بیگانگی احزاب و سازمانهای چپ با شوراهای کارگران و مزدبگیران (قسمت اول)/علی برومند
04-03-2021
بخش دیدگاهها و نقدها
964 بار خواندە شدە است
بیگانگی احزاب و سازمانهای چپ با شوراهای کارگران و مزدبگیران (قسمت اول)
بیگانگی خواسته یا نا خواسته احزاب و سازمانهای چپ با شوراهای کارگران و مزدبگیران چگونه و بر چه بسترهایی تا به امروز ادامه یافته است. من با مروری کوتاه به اعتراضات ضد سرمایه داری بخشهایی از جنبش کارگری سعی میکنم به سهم خود این موضوع را بشکافم. ابتدا از جنبش مجمع عمومی شروع میکنم، جنبش مجمع عمومی یک جنبش خود انگیخته، دموکراسی مستقیم و ضد سلسله مراتبی است که در بدو زایش طبقهی کارگر در جامعهی سرمایه داری از سوی کارگران برای به دست آوردن مطالبات خود بدون استثنا در اکثر جوامع سرمایه داری بوجود میآمده است. این جنبش حرکتی از پایین بوده ونمایانگر دموکراسی واقعی کارگران و مزد بگیران ضد سرمایه بوده و در تضاد آشکار با ساختارهای فکری و تشکیلاتی و نوع نگاه سرمایه دارانهی چپ و راست رفرمیست بوده و هست. در تاریخ مبارزات طبقاتی طبقه کارگر بطور مداوم دو جهت گیری و یا دو نوع نگاه وجود داشته است، یک جهت یا افق، که مبارزهاش را با جنبش خودانگیخته ی بر پایهی و اساس دموکراسی مستقیم شروع کرده وبر مجمع عمومی کارگران تکیه داشته وضد پارلمانتاریسم بوده است و جهت یا افق دیگری که از ابزارها، ساختارها و شیوهی فکری و نگاه سرمایه دارانه برخوردارست. و توانسته است خود را با این خلق و خوی تطبیق دهد. این دیدگاه از نظر فکری توانسته تا کنون در ساختار فکری مثل رهبری طلبی، لیدر سالاری، نخبه گرایی و بوروکراسی سلسله مراتبی پارلمانتاریستی سازمان یابد، با استفادهی ابزاری از جنبش طبقهی کارگر، خود را بعنوان مدافع و نمایندهی سیاسی این طبقه جا بزند و بدین گونه توانایی طبقهی کارگر را در مبارزهی سیاسی طبقاتی بر علیه سیستم سرمایه داری را زیر سؤال ببرد. دانش این دوستان از سنت رفرمیست راست مثل کائوتسکی و رفرمیست چپ مثل لنین به ارثیه بردهاند. در واقع کائوتسکی و لنین توانستند با رد نظریهی مارکس که در انجمن بین المللی اول اعلام کرد: « رهایی کارگران فقط بدست خودشان ممکن است» اقتدار گرایی را به نام انقلابیون حرفهای اختراع نمودند. پدران رفرمیست راست و چپ چنین نگاشتهاند: لنین به دنباله روی از کائوتسکی چنین مینویسد« ما گفتیم که آگاهی سوسیال دموکراتیک در کارگران اصولا نمیتوانست وجود داشته باشد. این آگاهی را فقط از خارج ممکن بود وارد کرد. تاریخ تمام کشورها گواهی میدهد که طبقهی کارگر با قوای خود منحصرا میتواند آگاهی تردیونیستی حاصل نماید، یعنی اعتقاد