پيشگفتار ديويد گریبر بر جلد اول کتاب عبدالله اوجالان/دیوید گریپر/برگردان:مراد عظیمی


22-11-2020
بخش دیدگاهها و نقدها
1122 بار خواندە شدە است

بە اشتراک بگذارید :

artimg

پيشگفتار ديويد گریبر 1بر جلد اول کتاب عبدالله اوجالان

بيانيه ای برای تمدن دموکراتيک2،

تمدن

عصر خدايان نقابدار و شاهان با قیافه مبدل

برگردان:مراد عظیمی

مارکس باور داشت که تصور انسان را ساخت: برخلاف مورچه ها، معماران اول خانه را تخيل کرده و سپس آن را می‌سازند.به يک معنا،سئوال عظيمي که محرک همه افکار انقلابی است، به سادگی اين خواهد بود:اگر ما می‌توانیم تخيل را در ساختن منزل به کار گيريم، چرا نمی‌توانيم آنرا در بنياد نظم اجتماعی انجام دهيم؟ولی،اگر چند نفر از ما به سادگی وبا تخيل جامعه ای بسازیم تا در آن زندگی کنيم، چيزی خواهد شد که به ندرت شباهت به جامعه ای باشد که اکنون وجود دارد؟ معهذا،تقريبا تمام تلاش های  جدی،مشابه معماری مارکس، جامعه‌ی عادلانه ای را تصور کرده و سپس آن را بسازد با ناکامی يا تراژدی مواجه خواهد شد.

شايد به اين دليل است که چرا ما نياز به تئوری اجتماعی داريم.درحقيقت، ايده دانش اجتماعی از ویرانی های پروژه های انقلابی بوجود آمد.اگر ما قصرهای پروازدرهوا يا برجهای تاتلين3  راتصورکرده وسعی درساخت شان کرديم،با ياس و پریشانی خواهيم ديد اين بناها‌جلوی چشمان مان فرو می‌ريزند.شايد معادل قوانين فيزيك و نيروی ثقل قانونی هم برای جامعه باشد که ما از آن بی خبریم. همچنانکه طرفداران فلسفه ترقی خواه يا مثبت گرا،Positivist،در فردای انقلاب فرانسه، يا مارکس وقتي که سرمايه را در پس انقلابات شکست خورده  1848 نوشت، مثبت گرايان بحث کردند،اگزما آن قوانين فيزيک و نيروي ثقل را در رابطه با جامعه بفهميم،می‌توانيم از افتادن به چاله شکست جلوگیری کنيم.معهذا، هر کوششی در کاربرد چنين نگرش علمی برای جامعه بشری، خواه از سوی جناح راست يا چپ، اقتصاددانان کلاسيک نو و يا روايت ماترياليسم تاريخی 4 چيزی غير از فاجعه به بار نياوردند.

حداقل، مشکل اين است كه ما داريم با مفهوم بسیار محدودی از تخيل برخورد می‌کنيم.نگرشی که بسياری از انقلابيون از دهه 1990 به تدريج آن را درک کردند.بالاخره، حتی معماران هم ساختمانشان را  صرفا با تكيه بر تخيل نمی‌سازند، و اگر اين كار را بکنند، بيشتر ترجيح خواهند داد در چنين ساختمانی زندگی نکنند. شايد زاپاتيستاها ‌درچياپاس واضح ترين نمونه از بعضی از زنده ترين، خلاق ترين و تخيل آميزترين جنبش های انقلابی در آغاز هزاره جديد را نمايندگی کنند که هم زمان خودشان را عميقا در سنت های گذشته آجین کردند.بسياری در محافل انقلابی به اين نتيجه رسيده اند که آزادی، سنت و تخيل چنان درهم تنيده اند که ما آنها‌را کاملا درک نمی‌کنيم.از اينرو،ابزار تئوريک ما کافی نیست.

شايد تنها‌کاری که در حال حاضر مي توانيم انجام دهيم به گذشته برگشته وازنوشروع کنیم.

