ظهور و سقوط کمونیسم آلمان
14-08-2024
بخش دیدگاهها و نقدها
101 بار خواندە شدە است
ظهور و سقوط کمونیسم آلمان
نقد توسط شان لارسون
برگردان:نادر کار
کمونیسم وایمار به عنوان جنبش تودهای ۱۹۱۸-۱۹۳۳
نوشته: رالف هوفروگه و نورمن لاپورت
انتشارات: لارنس و ویشارت، ۲۰۱۷ · ۲۷۶ صفحه · ۲۸.۸۲ دلار
پیش از آنکه جمهوری وایمار به عنوان پیشدرآمدی برای ظهور هیتلر تلقی شود، زمانی یکی از بزرگترین جنبشهای کارگری جهان را در خود جای داده بود. این که چگونه جامعهای که بر اساس یک انقلاب بزرگ پرولتاریایی شکل گرفته بود، توانست به مظهر بربریت فاشیستی منجر شود، مدتهاست که برای تاریخنگاران معما بوده است. یک قطعهی مهم از این پازل، داستان عجیب کمونیسم آلمان است.
به دلیل شروع جنگ سرد، تا زمان جنبش دانشجویی آلمان در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، انقلاب آلمان و کمونیسم دوران جمهوری وایمار توجه گستردهای در آلمان جلب نکرد. تاریخنگاران که تا حد زیادی این موضوع را نادیده گرفته بودند از زمانی که دیوار برلین فرو ریخت و آرشیوهای آلمان شرقی بازگشایی شدند. از آن زمان تاکنون، چندین مطالعهی انتقادی به بخشهای نادیدهگرفته شده پرداختهاند و به طور اساسی برخی از تحولات اصلی جنبش کمونیستی را بازنگری کردهاند.
چه این مطالعات آن را به چالش کشیده باشند و چه تأیید کرده باشند، اکثر آنها ناچار بودهاند با چارچوب «تز استالینسازی» هرمان وبر مقابله کنند. وبر در کتاب خود تحول کمونیسم آلمان که برای اولین بار در سال ۱۹۶۹ منتشر شد، ادعا کرد که حزب کمونیست آلمان (KPD) در ابتدا یک حزب دموکراتیک بود، اما دستخوش تحولی شد که بحث و اختلاف نظر درون حزب را از بین برد. در نهایت این تحول به اخراج بسیاری از رهبران سابق و تعداد زیادی از اعضای قدیمی حزب منجر شد، زیرا حزب به نیازهای طبقهی بوروکراتیک در حال تثبیت در مسکو تحت رهبری استالین تسلیم شد. اگر این چارچوب آشنا به نظر میرسد، به این دلیل است که تروتسکیستها مدتهاست دوران چهار کنگره اول کمینترن را اوج دموکراتیک جنبش کمونیستی بینالمللی میدانند، پیش از اینکه به انحطاط استالینی دچار شود. با این حال، تأیید علمی وبر از این تز، زمینهی بسیار مفیدی برای تحقیقات تاریخی فراهم کرده است.
کتاب "کمونیسم وایمار به عنوان جنبش تودهای ۱۹۱۸-۱۹۳۳" یک دیدگاه ارزشمند را به مجموعهای از مباحث مهم در مطالعات آلمانیزبان ارائه میدهد. با گردآوری مجموعهای چشمگیر از صدایهای کلیدی که این مباحث را شکل میدهند، این کتاب تنها بخش کوچکی از یک تصویر بزرگتر را نمایان میکند، زیرا تقریباً تمام نویسندگان کتاب در مورد موضوع فصل هایی که در این کتاب به عهده داشته اند یک یا چند کتاب پیش تر منتشر کردهاند.
