نکاتی عمومی در مورد مسأله سازمان
25-04-2022
بخش کمونیسم شورایی
690 بار خواندە شدە است
نکاتی عمومی در مورد مسأله سازمان
آنتون پانه کوک
مترجم : وحید تقوی
منبع:www.kavoshgar.org
سازمان در مبارزهی طبقه کارگر برای رهائی اصل اساسی است. لذا اشکال اين سازمان مهمترين مساله در پراتيک جنبش طبقه کارگر را تشکيل می دهد. روشن است که اين اشکال به شرايط جامعه و اهداف مبارزه بستگی دارند و نمی توانند اختراعات تئوريک باشند،بايد اما توسط خود طبقه کارگر بطور خودانگيخته ساخته،و با ضرورت های بلاواسطه هدايت شده باشند. با بسط سرمايه داری،در ابتدا کارگران اتحاديه های خود را ساختند. کارگر منفرد در تقابل با سرمايه دار ناتوان بود و از اينرو می بايست با رفقايش برای مبارزه و مذاکره در رابطه با قيمت نيروی کارش و زمان کار متحد می شد. سرمايه داران و کارگران منافع متضادی در توليد سرمايه دارانه دارند. مبارزه طبقاتی شان در رابطه با تقسيم کل توليد مابين آنها است. در سرمايه داری متعارف،سهم کارگران ارزش نيروی کارشان است،يعنی آنچه که برای ابقاء و بازگرداندن مستمر توانائی هاشان برای کار ضروری است. بخش باقی مانده توليد،ارزش اضافی است يعنی سهم طبقه سرمايه دار. سرمايه داران برای افزايش سود خود سعی در کاهش دستمزدها و افزايش زمان کار دارند. آنجا که کارگران ناتوان بودند،دستمزدها به زيرِ حداقل سطح بقاء پايين برده شد و زمان کار طولانی گرديد تا اينکه چنان وضعيت جسمی و روحی کارگران به وخامت گرائيد که آيندهی جامعه به خطر افتاد. شکل گيری اتحاديه ها و قوانين تنظيم کنندهی کاری --آن ترکيب های برآمده از مبارزهی شديد و سخت کارگران برای حيات-- به منظور بازگرداندن شرايط متعارف کار در سرمايه داری ضروری بودند. طبقه سرمايه دار خود تشخيص داد که اتحاديه های کارگری برای سمت دادن به شورش کارگران بسوی مجاریِ منظم و ممانعت از کشيده شدنشان به طرف انفجارات ناگهانی ضروری است. سازمان های سياسی نيز بطريق اولی رشد يافتند، عليرغم اينکه در هر جا نه دقيقاً به يک شکل،چراکه شرايط سياسی در کشورهای مختلف متفاوت بود. در آمريکا،جائی که جمعيت کشاورز،صنعت گر و تاجر فارغ از بندهای فئودالی توانست در وسعت قاره ای با امکانات بی پايان،باغلبه بر امکانات طبيعی بسط يابد،کارگران خود را متعلق به طبقهی جداگانه ای نمی پنداشتند. آنها همچون تمامی مردم،با روح بورژوائیِ مبارزه فردی و جمعی برای رفاه شخصی اشباع شده بودند،و شرايط،اين پيامد را تا حد معينی ممکن ساخت. به غير از دوره های نادر،يا در ميان گروه های جديد مهاجر،نيازی برای حزبی جداگانه به نظر نمی رسيد. از سوی ديگر،کارگران در کشورهای اروپائی،با مبارزهی بورژوازیِ رشديابنده عليه فئوداليسم،بسمت مبارزه سياسی کشيده شدند. آنها می بايد بسرعت احزاب طبقه کارگر را شکل داده و به اتفاق بخشی از بورژوازی برای کسب حقوق سياسی: برای حق ايجاد اتحاديه،برای آزادی مطبوعات و بيان،برای حق رای عمومی و نهادهای دمکراتيک مبارزه می کردند. يک حزب سياسی نياز به اصولی عمومی برای تبليغات دارد؛ برای مبارزه با احزاب ديگر تئوری ای می خواهد که دارای چشم انداز معين در رابطه با آيندهی جامعه باشد. طبقه کارگر اروپا که از پيش ايده های کمونيستی درونش رشد کرده بود،تئوريش را در کار علمی مارکس و انگلس يافت که رشد و توسعهی جامعه از سرمايه داری به سوی کمونيسم را به وسيلهی مبارزه طبقاتی توضيح می داد و اين تئوری در برنامهی احزاب سوسيال دمکراتِ اکثر کشورهای اروپائی پذيرفته شد. در انگلستان،حزب کارگر که بوسيلهی اتحاديه ها تشکيل شده بود،اين تئوری را مانند ديگران،اما با ايده هائی مبهم در مورد نوعی سوسياليسم مشترک المنافع،بعنوان هدف کارگران پذيرفت. انقلاب پرولتری در برنامه و تبليغات اين احزاب،نتيجهی نهائی مبارزه طبقاتی بود؛ پيروزی طبقه کارگر بر سرکوبگرانش نقطه شروع يک سيستم توليد سوسياليستی يا کمونيستی بود. اما تا آنجا که سرمايه داری ادامه داشت،مبارزهی عملی می بايد حول نيازهای فوری و حفظ استانداردهای زندگی در سرمايه داری متمرکز می شد. در حکومت پارلمانی،پارلمان ميدان مبارزه و محل تلاقی منافع طبقات مختلف جامعه است؛سرمايهداران بزرگ و کوچک،زمينداران،کشاورزان،صنعتگران،تاجران،کارخانه داران و کارگران همه منافع خاصی دارند که توسط سخنگويان شان در پارلمان از اين منافع دفاع می شود؛ همه در مبارزه برای قدرت و برای سهم خود در توليد کل مبارزه می کنند. کارگران بايد در اين مبارزه شرکت نمايند. احزاب سوسياليست يا کارگری از طريق ابزار سياسی وظيفهی خاص مبارزه برای رفع نيازها و دستيابی به منافع فوری کارگران در سرمايه داری را به عهده دارند. بدين ترتيب آنها آراء کارگران را گرفته و بر نفوذ سياسی شان افزوده می شود.