در چنین شرائطی می‌توان گفت متفکری الهام بخش تر محتملا به گذشته‌ی دور تر خواهد رسيد. اگر چنين باشد، نوشته های اوجالان طی پانزده سال گذشته در زندان، اگر الهام بخش نباشد، هيچ چيز نيست.اوجالان بااحتياط از گرفتن نقش پیغمبری اجتناب می‌ورزد.در شرایط کنونی،چنين پزی برای او کاملا آسان بود:تا در بيانيه ای دوران سازمانند زرتشت  سخن بگويد.پرواضح است، او دوست ندارد چنين کند.در همان آن، فردی با سرشت راديکال نمی‌خواهد زير دست کسی باشد.اوجالان گرچه متفکرينی مانند ماری بوکچين،فرديناند برودل، ميشل فوکو را بسيار تمجید می‌کند، ولی کاملا از آنها‌خوشنود نيست.اوجالان دوست دارد به عنوان متفکر خودساخته و نه آکادميک درباره‌ی تاريخ و علم جامعه شناسی صحبت کند که اکنون وجود ندارد، و شايد اين دانش را بتوان فقط تصور کرد.درعمل،جامعه شناسی آزادی اوبه چه چيزی شباهت خواهد داشت؟. تنها،آدم می‌تواند آنرا حدس بزند. قطعا،جامعه شناسی موجود تنها‌به آن ابعادی از زندگی جامعه تمرکز کرده که ما آزاد نيستيم،   حداقل میتوانيم تصور کنيم که کنش ما زير سلطه نيروهائی خارج از کنترل ما هستند. 

فراتر از همه اينها،پروژه روشنگری اوجالان با شناخت از اين حرکت که چپ انقلابی مثبت گرائی، ترقی گرائی،پوزيتيويسم، را پذيرفته اند، مفهومی که می‌پندارند حتی ممکن است از آن دانش جامعه را خلق کرد،ˮمرض مدرنيته سرمايه داری“، مذهب تکنوکرات ها‌و مقامات رسمی و برای چپ انقلابی بيماری علاج ناپذيری گرديده است، چون که پوزيتيويسم عملا معنائی برای طبقات توليده کننده فراورده ها‌ندارد، حروف درشت از مترجم:

 

من با ناراحتی و درد بايد بگويم: مبارزه‌ی شريفی که برای صد و پنجاه سال شعله ورشد برپايه تئوری مثبت گرائی مبتذل محکوم به شکست بود.مبارزه طبقاتی زمينه ساز اين نگرش بود.ولی، طبقه برخلاف آنچه اينان باوردارند نه کارگرانند که عليه برده داری مقاومت  می‌کنند، بلکه، خرده بورژوازی تسليم شده وجزئی از مدرنیته سرمايه داری است. مثبت گرائی،پوزيتيويسم، ايدئولوژی است که ادراک اين طبقه را ساخته و زمينه ساز واکنش بی معنی آنها‌عليه سرمايه داری گرديد.عبداله اوجالان

 

حتی بدتر از اين،چنين تئوری می‌تواند هر تجربه انقلابی  را سرراست به منطق مدرنيته سرمايه داری چفت کند، همچنانکه انقلابات گذشته بدون چون و چرا چنين شدند.

چگونه می‌توان بديلی را با بهره گيری از خلاقيت،راز و حتی از الوهيت ساخت، آنچنانکه حق معنا  را ادا کند، و از محاسبات معامله گران و بوروکراتها‌بری باشد، ولی، با شفافيت،زندگی روزانه اكثريت مردم کارگر و رنجبر جهان را آگاه گری کند؟ با اين رويکرد،تنها‌ما می‌توانيم به تاريخ گذشته برگرديم، وبا تلاش دريابيم که اين وضعيت چگونه در ابتدا به وجود آمد.ولی اين نگرش به نوبه خود به اين معناست که ما تا حدی با اسطوره تعامل کنيم. بايد زود اضافه کنم:منظور من از اسطوره نه در معنای محاوره ای ازˮداستانی که حقيقت ندارد“ بلکه، در این معنا که هرگز شرح تاريخی به سادگی گزارش رويدادها‌نيست، بلکه بايد آن ها‌را به طريقی تنظيم و سازمان داد که يک روايت بسيط و بامعنی را بيان کند.ازاين رو،ضرورتا روايت خصلت اسطوره ای(Mythic، از مترجم) به خود می‌گيرد.اگر داستان شما درمعنائی اسطوره نباشد، درآنصورت بی معنی است. در اين معنا، بديهی است که هيچ اشکالی ندارد اسطوره ها‌را ساخت.تصورش سخت است که چطور یک جنبش سياسی موثر نتواند چنين کند.ولی پوزيتيويست ها‌هم اسطوره می‌سازند.ولی،مهم اين است که فرد با صداقت آنچه را که می‌گويد همان را انجام دهد.

