دیالکتیک چیست؟


29-08-2022
بخش دیدگاهها و نقدها
591 بار خواندە شدە است

بە اشتراک بگذارید :

artimg

نقد اقتصاد سیاسی

دیالکتیک چیست؟ / بری گرویسمن / ترجمه‌ی فرزاد فرهمند

نقد اقتصاد سیاسی

آگوست 28

نسخه‌ی پی‌دی‌اف: Berry Groisman - what is dialectics


ملاحظاتی درباره‌ی نقد پوپر


 

اشاره‌ی مترجم

این نوشته پاسخ به مقاله‌ی  «دیالکتیک چیست؟» کارل پوپر است. ترجمه‌ی فارسی مقاله‌ی پوپر در دو کتاب زیر منتشر شده است:

ک. ر. پوپر، حدس‍ها و ابطال‍ها (رشد شناخت علمی)، ترجمه‍ی احمد آرام، شرکت سهامی انتشار، چاپ اول،1363، صص 389-417.

عبدالکریم سروش، نقد و درآمدی بر تضاد دیالکتیکی، چاپ چهارم، 1373، صص327-377.

 

مشهور است که کارل پوپر با مارکسیسم به‌طور کلی و با هسته‌ی فلسفی آن به‌طور خاص– دیالکتیک مارکسیستی – مخالف بود. پوپر، به‌عنوان متفکری پیشرو، دیالکتیک را منشأ جزم‌اندیشیِ زیان‌آور برای فلسفه و نظریه‌ی سیاسی می‌دید. پوپر نظر خود را در مورد دیالکتیک در مقاله‌ای که بار نخست در سال 1937 ارائه شد و سپس در قالب فصلی از کتابش (2002، ص 419-451) به چاپ رسید، به‌طور خلاصه بیان کرد، در آنجا وی دیالکتیسین‌های مارکسیست را به برنتابیدن نقد متهم می‌کرد.

به‌طور طعنه‌آمیزی نظر پوپر مبنی بر این که دیالکتیسین‌های مارکسیست جزم‌گرایانه انتقاد از دیالکتیک را با این ادعا نمی‌پذیرند که مخالفانشان دیالکتیک را درک نمی‌کنند، موجب نمی‌شود موضع‌گیری‌ او کم‌تر جزمی باشد. در واقع، هر تلاشی برای نقد دیدگاه‌های پوپر درباره‌ی دیالکتیک، از سوی او [اگر زنده بود] صرفاً نمونه‌ای دیگر از واکنش‌های «دیالکتیسین‌های جزمی» تلقی می‌شد و اساساً تأثیری بر نظریه‌‌اش نمی‌داشت. این به‌طور کامل مانع از این می‌شود که دیالکتیسین‌ها بتوانند دیدگاه پوپر را نقد کنند که دقیقاً مخالف آن چیزی است که فیلسوف بزرگ می‌خواست. بنابراین، به خاطر «علم ضدجزمی» مطلوب و حتی ضروری است که از دیالکتیک دفاع شود.

در این مقاله چند نکته‌ی اصلی را درباره‌ی نقد پوپر بر دیالکتیک مارکسیستی (ماتریالیستی) مطرح می‌کنم. به بیان دقیق‌تر، (الف) تعریف پوپر از دیالکتیک به‌عنوان سه‌گانه[1] دیالکتیک (تز، آنتی‌تز، سنتز) را تحلیل می‌کنم و آن را با انگاشت دیالکتیک به‌عنوان مفهومی بسیار پیچیده‌تر که در حال حاضر در ماتریالیسم دیالکتیکی وجود دارد، مقایسه می‌کنم، درحالی‌که سه‌گانه تنها یکی از جنبه‌های دیالکتیک را بازنمایی می‌کند؛ (ب) دیالکتیک را با روش آزمون و خطا[2] مقایسه می‌کنم؛ (ج) درباره‌ی جایگاه دیالکتیک در میان روش‌های معتبر علمی بحث می‌کنم: آیا دیالکتیک تناقض‌های منطقی را می‌پذیرد؛ (د) درباره‌ی درس‌هایی که دیالکتیسین‌ها می‌بایست از انتقاد پوپر بیاموزند، بحث می‌کنم.

استدلال‌هایم درباره‌ی مفید نبودن آنها را خواهم سنجید و به روشنی ماهیت مخالفتم را با پوپر نشان خواهم داد- در نتیجه سعی خواهم کرد که تا حد امکان از واکنش «دیالکتیسین‌های جزمی» دوری کنم.

 

علم پیشرو و ضد جزمی، انتقادی است - انتقاد عین زندگی است. (کارل پوپر)

