چگونه جنبش کارگری به انحراف رفت (بخش دوم)/علی برومند
15-10-2020
بخش دیدگاهها و نقدها
1020 بار خواندە شدە است
چگونه جنبش کارگری به انحراف رفت
(بخش آخر)
علی برومند
در بخش اول تاثیر دو انقلاب مهم یکی کمون پاریس 1871 و دیگری انقلاب روسیه 1917 را بر جنبش کارگری مختصرا توضیح دادم و همچنین به بررسی کوتاهی از مناسبات کار و سرمایه قبل از انقلاب 1917در روسیه پرداخته ام. و در ادامه مطلب سعی میکنم برخی دیگر از انحرافات را توضیح دهم.
چگونه مبارزهی طبقاتی و خودانگیختهی طبقهی کارگر به مبارزهی اقتصادی و خودبخودی از سوی کائوتسکی و لنین تقلیل یافت.
لازم به اشاره است، که بعد از کائوتسکی لنین در «چه باید کرد؟» بود که نقش طبقهی کارگر و مزد بگیران را در تصمیم گیری سیاسی و اقتصادی برای انقلاب سوسیالیستی به درجه ای پایین آورد، که فقط نقش چانه زنی رفرمیستی و مبارزهی ترودیونیستی یا مبارزهی اقتصادی را به آنها اعطا کرد. لنین با دنباله روی از کائوتسکی چنین مینویسد« ما گفتیم که آگاهی سوسیال دموکراتیک در کارگران اصولا نمیتوانست وجود داشته باشد. این آگاهی را فقط از خارج ممکن بود وارد کرد. تاریخ تمام کشورها گواهی میدهد که طبقهی کارگر با قوای خود منحصرا میتواند آگاهی تردیونیستی حاصل نماید، یعنی اعتقاد حاصل کند که باید تشکیل اتحادیه بدهد، بر ضد کارفرما مبارزه کند و دولت را مجبور به صدور قوانینی بنماید که برای کارگران لازم است وغیره. ولی آموزش سوسیالیزم از آن تئوریهای فلسفی تاریخی و اقتصادی نشو و نما یافته است که نمایندگان دانشور طبقات دارا و روشنفکران تتبع نموده اند. خود مارکس و انگلس از موجدین سوسیالیزم علمی معاصر نیز از لحاظ موقعیت اجتماعی خود در زمرهی روشنفکران بورژوازی بودند.» (چه باید کرد؟ صفحهی ۵۵-۵۶ آرشیو الکترونی).لنین در واقع در افکار مارکس تجدید نظر کرد، رفرمیست چپ جهانی از این دیدگاه انحرافی پیروی کرد. لنین در واقع کائوتسکی جوان بود، کائوتسکی کارگران را در حدی میدانست که میباید سوسیالیسم را درمغزشان فرو کرد« نظریه کائوتسکی مبنی بر تزریق آگاهی سوسیالیستی از خارج به درون طبقهی کارگر بود»، نظریه ای که توانایی طبقهی کارگر در به دست آوردن آگاهی سوسیالیستی از روند مبارزات خودشان را به رسمیت نمیشناخت. برخلاف این نظر مارکس چنین مینویسد:« این آگاهی نیست که زندگی را تعیین میکند، بلکه این زندگی است که تعیین کنندهی آگاهی است». ایدئولوژی آلمانی صفحه 26. کائوتسکی از یک سو به از بین رفتن سریع سرمایهداری و ضرورت مالکیت اشتراکی وسائل تولید تاکید داشت؛و از سوی دیگر شیوهی گذار به سوسیالیسم را نه از طریق انقلاب بلکه به تدریج و از طریق قانونی و پارلمانی میدید. اما لنین کارگران را نادان میدانست و همانطوری که در فوق ذکر شد، همچون کائوتسکی معتقد بود که سوسیالیسم علمی میباید از خارج و به وسیلهی "انقلابیون حرفهای" با جنبش خودبخودی طبقهی کارگر تلفیق پیدا کند. به باور من بخشی از انحرافات جنبش کارگری را باید متوجهی بلشویکها و بخصوص لنین و تروتسکی کرد و نحوه و روش حزب بلشویک را به نقد کشید.
نباید از قلم انداخت که تروتسکی با روش شدید بوروکراسی و تمرکز گرایی حزبی، معتقد بود که برای مطیع ساختن کارگران و برقرار کردن نظم نظامی در محیط کار و جامعه، باید اتحادیههای کارگری را دولتی کرد. تروتسکی در کتاب " تروریسم و کمونیسم" در بخش " مسئله سازماندهی کار" چنین نگاشته است: " اتحادیهها بدون کار اجباری و بدون حق دستور دادن و توقع فرمان بری داشتن، به نهادهای بی بو و خاصیتی تبدیل میشوند. زیرا دولت نوپای سوسیالیستی به اتحادیهها نه برای مبارزه در جهت بهبود شرایط کار – این امر وظایف کل تشکیلات اجتماعی و دولتی است- بلکه از این رو نیاز دارد که طبقهی کارگر را برای اهداف تولید سازمان دهند، تربیت کنند، منضبط نمایند، توزیع کنند، به دور هم گرد آورند، گروهها و افراد کارگر را برای مدت معینی در محلهایشان بگمارند، در یک کلام دست در دست دولت زحمت کشان را در هر محل در چارچوب برنامه اقتصادی واحدی به کار گیرد.( تروتسکی " تروریسم و کمونیسم" بخش " سازماندهی کار" ص 118)
در اینجا اگر دقت کنیم تفکر تروتسکی، کائوتسکی و لنین در برخورد و نگاه بوروکراتیک شان به طبقهی کارگر تفاوتی زیادی ندارد.
حال ببینیم نظریه استثمارگران کار یعنی تئوریسینها و مالکان سرمایه در بارهی سازماندهی و ساختار کار درون کارخانهها و موسسات چگونه است.