دراين مورد، اگر اوجالان صادق نباشد،او چيزی نيست.بادرک از شخصيت خود، اوجالان در توضيح اش به تصوير اسطوره ای غنی اززمان کودکی در دهکده اش در دامنه کوه های زاگرس- ديونيسوس ميناد،Dionysus` Maenads،خدای شراب و ندیمانش درآن پرسه می‌زدند-برمی‌گردد و از احساس شرم ديرينه به خاطر جدا کردن گردن پرنده ها‌و از اولين تجربه اش از خدا دربازی بچه های دختر ده که موقتا از سلطه قدرت مردسالاری آزاد بودند، ياد می‌کند.اجازه دهيد فرض کنيم درحقیقت او می‌گويد، در اين جا يک رخداد جهانی وجود دارد.چنين تجربه هائی از تراژدی تاريخی ناحيه ای سخن می‌گويد، که زمانی زنان سهم بی سابقه ای به تمدن بشری ادا کردند، ولی، از آن به بعد به بازيچه بيرحمانه امپراتوری ها‌تنزل يافتند:

 

ناحيه بين النهرين،مسوپودميا،در جنگ های امپراطوری رم و امپراتوری های پارت و ساسانيان پيوسته دست به دست می‌شد.از اين رو، نه چشمه تمدن بلکه ويرانی...شد. اين سرزمين یکی از غمناک ترین رخدادهای تاريخی بوده و هميشه مورد تجاوز،اشغال،ضميمه و استثمار نیروهای بيگانه گرديد.اين اوضاع شبيه سرنوشت زنان شد:گرچه، زنان عظيم ترين دستاورد انقلاب فرهنگی را به دست آورده بودند،بعد،به آنها‌بيشترين تجاوز اعمال شد. عبدالله اوجالان  

 

به يک معنا،می‌توان گفت، در اينجا اوجالان از آن چنان احساس خشمی سخن می‌گويد که صدها‌شورش مردسالاری در خلال تاريخ جرقه زدند(ˮبا ما مثل زنان رفتار کردند“)،ولی،او برعکس به اين  نتيجه می‌رسد که، اگر نمی‌خواهيم اين الگوی ويرانگر بی پايان را بازتوليد کنيم، ما بايد اين منطق وارونه را روی پا بگذاريم.

چگونه می‌توان اين مهم را انجام داد؟خوب،طی قرن بيستم،منصفانه می‌توان گفت که دو روايت کلان توانستند برای مردم ذهنيت بسازند، و بدين ترتيب تاثيرات ژرف سياسی موجد شوند.

روايت اول ريشه اش به داستان های نابرابری اجتماعی دوران روشنگری برمی‌گردد.در نوع معاصرش،روايت چيزی شبيه اين است:يک موقع انسان ها‌در گروه های کوچک با برابری خوش حال و شاد زندگی می‌کردند.آنها‌بيگانه با قدرت و سلطه گری،هيچ ساختار اجتماعی نداشتند.اوضاع با انقلاب کشاورزی به قهقرا رفت،چون امکان انباشت توليد مازاد موجب تفاوت مالکيت گرديد،ولی،گسست اساسی عروج شهرها‌و نتيجتا تمدن بود،در معنای لغوی ˮشهرنشينی“(تمدن از ريشه لغوی مدن ياشهر،مترجم) گرديد،يعنی مردمی که درشهرها‌زندگی می‌کنند.تمدن تمرکز جمعيت و منابع شهريتی بوجود آورد، و مآلا همچنين موجب سرکشيدن طبقات حاکم شد و آنها‌را قادر به تصاحب مازاد توليد اجتماعی کرد و نتيجتا،دولت، برده داری،نيروهای جنگی،تسخير سرزمين های ديگر،تخريب محيط زيست ...بروز کردند.ولی،در همان حال، نوشتن،علم، فلسفه و مذهب سازمان يافته بوجود آمدند.بدين ترتيب،تمدن به صورت يک بسته پديدارشد.فرد می‌توانست تمدن را فقط در يک بسته،خوب وبد، اجتناب ناپذيرانه قبول  کرده و خشونت را به عنوان هزينه پيشرفت بشر تقبل کند!.يا فرد می‌تواند در رویای عدن قديم(بهشت موهوم،مترجم) دلخوش کند يا با تحول انقلابی،پيشرفت تکنولوژی ويا نوعی از شق راديکال، با ترويج فروپاشی صنعتی دوباره عملا به دوره شکار و جمع آوری مواد غذایی وحشی (Hunter/gatherers)برگردد.ولی، تمدن يک بسته يا هستی واحدی است،اساس و گوهررشد زائد گناه اوليه در اهلی کردن حيوانات و گياهان را نمی‌توان تعديل داد، يا بايد تمدن را گرفت ويا پرت اش کرد.

