لئون تروتسکی/پل ماتیک/1940
19-08-2024
بخش دیدگاهها و نقدها
284 بار خواندە شدە است
لئون تروتسکی
پل ماتیک 1940
برگردان:نادر کار
منبع: لیوینگ مارکسیسم، پاییز 1940؛
با مرگ لئون تروتسکی، آخرین رهبر بزرگ بلشویسم از دنیا رفت. فعالیتهای او در پانزده سال آخر عمرش بود که بخشی از محتوای اصلی ایدئولوژی بلشویکی را زنده نگه داشت — همان سلاح بزرگ برای تبدیل روسیه عقبمانده به شکل کنونی سرمایهداری دولتی.
همانطور که همه انسانها در عمل از نظر نظریهپردازی خردمندتر هستند، تروتسکی نیز با دستاوردهای خود اهمیت بیشتری یافت تا با توجیهات نظری که همراه با آنها بود. در کنار لنین، او بدون شک بزرگترین شخصیت انقلاب روسیه بود. با این حال، نیاز به رهبرانی چون لنین و تروتسکی و تأثیری که این رهبران داشتند، نشاندهنده ناتوانی کامل تودههای پرولتری در حل نیازهای واقعی خود در مواجهه با وضعیت تاریخی نابالغ و بیرحم بود.
تودهها باید هدایت میشدند؛ اما رهبران تنها میتوانستند مطابق با نیازهای خود رهبری کنند. نیاز به رهبری از نوعی که بلشویسم به کار میبرد، در نهایت چیزی جز نیاز به نظم و ارعاب تودهها نیست تا آنها را وادار به کار و زندگی در هماهنگی با برنامههای گروه اجتماعی حاکم کند. این نوع رهبری به خودی خود نشاندهنده وجود روابط طبقاتی، سیاستها و اقتصاد طبقاتی و تقابل آشتیناپذیر بین رهبران و پیروان است. شخصیت برجسته لئون تروتسکی بهخوبی نشاندهنده غیرپرولتری بودن انقلاب بلشویکی است، درست همانطور که لنین مومیاییشده و مقدس در مقبره مسکو این را نشان میدهد.
برای این که عدهای رهبری کنند، دیگران باید ناتوان باشند. برای پیشتاز شدن در میان کارگران، نخبگان باید تمام موقعیتهای کلیدی اجتماعی را غصب کنند. مانند بورژوازی قدیم، رهبران جدید نیز باید همه ابزارهای تولید و تخریب را به دست آورند و کنترل کنند. برای حفظ و مؤثر نگهداشتن این کنترل، رهبران باید بهطور مداوم با گسترش بوروکراتیک خود را تقویت کرده و همواره بین حکومتشدگان شکاف ایجاد کنند. تنها اربابان میتوانند رهبر باشند.
تروتسکی چنین اربابی بود. ابتدا او مبلغی برجسته، سخنوری بزرگ و خستگیناپذیر بود که با این ویژگیها جایگاه رهبری خود را در انقلاب تثبیت کرد. سپس او به خالق و فرمانده ارتش سرخ تبدیل شد، جنگیدن علیه راست و چپ، جنگیدن برای بلشویسمی که او نیز امیدوار بود آن را تحت کنترل خود درآورد. اما در اینجا شکست خورد. وقتی رهبران تاریخ میسازند، کسانی که رهبری میشوند دیگر اهمیتی ندارند؛ اما آنها نیز ناپدید نمیشوند. تروتسکی که به نیروی نمایشهای تاریخی بزرگ اعتماد داشت، از این که پشت صحنه توسعه بوروکراتیک فرصتطلبی، کارآمد باشد، غافل شد و بیشتر به نورافکنهای تاریخ جهانی توجه داشت.