1. مقدمه: پوپر و دیالکتیک امروز

امروزه اعتبار بسیاری از ایده‌ها و ادعاهای پوپر تا حدودی بحث‌برانگیز است. با این‌حال، آنها بیش از همیشه مربوط به امروز هستند. بازاندیشی پوپر به معنای بازنگری ایده‌های او در زمینه‌ی کنونی امروزه است. پوپر در دهه‌ی آخر زندگی‌اش، شانس لذت‌بردن از ابطال آشکار ایدئولوژی کمونیستی را داشت. فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی با رضایت‌مندی مواجه شده و با این انتظار همراه بود که جهان به جای بهتری تبدیل خواهد شد. با این حال، امروزه ما پی برده‌ایم که پویایی‌های سیاسی و اجتماعی جهانی بسیار پیچیده‌تر است. ایدئولوژی‌ها توسط رژیم‌های سیاسی مورد سوء‌استفاده قرار می‌گیرند: و بنابراین وحشت استالینیستی و فروپاشی بلوک شوروی نمی‌تواند به‌عنوان ابطال رؤیای کمونیستی پذیرفته شود، همان‌گونه که دیگر نمی‌توان جنایات تفتیش عقاید کلیسا[3] را به‌عنوان انکار وجود خدا پذیرفت. امروزه ما نیز درک می‌کنیم که ایده‌ی دموکراسی مورد بهره‌برداری بوده و هست. مداخله‌ی ایالات متحده و حمایت از سرنگونی ائتلاف سوسیالیستی در سال 1973 در شیلی که سالوادور آلنده را انتخاب کرده بود و جایگزینی آن با دیکتاتوری نظامی ژنرال پینوشه، اساساً هیچ تفاوتی با تجاوز شوروی در سال 1969 به چکسلواکی و سرکوب اصلاحات لیبرالی الکساندر دوبچک ندارد. ترس پارانويايى[4] از جهان‌بینی‌های دیگر، و مبارزه برای نفوذ، قدرت و منابع، نیروی واقعیِ پشت هر دو این اقدامات بودند و روی هم رفته رنگ چتر ایدئولوژیک به‌راستی موضوع بی‌اهمیتی بود.

با وجود این، ایده‌ی کمونیستی در کل با استالینیسم و ​​توتالیتاریسم عجین و به این ترتیب بی‌اعتبار بود؛ و همراه با آن ماتریالیسم دیالکتیکی بی‌اعتبار شده بود. باید تأکید کرد که هیچ چیز در ماتریالیسم دیالکتیکی، به‌عنوان یک نظام فلسفی، بر کمونیسم دلالت ندارد. با این حال، مفهوم دیالکتیک به حدی سیاسی شده است که اکنون دفاع از دیالکتیک با دشمنی با آزادی و دموکراسی یکی شده است. ریشه‌های این وضع نامساعد غیرمنصفانه‌ی غم‌انگیز قبلاً در مقاله‌ی پوپر در سال 1937 ذکر شده است.

هدف این مقاله، با ارجاع به نقد اولیه‌ی پوپر در سال 1937، ارزیابی مفهوم و جایگاه رویکرد دیالکتیکی در فلسفه‌ی امروز است. هدف من نه این است که اکنون، سیزده سال پس از مرگ پوپر، حمله‌ی شخصی به او را آغاز کنم و نه این که جایگاه رویکرد دیالکتیکی را در طول زندگی‌اش مورد بحث قرار دهم. بلکه هدف من، ارزیابی دیدگاه ما درباره‌ی دیالکتیک و شایستگی امروز آن به‌عنوان یک رویکرد معتبر فلسفی و علمی است.

من متقاعد شده‌ام که بازسازی دیالکتیک کاری بسیار مهم است. علم مدرن- علم سامانه‌های تطبیقی پیچیده، پدیده‌های غیرخطی، خودسازماندهی و غیره- نیازمند یک چارچوب و روش‌شناسی فلسفی مناسب است که امروزه هنوز غایب است. همچنین ماتریالیسم دیالکتیکی، به‌عنوان نامزد بالقوه‌ی جدی برای چنین چارچوبی، شایسته است که مورد توجه قرار گیرد. این به ویژه در سنت شوروی، به‌عنوان نظام فلسفیِ فوق‌العاده نظام‌مند تکامل یافت. این نظام قطعاً سزاوار تحلیل بی‌غرضانه‌ی بسیار عمیق است. بنابراین، تحلیل روابط بین رویکرد دیالکتیکی مدرن و مطالعات در حال پیشرفت مرتبط بر هستیشناسی[5] فرایندی، ظهوریافتگی،[6] و غیره جالب خواهد بود.

این مقاله بیش از حد بلندپروازانه خواهد بود، در صورتی که در آن به پرسش اطلاق‌پذیری عام رویکرد دیالکتیکی به همه‌ی فرایندهای جهان ارجاع داده شود. در این مقاله من بر اطلاق‌پذیری جنبه‌های روش‌شناختی رویکرد دیالکتیکی بر فلسفه‌ی علم تمرکز می‌کنم.

2. دیالکتیک و جزم‌اندیشی

پوپر مارکسیست‌ها را به جزم‌اندیشی متهم کرد. به‌طور طعنه‌آمیزی اظهار پوپر درباره‌ی این‌که چگونه دیالکتیسین‌های مارکسیست هیچ انتقادی از دیالکتیک را با این ادعا بر نمی‌تابند که مخالفانشان دیالکتیک را درک نمی‌کنند، همان‌قدر موضع‌گیری‌ جزمی‌گرایانه‌ای است. برای مثال، اگر کسی ادعا کند که فلان استدلال پوپر نادرست است، زیرا این یا آن جنبه‌ی دیالکتیک را در نظر نمی‌گیرد، پوپر او را به جزم‌اندیشی متهم خواهد کرد. این [رویکرد] کاملاً مانع از این می‌شود که دیالکتیسین‌ها بتوانند دیدگاه پوپر را نقد کنند. در واقع، چگونه کسی می‌تواند از دیدگاهی دفاع کند بدون تلاش برای نشان دادن این‌که استدلال مخالفان در کجا ناقص است. چنین تلاش‌هایی به علت جزم‌اندیشی مختومه خواهند شد. خیلی غیرانتقادی نیست؟ این دقیقاً مخالف نگرش انتقادی پوپر است.

