری و سوسیالیسم خیلی زود معنایی عملی یافتند؛ و کار سادهای نیست که گناه خونین شدن حل تعارضات را تنها به گردن تلاش «حزب کادرها» برای دستیابی به وضوح نظری گذاشت. برای این ادعا که امتیازاتی که کارگزاران حزبی و متخصصان وفادار به حزب در جریان جنگ داخلی بهدست آوردند، هدف واقعی بلشویکها بود، اسناد و شواهد معتبری موجود نیست، هرچند که نویسندگانی مانند هارتمن و دامیه کماکان مدعی آناند (Hartmann 2016 ؛Damé 2013).
شوراهایی که فروپاشیشان از سوی بسیاری منتقدان چپ بهمثابهی علت ناکامی سوسیالیسمی «بهنحوی بهتر» تلقی میشود (Pirani 2008)، هم اغلب طرح بدیلی ورای بازار یا دولت نداشتند. پیشنهاد «آزاد کردن دوبارهی تجارت نان»، که مثلاً از سوی ملوانان کرونشتات در سال 1921 طرح شد، نمیتوانست تضاد منافع بین خریدار و فروشنده را رفع کند. درعینحال همهی کسانی که چنین پیشنهادهایی طرح میکردند هرگز خود را طرفداران بازگشت سرمایهداری نمیدانستند، بلکه بنابه دریافتی که از خود داشتند، خود را سوسیالیستهایی متقاعد و استوار تلقی میکردند (Kasakov 2012).
شوراها تا امروز نیز آماج و جایگاهی استوار در جهتگیری گفتمان چپ هستند. این تصور که مدل دیگری برای دمکراسی بهخودیخود فراهم آورندهی نتایج محتواییِ تازهای خواهد بود، در جریان انقلاب روسیه عمیقاً شکست خورد. هواداران این تصور چه آنروز و چه امروز برآناند که مواضعِ از دید آنها درست، میتوانست در مدلی از دمکراسی که نیازمند نوعی راست و ریست شدن بود، خود را به کرسی بنشاند. بلشویکها بهمحض آنکه تشخیص دادند که این انتظار برآورده نخواهد شد، شکل را بهسود محتوا دور ریختند. منتقدانی که امروز سیاست بلشویکها را با دفاع از قدرت شوراییِ «حقیقی» مورد انتقاد قرار میدهند، در حقیقت همان اشتباهی را تکرار میکنند، که نقطهی عزیمت بلشویکها بود.
اشاره: عنوان این نوشته «Bewegung versus Avangarde?» است و میشد آنرا به «جنبش خودبهخودی دربرابر حزب پیشگام یا پیشاهنگ؟» هم ترجمه کرد. یوْگِنی کاساکُف دانشجوی دورهی دکترا در دانشگاه برِمِن است و در بخش «پژوهش اروپای شرقی» وابسته به این دانشگاه فعالیت دارد. این نوشتهی او در شمارهی اخیر نشریهی «پروکلا» با مشخصات زیر منتشر شده است:
Ewgeniy Kasakow: Bewegung versus Avangarde? Mythologie der linden Debatten über die russische Revolution, 1917; Prokla, Nr. 187, Juni 2017.
یادداشتها:
1ـ دانیل کُهن بندیت (Daniel Cohn-Bendit) آنروزها یکی از رهبران جنبش دانشجویی رادیکال در دههی 1960 اروپا و پس از آن از رهبران حزب سبز و نماینده پارلمان اروپا بود و امروزه طرفدار دیدگاههای متمایل به جناح راست سوسیال دمکراسی است. ـم
2ـ در اصل «Schornsteinpatriotismus»؛ که میتوان آنرا بهطور تحتاللفظی به «وطنپرستی مدافع دودکشها» یا «وطنپرستی صنعتگرا» ترجمه کرد. ـم
منابع:
Badcock, Sarah (2007): Politics and the People in Revolutionary Russia. A Provincial History. Cambridge.
Ball, Alan M. (1990): Russia’s Last Capitalists. The Nepmen, 1921–1929. Berkeley/LA.
Borrero, Mauricio (2003): Hungry Moscow: Scarcity and Urban Society in the Russian Civil War, 1917–1921. New York.
Buldakov, Vladimir (1997): Krasnaja smuta. Priroda i posledstvija revoljucionnogo nasilija. Moskva.
– (2012): Utopija, agressija, vlast’. Psychosocial’naja dinamika, postrevoljucionnogo vremeni. Rossija, 1920–1930 gg. Moskva.
Christoforov, Igor’ (2016): Moment istiny? Pervaja rossisjskaja revoljucija i krest’ janskij vopros. In: Rossijskaja istorija Nr. 4: 90-96.
Cohn-Bendit, Daniel/Cohn-Bendit, Gabriel (1968): Linksradikalismus – Gewaltkur gegen die Alterskrankheit des Kommunismus. Reinbek bei Hamburg.