ابتدا از تیلور شروع میکنم: سه اصل پایهای تیلور: سه اصل پایهای تیلور برای تامین فرماندهی مطلق بر کار، اصولی که هنوز هم در غالب سیستمهای مدیریت سرمایهدارانه اعتبار دارند عبارتند از:
1- مدیران باید تمام اطلاعات مربوط به پروسه کار و فعالیت هر کارگر را بدست آورده، شناخت خود را از آن کامل کنند: مدیران به مثال وظیفه مییابند، تمامی دانستههایی که قبلا فقط در اختیار کارگران بودند، جمع آوری، طبقهبندی، جدول بندی کنند و این دانسته را به قواعد، قوانین و فرمولهایی تقلیل دهند.
2_ جدا نمودن طرح ریزی تولیدی از اجرای آن: " کار فکری" را به عهدهی مدیران و متخصصین و اجرای آن( کار بدنی) را به عهدهی کارگران میگذاشت. هر گونه کار فکری باید در دفتر نقشهکشی و کار صورت گیرد.
3 _ تعیین دقیق وظایف هر کارگر توسط مدیریت : شاید ایدهی تعیین و تکلیف برجستهترین مشخصه سیستم جدید باشد. کار کارگر باید حداقل یک روز قبل توسط مدیریت به دقیق ترین وجه فکر و تعیین شود. کارگر بر حسب قاعدهیک دستورالعمل کتبی کامل دریافت میکند که در آن وظایف، ابزار کار و کاربرد وی در جزئیات شان توضیح داده شده است....این تعیین تکلیف نه فقط نوع کار بلکه چگونگی آن را شامل میشود و زمان مجاز برای انجام کار را به دقت معین میکند و.... فعالیت مدیریت و ریاست علمی اساساً عبارت است از آماده ساختن و پیش برد این وظایف ( مبانی علمی مؤسسات ص 41_42)
هنری فورد:
و اما هنری فورد به عنوان یکی از شناختهترین طرفداران هیرارشی، نخبهگرا و سازمان سلسلهمراتب درون کارخانهها و جامعه مطرح است. ما بخشی از نظریه هنری فورد را در اینجا با هم مرور میکنیم. هنری فورد تودهی مردم و کارگران را علناً تحقیر میکرد: از نظر او " تودههای بی شکل" نیاز به رهبرانی دارند که آنها را از نظر سیاسی، اجتماعی، صنعتی و اخلاقی شکل بدهد( فورد، " زندگی و دستاوردهای من، ص 121)
شکل گیری و رشد دو نگاه در روند مبارزات طبقاتی طبقهی کارگر:
مختصراً به این دو نگاه میپردازم:
از بدو شروع مبارزات کارگران علیه سرمایهداران، اساساً دو شیوهی نگاه جنبش کارگری را تحت تاثیر خود داشته است، یکی نحوهی نگاه انقلابی کارگری برای نابودی سرمایهداری به وسیلهی انقلاب و دیگری نحوه و نگاه رفرمیستی است، که این نگاه به دو جریان تقسیم میشود: یکی نگاه چپ رفرمیستی ( این گرایش التقاطی معتقد است که سیستم سرمایهداری را میشود با انقلاب و همچنین با شرکت در انتخابات وبا افشاگری بر ضد سرمایهداری از سر راه برداشت و در انتخابات هم شرکت نمود. تئوریسین و مغز متفکر این نگاه پایهگذاران حزب سوسیال دموکراسی در آلمان، حزب کارگر انگلستان و در ادامه لنین بود). دیگری نگاه راست رفرمیستی است، که این نگاه براین باور است، که میتوان با مبارزات پارلمانی به مرور وبا گذار مسالمت آمیز از سرمایهداری به سوسیالیسم رسید. لاسال، برنشتاین و تئوریسین و مغز متفکر این نگاه کائوتسکی بود.
درک مکانیکی لنین از جنبش طبقهی کارگر در تناقض با نظر مارکس قرار دارد. لنین مبارزات سیاسی و اقتصادی طبقه کارگر را برعلیه سرمایهداری برای رهایی خود را همانطوری که در چند سطر فوق اشاره شد به عنوان جنبشهای خود به خودی تقلیل داده است. لنین مبارزات جنبش کارگری را چنین توضیح میدهد:جنبش طبقهی کارگر یک جنبش خود به خودی است و بدون تئوری سوسیالیستی که خارج از این جنبش و به دست روشنفکران بورژوازی مدون میشود قادر به رهایی خود نیست. این نظریه کاملا در تقابل با نظریه مارکس است که باور دارد رهایی کارگران فقط به وسیلهی خود کارگران امکان پذیر است. اما رفرمیست چپ بنا به منافع خرده سرمایهدارانهی خود هنوز هم نظریه لنین و کائوتسکی را تبلیغ، ترویج و عمل میکنند.