البته من موافقم که دیالکتیسین‌هایی با دیدگاه جزمی وجود دارند، و نمی‌خواهم از آنها دفاع کنم، اما مایلم تأکید کنم که اظهار نظر پوپر، که از آنها انتقاد می‌کند، نمی‌تواند معطوف به دیالکتیک به خودی خود[7] باشد. بنابراین، این جنبه از انتقاد پوپر، سازنده نیست. هیچ‌ چیزی را به محتوای استدلال اضافه نمی‌کند. برای مثال، اگر پوپر، با رد اصل عدم تغییر سرعت نور به نظریه‌ی نسبیت حمله کند، وضعیت مشابهی به‌وجود می‌آید. بیشتر فیزیکدانان ادعای او را نمی‌پذیرند و شاید تعدادی از آنها پوپر را متهم به عدم درک نظریه‌ی نسبیت کنند. آیا این رویکرد نظریه‌ی نسبیت را جزمی می‌سازد؟ مسلماً نه.

لازم به ذکر است که مارکسیستهایی هستند که موضع ضدجزمی‌گرایی را پذیرفتهاند، مانند نظریهپرداز مدرن مارکسیسم، برتل اولمن[8] (2003):

دیالکتیک یک سه‌گانه‌ی مصالحه‌ناپذیرِ تز- آنتی‌تز- سنتز نیست که به‌عنوان یک توضیح همه منظوره به کار می‌رود؛ فرمولی فراهم نمی‌کند که ما را قادر به اثبات یا پیش‌بینی چیزی بسازد؛ نیروی محرک تاریخ نیست. دیالکتیک، بدین لحاظ، چیزی را توضیح نمی‌دهد، چیزی را ثابت نمی‌کند، چیزی را پیش‌بینی نمی‌کند و موجب هیچ اتفاقی نمی‌شود. بلکه دیالکتیک یک راه تفکر است که بر طیف وسیعی از تغییرات و تعاملاتی که در جهان رخ می دهد، تمرکز می‌کند.

 

3. دیالکتیک و سه‌گانه‌ی دیالکتیک

پوپر دیالکتیک را این‌گونه تعریف می‌کند (پوپر، 2002، ص 421):

دیالکتیک... نظریه‌ای است که معتقد است که چیزی - برای مثال، اندیشه‌ی انسانی - به طریق توصیف شده توسط سه‌گانه مشهور دیالکتیک: «تز»، «آنتی‌تز »، «سنتز» تکامل می‌یابد.

با این حال، این به‌هیچ‌وجه تعریف دیالکتیک، همان طور که دیالکتیسین‌های ماتریالیستی امروزه آن را می‌فهمند، نیست.

دیالکتیک روش استدلال‌کردن است که معطوف به درک چیزها به‌طور انضمامی در کل حرکت، تغییر و به هم پیوستگی‌شان، همراه با جنبه‌های تضاد[9] و تناقض[10]‌ آنها در وحدت است. [دایره‌المعارف برخط مارکسیسم]

به پیروی از انگلس (1946) دیالکتیک ماتریالیستی جدید با قوانین زیر مرتبط است:

قوانین دیالکتیک

  • - قانون درهم نفوذ کردن اضداد (وحدت و نزاع اضداد)
  • - قانون تبدیل کمیت به کیفیت و بالعکس
  • - قانون نفی نفی

به نظر می‌رسد آنچه پوپر بدان اشاره می‌کند قانون آخر است - قانون نفی نفی. بنابراین پوپر، دیالکتیک را تنها با یکی از جنبه‌های آن می‌شناسد، و بقیه را کنار می‌گذارد. این واقعیت بسیار مهم است زیرا کاربرد عام این قانون موضوع مجادله در میان دیالکتیسین‌های مکتب‌های مختلف است، به ویژه در سنت ماتریالیسم دیالکتیکی شوروی «دیامات»[11] (ارلف، 1991، صص 236-7)

هدف از دیالکتیک مطالعه‌ی چیزها در هستی و حرکت‌شان از طریق پیوند تضادها است. دیالکتیک ماتریالیستی مطالعه‌ی پیوندها[12] است، قادر به درک انواع پیچیده‌ی پیوندها است، به‌عنوان مثال تأثیر متقابل تضادها،[13] و پیچیده‌ترین نوع پیوندها - تکامل[14] (مقدمه ای بر فلسفه، 1989، ص 106). بدین ترتیب، دیالکتیک ماتریالیستی نظریه‌ای درباره‌ی تکامل است، و تکامل مفهوم مرکزی دیالکتیک است.

