بولشویسم و استالینیسم / پل متیک


29-08-2024
بخش انقلابها و جنبشها
203 بار خواندە شدە است

بە اشتراک بگذارید :

artimg

 

بولشویسم و استالینیسم
نوشته: پل متیک

(1947)

برگردان:شوراها
منبع: آرشیو کوراشه
ترجمه و نسخه‌برداری: اندی بلاندن، برای وب‌سایت مارکسیست‌ها (marxists.org)، 2003
بازبینی و تصحیح: جف تراو، آگوست 2005
تصحیح بیشتر توسط یوناس هولمگرن، جولای 2009

آنچه در ادامه می‌آید نسخه‌ی خلاصه‌شده‌ای از مرور ماتیک است که در اصل در مجله‌ی Politics، جلد 4، شماره 2، مارس/آوریل 1947 منتشر شده است. نسخه‌ی کامل آن در قالب فایل PDF در دسترس است.

هدف ظاهری بیوگرافی تروتسکی درباره‌ی استالین [1] این است که نشان دهد "چگونه شخصیتی از این دست شکل گرفت و چگونه با غصب حق چنین نقشی استثنایی، به قدرت رسید." اما هدف واقعی کتاب این است که نشان دهد چرا تروتسکی موقعیت قدرتی که به طور موقت در اختیار داشت را از دست داد و چرا به جای نام استالین، باید نام او پس از لنین قرار گیرد. پیش از مرگ لنین، همواره از لنین و تروتسکی یاد می‌شد؛ نام استالین معمولاً در انتهای لیست بولشویک‌های برجسته قرار داشت. در یک مورد لنین حتی پیشنهاد کرد که امضای خودش را بعد از تروتسکی قرار دهد. به طور خلاصه، این کتاب توضیح می‌دهد که چرا تروتسکی معتقد بود "او جانشین طبیعی لنین است" و در واقع بیوگرافی هر دو، استالین و تروتسکی، محسوب می‌شود.

البته، همه چیز از ابتدا کوچک آغاز می‌شود و بولشویسم لنین و تروتسکی با استالینیسم کنونی همان‌طور تفاوت دارد که ترور قهوه‌ای هیتلر در سال 1933 با نازیسم جنگ جهانی دوم متفاوت بود. اینکه هیچ چیزی در زرادخانه‌ی استالینیسم وجود ندارد که در زرادخانه‌ی لنین و تروتسکی یافت نشود، توسط نوشته‌های اولیه خود تروتسکی [2] تایید می‌شود. به عنوان مثال، تروتسکی، همانند استالین، خدمت کار اجباری را به عنوان یک "اصل سوسیالیستی" معرفی کرد. او نیز معتقد بود "که هیچ سوسیالیست جدی‌ای نخواهد توانست حق دولت کارگری برای اعمال قدرت بر کارگری که از انجام وظایف خود امتناع می‌کند را انکار کند." این تروتسکی بود که به سرعت بر "ماهیت سوسیالیستی" نابرابری تاکید کرد، زیرا به گفته‌ی او، "آن دسته از کارگرانی که بیشتر از دیگران برای منافع عمومی تلاش می‌کنند، حق دریافت سهم بیشتری از محصول اجتماعی را نسبت به تنبل‌ها، بی‌دقت‌ها و بی‌نظم‌ها دارند." او بر این باور بود که همه چیز باید انجام شود تا "توسعه‌ی رقابت در حوزه‌ی تولید" تشویق شود.

البته، همه‌ی این‌ها به عنوان "اصل سوسیالیستی" دوران "گذار" تلقی می‌شد. این اقدامات به دلیل مشکلات عینی در راه اجتماعی‌سازی کامل تحمیل می‌شد. این نه خواست، بلکه نیاز بود که دیکتاتوری حزبی تقویت شود تا جایی که منجر به لغو حتی آن آزادی‌های عملی شود که به نوعی توسط دولت بورژوازی اعطا شده بود. با این حال، استالین نیز می‌تواند بهانه‌ی ضرورت را مطرح کند.

برای یافتن دلایل دیگری علیه استالینیسم که صرفاً بر پایه نفرت شخصی از یک رقیب در مبارزات درون‌حزبی نباشد، تروتسکی مجبور است تفاوت‌های سیاسی بین خود و استالین و بین استالین و لنین را کشف و ساختارمند کند تا از ادعای خود مبنی بر اینکه بدون استالین اوضاع در روسیه و جاهای دیگر متفاوت می‌بود، حمایت کند.

هیچ تفاوت نظری‌ای بین لنین و استالین نمی‌توانست وجود داشته باشد، چرا که تنها اثر نظری‌ای که نام استالین را به یدک می‌کشید، تحت نظارت و الهام لنین نوشته شده بود. و اگر «ذات» استالین به یک ماشین حزبی متمرکز نیاز داشت، این لنین بود که ماشین کامل را برای او ساخت، بنابراین از این نظر نیز اختلافی نمی‌توانست وجود داشته باشد. در واقع، تا زمانی که لنین فعال بود، استالین برای او مشکلی ایجاد نمی‌کرد، هرچند ممکن بود برای «بُلشویک شماره دو» مشکل‌ساز باشد.