حاصل کند که باید تشکیل اتحادیه بدهد، بر ضد کارفرما مبارزه کند و دولت را مجبور به صدور قوانینی بنماید که برای کارگران لازم است وغیره. ولی آموزش سوسیالیزم از آن تئوریهای فلسفی تاریخی و اقتصادی نشو و نما یافته است که نمایندگان دانشور طبقات دارا و روشنفکران تتبع نمودهاند. خود مارکس و انگلس از موجدین سوسیالیزم علمی معاصر نیز از لحاظ موقعیت اجتماعی خود در زمرهی روشنفکران بورژوازی بودند. چه باید کرد صفحهی ۵۵-۵۶ آرشیو الکترونیکی »
اما مارکس در افتتاحیه بین الملل اول به جهانیان چنین اعلام میکند: رهایی کارگران فقط بوسیلهی خود کارگران امکان پذیر است. درک مکانیکی لنین در کتاب چه باید کرد، از جنبش طبقهی کارگر در تناقض با نظر مارکس تئوریزه شده است و اکثر سازمانها و احزاب چپ از این نظریه پیروی میکنند. لنین در کتاب چه باید کرد، مبارزات سیاسی، اقتصادی و خودانگیختهی طبقه کارگر را برای رهایی خود از زیر سیطره و استثمار سرمایه داری برای رهایی خود از جهان سرمایه داری را به عنوان جنبشهای خودبخودی قلمداد کرده است. لنین چنین توضیح میدهد: جنبش طبقهی کارگر یک جنبش خود به خودیست و بدون تئوری سوسیالیستی که خارج از این جنبش و بدست روشنفکران بورژوازی مدون میشود قادر به رهایی خود نیست. این نظریه کاملا در تقابل با نظریه مارکس است که باوردارد رهایی کارگران فقط بوسیلهی خود کارگران امکان پذیر است. اما رفرمیست چپ بنا به منافع خرده سرمایه دارانهی خود هنوز هم نظریه لنین و کائوتسکی را تبلیغ، ترویج و عمل میکنند. لنین هم با شوراها کاملاً بیگانه بود. او با زیرکی کامل از موقعیت شوراها در 1917 استفاده کرد و شعار همه قدرت به دست شوراها را به صورت شعار برای جنبش کارگری جهانی سر داد ولی در عمل رهبری خود و حزب بلشویک را تأمین کرد. البته من در مطالب مختلفی اشاره کردهام که انقلاب روسیه یک انقلاب کارگری نبود، بلکه یک انقلاب بورژوا دموکراتیک به رهبری حزب بلشویک بود. باید توجه داشت، زمانی که انقلاب 1917 روسیه اتفاق افتاد طبقهی کارگر روسیه در اقلیت محض بود یعنی 5 در صد مردم روسیه را تشکیل میداد، همچنین 86 درصد مردم در روستاها زندگی میکردند و 14 در صد شهر نشین بودند. در سال 1913 روسیه دو میلیون و 400 هزار نفر کارگر صنعتی داشتند، 54 در صد از این کارگران در کارخانههایی کار میکردند که بیش از 500 نفر کارگر داشتند حال آنکه این کارگاهها تنها 5 درصد مجموع کارگاهها را تشکیل میدادند. قسمت اعظم کارگران در همین زمان در پیشه وری روستایی کار میکردند. ( فریدریش پولوک Friedrich Pollock در کتاب برنامه ریزی اقتصادی اتحاد جماهیر شوروی در فاصلهی 1917-1927).