با توسعهی مدرن سرمايه داری شرايط تغيير نمود. کارخانجات بزرگ و مجتمع های صنعتی با هزاران و دهها هزار کارگر جايگزين پيشه وری و صنعت گری کوچک شدند. با اين رشدِ سرمايه داری و طبقه کارگر،سازمان هاشان نيز می بايد گسترش می يافت. اتحاديه ها از گروه های محلی به فدراسيون های ملی با صدها هزار عضو رشد نمودند. آنها می بايد مقادير زيادی وجه نقد در حمايت از اعتصابات بزرگ،و حتی بيش از آن برای بيمهی اجتماعی جمع آوری می کردند. يک گروه بزرگ از گردانندگان،مديران،روسا،دفتردارها،و تحريريهی مطبوعاتشان؛ يک بوروکراسی کامل از رهبران تشکيلات رشد يافت. آنها که می بايد با روسا چانه زده و مذاکره می کردند،متخصصين مطلع از روش ها و شرايط شدند. در نتيجه،اينان به رهبران واقعی تبديل گشته،و اربابان پول و نيز مطبوعات شدند؛ در حالی که خود اعضا مقدار زيادی از قدرت خويش را از کف دادند. در تاريخ برای اين توسعه [دگرديسی وار] سازمان های کارگران به ابزار قدرت روی آنها مثال های فراوانی وجود دارد. وقتی سازمان ها رشد فوق العاده ای کنند،کنترلشان از دست توده ها خارج می شود.
همين تغيير وقتی که تشکيلات های سياسی از گروه های کوچک تبليغاتی به احزاب بزرگ سياسی فرو می رويند،انجام می گيرد. نمايندگان پارلمان سياستمداران رهبری کنندهی احزاب هستند. آنها بايد در ارگان های نمايندگی مبارزه ای واقعی کنند،متخصصين اين رشته هستند؛ تحريريه،تبليغات و پرسنل اجرائی را سازماندهی می کنند و نفوذشان سياست ها و تاکتيک های حزب را تعيين می کند. اعضا ممکن است نمايندگان خود را برای بحث به کنگره ارسال نمايند؛ اما قدرت آنها اسمی و غير واقعی است. کاراکتر تشکيلات شبيه احزاب ديگر می باشد --سازمان سياست مدارانی که سعی در جذب آرا برای شعارها و قدرت خود دارند. زمانی که يک حزب سوسياليست تعداد زيادی نماينده در پارلمان دارد،با ديگران عليه احزاب ارتجاعی متحد می شود تا اکثريت کارگری را شکل دهد. بزودی سوسياليست ها وزرا،نمايندگان دولت،شهرداران و اعضا انجمن شهر می شوند. مشخص است که آنها نمی توانند در اين موقعيت مانند نمايندگان کارگران رفتار کرده و برای کارگران عليه سرمايه داران حکومت کنند. قدرت سياسی واقعی و حتی اکثريت نمايندگان پارلمانی در دست طبقه سرمايه دار باقی می ماند. وزرای سوسياليست بايد منافع جامعهی سرمايه داری حاضر،يعنی،طبقه سرمايه دار را نمايندگی کنند. می توانند سعی کنند تا اقداماتی را برای منافع عاجل کارگران معرفی کرده و احزاب سرمايه داری را به پذيرش اش متقاعد سازند. اشخاص واسطه می شوند،ميانجی گرانی که برای رفرم های کوچک به نفع کارگران از طبقه سرمايه دار درخواست موافقت می کنند،و سپس تلاش می نمايند تا کارگران را متقاعد سازند که اين رفرم ها مهم اند و آنها بايد بپذيرند. و بعد،حزب سوسياليست بعنوان ابزاری در دست اين رهبران بايد از اين رهبران حمايت کند؛ و همچنين،بجای فراخواندن کارگران به مبارزه برای منافع خويش،تلاش کند تا کارگران را منفعل و از مبارزه طبقاتی منحرف سازد. در واقع شرايط مبارزه برای کارگران بدتر شده است. قدرت طبقه سرمايه دار بطور عظيمی با سرمايه اش رشد کرده است. تمرکز سرمايه در دست تعداد اندکی از سرکردگان مالی،و ائتلاف خودِ روسا،اتحاديه ها را با نيروئی بسيار قدرتمندتر،و در اغلب موارد تقريباً بشکل غيرقابل تقابلی،مواجه کرده است. رقابت حريصانهی سرمايه داران تمام کشورها برای بازارها،مواد خام و قدرت جهانی،ضرورت استفادهی بخش بيشتری از ارزش اضافی برای اين رقابت،برای تسليحات و رفاه،و نيز سقوط نرخ سود،سرمايه داران را مجبور به افزايش نرخ استثمار می کند. اين يعنی نزول شرايط کار برای کارگران. بدين ترتيب اتحاديه ها با مقاومتی رشد يابنده مواجه شده و