مطالعه‌ی تکامل در شرایط عمومی آن امروزه هرچه بیشتر مهم و مرتبط می‌شود، زمانی که نظریه‌های سیستم‌ها و فرایندهای پیچیده در زیست‌شناسی، علوم اجتماعی و فیزیک، برای مثال هم‌افزایی‌ها،[15] رسمیت عمومی یافته‌اند. موضوع تکامل به‌طور مستقیم مرتبط با بحث بین ظهوریافتگی و تقلیل‌گرایی[16] در فلسفه‌ی علم است. بنابراین، مفهوم دیالکتیک به‌عنوان نظریه‌ی تکامل در بخش بعدی این مقاله بسیار اهمیت دارد، در آنجا ما دیالکتیک و روش آزمون و خطا را با هم مقایسه می‌کنیم. گفتنی است که مثال‌های بخش‌های بعدی به منظور پشتیبانی از این دیدگاه ارائه نشده‌‌اند که تمام فرایندهای تکامل در طبیعت دیالکتیکی هستند، چنان‌که انگلس در آنتی-دورینگ و در دیالکتیک طبیعت استدلال کرد. این موضوع اگرچه در روش‌شناسی دیالکتیکی بنیادی است، فراتر از محدوده‌ی مقاله حاضر است. هرچند، آنچه این مثال‌ها باید نشان دهند، این است که تکامل نظریات و فرضیه‌های علمی ما درباره‌ی پدیده‌های فیزیکیِ توصیف‌ شده در این مثال‌ها، تنها در صورتی فهمیده می‌شوند که با دیدگاه دیالکتیک تحلیل شوند.

4. روش آزمون و خطا در برابر روش دیالکتیک

پوپر روش آزمون و خطا را به‌عنوان شیوه‌ای جهان‌شمول ارائه می‌کند که تفکر انسانی در کل و تکامل علمی به‌طور خاص بدان شیوه رخ می‌دهد و آن را با دیالکتیک مقایسه می‌کند. از نظر پوپر، رویکردهای دیالکتیکی، اگرچه در بعضی از وضعیت‌ها به‌کاربردنی هستند، به‌طور کلی صدق نمی‌کنند، بنابراین اگرچه دیالکتیک برخی از تکامل‌ها را به‌طور رضایتبخش توصیف می‌کند، اما با موارد دیگر تکامل سازگار نیست؛ پوپر ادعای خود را با چهار سناریو پشتیبانی می‌کند.

الف) وقتی که تز و آنتی‌تز به سنتز منجر نمی‌شود. در عوض، یکی از آنها به‌راحتی حذف می‌شود.

ب) تزهای مستقل بسیاری را می‌توان ارائه داد، بنابراین آزمون و خطا دارای کاربرد گسترده‌تری نسبت به دیالکتیک است که دیالکتیک نمی‌تواند آن‌ها را تبیین کند.

ج) تز آنتی‌تز را تولید نمی‌کند. بلکه، نگرش انتقادی ما است که آنتی‌تز را تولید می‌کند، و گاهی اوقات آنتی‌تز اصلاً تولید نمی‌شود.

د) در مواقعی که سنتز تولید شده است، سنتز فقط ساختاری صرفاً متشکل از مواد فراهم شده توسط تز وآنتی‌تز و حافظ بهترین اجزاء آن دو نیست. سنتز شامل ایده‌ای کاملاً جدید خواهد بود.

تفسیر دیالکتیکی، حتی جایی که ممکن است به کاربردنی باشد، به‌ندرت به تکامل تفکر کمک خواهد کرد با این ادعای دیالکتیک که یک سنتز می‌بایست از ایده‌های مندرج در یک تز و یک آنتی‌تز ساخته شده باشد. (پوپر، 2002، ص 424)

من می‌خواهم از آخرین نکته (د) شروع کنم، چون مهم‌ترین نکته است. همان‌طور که قبلاً در بخش دوم مشاهده کردیم، تکامل با تمام ویژگی‌های مرتبط با آن- از جمله محتوای کاملاً جدیدی که در نتیجه‌ی تکامل ایجاد می‌شود- جزء اصلیِ رویکرد دیالکتیکی است. بنابراین، پوپر دیالکتیک را کاملاً نادرست تفسیر می‌کند و آن را متهم می‌کند که دقیقاً آن چیزی که هست نیست. تفسیر دیالکتیکی از تکامل حمایت می‌کند، دقیقاٌ به این دلیل که سنتز فقط ساختاری از مواد فراهم شده توسط تز و آنتی‌تز نیست.

به همین دلیل، وضعیت‌هایی که در الف، ب و ج شرح داده شده، از تکامل حمایت نمی‌کنند. آنها تغییراتی را توصیف می‌کنند که با تکامل ارتباط ندارند. هیچ چیز جدیدی ظاهر نمی‌شود - همه پیش از این در تز یا آنتی‌تز آن قرار داشتند.[17] به این ترتیب، من به نتایجی کاملاً متفاوت با پوپر می‌رسم. روش آزمون و خطا و رویکرد دیالکتیکی با هم رقابت نمی‌کنند؛ چون این جنبه‌های روش آزمون و خطا که با دیالکتیک مشترک نیست، نمی‌تواند تکامل را توضیح دهد.

5. دیالکتیک در مقابل منطق صوری

حال ما به یک نقطه‌ی حیاتی می‌رسیم- استدلال اصلی پوپر علیه روش دیالکتیکی در علم. از نظر پوپر، دیالکتیک تناقض‌ها را می‌پذیرد، دیالکتیک «قانون (منع) تناقض»[18] را نقض می‌کند. و چون با پذیرش تناقض‌ها علم تخریب می‌شود، بنابراین دیالکتیک خطرناک است.