موضوع اصلی که در بیشتر فصلهای این مجموعه دیده میشود، سیاستها، موقعیت و تأثیر جناح چپ حزب کمونیست آلمان (KPD) است. این تمرکز حتی به پیش از تأسیس حزب بازمیگردد. فصل نوشتهی گرهارد انگل دربارهی "کمونیستهای بینالمللی آلمان ۱۹۱۶–۱۹۱۹" به جناح چپ رادیکالی که در برمن در طول جنگ به عنوان یک قطب جذب در میان گروههای پراکندهی سوسیالیستهای انقلابی ظهور کرد، میپردازد. در کنار چهرههای شناختهشدهای مانند آنتون پانه کوک و کارل رادک، انگل نقش ضروری آموزگار رادیکال یوهان کنیف را برجسته میکند که این گروه و در نتیجه این گرایش را هم از لحاظ سیاسی و هم سازمانی هدایت کرد. انگل در کتاب عالی خود در این موضوع، کنیف را از فراموشی تاریخی بیرون کشیده، که تنها بخش کوچکی از آن در این فصل خلاصه شده است.
فصلهای بعدی نوشته رالف هوفروگه، ماریو کسلر و نورمن لاپورت به تفصیل به بررسی رهبران مختلف و جنبههای مرتبط با گروههای چپ بعدی KPD پرداخته و به طور خاص توضیح میدهند که چرا آنها درون حزب چنین حمایت قویای داشتند. فصل هوفروگه درکی عمیقتر از جناح چپ برلین در سالهای ۱۹۲۱–۱۹۲۳ ارائه میدهد و نشان میدهد که برخلاف تصورات رایج، جناح چپ برلین نه تنها از روشنفکران بلکه از یک پایگاه کارگری قابل توجه تشکیل شده بود. چپ در این دوره میتوانست روی شبکهای متراکم از فعالان کارگری حساب کند، از جمله بسیاری از اعضای انجمن انقلابی نمایندگان کارگاهها. فصل نورمن لاپورت درباره جناح چپ هامبورگ تحت رهبری ارنست تلمان در همان دوره (۱۹۲۱-۱۹۲۳) به نمایش گذاشته شده است که بر سالهای پرکار تلمان و برخی از ابتکارات چپ که بر ایجاد فشار تودهای از پایین تمرکز داشتند، تأکید میکند.
ماریو کسلر که در سال ۲۰۱۳ یک مطالعه بیوگرافی گسترده درباره روث فیشر نوشته بود، بررسی جناح چپ درون حزبی را در فصل «مقاومت در برابر مسکو؟ روث فیشر و KPD»دنبال می کند. در اینجا، کسلر نقش فیشر و همفکرش آرکادی ماسلو را به عنوان عاملان کمپین "بلشویزهسازی" زینوویف درون KPD بررسی میکند که به طور جدی آزادی بحث را محدود کرد تا یک "حزب یکپارچه که در یک بلوک ریخته شده است" ایجاد شود. پس از اینکه KPD در طول دوره رهبری فیشر (۱۹۲۴-۱۹۲۵) به این شکل تغییر یافت، حزب و اعضای برجستهاش دیگر در موقعیتی نبودند که در برابر "استالینیزهسازی" کامل یا تسلیم حزب یکپارچهی کنونی به نیازهای سیاست خارجی متغیر دولت شوروی مقاومت کنند. مانند زینوویف در شوروی، رهبری فیشر در KPD به عنوان یک میانجیگر ناپایدار عمل کرد که حزب زنده و اغلب به طور آشوبوار دموکراتیک اولیه را خنثی کرد و راه را برای یک حزب استالینیزه شده هموار کرد.