لازم به اشاره است، که با رشد سرمایهداری طبقهی کارگر و سازمانها و احزاب رفرمیست، انجمنها، سندیکاها و اتحادیههای کارگری توانسته اند در چارچوبهی این سیستم تا حدی رشد کنند و این وضعیت چه از سوی احزاب و سازمانهای چپ و چه از سوی اتحادیههای کارگری موانع انحرافی و رفرمیستی مختلفی را بر سر راه واقعی جنبش کارگری ایجاد میکنند و همان طور که عمل کرد بیش از یک قرن و نیم شان در به انحراف کشاندن جنبش واقعی کارگری داشته است، امروزه هم به نقش انحرافی خود ادامه میدهند. این سازمانها در روند رشد سرمایهداری به خوبی یاد گرفته اند، که در مبارزه برای به دست آوردن حقوق و مطالبات کارگران و مزدبگیران لطمهی اساسی به سیستم سرمایهداری وارد نشود و تنها به عنوان سازمانهای چانه زن و رفرمیست تا حد متعادل برای رفرم مبارزه کنند. همچنین سازمانها و احزاب چپ، از تاریخ به وجود آمدنشان، اجازه داشته اند با حفظ و قبول قانون اساسی استثماری سرمایهداری، در انتخابات مجلس یا پارلمان، در انتخابات شهرداریها، فرمانداریها و ... شرکت کنند. برای شان کاملا جا افتاده که با کسب اجازه از پلیس ساعات کوتاهی را به اعتراض، تظاهرات ویا میتینگ بپردازند و روشن است که این احزاب و سازمانها نمیتوانند پایشان را از گلیمی که قانون سرمایهداری زیر پایشان پهن میکند درازتر کنند. بربستراین روند، به مرور تمام سازمانها، انجمنها و احزاب چپی که توسط روشنفکران خرده سرمایهدار و سرمایهدار بوجود آمده اند، به نوعی به پیچ و مهرههای زنگ زدهی سیستم بوروکراسی سرمایهداری تبدیل شده اند، که اگر به طور مداوم از سوی سیستم فکری سرمایهداران به روز نشود و یا روغن کاری نشوند، متلاشی میشوند. تاریخ مبارزهی طبقاتی و تجربه طبقهی کارگر و مزد بگیران نشان میدهد، که این احزاب و سازمانها یا در روند تاریخ منحط شده اند و یا اگر در راس حکومت قرار گرفته اند انقلاب کارگران را به انحراف و به سوی سرمایهداری سوق داده و نیروهای انقلابی را سرکوب و یا به اردوگاههای کار اجباری فرستاده است .نمونه انقلاب روسیه به رهبری حزب بلشویک،استالینیسم، انقلاب چین به رهبری مائو، مائوئیسم و انقلابات دیگر... مسائل و عوامل فوق سهم به سزایی در به انحراف بردن جنبش کارگری داشته است.
تجربه مبارزهی طبقاتی نشان داده است، که سیستم سرمایهداری برای اینکه بتواند به آرامی و بدون مانع سرمایه گذاری کند و نیروی کار را به استثمار بکشند، از یک سو قوانینی را تصویب کرده است، که مالکیت خصوصی بر ابزار تولیدی را حفظ کرده واز سوی دیگر با دادن آزادیهای سیاسی، آزادی اجتماعات، و آزادی بیان، بخصوص برای روشنفکران طبقهی سرمایهدار و سرمایهداران خرد ، همچنین آزادی ایجاد تشکلهای کارگری چانه زن، ایجاد احزاب و سازمانهایی که فقط در چارچوب سیستم سرمایهداری میتوانند به تبلیغ و ترویج بپردازند، توانست به "نخبه گرایان" ، "انقلابیون حرفه ای" و همچنین به دو جنبشی و چند جنبشی یا شقه شقه کردن مبارزات کارگری اجتماعی بال و پر فراوان بدهد. باید توجه کرد که سرمایهداری توانست ابزار دیگری به نام "انتخابات آزاد" و پارلمانتاریسم را به جای انقلاب به احزاب وسازمانها بقبولاند. تاریخ جنبش کارگری گواه آن است که اکثر سازمانها و احزاب چپ از بدو به وجود آمدن مجلس یا پارلمان در انتخابات شرکت کرده و نماینده به مجلس فرستاده اند. بیش از صد و پنجاه سال است، که این احزاب با شرکت خود در انتخابات و نماینده شدن در پارلمان بورژوازی نتوانستند تغییر اساسی در سیستم سرمایهداری به سود طبقهی کارگر ایجاد کنند و سیستم سرمایهداری کماکان پا برجاست و هنوز هم این سیستم از احزاب و سازمانهای رفرمیست چپ و راست و از اتحادیهها و سندیکاها به سود خود استفاده میکند.
حال کمی به تاریخ شکل گیری جنبش کارگری میپردازم که شاید بتواند به افشای بیشتر عمق انحرافات کمک کند.
عروج جنبش کارگری کمی بعد از شکل گیری سرمایهداری شروع شده است. از این جهت برای ورود به این موضوع، مختصراً به جنبش کارگری در انگلستان میپردازم.
جنبش طبقهی کارگر انگلستان:
انقلاب صنعتی در انگلستان تقریباً در سال 1760 آغاز و گسترش یافت و در سال 1830 خاتمه یافت.در واقع انگلستان در نیمه دوم قرن هجدهم به کشوری سرمایهداری مبدل گشت.شورشهای کارگری 1811 بعد از رشد نسبی صنعت در انگلستان آغاز شد وگاهی این شورشها و مبارزات ضد سرمایهداری آنها تا به آتش کشاندن ابزار تولید، صنایع و کارگاهها میانجامید واین حرکت نه بر اساس آگاهی بلکه تحت تاثیر وضعیت بسیار بد اقتصادی و وضع بسیار اسف بار طبقهی کارگر انگلیس در دهه سی قرن هجدهم قرار داشت. (رجوع شود به کتاب وضع طبقه کارگر در انگلستان نوشتهی انگلس)
رشد سرمایهداری در انگلستان باعث شد طبقه کارگر گسترش یافته و در این روند با تولید ارزش اضافه و سود باعث انباشت بیشتر سرمایه شود و سرمایه گذاری بیشتر گسترش یابد. در کنار این تغییرو تحولات، تضاد کار و سرمایه بر اثر وضعیت اسف بار شرایط و ساعات کار بیش از 72 ساعت در هفته ضروری میساخت، که کارگران شروع به ایجاد نهادهایی کنند که بتوانند از طریق این نهادها از حقوق خود دفاع کنند. از زمانی که سرمایهداری در بریتانیا گسترش یافت،بحرانهای اقتصادی دورهای را نیز با خود به همراه آورد، به طوری که بریتانیا در سالهای 1815، 1825، 1837 و 1840 با بحرانهایی مواجه شد که بار اصلی فشار آن بر گرده طبقه کارگر وارد میشد و آنها را از نظر معیشتی در وضعیت بسیار دشواری قرار داده بود. در اوایل قرن نوزدهم کارگران برای رهایی از فشارهای سرمایهداران اقدام به تاسیس انجمنهای تعاونی کردند. نخستین شورش بزرگ کارگری در چارچوب همین تعاونیها رخ داد؛به طوری که در سال 1811 کارگران که «دستگاههای صنعتی» را عامل وضعیت نابسامان خود میدانستند شروع به شکستن و خراب کردن ادوات صنعتی کردند، جنبشی که کم و بیش تا سال 1816 ادامه یافت.
