بلشویسم و دموکراسی/آنتون پانه کوک
29-08-2024
بخش انقلابها و جنبشها
195 بار خواندە شدە است
آنتون پانه کوک
بلشویسم و دموکراسی
(1918)
برگردان : شوراها
پیشگفتار
پانه کوک این متن را به عنوان بخشی فعال از «بِرِمر لینکه» در میانه انقلاب نوامبر در آلمان نوشت. شوراهای کارگری در همه جا شکل گرفته بودند و در داخل و خارج از این شوراها، این پرسش مطرح بود که آیا شوراها باید قدرت را تحویل دهند، همانطور که سوسیال دموکراسی میخواست، یا قدرت را در دست خود نگه دارند و از نمونه انقلاب اکتبر بلشویکی در روسیه پیروی کنند. «بِرِمر لینکه»، مانند بلشویکها، معتقد بود که انقلاب تنها در صورتی میتواند مسیر پرولتاریایی را طی کند که اقلیت فعالی از طبقه کارگر در درون شوراها، طبقه را بهطور کلی رادیکال کند. به همین دلیل، آنها اولین کسانی در آلمان بودند که حزب کمونیست را تشکیل دادند. در ۱۶ دسامبر ۱۹۱۸، دو روز پس از انتشار مقاله پانه کوک، کنگره شوراها قدرت را به دولت واگذار کرد. با این حال، این به معنای پایان انقلاب آلمان نبود؛ تا سال ۱۹۲۳، یک اقلیت فعال همچنان برای واگذاری کامل قدرت به شوراهای کارگری مبارزه میکرد.
بلشویسم و دموکراسی
مسئله دموکراسی اکنون مسئله اصلی در سازماندهی مجدد آلمان است. دولت موقت تمام تلاش خود را میکند تا قدرت دولت قدیم را در برابر نیروی انقلابی جدید تودههای کارگر تثبیت کند. در این راه، از تمام میراث معنوی حزب قدیمی سوسیال دموکرات بهره میبرد؛ با استفاده از شعارهایی که برای دههها به تودهها القا شده بود، امیدوار است کارگران کمتر روشنبین را آرام کند. در مقابل، سخنگویان انقلابی پرولتاریا میتوانند از تمام تجربیاتی که در سالهای اخیر کسب کردهایم استفاده کنند. و این بینشهای جدید عمدتاً به دموکراسی مربوط میشود.
این جمله جالب است که به نظر میرسد در معنای تحتاللفظی خود، با واقعیت بیگانه است و فقط شامل اصطلاحات بیمعنا است. پس از همه، هیچ «ملتی» وجود ندارد که بتواند امور خود را مدیریت کند. ملت به طبقات تقسیم شده است؛ استثمارگران و کارگران به شدت در تضاد هستند، کارگران و استثمارگران هیچ یا تنها مسائل بسیار ناچیزی از منافع مشترک دارند؛ آنها نمیتوانند ارادهای مشترک داشته باشند. و اگر مطابق با دموکراسی سختگیرانه و رسمی، کارگران و بورژواها بهطور عددی در یک پارلمان به درستی نمایندگی میشدند، چگونه میتوانستند با هم حکومت کنند؟
چه کاری میتوانند انجام دهند جز اینکه دائماً با هم بحث کنند و کار یکدیگر را مختل کنند؟
هنگامی که ما از مردم صحبت میکنیم، منظور ما تودههای مردم است، در مقابل اقلیت مالک. این مردم، مردم فقیر و کارگر، طبقه پرولتاریا باید خود بر خود حکومت کنند. پرولتاریا تودهها، اکثریت است؛ بنابراین منافع آن باید همه چیزهایی را که در جامعه اتفاق میافتد کنترل کند. این به معنای تسلط بر منافع اکثریت کارگران است؛ و این تسلط به گونهای نیست که یک درصد بورژواها هم سهمی داشته باشند - این همان چیزی است که اصلاحطلبان تصور میکردند که در گذشته منافع کارگران تا حدی اهمیت داشته است، در حالی که در واقعیت منافع سرمایهداری همهقدرت بود. تنها منافع تودههای کارگر باید حکمفرما باشد. از دو هدف سیاسی کاملاً مخالف، تنها یکی میتواند دنبال شود.