همانطوری که اشاره شد طبقه کارگر با یک اقلیت محض چگونه میتوانست انقلاب سوسیالیستی را پیش ببرد؟ در واقع روسیه 1917 جامعهای در اصل دهقانی بود. همانطوری که در چند سطر بالا اشاره شد، در روسیه تقریباَ 86 درصد روستا نشین و 14 درصد جمعیت کل آن شهر نشین بودند. (رجوع شود به جلد اول تاریخ انقلاب روسیه به قلم لئون تروتسکی). لازم به اشاره است که برخی از نسل ما که به "انقلابیون حرفهای، رهبری آبدیده و انقلابی، حزب پیشتاز و سازمانهای مجرب، آب دیده و انقلابی" باور دارند، بازی را خیلی وقت است که باختهاند، سؤال من از رفقای جوان و فعالی است که داخل و خارج از این احزاب و سازمانها مبارزهی میکنند است که چگونه میشود با اقلیتی ناچیز از کارگران، انقلاب سوسیالیستی کرد. خود لنین در دهمین کنگرهی حزب گفت« پرولتاریای ما نه تنها در اقلیت، بلکه در اقلیت ناچیز قرار دارد. در عوض دهقانان یک اکثریت عظیم را تشکیل میدهند» مجموعه آثار جلد 32
این امر مهم به عهدهی خود رفقای جوانی است که با دقت و واکاوی بیشتری در این زمینه بپردازند. اما نقد جنبش شوایی با عبور و بررسی این اتفاقات تاریخی و بر بستر روش شناسی مارکس میخواهد با تکیه و همراه با جنبش شورایی ضد سرمایه داری بر علیه سیستم سرمایه داری و دولت وقت سرمایه در ایران به مبارزهی همه جانبه بپردازد. از اینجاست که تفاوتهای ما با احزاب و سازمانهای نامبرده آشکارتر میشود، زیرا اکثر احزاب و سازمانهای چپ بر علیه هیئت حاکمه مبارزه میکنند و وقتی هم از براندازی حرف میزنند منظورشان براندازی رژیم حاکم بر ایران است و نه براندازی دولت و سیستم سرمایه داری. این است تفاوتهای جنبشهای خود انگیخته و جنبش شورایی با تئوری بافی و عمل کرد احزاب و سازمانهای چپ، ما در پراتیک مبارزهی طبقاتی، سوسیالیسم و کمونیسم را یاد میگیریم و بخشاً در زندگی و ارتباطاتمان عمل میکنیم و آنها بدون خواندن، حفظ کردن و نقل قول آوردن از کتابها و یا دست نوشتههای مارکس، انگلس، آنتی دورینگ، باکونین، تروتسکی، استالین، مائو و غیره چیزی برای گفتن و عمل کردن ندارند، ما در مبارزهی روزمری خود با سیستم سرمایه داری به رد کار مزدی میرسیم و میدانیم که چگونه باید این کار را عملی کنیم، اما آنها حتماً برای به دست آوردن آگاهی باید کتابهای مارکس، باکونین، آدام اسمیت، دورینگ ویا ریکاردو را بخوانند و حفظ کنند وانقلاب کردن را کپی برداری کنند. اما ما خود آن پراتیکی هستیم که با تئوری که شما از کتابها یاد گرفتهاید در تناقض است، جریان چپ فقط با ما و در کنار ما میتوانند به رویاهایشان نائل آیند. جالب اینجاست که برخی از رفقای روشنفکر میگویند که میخواهند با ما حزب درست کنند. شما میدانید که ما از تاریخ به وجود آمدنمان تا کنون نه حزبی تشکیل دادهایم و نه علاقهای به حزب نشان دادهایم! من در فوق توضیح دادم که ما با شما حزبیها و نخبه گرایان وجه مشترک بسیار کمی را داریم. حزب شما حزبی است که بر پایهی سانترالیسم دموکراتیک ایستاده است، حزبی سلسله مراتبی، بوروکراتیک، نردبانی و اقتدار گرا. ما بر ضد آنچه را که بنیاد نهادهاید و با آن زندگی میکنید هستیم، با این تفاوتهای مهم و عمیق، شما چگونه میتوانید با ما حزب درست کنید؟ به باور من این یک خیال و رویاست.