یکی از فعالان کارگری جنبش تخریب ادوات صنعتی« ند لود» Ned Ludd بود که قبل از آن شهرتی نداشت؛ ولی در جریان دو شورش کارگری در سالهای 1811 و 1812 شهرت زیادی کسب کرد. تا سال 1816 بسیاری از کارگران به جنبش لودیسم پیوسته و با پرداخت پول و کمکهای مختلف آن را تقویت میکردند. در این دوره، برای نخستین بار اعتصابهای کارگری و تظاهرات اعتراضآمیز رخ داد تا جایی که پارلمان بریتانیا قانونی وضع کرد که بر اساس آن تخریب ادوات صنعتی، جرم تلقی شده و افراد درگیر در این روند مورد پیگرد قانونی قرار میگرفتند. جریان چپ این شیوه از اعتراضات کارگران را نشان دهندهی ناآگاهی آنها میدانند. به نظر من این شورشها هرچند صنعت و ابزار کار و وسایل تولید را هدف قرار میداد، اما میتوان گفت که یک جنبش ضد سرمایهداری بوده است. بعد از این وقایع قانون اصلاحات که قبلا برای آزادی اجتماعات و اتحادیهها که به وسیلهی مجلس عوام تصویب نمیشد، در راستای اعتراضا ت و مبارزات کارگران در سال 1824 این قانون تصویب شد و همهی قوانینی را که ایجاد اتحادیه را برای اهداف کارگری ممنوع میکردند، لغو نمود. قبل از تصویب این قانون کارگران در سراسر انگلستان مبارزات خود را با اتحادیهها و یا کمیتههای مخفی کارخانه پیش میبردند. در اسکاتلند در سال 1812 اعتصاب عمومی کارگران چیت ساز گلاسکو Glasgow توسط اتحادیهی مخفی انجام گرفت. این کار در سال 1822 تکرار شد. لازم به اشاره است که در سال 1818 اتحادیه معدن چیان اسکاتلند توانستند یک اعتصاب عمومی را ترتیب دهد.
چگونه جنبشهای انقلابی کارگران به انحراف میرود:
مبارزات علنی سیاسی و صنفی طبقهی کارگر انگلستان زیرنام چارتیسم ابتدا در اوایل قرن نوزدهم خود را در شکل عریضه نویسی و منشورگرا( یا چارتیسم) به عنوان یک گرایش رفرمیست که هنوز به مجلس بورژوازی امید داشت ظهور کرد. چارتیسم از طریق نمایندگان خود و حق رای همگانی سعی میکند در بافت سیاسی جامعه نقشی ایفا کند. چارتیسم بنا به ماهیتش از جنبش واقعی طبقهی کارگر نشأت نگرفته بود. چونانکه انگلس مینویسد: - چارتیسم از حزب دموکرات نشأت گرفت، که در سالهای هشتاد قرن پیش، همزمان با پرولتاریا و در میان پرولتاریا، همزمان با قدرت یابی انقلاب فرانسه رشد کرد و پس از صلح به عنوان حزب رادیکال فعالیت نمود،که در آن زمان در بیرمنگام و منچستر همچنان که قبلها در لندن پایگاه اصلی خود را داشت و در اتحاد با بورژوازی لیبرال قانون اصلاح انتخابات را به الیگارشی مجلس سابق تحمیل نمود واز آن پس خود را همواره قاطع تر به مثابه حزب کارگر در مقابل بورژوازی تثبیت کرد. در واقع شالودهی تفکر چارتیسم در منشوری که به وسیلهی ویلیام لاوت William lovett بنام منشور مردم یا خلق تدوین شد و عبارت از شش نکتهی زیر میباشد : 1- حق رای همگانی برای کلیهی مردان بالغ، از لحاظ عقلانی سالم و فاقد سوء پیشینه جنایی 2- انتخاب سالانه مجلسین 3 – دادن حقوق به نمایندگان مجلس تا تهیدستان نیز به انتخاب خود راضی شوند 4 – رای مخفی تا از رشوه دهی و ترغیب و تهدید بورژوازی جلوگیری شود. 5 – ناحیههای انتخاباتی مساوی تا نمایندگی برابر تضمین شود 6 – لغو قانون انتخاب شدن کسانی که 300 پوند استرلینگ ملک غیر منقول دارند. منابع :( وضع طبقه کارگر در انگلستان فارسی ص 166 و آلمانی ص 252)
در واقع چارتیسم مرحلهی نوزادی و از نظر فکری التقاطی جنبش طبقه کارگر در روند مبارزات علنی بخشی از کارگران بود ( همانطوری که در چند سطر فوق اشاره شد این طبقه قبل از اوج گیری چارتیسم مطالبات خود را از طریق اتحادیههای کارگری رادیکال و مخفی خود به دست میآوردند.)