متدهای کهنهی مبارزه بيفايده می گردند. رهبران سازمان [اتحاديه ای] در مذاکرات خود با روسا موفقيت کمتری دارند. زيرا آنها قدرت سرمايه داران را می شناسند،و به علت اينکه آنها خودشان نمی خواهند بجنگند --چرا که در چنين جنگی امکانات مالی و کل وجود سازمان ممکن است نابود شود-- بايد آنچه که روسا ارائه می دهند را بپذيرند. لذا وظيفهی اساسی شان رام کردن نارضايتی کارگران و دفاع از پيشنهادات روسا بعنوان موفقيت های مهم می باشد. در اينجا نيز رهبران سازمان های کارگری اشخاص واسطه و مصلح بين طبقات می شوند. و وقتی که کارگران شرايط را نپذيرفته و دست به اعتصاب می زنند،رهبران يا بايد مخالفت کنند،و يا اينکه اجازهی يک مبارزهی ساختگی را بدهند تا هرچه زودتر قطع شود. خود مبارزه اما نمی تواند متوقف گردد يا به حداقل رسانده شود. آنتاگونيسم طبقاتی و نيروهای سرکوبگر سرمايه داری درحال رشداند،از اينرو مبارزه طبقاتی بايد ادامه يابد و کارگران بايد مبارزه کنند. آنها به کرّات بطور خودانگيخته،بدون اينکه از اتحاديه بپرسند و اغلب عليه تصميمات رهبران اتحاديه،خود را رها می سازند. در برخی موارد رهبران اتحاديه در کنترل مجدد اين کنش ها موفق می شوند. اين يعنی که مبارزه کم کم با چند قراردادِ جديد بين سرمايه داران و رهبران اتحاديه رو به * خاموشی می گذارد. اين بدين معنا نيست که بدون دخالت هائی از اين دست،اعتصابات غيرقانونیِ اينچنينی الزاماً پيروز خواهند شد. اينها بيش از حد محدودند. تنها وحشت از چنين انفجاراتی،بطور غيرمستقيم موجب احتياط نزد سرمايه داران می شود. اين اعتصابات اما ثابت می کنند که مبارزه طبقاتی بين کار و سرمايه نمی تواند متوقف شود،و زمانی که اشکال کهنه ديگر عملی نيستند،کارگران بطور strikes Wildcat (در همه جای اين ترجمه به "اعتصابات غير قانونی" برگردانده شده. منظور از اين اصطلاح اعتصاباتی است که بی توجه به ضوابط و قوانين و سياست های اتحاديه ای،حزبی و کشوری انجام می گيرد،و خودانگيخته می باشند. -م ) خودانگيخته،اشکال جديدِ کنش را آزمايش کرده و توسعه می دهند. در اين کنش ها شورش عليه سرمايه شورش عليه اشکال کهنهی سازماندهی نيز هست. هدف و وظيفهی طبقه کارگر براندازی سرمايه داری است. سرمايه داری در عالی ترين حد توسعه و عميق ترين بحران تاکنونی اش،امپرياليسم اش،تسليحات اش و جنگ جهانی اش،کارگران را تهديد به بدبختی و نابودی می کند. مبارزهی طبقاتی پرولتاريا،مقاومت و شورش عليه چنين شرايطی بايد تا براندازی سلطهی سرمايه دار و نابودی سرمايه داری ادامه يابد. سرمايه داری يعنی اينکه ابزار توليد در دست سرمايه داران است. از آنجا که سرمايه داران صاحبان ابزار توليد و لذا توليد هستند،می توانند ارزش اضافی به چنگ آورده و طبقه کارگر را استثمار کنند. فقط زمانی که طبقه کارگر صاحب ابزار توليد شود استثمار از بين می رود. آنوقت کارگران شرايط زندگی خويش را کاملاً کنترل خواهند کرد. وظيفهی مشترک اجتماعی کارگران،توليد تمام احتياجات ضروری برای زندگی است که سپس اين اجتماع انسانها است. اين توليد فرآيندی کلکتيو است. در ابتدا،هرکارخانه،و هر مجتمع توليدی اجتماع کارگرانی است که تلاش خود را در يک شکل سازمانيافته ترکيب کرده اند. فراتر از آن،کل توليد جهانی يک توليد جمعی است؛ تمام کارخانه های مجزا بايد در يک توليد کل ترکيب شوند. از اينرو زمانی که طبقه کارگر مالکيت ابزار توليد را بدست می گيرد،همزمان بايد يک سازمان توليد نيز ايجاد کند. افراد زيادی هستند که به انقلاب پرولتری به مثابه يک رشته فازهای پی در پی مانند انقلابات پيشين طبقه متوسط می انديشند: اول تسخير حکومت و تاسيس حکومتی جديد،بعد سلب مالکيت از طبقه سرمايه دار بوسيلهی قانون،و سپس سازمان نوينی