من در مطالب مختلف به موضوع ناهمگن بوده گی بین جنبش کارگری و احزاب و سازمانهای چپ اشاره کردهام که جنبش کارگری و جریانات چپ وجه اساساً مشترکی با هم ندارند، آنها روشنفکران خرده بورژوازی هستند که سازمان یابی آنها بیشتر شباهت با سازمان یابی و ساختارهای سازمانهای تولیدی درون کارخانه و مؤسسات بورژوازی را دارد. در عوض ما بر علیه این ساختارها که بر استثمار تولیدگران فکری و عملی بنا شده است مبارزه میکنیم. آیا هیچ وقت به این موضوع توجهی داشتهاید، که ساختار و سازمان یابی احزاب و سازمانهای موجود از طرح طبقه بندی مشاغل و تقسیم کاری که شالوده جامعهی سرمایهداری است پیروی میکند. طرح طبقه بندی مشاغل در ساختمان احزاب چپ رفرمیست جایگاه مهمی داشته و با دیسیپلین سختتری اجرا میشود. چنانکه مشاغل مختلف برای انجام وظایف مختلف تعریف شده است. تفاوت حقوق سیاسی و اجرایی افراد در ساختار و ساختمان حزب تعریف شده و مشخص است. آیا این تفاوتها و طبقه بندیها برای سهمبری بیشتر از وجهی موقعیت سیاسی اجتماعی نیست؟ آیا این نوع از ساختارهای سلسلهمراتبی ونه سازمانی افقی وجه مشترکی با مجمع عمومی کارگران و مزدبگیران و یا شوراهای کارگران و مزدبگیران دارد؟ نه، به هیچ وجه. در اینجاست که گوشهای از بیگانگی شما با جنبش شورایی ضد سرمایه داری شروع میشود و با ما وجه مشترکی ندارد. اما برای روشن تر شدن تفاوتهای عمیق بین شما و جنبش کارگری و شوراهای کارگران و مزد بگیران، به برخی از جنبشهای کارگری ضد سرمایه داری اشاره میکنم:
اولین جنبش کارگری ضد سرمایه داری فرانسه در سال 1831 با خیزش بافندگان در شهر لیون شروع شد. کارگران بافندهی لیون در فاصلهی سه سال دو بار علیه سیستم سرمایهدارانه و نظام سیاسی فرانسه شورش کرد و به پا خواست. بار اول در نتیجهی عدم پایبندی کارفرماها به تعیین حداقل دستمزد صورت گرفت. کارگران بافنده میدانستند که حداقل دستمزد رقابت میان کارگران را شدیداً کاهش میدهد. از این جهت کارگران بافنده و همراه با آنان کارگران و پیشهوران برخی شاخههای دیگر از صنایع شهر لیون و اطراف شهر، دست به اسلحه بردند و شهر را برای یک هفته به دست گرفتند که در این درگیری تعداد زیادی از کارگران و نیروهای پلیس کشته شدند. باید توجه داشت که در حین یک هفتهی تسخیر شهر لیون و بعد از آن، جو شهر لیون و شهرهای اطراف آن کلاً تغییر کرده بود، مردم به بحث در مورد پیروزی، بحث دخالت گیری میکردند. جو منطقه بکلی سیاسی شده بود و تاثیر مثبتی از نظر سیاسی طبقاتی در منطقه و کل کارگران فرانسه داشته است. اما چون جنبش سراسری نشد، سیستم سرمایه داری توانست به زندگیاش ادامه دهد. در اینجا باید اشاره کرد که در فاصله دهه 20 و 50ی قرن 19 جنبشهای ضد سرمایه داری در کشورهای صنعتی عروج کرده و خواب و آرامش را از چشم بورژوازی این کشورها ربوده است. مثال دیگر من جنبش کارگری ضد سرمایه داری لودیسم در انگلستان است.
