جنبش خودانگیخته و سازمان کارگری،کاوه دادگری
05-09-2021
بخش دیدگاهها و نقدها
876 بار خواندە شدە است
جنبش خودانگیخته و سازمان کارگری
1
سازمان سیاسی ، رهبری و نمایندگی
فعالان، سخنوران، گروههای متشکل از احزاب و شخصیتهای سیاسی چگونه به یک طبقه معین اجتماعی مربوط می گردند و چرا بایستی گرایشهای سیاسی و نقطه نظرات و مواضع آنان را با منافع یک طبقه معین اجتماعی مربوط سازیم و چگونه این امر از لحاظ متد صحیح مارکسیستی تامین می گردد؟
سه گانههای مارکس شامل: نبردهای طبقاتی در فرانسه(از 1848 تا 1850)، هجدهم برومر لویی بناپارت(تحلیل کودتای لویی بناپارت تا فوریه 1852) و جنگ داخلی در فرانسه(1871 کمون پاریس) تصویر روشنی از صف بندی طبقاتی و احزاب و گروهها و گرایشهای سیاسی را در تقابل و پیوستگی با یکدیگر نشان می دهند. این هر سه کتاب همزمان با رویدادهای مهم تاریخی در فرانسه نوشته شده اند و نمونه ای درخشان از تحلیل همزمان وقایع همچنان که در حال رخ دادن هستند می باشد.روش شناسی اصولی و ماتریالیستی به کار رفته در این سه کتاب،نمونه ارزشمند و آموزنده ای از به کارگیری متد دیالکتیکی در تحلیل رویدادهای سیاسی و تاریخی در یک برهه زمانی معین می باشد.در هر سه کتاب چند مضمون مشترک هست که به صورت فاکتورهای سیاسی،اقتصادی،اجتماعی و فکری-ایدئولوژیک در عرصه پرتب و تاب فرانسهی درگیر با سقوط سلطنت در 1848 و اعلام جمهوری و استقرار مجدد امپراتوری تا جنگ داخلی در 1871 و حکومت دوماهه کمون پاریس و سرکوب خونین آن، ارائه می شود.این فاکتورها در مجموع اوضاع اقتصادی اجتماعی فرانسهی پس از انقلاب 1789 را به فشردگی و صف بندیهای طبقاتی را با وضوحی بیشتر و نیز نمایندگان قکری و سیاسی این طبقات را معرفی می کند. این فاکتورها در امتزاجی پویا و زنده در بستر منافع متفاوت و متضاد مربوط به گروهها و طبقات کاهن و نوپای جامعه آن روز فرانسه که در آستانه رویدادی اروپایی یعنی انقلاب صنعتی قرار گرفته بود در کنش و واکنشهای خصمانه، قانونی و فراقانونی جریان می یابد. در همان جا مارکس به یک گروه اجتماعی به نام اپوزیسیون اشاره می کند و می گوید«در اپوزیسیون رسمی یا کاملاً خارج از «کشور قانونی» باید به نمایندگان ایدئولوژیکی و سخنگویان طبقات مورد بحث، دانشمندان، وکلای مدافع، پزشکان و مانند اینها خلاصه مراجع فکری شان اشاره کرد».
اجمالاً می توانیم احزاب و سازمانهای چپ را به عنوان مراجع فکری و سخنوران و نمایندگان ایدئولوژیکی طبقات و گروههای اجتماعی در داخل ایران به حساب آوریم.ما جلوتر نشان خواهیم داد که آنچه رابطه وثیق و واقعی را میان این سخنگویان و مراجع فکری با طبقات منسوب به آنها به وجود می آوردو آنها را تا سطح نماینده ارتقا می دهد به هیچ روی در اشکال کنونی نمی تواند معنا دهد. افزون بر آن با توجه به تجربه جنبش کارگری و جنبشهای اجتماعی در قرن بیستم و نظر به اهمیت تشکل شورایی و اصل خودانگیختگی در جنبشهای کارگری و اجتماعی به عنوان پایه و تحت پرش مبارزه طبقاتی این رابطه را به شکل محدودتر و مشروط تری ارزیابی می کنيم.