برای فرآيند توليد. اما يک چنين اتفاقاتی تنها می تواند به سرمايه داری دولتی منتهی شود. وقتی پرولتاريا برای هژمونی خود بپا می خيزد،همزمان تشکيلات خود و اشکال نوين نظم اقتصادی را توسعه و تکامل می دهد. اين دو توسعه غيرقابل تفکيک بوده و فرآيند انقلاب اجتماعی را شکل می دهند. سازمان طبقه کارگر در پيکره ای قوی و قادر به کنش های توده ای به نقد يعنی انقلاب؛ زيرا سرمايه داری تنها می تواند بر افراد سازمان نيافته حکومت کند. هنگامی که اين توده های سازمان يافته در مبارزهی توده ای و کنش های انقلابی بپا خاستند و قدرت های موجود فلج و درهم ريخته شدند،آنوقت بطور همزمان رهبری و کارکردهای تنظيم کنندهی حکومت های قبلی بدست تشکيلات های کارگری می افتند. و استمرار توليد برای ادامهی فرآيند پايه ای زندگی اجتماعی، وظيفهی عاجل است. از آنجا که مبارزهی طبقه انقلابی عليه بورژواری و ارگان هايش از تصرف ابزار توليد توسط کارگران و استفاده از آن برای توليد غيرقابل تفکيک می باشد،همان سازمانی که طبقه را برای جنگ اش متحد می سازد،نيز بعنوان سازمان نوين فرآيند توليد عمل می کند. روشن است که اشکال تشکيلاتیِ اتحاديه و حزب که از دورهی گسترش سرمايه داری به ارث رسيده اند،در اينجا بی فايده می باشند. آنها به ابزارهائی در دست رهبران تبديل شده اند که نه قادرند و نه می خواهند درگير مبارزهی انقلابی شوند. رهبران نمی توانند انقلاب کنند: رهبران کارگری از يک انقلاب پرولتری روی گردانند. کارگران برای مبارزهی انقلابی به اشکال سازمانی نوينی نياز دارند که در آن خودشان قدرت عملياتی را در دست داشته باشند. تلاش جهت ساختن يا تصوير اين اشکال نوين بی معنا است؛ اينها تنها می توانند از درون مبارزهی عملیِ خود کارگران بيرون آمده باشند. اشکال نوين سازمانی هم اکنون در آنجا ريشه دارند؛ کافی است که فقط به عمل شان بنگريم تا نقطه آغازشان را در هر کجا که کارگران عليه قدرت های کهنه شوريده اند بيابيم. در يک اعتصاب غيرقانونی،کارگران از طريق جلسات منظم در مورد تمام مسائلِ خود تصميم می گيرند. کميته های اعتصاب را بمثابه تشکيلات های محوری انتخاب می کنند،اعضاء اين کميته ها اما،در هر لحظه قابل تعويض می باشند. اگر اعتصاب به تعداد زيادی از کارگاه ها گسترش يابد،آنها بوسيلهی کميته های بزرگتر که شامل نمايندگان تمام کارگاه های مجزا است،دست به اتحاد عمل می زنند. اين کميته ها تشکيلات هائی نيستند که مطابق نظر خودشان و بالای سر کارگران تصميم بگيرند. نمايندگان بسادگی پيام رسانند،نظرات و اميال گروهی که نمايندگی اش می کنند را با نمايندگان ديگر در ميان گذاشته،و در بازگشت،نظرات و مباحث گروه های ديگر را برای بحث و تصميم گيری به کارگاه می آورند. اينها نمی توانند نقش رهبران را بازی کنند،زيرا در هر لحظه می توانند با ديگران چايگزين شوند. کارگران خودشان بايد راه خويش را انتخاب کنند،تصميم به عملياتِ خود بگيرند؛ کليتِ عمل را با تمام مشکلات اش،و مسئوليت هايش خودشان بدست گيرند. و وقتی اعتصاب تمام شد،کميته ها از بين رفته و محو می شوند. تنها مثال های يک طبقه کارگر صنعتیِ مدرن بمثابه نيروی محرکهی يک انقلاب سياسی در انقلاب های 1905 و 1917 روسيه بودند. در اين انقلاب ها،کارگران هر کارخانه نمايندگان خود را انتخاب کرده،و نمايندگان همهی کارخانه ها به همراه هم "سوويت" يا شورا (جائی که اوضاع سياسی و کنش های ضروری بحث می شد) را تشکيل می دادند. در اينجا نظرات کارخانه ها جمع شده،خواسته ها و اميال شان هماهنگ گرديده،و تصميمات شان فرموله می شد. شوراها اما،برغم نفوذ قویِ هدايتگر برای آموزش انقلابی از طريق عمل،ارگان های دستور دهنده نبودند. گاهی کليتِ يک شورا توقيف شده و با نمايندگان جديد تجديد