با این حال، برای اینکه تروتسکی بتواند «ترمیدور شوروی» را توضیح دهد، باید تفاوتی بین لنینیسم و استالینیسم وجود داشته باشد، البته به شرطی که چنین ترمیدوری واقعاً وجود داشته باشد. در این زمینه، تروتسکی ایده‌های مختلفی را در مورد زمان وقوع آن مطرح کرده است، اما در بیوگرافی استالین، او سوال زمان را نادیده می‌گیرد و به جای آن به سادگی بیان می‌کند که این مسئله به «افزایش امتیازات برای بوروکراسی» مرتبط بوده است. با این حال، این تنها ما را به دوره اولیه دیکتاتوری بلشویکی بازمی‌گرداند که لنین و تروتسکی درگیر ایجاد بوروکراسی دولتی و افزایش کارآمدی آن از طریق افزایش امتیازات آن بودند.

رقیبان قدرت

این واقعیت که مبارزه بی‌رحمانه برای قدرت تنها پس از مرگ لنین به صورت آشکارا ظاهر شد، چیزی فراتر از ترمیدور شوروی را نشان می‌دهد. این فقط نشان می‌دهد که در آن زمان، دولت بلشویکی به اندازه کافی قوی شده بود یا در موقعیتی قرار داشت که می‌توانست تا حدی به توده‌های روسیه و بورژوازی بین‌المللی بی‌توجه باشد. بوروکراسی در حال توسعه شروع به احساس اطمینان کرد که روسیه برای همیشه در اختیار آنهاست؛ مبارزه برای به دست آوردن غنائم انقلاب وارد مرحله‌ای جدی‌تر و گسترده‌تر شد.

تمامی طرف‌های این مبارزه، با توجه به اختلافات داخلی حل‌نشده بین «کارگران» و «دهقانان»، عقب‌ماندگی اقتصادی و تکنولوژیکی کشور به طور کلی، و خطر دائمی حمله از خارج بر نیاز به دیکتاتوری تاکید داشتند. اما در این چارچوب دیکتاتوری، انواع استدلال‌ها می‌توانست مطرح شود. مبارزه قدرت در درون طبقه حاکم در حال توسعه به صورت پیشنهادات مبتنی بر سیاستی به نفع یا علیه منافع دهقانان، محدود کردن شوراهای کارخانه‌ها، یا سیاست تهاجمی در جبهه بین‌المللی، بیان می‌شد. نظریه‌های پرطنین در مورد ارزیابی دهقانان، رابطه بین بوروکراسی و انقلاب، مسئله نسل‌های حزبی و غیره مطرح شد و در نهایت به اوج خود در جنجال تروتسکی-استالین بر سر «انقلاب مداوم» و نظریه «سوسیالیسم در یک کشور» رسید.

این امر کاملاً ممکن است که بحث‌کنندگان به عباراتی که خودشان بیان می‌کردند باور داشتند؛ اما با وجود تفاوت‌های نظری‌شان، هرگاه که با یک وضعیت واقعی روبرو می‌شدند، همگی به یک شکل عمل می‌کردند: برای تأمین نیازهای خود، به طور طبیعی چیزهای یکسانی را با اصطلاحات مختلف بیان می‌کردند. اگر تروتسکی به جبهه - در واقع به همه جبهه‌ها - شتاب می‌کند، تنها از میهن دفاع می‌کند. اما استالین «به جبهه جذب می‌شود، زیرا اینجا اولین بار است که می‌تواند با کامل‌ترین ماشین اداری، یعنی ماشین نظامی، کار کند» که به هر حال، تروتسکی همه اعتبار آن را به خود نسبت می‌دهد. اگر تروتسکی برای انضباط درخواست می‌کند، «دست آهنین» خود را نشان می‌دهد؛ اگر استالین همین کار را انجام دهد، او با «دست سنگین» برخورد می‌کند.

اگر سرکوب خونین تروتسکی از شورش کرونشتات یک «ضرورت تراژیک» بود، سرکوب استالین از جنبش استقلال گرجستان به سبک یک «روسی‌ساز بزرگ روسی است که حقوق ملت خودش را به عنوان یک ملت زیر پا می‌گذارد». و بالعکس: پیشنهاداتی که توسط تروتسکی مطرح شده‌اند توسط هواداران استالین به عنوان نادرست و ضدانقلابی نامیده می‌شوند؛ اما هنگامی که تحت نظر استالین انجام می‌شوند، به عنوان شواهدی اضافی از خرد رهبر بزرگ محسوب می‌شوند.

برای درک بلشویسم، و به طور محدودتر استالینیسم، دنبال کردن اختلافات سطحی و اغلب احمقانه بین استالینیست‌ها و تروتسکیست‌ها کافی نیست. بعد از همه این‌ها، انقلاب روسیه فراتر از حزب بلشویک است. حتی توسط گروه‌های سیاسی سازمان‌یافته آغاز نشده بود، بلکه از واکنش‌های خودجوش توده‌ها به فروپاشی یک سیستم اقتصادی که در حال فروپاشی بود، در پی شکست نظامی به وجود آمد. شورش‌های فوریه با شورش‌های گرسنگی در بازارها، اعتصابات اعتراضی در کارخانه‌ها، و اعلام همبستگی خودجوش سربازان با شورشیان «آغاز شد». اما همه‌ی جنبش‌های خودجوش در تاریخ مدرن با نیروهای سازمان‌یافته همراه بوده‌اند. به محض اینکه سقوط تزار قریب‌الوقوع شد، سازمان‌ها با دستورات و اهداف سیاسی مشخص به جلو آمدند.