امروزه، دیگر نیازی به مردان بزرگ نیست. ابزارهای تبلیغاتی مدرن میتوانند هر متقلبی را به یک قهرمان و هر شخصیت متوسطی را به یک نابغه همهجانبه تبدیل کنند. تبلیغات از طریق تلاشهای جمعی خود، هر رهبر متوسط، اگر نه احمق، مانند هیتلر و استالین را به یک مرد بزرگ تبدیل میکند. رهبران به نمادهایی از ارادهای سازمانیافته، جمعی و واقعاً هوشمندانه برای حفظ نهادهای اجتماعی موجود تبدیل میشوند. خارج از روسیه، تروتسکی بهزودی به فرمانده یک فرقه کوچک از انقلابیون حرفهای و حامیان آنها کاهش یافت. او «پیرمرد» بود، مرجع غیرقابل انکار یک رشد مصنوعی در صحنه سیاسی که سرانجام به پوچی میانجامید. تلاش برای تبدیل شدن به فرمانده یک انترناسیونال چهارم، همانطور که دشمنش استالین فرمانده انترناسیونال سوم بود، توهمی بود که با آن از دنیا رفت.
نیازی نیست که به بررسی دوباره توسعه فردی تروتسکی بپردازیم؛ خودزندگینامهاش کفایت میکند. همچنین نیازی نیست که به بسیاری از صلاحیتهای او، ادبی و غیره، اشاره کنیم. آثارش، و مهمتر از همه کتاب «تاریخ انقلاب روسیه»، نام او را به عنوان یک نویسنده و سیاستمدار جاودانه خواهد کرد. اما واقعاً لازم است که در برابر توسعه افسانه تروتسکی مقاومت کنیم؛ افسانهای که از این رهبر انقلاب سرمایهداری دولتی روسیه یک شهید برای طبقه کارگر بینالمللی میسازد — افسانهای که باید همراه با تمامی فرضیات و جنبههای دیگر بلشویسم رد شود.
لوئیس فردینان سلین گفته است که انقلابها باید بیست سال بعد قضاوت شوند. و در این راستا، او تنها کلمات محکومیت برای بلشویسم یافت. اما به نظر ما، بازبینی امروزی بلشویسم میتواند بدون هرگونه اخلاقگرایی صورت گیرد. از نگاه به گذشته، بهراحتی میتوان بلشویسم را آغاز مرحله جدیدی از توسعه سرمایهداری دانست که با جنگ جهانی اول شروع شد. بدون شک، در سال ۱۹۱۷، روسیه ضعیفترین حلقه در ساختار جهانی سرمایهداری بود. اما کل سرمایهداری در قالب مالکیت خصوصی خود، در آستانه رکود قرار داشت. ایجاد و گسترش یک سیستم اقتصادی کارآمد از نوع بازار آزاد دیگر ممکن نبود. تنها نیروی تمرکزگرایی کامل، حکومت دیکتاتوری بر کل جامعه، علیرغم افول سرمایهداری جهانی میتوانست تضمینکننده ایجاد یک نظام اجتماعی استثماری باشد که قادر به افزایش تولید باشد.
شکی نیست که رهبران بلشویک با ایجاد ساختار سرمایهداری دولتی خود — که در عرض بیست سال به الگویی برای توسعه بیشتر کل جهان سرمایهداری تبدیل شده است — عمیقاً متقاعد شده بودند که ساختار آنها با نیازها و خواستههای پرولتاریای خود و جهان سازگار است. حتی وقتی فهمیدند که نمیتوانند این واقعیت را تغییر دهند که جامعهشان همچنان بر اساس استثمار کار بنا شده است، تلاش کردند تا معنای این واقعیت را با ارائه یک نظریه که حاکمیت رهبران را با منافع رهبریشدگان یکی میدانست، تغییر دهند. نیروی محرکه توسعه اجتماعی در جامعه طبقاتی — مبارزه طبقاتی — بهطور نظری از میان برداشته شد؛ اما در عمل، یک رژیم اقتدارگرا که به عنوان دیکتاتوری پرولتاریا پوشیده شده بود، توسعه یافت. در ایجاد این رژیم و تلاش برای استتار آن، تروتسکی بیشترین افتخارات خود را کسب کرد. او تا آخرین لحظه به این افتخارات تکیه کرد. تنها لازم است به نقش مهمی که تروتسکی در نخستین سالهای پرطنین روسیه بلشویکی ایفا کرد، فکر کنیم تا بفهمیم چرا او نمیتوانست بپذیرد که انقلاب بلشویکی فقط توانست شکل سرمایهداری را تغییر دهد، اما نتوانست شکل استثمار سرمایهداری را از بین ببرد. این سایه آن دوره بود که درک او را تیره کرد.