این جنبش در انگلستان جنبشی است که به لودیسم معروف شد، جنبشی ضد سرمایه داری بود. در آن دوره هنوز انقلاب صنعتی در انگلستان گسترش پیدا نکرده بود و کارگران برای به دست آوردن مطالبات خود بدون آگاهی سرمایه داران دست به اعتصاب میزدند و تولید را متوقف میکردند. و زمانیکه به مطالباتشان نمیرسیدند در حین اعتصاب ابزار و وسایل تولید را هدف قرار میدادند و بدین وسیله سرمایه دار را مجبور به پرداخت مطالبات خود میکردند. این روند از سوی کارگران به صورت پراکنده در سراسر انگلستان اتفاق میافتاد. اعتصابات پراکنده از سوی کارگران، سرمایه داران را واداشت تا قانون موسوم 1800 را که اجتماع میان کارگران و اعتصابات را ممنوع میکرد تصویب کنند. اما کارگران هیچ وقت از مبارزهی خود دست نکشیدند تا اینکه در سال 1824 زیر فشار مبارزهی طبقاتی این جنبش قانون موسوم به قانون 1800 لغو شد. بعد از این وضعیت بود که که سندیکاها و اتحادیههای چانه زن مثل قارچ برای کند کردن مبارزات طبقاتی رشد کردند. پس از این سندیکاها و اتحادیهها بوسیلهی روشنفکران چپ تخیلی مثل رابرت اوون که از پایه گذاران جنبش سندیکایی نام گرفت ایجاد میشد. بعد از مسئلهی حق رأی عمومی بود. در آن دره بریتانیا 16 میلیون جمعیت داشت و تنها 160 هزار نفر از سرمایه داران و خانوادههای مشهور حق رأی داشتند. از این به بعد جنبش رفرمیستی با شرکت روشنفکران چپ در بریتانیا شروع میشود. رابرت اوون از خانوادهی زمین داران بود، اما خود از طبقهی کارگر دفاع میکرد او در واقع یک سوسیالیست تخیلی بود به هر حال زحمات زیادی را برای طبقهی کارگر کشید، اوون در 1833 تعاونیهای کارگری ایجاد کرد که بیش از صد هزار نفر عضو کارگری داشت. او در ژوئن 1833 «اتحادیه میهنی» را تشکیل داد که کارگران زیادی فارغ از شغل، حرفه و محل زندگیشان در آن عضو بودند. در مدت کوتاهی تعداد اعضای این اتحادیه به نیم میلیون نفر رسید و اوون به عنوان رئیس آن انتخاب شد. هرچه جنبش کارگری اوج میگرفت، با برآمد جنبش کارگری، دولت بریتانیا عقب نشی میکرد اما با ترفندهای نوینی که تعادل سیستم سرمایه داری بهم نخورد. بر بستر این وضعیت، دولت وقت بریتانیا در سال 1834 به قانون مصوبه 1797 که عضویت کارگران را در هرگونه گروهی غیر قانونی و جرم بود، متوسل شد و در نتیجه « اتحادیهی میهنی» شکست خورد و رهبران آن دستگیر شدند.
جنبش کارگری چارتیسم:
سه سال پس از فروپاشی« اتحادیه میهنی» و علی رغم اینکه طبقه کارگر تحت شدیدترین فشارها بود و اکثر رهبران دستگیر شده بودند، جنبش چارتیسم شروع شد. با شروع جنبش چارتیسم روح رفرمیست در کالبد سندیکا و اتحادیه چیها دمید. چارتیست ها حق انتخاب را از جمله پایههای جنبش خود دانسته و معتقد بودند که هیچ پیشرفتی حاصل نمیشود مگر اکثر مردم در انتخابات نقش داشته باشند.
جنبش چارتیسم توسط ویلیام لوویت یکی از شاگردان اوون در سال 1836 راه افتاد. و در آن سال خواستههای شش مادهای خود را در مورد حقوق انتخاباتی مردم علنی کرد. 1- حق رأی برای تمامی شهروندان بالای 21 سال 2- انتخابات پارلمانی هرساله برگزار شود. 3- انتخابات بشکل برابر و در مناطق مختلف برگزار شود. 4- اعضای مجلس مصونیت داشته باشند. 5- رای دهی در انتخابات محرمانه باشد. 6- لغو شرط تمکن مالی
برای عضویت در پارلمان. این جنبش در مجموع یک جنبش ضد سرمایه داری نبود و یک جنبش رفرمیستی بود. این جنبش به دوبخش «راست» و «چپ» تقسیم شد. جناح راست خواهان سازش با دولت بود و جناح چپ معتقد بود که اگر دولت طرح 6 مادهای را قبول نکند باید به اعتصاب و شورش و خشونت دست زد.