اگر پیش از انقلاب، لنین بر سازماندهی به‌جای خودجوشی تأکید می‌کرد، دلیل آن شرایط عقب‌مانده روسیه بود که به جنبش‌های خودجوش نیز ماهیتی عقب‌مانده می‌داد. حتی گروه‌های سیاسی پیشرو نیز برنامه‌های محدودی ارائه می‌دادند. کارگران صنعتی خواستار اصلاحات سرمایه‌داری بودند، مشابه آنچه که کارگران در کشورهای پیشرفته‌تر سرمایه‌داری از آن برخوردار بودند. خرده‌بورژوازی و لایه‌های مهمی از طبقه سرمایه‌دار خواهان دموکراسی بورژوایی غربی بودند. دهقانان خواهان زمین در چارچوب کشاورزی سرمایه‌داری بودند. هرچند این خواسته‌ها برای روسیه تزاری پیشرو به نظر می‌رسیدند، اما در اصل همان خواسته‌های انقلاب بورژوایی بودند.

دولت لیبرال جدید که در فوریه به قدرت رسید، تلاش کرد جنگ را ادامه دهد. اما شرایط جنگ همان چیزی بود که توده‌ها علیه آن شورش می‌کردند. همه اصلاحات وعده داده‌شده در چارچوب آن زمان روسیه و در چارچوب روابط قدرت امپریالیستی موجود محکوم به شکست بودند و امکان هدایت جنبش‌های خودجوش به سمت اهداف مورد نظر دولت وجود نداشت. در موج‌های جدید، بلشویک‌ها از طریق یک تغییر اجباری دولت و نه یک انقلاب دوم به قدرت رسیدند. این تصرف قدرت به دلیل بی‌تفاوتی توده‌های ناآرام نسبت به دولت موجود، آسان شد. کودتای اکتبر، همانطور که لنین می‌گفت، "آسان‌تر از بلند کردن یک پر" بود. پیروزی نهایی "عملاً با پیش‌فرض به دست آمد ... حتی یک هنگ برای دفاع از دموکراسی روسیه قیام نکرد ... مبارزه برای قدرت نهایی بر امپراتوری که یک‌ششم از سطح زمین را شامل می‌شد، بین نیروهای شگفت‌آور کوچکی در هر دو طرف در استان‌ها و همچنین در دو شهر اصلی انجام گرفته شد."

بلشویک‌ها تلاش نکردند تا شرایط قدیمی را برای اصلاح آنها بازگردانند، بلکه خود را با نتایج ملموس جنبش‌های خودجوش که از نظر مفهومی عقب‌مانده بودند، همسو کردند: پایان دادن به جنگ، کنترل کارگران بر صنعت، مصادره طبقات حاکم و تقسیم زمین. و به این ترتیب، آنها در قدرت باقی ماندند.

خواسته‌های پیشاانقلابی توده‌های روسیه به دو دلیل عقب‌مانده بود: اول، این خواسته‌ها قبلاً در کشورهای سرمایه‌داری اصلی تحقق یافته بودند؛ و دوم، با توجه به شرایط جهانی موجود، دیگر قابل تحقق نبودند. در زمانی که روند تمرکز و تمرکززدایی سرمایه‌داری جهانی منجر به زوال دموکراسی بورژوایی در تقریباً همه جا شده بود، امکان آغاز دوباره آن در روسیه وجود نداشت. وقتی که دموکراسی لسه فر (Laissez-faire) ممکن نبود، همه اصلاحات در روابط کار و سرمایه که معمولاً با قوانین اجتماعی و اتحادیه‌های کارگری مرتبط بود نیز غیرممکن بودند. کشاورزی سرمایه‌داری نیز از مرحله تقسیم املاک فئودالی و تولید برای بازار سرمایه‌داری به صنعتی‌شدن کشاورزی و ادغام آن در روند تمرکز سرمایه گذر کرده بود.

بلشویک‌ها و خودجوشی توده‌ها

بلشویک‌ها ادعا نمی‌کردند که مسئول انقلاب هستند. آنها اعتبار کامل را به جنبش‌های خودجوش می‌دادند. البته، آنها به این واقعیت آشکار اشاره می‌کردند که تاریخ قبلی روسیه، که شامل حزب بلشویک نیز می‌شد، نوعی آگاهی انقلابی مبهم به توده‌های سازمان‌نیافته داده بود و بلشویک‌ها از بیان این مسئله دریغ نمی‌کردند که بدون رهبری آنها مسیر انقلاب متفاوت می‌بود و به احتمال زیاد به ضدانقلاب منجر می‌شد. تروتسکی می‌نویسد: "اگر بلشویک‌ها قدرت را به دست نگرفته بودند، جهان پنج سال قبل از مارش رم نام روسی برای فاشیسم می‌داشت."