در شرایط عقبماندگی عمومی که در روسیه تزاری حاکم بود، روشنفکران فرصت کمی برای بهبود وضعیت خود داشتند. استعدادها و ظرفیتهای طبقات متوسط تحصیلکرده در این جامعه راکد به ثمر نمیرسید. بعدها این وضعیت در شرایط طبقات متوسط در ایتالیا و آلمان پس از پیمان ورسای و در پی بحران جهانی که به دنبال آن آمد، به موازات آن ادامه یافت. در هر سه کشور و در هر دو وضعیت، روشنفکران و لایههای گستردهای از طبقات متوسط سیاسی شدند و در مقابل سیستم اقتصادی رو به زوال قرار گرفتند. در جستجوی ایدئولوژیهایی که به عنوان سلاح مفید باشند و در جستجوی متحدان، همه مجبور شدند به لایه پرولتری جامعه و به همه عناصر ناراضی دیگر روی آورند. رهبری جنبشهای بلشویکی و فاشیستی نه پرولتری بلکه از طبقه متوسط بود: نتیجه سرخوردگی روشنفکران در شرایط رکود و خمودگی اقتصادی.
در روسیه، پیش از سال ۱۹۱۷، ایدئولوژی انقلابی با کمک سوسیالیسم غربی — با مارکسیسم — توسعه یافت. اما این ایدئولوژی تنها به خدمت عمل انقلاب درآمد و نه بیشتر. این ایدئولوژی باید به طور مداوم تغییر میکرد و برای خدمت به نیازهای در حال توسعه انقلاب سرمایهداری دولتی و سودجویان آن سازگار میشد. در نهایت، این ایدئولوژی تمام ارتباط خود را با واقعیت از دست داد و به عنوان دین، به یک سلاح برای حفظ طبقه حاکم جدید تبدیل شد.
با این ایدئولوژی، روشنفکران روسی که توسط کارگران جاهطلب حمایت میشدند، توانستند قدرت را به دست بگیرند و به دلیل فروپاشی جامعه تزاری، فاصله اجتماعی وسیع بین دهقانان و کارگران، آگاهی پرولتری توسعهنیافته و ضعف عمومی سرمایهداری بینالمللی پس از جنگ، آن را حفظ کنند. با رسیدن به قدرت با کمک یک ایدئولوژی مارکسیستی روسیشده، تروتسکی پس از از دست دادن قدرت، چارهای جز حفظ ایدئولوژی انقلابی در شکل اصلی آن در برابر انحطاط مارکسیسم که استالینیستها در آن غرق شده بودند، نداشت. او میتوانست این شمای تجملی را به خود بدهد، زیرا از پیامدهای آهنین سیستمی که به ایجاد آن کمک کرده بود، گریخته بود. اکنون او میتوانست یک زندگی با وقار، یعنی زندگی در مخالفت، را رهبری کند. اما اگر به طور ناگهانی به قدرت بازمیگشت، اعمال او نمیتوانست چیزی جز اعمال استالین باشد که او بسیار از آنها بیزار بود. به هر حال، استالین نیز چیزی جز مخلوق سیاستهای لنین و تروتسکی نیست. در واقع، «استالینیستها» به عنوان یک نوع خاص، تا زمانی که قابل کنترل باشند، دقیقاً همان نوع افرادی هستند که رهبرانی مانند لنین و تروتسکی به آنها نیاز دارند و بیش از همه دوست دارند. اما گاهی اوقات این چرخ گردان هم برمیگردد. آن زیر دستان بلشویکی که به موقعیتهای قدرت ارتقا یافتهاند، بهخوبی میدانند که تنها تضمین امنیت در زندانی کردن، تبعید و قتل نهفته است.