آیا یک سازمان و حزب کمونیستی می تواند خود را نماینده طبقه کارگر بنامد؟ این نمایندگی چه تناسبی با ترکیب اعضا و میزان نفوذ سیاسی در عرصه سیاست روز جامعه دارد؟
سازمان و حزب کمونیستی نمیتواند به طور از پیشی از سوی خود یعنی به طور یک سویه و بی آن که گزینش و خواست و قبول شمار قابل توجهی از کارگران را با خود داشته باشد،خود را نماینده طبقه کارگر بنامد.در بهترین حالت یعنی تا آنجا که تاکتیکها ،تحلیلها و نظرات و گرایش سیاسی و به طور کلی ساحت ایدئولوژیک حزب در عرصه سیاست، منافع و مضمون حرکت سیاسی و اقتصادی طبقه را بیان نماید صرفاً می تواند به عنوان منعکس کننده یا راهنمای طبقه معرفی گردد.
طبقه کارگر نماینده ای در بیرون خود ندارد .کارگران خود طبقه شان را نمایندگی میکنند ،یعنی صرفاً تشکیلاتی که از افراد کارگری و فعالان این طبقه تشکیل گردیده باشد نمایندگی آن طبقه را دارد؛ آن هم به میزانی که درون طبقه نفوذ داشته و رهنمودها و تاکتیکهای آن از سوی کارگران تبدیل به پراتیک میشود.خودرهایی طبقه کارگر یک معنی بیشتر ندارد و آن هم نفی نمایندگی طبقه از سوی تشکلها و احزاب غیر کارگری است. مفهوم حزب و سازمان کارگری در پیش ما روشن است: آن تشکیلاتی است که اکثریت اعضا و فعالین آن را کارگران تشکیل می دهد و از همین رو به میزان کثرت و فعالیت این اعضا و فعالین و معتقدان و هواداران در میان توده کارگری واجد خصوصیت نمایندگی است. مضاف بر این چیز زیادی از مفهوم خودرهایی طبقه به جا نمی ماند.
مقوله پیوند با طبقه در عین حال که واجد حقیقت است همزمان دو سوی امر متناقضی است که بر کثیری از تشکلهای چپ و کمونیستی حاکم است. از یک سو به معنای غیر کارگری بودن آنهاست و از سوی دیگر نیاز و درک این تشکلها را به ورود و حضور در میان کارگران و لذا جذب و به کارگیری عناصر کارگری در پراتیک روزمره خودشان است؛ که در هر صورت انقلابی و چپ محسوب می گردد.این امر خود ناشی از صورت بندی ابتدایی و نابالغ سرمایهداری در کشور توسعه نیافته است که فعالیت کمونیستی را در خارج از عرصه کارگری اش به طور تاریخی از سوی روشنفکران چپ و طرفداران طبقه در بیرون از پراتیک کارگری به حرکت و فعالیت و جنب و جوش وامیدارد.در همین بستر میتوان نکته بسیار مهم در شرایط تعدد و تنوع گرایشهای چپ دریافت، که خود را به صورتهای مختلفی در تاریخ جنبش کارگری و کمونیستی نشان داده است:جدا افتادگی و بیرون ماندگی این حرکتها در بسیاری جاها و زمانها تا حدی است که تبدیل به یک نظریه، فلسفه، بینش و در نهایت نوع ساختار و تشکیلات می گردد. آنارشیسم یک نمونه مشخص تاریخی از این جداافتادگی روشنفکر انقلابی از جنبش کارگری است که میتواند در جنبش کارگری نیز خود را به صورت آنارکوسندیکالیسم پدیدار سازد و به یک گرایش و طیف جا افتاده و سنگین در این جنبش تبدیل گردد. در این صورت گرایش مزبور با نفی سیاست سوسیالیستی و انقلاب اجتماعی خود را در چارچوب جامعه سرمایه داری بازتولید و ابقا می کند.