سازماندهی می شد. در مواقعی که مقامات کشوری و محلی بعلت اعتصاب عمومی فلج می شدند،شوراها بعنوان حکومت محلی عمل می کردند،و نمايندگان حرفه های آزاد برای نمايندگی از شاخه کار خود به آنها می پيوستند. در اينجا عليرغم ناکامل بودن،کورمال گشتن و آزمون روش های نوين،سازمان کارگرانِ در کنش انقلابی را داريم. اين،فقط زمانی که تمام کارگران با تمام نيروشان در کنش شرکت کنند،زمانی که هستی شان در خطر است،زمانی که واقعاً در تصميمات شرکت می جويند،و زمانی که خود را کاملاً به نبرد انقلابی اختصاص می دهند،امکان پذير است. اين سازمان شوراها بعد از انقلاب ناپديد شد. مراکز بزرگ صنعتیِ پرولتری جزاير کوچکی بودند در يک اقيانوسِ جامعهی کشاورزیِ ابتدائی که هنوز توسعهی سرمايه داری آغاز نشده بود. وظيفهی ايجاد سرمايه داری به دوش حزب کمونيست افتاد. همزمان،قدرت سياسی در دست آن حزب متمرکز گرديد و شوراها به ارگان های مادون،تنها با قدرتی صوری تنزل يافتند. اشکال قديمی تشکيلات،اتحاديه و حزب سياسی،و شکل نوين شوراها (سوويت ها) به فازهای مختلفِ توسعهی جامعه تعلق دارند. اولی بايد موقعيت طبقه کارگر را بين طبقات ديگر در سرمايه داری تامين کند و متعلق به دوران توسعهی سرمايه داری است. دومی بايد سلطهی کامل طبقه کارگر را برای نابودی سرمايه داری و تقسيم طبقاتی اش تامين کند،و متعلق به دوران زوال و انحطاط سرمايه داری است. در دوران رشد،توسعه و موفقيت سرمايه داری،[وجود] سازمان های شورائی غير ممکن است،چراکه کارگران در اين دوران کاملاً مشغول و درگير بهبود شرايط خود هستند،که دستيابی به آن از طريق اتحاديه و کنش سياسی امکان پذير است. در دوران افت سرمايه داریِ بحران زده،اين تلاش ها بی فايده بوده و اعتقاد به آنها تنها می تواند در مقابل خود-عملیِ رشديابندهی توده ای مانع ايجاد کند. در زمان های شديداً متشنج،و شورش های فزاينده عليه فلاکت،هنگامی که جنبش های انقلابی به تمام کشورها گسترش يافته و به ريشه های سرمايه داری اصابت می کنند،اشکال قديمیِ تشکيلات در مقابل اشکال نوين خود-فعالیِ توده ها شکست می خورند. سخنگويان احزاب سوسياليست و کمونيست اغلب به اين نکته معترفند که در انقلاب،ارگان های خود- فعال توده ها برای نابود سازی سلطهی کهنه مفيدند؛ اما بعد می گويند که اينها بايد برای سازماندهی جامعهی نوين تسليم دمکراسی پارلمانی شوند. بگذاريد اصول اساسیِ اين دو شکل سازمان سياسی جامعه را بررسی کنيم. دمکراسی اوليه در مناطق و شهرهای کوچک توسط گردهمائی تمام شهروندان به اجرا در می آمد. اين امر با جمعيت زيادِ شهرهای مدرن و کشورها غيرممکن بود. مردم تنها با انتخاب نمايندگان برای يک ارگان مرکزی که همهی آنها را نمايندگی می کند،می توانند خواسته های خود را ابراز نمايند. نمايندگان ارگان های پارلمانی،برای تصميم گيری،رای دادن و حکومت کردن،مطابق برداشت خود از "شرافت و جدان" --چنانکه اغلب در عبارات رسمی يا مراسم سوگند خوانده می شود-- آزادی عمل دارند. نمايندگان شورا اما،بوسيلهی وکالت محدود شده اند. بسادگی برای ابراز نظرات گروه های کارگری ای که آنها را فرستاده اند،به شورا فرستاده می شوند. در هر لحظه ممکن است بازپس خوانده شوند. بنابراين،کارگرانی که به آنها وکالت داده اند،قدرت را در دست خود نگاه می دارند. از سوی ديگر،نمايندگان پارلمان برای تعداد سال ثابتی انتخاب شده اند؛ شهروندان تنها در محل انتخاب حاکم هستند --و تنها در يک روز،زمانی که نمايندگان خود را انتخاب می کنند. به مجرد گذشتن اين روز،قدرت آنها از بين رفته و نمايندگان مستقل هستند،و برای چند سال مطابق با "وجدان" خود آزادی عمل دارند. آنها تنها با معرفت به اينکه بعد از اين دوره بايد مجدداً با رای دهندگان طرف