در سال ۱۹۲۵، روشهای سرکوبگرانه به اندازه کافی پیشرفته نبودند تا قدرت مطلق را برای رهبر بزرگ تأمین کنند. ابزارهای دیکتاتوری هنوز تحت تأثیر سنتهای سرمایهداری دموکراتیک قرار داشتند. پس از مرگ لنین رهبری باقی ماند؛ اماهنوز رهبر وجود نداشت. اگرچه تروتسکی به تبعید رانده شد، اما نابالغ بودن شکل حکومت اقتدارگرا، زندگی او را برای پانزده سال نجات داد. به زودی هر دو جناح قدیمی و جدید مخالف حکومت استالین به راحتی میتوانستند نابود شوند. موفقیت قاطع هیتلر در «شب چاقوهای بلند» که او با یک ضربه جسورانه کل اپوزیسیون مؤثر علیه خود را از بین برد، راه را به استالین نشان داد تا با مشکلات خود برخورد کند. هر کس که به گمان استالین در هر زمان ممکن بود افکاری ناخوشایند برای او و حکومت مطلقهاش داشته باشد، هر کس که به دلیل تواناییهای انتقادیاش مشکوک بود که در آینده بتواند گوشهای شنوا در میان ستمدیدگان و بوروکراتهای ناامید پیدا کند، حذف شد. این کار نه به سبک نبلونگها که فاشیستهای آلمانی با از بین بردن رُهم، اشتراسر و پیروانشان انجام دادند، بلکه به شیوه مخفیانه، دسیسهآمیز و بدبینانه دادگاههای مسکو انجام شد تا حتی از مرگ مخالفان بالقوه برای جلال بیشتر رهبر همهجانبه و محبوب، استالین بهرهبرداری شود. تشویق کسانی که به منصب های خالی شده توسط مقتولین دست یافتند، تضمین شد. پذیرش خوشحالکننده تودههای گسترده از پایان بدبختانه «بلشویکهای قدیمی» تنها یک کار برای وزیر تبلیغات بود. به این ترتیب، تمام روسیه، نه فقط گروه رهبری بوروکراتیک، «خائنان به میهن کارگران» را از بین برد.
اگرچه مدافعان استالینیسم به طور مخفیانه در مهمانیهای استودیویی مرگ تروتسکی را جشن میگرفتند، ساده لوحانه از خود میپرسند چرا استالین باید علاقهمند به از بین بردن تروتسکی باشد. به هر حال، تروتسکی چه آسیبی میتوانست به استالین قدرتمند و روسیه بزرگ او برساند؟ با این حال، یک بوروکراسی که قادر به نابودی هزاران کتاب به دلیل داشتن نام تروتسکی است، بازنویسی و بازنویسی مجدد تاریخ برای پاک کردن هر دستاورد اپوزیسیون کشته شده است، یک بوروکراسی که قادر به ترتیب دادن دادگاههای مسکو است، مطمئناً نیز قادر به استخدام یک قاتل، یا پیدا کردن یک داوطلب برای خاموش کردن تنها صدای ناهماهنگ در یک هماهنگی کامل ستایش وار برای طبقه حاکم جدید در روسیه است. شناسایی خودبزرگنمایانه با رهبر خود توسط آخرین فرد طرد شده در حزب کمونیست، و تعصب احمقانهای که این افراد وقتی که آینه حقیقت در مقابل چشمانشان قرار میگیرد، نشان میدهند، هیچ تعجبی از قتل تروتسکی نمیگذارد. تنها شگفتی این است که او زودتر کشته نشده است. برای درک ترور تروتسکی، فقط باید به مکانیزم و روحیه هر سازمان بلشویکی، از جمله سازمان تروتسکی، نگاه کرد.