پیوند و آمیختگی روندهای دو گانه فوق-روندهای عینی و ذهنی- با یکدیگر و تامین مبارزه متشکل و یگانه طبقاتی در ایران۱۹۷۹ ،تونس و مصر و لیبی از ۲۰۱۱ به این سوی و سوریه و بقیه کشورهای عربی از ۲۰۱۲ و الیته در ایران کنونی، آیا چنین پایهها،زیرساختها و عوامل ذهنی و عینی و پراتیک مادی فراهم گردیده اند؟ آیا تودههای کارگر و زحمتکش توانسته اند امور خود را بی واسطه دیگران از طریق ایجاد تشکیلاتهای اقتصادی،اجتماعی و سیاسی آغاز نمایند؟ آیا صفهای مستقلی شعارهای روشن مادی و واقعی فراراه خود گذارده اند؟آیا هر گاه در مقیاس اجتماعی یعنی کلان و عمده به ایران و کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا چشم میدوزیم و عوامل و پدیدههای اساسی و بنیادی و درجه توسعهیافتگی اقتصادی- اجتماعی آنها را پیگیری می کنیم، اگر نخواهیم آرزوها و آرمانهای خود را به جای واقعیت بنشانیم و بدتر اینکه با تکیه بر برخی عناصر منفرد اتفاقی و خرد در گوشه و کنار جامعه آن را به کل جامعه تعمیم دهیم و تصمیم سازی کنیم و تاکتیک ارائه دهیم و فراخوان بدهیم،با چه نتایج و جمع بندیهایی روبرو می گردیم.در غیر این صورت تنها بر نزدیکبینی و کوته فکری و توهمات خود و همراهان مان دامن زده ایم و به هیچ روی عنصر آگاهی را در مدار مبارزه طبقاتی تودهها استوار نساخته ایم. در این حالت همچنان تودهها به راه و بیراهههای خود می روند و ما یعنی روشنفکران چپ و کمونیست به راه خود در محفل و گروه و تشکیلات مان جا خوش می کنیم .در این صورت این هنوز به معنای آن است که کمونیستها وارد مبارزه طبقاتی نگردیده اند و تلاشهای آنان بیشتر به این عنوان قابل تعریف است که مقوله ای است غیر طبقاتی و بیرون از مدار مبارزه طبقاتی .یک جور جنبش ناراضیان است که در بهترین حالت حتی در حاشیه روزمره گی جنبشهای موجود در همان قالب و در همان چارچوب به فعالیت مشغول است.در عرصه پرشتاب و بی رحم سیاست،عرصه ای مهم از زندگی اجتماعی که مضمون اصلی آن عبارت است از درک امکانات عملی و واقعی در مصافهای طبقاتی،که خود را به صورت تاکتیکهای متنوع در مراحل و دقایق مختلف مبارزه توده ای پدیدار می سازد،این همانا جز بی عملی و فقدان تاکتیک و خارج بودن از گود سیاست معنای دیگری ندارد.
2
جنبش خود انگیخته و سازمان
«پیوند» سوسیالیزم علمی با «جنبش خود به خودی» و مسئله انتقال سوسیالیسم توسط روشنفکران به داخل جنبش کارگری چه معنایی دارد؟
در ذیل مفهوم سازیهای بالا و دیدگاهی که پیرو چنین دیدگاه و مناسباتی میان جنبش کارگری و عنصر سوسیالیستی هستند میتوان چنین ارزیابی کرد که سوسیالیسم در اینجا به عنوان امری مکتبی- ایدئولوژیک و علمی از دسترس تودهها و طبقه کارگر به دور است؛ و در انحصار دانشمندان و روشنفکران و در نهایت در دست «انقلابیون حرفهای» نگریسته شده است. ما، کمونیستها و فعالین آگاه و پیشرو طبقه را که به صورت تمام وقت و حرفه ای در حزب معینی متشکل شده اند را الزاماً خارج از طبقه تصور نمی کنیم که قرار است کار- ویژه ی انقلابی جداگانه ای را به پیش ببرند.
«جنبش خود به خودی» نیز در اینجا در یک معنای انفعالی ،ناآگاه،تشکل نایافته و خام نگریسته شده است .در این دیدگاه جنبش مزبور صرفاً به کار صنفی ،اقتصادی و اتحادیه ای مشغول است و بر هیچ سیاست و نظریه ای فراتر از نظام سرمایه داری ناظر نیست. این چشم انداز درحالیکه به طور تاریخی و مشخص به طور نسبی در این جا و آن جا حقیقت دارد ،اما تسری همه زمانی و همه مکانی آن کاملاً نابجاست.مطلق نگری و ایستا است و با روش دیالکتیکی هم خوانی ندارد.ما جنبش کارگری را در ایران و نیز در هر جای دیگری به طور معمول واجد آن جنبههای منفی بر شمرده در بالا به طور مطلق نمیدانیم. اینها امور و واقعیتهایی نسبی هستند و اطلاق این ویژگیها به همهی جنبشهای کارگری که هنوز موفق به تشکیل حزب یا حزبهای ویژه خود نشده اند و یا در خارج حزبهای چپ کنونی قرار دارند کاملاً خطاست .به نظر ما، زمانی که از جنبش کارگری حرف میزنیم اگر از سطح نازل آن خبر میدهیم این را به طور اساسی در پراکندگی این جنبش خلاصه می کنیم. سیاست غالب و مسلط بر جنبش کارگری را نیز بایستی امر و مسأله ای نسبی در نظر گرفت تا بتوان ارتباط صحیحی میان این سیاست و امر سراسری و متحدانه عمل کردن کارگران برقرار کرد.در این صورت می توان احتمال داد در غیاب سیاست رادیکال و انقلابی ،سراسری و متحد بودن این جنبش میتواند در چارچوبههای رفرمیسم،سندیکالیسم و غیره محبوس و محدود بماند.اگر این ضابطهی مارکسیستی را در نظر بگیریم که هر مبارزه متشکل طبقاتی- یعنی سراسری در مقابل پراکنده -یک مبارزه سیاسی است ؛آن گاه مهمترین وظیفه سوسیالیستها و فعالین کارگری، متحد و متشکل کردن پیشروان و توده کارگری در اطراف تشکیلات کارگری می باشد. منظور از تشکیلات در اینجا اعم از حزب، اتحادیه، شورا و یا هر تشکلی که در شرایط معینی بتواند بهترین کارایی مبارزاتی را امکان پذیر سازد، می باشد...