شوند،محدود شده اند. اما بعد،آنها روی اخذ آرا توسط مبارزات انتخاباتیِ پرسروصدا،بمباران رای دهندگانِ گيج شده از شعارها و عبارت پردازی های عوام فريبانه حساب می کنند. بدين ترتيب،نه رای دهندگان،بلکه نمايندگان پارلمان حاکمان واقعی هستند که سياست گذارند. و رای دهندگان اشخاص را حتی با انتخاب خود بعنوان نماينده نمی فرستند؛ کانديداها بوسيلهی احزاب سياسی به آنها معرفی شده اند. و بعد،اگر فرض کنيم که مردم می توانستند اشخاص را مطابق ميل خود انتخاب کرده و به پارلمان بفرستند،اين اشخاص حکومت تشکيل نمی دادند؛ زيرا در دمکراسی پارلمانی،قوای مجريه و مقننه از يکديگر مجزا می باشند. حکومت واقعی ای که بر مردم تسلط دارد توسط بوروکراسی عالی مقام ها شکل گرفته است که چنان از رای مردم دور شده اند که عملاً مستقل اند. اينچنين است که تسلط سرمايه دارانه از طريق حق رای عمومی و دمکراسی پارلمانی امکان ابقا يافته است. به اين دليل است که در کشورهای سرمايه داری، جائی که اکثريت مردم متعلق به طبقه کارگرند،اين دمکراسی نمی تواند منجر به کسب قدرت سياسی شود. برای طبقه کارگر،دمکراسی پارلمانی يک دمکراسی رياکارانه است،درحاليکه نمايندگی شورائی دمکراسی واقعی است: اداره و تسلط مستقيم کارگران بر کارهای خود. دمکراسی پارلمانی آن شکل سياسی ای است که از طريق اش منافع مهم مختلف در جامعهی سرمايه داری،نفوذ خود را بر حکومت اعمال می کنند. نمايندگان طبقات معينی رانمايندگی می کنند: کشاورزان،تاجران،کارخانه داران،کارگران؛ اما آنها خواست مشترک رای دهندگان خود را نمايندگی نمی کنند. مطمئناً رای دهندگان يک منطقه خواست مشترک ندارند؛ آنها اجتماعی از افراد،سرمايه داران،کارگران،مغازه داران هستند که اتفاقاً در يک منطقه زندگی می کنند و بخشاً منافع متضادی دارند. از سوی ديگر،نمايندگان شورا از طرف يک گروه اجتماعیِ همگن ارسال گشته اند تا خواست مشترکش را ابراز کنند. شوراها تنها توسط کارگرانی که منافع مشترک دارند بوجود نيامده اند؛ آنها گروهی طبيعی هستند که با يکديگر بمثابه کارکنان يک کارخانه،يا بخشی از يک مجتمع بزرگ توليدی کار می کنند و بايکديگر در تماس نزديک روزانه می باشند،دشمن مشترک دارند و مجبورند بعنوان همکار،نه تنها در مسائل اعتصاب و مبارزه بلکه همچنين در سازمان نوين توليد تصميم به کنش های مشترکی بگيرند که در آن بايد بصورت متحد عمل کنند. نمايندگیِ شورائی برمبنای گروهبندیِ بی معنای دهات نزديک به هم،يا مناطق بنا نمی شود؛ بلکه بر مبنای گروهبندی های طبيعی کارگران در فرآيند توليد،برپايهی واقعی اجتماعی،بنا می شوند. اما،شوراها را نبايد با به اصطلاح نمايندگیِ کئوپراتيویِ تبليغ شده از سوی کشورهای فاشيستی اشتباه گرفت. اين نمايندگیِ حرفه ها و اتحاديه های مختلف (کارفرماها و کارگران با همديگر) است که بعنوان نهادهای ثابت اجتماعی در نظر گرفته می شوند. اين شکل متعلق به جوامع قرون وسطا با اصناف و طبقات ثابت است؛ و از لحاظ گرايش اش در به انجماد کشيدنِ منافع گروه های اجتماعیِ صاحب منافع،حتی از پارلمانتاريسم بدتر است؛ يعنی جائی که گروه های نوين و منافع جديدِ عروج يافته با توسعهی سرمايه داری بزودی بيان خود را در پارلمان و حکومت می يابند. نمايندگی شورائی کاملاً متفاوت است،زيرا نمايندگیِ يک طبقهی درگير در مبارزهی انقلابی است. اين ارگان تنها منافع طبقه کارگر را نمايندگی کرده،و مانع از شرکت نمايندگان سرمايه داران و منافع سرمايه داران می شود. حق وجود طبقه سرمايه دار در جامعه را نفی کرده و از طريق تصاحب ابزار توليد سعی در حذف سرمايه داران می کند. زمانيکه با پيشرویِ انقلاب کارگران بايد کارکردهای سازماندهیِ جامعه را بعهده گيرند،همان تشکيلات شورائی ابزارشان