انتخاب ارنست تلمان به عنوان رهبر حزب، سرآغاز تسلط استالینیستی بر حزب بود. همانطور که در فصل مارسل بوا اشاره شده است، تا سال ۱۹۲۹ تنها دو نفر از شانزده رهبر ارشد از سال ۱۹۲۳ همچنان در دفتر سیاسی حزب نمایندگی میشدند. یازده نفر از این رهبران از حزب اخراج شده بودند، بهعلاوه حدود ۱۳۰۰ نفر از مقامات حزب و شاخههای محلی در بهار ۱۹۲۷ اخراج شدند. در این زمینه، بخشی از مخالفت با استالینیسم از جناح چپ درون و بیرون حزب شکل گرفت، که توسعه آن در فصل بوا بررسی شده است. اختلافات سیاسی—بر سر سیاست جبهه متحد، مسئولیت «بلشویزهسازی» و حمایت از زینوویف در مقابل تروتسکی—اثربخشی اپوزیسیون چپ درون حزب را محدود کرد، در حالی که نظریه مبهم آنها درباره فاشیسم، مبارزه ضدفاشیستی را مختل کرد. بسیاری از کمونیستهای چپ به تحلیل تروتسکی از فاشیسم تکیه کردند و توانستند جزوههای تروتسکی را در تعداد پنج رقمی پخش کنند، اگرچه این نظریه نتوانست تأثیر گستردهای در میان تودهها بگذارد. بوا چندین مثال از این کمونیستها و همچنین کارگران پایه حزب کمونیست آلمان (KPD) و حزب سوسیال دموکرات آلمان (SPD) را ذکر میکند که از خط معروف «دوره سوم» رهبری حزب کمونیست چشمپوشی کرده و در عمل علیه فاشیستها متحد شدند.
این شورشهای پایهای نیز در بخش استفان هاینز درباره اتحادیههای کارگری برجسته شده است. در اینجا نیز، مخالفت با رهبری اتحادیههای کارگری تحت سلطه حزب سوسیال دموکرات از پایین، زمینهی پرباری برای برخی از سیاستهای فرقهگرایانه دوره سوم حزب کمونیست فراهم کرد. هاینز نشان میدهد که چگونه این تحولات همراه با سنتهای سندیکالیستی به برخی تلاشهای کمونیستها برای استقلال سازمانی از فدراسیون اتحادیههای کارگری تحت رهبری SPD، که توسط اتحادیه اتحاد کارگران فلزکار برلین بین سالهای ۱۹۳۰ تا ۱۹۳۵ نمونه بود، انتقال یافت.
مطالعاتی که به بررسی اپوزیسیون چپ در سالهای پایانی جمهوری وایمار پرداختهاند، کمک میکنند تا مبارزات مورد مناقشهای که منجر به انحطاط یک جنبش کمونیستی تودهای از یک مدافع آرمانهای دموکراتیک و آزادیخواهانه به یک جناح فرقهای از دولت استالینیشده شوروی شد، درک و روشن شوند. اگرچه بیشتر بخشهای این کتاب نشان میدهد که این تحول هرگز بهطور کامل حزب کمونیست را دربرنگرفت، فصل نهایی برنارد بایرلین توضیح میدهد که چگونه قدرت کمینترن بوروکراتیک استالین در نهایت بر تلاشهای اپوزیسیون غلبه کرد و اثرات فاجعهباری به دنبال داشت. بایرلین، که بهعنوان مرجع علمی در زمینه منابع آرشیوی مرتبط شناخته میشود، نشان میدهد که چگونه اولویتبندی منافع دولتی مسکو و روابط دیپلماتیک با آلمان نازی، کمونیستهای وفادار آلمانی را به سمت فساد در اردوگاههای کار اجباری هدایت کرد. در حالی که جنبش کارگری آلمان بهطور کلی در حال نابودی فیزیکی بود، دفتر سیاسی شوروی در طول سالهای ۱۹۳۳–۱۹۳۴ سیاست «حسن نیت» نسبت به دولت نازی را دنبال کرد و حتی آزار و اذیت کمونیستهای آلمانی را بهعنوان «یک مسئله داخلی آلمان» تلقی کرد. این قربانیان کمونیست بیچهره آلمانی باید در هر بحثی درباره بهاصطلاح ضدفاشیسم استالینیستی به یاد آورده شوند.