اما تلاش‌های ضدانقلابی از سوی قدرت‌های سنتی شکست خورد، نه به دلیل جهت‌دهی آگاهانه به جنبش‌های خودجوش، نه به دلیل "چشمان تیزبین لنین که وضعیت را به‌درستی ارزیابی می‌کرد"، بلکه به دلیل این واقعیت که این جنبش‌ها را نمی‌شد از مسیر خود منحرف کرد. اگر بخواهیم از این اصطلاح استفاده کنیم، "ضدانقلابی" که در روسیه سال 1917 ممکن بود، همان چیزی بود که در ذات خود انقلاب نهفته بود، یعنی فرصتی که به بلشویک‌ها داده شد تا نظم اجتماعی مرکزی جدیدی را بازگردانند که به تداوم جدایی کارگران از وسایل تولید در سرمایه‌داری و در نتیجه بازگرداندن روسیه به عنوان یک قدرت امپریالیستی رقابتی کمک می‌کرد.

در طول انقلاب، منافع توده‌های شورشی و بلشویک‌ها به طرز قابل توجهی با هم ادغام شد. فراتر از این ادغام موقت، همچنین یک وحدت عمیق بین مفاهیم اجتماعی بلشویک‌ها و نتایج جنبش‌های خودجوش وجود داشت. انقلاب که برای سوسیالیسم بیش از حد "عقب‌مانده" و برای سرمایه‌داری لیبرال بیش از حد "پیشرفته" بود، تنها می‌توانست به آن شکل سازگار سرمایه‌داری ختم شود که بلشویک‌ها آن را پیش‌شرط سوسیالیسم می‌دانستند، یعنی سرمایه‌داری دولتی.

با شناسایی خود با جنبش خودجوشی که نمی‌توانستند کنترل کنند، بلشویک‌ها به محض این که این جنبش اهداف فوری خود را تحقق بخشید، کنترل آن را به دست گرفتند. اهداف زیادی وجود داشت که به طور متفاوت در مناطق مختلف به دست آمد. لایه‌های مختلف دهقانان نیازها و خواسته‌های مختلفی را برآورده یا ناکام گذاشتند. منافع آنها، با این حال، هیچ ارتباط واقعی با منافع پرولتاریا نداشت. خود طبقه کارگر نیز به گروه‌های مختلفی با نیازهای خاص و برنامه‌های کلی تقسیم شد. خرده‌بورژوازی مشکلات دیگری برای حل داشت. به طور خلاصه، وحدتی خودجوش علیه شرایط تزاریسم و جنگ وجود داشت، اما وحدتی در مورد اهداف فوری و سیاست‌های آینده وجود نداشت. برای بلشویک‌ها دشوار نبود که از این تقسیم اجتماعی برای ساختن قدرت خود استفاده کنند، که در نهایت قوی‌تر از کل جامعه شد زیرا هرگز با جامعه به عنوان یک کل مواجه نشد.

مانند سایر گروه‌هایی که درون انقلاب خود را مطرح کردند، بلشویک‌ها نیز برای دستیابی به هدف خاص خود یعنی کنترل دولت تلاش کردند. این هدف از اهدافی که دیگران به دنبال آن بودند، فراتر می‌رفت. این هدف شامل یک مبارزه بی‌پایان بود، یک پیروزی و بازپس‌گیری مداوم موقعیت‌های قدرت. گروه‌های دهقانی پس از تقسیم زمین مستقر شدند، کارگران به عنوان کارگران مزدی به کارخانه‌ها بازگشتند، سربازان که نمی‌توانستند تا ابد در حومه‌ها سرگردان باشند، به زندگی دهقانی و کارگری بازگشتند، اما برای بلشویک‌ها مبارزه واقعاً پس از موفقیت انقلاب آغاز شد. مانند همه دولت‌ها، رژیم بلشویکی نیز به تسلیم شدن همه لایه‌های اجتماعی موجود به اقتدار خود نیاز داشت. با تمرکز تدریجی تمام قدرت و کنترل در دست‌های خود، بلشویک‌ها به زودی قادر شدند سیاست‌گذاری کنند. روسیه بار دیگر به‌طور کامل در خدمت منافع یک طبقه خاص - طبقه‌ای از امتیازداران در سیستم در حال ظهور سرمایه‌داری دولتی - سازماندهی شد.

ماشین حزبی

همه این‌ها هیچ ارتباطی با استالینیسم و "ترمیدور" ندارد و نشان‌دهنده سیاست‌های لنین و تروتسکی از همان روزی است که به قدرت رسیدند. در گزارش خود به کنگره ششم شوراها در سال ۱۹۱۸، تروتسکی از این شکایت کرد که "همه کارگران شوروی متوجه نشده‌اند که مدیریت ما متمرکز شده و تمام دستورات صادره از بالا باید نهایی باشد... ما با کارگران شوروی که هنوز این را درک نکرده‌اند، بی‌رحم خواهیم بود؛ ما آنها را برکنار می‌کنیم، از صفوف خود اخراج می‌کنیم و با سرکوب‌ها آنها را اصلاح می‌کنیم." تروتسکی اکنون ادعا می‌کند که این سخنان خطاب به استالین بوده که فعالیت‌های جنگی خود را به درستی هماهنگ نمی‌کرده و ما تمایل داریم که این ادعا را باور کنیم. اما این سخنان به مراتب بیشتر باید خطاب به تمام کسانی بوده باشد که حتی "درجه دوم" هم نبودند و هیچ جایگاهی در سلسله‌مراتب شوروی نداشتند. همانطور که تروتسکی نقل می‌کند، "یک شکاف عمیق بین طبقات در حرکت و منافع ماشین‌های حزبی وجود داشت. حتی کادرهای حزب بلشویک که از آموزش انقلابی استثنایی بهره‌مند بودند، قطعاً تمایل داشتند که توده‌ها را نادیده بگیرند و منافع خاص خود را با منافع ماشین یکی بدانند، آن هم درست روز پس از سرنگونی سلطنت."