تروتسکی چه آسیبی میتوانست بزند؟ دقیقاً به این دلیل که او قصد آسیب زدن به روسیه و دولت کارگری خود را نداشت، او توسط بوروکراسی حاکم بلشویکی به شدت مورد نفرت قرار گرفت. به دلیل اینکه تروتسکیستها در کشورهایی که جای پایی داشتند، قصد تغییر دادن ابزار حزبی که لنین ایجاد کرده بود را نداشتند، و روحیه آنها همچنان روحیه بلشویسم باقی مانده بود، آنها مورد نفرت صاحبان احزاب کمونیست منفرد قرار گرفتند.
گامهای سریع تاریخ هر ناممکنی را ممکن میسازد. روسیه از تغییرات گستردهای که جهان امروزی تجربه میکند، مصون نیست. در یک جهان لرزان، همه دولتها ناامن میشوند. هیچکس نمیداند که طوفان بعدی کجا خواهد آمد. هر کس باید همه احتمالات را به حساب آورد. زیرا تروتسکی اصرار داشت که از میراث ۱۹۱۷ دفاع می کند، زیرا او بلشویکی بود که در سرمایهداری دولتی پایهای برای سوسیالیسم و در حکومت حزب ،حکومت کارگران را میدید، زیرا او چیزی جز جایگزینی استالین و بوروکراسی حامی استالین نمیخواست، او واقعاً برای آنها خطرناک بود.
اینکه او دلایل دیگری مانند «انقلاب دائمی» در مقابل شعار «سوسیالیسم در یک کشور» و غیره داشت، تا حدی بیمعنی است، زیرا پایداری انقلاب و همچنین انزوای روسیه، وابسته به شعارها و تصمیمات سیاسی نیست، بلکه به واقعیتهایی بستگی دارد که حتی قدرتمندترین حزب نیز بر آنها کنترل ندارد. چنین دلایلی تنها برای پنهان کردن منافع کاملاً عادی که احزاب سیاسی برای آنها مبارزه میکنند، خدمت میکنند.
آنچه تروتسکی را خطرناک میکرد، ماهیت غیرانقلابی سیاستهای او در رابطه با صحنه روسیه بود. بوروکراسی روسیه بهخوبی میداند که وضعیت کنونی جهان، فرصت مناسبی برای تغییرات انقلابی در راستای منافع پرولتاریای جهانی نیست. دیکتاتورها و بوروکراتها در چارچوب دیکتاتوری و بوروکراسی فکر میکنند. آنها از مدعیان تاج و تخت میترسند، نه از اوباش خیابانی. ناپلئون بهراحتی میتوانست هر شورش مردمی را کنترل کند؛ اما او با دشواری بیشتری با دسیسههای فوژه و تالیران مقابله کرد. یک تروتسکی زنده میتوانست هر زمان که لحظهای مناسب فرا میرسید، با کمک لایههای پایینتر بوروکراسی روسیه بازگردانده شود. شانس جایگزینی استالین، برای پیروزی نهایی، بستگی به این داشت که تروتسکی انتقاد خود را به بدخلقی فردی، وحشیانه و ناخوشایند استالین، و نگرشهای تازهبهدورانرسیده ماهوارههای استالین محدود کند. او میدانست که تنها با کمک بخش بزرگی از بوروکراسی میتواند دوباره به قدرت بازگردد و تنها در پی یک انقلاب درباری یا یک کودتای موفق به کرملین بازگردد. او بیش از حد واقعگرا بود — علیرغم تمام عرفانهای سیاسی برنامهاش — که به حماقت درخواست از کارگران روسی برای شورش معتقد باشد؛ کارگرانی که تا به حال باید آموخته باشند که در اربابان جدید خود، استثمارگران جدیدشان را ببینند و از روی ترس و ضرورت آنها را تحمل کنند. عدم تحمل و عدم پذیرش وضعیت جدید به معنای تسلیم شدن به شانس بهبود وضعیت خود است؛ و تا زمانی که اقتصاد روسیه در حال رشد است، جاهطلبیهای فردی و دفاعیات فردی بر افراد حاکم خواهد بود. افراد بیتأثیر، از وضعیتی که احساس میکنند فراتر از قدرت آنها برای تغییر است، بهترین استفاده را میبرند. دقیقاً به این دلیل که تروتسکی انقلابی نبود، بلکه صرفاً رقیبی برای رهبری در شرایط موجود روسیه بود — و همواره آماده بود تا در صورت نیاز به استعفای استالین در پی یک بحران ملی، به کمک بوروکراسی در حال سازماندهی مجدد بپردازد — او به طور فزایندهای برای گروه حاکم کنونی که درگیر ماجراجوییهای امپریالیستی جدید و وسیع است، خطرناکتر شد. قتل تروتسکی یکی از پیامدهای فراوان از بازگشت امپریالیسم روسیه است.