تناقض‌‌ها نزد پوپر تناقض منطقی هستند، بنابراین دیالکتیک مخالف منطق صوری است. لازم به ذکر است که موضوع رابطه بین منطق صوری و دیالکتیک اغلب در متون دیامات شوروی (به‌عنوان مثال، در مقدمه‌ای بر فلسفه (1989، ص 151) بخشی با عنوان « دیالکتیک و تناقضات منطقی» به این موضوع اختصاص داده شده است) و همچنین در نوشته های مارکسیسم غربی مطرح شده است (اولمن، 2003، ص 11).

اعتراض اصلی به نتیجه‌گیری پوپر را موریس کورنفورث[19] (1977، فصل سوم) مطرح کرد. در اینجا من ادعاهای کلیدی او را خلاصه‌ می‌کنم:

الف) دیالکتیک، اظهار نمی‌دارد که قوانین منطق صوری می‌تواند نقض شده یا کنار گذاشته شوند.

ب) دیالکتیک مخالف منطق نیست؛ بلکه مخالف متافیزیک است.[20]

ج) نفی (آنتی‌تز) در تناقض منطقی با تز نیست، زیرا دیالکتیک چیزها را در هم‌پیوندی‌شان در نظر می‌گیرد- این ایده با کلمات خود کورنفورث به بهترین وجه بیان شده است (1977، ص 86):

همانا، اگر شیوه‌های پیوند چیزها را نادیده بگیرید- به فرض، اگر آن پیوندهایی میان چیزها را نادیده بگیرید که منتهی به وضع امور موجودی می‌شود که «نفی» خود را ایجاد می‌کند، - به نتایج اشتباه خواهید رسید. این نتیجه‌ی تأسف‌بار به دلیل توجه‌تان به منطق صوری نیست، بلکه به دلیل بی‌توجهی‌‌تان به پیوندهای واقعی است.

این مقاله را ما به فلسفه‌ی علم اختصاص داده‌ایم، و بنابراین تناقض‌های ذکر شده در بالا را می‌بایست به‌عنوان تناقض‌های بین فرضیه‌های علمی رقیب در نظر گرفت.

منطق صوری جملات و گزاره‌ها را بررسی و طبقه‌بندی می‌کند. به‌ویژه، بین گزاره‌های صادق و گزاره‌های کاذب تمایز می‌گذارد. با وجود این، منطق صوری خودش تهی از محتوی است. برای مثال، هنگامی‌که به دو گزاره‌ی الف و غیرالف می‌پردازد، تأکید می‌کند که هر دو گزاره نمی‌توانند صادق باشند. اما منطق صوری تاکنون برای جملات و گزاره‌های غیرمبهم[21] (که می‌توانند محتوای معنایی نامبهم ارائه کنند) به بهترین وجه توسعه یافته است، در حالی که گزاره‌های روزمره، و همچنین فرضیه‌های علمی، به‌طور معمول برای قرار گرفتن در این دسته زیادی مبهم هستند. در واقع، موضوع ابهام [22] به‌طور گسترده مورد مطالعه قرار گرفته است- برای نمونه نک.، کیف[23] و اسمیت[24] (1997). کیف و اسمیت می‌نویسند (1997، ص 2):

فرض کنید آقای تِک نسبتاً بلندقد است. به نظر می‌رسد ناروشنی درباره‌ی این‌که آیا او بلند قد است یا نه، صرفاً معرفتی نیست. در آغاز، هر میزان اطلاعات بیشتر درباره‌ی قد دقیق او (و قد دیگران) نمی‌تواند به ما کمک کند تصمیم بگیریم که آیا او بلندقد است یا نه. چنان که پذیرفتنی است، هیچ واقعیتی درباره‌ی این موضوع در اینجا وجود ندارد که ما ندانیم: بلکه، نامتعیّن است که او بلندقد است یا نه. و مسلماً این نامتعیّن‌بودگی برابر با این است که جمله‌ی «تِک بلندقد است» نه صادق است و نه کاذب، در نتیجه اصل کلاسیک دوارزشی [25]را نقض می‌کند. همین‌طور قانون طرد شق ثالث [26]با این مسئله مواجه می‌شود: به نظر می‌رسد گزاره‌ی «تِک یا بلندقد است و یا بلندقد نیست» ناصادق است.

در نتیجه، ناسازگاری منطقی گزاره‌ها، که مطابق با فرضیه‌های علمی رقیب است، باید خارج از منطق صوری قرار گیرد.

مغالطه در رویکرد پوپر شامل پر کردن پیشینیِ دو گزاره / فرضیه‌ی علمی با محتوای معین است، و در نتیجه بیان این‌که آن دو به‌طور منطقی مانعه‌الجمع[27] هستند، بنابراین می‌توان نتیجه گرفت که هرگونه تلاشی برای آشتی‌دادن این دو به شکل سنتز، منجر به تناقض منطقی خواهد شد. این ایده شاید توسط اولمن (2003) بهتر خلاصه شده باشد:

انگاشت عقل سلیم از تناقض این است که تناقض بر تصورات اطلاق می‌شود و نه خود چیزها، برای آن‌که تناقض نسبتی منطقی بین گزاره‌ها است (اگر من ادعا کنم «الف»، نمی‌توانم در همان زمان «غیرالف» را ادعا کنم)، نه نسبت واقعی موجود در جهان.