-
شورش نساجان آلمان در منطقهی شلیزیه
در ماه یونی تابستان ۱۸۴۴ نساجان منطقهٔ شلیزیه Schlesie واقع در لهستان کنونی، دست به شورش بر علیه کارخانه داران و کارفرمایان زدند. این اولین شورش بخشی از جنبش طبقهی کارگر آلمان است که مستقیماً سرمایه داران را هدف قرار داد و یک جنبش ضد سرمایه داری بود. در چهارم یونی 1844، نزدیک به ۵۰۰۰ کارگر نساج منطقهی شیلزیه ماشینها را در کارخانهها و کارگاهها هدف قراردادند و شکستند، و بعد از این در روند مبارزات خود به خانهها واملاک کارخانه داران و مغازهها حمله کرده و اموالشان را مصادره کردند. در ابتدا کارخانه داران و سیاستمداران وقت با ترفندها و حیلههای ضد کارگری برای آرام کردن کارگران، بین آنها غذا توزیع کردند، اما همزمان ارتش را برای سرکوب کارگران از وقوع شورش باخبر کردند. ارتش پروس به سرعت وارد عمل شد و شورش را به خاک و خون کشید و سرکوب کرد. و عدهی زیادی از رهبران شورشیان دستگیر شدند. از دههی 20 و دهه 40 شورشهای مختلف اما منفرد و جداگانه در اروپا و بخصوص انگلستان، فرانسه و آلمان راه افتاده که شدیداً به وسیله نظامیان این دولتها سرکوب شدهاند در آن دوره جنبش رفرمیستی کارگری کمتر شانس رشد و برآمد داشت، اما بعد از سرکوبی جنبش کارگران ضد سرمایه داری، رفرمیست چپ و راست توانست زمینه را برای پارلمانتاریسم و سندیکاها و اتحادیههای چانه زن از یک سو و از سویی دیگر پای احزاب چپ و راست رفرمیست را به پارلمان بورژوازی به عنوان نمایندگان سیاسی طبقهی کارگر باز کند. از این تاریخ بیگانگی احزاب و سازمانها با جنبشهای خودانگیختهی کارگری عمیق تر میشود.
چند هفته بعد از شورش شیلزیه، در ۲۷ یولی روزنامه آلمانی زبان به پیش Vorwärts که در فرانسه منتشر میشد، مقالهای بینام با امضای «یک پروسی» با عنوان «شاه پروس و رفرم اجتماعی» منتشر کرد. نویسندهٔ مقاله در واقع آرنولد روگه دوست سابق مارکس بود. «او هم مانند مارکس از ۱۸۴۳ در پاریس زندگی میکرد و به همراه مارکس پایهگذار سالنامه آلمانی-فرانسوی بود». به عقیدهی روگه: « این شورشْ بلوایی بود بدون اهمیت واقعی چرا که هدف سیاسیای نداشت، و بعد از اینکه ترحم بخش بزرگی را نسبت به فقر و فلاکت نساجان جلب کرد، مضمحل شد؛ از اینرو این حرکت در حد یک فراخوان به نیکوکاری بود. شورش سیلزیها یک شورش محلی بود از سر ناامیدی و منتج از فلاکت که ابداً قدرت مستقر را نشانه نمیرفت؛ به همین خاطر، شاه به هیچ عنوان تهدیدی نسبت خود احساس نمیکرد». از نظر روگه، این شورش به خاطر غیرسیاسی بودنش حرکت مهمی به حساب نمیآمد؛ تنها آگاه شدن سیاسی میتواند «ریشة فلاکت اجتماعی را در آلمان بکند»