روند تشکیل حزب یا حزبهای کارگری و سوسیالیستی عملاً و به طور آشکار در عرصه مبارزه عینی و عملاً موجود طبقه کارگر علیه سرمایه داری و استثمار و ستم طبقاتی در هر یک از اشکال آن حتی زمانی که- و به ویژه زمانی که پراکنده است -شکل میگیرد و رشد می کند و به هر میزان که این روند در میان طبقه -یعنی روند اتحاد و تشکل یابی -به پیش رود یعنی با جلوهها و جنبهها و اشکال بسیار متنوع مبارزات و اعتراضات کارگری تلفیق گردد ،امر تشکیل حزب و یا احزاب ویژه طبقه کارگر توسعه و عمق به شدت بیشتری می یابد. در این معنا اشاره به این نکته خالی از فایده نیست که ما حزب را نه به عنوان یک فرم،ظرف و قالب از پیش تعیین شده و به همین میزان لایتغیر و ثابت بلکه پدیده ای متحرک، رشد یابنده و محصول کنش و واکنش جنبش کارگری علیه طبقه بورژوازی و نظام سرمایه داری می فهمیم .در اینجا به هر میزانی که پیشروان و فعالین طبقه در پراتیک حاری ، ذهنیت و آگاهی خود را بر علیه روبنای ایدئولوژیک شیوه تولید سرمایهداری ساماندهی کرده باشند و از نظر تشکیلاتی و سیاسی ارتقاء و اعتلاء یافته باشند،از یک طبقه فرودست و اسیر در مناسبات کار مزدوری رها و به یک طبقه رزمنده و صاحب اراده آگاه تبدیل گردیده و پای در جدالهای تعیین کننده سیاسی می گذارند. این ملاحظات و چشم اندازها یک نقطه نظر محدود تشکیلاتی -سیاسی و تئوریک را بر نمی تابد بلکه یک فهم روشن و مستقیم طبقاتی را طلب می کند که فی الحال هرگونه سازماندهی و حزب سازیهای فرا طبقاتی را ناکام و ناکارآمد می سازد.