به عبارت دیگر، منطق صوری به مفاهیم یا جنبه‌هایی از چیزها می‌پردازد که از خود چیزهای واقعی انتزاع شده است.

بنابراین، زمانی که ما یک فرضیه را، حتی ساده‌ترین فرضیه را، درباره‌ی دنیای واقعی در نظر می‌گیریم، محتوای خود آن به تحقیق ما، به فرضیه‌های دیگر، به پیشینه‌ی دیدگاه‌های ما در مورد مسئله و مانند آن بستگی دارد.[28] از جهتی، محتوای آن، محصول خود فرایند تحقیق است. و در نتیجه این یک اشتباه («متافیزیکی») است که به فرضیه‌ها- یا در واقع به هر گزاره‌ای- جدا از یکدیگر و جدا از فرایند تحقیق‌مان فکر کنیم. وقتی پوپر به چیزها (فرضیه‌های علمی) و ویژگی‎های آنها جدا از یکدیگر فکر می‌کند، منجر به یک وضع-مقابل صوری «است» و «نیست» می‌شود. می‌توانیم آن را با مثال ساده خود پوپر نشان دهیم:

(تز) خورشید در حال درخشش است.

(آنتی‌تز) خورشید در حال درخشش نیست.

در نظر اول، این دو گزاره آشکارا متناقض هستند. اما، این یک توهم است- ما توسط وضع-مقابل زبانشناسی و صوری «است» و «نیست» گمراه شده‌ایم. این دقیقاً دامی است که نباید در آن بیفتیم. اجازه دهید یک آزمایش ذهنی[29] ساده را انجام دهیم. ما به دوستانمان در سراسر جهان تلفن می‌کنیم و (پس از عذرخواهی از بعضی از آنها به خاطر بیدار کردن‌شان) از آنها می‌خواهیم که از پنجره بیرون را نگاه کنند و به ما بگویند که آیا خورشید در حال درخشیدن است یا خیر. خیلی زود متوجه خواهیم شد که خورشید در مادرید، فلورانس، قاهره و کیف در حال درخشش است، اما در توکیو، سیدنی، لندن، آمستردام و غیره در حال درخشش نیست.

بنابراین، ما متوجه خواهیم شد که برای ما به‌عنوان مشاهده‌گران روی سطح زمین، معنی نسبت‌د‌ادن ویژگی درخشش به خورشید دارای ابعاد مکانی/ جغرافیایی و زمانی است. می‌توانیم به فضا برویم، جایی‌که کشف خواهیم کرد که احساس هر روزه‌ی ما از درخشش خورشید دارای جنبه‌ای شخصی[30] است – هر زمان و مکانی که خورشید می‌درخشد برای ما می‌درخشد. درخواهیم یافت که به‌طور عینی خورشید شروع به درخشش کرد، یعنی اشعه را به فضای بیرونی منتشر می‌کند، و امیدوارم در آینده‌ی قابل پیش‌بینی هم این کار را انجام دهد.

این مثال کوچک بی‌اهمیت است، اما نکته‌ای را بیان می‌کند. از دو فرض ساده در مورد تابش خورشید آغاز کردیم، اما در روند تحقیق‌مان مقدار زیادی محتوای جدید به دست آوردیم. آموختیم که می‌توان درخشش خورشید را به‌عنوان یک خاصیت منسوب به خورشید به‌تنهایی (مستقل از مشاهده آن) یا به‌عنوان یک ویژگی از تجربه‌ی یک مشاهده‌گر، تفسیر کرد، که در نقاط مختلف مکان و زمان متفاوت است، یعنی دارای ویژگی‌های زمانی-مکانی است- خورشید ممکن است در (x1, t1) بدرخشد، اما در (x2, t2) ندرخشد. این نتیجه‌گیری‌ها مملو از محتوای جدید هستند که پیش از این در گزاره‌های اصلی نبود. می‌توانیم بگوییم دانش ما به مرحله‌ای جدید تکامل یافته است.

بنابراین، گزاره‌های اصلی به‌هیچ‌وجه در تناقض منطقی با هم نیستند. با وجود این، کسی ممکن است حیرت کند که من با مثال زیر چگونه روبرو خواهم شد:

(تز) خورشید در کمبریج، انگلستان، در ساعت 1:30 بعدازظهر چهارشنبه، 07/10/17، بالای میدان بازار، در حال درخشش است.

(آنتی تز) خورشید در کمبریج، انگلستان، درساعت 1:30 بعدازظهر چهارشنبه، 07/10/17، بالای میدان بازار در حال درخشش نیست.

این دو قطعاً مانعه‌الجمع[31] هستند. مسلم است که مانعه‌الجمع هستند! اما اگر در اینجا پرس‌و‌جویی مشابه انجام دهیم، آنگاه ما تنها یکی از آنها را رد خواهیم کرد. منطق صوری حفظ خواهد شد. با وجود این، هیچ محتوای جدید تولید نخواهد شد- تنها خواهیم گفت که کدام یک درست است. ما در تمام مدت این را می‌دانستیم که خورشید هرگز نمی‌تواند در یک مکان و زمان خاص هم بدرخشد و هم ندرخشد. مثال بالا، ادعای جالبی را پشتیبانی می‌کند که پیشرفت علمی واقعی به ابهام بستگی دارد و از این جهت منطق صوری از نظر علمی بی‌اهمیت است.