به گفتهی انگلس چارتیسم انگلیس از نقطه نظر سیاسی جمهوری خواه است. این جنبش از از اوایل 1835 در بین کارگران بود، که هنوز خود را از زیر نفوذ خرده بورژوازی رادیکال رها نکرده بود، یعنی رادیکالیسم کارگری دست در دست رادیکالیسم بورژوازی پیش رفت و منشور شش ماده ای شعار هر دوی آنها بود. اما تا سال 1864 جنبش چارتیسم دیگر افول یافته بود. انگلس مینویسد: «- ولی سوسیالیسم از درون چارتیسم عبور کرده، از عناصر بورژوازی پاک شده و یک سوسیالیست کارگری واقعی مثل بسیاری از سوسیالیستها و بسیاری از رهبران چارتیست که تقریبا سوسیالیست اند( البته سوسیالیسم به معنای عام ونه بمعنای مشخص اوئنیستی آن) تکامل یابند، حتما آنهم عنقریب نقش مهمی در تاریخ تکامل مردم انگلستان بر عهده خواهد گرفت.»(انگلس، همانجا)
همچنین چند سطر پایین تر چنین مینویسد: - «میبینیم که جنبش کارگری به دو بخش تقسیم شده است. چارتیستها و سوسیالیستها . چارتیستها بیش از همه عقب مانده اند و کمتر از همه تکامل یافته اند، ولی در عوض کارگران اصیل ونمونه اند و کارگران را نمایندگی میکنند. سوسیالیستها دیدی درازمدت دارند، پیشنهادات ضروری و عملی میکنند، اما در اصل و منبع آنها از بورژوا زیست و از همین روی قادر نیستند با طبقهی کارگر درهم بیامیزند. درهم آمیزی سوسیالیسم با چارتیسم، باز تولید کمونیسم فرانسوی به طریق انگلیسی، گام بعدی است و تا اندازه ای هم شروع شده است. تازه آن وقت ، وقتی که این انجام شده باشد، طبقهی کارگر به راستی بر انگلستان حکمروائی خواهد کرد- در این تکامل سیاسی و اجتماعی پیش خواهد رفت و حزب سرچشمه گرفته از آن مزیتی است بر رشد چارتیسم».
بررسی کوتاهی از جنبش کارگری آلمان:
شکل گیری سرمایهداری در آلمان را میتوان با اصلاحات ارضی که از 1807 پروس بخش شرقی آلمان شروع شد، مصادف دانست. تا سال 1850 نشانههای از صنعتی شدن بچشم میخورد. در آن زمان به مرور کارگاهها در شهرها رشد نموده و دهقانانی که بر اثر ورشکستگی به شهرها میآمدند جذب کارگاهها وکارخانهها میشدند. در این جا بد نیست که به کارگاههایی که بعد از1850 به صنایع سنگین تبدیل شدند اشاره شود: شرکت کروپ Krupp درایالت غربی آلمان شهراسنEssen با 7 کارگر تولید را شروع کرد و در 1849 با 80 کارگر و در 1857 با 1000 نفر کارگر. بعداً شرکتهای معروف زیر به وجود آمدند: 1839 شرکت بورسینگ Borsing دربرلین، 1839 مافای Maffei درمونیخ، 1846چایس Zeiss ان ینا و1847 زیمنس وهالکه siemens & Halke در برلین .همانطوری که اشاره شد رشد و تکامل سرمایه صنعتی در آلمان رابطهی مستقیمی با تولد و تکامل طبقهی کارگر در این کشور را داشته است. در آلمان مانند کشورهای صنعتی دیگر، ابتدا نطفهی مبارزات کارگری بر علیه سرمایه قبل از شکل گیری سندیکا، اتحادیه، و همچنین شکل گیری احزاب و یا سازمانهای چپ خارج از طبقه ( دوران برآمد رفرمیست چپ و راست در درون جنبش کارگری است) شکل میگیرد و در اکثر مبارزات کارگری با جنبش مجمع عمومی کارگران خواستههای آنها در مقابل کارفرمایان و سرمایهداران اعلام میشده است و هیچ زمانی کارگران خبر اعتراضات و اعتصابات خود را به سرمایهداران و کارفرمایان اعلام نکرده اند و همیشه اعتصابات کارگری برای کارفرمایان غافلگیرکننده و بدون اطلاع قبلی انجام ویا اتفاق میافتاد ( اما امروزه اتحادیههای کارگری روز و ساعات وکارخانههایی که اعتصاب خواهند کرد قبلا به اطلاع کارفرمایان میرساند و اعتصاب بدون اطلاع قبلی کارفرما ممنوع و غیرقانونی است) همچنانکه تظاهرات بدون اطلاع قبلی پلیس غیرقانونی و ممنوع میباشد.
در فاصلهی سالهای 1832 تا 1848 تعداد کارگران صنعتی ( همراه با جوانان زیر 14 سال) از 450000 به 1000.000 رسید. تا قبل از انقلاب صنعتی ساعات کار کمتر از 12 ساعت در روز بود ولی در روند انقلاب صنعتی ساعات کار به 13 ساعت بعداً به 15 تا 17 ساعت در روز افزایش یافت. در این زمان شرایط کار بسیار بد و طاقت فرسا بود؛تا جایی که کارگران اوقات فراغت برای خانواده خود نداشتند. در این زمان شرایط ایمنی کار به بدترین شکل خود پیش میرفت. همچنین مبارزهی کارگران علیه سرمایهداران شدیداً زیر نظر سازمانهای دولتی تحت کنترل و هرگونه تجمع و اجتماع کارگران ممنوع بود. در واقع وقتی جنبش کارگری با همچنین شرایطی مواجه است، روشن است که همیشه فعالان کارگری نسبت به شرایط سیاسی موجود، علنی و یا نیمه علنی مبارزات خود را پیش میبردند. بربست شرایط امنیتی و تعقیب و مراقبت از سوی پلیس، فعالان کارگری مجبور به ترک محیط کار خود شده که برای ادامهی فعالیت به شهرهای اطراف ویا به کشورهای دیگر متواری میشدند. در نتیجهی این شرایط عده ای از فعالان کارگری بنا به وضعیت بد امنیتی و تعقیب و مراقبت پلیس میبایست فعالیت خود را به خارج از کارخانه و یا خارج از کشور منتقل کنند. در اینجا قصد و غرض از بیان و شکافتن کوتاه جنبشهای کارگری محورهای خاصی بخود میگیرد، زیرا فکر میکنم، که این بررسی خارج از برخی از بررسیهای انحرافی تا کنونی است.