روايت ديگرکاملا فرق می‌کند.آن را اسطوره حملات نژاد آريائی  ها‌بگوییم.روايت چنين شروع می‌شود:يک زمان تمدن مادرسالاری در هلال احمر،بين النهرين، سرزمين بين دو رودخانه های دجله و فرات وجود داشت که تا فراتر کشیده شده بود.تقريبا تماماً جوامع شکارچی و جمع آوری موادغذائی بودند،و زنان متخصص پرورش گياهان ومنطقا فکر می‌شود که زنان بايستی کشاورزی را اختراع کرده باشند.به اين دليل، اهميت فوق العاده مجسمه های بجا مانده از الهه ها(خدايان زن،مترجم)و عموما نماد اقتدار اجتماعی زنان در خلال زمانی حدود5000سال دردوره زندگی کشاورزی بودند.در اينجا، پديداری شهرها‌ذاتا مشکل ساز مشاهده نشد.[شهر مينون،Minoan، در جزيره کرت(واقع در يونان امروزی،مترجم)يک تمدن شهرنشینی عصر برنز، که خواندن زبانشان برای ما  میسر نیست،ولی هنر مجسمه سازی اش هيچ پیکره ای از مردان قدرتمند را نمايش نمي دهد.اغلب باورداشتند که اوج يک نظم مادرسالاری دوره نوسنگی صلح جويانه وبا ابهت وزيبابی بود]از هم پاشيدن واقعی مادرسالاری در هلال حاصلخيز نه به واسطه ظهور شهرها‌بود؛ بلکه اقوام گله دار، يا نيمه گله دار پدرسالاری نظير اقوام سامی  از صحراهای اطراف به منطقه بين رودخانه های دجله و فرات يا هلال حاصلخيز یورش آوردند. يا اينکه، به روايت هند-اروپاییان يا آريايي ها‌مردمان گله دار، که تصور می‌شود از نواحی جنوب روسيه به سرزمين هائی تا ايرلند و دره گنگ سرازير شدند، با خود زبان ها‌و اشرافيت جنگو، حماسه های قهرمانی و مراسم قربانی را آوردند.فرد می‌تواند يکی از دو روايت را بپذيرد. برای بسياری ازشاعران، رومانتيست ها، انقلابيون و فمينيست ها‌اين رويای دلتنگی برای  جامعه صلجويانه و بهشت مشارکتی ازدست رفته بود.گرايشات امپرياليستی تمام اين روايات را باژگونه کردند.برای مثال،مقامات  استعماری بريتانيایی درتلاش شان برای تداعی با چنينˮ نژادهای مردانه جنگو“بدنام شدند،اين خوی  را به روحيه ˮآرام يا زنانه“ مردم استعمارشده ترجيح داده و با زور بر آنها‌حکومت کردند.نازی ها‌به راحتی منطق استعماری را به اروپا برگرداندند.هیتلر خودش را کاملا با مهاجمان مردسالار تعريف کرد،ولی آن را با عبارت غلبه قدرت مردانگی طبيعی بر نژاد پست توصيف کرد.