البته تروتسکی معتقد است که خطرات موجود در این وضعیت به لطف هوشیاری لنین و شرایط عینی که باعث می‌شد "توده‌ها انقلابی‌تر از حزب و حزب انقلابی‌تر از ماشین آن باشد"، برطرف شدند. اما ماشین توسط لنین هدایت می‌شد. حتی قبل از انقلاب، تروتسکی اشاره می‌کند که کمیته مرکزی حزب "تقریباً به طور منظم عمل می‌کرد و کاملاً در دستان لنین بود." و این پس از انقلاب بیشتر هم شد. در بهار ۱۹۱۸، "ایده‌آل 'مرکزیت دموکراتیک' دچار ضربات بیشتری شد، زیرا در واقع قدرت در هر دو یعنی در دولت و حزب در دست لنین و اطرافیان نزدیک رهبران بلشویک که با او به‌طور علنی اختلافی نداشتند و خواسته‌های او را اجرا می‌کردند، متمرکز شد." با این حال، با پیشرفت بوروکراسی، ماشین استالینی که در حال ظهور بود باید نتیجه یک غفلت از سوی لنین بوده باشد.

تفاوت قائل شدن بین حاکم بر ماشین و خود ماشین از یک سو و بین ماشین و توده‌ها از سوی دیگر، به این معناست که تنها توده‌ها و رهبر عالی‌رتبه آنها واقعاً انقلابی بودند، و این که هم لنین و هم توده‌های انقلابی بعداً توسط ماشین استالین که به نوعی مستقل شد، خیانت شدند. هرچند تروتسکی برای ارضای منافع سیاسی خود به چنین تمایزاتی نیاز دارد، اما این تمایزات پایه و اساسی در واقعیت ندارند. تا زمان مرگش - بدون توجه به اظهارنظرهای گاه و بیگاه درباره خطرات بوروکراتیزه‌شدن، که برای بلشویک‌ها معادل با مبارزات گاه و بیگاه سیاستمداران بورژوا برای تعادل بودجه است - لنین هرگز علیه ماشین حزبی بلشویک و رهبری آن، یعنی خودش، موضع نگرفت. هر سیاستی که تصمیم گرفته می‌شد، تا زمانی که لنین در رأس ماشین بود، مورد تأیید او قرار می‌گرفت و او در حالی که در این موقعیت قرار داشت، درگذشت.

ایده‌های 'دموکراتیک' لنین افسانه‌ است. البته، سرمایه‌داری دولتی تحت امر لنین با سرمایه‌داری دولتی تحت امراستالین متفاوت بود، زیرا قدرت‌های دیکتاتوری استالین - به لطف تلاش‌های لنین برای تقویت قدرت خود-بیشتر بود . این که حکومت لنین کمتر از استالین تروریستی بود، قابل بحث است. مانند استالین، لنین نیز تمام قربانیان خود را تحت عنوان 'ضدانقلابی' دسته‌بندی می‌کرد. بدون مقایسه آمار کسانی که در هر دو رژیم شکنجه شدند و کشته شدند، ما می‌پذیریم که رژیم بلشویکی تحت امر لنین و تروتسکی آن‌قدر قوی نبود که بتواند اقدامات استالینیستی مانند جمع‌آوری اجباری و اردوگاه‌های کار اجباری را به‌عنوان سیاست اقتصادی و سیاسی اصلی انجام دهد. این ضعف بود، نه طراحی، که لنین و تروتسکی را مجبور به اتخاذ سیاست اقتصادی جدید کرد، یعنی به دادن امتیازات به منافع مالکیت خصوصی و به ادای بیشتر به 'دموکراسی'.

تحمل بلشویکی نسبت به سازمان‌های غیربلشویکی مانند انقلاب‌خواهان اجتماعی در مراحل اولیه حکومت لنین، همانطور که تروتسکی ادعا می‌کند، ناشی از تمایلات 'دموکراتیک' لنین نبود، بلکه از ناتوانی در نابودی همزمان تمام سازمان‌های غیربلشویکی ناشی می‌شد. ویژگی‌های تمامیت‌خواهانه بلشویسم لنین به همان سرعتی که کنترل و قدرت پلیسی آن رشد می‌کرد، انباشته می‌شدند. این که آنها به‌وسیله فعالیت‌های 'ضدانقلابی' تمام سازمان‌های کارگری غیربلشویکی به بلشویک‌ها تحمیل شدند، همانطور که تروتسکی بیان می‌کند، نمی‌تواند افزایش بیشتر آنها پس از سرکوب سازمان‌های مختلف نامطیع را توضیح دهد. همچنین نمی‌تواند اصرار لنین بر اجرای اصل تمامیت‌خواهی در سازمان‌های خارج از روسیه در کمینترن را توضیح دهد.