همانطوری که اشاره شد روند مبارزهی طبقاتی با برآمد دو گرایش در درون جنبش کارگری روبرو است، یکی گرایشی انقلابی است و بر این باور است که سیستم سرمایهداری را فقط میتوان با قهر انقلاب نابود نمود و دیگری گرایش رفرمیستی چپ. رفرمیست چپ مثل بخشی از حزب سوسیال دموکرات آلمان به رهبری ویلهلم لیبکنشت و ببل، رفرمیستهای راست مثل لاسالیها. اما در این میان کسانی بودند که بعد از تجربیات کمون پاریس، حاکمیت جنبش انقلابی کارگری را بدون قهر انقلابی علیه سیستم سرمایهداری امکان پذیر نمیدانستند، مثل گرایشی که حول مانیفست کمونیست و بعداً حول انترناسیونال اول گرد آمده و بر علیه سیستم سرمایهداری با شیوهای متفاوت اما انقلابی مبارزه میکردند. براین مبنا میشود گفت سه گرایش درون جنبش کارگری موجود بوده است، گرایش کمونیستی که به قهر انقلابی باور داشته اند، گرایش چپ رفرمیست که باور به انقلاب و به دست آوردن تریبون برای افشاگری در پارلمان مبارزه کنند و گرایش آخر، گرایش راست رفرمیستی که انقلاب را رد کرده و خواهان آشتی طبقاتی بین کارگر و سرمایهدار بود و خواهان گذار مسالمت آمیز سرمایهداری به سوسیالیسم میباشد. در آلمان گرایش رفرمیستهای راست حزب لاسال و بعدها کائوتسکی را تشکیل دادند و گرایش چپ رفرمیست حزب سوسیال دموکرات آلمان را به رهبری ویلهلم لیبکنشت وببل تشکیل دادند که همانطوری که در فوق اشاره شد، هر دو حزب در پارلمان آلمان به نخست وزیری بیسمارک نماینده داشتند ؛ولی گرایش کمونیستی به احتمال زیاد با همراهی مارکس و انگلس در کنار جنبش کارگری بودند و ماندند.بعدها بعد از مرگ مارکس و انگلس، گرایش دو جنبشی شدت بیشتری گرفت و وارد ادبیات جنبش کارگری شده است که تشکیلات طبقهی کارگر هم به دوبخش یا دو ظرف تقسیم کنند ، اول اینکه کارگر به وسیلهی ظرف اولی یعنی ظروف مبارزاتی به اصطلاح اقتصادی مثل سندیکا اتحادیهها و یا انجمنهای صنفی کارگری برای به دست آوردن مطالبات اقتصادی، و ظرف و یا ابزار دیگری که بتواند مبارزهی سیاسی طبقهی کارگر را سازمان دهد ( "حزب یا سازمان سیاسی طبقهی کارگر") در صورتی که مبارزات طبقه کارگر بر علیه سرمایهدار و محو کار مزدی، هم مبارزه ای سیاسی است و هم مبارزه ای اقتصادی است. تا جایی که ما به تاریخ مبارزاتی طبقهی کارگر رجوع میکنیم، آنها برای دست یابی به مطالبات و خواستهای ضد سرمایه خود از ابزارهایی مثل کمیتههای اعتصاب، مجمع عمومی، کمیتهی کارخانه وشوراهای انقلابی کارگران استفاده کرده اند، اما هیچ وقت حزب یا سازمان کمونیستی که خارج از سازمان یابی خود طبقه کارگر باشد را ایجاد و یا به وجود نیاورده اند و در صدد بوجود آوردن حزب ویا احزابی نبوده اند. تشکیل احزاب و سازمانهای سیاسی و کمونیستی از آغاز به وجود آمدنشان به نابودی سیستم سرمایه داری از طریق فقط انقلاب فکر نمیکردند و بخش مبارزهی پارلمانتاریستی را به عنوان بخشی از مبارزهی طبقاتی به حساب میآوردند و از این روی شرکت در مجلس و پارلمان بورژوازی را در اساس رد نمیکردند و رد نمیکنند. این نگاه ابتدا به وسیله لاسال مطرح شد و سازمان یابی طبقه را به وسیلهی حزب مستقل طبقهی کارگر اجتناب ناپذیر میدانست که این انحراف فکری از سوی حزب سوسیال دموکراسی آلمان بوسیلهی کارل لیبکنشت، ببل و بخشی از جریان لاسالیستها ادامه یافت که بعداً به وسیلهی کارل کائوتسکی تئوریزه شد. نگاه انقلابی برای ریشه کن کردن نظام سرمایهداری با انقلاب کارگری به وسیلهی کمون پاریس در 1871 کلید خورد و از آن به پس طبقهی کارگر به گرایش کمونیستی آن دوره نشان داد که طبقهی کارگر با شوراهای انقلابی یعنی تنها سازمان خود،توانایی نابودی سیستم سرمایهداری را داراست. از این منظر باور داشتن به دو سازمان ( حزب یا سازمان طبقهی کارگر و اتحادیه یا سندیکا) و یا دو جنبشی شدن (جنبش کمونیستی و جنبش کارگری) نگاهی گمراه کننده و انحرافی میتواند باشد. به باور من میتوان از گرایش کمونیستی درون جنبش کارگری سخن گفت نه از "جنبش کمونیستی" که خارج از جنبش کارگری فعالیت میکند ! همانطوری که اشاره شد ما یک جنبش کارگری داریم ویک سازمان انقلابی که از درون خود جنبش کارگری شکل میگیرد، این سازمان شوراهای انقلابی یا سازمان انقلابی طبقهی کارگر ومزدبگیران ضد سرمایه نامیده میشوند که همه فعالین کارگری و کمونیستی را در کنار خود و برای جنبش کارگری میپذیرد.
نقش حزب سوسیال دموکراسی آلمان در منحرف کردن جنبش کارگری:
حزب سوسیال دموکرات آلمان سابقۀ 150 ساله دارد و قدیمی ترین حزب سوسیال دموکراتیک در جهان است. آنچه در آغاز به عنوان "صدای جنبش کارگران" پا به عرصۀ وجود گذاشت، بعدها به حزبی مبدل گردید که نقش ویژه ای در ایجاد دولت رفاه داشت و خود ببل به عنوان یکی از رهبران این حزب از سال 1867 در مجلس بعنوان نماینده شرکت داشت. به باور من این عمل یکی از انحرافات تاریخی است که ببل و ویلهلم لیبکنشت به دولت سرکوبگر و ضد کارگری بیسمارک به نوعی رسمیت میدهند و راه مبارزات جنبش کارگری انقلابی را مانع میشود. و اما ببینیم رهبران سوسیال دموکراسی در آلمان چه کسانی بودند و چکار کردند. از فردیناند لاسال شروع میکنم.