آنچه اوجالان دراين زمينه انجام می‌دهد اجزای همان روايات را گرفته و کاملا به طريق ديگری کنار هم می‌گذارد.برای ادای اين امر،اوجالان از موقعيت ممتاز زادگاهش در کردستان ترکيه و حاشيه شمالی کوهستان هلال حاصلخيز بهره می‌گيرد، جائی که به نظر می‌رسد کشاورزی در اين جا پديدارشد 5.اوجالان توضیح می‌دهد که واژه ˮآری“در کردی به معنی ˮارتباط باخاک،جا،مزرعه“ را افاده می‌کند.اوجالان بحث می‌کند که هند-اروپائی ها‌يا آريائی  ها، اصلا مهاجمان سرزمين های گله دار نبودند، بلکه خالقين کشاورزی وبا فرهنگ عصر نوسنگی در بين النهرين بودند که بسیاری از امکانات آن ها‌را ما هنوز بدیهی می‌شماریم.بيشترين عادات اوليه در ارتباط با غذا،احساس روحانيت و همبستگی با نوع را آنها‌عملا ابداع کردند.اين تحول انقلابی زندگی انسان ها‌را اوجالان تاکيد می‌کند، اين انقلابی بود که بیشتر از هرچیزی توسط زنان آزاد از سلطه پدرسالاری خلق شد.اين انقلاب آنچنان اقبال داشت که همراه با اغلب زبان های آريائی يا هند-اروپائی به سرزمين های گوناگون برده شدند،اما اين انتقال نه با مهاجرت مردم، بلکه کشش بی همتای اين نمونه، مهمان نوازی و رفت و آمد مردم، اين شيوه صلح جويانه کشاورزی را جهانی کرد.در اين روايت، نيروی متخاصم نه اقوام گله دار، بلکه باز پدیداری شهرها، و به ويژه ايجاد  ايدئولوژی توسط کاهنان سومر6 بودکه توانستند زنان را به انقياد کشيده ، نطفه های دولت،اسرارآميزی ايدئولوژی، سيستم توليد کارگاهی وتن فروشی راهمه  با هم به وجود آورند.نخبه های غارتگراغلب از گله داران، تنها‌زمانی نفوذشان را برجامعه تحميل کردند که پيش شرائط فراهم شده بود،و مطمئن باشند که تاريخ تابه امروز با جنگ،کشتار و غارت...آلوده شود.اين رويدادی است که اوجالان آنرا تمدن می‌نامد( حروف درشت از مترجم).نظمی که خودش را نجيب،معتدل،قانونی ومنطقی معرفی می‌کند.ولی گوهراصلی اش تجاوز، ترور، خيانت،کينه توزی وجنگ است.بيشترين جنگ ها‌درپنج هزار سال گذشته بين سيستم شهرنشينی،تمدن، برای استثمارانسان ازيک سو و ارزش های بازمانده از دوران عصر سنگی نو درعمق هستی دسته جمعی ما باقی مانده است.تحليل اوجالان ازنقش ايدئولوژی وبه ويژه مذهب جنبه های جالبی را آشکار می‌کند.

دقيقا، اگر ناسازواری،تناقض، می‌نمايد،در منطق مذاهب الهی، بواسطه ماهيت انقلابی تغيير جامعه،  حس شهودی يا وحی به خود می‌گيرد.ونه حساسيت پوزيتيويستی که عليرغم تمام انکارشان از زمان فروپاشی  رويای فابين ها7درجنگ جهانی اول هنوز در تاريخ عمدتا مترقی توصيف می‌شود، يعنی دگرديسی سودمند جامعه امری عادی و نسبتا تدريجی رخ می‌دهد.ولی مثبت گرائی قادر نبود تغيير دیگری را تصور کند،اما تاريخ واقعی معمولا با لحظات اجتماعی پرتلاطم و پديداری الگوهائی اززندگی هم زمان می‌گردد که نسبتا به همان شکل برای زمان درازی در عمق اذهان مان نقش می‌بندد.باستان شناس پرآوازه گوردن چايلد،Gordon Childe، آنچه را که در اوایل قرن بيستم در بين النهرين کشف کرد انقلاب عصر نوسنگی ناميد:شامل اختراع طرح های زندگی، همه چيز از تکنيک های گله داری، گذاشتن پنير روی نان تا عادات نشستن روی بالش و تشک به عنوان جزئی از وسایل زندگی تا به امروز زنده مانده اند.همينطور مقولات پايه ای اجتماعی نظير زندگی اهلی،هنر، سياست،مذهب در هلال حاصلخيز خلق شدند. به یک معنا، ما هنوز در عصر نوسنگی زندگی می‌کنيم.آنچه کتاب های مقدس مانند اوستا يا قرآن آموزش می‌دهند: اينکه حقيقت بن مايه زندگی مارا در گذشته می‌ساخت،با اقبال کشاورزان، کارگران و کسبه روبرو شد، نه به خاطر اینکه می‌خواستند شرائط زندگی شان را در پرده راز بپيچند، بلکه، حس شهودی برایشان معنا داشت، برای این که در موارد واقعی آنچه را که می‌ديدند حقيقت بود،و يا حقيقی تراز تعبیر فقه عقل گرایی بوروکراتها.در معنای عميق،مذهب،ايدئولوژی، ˮمتافيزيک“نيزعرصه هائی برای بيان حقيقت هستند، که به طرق دیگر نمی‌توان تاويل کرد.ولی،همچنين ميدان مبارزه برای معنای حقيقت که نتايج سياسی ژرفی  خواهد داشت.چه می‌توان از مجسمه الهه ها،خدايان زن مقتدرنظير،ايشتر،Ishtar،يا سيبله،Cybele، در دوران تسلط پدرسالاری دريافت؟آيا چنين نبودند؟ اوجالان هر دو تفسير راهم  در وقارو هم اسلحه مجسمه شرح می‌دهد،معنی رابطه بين زن و مرد و قدرت  واقعی آنها‌را در زندگی حقیقی بحث می‌کند که محض  وجودش شايد کاملا فراموش شده باشد؟