3
کمونیسم شورایی در برابر کمونیسم روسی
یکی از محورهای اساسی مباحث کمونیسم شورایی عبارت است از رابطه جنبش خودانگیخته و سازمان و طبقه؛ به طوری که نگاه به این روابط می تواند جنبههای بسیار جالبی را از دیدگاه انتقادی کمونیسم شورایی به نگاه و روش شناسی آنچه که در انقلاب روسیه اتفاق افتاد مشاهده کرد. برای اینکه این دیدگاه انتقادی را بهتر بتوانیم درک کنیم و ارتباط مجموعه عوامل سه گانه را با دقت بیشتری ارزیابی کنیم لازم است که به یک تعریف ابتدایی از هر یک از این مفاهیم در دیدگاه کمونیسم شورایی که در مقابل کمونیسم روسی به طور کلی مربوط می سازیم ارائه دهیم. در دیدگاه کمونیسم شورایی خودانگیخته گی جنبشهای طبقاتی اساس و پایه آن چیزی است که به طور کلی مبارزه طبقاتی حساب می شود مبارزه طبقاتی به طور عینی و ذهنی چیزی جز سازمان یافته گی نهایی جنبشهای خودانگیخته تودهها نیست. این بدان معناست که زمانی که از تاریخ مبارزه طبقاتی، تحول این مبارزه در جامعه معین در متن طبقه کارگر یا هر طبقه اجتماعی دیگری صحبت می کنیم چیزی جز و اساساً چیزی جز همین مبارزه خود انگیخته نیست. بر اساس این جنبش است که اشکال سازمانی مبارزه مطرح و ضروری می شود. تاکتیکها، استراتژیها و اهداف جنبش عینیت پیدا می کند و مقوله ای به نام رهبری در پیش پای توده مردم و طبقات اجتماعی گذارده می شود. به طوری که مفاهیم و عوامل اخیر کاملاً در صورتی موضوعیت می یابند که جنبشی وجود داشته باشد و مهمتر از همه این جنبش تشکل و آرایش و جهت گیری طبقاتی یافته باشد؛ یعنی به درجه ای از رزمندگی، چالشگری و آگاهی و تشکل ارتقا یافته باشد که ضرورت تعیین تکلیف با این عوامل جلوی پای طبقه گذارده شود. سخن مارکس در مقدمهای بر نقد اقتصاد سیاسی به خاطر آوریم که با روشنی و دقت جامعه شناسانه تاکید می کند:
«آدمیان همواره فقط آن تکالیفی را در برابر خود قرار می دهند که به حل شان قادر باشند زیرا اگر با دقت بیشتری به موضوع بنگریم در میابیم تکلیف همواره فقط هنگامی فرا می آید که شرایط مادی حل آنها پیشاپیش فراهم آمده باشد یا در حال فراهم آمدن باشد».
از دیدگاه کمونیسم شورایی جنبش خودانگیخته یک جنبش بدون سر، ناآگاه ،صرفأ صنفی و بی در و پیکر نیست. از این دیدگاه آنچه جنبهی خودانگیخته گی مبارزه را در مراحل و منزلگاههای پیشروندهی اجتماعی دنبال می کند، ارتقاء سطح آگاهی، هدفمندی، تشکل،خلاقیتهای تاکتیکی و پیشبرد مبارزه و در تکامل اینها تشخیص و تعیین استراتژی طبقاتی می باشد. بنابراین مفهوم ضرورت سازمان و رهبری و آگاهی طبقاتی و انقلاب از درون این جنبش بر خاسته می شود و در مصافها و جبهههای بزرگ نبرد طبقاتی عرض اندام می کند. در واقع گستردگی و ژرفش و نیرومندی که از داخل خود، نظریهها ،تجربه اندوزیها، سازماندهیها، رهبران و فعالین مورد نیاز خود را خلق می کند؛ به سخن دیگر آنچه که نقطه شروع تاریخ مبارزه طبقاتی است و تاریخ هستی شناسی یک طبقه و یا یک جامعه طبقاتی را در نبردهای جاری عیان می سازد، دقیقاً همین جنبههای خود انگیخته است که همچنان که گفته شد پایه و مایه باقی عوامل را تشکیل می دهد و آنها را ضروری و اجتناب ناپذیر می سازد. یک بار دیگر تاکید می ورزیم نگاه به جنبش خودانگیخته یک نگاه پویا است که آن را در پیش روندگی، تکامل و تحول و تغییر بایستی ملاحظه کرد ؛مانند هر پدیده اجتماعی دیگر.بنابراین می توان نتیجه گرفت که عامل عینی و عامل ذهنی دو وجود و هستی جداگانه و مستقل نیستند که در دو سطح متمایز،دو سطح عالی و دانی و عمودی و لاجرم با دو دسته و نوع و تیپ از آدمها و جمعها شکل بگیرند و خلق شوند.عاملهای عینی و عاملهای ذهنی از یکدیگر جدایی ناپذیرند و تصور یکی بدون دیگری ،توهم و کذب است.در انگاره و نظریه ایده آلیستی - یعنی تا آنجا که درسطح فلسفه، ایدهها و اندیشهها را منشا وجود اجتماعی می گیرند و ماتریالیسم تاریخی مارکس آن را به قوت و سرزندگی تمام به کناری می گذارد-عینیت را در تحلیل نهایی به شیئ و اشیا و ذهنیت را به آگاهی مجرد مربوط می سازد. اتفاقی نیست که مارکس در همین متن پیش گفته میگوید:
« این آگاهی آدمیان نیست که هستی آن را تعیین می کند بلکه برعکس هستی اجتماعی آنان است که آگاهی شان را تعیین میکند».
کاوه دادگری
01/09/2021 برابر 10 شهریور 1400
kavedadgari@gmail.com