Čurakov, Dmitrij (2004): Revoljucija, gosudarstvo, rabočij protest: Formy, dynamika i priroda massovych vystuplenij rabočich v Sovetskoj Rossii.1917–1918 gody. Moskva.
– (2005): Fabzavkomy v bor’be za proizvodstvennuju demokratiju: Rabočee samoupravlenie v Rossii
1917–1918. Moskva.
– (2007): Buntujuščie proletarii. Rabočij protest v Sovetskoj Rossii (1917–1930 gg.). Moskva.
Dam’e, Vadim (2013): Stal’noj vek. Social’naja istorija sovetskogo obščestvo. Moskva.
Danyluk, Roman (2012): Befreiung und soziale Emanzipation. Rätebewegung, Arbeiterautonomie und Syndikalismus. Lich.
Das Ende des sowjetischen Entwicklungsmodells (1992). Beiträge zur Geschichte der sozialen Konfrontationen mit dem sozialistischen Akkumulationskommando [Materialien für einen neuen Antiimperialismus Nr. 4], Berlin-Göttingen.
Davydov, Aleksandr (2007): Mešočniki i diktatura v Rossii. 1917–1921. SPb., 2007.
– (2014): Narod I Sovetskoe gosudarstvo v Graždankskoj vojne: Protivostojanie v bor’be za chleb,in: Malen’ kij čelovek ibol’ščaja vojna v istorii Rossii. Seredina XIX–Seredina XX v. SPb: 318-335
Fel’dman, Michail (2012): Iževsko-Votkinskoe rabočee vosstanie skvoz‘ prizmu social’noj istorii Rossii, In: Rossijskaja istorija Nr. 3: 14-20.
Figes, Orlando (1998): Die Tragödie eines Volkes: Die Epoche der russischen Revolution 1891 bis 1924. Berlin.
Gietinger, Klaus (2011): Die Kommune von Kronstadt. Berlin.
Hartmann, Detlef (2016): Revolution und Gegenrevolution. URL: http://www.materialien.org/texte/hartmann/Revolution_und_Gegenrevolution.html, Zugriff: 29.4.2017.
Karsch, Stefan (2006): Die bolschewistische Machtergreifung im Gouvernement Voronez (1917– 1919). Stuttgart.
336 Ewgeniy Kasakow
Kasakow, Ewgeniy (2012): Mythos Kronstadt. Im Spiegel aktueller, russischer Veröffentlichungen. In: Găi Dào Nr. 17: 27-33.
– (2014): „Tendenz zeigt Tendenz“. Eine Replik auf die Kritik von Roman Danyluk und Stefan Junker. In: Grundrisse Nr. 50: 43-49.
Kondrašin, Viktor (2009): Krest’ janstvo Rossii v Graždansko vojne: k voprusu ob iskokach stalinizma. Moskva.
Leonov, Sergej (2013): Rospusk Petrogradskogo VRK i sozdanie VČK. In: Voprosy istorii Nr. 11: 38-52.
Levšin, Konstantin (2011): Pričiny desertirstva v Krasnoj Armii (1918–1921 gg.) In: Novejšajaistorija Rossii. Nr. 2: 73-79.
Pavljučenkov, Sergej (1997): Voennyj kommunizm v Rossii: Vlast‘ i massy. Moskva.
Pavlov, Dmitrij (2002): Sobranija upolnomočennych fabrik i zavodov Rossii. Problemy izučenija rabočego dviženija v Rossii posle oktjabrja 1917 goda. In: Otečestvennaja istorija Nr. 2: 134-146.
Pirani, Simon (2008): The Russian revolution in retreat, 1920–24: Soviet workers and the new communist elite. London.
Poršneva, Ol’ga (2013): Vlast’ i rabočie Urala: ėvoljucija vzaimootnošenij v uslovijach Graždanskojvojny. In: Rossijskaja istorija Nr. 1: 47-62.
Posadskij, Anton (Sost.) (2014): Ot „germanskoj“ k graždanskoj. Stanovleie korpusa narodnychvožakov russkoj smuty. Sbornik statej i materialov. Moskva.
Šmelev, Gelij (2003): Nacionalizacija zemli v teoreitčeskich schemach bol’ševikov i v real’nosti, in: Vorporsy istorii. Nr. 2: 31-49.
Schnell, Felix (2012): Räume des Schreckens. Gewalt und Gruppenmilitanz in der Ukraine 1905-1933. Hamburg.
Suny, Reginald G. (1972): The Baku Commune 1917–18. Class and Nationality in the Russian Revolution. Princeton.
van der Linden, Marcel (1992): Von der Oktoberrevolution zur Perestroika. Der westliche Marxismus und die Sowjetunion. Frankfurt/M.
Volin (2013): Die unbekannte Revolution, mit Einleitungen von Roman Danyluk und Philippe Kellermann. Berlin.