آکادميک ها‌موجودات خودخواهی هستد، آنها‌هرکسی را که به حريم شان تجاوز کند،پس می‌زنند، مگر آنها‌را تا سطح يک مطلب مطالعه دلخواهشان بپزند.شکی نيست، بسياری اوجالان را نقد خواهند کرد:چقدرنوشته اوجالان می‌تواند در پی تحليل ها‌معتبر بماند؟با رعایت شرائطی که در آن اين کتاب تحرير شده است،به باورمن کاملا عالی است.به نظر می‌رسد،اوجالان با دسترسی به منابع فوق العاده محدودی که زندانبانانش دراختياروی گذاشتند،درمقايسه با نويسنده هائی چونان فرانسيس فوکوياما،Francis Fukuyama، و جارد دايموند،Jared Diamond، که به کتابخانه های عظيم تحقيقاتی دسترسی داشتند، قلم روی کاغذ گذاشت.اين حقيقت دارد، اوجالان در تحليل اش بيشتر به عقل و منطق باستان شناسان،انسان شناسان و مورخان توجه نکرده است.الحق،اين منش خوبی است، و به هرو،خود اين شعورفرايند تحول را طی می‌کند.آرای گذشته همچنان تغییر می‌کنند. تنها‌موردی که ما از آن می‌توانيم مطمئن باشيم، اين است که در پنجاه سال آينده بسياری ازآن دانسته هائی که امروز بدون سئوال پذيرفته اند، به باد نسیان سپرده خواهند شد.

اوجالان با مطالعه دوران پيش از تاريخ ضربه ای کاری به مقاومت دانشگاهيان دررد مادرسالاری وارد کرد.بيشتر تئوری ها‌با سليقه يا مد روشنفکران پائين بالا می‌روند.زمانی، يک نسل از تئوری های(کارل پولانیی ، Karl Polanyi، موسی فينلی،Moses Finley، درباره اقتصاد قديم مثال های جالبی هستند، داخل پرانتز ازنويسنده)8 استقبال کردند.سپس مردود شدند،دوباره با اقبال روبرو گرديدند. در رابطه با تئوری های مادرسالاری،حتی در تئوری موقعيت والای ويژه اجتماعی که زنان در دوران جوامع نوسنگی داشتند،چنين اتفاقی رخ نداد.بدترصحبت از مادرسالاری نوعی تابلو تلقی شد. عليرغم پذيرش ايده مادرسالاری درنحله هائی درون گرايش فمينيسم،بی توجهی آکادمیسین ها‌و مخالفت سرسخت شان عليه ايده مادرسالاری را می‌توان با تعصب جانبداری از پدرسالاری توضيح داد.

(اين مخالفت های  آکادمسين ها‌با منطق سازگار نیست. عمده استدلال آکادميک ها‌بر شواهد قوم نگاری تکيه دارد. ولی، هنر دوره مينوئن،Minoan،به کنار،آثار هنری دوره های نوسنگی و دوران مس  نظم های اجتماعی را معرفی می‌کنند که درآن زنان تقريبا تمام موقعیت های مهم اجتماعی را در اختیار داشتند،اما شواهد عینی دال بر وجود چنین جوامعی در کتاب های انسان شناسی وجود ندارد.ولی، سوابق قوم نگاری نيز شواهدی برای شهر-کشورهای قديم با سامان دموکراتيک مانند آتن وجود ندارد،ولی، ما می‌دانيم  که حقیقتا آن ها‌وجود داشتند، واينکه چنين شهر-کشورهایی در دوره آهن نو تقريبا همگی وجود داشتند،و حدود 300 سال قبل ازميلاد از بين رفتند.اما، اگر فردی بر قوم نگاری  پافشاری کند،متاسفانه جائی برای منطق نمی‌ماند.بحث رايج که وجود فرهنگ مادرسالاری که درآن تمام پيکره ها‌نمادهای قدرتمند زنان هستند در خودش چیزی را ثابت نمی‌کند، چون که اين ها‌ممکن است به سادگی صحنه های اسطوره ای بوده باشند و زندگی واقعی جامعه شايد به نحو ديگری سامان يافته باشند.ولی، هيچ کس نتوانست نمونه جامعه پدرسالاری را نشان دهد که آثار هنری روی پيکره های زنان قدرتمند استثنائا به گونه اسطوره ای يا به نحو دیگری نقش شده باشند. پس، در هر دو حالت، ما با نوعی از قوم نگاری بی  منطق برخورد می‌کنيم.در حقيقت،تقريبا نظريه تمام اين محققان به اين معناست که در آخر مردها‌از ازل همه کاره بوده وهستند،چنين نگرشی نمونه روشنی از تعصب پدرسالاری را نشان می‌دهد).