است. اين يعنی که شوراهای کارگری،آنوقت ارگان های ديکتاتوری پرولتاريا هستند. اين ديکتاتوری پرولتاريا تدبيری زيرکانه جهت حذف سرمايه داران و بورژوازی از صندوق های رای گيری نيست. اعمال قدرت در جامعه بوسيلهی ارگان های طبيعیِ کارگران است که دستگاه توليد بمثابه پايه های اجتماع را می سازند. در اين ارگان های کارگری که شامل نمايندگان شاخه های مختلف در فرآيند توليد می باشند،برای دزدان و استثمارگران که خارج از کار توليدی باشند،هيچ جائی نيست. بنابراين ديکتاتوری طبقه کارکن در عين حال عالی ترين دمکراسی است،دمکراسی واقعیِ کارگران که طبقهی استثمارگرِ نابود شونده را حذف می کند. حاميان اشکال قديمی سازمان،دمکراسی را بعنوان تنها شکل سياسیِ به حق و درست،در مقابله با شکل ناحق ديکتاتوری تمجيد می کنند. مارکسيسم هيچگونه درستی و حقی را بصورت مجرد نمی شناسد؛ آن اشکال سياسی ای که انسان احساسات خويش را در رابطه با حقوق سياسی ابراز می کند را بمثابه ساختار اقتصادی جامعه توضيح می دهد. در تئوری مارکسی،می توانيم پايه های تفاوت بين دمکرسی پارلمانی و سازمان شورائی را نيز بيابيم. همچنانکه دمکراسی بورژوائی و دمکراسی پرولتری به ترتيب بازتاب خصلت متفاوت اين طبقات و سيستم اقتصادی شان هستند. دمکراسی بورژوائی برپايهی جوامعی که شامل تعداد زيادی از توليد کنندگان کوچگ و مستقل می باشند بنياد شده است. آنها حاکميتی می خواهند که از منافع مشترک شان مواظبت کند: نظم و امنيت عمومی،حمايت از تجارت،سيستم های يکدستِ پول و وزن،به اجرا گذاردن قانون و حقوق. تمام اينها برای اينکه هر کسی بتواند حرفه و کسب خود را مطابق ميل خود انجام دهد،ضروری است. حرفه و کسب خصوصی تمام توجه را جلب می کند،منافع حياتیِ همه کس را شکل می دهد،و آن فاکتورهای سياسی عليرغم ضروری بودن،فقط ثانويه هستند و تنها بخش کوچکی از توجه شان را به خود جلب می نمايد. مفاد عمدهی زندگی اجتماعی،اساس حيات اجتماع،توليد تمام مواد ضروری برای حيات،به حرفه و کسب خصوصی شهروندان مجزا تقسيم گشته است،از اينرو طبيعی است که حالت کمکی داشته باشند،و موضوعاتی تبعی هستند. مردم تنها در جنبش های انقلاب بورژوائی به خيابان ها می ريزند. در زمان های عادی اما،سياست به گروه کوچکی از متخصصين واگذار گشته،سياست مدارانی که کارشان تنها شامل مراقبت از آن شرايط عمومیِ سياسی برای حرفه و کسب بورژوائی است. همين مساله در مورد کارگران،تا زمانی که فقط به منافع مستقيم خودشان فکر می کنند صادق است. آنها در سرمايه داری ساعت های طولانی کار می کنند؛ تمام انرژی شان در فرآيند استثمار مضمحل شده،و مقدار کمی نيروی فکری و افکار تازه برايشان باقی می ماند. کسب دستمزدشان فوری ترين ضرورت زندگی است،مصالح سياسی شان،مصالح مشترک شان در حفظ منافع خود بعنوان مزدبگير ممکن است مهم باشد،اما همچنان ثانويه است. بنابراين آنها اين بخش از مصالح شان را به متخصصان واگذار می کنند؛ به سياست مداران حزب شان و رهبران اتحاديه شان. کارگران با رای دادن بعنوان شهروندان يا اعضا اتحاديه ممکن است که دستورالعمل های عمومی بدهند،درست مانند رای دهندگان طبقه متوسط که ممکن است روی سياست مداران خود نفوذ داشته باشند،اما تنها بخشاً چنين است،زيرا توجه اصلی شان بايد روی کارشان متمرکز شود. دمکراسی پرولتری در کمونيسم دقيقاً به شرايط اقتصادی متفاوتی تکيه دارد. اين دمکراسی نه بر مبنای توليد خصوصی،بلکه برپايهی توليد کلکتيو بنا شده است. توليد ضروريات زندگی ديگر امری خصوصی نيست،بلکه امری کلکتيو است. امور کلکتيو که پيشتر بعنوان امور سياسی ناميده شده بود،ديگر ثانويه نيست،بلکه موضوع اصلی تفکر و عمل برای همه می باشد. آنچه که در جامعهی سابق بعنوان سياست خوانده می شد --يعنی