تروتسکی، مدافع استالینیسم

ناتوان از سرزنش کامل سازمان‌های غیر بلشویکی به خاطر دیکتاتوری لنین، تروتسکی به "آن نظریه‌پردازانی که تلاش می‌کنند ثابت کنند رژیم توتالیتر کنونی شوروی به دلیل ذات زشت خود بلشویسم است"، می‌گوید که آنها سال‌های جنگ داخلی را فراموش کرده‌اند؛ جنگی که "اثری پاک‌نشدنی بر دولت شوروی گذاشت به این دلیل که بسیاری از مدیران، یک لایه قابل توجه از آنها، به فرمان دادن عادت کرده بودند و خواستار اطاعت بی‌قید و شرط از دستورات خود بودند." او ادامه می‌دهد که استالین نیز "تحت تأثیر محیط و شرایط جنگ داخلی شکل گرفت، به همراه تمام گروهی که بعدها به او در ایجاد دیکتاتوری شخصی‌اش کمک کردند." اما جنگ داخلی توسط بورژوازی بین‌المللی آغاز شده بود. بنابراین، جنبه‌های زشت بلشویسم، چه تحت رهبری لنین و چه تحت رهبری استالین، علت اصلی و نهایی خود را در دشمنی سرمایه‌داری با بلشویسم می‌یابد که اگر هم هیولایی است، فقط یک هیولای ناخواسته است که برای دفاع از خود دست به قتل و شکنجه می‌زند.

بنابراین، اگرچه به طور غیرمستقیم، بلشویسم تروتسکی، علیرغم انباشته شدن از نفرت نسبت به استالین، در نهایت به دفاع از استالینیسم منجر می‌شود، زیرا این تنها راه دفاع از تروتسکی است. این امر سطحی بودن تفاوت‌های ایدئولوژیک بین استالینیسم و تروتسکیسم را توضیح می‌دهد. ناتوانی در حمله به استالین بدون حمله به لنین همچنین دشواری‌های بزرگ تروتسکی به عنوان یک مخالف را توضیح می‌دهد. گذشته و نظریه‌های خود تروتسکی مانع از آن می‌شد که او حرکتی به سمت چپ استالینیسم آغاز کند و محکوم به این شد که "تروتسکیسم" صرفاً یک تجمع برای بلشویک‌های ناموفق باقی بماند. این وضعیت می‌توانست به دلیل رقابت‌های بی‌وقفه برای قدرت و موقعیت‌ها در جنبش به اصطلاح "کمونیستی" جهانی ،خارج از روسیه ادامه یابد. اما نمی‌توانست به اهمیتی دست یابد، زیرا چیزی برای ارائه نداشت جز جایگزینی یک گروه از سیاستمداران با گروهی دیگر. دفاع تروتسکی از روسیه در جنگ جهانی دوم با تمام سیاست‌های قبلی او، که تلخ‌ترین اما همچنین وفادارترین مخالف استالین بود، سازگار بود.

دفاع تروتسکی از استالینیسم فقط به نشان دادن این موضوع که چگونه جنگ داخلی بلشویک‌ها را از خادمان به اربابان طبقه کارگر تبدیل کرد، محدود نمی‌شود. او به نکته مهم‌تری اشاره می‌کند: این که "قانون زندگی و مرگ بوروکراسی محافظت از ملی‌سازی وسایل تولید و زمین است." این به این معناست که "علیرغم بدترین تحریف‌های بوروکراتیک، اساس طبقاتی شوروی همچنان پرولتری باقی مانده است." برای مدتی - متوجه می‌شویم - استالین باعث نگرانی تروتسکی شد. در سال ۱۹۲۱، لنین نگران این بود که آیا سیاست اقتصادی جدید (NEP) صرفاً یک "تاکتیک" است یا یک "تحول." زیرا سیاست NEP تمایلات سرمایه‌داری خصوصی را آزاد می‌کرد، تروتسکی در بوروکراسی رو به رشد استالینی "چیزی جز مرحله اول بازسازی بورژوازی" نمی‌دید. اما نگرانی‌های او بی‌اساس بود؛ "مبارزه علیه برابری و ایجاد تفاوت‌های اجتماعی عمیق هنوز نتوانسته است آگاهی سوسیالیستی توده‌ها یا ملی‌سازی وسایل تولید و زمین، که دستاوردهای اساسی اجتماعی انقلاب بودند، را از بین ببرد." استالین، البته، نقشی در این نداشت، زیرا "ترمیدور روسی بدون شک آغازگر یک دوره جدید حکومت بورژوایی می‌شد، اگر که آن حکومت در سراسر جهان منسوخ نشده بود."