امروزه بلشویسم به عنوان مرحله اولیه یک جنبش بزرگ آشکار شده است که انتظار میرود استثمار سرمایهداری را تداوم بخشد، و به آرامی اما بهطور قطع سراسر جهان را در بر میگیرد و اقتصاد مبتنی بر مالکیت خصوصی را به واحدهای بزرگتر سرمایهداری دولتی تبدیل میکند. حکومت کمیسر بلشویکی بهطور منطقی در دیکتاتوریهای فاشیستی که در سراسر جهان گسترش مییابد، به نتیجه میرسد. همانطور که لنین و تروتسکی نمیدانستند که واقعاً چه میکنند وقتی برای سوسیالیسم میجنگیدند، هیتلر و موسولینی نیز امروز نمیدانند که در جنگ برای یک آلمان بزرگ و امپراتوری روم چه میکنند. در دنیای کنونی، تفاوت زیادی بین آنچه مردان میخواهند انجام دهند و آنچه واقعاً انجام میدهند وجود دارد. انسانها، هرچقدر هم که بزرگ باشند، در برابر تاریخ بسیار کوچک هستند؛ تاریخی که فراتر از آنها گام برمیدارد و همواره با نتایج طرحهای شگفتآور خود، آنها را غافلگیر میکند.
در سال ۱۹۱۷، تروتسکی همانقدر که ما خود میدانستیم، نمیدانست که انقلاب بلشویکی باید به یک جنبش بینالمللی فاشیستی و به آمادهسازی و اجرای یک جنگ جهانی دیگر منجر شود. اگر او از روند توسعه آگاه بود، یا بیست سال پیش به قتل میرسید، یا امروز جایگاه استالین را اشغال میکرد. در این شرایط،او به عنوان قربانی ضدانقلاب فاشیستی علیه طبقه کارگر بینالمللی و صلح جهانی به پایان راه خود می رسید.
با این وجود، علیرغم این واقعیت که استالین تروتسکی را به قتل رساند و علیرغم جایگزینی همه اشکال بلشویسم با فاشیسم، ارزیابی نهایی نقش تاریخی تروتسکی باید او را در کنار لنین، موسولینی، استالین و هیتلر قرار دهد؛ به عنوان یکی از رهبران بزرگ یک جنبش جهانی که آگاهانه و ناآگاهانه در تلاش برای تمدید سیستم استثمار سرمایهداری با روشهایی است که ابتدا توسط بلشویسم ابداع شد، سپس توسط فاشیسم آلمانی تکمیل شد و در نهایت در کشتار جمعی که اکنون تجربه میکنیم، به اوج خود رسید. پس از آن، جنبش کارگری ممکن است آغاز شود.
منبع:
Leon Trotsky by Paul Mattick 1940 (marxists.org)