ممکن است کسی با مثال بالا قانع شده باشد، اما بحث درمورد مثال زیر را ضروری می‌دانم که همچنان بسیار ساده اما در عین حال «علمی»تر است (نگاه کنید به کورنفورث (ص 96)). بگذارید موقعیت فرضی زیر را تصور کنیم. ما شیمی‌دان هستیم، و در آزمایشگاه ما یک لوله‌ی آزمایش با مواد تازه کشف شده، به نام «اکسیژن» داریم، که هنوز چیزی درباره‌اش نمی‌دانیم. قصد داریم این فرضیه‌ی علمی را آزمایش کنیم که اکسیژن گاز است. این تز ما است. ما بلافاصله به صورت منفی آن می‌رسیم، یعنی اکسیژن مایع نیست. ما اکسیژن را با آزمایش‌های مختلف می‌آزماییم و به‌زودی کشف می‌کنیم که تحت شرایط خاصی تبدیل به مایع می‌شود. این نتیجه‌گیری که اکسیژن میتواند مایع باشد، آنتی‌تز یا نفی ما است. نتیجه‌ی بررسی ما این خواهد بود که اکسیژن تحت شرایط خاص طبیعیِ دما و فشار، گاز است. این سنتز یا نفی نفی است– روی هم رفته اکسیژن می‌تواند گاز باشد:

(تز) اکسیژن گاز است.

(آنتی‌تز) اکسیژن مایع است.

بنابراین دو گزاره بالا در صورتی در تناقض منطقی هستند که کسی اكسیژن را به‌عنوان چیزی كه می‌تواند در فرایند تغییر باشد، نادیده بگیرد، مفاهیم گاز و مایع را به‌طور جداگانه در نظر بگیرد، پیوندشان را با هم نادیده بگیرد. این مثال نشان می‌دهد که چگونه دانشمندان با آشتی‌دادن تز و آنتی‌تز، مفاهیم علمی مبهم را کاهش می‌دهند و به مفاهیم علمی دقت می‌بخشند.

اکنون می‌توانیم ببینیم که طرح آزمون و خطا که پوپر بر پیشرفت نظریه‌های علمی تحمیل کرده، بی‌اندازه محدود کننده است. آن‌قدر محدودکننده، که در واقع، با استفاده از صرف روش آزمون و خطا، علم نمی‌تواند اصلاً موجب هیچ پیشرفتی شود. مسئله‌ی اصلی این است که چارچوب مفهومی علم، ناسازگاری منطقیِ فرضیه‌های معین را تحمیل می‌کند. بدین گونه، برای مثال، در چارچوب تجربه‌ی کلاسیک‌مان، شهودمان درباره‌ی جهان محدودیت‌هایی جدی بر ویژگی‌هایی که ابژه‌های کلاسیک می‌توانند داشته باشند تحمیل کرد. به ویژه، ناسازگاری ماهیت ذره‌ای و موجی ابژه: هر ابژه‌ی کلاسیک می‌تواند یا موج باشد یا ذره‌. (بحث درباره‌ی ماهیت ذره‌ای و موجی نور تاریخی طولانی دارد، و به اصطلاح، مثالی کلاسیک در فلسفه علم شده است). اجازه دهید لحظه‌ای تلاش کنیم که خارج از آن چارچوب کلاسیک استدلال کنیم. دو جنبه‌ی (بالقوه‌ی) وجود ابژه (ویژگی‌ها)، یعنی «ابژه‌ای موج است» و «ابژه‌ای ذره است» در عین حال ناسازگار نیستند. می‌بایست آنها را از ابژه‌ای واقعی انتزاع کرد تا از نظر منطقی ناسازگار باشند، بدین معنی که «ذره‌بودن» از «موج نبودن» تمیز شود. پیروی از روش آزمون و خطای پوپر بدان معنی است که هرگاه دانشمندی دو فرضیه‌ی رقیب را درباره‌ی ماهیت نور در نظر بگیرد و بخواهد آنها را در آزمایشگاه آزمایش کند، بسته به ماهیت آزمایش، یکی از آنها را رد خواهد کرد.

تاریخ فیزیک کوانتوم ثابت کرده است این رویکرد اساساً اشتباه است. در عوض، فیزیکدانان به مفهوم جدیدی از دوگانگی موج-ذره [32]رسیدند. مثال خوب دیگر، اصل برهم‌نهی [33]در مکانیک کوانتوم است، یعنی وقتی که به یک ابژه‌ی کوانتوم بتوان وضعی از وجود را، برای مثال، هم‌زمان در دو مکان مختلف، نسبت داد. اگر فیزیکدانان پیرو طرح آزمون و خطای پوپر بودند، آنها هرگز از حلقه‌ی ناسازگاری منطقیِ جنبه‌های مختلف و ظاهراً متناقض خلاص نمی‌شدند، و هرگز گامی به سوی یکی از باورنکردنی‌ترین نظریه‌های علمی در تاریخ بشر برنمی‌داشتند. این مثال از آنچه در پاراگراف قبلی آمده است، متفاوت است از این حیث که نشان می‌دهد چگونه دانشمندان مفاهیم جدید را ایجاد می‌کنند.