مشابه انسان شناسان، باستان شناسان و مورخان تاريخی رفتار ناپسند نوشتن برای همديگررا مد کرده اند.بسياری از اينها‌مطلبی  نمی‌نویسند که برای محققان حوزه های ديگر ارزش داشته باشد، چه رسد به اينکه برای افراد خارج ازدانشگاه.اين رفتار تاسف آوراست، برای اينکه در دهه های اخير با فرايند انباشت اطلاعات اندرتوان است که تمام دانسته های پذيرفته شده ما دچار آشفتگی گردد. تقريبا تمام روايات کليدی در رابطه با تمدن را که از زمان ژان ژاک روسو به ما می‌گفتند به نظر می‌رسد بر پايه فرضيات نادرست بودند.برای نمونه، انسان ها‌در دوران پيشا-تاريخ تنها‌در دسته های کوچک چند نفری زندگی نمی‌کردند، و همه آن جوامع ضرورتا برابری طلبانه نبودند(بسیاری از آنها‌به نظرمی‌رسد الگوهای فصلی سلسله مراتبی داشتند و سپس در فصلی ديگر اين الگو را رها‌می‌کردند).برعکس، شهرهای اوليه اغلب بطور خيره کننده الگوی برابری طلبانه،Egalitarian، داشتند.پيش از پدیداری سيستم زيگورات 9 که اوجالان توجه ما را به آن جلب می‌کند، شاید برای زمان درازی شهرنشینی،Urbanism،با خصلت برابری طلبانه وجود داشتند که ما درباره آنها‌اطلاع بسيار کمی داريم. اما، تاثيرات بالقوه وجود نظم برابری طلبانه گذشته فوق العاده خواهد بود،به ويژه، به مجرد دريافت چنين مقوله ای شما پی می‌برید که دنبال چه چيزی هستيد،در آن حالت، تجربيات برابری طلبانه همه جا در تاريخ بشر هويدا می‌شوند.ˮتمدن“ياحتی ما آن را ˮدولت“اطلاق کنيم يک هستی مجرد نيست بلکه به  عنوان يک بسته بروز کرد،بگير يا پس بده نیست بلکه آميخته ای ازعناصر ناجور که ممکن است در فرايند تفکيک از هم باشند.تمام فرايندهای بازنگری تاثيرات سياسی کلانی خواهند داشت.در بعضی مقولات، فکر میکنم  بزودی روشن خواهد شد که ما سئوالات نادرستی را می‌پرسيديم.تنها‌به يک مثال اکتفا کنم:تقريبا همه جا فرض می‌شد که سامان يابی برابری يا دموکراسی در بين يک گروه کوچک بالنسبه سهل است، ولی در بعد کلان مشکلات فراوانی را سبب خواهد شد.معلوم شد اين نظريه به سادگی غلط است.شهرهای برابری طلبانه، حتی کنفدراليسم ناحيه ای تاريخاً فراوانند.ولی نهاد منزل برابری طلبانه نيست.منزل يک مقياس کوچک درسطح روابطه دو جنس، بردگی خانگی، نوعی از روابط که هم زمان عميق ترين اشکال خشونت ساختاری وعاطفی ترين رابطه نزديکی را شامل می‌شود، ودرعين حال،جائيکه دشوارترين کنش برای پايه ريزی جامعه آزاد است.

بااين مفهوم، به برداشت من اوجالان دقيقا سئوالات يا سئوالات بسيارصحيحی رادرلحظه ای مطرح می‌کند که جواب به آنها‌ پراهميتند.بگذاريد اميدوارباشيم، اکنون که جنبش های سياسی به درس های تاريخی روی آورده و تئوری های اجتماعی جديدی زايش می‌يابند وظهورشان به تقريب اجتناب  ناپذيرند،همينطور دانش ما از گذشته انقلابی می‌شود،مولف اين کتاب نيز از زندان آزاد گردد تا در فرايند آزادی جامعه شرکت کند.      