نتیجه: سرمایه‌داری دولتی 

با این آخرین اظهار نظر تروتسکی، به جوهر موضوع تحت بحث نزدیک می‌شویم. قبلاً گفته بودیم که نتایج ملموس انقلاب ۱۹۱۷ نه سوسیالیستی بودند و نه بورژوایی بلکه سرمایه‌داری دولتی بودند. تروتسکی معتقد بود که استالین ماهیت سرمایه‌داری دولتی اقتصاد را به نفع یک اقتصاد بورژوایی از بین خواهد برد. این قرار بود ترمیدور باشد. فروپاشی اقتصاد بورژوایی در سراسر جهان مانع از این شد که استالین این کار را انجام دهد. تنها کاری که او می‌توانست انجام دهد این بود که ویژگی‌های زشت دیکتاتوری شخصی خود را وارد آن جامعه کند که توسط لنین و تروتسکی به وجود آمده بود. به این ترتیب، و علی‌رغم این که استالین هنوز در کرملین است، تروتسکیسم بر استالینیسم پیروز شده است.

همه چیز به یک معادله بین سرمایه‌داری دولتی و سوسیالیسم بستگی دارد. و اگرچه برخی از پیروان تروتسکی اخیراً ادامه این معادله را غیرممکن یافته‌اند، اما تروتسکی به آن وابسته بود، زیرا این آغاز و پایان لنینیسم است و به معنای وسیع‌تر، کل جنبش سوسیال دموکراتیک جهانی که لنینیسم تنها بخش واقع‌بینانه‌تر آن بود. واقع‌بینانه، به این معنا که مربوط به روسیه است. آنچه که توسط این جنبش تحت عنوان "دولت کارگری" درک شده و هنوز هم درک می‌شود، حکومت دولتی توسط حزب است؛ و آنچه که تحت عنوان "سوسیالیسم" مطرح می‌شود، ملی‌سازی وسایل تولید است. با افزودن کنترل بر اقتصاد به کنترل سیاسی دولت، حکومت تمامیت‌خواهانه بر کل جامعه به طور کامل ظاهر می‌شود. دولت با استفاده از حزب که سلسله‌مراتب اجتماعی را حفظ می‌کند و خود نیز یک نهاد سلسله‌مراتبی است، حاکمیت تمامیت‌خواهانه خود را تثبیت می‌کند.

این ایده از "سوسیالیسم" اما فقط به دلیل تجربه روسیه و تجربه‌های مشابه، هرچند کمتر گسترده، در کشورهای دیگر اکنون در حال بی‌اعتبار شدن است،. پیش از ۱۹۱۴، آنچه که تحت عنوان تصاحب قدرت، به صورت مسالمت‌آمیز یا خشونت‌آمیز، مطرح می‌شد، تصاحب دستگاه حکومتی بود و جایگزینی یک مجموعه از مدیران و قانون‌گذاران با مجموعه‌ای دیگر. از نظر اقتصادی، "هرج و مرج" بازار سرمایه‌داری قرار بود با تولید برنامه‌ریزی‌شده تحت کنترل دولت جایگزین شود. از آنجا که دولت سوسیالیستی به تعریف یک دولت "عادل" بود و خود توسط توده‌ها از طریق فرآیندهای دموکراتیک کنترل می‌شد، دلیلی برای انتظار این امر نبود که تصمیمات آن با آرمان‌های سوسیالیستی در تضاد باشد. این نظریه کافی بود تا بخش‌هایی از طبقه کارگر را به احزاب بیشتر یا کمتر قدرتمند پیوند دهد.

نظریه سوسیالیسم به خواست برنامه‌ریزی متمرکز اقتصادی به نفع همه خلاصه می‌شد. فرآیند تمرکز، که خود در انباشت سرمایه نهفته بود، به‌عنوان یک تمایل سوسیالیستی در نظر گرفته می‌شد. تأثیر فزاینده‌ی "کارگر" در درون دستگاه دولتی به‌عنوان گامی به سوی سوسیالیسم تلقی می‌شد. اما در واقع، فرآیند تمرکز سرمایه نشان‌دهنده چیزی فراتر از خودتحولی آن به مالکیت اجتماعی بود. این فرآیند با نابودی اقتصاد "لِسه فر" (آزادی کامل اقتصادی) و در نتیجه پایان چرخه‌ی تجاری سنتی به‌عنوان تنظیم‌کننده‌ی اقتصاد همراه بود. با آغاز قرن بیستم، ماهیت سرمایه‌داری تغییر کرد. از آن زمان به بعد، سرمایه‌داری در شرایط بحران دائمی قرار گرفت که نمی‌توانست از طریق عملکردهای "خودکار" بازار حل شود. مقررات انحصاری، مداخلات دولتی و سیاست‌های ملی، بار بحران را به دوش کشورهای کمتر برخوردار از سرمایه‌داری در اقتصاد جهانی منتقل کردند. تمام سیاست‌های "اقتصادی" به سیاست‌های امپریالیستی تبدیل شدند که دو بار به آتش‌افروزی جنگ جهانی منجر شد.