حوزه ای برای متخصصين-- به علاقهی اساسیِ هر کارگری تبديل شده است. سياست ديگر ايمن سازیِ شرايط ضروری توليد نيست،فرآيند و تنظيم خود توليد است. تفکيک امور و منافع خصوصی و عمومی از بين رفته است. يک طبقه يا گروه مجزای متخصصين که از امور همگانی مراقبت کند،ديگر ضروری نيست. توليدکنندگان از طريق نمايندگان شورای خود،که آنان را به يکديگر مربوط می کنند،خود،کار توليدی خودشان را اداره می کنند. اين دو شکل سازمانی بدين صورت که يکی بر پايهی سنت و ايدئولوژی بوجود آمده و ديگری بر مبنای پايهی مادی توليد اجتماع،از يکديگر بازشناخته نمی شوند. هر دو برمبنای پايهی مادی سيستم توليدی بوجود آمده اند،يکی بر پايهی نابودی سيستم گذشته،ديگری بر پايهی سيستم رشديابندهی آينده. هم اکنون در دورهی انتقالی هستيم،زمان سرمايه داری بزرگ و شروع انقلابات پرولتری. در سرمايه داری بزرگ به نقد اساس سيستم کهنه نابود گشته است،يک طبقهی بزرگ توليدکنندگان مستقل محو و نابود شده اند. بخش اصلی توليد،کار جمعیِ گروه های بزرگی از کارگران می باشد،اما کنترل و مالکيت در چند تراست خصوصی باقی مانده است. اين وضعيت متناقض بوسيلهی عوامل قدرتمند نيروی سرمايه داری ابقا گرديده است،بخصوص قدرت دولتی که از طريق حکومت ها اعمال شده است. وظيفهی انقلاب پرولتری نابودی اين قدرت دولتی است؛ مضمون واقعی اش به دست گيری و کنترل ابزار توليد توسط کارگران است. فرآيند انقلاب،تناوبی از کنش و شکست است که سازمان ديکتاتوری پرولتاريا را بنا می سازد،که همزمان و گام به گام،فرآيند انحلال قدرت دولتیِ سرمايه داری است. بدين ترتيب فرآيند جايگزينیِ سيستم سازمانیِ گذشته با سيستم سازمانیِ آينده است. ما تنها در شروع اين انقلاب هستيم،مبارزه طبقاتی در يک قرن گذشته پشت سرمان را نمی توان به عنوان اين شروع به حساب آورد،بلکه بايد فقط به عنوان مقدمه درنظر گرفت. اين مبارزه طبقاتی دانش تئوريک پرارزشی را بسط داد،ادبيات ممتاز و بی نظير انقلابی در چالش با ادعای سرمايه داران درمورد آخرين سيستم اجتماعی را به وجود آورد؛ کارگران را از نوميدی نسبت به بدبختی خويش بيدار نمود. اما نبرد واقعی اش در چارچوب سرمايه داری محدود ماند،عملی به واسطهی رهبران بود و فقط تلاش کرد که روسای ملايم تر را جايگزين سخت گيران کند. اينجا و آنجا آذرخش های يک شورش ناگهانی مانند اعتصاب توده ای يا سياسی بود که از خواست سياست مداران جدا و کنده می شد و آيندهی خودمختاریِ کنش توده ای را اعلام می کرد. هر اعتصاب غيرقانونی که شعارها و دستورات رهبران را از دفاتر حزبی و اتحاديه دنبال نمی کند،نشانه ای از اين توسعه،و درعين حال گامی کوچک به سوی آن می باشد. تمام قدرت های موجود در جنبش های پرولتری،احزاب سوسياليست و کمونيست،اتحاديه ها،و تمام رهبرانی که فعاليت شان محدود به دمکراسی بورژوائیِ گذشته است،اين کنش های توده ای را به عنوان اختلالات آنارشيستی محکوم می کنند. زيرا افق ديدشان محدود به اشکال کهنهی سازمان می باشد،آنها نمی توانند ببينند که کنش های خودانگيخته،بذر اشکال عالی ترِ سازمانی را در خود حمل می کنند. در کشورهای فاشيستی،جائی که دمکراسی بورژوائی نابود گشته،چنين کنش های توده ای تنها شکل شورش آيندهی پرولتاريا خواهد بود. گرايش آنها بازسازیِ مجدد دمکراسی طبقه متوسط نخواهد بود،بلکه پيشرفتی به سوی دمکراسی پرولتری،يعنی ديکتاتوری طبقه کارگر است.
اين مقاله ابتدا با نام مستعار Harper. J در مجلهی آمريکائیِ Marxism Living) شمارهی 5 ،نوامبر 1938 ,ص. 153- 144 (منتشر شد. ترجمهی پيش رو،از روی انتشار مجدد اين مقاله در در کتاب "پانه کوک و شوراهای کارگری" نوشتهی بريسيانر (انتشارات Telos سنت لوئيز 1978 ص. 281-269 ) انجام گرفته است. -