لاسال مثل مارکس از هگلیهای جوان و یکی از سازمان دهندگان کارگران بود. او در سال 1863 با فعالان کارگری آن زمان اولین حزب کارگری آلمان «انجمن عمومی کارگران آلمان» (ADAV) را ایجاد کرد. لاسال در انقلاب 1848 آلمان فعالانه شرکت کرد و به جرم برانگیختن کارگران به شورش، دستگیر و زندانی شد، اما با همهی اینها او طرفدار سوسیالیسم دولتی بود و باور داشت که سوسیالیسم از طریق دولت وقت بیسمارک در پروس شدنی است. توهم لاسال به بیسمارک باعث اختلاف نظر شدید در انجمن عمومی کارگران شد، تا جایی که جناح رادیکال آن به رهبری ویلهلم لیبکنشت و آگوست ببل از این انجمن جدا شده و در سال 1869 «حزب سوسیال دموکرات آلمان»(SAPD) را در شهر ایزناخ ایجاد کردند؛ که البته چند سال بعد در سال 1890، همان سالی که بیسمارک برکنار شد، این حزب که بنام حزب کارگران سوسیالیست فعالیت میکرد در کنگرهی«هاله» نام خود را به حزب سوسیال دموکراسی آلمان(SPD) تغییر داد. لازم به اشاره است که این دو حزب در انتخابات 1874 شرکت کردند. در این انتخابات حزب کارگران سوسیالیست SAPD،شش نماینده در پارلمان آلمان دادند و «انجمن عمومی کارگران آلمان» ADAV سه نماینده. باید گفت که وضع طبقه کارگر در این زمان جالب نبود و ساعت کار کارگران در هفته 72 ساعت بود. اما همزمان با کمون پاریس، کارگران آلمان در آوریل سال 1871 برای 60 ساعت کار در هفته دست به اعتصاب توده ای زدند،که 18000کارگر در آن شرکت داشتند. که در این مبارزه کارفرماها عقب نشینی کردند و به 62 ساعت در هفته موافقت نمودند.
اما طولی نکشید، که بیسمارک به بهانهی توطئهی سوء قصد به جان قیصر، که ربطی به سوسیال دموکراتها نداشت با گذراندن قانون ضد سوسیالیست در پارلمان، حزب سوسیالدموکرات آلمان را که توسط طیفی از سوسیالیستها تشکیل شده بود، غیرقانونی اعلام کرد. همچنین برای جلب حمایت کارگران از خود و دور کردن آنها از حزب سوسیالدموکرات، سیاستهای رفاه و تأمین اجتماعی را، که در واقع اولین نمونهی دولت رفاه در جهان بود، به پیش برد؛ از جمله قانون بیمهی بیکاری در ۱۸۸۳، بیمهی حوادث در ۱۸۸۴، و بیمههای بازنشستگی و ازکارافتادگی در ۱۸۸۹را میتوان نام برد. سرمایهداران آلمانی نیز برای جلوگیری از موج مهاجرت کارگران آلمانی به امریکا که سبب از دست دادن نیروی کار ماهر آلمان شده بود، از سیاستهای رفاهی بیسمارک حمایت کردند. قانون ضد سوسیالیستی چندین بار تمدید شد، اما سرانجام در ۱۸۹۰، که با تغییرِ سریعِ دو امپراتور همراه بود و از نفوذ بیسمارک کاسته شده بود، همزمان با برکناری بیسمارک از مقام صدراعظمی، ملغی شد. با تمام تلاشهای ضد سوسیالیستی، و به رغم ضربههای فراوانی که به سوسیالیستها وارد شد، بیسمارک نتوانست جذابیت سوسیالیسم را در میان کارگران از بین ببرد.
جنبش طبقهی کارگر فرانسه:
انقلاب فرانسه در سال 1789 آغاز شد در سال 1793 به اوج خود رسید و از سال 1794 شروع به افت کرد. چنانکه ناپلئون توانست کودتایش را با موفقیت انجام دهد. در اوت 1792 قدرت به دست کارگران و خرده بورژوازی رادیکال یعنی ژاکوبنها به رهبری روبسپیر، مارا و دانتون افتاد. در نتیجه فرانسه بمدت دوسال بوسیلهی مردم انقلابی آن دوره اداره میشد. اما پاریس انقلابی در پیشاپیش این مبارزه قرار داشت. ژاکوبنها خواستههای خود را به عنوان لایه ای از خرده بورژوازی مطرح مینمودند. روبسپیر و مارا در واقع نقش رهبران انقلابی را به عهده داشتند، زیرا شعارهایی مثل جنگ برای کاخها و صلح برای کلبهها و شعار آزادی، برابری و برادری را بر پرچمهایشان نوشتند. لازم به اشاره است که اولین پیروزیهای انقلاب فرانسه در ایالت راین منعکس شد. در این ایالت انجمنهای ژاکوبین تشکیل شد.
بحران سیاسی و اقتصادی در فرانسه ضعیف تر از انگلستان نبود، بحران دهه شصت قرن نونزده نه تنها در صنایع نساجی بلکه در تمام شاخههای صنعتی موجود آن زمان گسترش یافت. بر بستر این بحران، جنبش کارگری احیا و رشد کرد و در این روند بیداری گروههای سوسیالیست را بهمراه داشت. در این زمان پرودون هنوز زنده بود، او قبلا زندانی شده بود، سپس به بلژیک مهاجرت کرد و در آنجا چه مستقیم و چه از طریق هوادارانش تاثیر بر جنبش کارگری داشت. اما عقایدی که اکنون پرودن تبلیغ و ترویج میکرد تا حدودی با زمانی که با مارکس جدل میکرد نرمتر و رفرمیستی تر شده بود. اکنون تئوری اش با تئوری مبارزات قانونی بخشی از جنبش کارگری در انطباق بود. در این دوره هدف پرودونیستها بهبودی عمومی شرایط کارگران بود و به انقلاب فکر نمیکردند. ضمنا گروهای محافظه کارتر از پرودونیستها هم بودند. بلانکیستها گروه دیگری از انقلابیون و ضد رفرمیست بودند. این گروه بیشتر در میان کارگران و دانشجویان به تبلیغ و ترویج میپرداختند، پاول لافارک(Paul Lafargue) چارلز لانگه (Charles Longuet) که هردو بعدا داماد مارکس شدند از بلانکیستهای انقلابی بودند. خود بلانکی در زندان بود ولی ارتباطات زنده ای با جریان مبارزاتی خارج از زندان داشت. کار این انقلابیون کلاً مخفی بود. وضعیت جنبش کارگری فرانسه در 1862 چنین بود که کوتا شرح داده شد.