ما قبلاً نیز از رأیگیری عمومی انتقاد کردهایم. گفتهایم که مردم برابر نیستند، بنابراین رأی آنها نیز نباید برابر باشد. مردی که فقط از سرمایهاش زندگی میکند، کار نمیکند، او مانند یک انگل بر بدن جامعه زندگی میکند. یک زالو نباید به اندازه یک کارگر که با کار خود جامعه را حفظ میکند، حرفی برای گفتن داشته باشد. این دلیل به نوعی یک دلیل اخلاقی بود. اکنون بهتر است بگوییم که هدف سیاست ما، کار ضروری کنونی برای ساختار اجتماعی سوسیالیستی، بهطور کامل با منافع بورژوازی در تضاد است، بنابراین آنها میخواهند تا حد امکان این کار را متوقف و تضعیف کنند. در ساختن یک خانه، چه کسی افرادی را استخدام میکند که هر کاری میکنند تا کار را خراب و نابود کنند؟ هنگامی که مشخص شد که تودههای کارگر میخواهند از قدرت سیاسی خود برای ساختن سوسیالیسم استفاده کنند، باید بورژوازی را از همکاری کنار بگذارند؛ منافع سرمایهداری نباید جایی برای حرف زدن داشته باشد. این ممکن است دموکراسی رسمی نباشد؛ اما در عمل، این دموکراسی بالاتر، بهتر، دموکراسی کارگران است که منافع حیاتی تودهها را نمایندگی میکند. این همان چیزی است که مارکس به آن دیکتاتوری پرولتاریا میگفت. این همان چیزی است که قبلاً کمونیسم نامیده میشد و اکنون بلشویسم نامیده میشود. این در حال حاضر بهطور گستردهای در روسیه اجرا شده است، پس از آنکه کمون پاریس در سال ۱۸۷۱ اولین نشانههای آن را نشان داد.
اکنون ممکن است پرسیده شود که چگونه میتوان عملاً افراد خاصی را به دلیل تعلق آنها به بورژوازی از حق رأی محروم کرد - علاوه بر این که این امر به عنوان یک اقدام ناعادلانه خودسرانه از خارج دیده میشود. اما این نکته فراموش میشود که حکومت تودههای پرولتاریایی برای سازماندهی مجدد جامعه به هیچ وجه به شکل یک حکومت پارلمانی نخواهد بود. این مسئله در کمون پاریس نیز آشکار بود. این نهاد به زودی به تعدادی کمیته کاری تقسیم شد که حوزههای مختلف اداری را مدیریت میکردند: حمل و نقل، تأمین کار، تأمین غذا، سازماندهی نظامی، آموزش و غیره. همه اینها نمیتوانست از بالا انجام شود: این کمیتهها باید با کمیتههای اداری خودسازماندهی شده مناطق مختلف ارتباط برقرار میکردند؛ و اگر کمون بیشتر دوام آورده بود، مطمئناً انتخابات عمومی برای یک نهاد پارلمانی را کنار میگذاشت و کمیتههای اداری مرکزی را از سازمانهای کارگری شکل میداد. از شکل سنتی پارلمان، ارگانهای جدید حکومت پرولتاریایی به طور طبیعی در مقیاس کوچک شکل گرفتند.
بهطور مشابه، اما به شکل بسیار پیشرفتهتری، این امر در روسیه شکل گرفته است. شوراهای کارگری در شهر، شوراهای دهقانان در روستا و عناصری که از پایین به بالا تشکیل دولت میدهند؛ آنها شوراهایی را تشکیل میدهند که ادارات مختلف را تأمین میکنند. مدیریت شهری توسط شوراهای کارگری شهر انتخاب میشود؛ و شوراهای کارگری کارخانجات یک صنعت خاص، مدیریت کل آن صنعت را در سراسر کشور انتخاب میکنند. یک کنگره عمومی شوراها که هر چند وقت یک بار برگزار میشود، سیاست کلی را تعیین میکند؛ اما برای هر شاخه خاصی از امور: تولید، غذا، حمل و نقل، بهداشت، آموزش، کنگرههای ویژهای برگزار میشود که در آن شوراهای محلی اعضای متخصص خود را میفرستند تا تجربیات خود را به اشتراک بگذارند و اقدامات مشترکی را تعیین کنند.
این دستگاه کارآمد که مردم روسیه از نیاز عملی به بازسازی زندگی اجتماعی ایجاد کردهاند، همچنین به عنوان ارگان دیکتاتوری پرولتاریا عمل میکند، زیرا بورژوازی نمیتواند در آن شرکت کند. بورژوازی بهطور مصنوعی با محرومیت از حق رأی از حکومت حذف نمیشود، بلکه به سادگی در این سازمان جایی ندارد. زیرا این دستگاه اداری، که در عین حال نیز حکومت است، بر اساس اشخاص نیست، بلکه بر اساس کار است: هر کس جایگاه خود را در کار نداشته باشد، خود را از امکان تصمیمگیری در سرنوشت کشور خارج میکند. مدیر یا صاحب کارخانه سابق که مایل است به عنوان رهبر فنی همکاری کند - تحت کنترل شورای کارگری - میتواند به طور برابر با دیگر کارگران در کارخانه تصمیمگیری کند. حرفههای فکری، پزشکان، معلمان، هنرمندان شوراهای خود را تشکیل میدهند که مسائل مربوط به آنها را تصمیمگیری میکنند. همه این شوراها همیشه با تودهها در تماس نزدیک باقی میمانند، زیرا باید بهطور مداوم دوباره نمایندگی شوند و توسط دیگران جایگزین شوند. به این ترتیب، اطمینان حاصل میشود که بوروکراسی جدیدی شکل نگیرد؛ و این امر ممکن است زیرا در عین حال، از طریق فعالیت شدید آموزش و یادگیری، مهارتهای لازم تنها در انحصار معدودی باقی نمیماند.