موضوع سیاسی مرکزی در تمامی جنجالهای جناحی مهم درون حزب کمونیست آلمان (KPD) از سال ۱۹۲۱ تا تسلط کامل استالین بر حزب، موضعگیری در قبال سیاست جبهه متحد بود. کتاب "کمونیسم وایمار به عنوان جنبش تودهای" عمدتاً به بررسی تأثیر و پیچیدگی جناح چپ افراطی درون حزب میپردازد که به درجات مختلف با سیاست جبهه متحد مخالف بودند. استثنای این تمرکز، فصلی است که توسط فلوریان ویلده با عنوان "ساختن یک حزب تودهای: ارنست مایر و سیاست جبهه متحد، ۱۹۲۱-۱۹۲۲" نوشته شده و شایسته توجه ویژه است. این فصل که بر اساس بیوگرافی جدید ویلده از ارنست مایر نوشته شده، تصور پیشگامانه مایر از جبهه متحد در عمل را روشن میکند. با ریشهیابی سیاست خود در الف) وحدت کارگری در مبارزه جمعی، و ب) خودفعالیت کارگران، جبهه متحد مایر تجسمی از آنچه امروز سوسیالیسم از پایین نامیده میشود، بود که در دوره انقلاب جهانی اجرا شد. مایر نه تنها به خاطر محتوای خط سیاسیاش، بلکه به دلیل اثربخشی فوقالعادهاش نیز شایسته توجه است. تحت رهبری مایر، حزب کمونیست پس از فاجعه اقدام مارس به طور سیستماتیک بازسازی شد. تنها در دو سال، حزب کمونیست تحت رهبری مایر شاهد بازگشت تعداد اعضا، بازپسگیری نفوذ در اتحادیهها و کارخانهها، بازپسگیری مواضع در پارلمانها و شکوفایی دموکراسی داخلی و بحث درون حزب بود. مایر و رهبری او تأثیر بسیار بیشتری بر قدرت و نفوذ تودهای حزب کمونیست در جمهوری وایمار داشتند تا مثلاً پل لوی که بسیار ستوده شده است.
اثر کلی مقالات این مجموعه این است که اراده مستقل و پایدار اعضای پایه را در درون جنبش کمونیستی جمهوری وایمار بازسازی میکند، که این یک پیشرفت ضروری و خوشایند است. اگرچه آنها خارج از محدوده این بررسی قرار دارند، مقالات دیگری در این جلد، بینشهای جدیدی را در مورد تلاشهای کمونیستی برای دستیابی به مخاطبان جدید فراتر از سنگرهای سنتی حزب ارائه میدهند. یک پرسش باز که به طور ضمنی در این مجموعه وجود دارد و هنوز در محافل آکادمیک آلمانی به شدت مورد بحث است، این است که رژیم انضباطی مستقر در مسکو از چه زمانی بر دموکراسی ریشهای درون حزب اولویت یافت. مقاله اتوکار لوبان به نظر میرسد که تثبیت این دوگانگی بین مسکو و دموکراسی را به آغاز جنبش نسبت میدهد، اما کارهای تعدادی از پژوهشگران در سالهای اخیر (از جمله نویسندگان این مجموعه) نشان میدهد که این ادعا نادرست است.
در کل، این کتاب یک تاریخ مختصر و سیاسی مفید از صعود و سقوط حزب کمونیست آلمان در جمهوری وایمار ارائه میدهد. با بررسی تحولات کلیدی—از جمله ریشههای اولیه، موفقیت جبهه متحد، بلشویزهسازی، استالینهسازی و در نهایت نابودی—این کتاب تاریخ ارزشمندی را برای خوانندگان انگلیسیزبان فراهم میکند و به عنوان یک مرجع برای علاقه فزاینده به این مسائل در میان جناح چپ سوسیالیست نوظهور خواهد بود.
منبع:
The rise and fall of German communism | International Socialist Review (isreview.org)