مارکس در همان روزنامه در ۷ و ۱۰ آگوست (روزنامه فقط دو بار در هفته منتشر میشد)، مقالهای طولانی در نقد نظرات روگه نوشت تحت عنوان «یادداشتهایی درحاشیهٔ مقالهی «شاه پروس و رفرم اجتماعی» به قلم یک پروسی». به نظر مارکس، دلیلی نداشت که قدرتْ خود را مستقیماً مورد تهدید ببیند، زیرا «شورش مستقیماً شاه پروس را هدف نگرفته بود بلکه هدفش بورژوازی بود». از نگاه مارکس، اولین ظهور انقلابی پرولتاریای جوان آلمان دستاورد دیگری داشت: «در عوض، کافی است که «پروسی» [منظور روگه نویسندهٔ مقاله است] نقطه نظر صحیحی اتخاذ کند تا ببیند که حتی یکی از شورشهای کارگران فرانسوی و انگلیسی خصلتی به این اندازه تئوریک، به این اندازه آگاهانه نشان ندادهاند که شورش نساجان سیلزی نشان داد. شورش شیلزیها دقیقاً از جایی شروع میشود که شورش کارگران فرانسوی و انگلیسی به اتمام میرسد، با آگاهی از چیزی که ذات پرولتاریا را میسازد. خود کنش [پرولتاریای شلیزیه] نشان از این برتری را دارد. کارگران نه تنها ماشینها، این رقیبان کارگر، بلکه دفتر ثبت حسابها، عنوان این مالکیت را هم نابود میکنند. در حالی که تمام جنبشهای دیگر ابتدا علیه دشمنان عیان، اربابان صنایع شکل گرفتند، این جنبش در عین حال، علیه بانکداران، دشمنان پنهان شکل گرفت. در نهایت، هیچ کدام از خیزشهای کارگران انگلیسی با چنین هشیاری، اندیشهورزی و پایداریای به پیش برده نشد». به دنبال این واقعه تاریخی مارکس با اشاره به کیفیت و گستردگی نوشتجات کمونیست آلمانی وایتلینگ (پیشهور خیاط) بر خاص بودن وظیفهی تاریخی پرولتاریای آلمان اشاره میکند: «باید این را به رسمیت شناخت که پرولتاریای آلمان تئوریسین پرولتاریای اروپاست، همانطور که پرولتاریای انگستان تئوریسین اقتصادی و پرولتاریای فرانسه تئوریسین سیاسی است. باید تصدیق کرد که با توجه به اینکه آلمان برای انقلاب سیاسی ناتوان است، یک وظیفة کلاسیک در انقلاب اجتماعی دارد. »
آرنولد روگه مقالهاش را با این سخن که «یک انقلاب اجتماعی بدون روح سیاسی "یعنی بدون درک سازماندهنده از نقطه نظر جمعی" ناممکن است» به پایان میبرد، مارکس در مقابل مینویسد: « انقلاب به خودی خود -واژگونی قدرت مستقر و انحلال شرایط کهن- یک کنش سیاسی است. در حالی که بدون انقلابْ سوسیالیسم نمیتواند به تحقق بپیوندد. این وجه سیاسی تا جایی که سوسیالیسم به نابود کردن و منحل کردن نیاز داشته باشد، برای او ضرور است. اما جایی که او فعالیت سازماندهندهاش را آغاز میکند، جایی که هدف خاص و روح خود را به نمایش میگذارد، سوسیالیسم پوستهی سیاسی خود را به دور میافکند. » ادامه دارد
رهایی طبقهی کارگران و مزدبگیران ضد سرمایه فقط و فقط بدست خودشان امکان پذیراست، اما رهایی ما زمانی امکان پذیر است که کار مزدی از میان بر داشته شود.
زنده باد حاکمیت سیاسی و اقتصادی طبقهی کارگر و مزدبگیران ضد سرمایه
13 اسفند 1399
مارس 2021
علی برومند