نتیجه این میشود:
مدت زمانی است که روشنفکران مدافع منافع جنبش کارگری خود را به عنوان نخبه و نجات دهندهی این جنبش جدا نموده واز بالاترین پلهی نردبان به طبقهی کارگر نگاه کرده و نسخههای متفاوتی را برای این طبقه پیچیده اند و برخی هنوز هم به نسخه پیچی مشغولند. این دوستان به این توهم مبتلا شده اند، که گویا آنها ناجی انسانها هستند و صلاحیت رهبری طبقهی کارگر را دارا میباشند. این خوش باوران متوهم، که به عقاید، تفکر و اندیشهی جزمی مبتلا شده اند را میبایست از زیر بار توهمشان برهانیم. اختراعی بنام "جنبش کمونیستی" ، و همچنین تئوری قشربندی ولایه لایه کردن طبقهی کارگر بی دلیل نیست. این شیوهی نگاه یکی را به استاد و دیگری را به شاگرد تبدیل کرده است. نگاه مخترعین"جنبش کمونیستی" و قشربندی جنبش کارگری براین اساس اختراع شده است، که جنبش ضد سرمایهداری طبقهی کارگر و مزد بگیران را شقه شقه نموده و به دو جنبش تقسیم کرده است، یکی را به جنبش کارگری که توان مبارزات اقتصادی و سندیکالیستی را دارند و بخش دیگر"جنبش کمونیستی" که شامل احزاب و سازمانهای چپ میشود؛ که بخش دوم وظیفه دارد آگاهی را از طرق مختلف میان جنبش کارگری ببرد، سازمان یابی اش کند و آنها را در ایجاد حزب انقلابی یاری داده برای گرفتن قدرت سیاسی بوسیلهی حزبشان آماده سازد و پیش ببرد وازسوی دیگر جنبش کمونیستی به وسیلهی ابزار خود یعنی سازمانها واحزاب سیاسی از خواستهها و مطالبات سیاسی طبقهی کارگر در عرصههای مختلف دفاع خواهند کرد و صندلیهای مجلس سرمایهداری دولتی را به نمایندگی از طبقهی کارگر پر خواهند کرد. حقیقت این است که ما یک جنبش کارگری داریم و یک تشکیلات انقلابی کارگری ضد سرمایهداری بنام شوراهای کارگری. اما متاسفانه جنبش کارگری به دلیل ضعف خود نتوانسته بر علیه ایدهی دوسازمانی مبارزه قاطع کرده وبر این انحراف غلبه کند. میتوان گفت که جریان چپ رفرمیست دست بالا را داشته و توانسته این انحراف را ادامه دهد؛چنانکه توانسته برخی از کارگران را به عضویت احزاب و سازمانهای خود درآورد و آنها را به مبلغان جریان چپ رفرمیست و راست رفرمیست تبدیل کند. تعداد این همکاران چه در مقام عضو احزاب و سازمانها و چه در مقام نهادهای کارگری قربانی تبلیغات رفرمیستهای چپ و راست شده اند. ما کارگران باید به گرایش انحرافی تا کنونی خود اقرار کنیم. در واقع شروط عضو گیری بر روی سر ایستاده است، این معادله را باید بهم زد و شروط را بر روی دو پا نشاند، بدین مفهوم که، قانون عضو گیری را برعکس کرده و فراخوان عضویت روشنفکران ضد سرمایه را در شوراهای انقلابی سراسر جامعه، مثل شوراهای محلات و موسسات اعلان و پیشنهاد کنیم. نگاه ماتریالیسم تاریخی و اقتصاد سیاسی به ما میآموزد، هر جنبشی دارای پایه و ریشه ایست. این ریشه، ریشه اقتصادی و طبیعتاً ریشهی سیاسی دارد. نتیجه اینکه ما یک سازمان رهایی طبقهی کارگر یعنی شوراهای انقلابی کارگران داریم که تنها سازمان رهایی بخش طبقهی کارگر و کل مزد بگیران ضد سرمایه خواهد بود. پیشنهاد من به کمونیستهایی که یار طبقهی کارگر هستند و میخواهند شانه به شانه این طبقه مبارزه کنند این است، که در شرایطی که هنوز شوراهای کارگری ضد سرمایهداری شکل نگرفته خود را در شبکههای کمونیستی-سوسیالیستی سازمان دهند و به محض شکل گیری شوراهای کارگران و مزد بگیران کارخانهها، مؤسسات، دانشگاها، مدارس و محلات خود را در سازمانها ی کارگری ارگانیزه کنند. لازم به یادآوریست که شبکههای سوسیالیستی و کمونیستی با شکل گیری شوراهای انقلابی منحل خواهند شد و همان طور که در چند خط قبل توضیح داده شد، رفقا و فعالین شبکهها فعالیت خود را در شوراهای انقلابی ادامه خواهند داد. من سه مطلب در مورد چگونگی سازمان یابی فعالین کارگری، کمونیستها و سوسیالیستها به نام« شبکههای سوسیالیستی کمونیستی» نوشه ام و در آرشیو آزادی بیان قابل دسترس است.
سوم آبان 1399
24 اکتبر 2020
علی برومند