         

مراد عظيمی

 2020/11/19

 

ملاحظات

 

1-پروفسور ديويد گريبر استاد رشته انسان شناسیAnthropology، دردانشگاه اقتصاد لندن،LSE، و فعال اجتماعی بود. ديويد دوباردرسالهای 2015 و 2016 ازروژاوا،خودمختاری دموکراتيک شمال و شرق سوريه امروز،ديدن کرد.ديويد مبارز نستوه اجتماعی با  کمال تاسف ماه گذشته در اثر بيماری در ايتاليا درگذشت. علاقمندان می‌توانند ويدئوهای سخنرانی  های ديويد را در YouTube  رويت کنند.

2-عبدالله اوجالان تمدن دموکراتيک را بديل تمدن سرمايه داری معرفی می‌کند.

3-برج تاتلين يا پروژه یادبود انترناسیونال سوم،کمینترن،طرحی توسط معمارولاديمر تالين برای  ساختن يک بنای يادبود عظيم  در پطروگراد،سن پطرزبورگ،هرگز تحقق نيافت.

4-اشاره اوجالان به روايت ماترياليسم تاريخی مارکس،درمانيفست کمونيست، مبتنی برسيردوران

کمون های اوليه،برده داری، فئوداليسم، سرمايه داری و سوسياليسم،و حرکتی خطی، مترقی بود. اين يک روايت اروپامحور بود.مارکس براين باوربود که دوشهر-کشورآتن وروم در بطن دنيای بربريت وارد تمدن شدند.سپس،اين روايت دوباره در دوران روشنگری،Enlightenment،تکرارشد.سالها‌ بعدازنگارش مانيفست کمونيست،با خواندن مقالاتی از هندوستان روايت وجه توليد آسيائی(حتی بدون اشاره به قاره آفريقا، مهد تکامل شامپانزه به انسان وتمدن عظيم مصر...) را بيان کند.ولی، در همان زمان ژاپن به سرعت از شيوه فئودالی به سرمايه داری متحول می‌شد

5- درحقيقت، باستان شناسان آثار سوخته شده گندم را در شهر اورفا(Urfa)واقع در کردستان ترکيه کشف کردند.

6-سومريکی ازقديم ترين تمدن ها‌در منطقه تاريخی جنوب مزوپوتاميا يا بين النهرين(درجنوب عراق)در دوران مفرغ واوائل برونز بين هزاره ششم وپنجم در گسترش شهر-کشور اوروک ،Uruk،پديدار شد.

  7- جامعه فابين ها‌يک سازمان سوسياليست انگليسی که هدفشان ترويج اصول سوسياليسم دموکراتيک تدريجی و طرفدار رفرم های دموکراتيک، ونه تحول انقلابی جامعه بودند.

 8-کارل پولانی-Karl Polanyi- اهل مجارستان(25 اکتبر1886-23 آوريل 1946)مورخ تاريخ اقتصادی،اقتصاددان،انسان شناس، جامعه شناس اقتصادی، اقتصاد سياسی، جامعه شناس تاريخی  و فيلسوف اجتماعی بود.وی معروف به منتقد افکار اقتصادی سنتی بود، ودرکتابش انتقال عظيم، بحث می‌کرد که ظهور جوامع مبتنی بر بازار در اروپای مدرن نه اجتناب ناپذير بلکه تاريخاً محتمل بود.

موزس ايساک فينلی(Moses Finley 23 جون 1986-20 می‌1912) متولد آمريکا و دانشگاهی انگلستان،بخاطر پيگرد دوره سياه مک کارتيسم در آمریکا به انگلستان آمد.معروف ترين کتابش تحت نام  اقتصاد دوران باستان(1973)در آن بحث می‌کند که اقتصاد در دوران باستان توسط موقعيت اجتماعی و ايدئولوژی شهری مديريت می‌ شد ونه بر اصل انگیزه های منطق بر اقتصاد.

9-زيگورات معبدی در شهر اراک واقع در جنوب عراق، هنوز ویرانه هايش باقی است.

 

  

Ancient ziggurat at Ali Air Base Iraq 2005.jpg

 

تصويراينترنتی زيگورات درشهرويران شده اورک 

 

اسم
نظر ...
اسم
تاریخ
نظر
اسرا
2/9/2024 1:03:45 PM
مطلب خوبی بود اما متاسفانه تایپ ضعیفی داره .