در این وضعیت، بازسازی یک سیستم سیاسی و اقتصادی فروپاشیده به معنای تطبیق آن با این شرایط جدید بود. نظریه‌ی بلشویکی سوسیالیزاسیون به خوبی با این نیاز مطابقت داشت. برای بازگرداندن قدرت ملی روسیه، لازم بود که به‌طور رادیکال آنچه که در کشورهای غربی تنها یک فرآیند تکاملی بود را انجام دهند. حتی در این صورت، زمان لازم بود تا شکاف بین اقتصاد روسیه و قدرت‌های غربی پر شود. در این میان، ایدئولوژی جنبش سوسیالیستی به خوبی به عنوان محافظ عمل می‌کرد. منشأ سوسیالیستی بلشویسم آن را برای بازسازی سرمایه‌داری دولتی در روسیه به‌طور خاص مناسب می‌کرد. اصول سازمانی آن، که حزب را به یک نهاد کارآمد تبدیل کرده بود، نظم را نیز در کشور بازسازی می‌کرد.

بلشویک‌ها البته متقاعد بودند که آنچه در روسیه می‌سازند، اگر نه سوسیالیسم، حداقل نزدیک‌ترین چیز به سوسیالیسم است، زیرا آنها در حال تکمیل فرآیندی بودند که در کشورهای غربی هنوز فقط روند اصلی توسعه بود. آنها اقتصاد بازار را لغو کرده و بورژوازی را مصادره کرده بودند؛ آنها همچنین کنترل کامل بر دولت را به دست آورده بودند. اما برای کارگران روسی، چیزی تغییر نکرده بود؛ آنها فقط با مجموعه‌ای دیگر از رئیس‌ها، سیاستمداران و آموزگاران مواجه بودند. موقعیت آنها برابر با موقعیت کارگران در تمام کشورهای سرمایه‌داری در زمان‌های جنگ بود. سرمایه‌داری دولتی یک اقتصاد جنگی است و تمام سیستم‌های اقتصادی خارج از روسیه خود را به اقتصادهای جنگی، به سیستم‌های سرمایه‌داری دولتی که متناسب با نیازهای امپریالیستی سرمایه‌داری مدرن هستند، تبدیل کردند. دیگر کشورها همه نوآوری‌های سرمایه‌داری دولتی روسیه را کپی نکردند، بلکه فقط آنهایی را که با نیازهای خاص آنها سازگار بود، اتخاذ کردند. جنگ جهانی دوم به گسترش بیشتر سرمایه‌داری دولتی در سطح جهانی منجر شد. خصوصیات خاص کشورهای مختلف و وضعیت خاص آنها در چارچوب قدرت جهانی باعث شد که فرآیندهای توسعه به سوی سرمایه‌داری دولتی به شکلی متنوع پیش بروند.

این واقعیت که سرمایه‌داری دولتی و فاشیسم به‌طور یکنواخت در همه جا رشد نکرده‌اند، به تروتسکی این استدلال را داد که تفاوت اساسی بین بلشویسم، فاشیسم و سرمایه‌داری ساده وجود دارد. این استدلال لزوماً به سطحی‌نگری در توسعه اجتماعی تاکید می‌کند. در تمام جنبه‌های اساسی، هر سه این سیستم‌ها یکسان هستند و تنها مراحل مختلفی از یک توسعه‌ی واحد را نشان می‌دهند - توسعه‌ای که هدف آن دستکاری توده‌های مردم توسط دولت‌های دیکتاتوری به شکلی کمابیش اقتدارگرا است تا دولت و طبقات اجتماعی خاصی که از آن حمایت می‌کنند را حفظ کرده و به این دولت‌ها امکان مشارکت در اقتصاد بین‌المللی امروز را از طریق آمادگی برای جنگ، جنگیدن و بهره‌برداری از جنگ فراهم کند.

تروتسکی نمی‌توانست بپذیرد که بلشویسم یکی از جنبه‌های گرایش جهانی به سوی یک اقتصاد "فاشیستی" است. حتی در سال ۱۹۴۰، او معتقد بود که بلشویسم مانع از ظهور فاشیسم در روسیه در سال ۱۹۱۷ شد. با این حال، باید مدت‌ها پیش روشن می‌شد که تنها چیزی که لنین و تروتسکی در روسیه از آن جلوگیری کردند، استفاده از یک ایدئولوژی غیر مارکسی برای بازسازی "فاشیستی" روسیه بود. از آنجا که ایدئولوژی مارکسی بلشویسم فقط در خدمت اهداف سرمایه‌داری دولتی بود، آن نیز بی‌اعتبار شده است. از هر دیدگاهی که فراتر از نظام سرمایه‌داری استثماری قرار می‌گیرد، استالینیسم و تروتسکیسم هر دو بازمانده‌های گذشته هستند.

یادداشت‌ها:

  1. استالین. ارزیابی از مرد و تأثیر او. ویرایش و ترجمه شده از روسی توسط چارلز مالاموث. هفت فصل اول و ضمیمه، که بخش عمده‌ای از کتاب را تشکیل می‌دهند، توسط تروتسکی نوشته و بازبینی شده‌اند. چهار فصل آخر شامل یادداشت‌ها، گزیده‌ها، اسناد و سایر مواد خام ویرایش شده‌اند.
  2. برای مثال، به کتاب دیکتاتوری در مقابل دموکراسی نوشته‌ی ل. تروتسکی، نیویورک، ۱۹۲۲ مراجعه کنید؛ به‌ویژه از صفحه ۱۳۵ تا ۱۵۰.

Bolshevism and Stalinism by Paul Mattick 1947 (marxists.org)

 

 

 
اسم
نظر ...