بنابراین، ماتریالیسم دیالکتیکی تناقضات ذاتی را منبع اصلی پیشرفت می‌داند. اما این تناقضات، تناقضات منطقی نیستند. آنها از لحاظ عملیاتی تناقض هستند. جنبه‌ها یا جهات متناقضِ یک شیء یا ابژه‌ی واقعی هستند،[34] اما از نظر منطقی متناقض (یعنی مانعه‌الجمع) نیستند.

علاقمندم بحث خود درباره‌ی نسبت منطق صوری و دیالکتیک را با این ملاحظه‌ی بسیار مهم، به باور من، به پایان برسانم. گاهی در متون (برای نک. مثال نوویك[35] (1969)، استاونیسکی[36] (2003) )، دیالکتیک به‌عنوان نوعي منطق جديد، در مقابل منطق صوری متعارف مطرح شده است، و اصطلاح منطق ديالكتيكي نيز براي توصيف اين منطق نوع جديد به کار رفته است. من به‌شدت با این دیدگاه، به دلائل ارائه شده در این بخش، مخالفم. اصطلاح منطق دیالکتیکی دقیقاً به نوعی سردرگمی منجر می‌شود که در تلقی پوپر از مسئله مشهود است. این اصطلاح بر این امر دلالت می‌کند یا حداقل این تصور را ایجاد می‌کند که منطق صوری باید با دیالکتیک جایگزین شود. همان‌طور که در این مقاله استدلال کرده‌ام، منطق صوری و دیالکتیک متعلق به حوزه‌های متفاوتی هستند و نباید آنها را جایگزین‌های بالقوه‌‌ی یکدیگر تلقی کرد. موریس کورنفورث به‌درستی اشاره می‌کند که «قوانین منطق صوری از اعتبار مطلق برخوردارند، هر گونه جمله‌ای که آنها را نادیده بگیرد، از این طریق نامنسجم و ناسازگار میشود» (ص 88).

6. خلاصه

هدف از این مقاله نه ارائه‌ی مروری (کوتاه) یا مطالعه‌ی دیالکتیک مدرن بود و نه بحث در مورد کاربست‌پذیری رویکرد دیالکتیکی به همه‌ی فرایندهای تکامل در طبیعت[37]. هدف این مقاله، ارزیابی دوباره‌ی ارتباط نقد پوپر از کاربست‌پذیری رویکرد دیالکتیکی، با پیشرفت نظریه‌های علمی و تفکر علمی بود. من نکات اصلی نقد پوپر از دیالکتیک را مطرح کرده و مورد بحث قرار دادم و نتیجه گرفته‌ام که بی‌اساس است. استدلال کرده‌ام که پوپر به‌طور قابل‌توجهی در جهت برقراری پیوند ناموفق بین ماتریالیسم دیالکتیکی، به‌عنوان نظامی فلسفی-علمی، و ایدئولوژی کمونیستی تلاش کرده است. ایدئولوژی کمونیستی مورد سوءاستفاده‌ی رژیم‌های توتالیتر متعددی قرار گرفت. پوپر در جهت ایجاد پیش‌داوری درباره‌ی دیالکتیک به آن جنبه‌ی سیاسی داد. به خاطر علم ضدجزمی‌گرا این پیش‌داوری می‌بایست از بین برود. بنابراین، این مقاله تلاشی است برای بازسازی دیالکتیک با ارجاع به انتقاد اصلی پوپر.

و در آخر، می‌خواهم به درس‌های اصلی‌ای اشاره کنم که دیالکتسین‌ها می‌‌بایست از انتقاد پوپر در پرتو بحث قبلی من بیاموزند. اهمیت دارد که نظریه‌پردازان ماتریالیسم دیالکتیکی بیشتر به سیاستزدایی[38] از دیالکتیک بپردازند. به‌ویژه، آنها باید اذعان کنند که اطلاق ماتریالیسم دیالکتیکی بر جامعه و تاریخ، یعنی ماتریالیسم تاریخی، موجب پیش‌بینی‌های دقیق اجتماعی نخواهد شد. علاوه بر این، رویکرد دیالکتیکی قطعاً دچار مشکل اطلاق‌‌پذیری ظاهریش بر «همه چیز» است، مشکلی که جدی‌ترین اعتراضات پوپر را برانگیخت. در واقع، می‌بایست روشن شده باشد که چگونه دیالکتیک فرایندهای مختلف و انواع پیوندها در جهان را طبقه‌بندی و تفکیک می‌سازد.

 


سپاس‌گزاری‌ها

مایلم از زوزانا پاراس‌نیکووا[39] برای تمام تلاش‌هایی که برای برگزاری کنفرانس «بازاندیشی پوپر» انجام داد، تشکر کنم، جایی که برای اولین بار فرصتی برای ارائه‌ی ایده‌های این مقاله را داشتم. به جرمی باترفیلد[40] به خاطر تذکرات خیلی مفیدش بسیار مدیون هستم. من از مارک اسپریواک[41] برای توضیحات و کمکش سپاسگزارم. از لری ادل،[42] مارک استنفورد[43] و دیگو روزند[44] به خاطر بحث‌ها و پشتیبانی مفیدشان تشکر می‌کنم. از دیوید میلر[45] و آلین بویر[46] برای انتقاد سازنده‌شان سپاسگزارم.


  

هشت گام در روش دیالکتیک مارکس / برتل اولمن / ترجمه‌ی حامد سعیدی

اسم
نظر ...