در پرتو این خودحکومتی واقعی مردم، به وضوح مشخص میشود که حتی دموکراتیکترین پارلمان نیز چقدر توانایی کمی برای تحقق حکومت مردم دارد. پارلمان تنها به تأیید حکومت توسط نمایندگان میپردازد. هر چهار سال یا بهطور سالانه، آنها باید اعتماد مردم را جلب کنند؛ با سخنرانیهای زیبا، وعدهها و برنامهها، آرای مردم را به دست میآورند، و سپس حاکم میشوند. آنها از تأثیر مستقیم تودهها جدا شده و تنها بر یکدیگر تأثیر میگذارند، در طول دورهی مأموریت خود حکومت میکنند، سخنرانیهای طولانی میکنند و قوانین را تصویب میکنند. با این حال، تنها به ظاهر همهقدرت هستند: کل اداره در دست خدمات مدنی است، بوروکراسیای که به عنوان مدیریت بر مردم حکومت میکند. این بهاصطلاح تفکیک قوا در جمهوریهای دموکراتیک جهان، وسیلهای برای کنترل تودهها است، به آنها این تصور را میدهد که خودشان حکمرانی میکنند؛ به این ترتیب، وسیلهای برای تأمین حکومت سرمایه است. تجربهی فرانسه، آمریکا، و سوئیس نشان میدهد که در همه جا، با وجود همهی دموکراسی، تودهها توسط سرمایه کنترل و استثمار میشوند. و با وجود حق رأی عمومی، تودهها بیقدرت هستند و نمیتوانند این وضعیت را تغییر دهند. آنها با یک دستگاه پیچیدهی سرکوب مواجه هستند که توسط پارلمان، حکومت پارلمانی و خدمات مدنی تشکیل شده است. آنها تنها میتوانند گاهبهگاه و در یک مکان کوچک تأثیر کمی داشته باشند: اما در این، ارادهی آنها تنها بهطور نیمهتمام در میان هیاهوی سخنرانیهای انتخاباتی و صدای زمزمهی برنامهها بیان میشود. اما هنگامی که نمایندگان منتخب تلاش میکنند ارادهی مردم را ارضا کنند، به زودی در گرداب سیاستهای پارلمانی گرفتار میشوند: انضباط حزبی، سیاستهای پشتپرده، دسیسهها، سخنرانیهای بیهوده؛ و "حکومت" پارلمانی رهبران احزاب عملاً مستقل از ارادهی مردم است. و این حکومت نیز دوباره در برابر ساختار ثابت بوروکراسی دولتی، کارمندان دولتی که در برابر تودهها مانند حاکمان بیگانه قرار میگیرند، نیمهقدرت است.
حکومت پارلمانی اسباببازی سیاستمداران حرفهای است که میخواهند با سخنرانیهای طولانی در "محفل گفتگو" خود را ضروری نشان دهند. آنها از بلشویسم متنفرند، زیرا در آنجا چه جایی برای آنها وجود دارد؟ اگر به جای سخنرانیهای طولانی، کار عملی انجام شود، آنها واقعاً بیاستفاده هستند.
مارکس و انگلس از دولت به عنوان سازمان سرمایه برای حفظ سرکوب طبقهی استثمار شده یاد کردند. آنها میتوانستند اضافه کنند که دموکراسی هیچ تغییری در این موضوع ایجاد نمیکند و تنها به تودهها این ظاهر را میدهد که خودشان ارباب هستند. بنابراین، آنها به عنوان اولین وظیفهی انقلاب پرولتری، نابودی دولت را تعیین کردند. این به معنای از بین بردن این ماشینی است که بر تودهها تسلط دارد و خارج از دسترس آنهاست، این دستگاه اداری و پارلمانی. این مسئله اکنون نقطهی اصلی اختلاف میان جهتگیریهای انقلابی و بورژوایی است. این به آیندهی نزدیک بستگی دارد؛ زیرا اگر قدرت دولت قدیمی از کار نیفتد، در شرایط بعدی ممکن است دوباره به ابزاری برای سرکوب تودههای اکنون شورشی و بازگرداندن حکومت سرمایه تبدیل شود.
فردو کوروو.
استین. م.س
(1) در آن زمان هنوز مشخص نبود که شوراها در واقع تمام قدرت را در دست دولتی از کمیسرهای خلق قرار دادهاند که بالاتر از آنها قرار داشت و به صورت گزینشی شرکتها را ملی میکرد. این وضعیت یک سرمایهداری دولتی ایجاد کرد که لنین به اشتباه آن را بهعنوان سوسیالیسم معرفی کرد. به G.I.C.، مارکسیسم و کمونیسم دولتی: پژمردگی دولت - Groepen van Internationale Communisten (GIC) | libcom.org مراجعه کنید.
منبع: 'کمونیسم چپ' - یک بیماری کودکانه؟؛ نسخه اصلی: بلشویسم و دموکراسی / آنتون پانکوک. در: Arbeiterpolitik، سال سوم، شماره 50، 14 دسامبر 1918، صفحات 303-304. ترجمه از آلمانی به هلندی: F.K. ترجمه از هلندی به انگلیسی: S.M. مقدمه از F.K
Bolshevism and Democracy (councilist.org)